"(احمد شاه مسعود) در دشمنی عیار و در دوستی وفادار و متعهد بود!"

مارشال دوستم - 1402

در سالروز شهادت عیار خراسان

به دست دشمنان بشریت (القاعده)

دین اسلام، نه مهر و انسانیتی برای شان به ارمغان آورد، نه اصل دینی "حق الناس" که از اولیه ترین، و مهمترین ترمزهای نگه دارنده، در زمینه ی حقوق انسان هاست، باعث شد تا مال، جان، آبرو و آسایش انسان ها، از گزندشان در امان بماند، و برای اهل دین، چون آنان، ترمزی نساخت، تا جبارانه عمل نکنند، و ستمگرانه حکم نرانند؛ نه داد ستانی کردند، و نه دادگریِ موردِ تاکیدِ دین، در وجود شان رسوخی یافت، و تو گویی هیچ مَلَکه ی فاضله ایی، که در اخلاق دینمداری و دینمدارانه باید دید، در وجود اینان رسوخی نداشته است و...،  

اما به عکس، هر آنچه از قوانین دینی که، تعدی حاکمانه و سلطه گرایانه شان را به حدود انسان ها (جان، مال، ناموس و آسایش این مردم)، تضمین می کرد را مو به مو جستند، در قوانین گنجاندند، و اجرایی اش کردند، و همواره مراقب بودند، تا ذره ایی از حقوق حاکمیتی شان، در این مسیر ضایع نگردد، و ذره ایی بدآن قدرت، خدشه وارد نشود؛

در این مدار فکری است که چنین حاکمانی همواره برآنند تا گردن هایی برای دارهای شان، تن هایی برای نواختن شلاق های شان، و جان هایی برای سنگسار و زجرکش کردنِ انسان های تحت سیطره شان و... مهیا داشته باشند، تا بر ترس و رعب ناشی از اجرای چنین احکامی، تکیه کنند و به نام دین، خشم و خشونت و ترورشان را توجیه نمایند، اینان از اسلام تنها حَد و حُدود، جزاهای فقهی اش را خوب بلدند، از تکبر ناشی از ایمان و عبادت خود، سخت مشهونند، بر مجوز های انجام بی رحمی اش، سخت مراقبند، که از دست نرود؛

مردم تحت سیطره چنین انسان های بی رحم، متکبر و فاقد اخلاق و منش انسانی، در فقر و فلاکت غوطه ورند، و فریاد رسی نمی یابند، و هیچ آینده ی سعادتمندی را برای خود و فرزندان شان نمی بینند، و در مقابل برای کسب لقمه ایی نان، حتی به فروش فرزندان خود نیز تن می دهند و... آنان را به عقد یا کنیزی اغنیا می فرستند، چرا که حتی از تهیه نان و سرپناه، و وسیله ی گرمایی برای آنان ناتوانند و... و در مقابل، چنین حاکمانی، خود را فاقد مسئولیتی در این امر دانسته، و حتی از سیر کردن شکم "عیال الله" (مردم) نیز شانه خالی کرده، و حل آنانرا به صبر، و کمک و گشایش خداوندی، حواله می دهند و...،

کسانی که خود را صاحبان علوم اسلامی، و در جهان، به "طالبان" علمِ دین شهرت دارند، این روزها حاکم بر قسمتی از سرزمین خراسان بزرگ و باستانی شده اند، و دور دوم حاکمیت جابرانه و جنایتکارانه خود را، بر این مردم مظلوم، و این سرزمین حکمت خیز، و مملو از هنر و ظرایف زبان شکرخیز پارسی، تحکیم می دهند، و در این مسیر دست به اعمالی می زنند که دل هر  انسان آزاده ایی را به درد می آورد،

آنان مردم را از خانه ها و سرزمین خود کوچ اجباری می دهند، مردان شان را می کُشند، ناموس شان را هتک حرمت می کنند، انسان ها را تیرباران کرده، و شکنجه می دهند و... و در همان حال از اجرای شریعت اسلامی می گویند، و سرمست از جاری شدن احکام خود، به نام احکام خداوند، مردم را شلاق زده، به دار می آویزند، و سنگسار می کنند، و کسی در این دنیای بی در و پیکر نیست، که به این ها بگوید، اگر چنانچه بخواهید همین حکم قصاص [1] و حدود را برای همه اجرا کنید، بسیاری از شما شامل همین حُکمید، چرا که طی سال ها کشتار، ترور و خشونتی که در حق این مردم مظلوم روا داشتید، و مرتکب شده اید، خون های بسیاری به دست های ناپاک شما بر زمین ریخت، که برای بسیاری از آن خون ها، خود از لایق ترین ها، برای قصاص هستید.

 اما می بینیم که چنین احکام مرگ و خشونتی را تنها برای دیگرانی که از آنان نیستند، تطبیق می دهند، حال آنکه خودشان با دست های تا مرفق آلوده به خونِ این مردم مظلوم، حق به جانب، و به ناحق، بر کرسی های حُکم و قضاوتِ عادلانه تکیه زده اند، و احکامِ قتل و قصاص برای این و آن را می دهند، اکنون با نادیده گرفتن آن همه خون، حُکم پشت حُکم، به انجام حدود می دهند، تا با ایجاد رعب و وحشت، برای مردمِ بی دفاع، آنان را هر چه بیشتر به انقیاد خود در آورند.

تو گویی دل های تشنه به خون و خشونت شان را، هیچگاه راحتی خیالی نیست، مگر اینکه دستگاه ترور، خشونت، زورگویی و کشتارشان، حتی در زمان حاکمیت شان نیز، همیشه برقرار و مستدام باشد.

18 آذر 1401)

طعنه به که می زنی قلم! این سوی مرز هم احکام قصاص و اعدام بر راه است، محسن شکاری، که تنها 23 سال داشت را برای اعتراض، برای بستن خیابان به اعتراض، برای کندن نرده خیابان، برای جراجت زدن به تن یک لباس شخصی ... حکم به اعدام دادند و سریع نیستش کردند

[1] - ذبیح‌الله مجاهد (سخنگوی طالبان)، با انتشار بیانیه‌ای در تاریخ 16 آذر 1401 اعلام کرد که بنا به "حکم دادگاه عالی" طالبان امروز"حکم قصاص"بر یک فرد در ولایت فراه اجرا شد. در این بیانیه آمده است که"حکم خداوند (قصاص) بر یک قاتل روز چهارشنبه در مرکز ولایت فراه تطبیق شد". در این بیانیه آمده که این فرد "تاجمیر" نام داشته و متهم به قتل فردی به نام مصطفی بوده است که به جرم خود "اعتراف کرده است". مشخص نیست که نوعیت اجرای این "اعدام" چگونه بوده است. اما طالبان در دوره اول حاکمیت خود با شلیک و تیرباران"حکم قصاص" را اجرا می‌کرد. در بیانیه طالبان تاکید شده است که "پرونده این فرد با دقت در دادگاه سه‌گانه طالبان بررسی شده و سپس چنین حکمی صادر شده است."  منتقدان می‌گویند محاکم طالبان بدون وکیل مدافع، و دادستان، و دادن حق دفاع به متهم برگزار می‌شود. چند هفته قبل هبت‌ الله آخوندزاده (رهبر طالبان)، به قضات دستور داد تا احکام سنگین "حد و قصاص" برای جرایم خاص که ممکن است شامل قطع عضو و سنگسار در ملاءعام نیز شود، صادر کنند. دستور اخیر نشان دهنده رویکرد سختگیرانه‌تر طالبان است.

شاهرود از طرفی، از لهجه و تُن صدای خراسانیان باستان تاثیر گرفته، و گاه حتی قسمتی از آن تصور شده است، از طرفی نیز با لهجه های مردم ایالت باستانی هیرکانا (سواحل نشینان دریای قزوین)، در ارتباط بوده و تاثیر گرفته و تاثر داده است، از سویی نیز حاشیه نشینان جنوبی رشته کوه البرز، خود دارای فرهنگ و زبان خاصی اند، که شاهرودی ها نیز از آن جمله اند، از این رو تمام این ارتباطات، و اختصاصات لهجه ایی زیبا و دلنشین را رقم زده است که می توان، با آن مانوس شد، آن را حفظ کرد و از آن لذت برد، حال طنز گفته هایی به لهجه شاهرودی :

 

کارهایی که نزدیک سال نو در خارج از کشور انجام می شود:

رزرو بلیط برای مسافرت

سفارش لباس برای مهمانی

خرید درخت کریسمس

خرید کادو برای بچه ها

خرید فشفشه و وسایل آتش بازی و جشن سال نو

خرید لامپ و نورپردازی هایی، برای چراغانی درخت کریسمس و اطراف حیاط خانه

سفارش کیک شب عید

و خرید نوشیدنی جات و ...

 

حالا کارهای یه شاهرودی واسه نوروز و سالنو مالنو:

شُوشتِنِ فرشا

سوییدن کف مطبخُ اتاقا و خاکُ خُل برداری از کف تاقُ  رَفا

شوشتن یخچال، بخاری و پِرده و هرچی خِرت و پِرتی که همبیلن لبِ تاق و رف

شوشتن "دَس بِه آب" و دور و بر آبریز و حَمبوم، با آخرین ترفِندهایی که جدیدا رسم هابیه،

شوشتن رَختُ ریزه های مینِ خانه

شوشتن ظرف و ظروف و قلیفُ مِلیفُ از این دست چیزا

و سرآخر شوشتن کُوش باباکِلون، مادِرشُوِر...

واخته این که هر شارودی هوخایه تِمیزِ تِمیز وارد سال نو هاباشه،

حالا شما بگین، این چشنُ شادیه یا فستیوال شُوشتُ مال!؟

 

 

زَنی به شویِرش زنگ هِزنه هِنگه : واسه شوم چیشی بِخِریِی؟؟

شویِرش که تازه بِشنفتِه بِه "اتوبان حرم تا حرم" اِز شاهرود رد هِنُمْباشه و شاهرود داره جزیره دور افتاده هُمباشه، هِمون پشت تِلِفون، سَر زَنی داد هزنه و هنگه : یامون بِخِریوم! کوفت بخریوم، زهر مار بخریوم، درد بی دِرمون بخریوم!!

زَنی هم نه وینزاره و نه ور هِنداره، جُواب هندنه ؛ خُب کاری کِردی جونوم، هر چی بخریی، هِمونا خوبه، مارِت و فَکِ فامیلت، امشُو واسه شوم دارن هِمّیایه اینجن!!!

 

 

آمریکاییه با شاهرودیه ﯾﻪ ﺑﺎر باﻫﻢ هِرن مییون ﯾﻪ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ، آمریکاییه هِوینه ﻫﯿشکی ﺣﻮﺍﺳﺶ نیه، ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ همبیله میون جیبشُ و همیایه ﺑﻴﺮﻭﻥ...

بعد رو به شاهرودیه هُنکونه و هِنگه : نوگا ﮐﻦ، ﺍﻳﻨﻪ! ﺣﻴﻠﻪ امریکاییها رِ ببین!؟

شاهرودیه بِهش جُواب هِندِنه: حالا نوبت مِنِه، ﭘﺲ ﺑﺮﻳﻢ ﻣُﻨﻢ، ﻳَﻪ ﭼِﺸﻤِﻪ ﺍِﺯ ﻫُـﻨـﺮ ایرانیا رِ ﻧِﺸﻮﻧﺖ ﺑِﺪﻡ، امریکاییه هم بی خِبر اِز همه جا، هنگه باشه بریم...

ورﻣﻴﮕﺮﺩَﻥ مییون ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ، شاهرویه رو به اون مردی که اونجه بِه هُنکُنهِ و هِنگه، ﺳﻪ ﺗﺎ ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ هادن تا ﻭﺍﺳﺖ ﺟﺎﺩﻭش ﻛُﻨﻢ، ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ هم قُبول هوکونه و هنگه باشه، ﺍﻭﻟﻴﺸﻮ که هاده، شاهرودیه هولوپی هخورشه، ﺩﻭﻣﻴﺸﻮ که هِندنه، اونم هُخوره، ﺳﻮﻣﻴﺶ ﻫﻢ همینطری قورت هِندِنه ... ﺷﻴﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﻴﻪ طاقت هِنِمیَره و هنگه : ﭘَ ﻛﻮش اون ﺟﺎﺩﻭیی که هُنگُفتی؟

شارودیه هِنگه، این شیرینی هایی که به من هادییی، حالا برو از ﺟﻴﺐ اون امریکاییه، سالم تحویل بگیر ...

 

 

معلم به دانش آموزاش هنگه:

وِچّا! شما دلتُن پاکه...

دعا کنین مِثِ این برف شُو چِلّه، بازُم برف بیایه، بَلکی شارودن اِزین وضعیت بی آبی دربیایه!

یکی اِز وِچّا که همون وسط کلاس نشسته بِه، اِز جاش وِخستُ گفت : آقا اجازه!

دِلِ ما اَگِ پاک هِمبِه ا، یا اَگَ دُعاما مستجاب هِمبِه، تا حالا صد بار بایستی، خودت هِرفتی زیر هیژده چرخ، که اینجه پُشت میز نِشینی و کون زِنگیچه تِ بِزاری رو میزُ، اینطرفِش هم بِزاری زیر چِنِتُ، بِرِّ و بِرِّ، مارِ نُگا کُنیُ بیجهت نگران آسمون و زمین باشیُ، درسُ مَرسِ بِزاری کِنارُ اِز بارونُ مارون بِگی...

منبع: با کمی دخل و تصرف برگفته از کانال های تلگرامی زنگلاچو  و شاهرودنگار  

 

انحراف در سیاست ها و سیاست گذاری های مناسب اصول اساسی انقلاب و اهداف ملی کشور، که پیش از این وجه جمهوریت در نظام جمهوری اسلامی را زمین گیر و از ارزش های دمکراتیک و مردمی آن تهی کرد، و انتخابات که مظهر حضور مردم در تعیین سرنوشت آنان بود را در ذیل آن سیاست ها و اهداف، بی اثر کرد، و این انقلاب را که انتظار می رفت تبلور جمهوری فرانسه وعده داده شده توسط بنیانگذار ج.ا.ایران، در منطقه استبداد زده خاورمیانه باشد را، از طریق انتخابات های مهندسی شده، منتهی به انتخاب خواص در مجلس و دولت (سیزدهم) فعلی از درون تهی کرد، در بُعد دوست و همیار گزینی ها هم، کاستی های غیر قابل جبرانش را اکنون نشان داده، و می دهد، بعنوان مثال عملا کشور را در کنار گرگ های تروریست طالبانی قرار داده شد، که امروز بوق بلند جنایات آنان در سرزمین های فرهنگ خیز خراسان باستانی، و آنچه بر مردم این دیار اکنون می رود، قلب هر انسان آزاده ایی را در گوشه گوشه دنیا به درد می آورد، از کشتار، ترور، اعدام ها، کوچ دادن های اجباری، بی مسئولیتی ها و سیل مردمی که از ترس توحش و خشونت طالبانیان جنایتکار، خانه و کاشانه و فرزندان و اهل خود را رها کرده، و افغانستانی را که در حال توسعه و پیشرفت بود را، ترک می کنند و برای بدست آوردن لقمه نانی، و حفظ جان و ناموس خود از تعرض هرزه چشم های جهادی این گروه، راهی کشورهای همسایه و غربت نشینی های بی پایان می شوند، و امروز دنیا افغانستان تحت تسلط این خشک مغزان متکبر لجوج و بیرحم مسلمان را، سرزمین و مردم مصیبت زده اعلام می کند، و لذاست سازمان ملل متحد طی چند روز گذشته از کشورهای همسایه افغانستان خواست تا مرزهای خود را به روی پناه جویان مظلوم این کشور، که از ظلم طالبان و طالبانیان و تفکر غیر انسانی آنان، گریزانند، باز نگه دارند.

بله انقلابیون جدید! در کشورمان، مردم اصیل خراسان ما را فراموش، و خود را کنار طالبانیان، و همسوی با آنان دیدند، و آنان را "جنبش اصیل منطقه" خواندند، و امروز این تروریسم خشن و بدون پایه های انسانی و اخلاقی، دامنگیر کشور ما نیز گشت، چرا که سیاست گذاران ما، به توصیه و سفارش و پند دلسوزان به کشور، و دغدغه داران امنیت و منافع ملی مردم ایران و منطقه گوش فرا ندادند، و سیاست های پشت پرده باندهای قدرت، در خلا دولت و مجلسی که نماینده فضایل ملت باشد، و در راس امور قرار گیرد، و نقش واقعی خود را ایفا کند، کشور این چنین به بیراهه برده شده، و اکنون در تازه ترین حرکت، آماج حملات آشکار نظامی تروریست های طالبانی قرار می گیرد،

صد افسوس که بدین وضع گرفتارمان کردند، چرا که طالبانیان و دست های پشت پرده گرداننده این جنایتکاران تروریست حرفه ایی نیز می دانند که در شرایط خلع ید مردم از مجاری تاثیر گذار بر قدرت، و جدایی حاکمیت از نظر و خواست مردم و...، می تواند شرایطی را مهیا کند که غول های قدرت را نیز یک گروه ترویست بی مقدار مثل طالبان به زیر کشند، آنان پیش از این نیز ما را آزموده بودند، آنگاه که سپاه محمود افغان می دانستند که خشک مغزان صفوی در کاخ های مجلل خود در اصفهان، حتی برای مبارزه با دشمن هم، دست به استخاره، و آویزان شدن به آش های نذری برای سرکوب دشمن هستند، آنان می دانستند که سلطان حسین صفوی دیگر حتی دوست از دشمن را هم تشخیص نمی دهد، و خود او هم همچون اطرافیان متملق و چاپلوسش، و سپاهیان اسیر قدرت و ثروت او، اسیر اوهام و خرافات مذهبی شده، و به دعا نویسان و فالگیران و جادوگران و سجاده نشینان و... آویزانند، تا قدرت تاج و تختش را حفظ کنند، و او را از شر دشمن متجاوز نجات دهند، جدایی سلسله داران تخت نشین صفوی از مردم اصفهان و... و اسارت آنان در بکش بکش باندهای قدرت در دستگاه جوری که صفوی ها در آن روزها بدان گرفتار شده بودند، باعث شد که سپاه محمود افغان مرزهای ایران صفوی را بی شرمانه و آشکارا بشکنند و در مهماندوست، مورچه خورت سپاه مضمحل صفوی را که غرق در عنوان ها، و ثروت و قدرت شده بودند، که خود و ماموریت های شان را گم کرده بودند را، شکست داده و به سوی پایتخت ایران تاخته، و آنچه شد که نباید می شد، و مال و ناموس و تاج و تخت ایران و ایرانیان به غارت متجاوزین رفت.

سیاست گذاران امروز ما در یک انحراف آشکار از اصول ملی فراموش کردند که جنگ طالبان با امریکا، نه بر سر ایده ها و اصالت ها، بلکه بر سر رقابت برای حاکمیت بر خراسانیان بود، مسلمانان جنایتکار طالبانی، اگر روزی با امریکا در نبرد بودند، نه از این نظر بود که آنان امریکا را متجاوز می دانستند، بلکه امریکا رقیب آنان در فتح سنگر قدرت، و سلطه آنان بر افغانستان بود، سیاست گذاران ما فراموش کردند که جنایات روزانه طالبان در افغانستان، پیش از به قدرت رسیدن، بیشتر متوجه مردم این کشور بود، تا امریکا و ایادی آنان، طالبانیان بیشتر مردم افغانستان را در مدارس، دانشگاه ها و اهالی رسانه مورد حمله قرار می دادند، چرا که دشمن طالبانیان "آگاهی" و "علم" است، و نه امریکا، و وسیله تحکیم قدرت شان ناآگاهی، جهل و جمود فکری و خرافات،

از این رو حملات طالبانیان متوجه مردمی بود که می خواستند در صلح، به پیشرفت و آزادی و در نتیجه قله های فرهنگ تمدنی دست یابند، و زندگی کنند، و از این رو حملات طالبان و همیاران شان، کمتر متوجه امریکا و کسانی بود که پایه های دمکراسی نوپای افغانستان را حفظ می کردند، بلکه بیشتر کشتار طالبان از مردم افغانستان بود؛ نبرد ما در کنار طالبان با امریکا در افغانستان، یک اشتباه راهبردی بود، که به دست خود در بر افکندن شرایطی که تضمین کننده حفظ و بهبود ریشه های تمدنی و فرهنگی و مردمی که از ما بودند، تاثیر گذار شدیم و پنبه دست رشته های خود در طی هزاره های حاکمیت فرهنگی ایران بر این سرزیمن را زدیم، و اکنون باید بیش از پیش شاهد کشتار، بی خانمانی، مهاجرت، تنهایی، مظلومیت، کوچ دادن های غاصبانه، سیاست های ضد فرهنگی، ایرانی زدایی، پارسی زدایی، شیعه زدایی و... در این سرزمین پاره تن ایران بزرگ و تمدنی باشیم.

حمله طالبان به پاسگاه های مرزی ایران در شرق کشور، جدیدترین شکل بروز حاصل همنشینی با کسانی است که نه به لحاظ فکری، نه به لحاظ اخلاق انسانی، نه به لحاظ فرهنگی، نه به لحاظ سیاسی، نه به لحاظ مذهب و مرام، هیچ گونه سنخیتی با انقلاب و ایران و ایرانیان و حتی مردم افغانستان نداشته و ندارند. همنشنی با گرگ های طالبانی، دریده شدن توسط آنان را در پی دارد، این همنشنی و همنظری خسارت عمده ایی به شخصیت ایرانیان، انقلابیون که در مبارزه با داعش و داعش مسلکان پیشرو ظاهر شده بودند، بود؛ و آبرو و عزت کشور و انقلاب را به باد داد.  

همنشینی، همراستا بودن، همتفکری، همنظری و... با حاملان تفکرات اسارت بار مذهبی که مردم را در ابعاد ملت ها، در زندان های تفکر و اعتقاد خود، به بند می کشند در شان آزادیخواهان، جمهوریخواهان، انقلابیون، ایرانیانیان و هر که بویی از انصاف و انسانیت برده است، نیست، و این خود انحراف بزرگی در تفکر و سیاست کشور است.  

 

وقتی از دشمن سخن می گوییم، اندیشه امان ناخودآگاه به دور دست ها پرتاب، و او را در آن سو، جستجو می کند، در حالی که دشمن در همسایگی، و گاه در خانه ماست، چنان نزدیک، که او از ماست، اما چنان در روند روزگار استحاله، و تغییرش داده اند، که به جزئی از پازل غیر، علیه خود ما تبدیل شده، و با ما همان می کند، که دشمن، در صورت غلبه انجام خواهد داد؛ او بخشی از دستگاه آوارگی، چپاول، بردگی و کشتار ما تبدیل شده است.

و چقدر دردناک است، که در غیاب، و خالی شدن اهالی این سامان از اندیشه و تفکر ایرانی [1] ، و سرگرمی به ناچیزهایی در دور و نزدیک، و به انحراف بردن ها در پستوی های به خواب برنده اهالی خدعه و...، پاره های تن میهن، و بعضی از آحاد همین جزیره تمدنی که ایرانش می خوانیم (و این ایران باقی مانده در نقشه فعلی، به واقع تنها بخشی از آن است)، آنقدر از خود خالی شده اند، که در سرزمین، و خانه آبا و اجدادی اشان گم، و بی هویت شده، از خود جدا، در جماعت گرگان درنده، غافل از خود و اهل خود، همکاسه و هم سفره درندخویی های نامحرمان شان کرده اند.

این روزها چنان شیرازه مردمان ایرانشهر در سرزمین تمدنی بزرگ پارس از هم پاشیده شده، که مدت هاست، رها شده، و در سرگردانی بین بازی دیگران، چنان دچار خود فراموشی، و خودگم گشتگی شده ایم، که دیگر حتی دوست را هم از اغیار تشخیص نمی دهیم، و به راحتی در همکاسه گی با اغیار، برای شان، از بین خود، شکار هم می کنیم، و در روند غارت و چپاول غیر، همراهی اشان کرده، ریشه های زهر آگین آنان را در تن و جان خود، مستحکم نموده، تیشه به ریشه خود می زنیم.

او را که دیدم، در خلال چند کلمه سخن گفتن، از خود یافتمش، نه در قیافه، و نه در سخن، و نه در ارزش ها، با من تفاوتی نداشت، نوجوانی حدود 18 ساله، به نظرم آمد، می گفت اهل بادغیس [2] است، در همان حوالی که اندیشه خلاق خداوندگار حکمت و ادب پارسی، حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، داستان های پر از حکمت خود را، در جولان اندیشه نکته دان، و نظم پرداز قهار ایرانی اش، ساخته و پرداخته کرده بود؛

رستم، آن قهرمان شهنمامه ی او، در گشت و گذار در همان حوالی ها بود، که تراژدی زیبا، عاشقانه، اما غمناک زایش و مرگ سهراب را رقم زد، و دل ایرانیان را سده هاست که غمدار خدعه اهل تزویر، و گریانِ به داغ نشستن های ما، ناشی از تزویر و خدعه دشمن نمود.

اما اکنون همان سرزمینِ زایش اندیشه های پاک، جولانگاه سپاه طالبان سیاهی گردیده است؛ آنانکه در مدارس مذهبی خاصِ پرورش تروریسم و خشونت و جنایت، در مناطق مسموم و جهنمی، حول و حوش خط دیوراند [3] ، توسط سم مهلک اسلام وهابی مسلک، به گونه ایی تربیت می شوند، که جان نثاران فرمان ظالمانه "خلیفه مسلمین" و یا تصمیم های اسارتبار "امیرالمومنین" خود خوانده ایی شوند، که منویات دل این امیر را درک کرده، بر چشم های هرزه و ناپاک خود قرار داده، هر چه خلیفه ی اسیر قدرت طلبی شان، خواست و اراده کرد را، به انجام رسانده، بی آنکه بپرسند، چرا، به چه قیمت و برای چه؟!! چرا این همه انحراف از انسانیت و اخلاق؟

این سیاهی اکنون تمام منطقه کابل، بدخشان، زابل، قندهار، هرات، بلخ، بامیان و... را فرا گرفته، به پیش می تازد، تا روزگار را بر همزبانان و همفرهنگ های ما، همچون دستارهای سیاه بر سر طالبان سیاهی، که به سان غازیان غارت و چپاول پیش می روند، تیره و تار کند.

وقتی او را دیدم که، گلو پاره می کرد، تا صدایی بلند از دهشت و ترس ایجاد کند، تا حتی یکی از بزهای بازیگوش و البته دزدِ به اموال دیگران، از گله اربابش، وارد مزرعه غیر نشوند، و بنچه ایی از کشتِ آنانرا نربوده، در شکم گشادشان وارد ننمایند، تا به گوشتی آلوده به مال غیر، تبدیل نشود، و این آلودگی به ناحق وارد بدن انسانی نگردیده، ناپاکی گسترش نیافته، و از او و خورندگان این غذای خدادادی به دور بماند؛

این چوپان کوچک سعی بلیغ داشت، تا گوسفندانش را از دزدی علوفه غیر باز دارد، و همین پرهیزگاری زیبای او، از ذات پاکش سخن های بسیار داشت، و به روشنی آفتاب خبر از وجود خیر، و قوت نیروی نور در وجود این بزرگمرد کوچک می داد، و بر هر بیننده ایی معلوم و مبرهن می ساسخت، که او را اصل و نسب، و فرهنگی غنی در چنته است، و به جامعه ایی مدرن و مملو از ریشه های مستحکم اخلاق و انسانیت تعلق دارد، که اینچنین روح پاک انسانی در وجودش موج می زند؛ و شاید برای هر انسان منصفی، همین کافی بود که بداند، او از تبار پاکان نیک اندیش، نیک کردار است، که این چنین در پاکی و در مدار درست زیستن تربیت شده، تا پرهیزگار و انسانی اخلاقی بزید.

تن پوش او، لباس رنگ و رو رفته ایی در زیر آفتاب بود، که طرح پلنگی اش را طراحان آن پارچه، روزگاری برای تنپوش جنگجویان طراحی کرده بودند، تا در استتار بتوانند از حریف کشتار کنند، و حال در روند روزگار، این طرح و شکل به مُد روزِ مردم عادی تبدیل، در خواب و کار بر تن این و آن دیده به وفور می شود؛

کفش هایش، چکمه های پلاستیکی اند، که از ناحیه مچ پا، به طرز ناشیانه ایی بریده شده، در نتیجه با هر حرکت مفاصل مچ پایش، خراشی بر پوست نرم او در آن ناحیه خواهد داد، و رنج و شکنجه دائمی را با خود در هر قدم، حمل می کند، و همین پاپوش اکنون، به چارق چوپانی ایی، برای این نوجوان مبدل گشته است؛

تو گویی همین کفش های ناجور هم، از پاهای کوچکش، بزرگ ترند، و در راه رفتن ها، در پاهای جوان، و سردی و گرمی روزگار نچشیده اش، لپ لپ می زنند، و هر روز، بعد از ساعت ها دویدن به دنبال گله ایی ملتهب و بی قرار برای چرا، که در هر لحظه در نقطه ایی، برای یافتن لقمه ایی لذیذ برای بلعیدن، در جستجو، دویدن و حرکتند، لابد این چوپان کوچک را، در پایان روز، با پاهایی مجروح به خانه باز می گردانند، تا خسته از این همه دویدن ها، بی خیال دردها و زخم ها، سر بر بالین گوفتگی و خستگی گذارده، به قول پارسی زبانان آن خطه، "لت و کوب" از خشونت روزگار، بخوابد، تا شاید در خواب، رویای روزهای خوب راحت تر زیستن را ببیند.

تمام داشته های همراهش در کیسه گونی پلاستیکی قرار دارد، که با دو نخ، که در دو طرف، بالا و پایین این کیسه را به هم متصل نموده اند، آنرا به توبره ایی مبدل، و او بر دوشش افکنده، با خود حمل می کند، اما حجم این انبار آذوغه، نشان از لقمه نانی دارد که مختصر، با خود حمل می کند، و تصور چیز دیگری را در آن نمی توان داشت و...

با این حال، که ترحم انسان را بر می انگیزد، او سرزنده و فعال است، و حتی از صاحب احشامش هم، نسبت به خیر و شر، خوبی و بدی، نور و تاریکی و... دقیق تر، کوشاتر، عامل تر و پرهیزگارتر است، و تمام وجودش را مبذول تحقق خیر، دوری از شر می دارد، تا حدود داشته های دیگران را حفظ کند، و حقی را از کسی باطل نکند و... و در بین چوپانانی که تا کنون دیده ام، در حفظ حدود دیگران مثال زدنی است و..،

به راحتی زبان پارسی را به لهجه "دری" گپ می زند، اما وقتی از او پرسیدم که در منطقه شما چه خبر؟ طالبان در آنجا، با مردم شما پارس زبانان در بادغیس چه کرده و می کنند؟ در ناباوری تمام، پاسخ گفت "بادغیس خود طالبانند، عمویم هم طالب بود، که شهید شده است و...،"

این جمله را که از او شنیدم، آه از نهادم بر آمد که سرمایه گذاری دست های جنایتکار، در دستگاه دسیسه و ترور نظامیان پاکستانی از یک سو، و فعالیت مدارس علمیه اسلامی که با پول و ایدئولوژی وهابیت، جنوب آسیا را به عرصه تاخت تاز خشونت و دنائت خود تبدیل کرده اند، با مردم ما چه می کنند، که حتی دل اهالی ایرانشهر را نیز با خود، علیه خودشان همراه کرده اند، و در روند ترور و خشونت بین المللی اشان، مصروف اهداف ناپاک خود کرده، همکار و همراه شان، در خشونت، تجاوز، چپاول و... نموده اند، حتی اینان را نیز در جمله گله گرگ های درنده ایی چون خود ملحق کرده، و به جان اهل خودشان انداخته اند،

در این نبرد سراسر خسارت، که بر بدن ایرانتباران حوزه تمدنی ما جریان دارد، انسان به یاد مسابقات بی رحمانه خروس ها می افتد، که سخت با هم مبارزه می کنند، و لقمه لقمه گوشت از تن همنوع خود می کنند، و به هم آزارهای سخت و خشونتباری می رسانند و...، و صاحبان صحنه، یعنی انسان نماهای خالی از رحم و شفقت، با لذت تمام به تماشای این صحنه لخت از خشونت و درد نشسته، و به لذت تماشای این صحنه های دلخراش مشغولند، این است حال و روز اکنونِ نیمه شرقی تمدن ما، سرزمین زادگاه بسیاری از بزرگان ادب و اندیشه پارسی، که اکنون بدین روزگار سخت و نزار افتاده است.

و چقدر اسلام و قرآن قابل سو استفاده توسط هر جنایتکاری در طول تاریخ و اکنون بوده است، که هر متجاوز جنایت پیشه ایی می تواند آیه ها، اهداف، دستورات و احکام آنرا، به وسیله تجاوز، چپاول و سلطه خود بر دیگران قرار داده، آنها را خطاب به خود، تفسیر کرده، خود را مجری و ولی امر در آن معرفی، و با دستور "قَاتِلُوهُمْ" هایش  [4]، از غیر خود کشتار کند، و کلمه به کلمه آنرا مستمسک و توجیه گر جنایات متعدد، و وجوه اسارتبار اهداف خود قرار داده، آیات حدودش را وسیله سیاست و جنایت علیه غیر خود کرده، و آیات اقتصادی اش را وسیله تحکیم بنیه مالی و چپاول دیگران قرار دهد، احکام دیگرش را به زنجیرهایی برای اسارت انسان، توسط انسانی دیگر، به نمایندگی از خدا تبدیل نماید، حتی کشته های خود را در این مسیر جنایت و بی رحمی را هم شهید و در نزد خداوند رحمان و رحیم متنعم و در خلد برین داخل، بنامد!

در همین روند است که کلمات با ارزشی همچون شهید و شهادت هم، در مسیر دست اندازی حرامیان بر این وادی، آنقدر مبتذل و توخالی از معنی شده اند، که هر جنایتکار داعشی، طالبانی، بوکوحرامی و... هم، کشته های مسیر ترور و جنایت خود را "شهید" می نامند!

درهم آمیختن حق و باطل، و خالی کردن واژه های ارزشمند از اصل خویش، توسط سیاست پیشگان وادی دسیسه، خدعه و نیرنگ چقدر موفق بوده است، که حتی برای اهل ما، در وادی پاکان نیز، امر چنان مشتبه گشته که نمی توانند بفهمند، که شهید کیست و شهادت برای چیست؟ و از ما نیز کسانی هستند که فراموش کرده اند، شهدا کسانی اند، که حرکت شهادت گونه اشان در راه رهایی بخشی، و آزادی انسان از قید و سلطه انسان های دیگر است که به نام های مختلف از جمله خلیفه، امیرالمومنین و...، بر جان و مال و ناموس دیگران سلطه جابرانه یافته، مردمان را به بردگانِ منقاد خود مبدل می سازند، و به نام بندگی خدا، خلق خدا را در جمله بندیان خود داخل می کنند؛

و ما می بینیم که حرکت اهالی وادی خدعه و تزویر در این راه چنان ظریف و موزیانه عمل کرده اند که، جدا کردن سره از ناسره در این وادی گرگ و میش، در دستگاه خدعه و تزویر، برای پاک طینتانی از این نوع، که تربیتی اهورایی و پاک داشته اند نیز، مشکل شده، و آنان را هم به بیراهه برده، و همراه جماعت جنایت و چپاول جان و مال و ناموس مردم، در جمله غازیان شان شامل کرده است،

در این شرایط تاسفبار است که، در کنار آن رزمنده شهیدی که برای رهایی مردم خود از دست دیکتاتورهای متجاوز، چپاولگر، خونریز، بی منطق، تمامیت خواه و... از نوع داعش، طالبان و... مبارزه می کند و جان می بخشد، جنایتکارانی از این نوع نیز شهید نامیده می شوند؛ حال آنکه او جان با ارزش خود را در طَبَق اخلاص برای رهایی دیگران نهاده، و به دنبال آزادی سرزمین و مردم خود، از سلطه انسان ها، شهد شیرین شهادت نوشیده، و اینجاست که باید گفت "خال مه رویان سیاه و دانه فلفل سیاه، هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا".

و چقدر دردناک است که در این فضای تیره و تار، ما مُجدّانه به کشتار هم مشغولیم، و آب هم در دل کسی تکان نمی خورد، دنیا نیز در سکوتی کامل، و فضایی پر از سانسور اخبار، چشم به جنایات و حق کشی جاری در این نیمه شرقی تمدنی ما بسته، و به نظاره این ظلم و خشونت غیر انسانی نشسته است، و همه در سکوتی مرگبار تماشا می کنند؛

حال می شود خوب فهمید که وقتی سررشته های معرفت و تربیت انسان ها در دست منحرفین قدرت طلب جنایت پیشه، با افکار پلید و اسارتبار انسانی می افتد، چطور انسان ها را از خدا، انسانیت و اخلاق دور می کنند، و سلاح بدستان بیرون آمده از چنین مدارس و تربیتی، که تهی از پاکی ها و وجوه انسانی، و اخلاق پسندیده شده، و همچون مریدان چشم و گوش بسته اشخاص و راهبرانی این چنینی را، بی چون و چرا در راه باطل همیاری می کنند، تنها آدم نماهایی هستند که، حتی از اهل خود، برای تقرب به خداوندگار دنیایی و یا آخرتی که برای شان ترسیم کرده اند، خونسردانه کشتار خواهند کرد، همانگونه که سربازان یزید بن معاویه، پسر عموی خلیفه خود را، که از قضا فرزند پیامبرشان، و آزاد کننده آنان نیز بود را، به راحتی بدان سرنوشت نزار مبتلا کردند.

اکنون در همین روند است که پارس زبانی از خطه خراسان ادیب پرور، برای نابودی، آوارگی، و بردن پارس زبانانی از خود، به زیر یوغ بردگی دیگران، دست در دست طالبان سیاهی، و مزدور سرویس های ISI [5] (سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، که در طراحی و هدایت گروه های تروریستی بسیار قهار شده اند) و CIA [6] در حال نبرد برای به اسارت در آورن مردم خود، در دستان متجاوز خارجی، و دیکتاتوری خلافتی "امیر المومنین" جناب "هبت الله آخوندزاده" [7] هستند، تا مجبورشان به بیعت با ظلم و اسارت کنند.

صد افسوس، از این همه قلب حقیقت، و تبدیل دوست به دشمن در روز روشن، و گوش ها و چشم هایی که بر این صحنه خونبار و اسارتبار بسته اند، و با سکوت خود، بر این ظلم همراه گشته اند.   

[1] - ایران بزرگ (همچنین ایران‌زمین یا ایران‌شهر) (به انگلیسی: Greater Iran) محدوده جغرافیایی و حوزه تمدنی فلات ایران و جلگه‌های مجاور آن، دربرگیرنده ایران کنونی، بخش بزرگی از قفقاز، افغانستان و آسیای میانه دربرگیرنده تاجیکستان و ازبکستان کنونی، میان‌دورود و خوارزم و مناطق جنوبی دریاچه خوارزم (آرال) تا کرانه‌های دریای کاسپی، پاکستان و کشمیر، کوه‌های هندوکش و مناطق خاوری چین کنونی و نیز کرانه‌ها و آبخوست‌های جنوبی شاخاب ایران و در باختر دربرگیرندهٔ همهٔ منطقه‌های میان‌دورود، کردستان بزرگ و بخش شرقی ترکیه امروزی و آناتولی است؛ که در زبان‌های فرنگی از آن اغلب با عنوان پارس بزرگ (به انگلیسی: Greater Persia) یاد می‌کنند. کاربرد تاریخی ایران صرفاً محدود به بخش غربی آن که هم‌اکنون به این نام خوانده می‌شود، نبوده و تمام مرزهای سیاسی کشوری که تحت تسلط ایرانیان بود همچون بین‌النهرین و اغلب ارمنستان و جنوب قفقاز را هم در بر می‌گیرد. مفهوم ایران بزرگ، از جهات گوناگون ریشه در تاریخ چند هزار ساله آن دارد و به دوران نخستین امپراتوری ایرانی که توسط پارس‌ها بنیان گذاشته‌شد بازمی‌گردد. در دوران قاجاریه، ایران بسیاری از سرزمین‌های خود را از دست داد.

[2] - ولایت بادغیس (اوستایی:Vāitigaēsa/وایتیگَئیسه) از ولایت‌های شمال باختر کشور افغانستان به مرکزیت شهر قلعۀ نو است. بادغیس از باختر به ولایت هرات، از خاور به ولایت فاریاب، از شمال به کشور ترکمنستان و از جنوب با ولایت غور همسایه می‌باشد. این ولایت ۲۳٬۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت دارد و دارای شش ولسوالی می‌باشد. کوهستانی است که راه‌های دشوارگذری دارد. برخی چشم اندازهای طبیعی این ولایت در افغانستان کم‌مانند هستند. این ولایت دارای راه‌های پیوندی چندانی نیست. بسیاری از باشندگان ناچارند از چهارپایان استفاده کنند. بیشتر مردم بادغیس کشاورز به روش‌های کهن و سنتی هستند و پس از پسته، خربزه دومین منبع درآمد کشاورزان بادغیس است. بادغیس نزدیک به سی‌هزار هکتار جنگل پسته دارد که کمتر از یک سده پیش پهنای این جنگل‌ها به نود هزار هکتار زمین می‌رسید و برش درختان پسته توسط مردم هم‌چنان ادامه دارد. بادغیس از ولایات دور افتادۀ افغانستان است که از لحاظ بازسازی شاهد کمترین توجه از سوی حکومت مرکزی بود. کمبود آب بهداشتی از مهم‌ترین دشواریهای مردم بادغیس است.

[3] - مرز دیورند یا به عقیده دولت افغانستان خط دیورند نام مرز بین افغانستان و پاکستان است. این مرز در سال ۱۸۹۳ میلادی در زمان امیر عبدالرحمن خان‌ بین افغانستان و هند بریتانیایی به نمایندگی مورتیمر دیورند تعیین شد. سال‌های بعد پس از استقلال هند و به دو تقسیم شدن هند و تأسیس کشور پاکستان، این مناطق واگذار شده به عنوان مناطق خودمختار قبایلی در خاک پاکستان شناخته شدند. پس از عبدالرحمن خان حاکمان افغانستان اکثراً مخالف به رسمیت شناختن مرز دیورند بودند. از دیرباز مردم در دو طرف مرز آزادانه و بدون ویزا می‌توانستند به آن طرف مرز بروند، اما اکنون با امضای قراردادهایی که در زمان حامد کرزی و اشرف غنی با پاکستان امضا شد. پاکستان با حمایت سازمان ملل و آمریکا برای کنترل عبور و مرور در این مرز سیم خاردار و دروازه کشیده و افراد فقط می‌توانند با داشتن ویزا از مرز عبور کنند. این مرز سبب اختلاف بین افغانستان و پاکستان شده‌است. دولت اسلام‌آباد مرز دیورند را به عنوان مرز بین‌المللی بین دو کشور به رسمیت می‌شناسند. این مرز در واقع پشتونهای دو طرف مرز را از هم جدا کرده‌است.

[4] -   "شما (ای اهل ایمان) با آن کافران به قتال و کارزار برخیزید تا خدا آنان را به دست شما عذاب کند و خوار گرداند و شما را بر آنها منصور و غالب نماید و دلهای (پر درد و غم) گروهی اهل ایمان را (به فتح و ظفر بر کافران) شفا بخشد." (قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ) آیه 14 سوره توبه  -   "با آنان بجنگيد خدا آنان را به دست‏ شما عذاب و رسوايشان مى ‏كند و شما را بر ايشان پيروزى مى ‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مى‏ گرداند " قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ( سوره توبه آیه ۱۴)   -  و (ای مؤمنان) با کافران بجنگید تا دیگر فتنه و فسادی نماند و آیین همه دین خدا گردد، و چنانچه دست (از کفر) کشیدند خدا به اعمالشان بیناست. وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ ۚ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (آیه 39 سوره انفال)

[5] - سازمان اطلاعات نظامی پاکستان با نام رسمی «انٹر سروسز انٹیلی‌جنس»، مشهور با سرواژه آی‌اس‌آی (به انگلیسی: ISI) نام اصلی‌ترین سرویس اطلاعاتی پاکستان است که توسط نیروی زمینی پاکستان اداره می‌شود. آی‌اس‌آی عملیات‌های مخفی و اطلاعاتی عمده‌ای در بیرون از پاکستان در کارنامه دارد. از جمله آموزش و فراهم‌سازی پول برای مجاهدین افغان درطی جنگ‌های جهادی آنان با نیروهای ارتش سرخ شوروی در دهه ۱۹۸۰، مسلح‌سازی و آموزش‌دادن به اعضای جنبش طالبان پیش از حمله ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به ایالات متحده، و اتهام حمایت نزدیک از جدایی‌خواهان منطقه مورد مناقشه کشمیر. آی‌اس‌آی هم‌چنین متهم به حمایت و ارتباط با شبکه حقانی است. شبکه حقانی دارای ارتباط با شبکه القاعده است و متهم به دست‌داشتن در شبکه بین‌المللی قاچاق عُمده مواد مخدر است.

[6] - سازمان اطلاعات مرکزی (به انگلیسی: Central Intelligence Agency)، هم‌چنین مشهور با سرواژه «سیا» یا با کوته‌نوشت «سی‌آی‌اِی» (به انگلیسی: CIA) یک سازمان اطلاعات برون مرزی غیرنظامی دولت فدرال ایالات متحده آمریکا وظیفه‌اش جمع‌آوری، تجزیه تحلیل و پردازش اطلاعات امنیت ملی عمدتاً با استفاده از اطلاعات گردآوری شده توسط افراد از سرتاسر جهان است. به عنوان یکی از اعضای اصلی جامعه اطلاعات آمریکا، سیا به اداره اطلاعات ملی پاسخگوست و در درجهٔ اول بر روی تأمین اطلاعات برای رئیس‌جمهور و کابینه‌اش متمرکز است. فعالیت سیا متمرکز بر حوزه برون مرزی است و به‌طور محدودی به جمع‌آوری اطلاعات از داخل می‌پردازد.

[7] - هِبَتُ‌الله آخُندزاده یا هِبَتُ‌الله آخوندزاده متولد ۱۹۶۱ در ولایت قندهار امیر طالبان است. او از طایفه نورزایی بوده و پشتون است. در پی حمله پهپادی نیروهای آمریکایی به خودروی ملا اختر محمد منصور و مرگ او در سال ۲۰۱۶ سخنگوی گروه طالبان، در بیانیه‌ای هبت‌الله آخوندزاده را رهبر و فرمانده جدید خود اعلام کرد و عنوان امیرالمؤمنین به وی داده شد. همچنین سراج‌الدین حقانی و ملا محمد یعقوب به‌عنوان معاونان او معرفی شدند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.