مصطفوی

مصطفوی

ای کاش می شد که پر کشید و رفت

گم شد در آنسوی آب ها
ای کاش می شد که ندید بَعضِ چهره ها
در آسمانِ دلم نقش شد اژدها
ای کاش بعضِ حوادث نبود هرگز
خون کرده است دل مجنون ها
ای کاش که حرف هایی گفته نمی شد هرگز
گم گشته مهر در آسمانِ کینه ها

 

+   نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 23:41 PM | سه شنبه دهم شهریور ۱۳۹۴ 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

همچنان در بَندِ بَندیم، او با ما زاده شد

همچنان در قید و بندیم، او در ما زاده شد
هتکِ حُرمت کرده ما را بندها
وا اسف از این مصیبت، با ما همخانه شد
عزت ما گشته بندُ، همنوا با ما شده
وا اسف زین پس که بند هم دُردانه شد
بندیان در خوف بندند، او هوادارم شده
با منُ تو می کند ناله، او زبند و بندها
بند، بند کردن، بندی شدن
همه مکرند و حیله، او ز آنها زاده شد

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

گاهی دلم هوای اشک می کند

روان زچشم خوشه های خشم می کند

سفیر غم می چکد از گوشه ی چشمم

دلم خلاص ز غم و خشم می کند

 

+  بدست mostafa111 در ژوئن 22, 2015 | 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

شعله های درد زبانه می کشد از قلبِ دلم

ولی انگار حنجره ام توان فریاد ندارد

مویه های غم می کشانندم به اشک

ولی انگار چشم هایم قصد باریدن ندارد

دلم هوای رفتن راه های دور دور دارد

ولی انگار پاهایم قصد کشیدن بارِ این تن را ندارد

دلم به نوشتن متنی بلند مشتاق است

ولی انگار این قلم قصدی به حرکت روی کاغذ ندارد

لم هوای پرواز دارد تا شتابان پر کشد

لیک زمین می کشدش سخت که بمان

 

بدست mostafa111 در ژوئن 5, 2015 | 

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۹۴ ساعت 4:14 AM توسط سید مصطفی مصطفوی  | نظرات

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

در هجوم لشکرغم پاره پاره می شود دل ها؛

شراره ی ظلم تکه تکه می کند ایمان ها؛
تو ای دل غم دیده از شرار آتشِ ظلم؛
تحملی باید، تفکری شاید، که بگذرد شب ها؛
خدا! تا به کی خدا خدا کردن،
خلاصی نباشد جان را؟

mostafa111 در ژوئن 5, 2015 

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۹۴ ساعت 4:13 AM توسط سید مصطفی مصطفوی  | نظرات

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

ای ابرها که با خستِ تمام ازما می گذرید؛

ای ابرهایی که بی اعتنا به ما شده اید؛

نیازِمان هویداست و بی پاسخ مان می گذرید، 

دستان نعمت بخش تان را بسته اند؟!!؛

رحم و مروتتان را گرفته اند؟!!؛

این رفتن و گذشتنِ بی اعتنایتان،

دردی است بر دل خاکیان همه

 

بدست mostafa111 در ژوئن 5, 2015  

+ نوشته شده در یکشنبه هفتم تیر ۱۳۹۴ ساعت 4:12 AM توسط سید مصطفی مصطفوی  | نظرات

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

قسم به سخنانی که گفته نشد و در سینه ها ماند و با صاحبانش به سینه ی خاک رفت

قسم به رازهای نگفته

قسم به آهِ حسرت های بر دل مانده

قسم به ساغرهایی که فرصت نوشیدن نیافت

قسم بر انگورهایی که مستی تمام در خود داشت و بر تاک ماند و به خمره نرفت تا اکسیر مستی شود

قسم بر شادی هایی که در دل ماند و به خنده ایی بر لب و یا قهقه ای در گلو تبدیل نشد

قسم به استعدادهای عجیب و غریب که فرصت بروز نیافت و در جان صاحبانش ماند و مرد

قسم به راه های رفتنی که فرصت و شرایط رفتنش نشد و قدم هایی که بر جای ماندند

قسم به خون هایی که در رگ هایی باید جاری می بود، ولی بر زمین ریخت تا جانی برای بالیدن برای صاحبش نماند

قسم به صبحگاهانی که باید طلوع می کرد و نکرد و لذا شب هایی که تمدید شد تا عده ایی روشنایی ندیده در تاریکی بمانند و بمیرند

قسم به بارش های رحمتی که باید می بارید و نبارید و جان های تشنه را در آرزوی نم و نرمی خود گذاشت

قسم به جان های شیفته چشیدن که نچشیدند و تشنه وا نهاده شدند و رفتند

قسم به نسیم وصل که وزیدن نگرفت و هجران بر جای ماند

قسم به حقوقی که از صاحبان حق دریغ شد

قسم به بخشش و رحم هایی که از مظلومین و محرومین دریغ شد

قسم به نان هایی که از شکم های گرسنه به دور ماند

قسم به کرسی هایی که از صاحبانش به دور و نصیب غاصبان گردید

قسم به هر چه خوبی که با بدی پاسخ گفته شد

قسم به رنج هایی که بیهوده بر رنجبران تحمیل گردید

قسم به راستی هایی که در سایه دروغ مخفی ماند

قسم به صالحانی که در معرکه ی ناصالحان تباه شدند

قسم به عشق هایی که به ظلم، به نفرت تبدیل گردید

قسم به نور هایی که به ناحق به تاریکی برده شد

قسم به هر چه خوبی،

قسم به تو که تنها لایق پرستشی و بس، تنها تویی که بر تارک هستی می درخشی و باقی همه فانی.

 

+  نوشته شده در جمعه بیست و چهارم بهمن 1393ساعت 10:55 PM توسط سید مصطفی مصطفوی  

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

ای دردهای بی درمان!

 مرا دریابید و رهایم نکنید
و با من بمانید و
 قرین زندگی ام باشید
دلی زنده می خواهم
و در پرتو درد است که دل زنده خواهد ماند
درمان نمی خواهم که درمان، بی دردی خواهد آورد و غفلت

 

+   نوشته شده در شنبه یازدهم بهمن 1393ساعت 11:54 AM توسط سید مصطفی مصطفوی

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

جهان به رغم این همه عدل، باز پر از ظلم و ظالمین است

می خواهم بر این ظلم و ظالمین قیام کنم
جهان به رغم همه ی خوبی ها، مملو از بدی است
می خواهم بر این بدی ها قیام کنم
جهان به رغم همه ی صالحانش، مملو از متخلفینِ دزدِ مال و جان است
می خواهم بر این دزدی و دزدها قیام کنم
جهان به رغم این همه پاکی ها، پر از آلودگی است
می خواهم بر این آلودگی و آلودگرها قیام کنم
جهان به رغم همه ی تقوا پیشگانش، مملو از گناه و گناهکاران است
می خواهم بر این گناه و گناهکاران قیام کنم
جهان به رغم همه ی آزادی هایش، مملو از بَند و برادران دربندم است
می خواهم بر این بَند و بَندکنندگان قیام کنم
جهان به رغم همه ی زیبایی هایش، مملو از زشتی است
می خواهم بر این زشتی ها قیام کنم
جهان به رغم همه ی مدارا کنندگان و روا دارانش، مملو از نامدارا و ناروا داران است
می خواهم بر این ناروا داری نامدارا کنندگان قیام کنم
جهان به رغم همه ی انسان های آزادش، هنوز مملو از بردگان است
می خواهم بر این به برده کشیدن ها و برده شدن ها قیام کنم
جهان به رغم همه ی تعقل و عقل پیشگانش، مملو از بی عقلی است
می خواهم براین خواب عقلِ بشر قیام کنم
جهان به رغم همه ی متفکرینش، مملو از انسان های فکر تعطیل است
می خواهم براین تعطیلی فکر قیام کنم
جهان به رغم همه ی قانون گرایی و حاکمیت قانون، مملو از بی قانونی است
می خواهم بر این بی قانونی و زیرپاگذاران قانون قیام کنم
جهان به رغم همه ی شکم های سیرش، مملو از گرسنگان است
می خواهم بر این گرسنگی قیام کنم
جهان به رغم همه ی مهر و مهر ورزانش، مملو از نامهربانی هاست
می خواهم بر این نامهربانی و نامهربانانش قیام کنم
خدایا می خواهم قیام کنم، ولی وای بر ما، باز هم قیام؟! و چقدر خسارت بار و پر زحمت است قیام؛ انگار برای ما نشستن و استقراری در کار نیست؛ خدایااااااا با این همه مشکل برای بشر چرا ختم نبوت اعلام کردی؛ خداااااااااا؟! ما را راهبری از جنس محمد (ص) لازم است، این طور نیست؟!!.

 

+  نوشته شده در جمعه نوزدهم دی 1393ساعت 10:9 PM توسط سید مصطفی مصطفوی

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

اسلام چقدر زیباست اگر "تحمیل" را از آن برداریم!

تحمیلی که به رغم "لااکراه"، بدان تحمیل گردید!
رنجش و دوری دیگران و جدایی
 ما انسان ها را منتج گردید
تحمیلی که تنفرزا و خواری بدنبال دارد
چیزی که مقاومت می انگیزد و خشونت
کلمه یی که رنج می زاید و دشمن
بی تحمیل، اسلام چون معشوقی است در آغوش
چون تو را راه می نمایاند
تحملش نمی کنی، بلکه بدان عشق می ورزی و اطاعت
به قول دکتر شهیدم، "علی شریعتی" :
"معشوقی دلخواه زندگی کند بی آنکه
 رنج تحمل کسی را داشته باشد"
فغان از قصد آن تحمیل گرِ استبداد مسلک
کند تحمیل آنچه را که هرگز تحمیل نباید
متاعی با قابلیت عبور سهل از دروازه ی دل
کندن پوست نمی خواهد، بریدن سر نشاید
آنچنان با دل انسان قرین است که
خواندن آیه یی از آن
دل عربِ بیابان گردِ خشن را هم، چون موم نرم می نماید
به جرگه علم و انصاف وارد،
 خصلت جاهلیت از او می زداید
حامل این پیام "رحمت اللعالمین" (ص) است
که او را به زور بازو و یا خدعه و نیرنگش نمی شناسند
بلکه به رحمتِ بر همه، و به مهر و حُسن خلقش می شناسند
 الا ای مدعی! دور کن تو تحمیل از مدارت
که این نابهنجاریست که تحمیل را شاید
اسلام همه هنجارست و عقل و منطق
این متاع را به تحمیل نباید و نشاید

 

+  نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 11:49 AM | دوشنبه سوم شهریور 1393    

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
ح‌سین ق‌دیانی, [4/26/2024 12:01 PM] از هادی_چوپان درس بگیریم آیینه‌ی توماج_صالحی باشیم ح‌سین ق‌دیانی...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
محکومیت به خواندن کتاب شهید مطهری در کنار مجازات زندان! محمد مطهری یک قاضی محترم، شروین حاجی‌پور ...