فرهاد دریا، خراسانی نگران ما، گلایه ایی از سر مهر، از ما ایرانیان
  •  

20 فروردين 1401
Author :  

میان دریایی از دشمنان، شناوریم، هر روز موجی ما را در بر می گیرد، و ما را به واکنش هایی گاه خالی از تدبیر بر می انگیزاند، و این روزها موجی از اخبار درست و نادرست، از آثار آمدن میلیون ها آواره، که از جور طالبان استبداد و تاریکی، مجبور به گذاشتن هر آنچه داشته اند، شده، و راهی پناهگاهی اند، که آنان را سایه و نانی ارزانی دارد، و به حق هم از ما انتظار دارند، از آن جهت که بخشی از ایرانشهر بوده اند، و اکنون همزبان و همکیشانی اند، که مرزهای تصنعی سیاسی قرون جدید، ما را از هم جدا کرده است، به حق انتظار دارند که در این سوی مرز مورد مهر قرار گیرند، و البته که دهه هاست ما مهربانانه میزبان میلیون ها، از آنان بوده ایم و اکنون هم هستیم، و با همه ی بیش و کمش، به حتم آنان را در پناه خود گرفته ایم، اما انتظارها باز به حق، بالاست، و هر ناملایمی، دل های رنجیده و ناملایم چشیده اشان را به فریادی تند فرا می خواند،

خراسانیان از ما انتظار مهر دارند، که به سان فرزندان خلف، و باز ماندگان آیین شاهدِ اهل نظر، ابوالحسن خرقانی، که فرمودند، "هر که در این سرای در آمد نانش دهید و از ایمان مپرسید، که آنکه نزد باری تعالی به جانی ارزد، در خوان بوالحسن به نانی ارزد"، مورد محبت و مهر قرار گیرند؛ اما فشارهای کمر شکن ناشی از تحریم های بی پایان، عصبانیت ها از آنچه باید بودیم و نیستیم، و البته دست های آلوده به سلاح و عزم خصم و...، که تفرقه در بین ما را می گستراند تا تکه تکه امان کرده طعمه راحت گلوی گرگ های هار مان کنند، و این روزها ما را به هم می اندازند، و حوادثی محدود، ما را به واکنش هایی دور از تدبیر مبتلا می کند، و دل نازک و البته مهربان هنرمند آواز افغانستان [1] به رنج آمده و مجبور می شود این چنین از ایرانیان گلایه کند [2]

در جواب گلایه های فرهاد عاشقِ کوهکنِ کناره های آمو باید گفت :

درود بر فرهادِ دل های عاشق و نگران!

بخوان و بگو فرهاد! از دل غمدیده شهر،

تو در آن سوی، شاهد خونی،

من در این شهر به خود دلخونم،

ما به یک شهر بودیم،

شهر دل آرای عشق،

غرق در عشق،

کنون در خونیم،

لُجه لُجه به خون غرقیم ما،

تکه تکه طعمه ی گرگانیم،

هنرمند عزیز، همزبان و هم خونم!

من نیز همواره "همآواز با کاروان مویه کنان خون و آتش در این سوی آمودریا" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/938.html) بوده و هستم؛ غرق در غم، غمگین حال توام، شرح حالت را زیر چرخ "ارابه مرگ و اسارت طالبانیان، (که) بر پیکر و زندگی خراسانیان همچنان می تازد" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1059.html )را بی منت، نگاشته و می نگارم، و آن را میان رنج های خود نهاده، به اشتراک گذاشته و هر روز مرورش می کنم، به اندازه دردهای خود، بر رنج و آوارگی ات نگرانم، هنوز با "حکیم قبادیانت" هم سفره بحث و درسم ( http://mostafa111.ir/.../985-%D8%AC%D9%86%D8%A7%D8%A8-%D8...)، و در سروده هایم تو را هم دارم، و حتی به تو هم توصیه کردم که "خاموشی بر درد بیدرمان خود حیرانی است" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/985.html )، و البته می دانم "آثار همنشینی با گرگ های تروریستی که جنبش اصیل نام گرفتند (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1097.html)، "حاصل جدایی است، و تقدیر بی کسیست" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1101.html)، این است که سروده هایم روایتگر جدایی ها و تکه تکه شدن ها، و طعمه ی گرگ ها شدن هاست،

 می دانم که باید "یکی دستی رساند، به نوشاخم دوباره نور افشاند" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1074.html) اما چه باید کرد که در "حکایت غمبار افغانستان، نسل پاکان، (هم) همکاسه با گرگ های طالبانی" شده اند، غافل از این که "طالبان خطری عظیم برای تمدن و فرهنگ ایران و ایرانیان" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1035.html) بودند و هستند، و در زمانی که "حال خراسانیان خراب است (و) نبرد (آنان) با گرگ ها در افغانستان" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1033.html) در جریان است، باید ما هم در کنار هم باشیم (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1081.html) ، چرا که در روزگاری که "دشت برچی کابل، هزاره ها، و ناقوس پیاپی مرگ و جنایت مسلمانان" نواخته می شود (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1013.html)،  در حالی که "خراسانیان و نبرد رهایی ملت ها از اسارت باند های تروریسم بین الملل" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1069.html)  در جریان است و... ما باید صبورانه چشم بر عیوب هم بسته،تحمل را پیشه کرده، و همچنان منتظر نتایج این نبرد سرنوشت ساز باشیم. تا ببینیم گردآفرینان، رستم ها، بابک خردمدین ها، یعقوب لیس صفارها، ابومسلم های خراسانی ها، احمد شاه مسعود های پنجشیری، همت ها، باکری ها و... با کسانی که با هدف "افغانستان، ایجاد برده داری، به وسعت یک کشور به بزرگی یک ملت"، (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1061.html) پیش آمده اند، چه خواهند کرد، در نبرد "پنجشیر (اندراب، بامیان، هرات و...)، جبهه مقاومت در مقابل زر و زور و تحمیل خلافت طالبانی" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1063.html) کار خصم به کجا خواهد انجامید، در "نبرد خونبار خراسانیان برای جمهوری، مقابل سیطره نظام خلافت طالبان" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1058.html)  چه روی خواهد داد و...،

می دانم دشمن در "کمین غارت، تجاوز و چپاول بر ایرانشهر هرات، طالقان، لشگرگاه و... (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1055.html)  است، و من به تاریخ نویسان این ملک و ملت انذار داده ام و گفتم که "کجاست ابوالفضل بیهقی که داستان خونبار خراسانیان را دوباره بنویسد" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1043.html)، و می دانم همه تحت تاثیر این شرایط سخت، چون من خواهند گفت "کجاست ناصر خسرو، تا دوباره فریاد در دهد که از ماست که بر ماست" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1040.html) و...،

می دانم برادر!

که "برای آزادی جنگیدیم، اما حالا برای نان می جنگیم" (http://mostafa111.ir/component/k2/1072.html) و ما را به این حد از خواستن ها، تنزل داده اند، اما "چه کنم که جز مویه نماندست مرا"  (http://mostafa111.ir/.../458-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D9%86%D9...)، این را می دانم که "ترور و خشونت را در قلب تئوری و تئوریسین هایش باید خشکاند" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/940.html) و...

تو ای فرهادِ کوهکنِ عاشق!

از عشق و مهر بگو، که تو سراینده عشقی و مهر، حنجره ات را بر مهر و عشق بنیان نهاده اند. من نیز چون تو، نگران توام، و نگرانت خواهم بود، چشم از تو و وضع تو بر نخواهم داشت، حتی اگر خرخره ام، زیر چکمه های خصم، تحت فشاری کمر شکن باشد.

نوروز امسالتان را دیدم که در چه وضعی بود؛ اما باید گفت "میان شعله های آتش ظلم هم، نوروز امید آفرین است" (http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1123.html)، چرا که مردانی در گوشه گوشه این شهر در حال دمیدن روح امید، و مقاومت هستند، تا دوباره آزادی و رفاه و رهایی و استقلال و باهم بودن را در آغوش گیریم،

فرهاد عزیز!

دندان به جگر داشته باش، که در "ماریوپل، خرمشهر، کوبانی، پنجشیر، نبرد برای آزادی از اسارت" http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/1126.html ادامه داشته و دارد، و من امیدوارم، تو هم به نتایج این استقامت امیدوار باش، چرا که آنانی که در خرمشهر، پنجشیر، کوبانی، و اینک در ماریوپل مقاومت می کنند، درس آزادی و آزادگی را داده و خواهند داد، و تخم امید را در دل کسانی که نمی خواهند زیر یوغ استبداد، استثمار و وابستگی باشند را کاشته اند، و این سرمایه ما روزی به ثمر خواهد نشست، از این باد های داغ که بر تن ما وزیده و می وزد، غمگین شو، ولی عصبانی نه، چرا که این نیز بگذرد، همچون هزاران که بر پاکان گذشت، می دانم ما را تکه تکه کرده اند تا یک به یک طعمه گرگ ها شویم، اما نباید به هم طعن زنیم، که چنین کرده اند.

ما را در غم دردت شریک بدان، حتی در همین دردی که از آن گلایه کردی، چرا که تو از مایی، و ما از تو،

روز و روزگارتان بر مهر باد

  

[1] - فرهاد ناشر با نام هنری فرهاد دریا (زاده ۲۲ سپتامبر ۱۹۶۲ در کابل، افغانستان) موسیقی‌دان، خواننده، بازیگر و فعال حقوق بشر افغان و تأثیرگذارترین هنرمند افغانستان از دهه ۱۹۸۰ تا اکنون می‌باشد.[۱] او به عنوان یکی از برترین موسیقی‌دانان افغانستان نه تنها توسط موسیقی‌اش بلکه توسط اعمال خیرخواهانه و وطن‌دوستانه‌اش نزد مردم افغانستان شناخته می‌شود و از سال ۲۰۰۶ تاکنون سفیر صلح سازمان ملل متحد در افغانستان می‌باشد. طرفداران او شامل مناطق آسیای مرکزی، پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان و در غرب بین افغانستانی‌ها و فارسی‌زبان‌ها هستند. دریا به زبان‌های گوناگون شامل فارسی، ازبکی، انگلیسی، پشتو و اردو ترانه می‌خواند.[۲] او تاکنون چندین کنسرت را در افغانستان، تاجیکستان، ایالات متحده، امارات متحده عربی و آلمان برگزار نموده است. کنسرت‌های او در افغانستان همیشه رایگان و بدون سود اجرا می‌شوند.

[2] - "نامه‌ی اعتراضی

به ملت بزرگ ایران

من از سیاست‌های بیمار دولت ایران گلایه‌ی ندارم؛ چون می‌دانم دولت‌های خودکامه‌‌ی ایران و افغانستان، ملت‌های خود را به گروگان گرفته‌‌اند. شناخت من از ایران‌زمین و باور من به ایرانیان، فراتر از یک دولت استبدادی و چند آخوندِ سیاست‌نوش است.

اما همسایه! همزبان!

خواهر و برادر تنی من!

تو که خود را داعیه‌دار آریاییان بزرگ می‌خوانی، تو که منشور کوروش را سرمشق زندگی‌ات می‌دانی و خود را رهرو راه شاهنامه می‌نامی، چگونه شب را با وجدان راحت به بستر می‌روی وقتی فرزندانت، چند بی‌پناه و رانده شده‌ی بی‌وطن را - که با تو همزبان و هم‌دین و هم‌کیش و همسایه‌اند، روز هزار بار از دَم تیغ اهانت و تحقیر، شکنجه‌ی زبانی و روحی و فزیکی و حتا اذیت و آزار جنسی می‌کَشند؟!    

امروز روح فردوسی و سعدی و خواجه‌ی شیراز از اعمال شما - که از عیاری فرسنگ‌ها دور شده - در قبال یک همسایه‌‌ی همزبان تان ناخشنود است. به عنوان یک انسان و شهروند این کره‌ی خاکی، از تماشای اعمال غیر انسانی تان در قبال این پرنده‌های شکسته‌بال و بی‌آشیانه، خجالت می‌کشم.

من امروز از شما ملت بزرگ ایران خواهش می‌کنم نگذارید اعمال چند اوباش و سیاست خصمانه و غیر انسانی چند آخوند، حیثیت و عزت تان را از خاطره‌ی بشریت بزدایند. روزهای نگون‌بختی ‌و عمر دولت‌های سیه‌کار دیر یا زود به پایان خواهند رسید، اما ملت‌های مان تا ابد در کنار هم خواهند زیست!

اگر نمی‌توانیم همسایه‌ی خوب باشیم، حد اقل انسان خوب باشیم!

مهر نثار تان باد!

فرهاد دریا"

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.