مصطفوی

مصطفوی

  The result of, what l found about this subject by reading same parts of the book that written by mr. Edward w. said that published by ”penguin publisher”   :

 ‘’Oxford dictionary’’ define term of ‘orient’ as countries of the (far) east, e.g.  china and japan. So as you see oriental is against occidental (west side like Britain, franc,… and now united states of America). I think after powered the west, they start to expanding their dominion in order to have more natural recourse and collect more wealth , so in this regard their researcher also come to help traders, policy makers and military actioners,… to achieve their goals. So the east that did not be aware of what they had, become abused by westerner with losing wealth and fame.

Oriental people became defame by western researchers and looted by trader. Orientalism is speaking of the way of looking east by west and in fact it is a critically reaction to this dividing the world and especially human been.

Mr Edward w. said is the author the book with the exact name of ‘orientalism’ that he write it in 1977 after long time academic study in the most fames universities in west with look to westerner literature. He had been engaged  with west literature texts for long time and he use this knowledge in very good manner to explain western writer with what kind of way of looking and analysis east.  

He believes that the way of dividing the world in oriental as well as occidental is a geographical dividing and the difference between the people of this two part of glob is not meaning that one said should think that have the right to domination to other side.

 this way of looking to oriental people is related to philosophy of dualism and it is baseless. And with dualism approach you cannot have a suitable scientific result.

I am also with this view that west (and other) look to other nation bass on their own view on them, and west with their dualism‘s look to east defame east culture and social structure,… actually westerner (or orientalist as Mr said name them) look himself as axes of world and other aside out of standard, that should be guide and civilized. With this view they think naturally will have the right to rule others. They see himself as civilized and the others as uncivilized people so with this elaboration of world humanity they divide human been in two category (orient – occident) civilized – uncivilized but with the base of geographical dividing.

In this way of analysis, every man who live in orient area (with any level of culture) are uncivilized and occident should led them to civilized posion.so slavery system, nationalism movement , racism movement , Marxism ,… are the symbol of dualism which see every phenomenon as two confronted aspect. Owner against slave, orient against occident, feminine against masculine, Islam against Jew,…

West with this way of analysis, see other as inferior and himself as superior. Dualism in history have deep influence but in 20th century it is emerge in face of international wars and after on with cold war and now by the policy of ‘’ to be with us or be against us’’ by Americans, it is continuing.  west feels that they should rule the world and this right given to them by the nature and by the God (for realigns west men).

Mr. said also use his capability in “comparative literature” to show years of misunderstanding in what western legions (in politic and human science) separate for centuries and he show their failer. He also show that orientalism now a day is countinuing by usa.

Here is same statement by mr.  Edward w. said in this book :

The relationship between orient and occident is a relationship of power , of domination , of a varying degree of  hegemony ,… (orientalism – page 5)

“European and then American interest in the orient was political … but that it was the culture that created that interest … therefor, orientalism is not a mere political subject … orientalism is a cultural and political fact ” (orientalism – page 12 -13)

Mr. said see orientalism and imperialism in same and he believe that three great empires (Britain , French ,   America) and their intellectual did the same in literature about orient  (orientalism – page 14)

  Seyed mostafa mostafavi – 1391/7/8

 

+ نوشته شده در شنبه هشتم مهر ۱۳۹۱ ساعت 12:17 شماره پست: 193

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

بادهای بهاری سخت وزیدن آغازیده اند،

و امید را مثل باران در دل ها می کارند،

و باز دل ها را متوجه شادی و طراوت می کنند،

اما مدت هاست که از بهار جز نامی نمانده است،

بهارها می آیند و دیری نپاییده می روند،

نامی می آید و دل و احساسی را با خود می برد،

البته خدا را چه دیده ای، شاید،

شاید اینبار در پس این باد و نسیم خوش،

بهاری از جنس بهار خفته باشد،

نمی دانم،

شاید در پس این بادِ آرزوها،

بختِ سبزی نهفته است،

و من نمی دانم آیا،

باز هم کلاغی سیاه

"آرزو های ما را سیاه خط خواهد کشید؟!"

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

گفتمش: "معشوقِ شوخ چشم و نگارین صورت، از من چه خواهی؟"

گفت : "مرا بتو تمنایی نیست، دوستت دارم، چون جان، اما دلم هوای معشوقی دگرست،"

گفتمش:  "ای چراغ سینه من، در دل شب های تار، روی تو مسجد و محرابم شده، قبله سوی تو دارم"

گفت : "چه کنم که دل را به تو تمنایی نیست"،

گفتمش : "دوست، حلالش معشوق، که چون تویی را صاحب دل است"

گفت : "بدین لطف تو را دوست دارترم"،

گفتمش : "شرح فراق رخ تو گشته مرا ذکر شب و روز،"

گفت : "زین غصه هم برای تو نتوانم کاری کرد،"

گفتمش : "سر آن ندارد این شب که بر آرد آفتابی،"

گفت : "تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن، آفتاب اندر دل توست، و تو در پی آفتابی؟!"

دیدمش بهتر از دل جایگاهی نیست، که پذیرای عشق و معشوق شود،

گفتمش : "بمان که تو را زین دل، بهتر آستانی نیست،"

گفت : "هستم، تو نیز با من بمان"

سر آن ندارد این شب که برآرد آفتابی

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

چه مرگ و رفتنی زیبا،

 بی هر واکنشی به مرگ،

بی هر گونه فریادِ کمک خواستن های بیهوده از مرد و نامرد،

بی هرگونه فشار دکمه ی آژیر اعلام خطر،

بی هر گونه فرصتی برای لمس ذهنی دلهره ایی جانکاه،

نسبت به هزاران تن آب که تو را در بر خواهند گرفت،

تسلیم مرگی در تنهایی شدن،

چشم ها را به هرگونه رسیدن کمکی بستن،

و دل به آب و مرگ سپردن،

تا آب بستر راحتی بر بدن نحیف تو گردد،

تا بر دستان دوست و دشمن گرفتار تشییعی پر تعداد نشوی،

تا دوست و دشمن بر جنازه ات، هم گرد نیایند،

تا عده ایی بر زمین خوردن و ناتوانی ات شاد نشوند،

و عده ایی هم بر مظلومیتت ضجه خون نزنند.

و شاهد دفن تو در دل خاک نباشند،

بدور از چشم اغیار،

خود شاهد تشیع پیکرت تا قعر آب شوی،

تا عزیزانت بر رفتنت شاهد نباشند،

و قلب های شان در اندیشه عاقبت دردناکت پاره نشود.

و چون ملوانان سانچی،

در آب های عمیق فرو روی،

و تاریخ به ناگاه ورقی خورده و تمام،

با مرگ تو تاریخ به ناگاه ورقی خورده و تمام

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

خدایا! حضورت را حس می کنم، انگار هبوط کرده و این نزدیکی ها نزد مایی، خدایا! حضورت را حس می کنم، انگار هبوط کرده و این نزدیکی ها نزد مایی، خیلی نزدیک، گاهی آنقدر حضورت را نزدیک حس می کنم که انگار مخصوص به من سر می زنی، رفت و آمدنت را حس می کنم، گاه با منی، و من در تو غرق می شوم.  گاه مانند شکاری در دست شکارچی میدان دنیا، حضرت ابلیس قرار می گیرم و او نیز زنده ام می گذارد تا بازیچه و یا وسیله تمرین شکار و ملعبه بازی کودکانش شوم، چنان میدان دار امورم می شود که در کار خود می مانم که چقدر بی دفاعم، گاه سبکبال از دستش گریخته و رهاتر خود را احساس می کنم. اما اکنون شکایتی ندارم، به داده های بسیارت خرسند و شکرگزار، و برای نداشته ها نیز التماس راه و یا گشایشی دارم، تا راهی نشانم دهی و یا مسیری بگشایی، همان طریقی که خیرم در آن است که تو خیربخشِ کل و نهایت آمال آرزومندانی.  

                                   

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

نهالی کاشتیم و به پایش نشستیم

روزگاری سخت بود، بی شب و روز

نهال تاکی شد پر از انگور

انگورهایی سرخ، به رنگ خون

بهترین برای ساختِ شرابی ناب

در خُم ریختیم و به انتظار

باز به پایش نشستیم

تا می ایی سرخ فام و ناب شود

در تمام مدت انتظار

بر مستی اش تفکر کردیم

و به یاد نوشیدن و مستی اش

خواب دیدیم و تصویر ساختیم

انگور نیز در خم می جوشید

و با هر جوششی امید را به ما هدیه می داد

شب ها و روزها در هوای مستی اش مست بودیم

و شاید در همین مستی بود

که پاک همه چیز را باختیم

نه "می" ماند و نه "خُم"، نه "پیمانه" ماند و نه "ساقی"

و اکنون بر سر این خُم

نشسته اند و می نوشند و می خندند

به کی و چی؟!

شاید به ریش

و یا خوابُ غفلت ما 

 

+ + نوشته شده در دوشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت 12:24 PM توسط سید مصطفی مصطفوی  

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دربند نباش

بچه ها می گویند آقاجان! بریم دربند [1]!

به طنز گفتم:

 هرگز آرزوی دربند شدن نکنید!

تکیه کلام مادرم هم همواره این بود که: 

 "دربند نباش [2]"

از صعود که می آیی، تاکسی ها هم مرتب بانگ می زنند که :

آزادی دربند ، دربند آزادی و....

صعود کرده ها را دو راهی ایست سخت،  

یک دل با دربند است و ماندنِ در آن،

که این ماندن را ممکن نیست

و یک دل با آزادیست

که آرزوی انسان هاست

نه از دربند و زیبایی هایش می توان گذشت

و نه از آزادی که بسان جان دوست داشتنی است

انسان می ماند در این دوراهی که چه کند

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

زمانی دلبری بودی و دلبری می کردی

امروز همانی، اما دشمنی و دشمنی می کنی

آنروز صدایت، تصویرت، برایم مهر بود

امروز بیزارم از تو و صدا و تصویرت

بیزارم از تو هرچه بوی تو دهد

بیزارم از هر آدرسی که به کوی تو ختم شود

بیزارم از هر که راوی نام و یاد تو باشد؛

حتی طاقت شنیدن نامت را هم ندارم،

دیدن رویت و بوییدن بویت برای روانم سم است

آنروزها اگر سخن از آتش می گفتی، انگار برایم سخن از گُل بود

امروز اگر سخن از گُل بگویی، انگار از خار می گویی و در چشم و گوشم فرو می کنی

می خواهی از گُل بیزارم کنی، از گُل بگو

تو را به هرچه اضافه کنند از آن بیزار خواهم بود

نامت شربت شیرین را به کامم تلخ خواهد کرد

رسمت، رسم های نکویم را به بیزاری می کشد

حضور در بهشت را به بهای همنشینی با تو نمی خواهم

جفا کردی و نابودمان کردی، هر آنچه ریشته بودیم، پنبه اش کردی

از تو و هر آنچه منسوب به توست بیزارم

 

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 12:7 PM توسط سید مصطفی مصطفوی  | 7 نظر

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

از تو بیزارم، بیزار از مرام و افکار پلیدت

سخنت بوی کبر می دهد، اهداف و آرمانت کبرآلود

راه رفتنت از روی تکبر، دوستانت متکبر

من و خدا از تو بیزاریم

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

سواران به زانو شده اند؛

گُردآفرینان، به چهار دیواری ها محبوس،
و در تاریکی کورمال، کورمال به دنبال گم شده ایی می گردند؛
خدعه گران سخت در اسباب جادویی خدعه می دمند،

و قِشقِرق به پا می کنند و هر روز معرکه ایی تازه در آستین؛ 
فیلسوفان سر در گریبان کرده، وا مانده اند
هنگامه هنگامه فتنه است و غارت!
یکی به طنز از کشیدن بار به منزل سخن گفته و
 

توصیه به سه ورزش تاکید شده در اسلام می کند!

تیر اندازی؟!
که هدف بشناسی، و زمان هدف زنی را
سوارکاری؟!
که بدانی چه موقع بتازی، و گاه گریز چابک سواری گریزپا باشی
شنا؟!
که موج ها بشناسی، و اینکه چه موقع و بر کدام سوار شوی
آری اگر از اسلام هم توصیه به آموختن می شود
چنین درس هایی را می گیرند؟!!
برخی؛
بر این زمین سوخته، از تاختن می گویند
بر این غارت زدگان، از چابک سواری می گویند
و بر این سرگردانان، از هدف زنی می گویند

 

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۴ ساعت 14:44 شماره پست: 838  

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
ح‌سین ق‌دیانی, [4/26/2024 12:01 PM] از هادی_چوپان درس بگیریم آیینه‌ی توماج_صالحی باشیم ح‌سین ق‌دیانی...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
محکومیت به خواندن کتاب شهید مطهری در کنار مجازات زندان! محمد مطهری یک قاضی محترم، شروین حاجی‌پور ...