مصطفوی

مصطفوی

غدیر یعنی چه ؟

غدیر یعنی آغاز پایان استبداد

غدیر یعنی آغاز پایان ظلم

غدیر یعنی شروع عشق

غدیر یعنی شروع پایان خشک مغزان

غدیر یعنی زین پس اعتماد کن و دل بسپار

غدیر یعنی رهایی٬ رعایت حقوق همه

غدیر یعنی پایان اتصال خاص (ص) و شروع اتصال عام

غدیر یعنی برچیده شدن بساط حیف و میل بیت المال

غدیر یعنی بنده نوازی٬ پایان بنده پروری و بنده سازی

غدیر یعنی شروع عرفان و معرفت٬ نه جمود

غدیر یعنی تو هم لایق اتصالی هر انکه هستی تو

غدیر یعنی آغاز پایان سلطه بر مردم

غدیر یعنی پذیرش بندگان خدا٬ همچنان که هستند

غدیر یعنی علی (ع)٬ مظهر عدالت تمام

غدیر یعنی برو علی (ع) وار شو سخن مگو به گزاف

غدیر یعنی بندگی از آن خداست

غدیر یعنی ادامه دار است خوی محمدی (ص)

غدیر یعنی حاکمیت قانون

غدیر یعنی حاکمیت تقوا

غدیر یعنی ایست! "فاین تذهبون"

غدیر یعنی علی (ع) و اولاد علی (ع)

غدیر یعنی حسن (ع)٬ حسین (ع) و فاطمه (س)

غدیر یعنی حج و منبر محراب

غدیر یعنی شهادت٬ شاهد و شهید

غدیر یعنی هدایت از آن تقوا پیشگان

غدیر یعنی نفی شیخوخیت در مقابل تقوا

غدیر یعنی که محمد (ع) زنده است گرچه نیست میان ما

غدیر یعنی ترحم به حال خلق خدا

غدیر یعنی عشق به خلق خدا

غدیر یعنی تحمل سلایق دگران

غدیر یعنی پذیرش تنوع "دگران"

غدیر یعنی پذیرش خلق خدا

غدیر یعنی مروت به حال خلق خدا

غدیر یعنی یتیم نوازی و مهر

غدیر یعنی پایان ادعا و شروع عمل

غدیر یعنی همه محترمند و باید داشت

حریم محترمان٬ محترم ز راه وفا

غدیر یعنی تو ای صاحب قدرت؟!!

به بند نکن تو خلق خدای یکدم

غدیر یعنی ز بند کن آزاد و خود بند مساز

غدیر یعنی تو ای حاجی مسلمانم

حج تو تمام شد به علی (ع) و مکتب علوی

 عید غدیر بر تمامی غدیریان و عاشقان عدالت و آزادی مبارک باد. 

+ نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 7:32 شماره پست: 200

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

زندگی ها همه تکرار و مکرار

درس ها همه تکرار و مکرار

طبیعت نیز بود٬ تکرار مکرر

تاریخ نیز همه تکرار و مکرر

تعبد هم شده تکرار و مکرر

عشق نیز باز تکرار و مکرر

انسان ها همه تکرار و مکرر

آمدن ها همه تکرار و مکرر

حرف ها همه تکرار و مکرر

و رفتن نیز همان طور مکرر

عاقبت نیز همین است؟!! تکرار مکرر؟!!

پشت هر عاقبتی هست بدیع حادثه ای

پس هر آمدنی هست بدیع زندگیی

پس تو ای آدم خاکی٬ بدان.

تو بدیعی٬ گرچه گرفتار به تکرار و مکرر

تو را باید٬ که بینی همه تکرار و مکرر 

که تکرار بود خود سبب دیدار مکرر 

و نگشتن٬ همه تکرار و مکرر

 

+ نوشته شده در شنبه ششم آبان ۱۳۹۱ ساعت 14:36 شماره پست: 198

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

به فراخی تنگ

خانه ای به فراخی تنگ!!.

و اهل خانه ای به همان نسبت.

و انتظاری به بلندای عمر.

این است رسم مروت؟!!

دل کندن محتوم و مشکل.

لیک واجب و ضرور.

ولی باید کند و رفت!

آماده ایی؟ 

 اما کی و کجا ؟   

 

+ نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 22:32 شماره پست: 162

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دکتر از زندگی بگو !!!

این که مرگ حقیقتی در پس هر زندگی است،

درست !!

اما در لحظه درک حقیقت لبخند حقیقی کودکی معصوم در چهار چوبه درب ،

از مرگ گفتن چه صیغه ایست؟!!

میان خنده کودک، که زندگی آور است،

و مرگی که از درب و پنجره ها، بی توجه به قفل ها و خنده ها می آید،

چه تناسبی است؟!!

دکتر از مرگ خارج شو !!!

و به زندگی برگرد و از زندگی بگو.

ذهن خود را درگیر حقیقتی دیگر کن، برادر

حقایق این دنیا، فقط مرگ نیست!!

زندگی هم حقیقتی است واضح و قدر دانستنی.

امروز مردم ایران بیشتر از آن که به مرگ بیندشند،

باید به زندگی بیندیشند.

و ما نیز.

حقا که استاد سخن و تفکری و البته ریز بین،

لذا به هر چه دلت می خواهد بیندیش.

و هرچه دل تنگت می خواهد بنگار

بنگار ، نگاریدنی ماندگار

بنگار که خداوند به آنچه می نگارد و نگاشته می شود،

قسم یاد کرده است.

شاید دل ما را نگاشتن آرام می کند.

پس خداوند دلت را به نگاشتن هایت آرام گرداند.

ضیا قلبت را در نگاشته هایت بروز ده

که روشن کند دل خلقی را

افسار دل را که رها کنی می برد به جایی که رفتن بدان مشکل است.

 پس رها کن تا برویم. 

+ نوشته شده در شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 21:21 شماره پست: 161

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

خورشید هر روز در آسمان دلم می چرخد و می گوید : "تو در همه جایی". صبحدمان که فروغش از شرق می روید، و دلبری های بی مثالش را به حد کمال می رساند، قبله گاه نمازم مشرق می شود؛ اما به گاه غروب نیز جلوه ها دارد، و صورتم را ناخوداگاه سوی مغرب می کشاند، اینجا همان قبله گاه چشم آشناست که مرا رو به قبله غرب می کند؛ بهنگام ظهر نمی دانم به کدام سو بایستم، و تو را تماشا کنم، لذا سر سوی آسمان می شوم، و تو را آن بالاسرها می جویم.

با غروب خورشید و آمدن شب سکوت و سایه نیز می آیند، همهمه ها از گلوها باز می ایستد، و باز تو در سکوت و تاریکی بهتر از هر زمانی جلوه گری؛ بهتر از روز که با آن خورشید زیبایش، که همه جا را روشن می کند؛ در آن دم تو را با سکوت سیر گوش می کنم؛ به دور از ناله های شبخیزان و یا دزدانی که از دیوارها بالا می روند، و حواسم را از تو پرت می کنند، تو را در سکوت بهتر می توانم شنید؛ که در هیاهوها انگار تو هم گم می شوی، کاش دهان ها را بَستی بود، تا کسی نه بر سری، و یا بر سکوتی فریاد نتوانست زدن، و سکوتی و یا سری را نتوانست شکستن؛ گویا که تو در سکوت از پیداترین هایی؛ و در همهمه ها، ضجه ها، فریادها، بی قراری ها، هیاهوها، شلوغی ها، وِرد های بلند و... محو خواهی شد؛ در چنان هنگامه ایی هر چه نگاه می کنم تو را نمی بینم، انگار تو را با گوشه خلوت و سکوت غار حرا راحت تر می بینم، تا هنگامه شلوغِ هروله در صفا.

هر سو که می نگرم نقش رخ تو را جلوه گر می بینم، اما در سکوت این رخ نمایان تر است؛ ای غایب از نظر! آیا تو هم ما را می بینی؟! در کدام حالت می خواهی، در سکوت و یا هیاهو، نمی دانم؟ لابد می بینی؛ اگر دوست نداشتی هم می توانی نبینی؛ در غیبت تو هم چرخ جهان شاید بچرخد، زیرا که بسیاری تو را خارج از چرخه می بینند و چرخشان نیز می چرخد؛ روزگار ما و آنها هر دو ورق می خورد؛ آنقدر روتین می گذرد که انگار بود و نبودت یکیست؛ اما نه هرگز این طور نشاید و نیست، که بود و نبودت، یکی باشد، بودنت بسیار آرام بخش و امید دهنده دل است.

کاش مدعیان، ما را در سکوتمان وا می گذاشتند، و می رفتند، کاش آنان نیز سکوت را به فریاد ترجیح می دادند؛ کاش سکوت وهم انگیز، ترسناک و باعث عقبگرد نبود، تا تو را سیر می شنیدم؛ و آرزوی سکوتی طولانی می کردم، کاش هیاهو از گِرد هیاهوگران بیش نمی رفت؛ تا خود در آن بمانند و دیگران را از تو غافل نکنند.

گویند که دیگر با ما سخنی نخواهی گفت، و با احمد این سخن را به پایان بردی؛ و ارتباط آسمان و زمین دیگر تا مدت ها قطع خواهد بود؛ اما من که باور ندارم، که چنین شود، چرا که هر لحظه صدایت را در گوش خود می شنوم، و یا چیزی با من، از تو حدیثِ دل می کند، و انگار دلم سرزمین تو و دایم در غوغای چیستی و کیستی توست؛ و با تو درگیرم می کند، طوری که با هیچ کس بیش از این درگیر نیستم.

اورمزدا! هیچکس بیشتر از تو ذهنم را درگیر نمیکند

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

ایزد بزرگ و یکتای من!

تو بزرگی، به بزرگی بی مثالِ خودت،

هرجا می نگرم دست، اراده و حضورت را می بینم،

اما،

پهنه، گستره و میزان حضورت در همه چیز، مرا نگران میکند،

 که نکند تو نیز چون ما،

در زیر سم اسبان سرکش انسانی له شوی،

اسب سرکش تکبرِ مُتکبران، جهلِ جاهلان، تقلیدِ مُقلدان و مُریدان ظلم و...

می ترسم تو هم با همه ی عظمتت در هیاهو، و زیر سم اسبانی این چنینی له شوی،

و آنها آبرویی برای تو که عزیزترینی هم باقی نگذارند،

زیرا بسیاری در این سِلک، مدعی تو هستند،

و، این می کنند،

خدایا نگران توام،

آیا تو نیز نگران ما هستی، که زیر سم اسب های سرکشی چنین له نشویم؟

نگران باش، ای تنها قدرتمندِ بی مثال من.

نگران باش، ای تنها قدرتمندِ بی مثال من

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

 خدایا! چطور با تو حرف نزنم، که گوشی بهتر از گوش های هوشیار و بیخواب و غفلت تو سراغ ندارم، تواناتر از تو نمی یابم، مهربان تر از تو نیست، با آنکه می دانم که ما و همه ی دیگر موجودات را آفریدی و به سنن و قانون طبیعت خود سپرده ایی تا طبق آن قوانین کار دنیای ما پیش رود، و خود به کناری نشسته و نظاره گر بر کارکرد این جهان و بازیگران آن هستی، اما دلم نمی آید باب گفتگو با تو را ببندم، و خود را به کشف رموز طبیعت و قوانین تو بسپارم، که اگرچه این کار بسیار فاخر و شغل دانشمندان بزرگی است که کشفیات آنان انسان را در پهنه این جهان راحت تر، سلامت تر و... کرده و می کند، و این برای گوشه عزلت گزیده هایی چون من راحت تر است، که به جای تلاش، به گوشه ایی خزیده و با تو سخن گویند.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

ایزدا!

می خواهم دست از دامن پاکت بردارم،

دیگر نمی خواهم در هر چاله ایی که افتادم،

دستِ ظاهر تو را در حال هُل دادنم،

به نشانه "انتقام" و "خشم" از عملی،

در پشت خود ببینم و حس کنم،

درست است که دنیا گاهی "دار مکافات" [1] توست،

و تو برخی را در همین دنیا "عذاب" و یا "مزد" خواهی داد،

ولی دیگر دست ظاهر تو را مستقیم،

در هیچ صحنه ایی نمی خواهم داخل کنم،

که دست های پاک تو مبرای از اقدامات انسانگونه ی ذهن ماست،

اقدامات انسانی گونه ایی که گاه ناشی از پلیدی هایی انسانی چون انتقام جویی، خشم، حسادت و... است.

ممکن است که تو قانون و سنتی گذاشته، تا دنیا و طبیعت بر مدارش بچرخند،

ولی تو را بر اساس "خشم" و "عشقت" در امور دنیا دخالت نخواهم داد،

می دانم که بدین وسیله، خود را در برابرت خلع سلاح کرده ام،

و دوران طلبکاری، گلایه های بی پایان به اتمام خواهد رسید،

می دانم "عالم از ناله عشاق مبادا خالی" [2]

ولی مطابق معرفت خود، با تو به بهانه ایی هم ناله خواهم شد،

ولی بعید می دانم، دایم در کار زندگی ما دست ببری،

و تو را بر قوانینی که گذاشته ایی، عامل و مقیدترین می بینم.

بی خود این همه تو را در دنیایی که صحنه امتحان ماست، فعال کردیم.

و یا بهتر بگویم فعال تصور کردیم.

دنیا صحنه امتحان است،

 اگر مملو از دستکاری های تو به عنوان داورِ ناظرِ قادر باشد،

 که دیگر در آن صورت امتحان بی معنی خواهد بود.

 

 پروردگارا! به خطا تو را در همه چیز دخیل کردم

 

[1] - خانه کیفرها

[2] -  مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد        نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد       عالم از ناله عشاق مبادا خالی      که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

ایزدا!

 این بارش های نصفه و نیمه،

هرگز جگر سوخته ام را سرد نخواهد کرد، که هیچ،

بلکه آتش درونم را اکسیژن مال کرده، تا شعله ورتر شود،

قامت سراپا گناهم را نخواهد توانست شست،

بارانی می خواهم، که سیلابی شود،

تا باز یحیا (ع) بتواند جسم و جان فربه از فسادم را، در آن غسل دهد،

آبی خروشان که آلودگی هایم را با خود ببرد،

سبک شوم، مثل پر کاهی بر آب،

و پاک شده، سویت سبکبار روان شوم،

براستی وقتی "هر چيز زنده اي را از آب پديد (آفریده ایی) آورديم"  [1]

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

ای یزدان پاک، یکتا و بی همتای من!

 به هر قوم و قبیله ایی که می نگرم، گرچه تو را به نام و نشان های مختلف یافته، شناخته، یاد می کنند و هر یک با تو به زبان، روش و در مکان خاصِ خود سخن می گویند، که تو گویی هر کدام خدای خود را دارند، ولی همه در این مشترکند که هرگاه انگشت نشانه و یا چشمان شان قصد تو را می کند، در آن بالا بالاها، و در آسمان ها به جستجوی تو می پردازند، گویا همه می خواهند اذعان دارند که تو تنها بالانشینی هستی که ارزش بالا نشینی را داری، و کسی تو را در آن بالا ننشانده، پس کسی هم نخواهد توانست که تو را از آن بالا دست ها پایین کشد، و بیشترین کاری که نمایندگان دروغین تو، و یا شیاطین می توانند، دست ها و چشم بندگان تو را به سمتی دیگر منحرف کرده و برای مدتی معطلِ باطلی کنند، ولی این آنچنان نخواهد پایید، و دایمی نمی باشد، و این حواس پرتی ها دیری نخواهد پایید، و باز همه به سوی تو باز خواهند گشت، و تو چقدر خوشبختی که در جایگاه کبریایی خود، بر خود تکیه داری و مستقل از همه، جایگاه خود را داری، جای کسی را به ناحق اشغال نکرده ایی.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
صفحه11 از103

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
ما تا با هم هستیم "پیروزیم" ✍️ رحیم قمیشی سیل امضاهایی که برای جلوگیری از اعدام توماج صالحی و اساس...
- یک نظز اضافه کرد در دیداری از نفسگاه عقاب و یا خدا...
سریال مصری حشاشین ایرانی ها را عصبانی کرد! + عکس (https://noandish.com/fa/news/176385/%D8%B3%D8%B1%D...