آلوده ترین مناطق دنیا به کشتارهای بی قید و قانون از انسان ها، مملو از کلاشینکف هایی [1] است که انگار کارخانه ساخت آن، به مثال روند تکثیر کشتار، ترور و تروریسم در جهان، تمام نقاط دنیا را به خود آلوده کرده است. هر جا کشتاری جمعی از انسان ها در جریان باشد، این سلاح سبک، ساده و روان، خود را بدانجا رسانده و نقش آفرینی موثری خواهد کرد، تو گویی بر تولید و توزیع این سلاح مرگبار در جهان، هیچ قاعده و قانونی حاکم نیست، و مثل کاردهای آشپزخانه در  هر مغازه ایی قابل خرید است، و هر گروهی که بخواهد راه دستیابی به اهداف خود را بر مبنای زور سلاح تعریف کند، تُجار این اسلحه ی خونبار، آماده اند به زودی آنانرا، به هر میزان که بخواهند، بدین اسلحه مسلح کنند؛ تمام قاره های جهان از امریکا، آسیا، افریقا و حتی اروپا، اکنون در سیطره و گسترش این سلاحند، سازنده این سلاح شرق است، و تو با دیدنش به یاد نبردها و ایده چریکی نظامیان سازمان یافته شرقی می افتی که خود را جنبش های آزادیبخش خلق می نامند، و بعد از سیطره، حاکمیت های دیکتاتوری مخوفی را ایجاد می کنند.

از ساده ترین تا مخوفترین، از کم تعدادترین تا گسترده ترین گروه های تروریستی، آزادیبخش، و یا حتی ارتش های مجهز جهان، بدین سلاح تجهیز شده اند، و البته ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم، چرا که بعد از تحمیل یک جنگ خسارتبار هشت ساله، در 31 شهریور 1359 به ملت ایران، و قرار گرفتن ایرانیان در مقابل ارتش سراسر مجهز به کلاشینکف صدام، ما نیز به زودی به این سلاح مجهز شدیم، تا فروشندگان این سلاح هر دو سوی این میدان را به بازار فروش سلاح های خود تبدیل کنند؛

گرچه ارتش رسمی ایران، به اسلحه انفرادی ژ3 [2] مسلح بود، و داوطلبان رزمنده ایی چون ما نیز، قاعدتا همراه و همدوش آنان در این نبرد، باید به ژ3 مسلح می شدیم، اما اینطور نشد، ما همرنگ آنان در این جنگ نشدیم، و همرنگ با دشمن خود، به کلاشینکف تجهیز شدیم؛

چراکه سن و سال و قامت نحیف رزمندگان کم سن و سالی که باید از طریق بسیج مردمی در جنگ سهیم می شدند، نه توانایی حمل سلاح سنگین و قدرتمندی مثل ژ3 را داشتند، و نه کتف های شان آنچنان قابل بود، که لگد های ژ3 را، بعد از هر شلیک تحمل کند، و نه حتی قد و قامت چنین رزم آورانی به قدر کافی بلند و قوام یافته بود، که ژ3 را بعنوان سلاح، در نبرد هجومی خود بکار گیرند. این بود که کلاشینکف را مناسب این ارتش سازماندهی شده با اکثریت نوجوانان، دیدند، که باید در این جنگ هشت ساله برای مواجهه با صدام، به کار گرفته می شدند.

کلاشینکف هم سبکتر، هم استفاده از آن آسانتر، و هم مافیای بین المللی تولید و توزیع این سلاح آماده بودند، تا گلوله و سلاح را در مقیاس زیاد، و به راحتی در اختیار ما قرار دهند، در طول جنگ تنها کمبودی که احساس نشد، همین سلاح و گلوله کلاش بود، هیچگاه نشنیدم که از لحاظ تامین این سلاح و گلوله هایش دچار کمبود باشیم.

این سلاح انفرادی عمومی ما داوطلبان مردمی در جنگ بود، که با آن همراه بودیم، در دنیای کودکانه خود، بدان عشق می ورزیدم، مونس ما در شب های تاریک جنگ بود، آن را بر دوش و یا سینه خود با افتخار می آویختیم، بخشی از تن ما شده بود، به هنگام عبور از آب، مراقب بودیم خیس و یا گل آلود نشود، همواره به تمیزی اش مطمئن می شدیم، زیباییش برای ما مهم بود، به هنگام تحویلش از بخش تسلیحات، مراقب بودیم، زیباترین، سالمترین، نو ترین و البته بهترین آن را تحویل بگیرم، و به همان صورت در پایان دوره، تحویل دهیم تا باز چه کسی آنرا مالک شود، همانگونه که از مالک سابقش اطلاع نداشتیم، که از زنده ماندگان نبرد قبل بود، یا شهدایی که به خاک سپرده شده بودند.

خشاب های سی تیرش به وفور، و چهل تیر، و هفتاد و پنج تیرش نیز کم و بیش وجود داشتند، اما سینه بندهای بِرِزِنتی ما، طبق استانداردهای تعریف شده، جای سه خشاب سی تیر، و دو نارنجک دستی در کناره هایش داشتند، که بدین طریق، هر جنگاوری چهار خشاب سی تیر، یعنی 120 تیر با خود حمل می کرد و در طول نبرد سعی می کرد، تا رسیدن به مهمات دشمن، یا رسیدنِ تدارکات مجدد، این تعداد تیر را در روند جنگی خود مدیریت کند، تا کم نیاورد، و همواره مسلح و آماده باقی بماند.

 در سال های ابتدایی جنگ، اکثر کلاشینکف ها، قنداق دار بودند، و تنها تعداد کمی از نوع تاشو در دسترس بود، حال آنکه آرزوی داشتنش را همیشه در دل داشتیم، و داشتنش نشان عنوان و شخصیت، در سازمان رزم بود، و نگاه ها را به دارندگان خود خیره می کرد، آن تعداد کم نیز متعلق به فرماندهانی بود که سهم آنان در تجهیز این کلاش های تاشو می شد، اما در انتهای جنگ کلاشینکف های تاشو، که قنداقی فلزی داشتند که در زیر سلاح جمع می شد، و آنرا خوش دست تر، کوتاه تر و راحت تر برای حمل می کرد، فراوان تر شدند، و این سلاح تاشو، با قد و قواره ی کوتاه خود، بسیار با قد و قامت امثال ما هماهنگ تر بود.

کلاشینکف عامل کشتاری بسیاری از جهانیان شده است، و امروز چشم بگردانی دنیایی از انسان ها را خواهی دید که با این سلاح، دستیابی به اهداف، و یا حق خود را جستجو می کنند، کلاشینکف، مثل دیگر سلاح های موجود در جهان، مشتری و اهداف نمی شناسد، هر دست اماده به کشتاری را بیابد، بیدرنگ در آن جای خواهد گرفت، هم در دست گروه های آزادیبخش، هم در دست تروریست های آدمکش و...، و در کل سلاحی آماده و در خدمت آدم کشی است.

باشد که روزی زمین از سلاح های مرگبار پاک شود، و شعار #نه_به_جنگ آنچنان فراگیر گردد، که جنگ طلبان به حاشیه گود انسانیت رانده شوند، و دستان انسان ها به قلم و ابزار های کار عادت کند؛ دستیابی به حق تعیین سرنوشت، و دیگر حقوق اولیه و ثانویه انسان ها، منوط به داشتن سلاح های مرگبار نباشد، گوش ها بیشتر در معرض کلام و سخن باشند، تا صدای شلیک های پیاپی و خونبار سلاح هایی که هر روز جماعتی را هدف گرفته، و بی جان می کنند؛ و نبردهای خونبار و بی پایان، به مسابقه کار، اخلاق، علم و سخن در میان انسان ها تبدیل گردند.

یکی از نشانه های رسیدن انسان به مقام انسانیت، همانا اعلام و اجرای خلع السلاح جهانی خواهد بود، تا پیش از آن، این مسابقه در کسب هرچه بیشتر توان کشتار است، که ذهن و انرژی انسان ها را به خود مشغول خواهد داشت، و کثرت سلاح و مهمات در جهان، نشانه دوری انسان از انسانیت، اخلاق و... است، مسابقه ی هر چه بیشتر مسلح شدن در زمین، نشان از نابرابری، بی عدالتی، کم فروغی اخلاق و انسانیت دارد، و نشانه ایی از رسیدن به عدالت و انسانیت و حتی خدا نخواهد بود.

اتکای انسان به سلاح، نشانی از تعطیلی حکمت، علوم و منافع انسانی، اخلاق و ارزش های معنوی و انسانی دارد، که این روزها به اکسیری در منطقه ما تبدیل شده است، از این رو، کارخانه های تولید وسایل آدم کشی می سازند، و جنگجویان هم آن را در عدد و شمار بسیار، شلیک می کنند، جنگ مقدس است، و کشتار ثواب؛ و هر طرف با ایدئولوژی که بدان سخت معتقد است، این روند ظالمانه و غیر انسانی را توجیه، و بلکه لایق اجر و افتخار و سعادت دنیایی و آخرتی می نمایاند.

کلاشینکف ها و... بدون هیچ احساسی به جمجمه و تن انسان ها شلیک می کنند،

هر روز خونسردتر و بی رحم تر از قبل، 

در این آوردگاه خون و کشتار،

دلباختگان به زندگی، پامال جنگ طلبانند،

جنگ خسارتبار هشت ساله با صدام، پای کلاشینکف را به ایران نیز باز کرد،

هدیه ایی از شرق برای کشتار،

در دست کسانی که نبرد را، زندگی خود کرده اند؛

تولید کنندگانش آنرا برای کشتار ساختند،

برای آنان مهم نیست چه کسی قربانی آتش آن خواهد شد،

مهم این است که بهایش در جیب های گشاد آنان سرازیر شود،

می توان کُشت و کشت و کشت،

از سازنده اش باید تشکر کرد؟!

کلاشینکف اسلحه فقرا،

و اکثرا برای کشتن فقرا به کار می رود،

ارزان و بی دردسر،

در دسترس همه برای کشتار،

و ماشه هایی که می چکانند

و آتشی که از نوک لوله ها می جهند،

که هم چشم تو را کور می کند و هم دشمن را به وجود و مکانت مطلع،

تا زیر آتشت بگیرند، او نیز بکشد آنچنان که تو مشغول کشتاری

این چرخه کشتار است که تمامی ندارد.

[1] - کَلاشْنیکُف به‌طور خلاصه: کِلاش به روسی: калашников، آوانگاری: kalashnikov همچنین شناخته شده با نام کِلاشینکُف خانواده‌ای از تفنگ‌های تهاجمی با «آتش تحت اختیار» است که کنسرن کلاشینکف آن را تولید کرده است. این سلاح با فشنگ‌های کالیبر ۳۹×۷٫۶۲ تغذیه می شود و با فشار غیرمستقیم گاز باروت مسلح میشود و دارای برگه ناظم آتش سه وضعیتی است که سلاح را به ترتیب(از بالا به پایین) به سه حالت ضامن، رگبار ( خودکار ) و تک تیر ( نیمه خودکار ) درمی‌آورد. AK مخفف آفتامات کَلاشنیکُف به روسی: Автомат Калашникова، آوانگاری: Avtomat Kalashnikov است. آفتامات در زبان روسی به معنای اسلحه خودکار می‌باشد و عدد ۴۷ نیز اشاره به سال ۱۹۴۷ است که اسلحه مزبور به‌وفور در خط تولید قرار گرفت. نام این سلاح برگرفته از نام طراح آن میخائیل تیموفویچ کلاشنیکُف است. (وی طراحی این اسلحه را با الهام از اشتروم گور ۴۴ که یک سلاح ساخت آلمان نازی بود انجام داد و به‌دلیل اتمام جنگ و از هم پاشیدگی ارتش آلمان (۱۹۴۵–۱۹۳۵)، بسیاری از طرح‌های نخبگان آلمانی در بسیاری از زمینه‌ها، توسط امریکا، شوروی و دیگر کشورها به سرقت رفته و بسیاری از آن‌ها، بعدها با نام‌های دیگری ساخته و رونمایی شدند. مدل تولید چین AK-47 از مشهورترین انواع کالاشنیکف هستند. از زمان آغاز تولید این سلاح تاکنون بیش از ۲۰۰ میلیون قبضه کلاشنیکف در شوروی و کشورهای دیگر ساخته شده‌است. بنابر آمار، مسلسل کلاشنیکُف طی ۵۰ سال گذشته بیش از بقیه انواع مسلسل‌ها، چه در دست انقلابیون و چه توسط نیروهای نظامی و امنیتی، برای کشتار به‌کار رفته‌است. سازنده این اسلحه میخائیل کلاشنیکف گفته که هر وقت می‌بینم اسلحه‌ای که برای دفاع از کشورم دست گروه‌های تروریستی است از خود می‌پرسم چه شد که این اتفاق افتاد؟ کاش به جای آن یک ماشین چمن زنی خلق میکردم از حدود ۵۰۰ میلیون تفنگ در جهان، در سال ۲۰۰۴، حدود ۱۰۰ میلیون آن‌ها از خانواده کلاشنیکف بودند.

[2] - ژ۳، به آلمانی: Gewehr 3 یک تفنگ جنگی اتوماتیک ساخت شرکت هکلر و کخ آلمان با همکاری شرکت دولتی اسپانیایی CETME است.[۱] به این جنگ‌افزار به اختصار ژ۳ گفته می‌شود. این جنگ‌افزار در سال ۱۹۵۹ به عنوان سلاح سازمانی ارتش آلمان انتخاب شد و از آن پس در طی چهل سال بیش از شصت کشور مانند ترکیه، یونان، سوئد، پاکستان، استونی پرتغال، مکزیک و ایران آن را به کار بردند، راز موفقیت ژ۳ در سادگی و ارزانی ساخت آن است. این سلاح با فشنگ پرقدرت کالیبر ۵۱×۷٫۶۲ میلی‌متر ناتو تغذیه می‌شود و می‌تواند در حالت نیمه اتوماتیک (تک تیر) و اتوماتیک (رگبار) عمل کند و مدلی نیز با قنداق تاشو دارد. این سلاح که در زمان جنگ ایران و عراق در بین عراقی‌ها به توپ دستی معروف بود برای قدرت زیاد در نابودی اهداف از سوی ایران استفاده شد. ارتش آلمان در سال ۱۹۹۷ تفنگ ژ ۳۶ را جایگزین ژ ۳ کرد. 

منجلاب دیکتاتوری و استبداد چنان عمیق است که، در مسیر مبارزه با آن، اصلاح طلبان بسیاری را در خود خواهد بلعید؛ اما کسانی که بدین تمامیت خواهی مهر بطلان و پایان میزنند، مردانی شجاع، و زنده کننده ی ملت خود و البته بشریت هستند، هر چند ترمیم این زمین سوخته، و پر کردن این عمق منجلاب و تباهی، به سال ها وقت نیاز است؛ گورباچف قهرمانانه پای در اصلاح وضع کشور و مردم خود نهاد، و قربانی عمق منجلاب استبداد و دیکتاتوری در شوروی شد.

روحش شاد باد

مردم خراسان باستان در افغانستان، بیش از 43 سال است که میان جنایتکاران تاریخ کشتار و غارت، دست به دست می شوند، و در آخرین سکانس این تراژدی دردناک، امروز این مردم طعمه قدرت طلبی، و قوم پرستی، غلامی عده ایی از درس آموختگان حوزه های علمیه ایی شده اند، که خود را طالب اعلام می کنند، که نه به انسانیت بهایی می دهند، و نه حتی آن قسمت از احکام و روایات اسلامی، که در آن، جنگاورانش و جهادگرانش را به رواداری با مسلمانان، توصیه دارد، وقعی می نهند، در خوی و ذات این مردان ظالم، بویی از انسانیت و رحمت خداوندی نیست.

امروز مردمان شریف خراسان باستان در افغانستان، در کنار ما، در مقابل چشم ما و تمام جهانیان، طعمه آتش ظلم کسانی اند، که طالبان علوم دینی اسلامند، و اکنون به طالبان سیاهی، استبداد، تبدیل شده، و فقر، کشتار، جنایت و بردگی دیگران را در سرلوحه کار خود قرار داده، و با کمک دیگر حامیان خود در شعبه های مختلف تروریسم بین الملل اسلامی که در پاکستان جای گرفته و هر روز فربه تر می شوند، می سوزانند، می کشند، شکنجه می کنند، می ربایند، تجاوز به عنف می کنند و روی هر جنایتکاری در تاریخ جنایات بشری در جهان را، سپید می کنند،

حال آنکه مردم این قسمت از خراسان باستانی، مردمی آزادیخواه، استوار، قابل احترام، نجیب و مغرورند، اما بی یار و یاور، که تنها خواسته آنان امنیت و آزادی در سرزمین آبا و اجدادی شان است، آنان از ما هستند، اما در مقابل چشم های ما سوزانده، غارت و نابود می شوند، و فریاد مظلومیت شان، حتی از سقف دهان های  پر شده از سرب شلیک شده از سلاح های طالبان، داعش و... هم بالاتر نمی رود؛ مردمی رها شده در میان جمعی از خدا و انسانیت به دور، که تشنگان قدرتند، و جهل انسانی را ترجمان عینی اند، و راستی آنان طالبان سیاهی، بردگی و استبدادند.

مردم افغانستان، همزمان با انقلاب 57 در ایران، به سان آنچه اوکراینی ها از دست روس ها، این روزها می کشند، مورد هجوم شرق و شوروی کمونیست، قرار گرفتند، که با اهداف توسعه طلبانه خود، در سمت جنوب، این مردم مظلوم را مورد هجوم قرار داد، اما مقاومت مردانه، کمک های بین المللی و...، توانست آنان را از این تجاوز و اشغال برهاند، اما باز بعد از این نجات هم، این مردم آسودگی به خود ندیدند، و مثل لقمه ایی چرب، هر روز در دهان جنایتکاری کثیف جویده و له شدند،

و امروز شعبه ی گروه های مختلف تروریسم بین الملل اسلامی، عرصه دار دور جدیدی از جنایت و کشتار، از خراسانیان ساکن در افغانستانند، که از سوی اعراب خوشنشین خلیج فارس، تغذیه مالی و ایدئولوژیکی می شوند، و با استفاده از سلاح و اطلاعات پاکستانی ها، و سیاست های تاکتیکی امریکایی ها، که دستی در این آتش ظلم گرفته اند، و برای حفظ امنیت خود (عدم تکرار 11 سپتامبر)، و سو استفاده از تروریست ها، علیه رقیب روس خود، طرح هایی را دارند، و در این میان این مردم بی دفاع شده ی، این خطه از خاک تمدنی ایران باستان هستند، که طعمه کسانی شده اند، که امریکایی ها با عقب نشینی بی موقع، عجولانه، مشکوک و... خود، میلیاردها دلار، سلاح و تجهیزات برایشان به ارث گذاشتند، و این مردم مظلوم را، بیدفاع، و خلع السلاح شده توسط دولت مزور و ناجوانمرد اشرف غنی احمد زی، رها کرده، رفتند.

اما خراسانیان مظلوم این خطه، که همچنان نمی خواهند، تا زیر چرخ های توطئه تروریسم اسلامی، و دست های جنایتکار پاکستانی، عرب، امریکایی، روسی و... له شوند، مقاومت می کنند، و این روزها مناطقی که صدایی به مقاومت در آن بلند است، به صحنه های خشن جنایت تبدیل شده، و در حالی که جهان و جهانیان سرش به جنایت های دیکتاتور کرملین در اوکراین گرم است، طالبان سیاهی، بردگی و استبداد، در پنجشیر، اندراب و... جنایت و کشتارهای بی رحمانه و غیر انسانی به راه انداخته اند، و این کشتارها، غارت ها و... همه از چشم جهانیان به دور مانده، اما روزانه و بیشرمانه صورت می گیرد، در سکوتی قبرستانی، که دنیای رسانه جهانی را فرا گرفته است.

و متاسفانه، ایران نیز که خود در یک غربستیزی بی در و پیکر و افراطی، و در قضیه فلسطین (که خود متولی عربی با بیش از 50 کشور دخیل در آن دارد)، چنان غرق شده است که گوش هایش به سمت فریاد مظلومیت پارس زبانان شرق تمدنی ایران نیز کر شده، و کارش هم البته منطقی است، چرا که هر تکانی در شرق، او را در جبهه حساس! غرب، در فلسطین و... متضرر خواهد کرد، این است که پارس زبانان تاجیک ما در اندراب و پنجشیر، تخار، بلخ، بامیان و... در خون و غصه غوطه می خورند، و ما حتی توان دست رسانی به آنان نیز نداریم، حتی رسانه های ما هم گوش و چشم خود را بر این عصیان کور، علیه همزبانان ما بسته اند.

این از نتایج غرب ستیزی، و حاکمیت میدان بر دیپلماسی عاقلانه و متین، و افتادن در دامن شرق وارث کمونیسم و مائویسم است که، حتی از خراسانیان باستان خود نیز، ما را باز داشته است، کاش نگاه ما به شرق، نگاهی به شرق تمدنی ایران بود، نه شرق وارث کمونیسم، و مائویسم، که در استبداد و جنایت، حتی در قرن 21 نیز سرآمد و سر لیست جنایتکارانند، آنچه مائوئیست ها در حوزه تمدنی پارسیان، در کاشغر، خُتَن و... می کنند، و آنچه که روس ها در چچن، تاتارستان و... کردند و اینک در اوکراین تکرار می کنند، ننگی است بر دامان شرق، و البته ما، که دامن خود را از مردم خود در شرق تمدنی هم، بالا کشیده تا گِل آلوده نشود، اما در حمایت از شرق جنایتکار، تن به هر ناپاکی داده، و در کنارشان و شریک آنان محسوب خواهیم شد.

باید به داد همزبانان خود در خطه خراسان باستان ایران، در شمال افغانستان برسیم، آنان در مقابل جنایتکاران حرفه ایی ترویسم اسلامی، بی دفاع مانده اند. نگاه به شرق واقعی این است، نه قرار گرفتن در کنار دیکتاتورهای جنایتکار وارث کمونیسم، و مائویسم.

کسی ما را به جنگ با طالبان نمی خواند، حداقل صدای مظلومیت این مردم در مجامع جهانی باشیم، حداقل سکوت رسانه ایی خود را در مقابل جنایات طالبان بشکنیم، حداقل یک محکومیت لفظی می توان داشت، می توان ...؛ سکوت بر این ظلم خود ظلمی نابخشودنی است.

زمانبندی این صعود

کل زمان صعود 7 و 22 دقیقه

کل زمان حرکت 6 ساعت و 47 دقیقه

حرکت از میدان سربند در ساعت 3 و 42 دقیقه بامداد روز شنبه 29 آبان 1400

جانپناه شیرپلا 6 و 27 دقیقه صبح

استراحت به مدت نیم ساعت

حرکت به سمت جانپناه امیری 7 و 7 دقیقه صبح

حضور در جانپناه امیری ساعت 9 و 5 دقیقه صبح

یک ربع استراحت

حضور در خطر الراس یال سنگ سیاه ساعت 10 و 45 دقیقه صبح

صعود به قله ساعت 11 و 6 دقیقه صبح

برگشت با تله کابین

 آب و هوای توچال در این صعود :

در حالی که تهران از همان آغاز صبح غرق در آلودگی و دودی بود که همچون لحافی آن را فرا گرفته بود و هر چه می گذشت بر کلفتی این هاله دود و... افزوده می شد، اما حاشیه یال های قله توچال در مهتاب زیبای سحری غرق بود، به هنگام روز نیز آفتاب زلال و شفافی مثل آینه ایی، زیبایی های قله را مثل سرمه به چشمان ما می کشید.

آنچه آزاردهنده به نظر می رسید که طبیعی هم هست، باد نسبتا تندی بود که بر سردی هوا در قله افزوده بود، شاید به همین علت بود که تعداد صعود کنندگان امروز بسیار کم بودند، به طوریکه تنها یک تیم دو نفره، و یک تیم نفره از من سبقت گرفتند و...

به نسبت هفته گذشته، برف های زیادی ذوب شده است، و یال های توچال در حال لخت شدن هستند، متاسفانه شرایط بارشی سه روز گذشته منجر به بارش نگردید، و نصیبی از آن همه ابرهای پر و پیمان، نصیب تهران و کوه های اطرافش نشد، به عکس، تابش آفتاب، بسیاری از برف های گذشته را پاک کرده و برق بر یال های توچال به سمت قله عقب نشینی قابل توجهی کرده است.

پیش بینی بیشینه دما منفی هفت درجه سانتیگراد در قله از قبل وجود داشت، ولی سرما بسیار بیشتر به نظر می رسید، به رغم این هوای سرد، که همنوردان زیادی را از صعود به قله منصرف می کند، اما عده زیادی برای اسکی در قله حاضر شده اند، چرا که تخفیف های تله کابین، در روز شنبه برای کسانی که به این ورزش گران قیمت روی آورده اند، و این بالا می آیند، بیشترین مقدار است، و با رقم هزینه های دست یابی به این بالا در روز تعطیل فاصله معناداری دارد.

ساخت جانپناه ها و تله کابین توچال :

هنگام بازگشت به پایین، در کابین میزبان یکی از پیشکسوتان کوهنوردی، و یکی از همنوردان که از فعالین بازار میوه تهران بود، شدم، که در حدود 45 دقیقه زمان نزول از ایستگاه 7 تا ایستگاه یک تله کابین، از خاطرات خود گفتند، که حاوی نکاتی است که برای من در گوشه کنار های تاریخ معاصر ایران گاه تازگی داشت، و باید در آن غور و بررسی کرد، و هر ایرانی باید به تاریخ خود آگاه باشد، تا در فهم ریشه بعضی از مسایل بهتر بتواند آنرا درک کند :

دوست همنورد پیشکسوت که از سال 1340 کوهنوردی را آغاز کرده است؛ مدعی بود که اولین صعود به قله دماوند را در همان دهه 1340 از چهار جبهه داشته است، و یک بار هم به خاطر فرود در منطقه نظامی پادگان رینه، بازداشت هم شد، که بعد از احراز این که کوهنورد هستند، آزاد شدند، او از اولین جانپناه کوهنوردی احداث شده در ایران، که همین جانپناه کوچکی است که روی یال اسپیدکمر در همین مسیر صعود قرار دارد، گفت، که در دهه 1340 ساخته شد، در آن زمان یال اسپیدکمر از مسیرهای اصلی صعود به قله توچال برای کوهنوردان محسوب می شد، و اکنون بار صعود اصلی به قله توچال، با احداث جانپناه شیرپلا، بر دوش یال سنگ سیاه و یا همان شیرپلا افتاده است، مسیر اسپیدکمر البته خیلی نزدیک تر از یال شیرپلا به قله است.

یکی از مشتریان پر و پا قرص صعود به قله توچال و یال های آن، در آن موقع ها، عناصر سیاسی و مخالف حکومت پهلوی بودند، به خصوص پناهگاه اسپیدکمر که پاتق چریک فدایی ها بود، که برای مشق سیاست و کار تشکیلاتی آنجا می آمدند، از هر صد کوهنورد، هفتاد نفر جوانان و... انقلابی چپی، و به خصوص اکثرا توده ایی های بی سواد از قشر آهنگر، کفاش، نجار و... بودند، که در کوه حاضر می شدند، و آموزش می دیدند و سرودهای انقلابی جمعی می خواندند، و پا به زمین می کوبیدند و بالا می آمدند، و حرکت مبارزاتی خود را اینجا در محیطی امن تر اجرا و دنبال می کردند، این در حالی بود که کاخ شاه هم در همین پایین دره ایی بود که بر یالش این پناهنگاه ساخته شده بود؛ بعضی ها هم همان افرادی بودند که در نبرد سیاهکل علیه رژیم شاه حاضر شدند، وقتی با آنها صحبت می کردی، چنان از رفاه مردم شوروی می گفتند که آدم باورش نمی شد، که ملتی این همه در رفاه باشند، آنها می گفتند که در شوروی اگر شیر آب را که باز کنی، آب گرم برای شما می آید، یک خط لوله هم شیر خوراکی را به منزل شما می آورد و... زندگی تامین، این یعنی زندگی در محیط کمونیستی!

این سوال ها همیشه در ذهن من بود، که چطور می شود یک ملتی این چنین در رفاه باشند، پدرم اصالتا اهل مناطقی در جمهوری آذربایجان بود، بعد از سقوط شوروی به آنطرف مرز رفتم، دیدم نه آبی هست، و نه شیری و... در یک آپارتمان 60 متری سه نسل، در وضع اسفناکی با هم زندگی می کردند، من مسکو را هم دیدم اصلا اینطور نبود که می گفتند، شیشه منازل را سالها بود که پاک نکرده بودند و...، انگار در این شهر روح زندگی نبود، در همین باکو فرودگاهش توالت نداشت، باید تو چمن فرودگاه می رفتی و... کاش شاه به جای مبارزه با چپی ها، فقط اجازه می داد مردم ایران بروند، و از کشور شوروی بازدید کنند؛ در آن سفر من به دوستان آن طرف می گفتم اینه شوروی که شما از آن دم می زدید؟! او می گفت، این طرف هم به ما روستاهای اردبیل را نشان می دادند و می گفتند ایران هم این است.

ما هرچه ضربه خوردیم از این بی سوادی ها خوردیم.

جانپناه ها در دیگر قله ها بعد از ساخت جانپناه اسپیدکمر شکل گرفتند از جمله شیرپلا، یا پناهگاه ها در حاشیه قله دماوند و...؛ جانپناه اسپیدکمر هنوز تابلویی دارد، که بر آن نوشته اند که اولین پناهگاه کوهنوردی در کوه های ایران است، اردیبهشت ماه رفتم اسپیدکمر دیدم که چوپانان در آن گوسفندهای خود را جا کرده اند! اعتراض کردم، چوپان گفت باران شد، مجبور شدم!

بعدها تله کابین هم توسط مرحوم باتمان قلیچ ساخته شد، کارگران ساخت تله کابین تعریف می کردند که خود باتمانقلیچ شخصا پای هر دکل در حال ساخت تله کابین، چادر می زد تا به کار ساخت آن نظارت کند، تا کارگران کار را به نحو احسن انجام دهند، بسیار نگران بود که با توجه به زمین یخ زده در دامنه توچال، کارگران، چاله پایه های ستون ها را خوب نکنند، و مشکلی در کار آنها باشد. بودجه ساخت این پروژه را هم از منابع دولتی نگرفت، بلکه آنرا با وام های کلان و مشارکت بانک ها ساخت، و تا آنجا که من خبر دارم تا چند سال گذشته هم، قسط این پروژه را صاحب فعلی تله کابین، به بانک مشارکت کننده، که اکنون رقم اقساط آن دیگر بسیار ناچیز است، پرداخت می کرده است.

حوادث تاریخی دوره پهلوی در خاطرات مردم :

همنورد اهل بازار ما از قرار گرفتن تاندون های زانویش، در مرحله پارگی و خطر خبر داد، که دکتر معالجش کوه آمدن را برایش کاملا ممنوع کرده است، ولی به رغم این، از عشق کوه نتوانسته دست بکشد، و امروز دزدکی صعودی را به قله داشته است، او از دین گریزی ها در بین قشر جوان و... کشور که ناشی از سیاست ها و عملکرد غلط مسئولین کشور است، روایت ها گفت، او می گفت جوان امروز در عصر ارتباطات و دوربین دیجیتال و رایانه و... وقتی می بیند که فردی در حد امام جمعه تهران (آقای صدیقی) می آید و توی چشم تمام مردم ایران نگاه می کند و در تلویزیون ملی می گوید آقای (محمد تقی) مصباح (یزدی) به مرده شور خود لبخند زده است، این جوان چرا باید باور کند که حرف هایی که از چهارده قرن گذشته گفته می شود، که بیشترش را صفوی ها ساخته اند، درست است؟!،

و از آنچه که از پدرش در بازار میوه در دوره پهلوی کار می کرده و شاهد بسیاری از مسایل بوده است، گفت، از این که چطور دکتر احمد کسروی که خود یکی از اهالی مذهب، و از قشر روحانیت بود، و با سوالاتی که در ذهنش به وجود آمد، و منتقد دین و اصحاب منبر و عقاید رایج گردید، و بر این امر به سخن و نقد پرداخت، و در نهایت هم توسط یک طلبه به نام نواب صفوی، به طرز بسیار بدی در دادگاه مقابل بازپرس دادگاه تکه تکه شد، و این که محمدرضا شاه پهلوی هم در این ترور کسروی دست داشت! چرا که او هم مذهبی بود، و بر این امر سکوت کرد، چون به نوعی راضی بود، مثال دیگر رضایت او را در برخورد شاه با اهل مذهب، و مماشات او با روحانیت، در برخورد او با آقای خمینی می توان دید، که اگر جای محمد رضا، پدرش رضاشاه، در سال 1342 در قدرت بود، به حتم با اعدام آقای خمینی به این قائله پایان می داد، ولی شاه مذهبی بود و با آنان مماشات کرد!

وی سپس ادامه داد: پدرم می گفت رضاشاه مرد بود و نمی گذاشت حق فردی آشکارا ضایع شود، همسایه ایی داشتیم که خیلی پیر بود، او خود تعریف می کرد که در همسایگی آنها یک سیدی زندگی می کرد که دختر بسیار زیبایی داشت، یک گروهبان نظمیه در حدود سال 1318 به این دخترخانم دست درازی می کند و باردار هم می شود، این سید هم که چاره ایی دیگر نداشته، مرتب به محل کار این گروهبان در بازار امین السطان در مولوی مراجعه می کرده و از این گروهبان التماس می کرد که بیا با دختر من ازدواج کن، و به این رسوایی ما خاتمه بده، او هم می گفت من دائم الخمر هستم و... قبول نمی کرده و زیر بار ازدواج نمی رفت، و این سید را از نظمیه بیرون می انداختند،

تا این که از این جریان ناامید می شود و به باغ شاه که در میدان حر اکنون قرار دارد، مراجعه می کند، کاخ رضاشاه همین جایی است که الان دارالقرآن شده است، و در کنار دروازه آن بست می نشیند، از سویی جرات نمی کرده که به کالسکه رضاشاه که هر روز می آمد و می رفت، مراجعه کند و مشکل خود را بگوید، چند روزی که می نشیند، دست آخر خود رضاشاه که او را هر روز در این مکان می دیده، به کالسکه چی دستور توقف می دهد، و به این پیرمرد می گوید، بیا جلو ببینم، این سید که کلاه نمدی بر سر داشته، هم بلند می شود و جلوی پنجره کالکسه می ایستد، رضاشاه می پرسد چرا چند روزه اینجا نشسته ایی و تکان نمی خوری و نمی روی پی کارت؟!

جواب می دهد که شکایت آورده ام؛ رضاشاه می گوید، خوب چرا شکایت خود را به نظمیه نبردی؟! (آن موقع هنوز دادگستری به آن صورت نبود، و مردم شکایات خود را به نظمیه می دادند تا رسیدگی شود) پیرمرد پاسخ می دهد از نظمیه شکایت آورده ام، و جریان خود را کامل تعریف می کند، رضاشاه هم از او می خواهد که سوار شود، و در کنار او بنشیند، و دستور حرکت به کالسکه ران می دهد؛

پدرم از قول حاج قدم می گفت، وقتی کالسکه رضاشاه به امین السلطان رسید، از ابهت رضاشاه همه فرار کردند، رضاشاه رو به پیرمرد کرد و گفت این گروهبان را به من نشان بده، و او هم نشانش می دهد، رضاشاه این درجه دار را فرا می خواند، و با عصایی که همیشه در دست داشت، حسابی همانجا این درجه دار را تنبیه شدید کرد، و دستور داد تا غروب همین روز برود و با این خانم ازدواج کند، و اگر هم این دختر او را دوست ندارد، موظف است که مهریه ایی در حد عرف پرداخت کرده، و او مجبور به طلاق این دختر است، که همین هم شد.

لات ها و اراذل و اباش تهران مانع آزادی و استقلال ایرانیان:

او از خاطرات پدرش از کودتای نظامی 28 مرداد 1332 گفت، اینکه امثال شعبان جعفری (بی مخ) ها، حاج طیب رضایی ها چطور در جریان پروژه انگلیسی ها و امریکایی، در به کارگیری اوباش تهران برای سرکوب جریان آزادیخواهی مردم ایران استفاده کردند، و خیابان ها را در تسخیر لات های شهر در آوردند، و حرکت استقلال خواهی و آزادی ایرانیان را عقیم کردند، در جریان این کودتا طیب با دیگر لات های تهران، در مقابل دکتر محمد مصدق و به نفع شاه وارد کار شدند، و بعد از آن بود که طیب در کار واردات موز، در بازار ایران وارد شد، و آن زمانی بود که بعد از کودتا به ارتشبد زاهدی مراجعه کردند و درخواست جواز واردات موز را نمودند، و او هم قبول کرد و این مجوز به پاس خدماتش در موفقیت کودتای 28 مرداد داده شد، آن زمان موز از سومالی وارد می شد، مثل الان نبود که مقصد واردات موز از اکوادر است،

اما ده سال بعد همین طیب در جریان قیام 15 خرداد 1342 به حمایت از روحانیت پرداخت که زاهدی از او گلایه کرد که ما به تو دور دادیم، ما به تو جواز واردات موز را دادیم که این بشوی و... حالا برای خود ما شاخ و شانه می کشی، و او را به همین جرم بردند و اعدام کردند، (کمی از هم اعمال خلاف اخلاق او گفت که در شان این نوشته و قابل ذکر نیست)، بعد از اعدام طیب، یک همشهری قزوینی دیگرش، به اسم حاجی رزازیان انحصار واردات موز را گرفت و کار او را ادامه داد، که هماو نیز در سال 1398 حدودا بعد از صد سال عمر فوت کرد، طیب از لات های خوشنام تهران نبود، پدرم می گفت گنده لات خوب می خواستی، اصغر شاطر نره خر، حاج قدم، حسین رمضان یخی و... این ها آدم های خوبی بودند، اما حاج طیب بر بال سیاست سوار شد و بالا آمد.

 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.