مصطفوی

مصطفوی

افکار، رفتار, ارتباطات و انتخاب ها اینده ما را می سازد.  دهلی نو 17 ژانویه 2009

+ نوشته شده در دوشنبه سی ام دی ۱۳۸۷ ساعت 19:31 شماره پست: 27

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

بهمن ماه پیروزی

"به نام عزت دهنده و خوار کننده"
شکوه پیروزی بهمن بر شما
  و تمامی بهمن افرینان مبارک باد :
ملل مختلف جهان در تاریخ خود فراز و فرود هایی را به چشم دیده اند که از جمله آن
 پیروزی ها و شکست هایی بوده است که آنان در تاریخ خود تجربه کرده اند و البته نیز هرگز آن را از یاد نخواهند برند. ایرانیان نیز به عنوان یک ملت زنده و باستانی از این قاعده مستثنی نبوده و نیستند چرا که آنان شکست در مقابل مغول ها، روس ها، انگلیس ها را که منجر به جدایی قسمت های زیادی از خاک کشورشان شد را از یاد نمی برند و تاریخ ادبیات کشور مملو از ذکر این حوادث است بعنوان مثال اثر سترگ شاهنامه حکیم ابولقاسم فردوسی در زمانی نگاشته شد که جامعه ایران از درد غم حمله مغول مشحون بود و... ولی این ملت پیروزی های هم داشته اند که مثال های آن در سده اخیر می توان به نهضت ملی شدن نفت، جنبش مشروطیت، انقلاب اسلامی، حفظ خاک کشورمان از تجزیه، جدایی طلبی و تجاوز که آخرین آن پیروزی در جنگ تحمیلی صدام و حزب بعث عراق علیه کشورمان بود.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

چند روز پیش یکی از دوستان لطیفه ایی تعریف می کرد که "یک سگ رفت داخل مسجد و در حالی که اهالی مسجد او را می زدند و از مسجد بیرونش می کردند و او هم جیغ و فریاد راه انداخته بود و مسجد را ترک می کرد، صاحبش به او گفت مگر نگفتم که داخل آنجا نرو، مسجد جای خطرناکی است، گوش نکردی حالا خودت چشیدی" از این جوک وارد و یا ناوارد که بگذریم، گفته می شود "مسجد خانه خداست" و حال سوال اینجاست که چگونه می شود ما مسلمین خود را صاحب آن می دانیم و هر که را دوست داشته باشیم به مسجد راه می دهیم و هر که دوست نداشته باشیم، راه نمی دهیم.

سال قبل یک سفری به شهر بنارس (وارانسی) یا شهر مذهبی هندوها داشتم، این شهر در کرانه رودی بزرگ که آن را رود گنگ می نامند، قرار دارد؛ تمام ساحل شهر که منتهی به حاشیه رود خانه می شود را هندوها به صورت "گیت ها" و یا دروازه هایی به سمت آب، با ساختمان ها و پله های سنگی مزین کرده اند اند و هندوان این مکان را خیلی مقدس می شمارند، و اجسادشان را بعد از مرگ سوزاندن در این محل به آب می سپرند. بنارس اگرچه از اماکن مقدس هندوهاست و به کعبه هندوان مشهور است، ولی مسلمانان نیز در این شهر از  جمعیت زیادی برخوردارند، و مساجد و اماکن مذهبی متعددی در این شهر دارند.

مسجد اورنگ زیب در این تصویر دیده می شود - ساحل رود گنگ در بنارس

از جمله در حاشیه رود گنگ یک مسجد بسیار زیبا قرار دارد که به نظرم نامش مسجد "اورنگ زیب" است، که هندو های افراطی بارها تهدید به ویرانی اش کرده اند، مسجدی بسیار زیبا، که وقتی در ساحل به گیت ها نگاه می کنی در میان آنان مثل گوهری زیبا می درخشد. علیرغم این که نگهبان داشت و تقریبا ورود ممنوع بود بانگهبانان صحبتی کردم و هم بازدیدی از آن داشتم و هم نمازی در آن خواندم، زیرا به علت تهیدیدات هندوهای افراطی به تخریب آن (مثل مسجد بابری) دولت هند هم اکنون آن را تحت حفاظت خود دارد، البته نماز جمعه  در آن اقامه می شود. از جمله دیگر  اماکن مذهبی اسلامی در شهر بنارس مقبره جناب حزین لاهیجی، شاعر مسلمان و پارسی گوی است که در این شهر دفن شده است که این شعر را بارها خوانده ایم که :
ای وای بر اسیری که از یاد رفته باشد ...
برگردیم به بحث خودمان، تعطیلات دانشگاه دهلی باعث شد ما در شهر حزین پای گذاریم و نماز جمعه را در یک مسجد دیگر این شهر گذاشتم، کوچک بود اما پر تعداد، در داخل این مسجد، نزدیک یک پنجره مقبره ای بود که با پارچه ای که که هندی ها به آن "چادر" می گویند پوشانده بودند، این چادرها عمدتن با نام مبارک الله، محمد، فاطمه، حسن و حسین (ع) مزین است و چنین مقابری که اهمیت دارند را با این پارچه پوشانده می شود و مردم به این قبور مراجعه و دعا و درخواست داشتند. لیکن عده ای بودند که از خارج
ساختمان مسجد و از پنجره مشرف بر این مزار به آن متوسل می شدند و وارد مسجد نشده کار خود کرده و می رفتند، من از یکی از جوانان حاضر سوال کردم که جریان چیست که اینها داخل مسجد نمی شوند و از همانجا با صاحب قبر سخن گفته و می روند؟، گفت که اینان بعضا هندوان هستند، که چون آمدن شان به داخل مسجد حرام است از این پنجره نذر و نیاز خود را انجام  می دهند یا توسل می جویند و روند.
حال اگر قبول کنیم که تمامی انسان ها فارغ از دین و مذهبی که دارند، بندگان خدا هستند، راه ندادن آنان به داخل مسجد چه معنی می تواند داشته باشد، و آیا این عمل ما مسلمانان جای سوال و تامل ندارد؟!! در حالی که همنشینی
حضرت رسول اکرم (ص) با تمامی افراد از هر دین و مسلکی، تمیز و کثیف و.... بر همه ما مسلم است، که این همنشینی و هم سفره بودن هم در منزل ایشان و هم در مسجد و در تمامی مکان ها انجام می شد و در واقع معجزه اخلاق و سلوک ایشان همین پذیرش هر کس در هر وضعیت بود، که این همه اقبال به دین حق بالا گرفت و مردمی که کشته محبت و انسانیت و انسان دوستی ایشان بودند، به دین اسلام گرویدند.

پس به نظر می رسد که محققین  بی تعصبی باید به این عمل ما مسلمین و درستی و یا نادرستی آن رسیدگی کنند، این در حالی است که در اکثر مساجد برادران اهل سنت و حتی شیعه در هند، حتی خانم ها را به داخل راه نمی دهند. این در خصوص حرم نبوی و مکه مکرمه هم صدق می کند که دیگران (از ادیان دیگر) حق ورود ندارند، که به نظر می رسد این سنت با شیوه و روش حداقل پیامبر اکرم (ص) و ایمه معصومین تناسب ندارد.
به نظر می رسد که باید با گشاده دستی بیشتری در اموال خداوندی که در اختیار ما قرار گرفته است، به نفع بندگانش برخورد داشته باشیم.                

دهلی نو -  یک شنبه  - 4 ژانویه 2009

نقشه شهر بنارس که مسجد اورنگ زیب در این تصویر با علامت ماه در ساحل رودخانه مشخص است

+ نوشته شده در جمعه بیستم دی ۱۳۸۷ ساعت 21:47 شماره پست: 24

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

سلام . فرا رسیدن عاشورای حسینی را تسلیت می گویم.

+ نوشته شده در جمعه بیستم دی ۱۳۸۷ ساعت 19:11 شماره پست: 23

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

چند وقت پیش وقتی دوستان زائر عازم حج بودند، دیدم که شدیدا مشغول  رسیدگی به امور خود می باشند و حلالیت می طلبند و بدهی و طلب خود را صاف می کنند و.... و همان حالتی را داشتند که در زمان امدن به ماموریت خودم هم داشتم ، با خود گفتم که هر رفتی انسان را به یاد رحلت برزگ می اندازد و نقل مکان ها، خود نمونه کوچکی از نقل مکان بزرگ یعنی مرگ می تواند باشد. مرگ معمای حل نشده بشر که هر کسی از دیدی به ان نگاه می کنند بعضی ان را نابودی و بعضی ان  را سراغاز هستی خود می دانند و... اما از دید من مرگ نیز از نعمت های خداوندی است که به بشریت ارزانی شده است. برای برخی مرگ رهایی از این دنیا است و در بعضی از کشور ها با مرگ رهبر ان ملت ها رهایی می یابند.  بسیاری از خانواده ها با مرگ سرپرست خود از مدار بسته ای که در ان گرفتا  بوده اند ، نجات می یابند و دور جدیدی را از زندگی اغاز می کنند که باعث تحول و پیشرفت انان می شود .  بعضی با مرگ از بیماری و رنجی سخت نجات می یابند. نسل های نو فضای بیشتری برای کار  و خود نشان دادن می یابند و... لذا مرگ نعمت است. اگرچه باید اعتراف  کرد که مرگ عزیزانی نیز از ما می گیرد که جبرانی برای ا ن نیست وقتی مرگ پیامبر اکرم (ص) را از بشر گرفت درست است که وی به لقا الله پیوست لیکن بشریت را از وجود خود بی بهره کرد چیزی که اکنون نیز بشر به ان احساس نیاز شدید می کند و خلا وجودی این مصلح و پیامبر آور رحمت و شفقت به شدت احساس می شود. ولی این بنای طبیعت است که خداوند مقرر کرده است که هر جانی طعم مرگ را بچشد که گفته می شود به قول اردو زبانان خود ما این انتقال دردناک است ولی تحمل این درد ما را به جهانی منتقل می کند که ارزش تحمل ان را دارد  تجربه مرگ به تجربه جهانی ناشناخته منتهی می شود که انسان به نظرم با این روح جستجو گری که دارد به نظرم اگر ازادش بگذارند هم باز ان را انتخاب کند زیرا طبق اعتقاد فلسفی و دینی ما جهان باقی ان جهان است لذا تحمل انتقال چیزی نیست که مانعی برای حرکت در این مسیر باشد. از طرفی معتقدم که انسان موقعی معمولا به مرگ نزدیک می شود که جسم وی دیگر توانایی حمل روح را ندارد و در مقابل روزگار و انچه بر او گذشته است ناتوان شده است و ادامه مسیر بیشتر از این برای ان میسر نیست و روح نیز از ادامه رنج جسم آزرده می شود.

 دهلی نو -   3/10/87 - 23/12/2008

 

+ نوشته شده در سه شنبه سوم دی ۱۳۸۷ ساعت 20:1 شماره پست: 22

 

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

انسان اگرچه از روح و خصوصیات خداوندی بهره دارد، لیکن شاید از ضعیف ترین موجودات است و در عین قدرت ضعیف ترین است. از طرفی او قادر است جهانی را نابود کند لیکن حتی به پشه ای نا توان است و مشهور است که مغرور ترین های او (نمرود ) که ادعای خدایی می کرد را پشه ای از پای دراورد. شاید بتوان گفت که یکی از امتحان های بشر همین سو استفاده او از قدرت محدودی است که خداوند به او درهنگام خلقت عطا کرده است. گاها  کسانی را مشاهده می کنیم که حتی از زیر دستان کمی هم  برخوردارند ولی چنان برخورد می کنند که انگار سلطانی عالم در اختیار انان است. ولی کسانی هم در جهان هستند "که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینند". و با اگاهی به موقعیت خود دست به طغیان نمی زنند. خود محوری از دیگر خصوصیاتی است که خداوند صرفا به خود اختصاص داده است و بشر را به صواب نزدیک است که از این خصوصیت دوری کند زیرا خداوند است که به واقع محور جهان هستی است و برازنده اوست که خود را به این صفت بداند و این خصوصیت برای بشر مناسب و در خور نیست.
غرور نیز از خصوصیات خاص خداوند است و برای بشر مناسب نیست که به این صفت خود را بیارایند. بعضی را می توان دید که خود را محور می بینند و دیگران را پیرامون و حاضرند همه را فدای خود کنند و چنان غرور انان را احاطه کرده است که کوچکترین را برای خود نمی توانند تحمل کنند
  لیکن برای دیگران حتی بردگی را هم می توانند تحمیل کرده و خم به ابروی خود نیاورند و از این وضعیت لذت هم ببرند. این است که خداوند در کمینگاه انان است که انان را به جایشان بنشاند و مرصاد انان نیز در پیش است و گفته می شود که خداوند انان را نخواهد بخشید .  تا انجا خداوند به این امر حساس است که در قران اورده است که در زمین با تکبر راه نروید. می بینیم که راه رفتن با غرور را خداوند بر نمی تابد چه برسد به این که با غرور با بندگان خدا برخورد کرد.
این نوع انسان ها افکار، اعتقادات و... خود را اصل دانسته و نوع دیگرش را که به دیگران تعلق دارد را انحراف می پندارند
  و چنانچه دست انان براید قدرت و فرصتی یابند به نابودی انچه با انان زاویه دارد هم اقدام می کنند و از نابودی دیگران خوشحال می شوند ولی اگر به شیوه ائمه اطهار نگاه کنیم انان حتی از نابودی دشمنان خود نیز دچار شعف و خوشحالی نمی شدند و تا زمانی که امکان داشت از رویارویی با انان هم خود داری می کردند و به خود اجازه نمی دادند که حتی انان را از حقوقشان (که در دست ائمه بود) محروم نمایند. نمونه بارز این شیوه را علی (ع)  می توان مثال زد که حتی خوارجی را که سپاه تشکیل داده بودند را تا لحظه ای که دست به شمشیر نبرده بودند از حقوق بیت المال هم محروم نکرد و بر کشته های جنگ جمل  گریه کرد و فضایل انان را هم یاد اور شد. ما باید جای خود را در این نظام خلفت بدانیم و خود را در جایگاه خالق قرار ندهیم.

 دهلی نو -  یکشنبه 19 نوامبر 2008 

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۸۷ ساعت 18:52 شماره پست: 16

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

خداوند ابتدا شاکله ی جسمانی انسان را از خاک افرید و بعد از روح خود در این جسم خاکی  دمید و بدین ترتیب انسان به شکل موجود، موجودیت یافت، و خدا گونه زیرا خداوند از جنس خودش دراین انسان دمید و به این لحاظ انسان از حیوانات دیگر جدا و متمایز می شود، چون خصوصات خداوندی در او دمیده شده است و این است که او را از دیگر حیوانات تمایز می دهد و کوچک شده ای از خصوصیات خدا را در وجود خود دارد (زیبایی دوستی، قدرت طلبی، ترحم، بزرگ بینی و...) وجود همین خصوصیات خود نشان از خداگونه بودن انسان است و اثبات می کند که خدا از روح خود در ما دمیده است و اگر انسان به وجود خود معرفت پیدا کند و خود را با محدودیت ها و توانایی هایش بشناسد دچار انحراف نمی شود به نظر می رسد که انسانی که به موقعیت خود اگاه است دیگر دچار افراط و تفریط نمی شود.

انسان با مخلوطی از خصوصیات خداوندی و حیوانی خود باید تعادلی در زندگی خود به وجود بیاورد که نه نقش خدایی برای خود قایل شود و نه نقش حیوانی خالص، و بین این دو بالانس ایجاد کند. لذا این خصوصیات انسانی (که گفتیم خدایی است) تا حدودی برای وی لازم و از حدی که خارج شد طغیان و یا تفریط است . طغیان ها هم به واسطه عدم معرفت است و از همین جا ناشی می شود مثلا خدا با بی نهایت قدرت و روح جباریت که دارد و خود را به حق صاحب دیگران می داند و شمه ایی از این خصوصیت به روح  انسان ها هم دمیده شده و اگر توسط انسان کنترل نشود و خود را با خدا اشتباه بگیرد تبدیل به خونخوارترین ها می شود که دیگر با حیوانات خونخوار هم قبل مقایسه نیست و درنده تر می شود و اگر خود را دست کم بگیرد و از این روح خداوندی بی بهره شود به برده ای تبدیل می شود و از حیوانات هم بیشتر توسط انسانهای دیگر مورد بهره کشی قرار می گیرد پس انسان در نوسان بین روح خداوندی و محدودیت بشری است که باید سعادت خود را بیابد و یا منحرف  نشود و بین این دو بی نهایت است  که پیوستاری وجود دارد و انسان ها در نقاط ان با گرایش به سعادت و شقاوت جای خود را می یابد.

در خصوص کارنامه اعمال انسان در این جهان نیز باید گفت که می تواند برآیند زندگی بشر از این چگونه زیستن و جایگاهی است که انسان در این پیوستار کسب می کند و میزان رعایت این تعادل است. به نظر می رسد انسان در زندگی وظیفه ای که دارد  این است که رعایت همین تعادل را کند و هنری که بتواند بین کشش و مغناطیس بین روح خدایی و خصوصیات انسانی تعادل ایجاد کند و انسان ها  از همین لحاظ در مراتب انسانی متمایز می شوند.

کشش انسان به افراط (حیوان شدن و خداشدن) باعث مشکل در زندگی انسان می شود همانطور که در مثال امد خصوصیات اگرچه برای خداوند به صورت مطلق و در حد بالا وجود دارد  ولی برای انسان به صورت محدود و در حد لزوم است و تناسب باید رعایت شود. به عنوان مثال پروتیین و مواد غذایی برای انسان لازم و مفید است و حد لزوم را باید رعایت کند و زیاده روی برای بدن انسان خطرناک و گاها موجب مرگ می شود و همین پروتیین که برای زندگی لازم است به مرگ وی منجر می شود. اکسیژن برای بدن لازم است لیکن اکسیژن خالص خفه کننده است. این مواد روحی هم همیطور است غرور برای انسان نیاز است تا خود را و حریم خود را حفظ کنند ولی زیاد روی در ان موجب گمراهی و مشکلات برای بشر و خود فرد می شود.

انسان ها در زندگی خود باید تعادل ایجاد نمایند و زندگی هنر همین تعادل ایجاد کردن است انسان وجه مادی دارد و معنوی و باید به هر دو توجه کرد و هر دو را تامین کرد انسان همین قدر که نیاز مادی دارد نیاز معنوی هم دارد اگرچه هردو هستند ولی نیاز های معنوی مهمتر است ولی از نیاز مادی نیز نباید غافل شد زیرا کمبود در هر کدام به مشکل کلی منجر می شود  و نظام زندگی را مختل می کند. بعضی به تفریط می افتند و فقط به یکی از این ها توجه می کنند که این درست نیست و موجب امراض روحی و یا جسمی می شود.

 13 نوامبر 2008   - دهلی نو  

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۷ ساعت 10:29 شماره پست: 15

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

بر اساس اعتقادی که ما مسلمانان داریم خداوند انسان را از خاک افرید و از روح خود در این جسم خاکی دمید و بدین ترتیب انسان موجودیت یافت و البته صاحبان علم و معرفت می دانند که در خلقت انسانی انچه مهم و شگفت انگیز است روح و ماورا الطبیعه انسان است نه جسم او زیرا جسم انسان با طبیعت دیگر موجودات تفاوتی ندارد و در این زمینه همان مکانیسمی که بر بقیه پستانداران حاکم است کم و بیش در این جسم به کار گرفته شده است و ساختمان و کارکرد بدن انسان در این زمینه با بدن دیگران از جمله خوک ، سگ ، موش ، میمون و... چندان تفاوتی ندارد ولذا قوانین علوم مادی همچون پزشکی، شیمی، زیست شناسی و... بر همه نسبتا یکسان حاکم است و نتایج علمی  از اکثر قریب به اتفاق انان به انسان و بدنش هم تعمیم داده می شود، مثلا اثر داروها را محققین ابتدا بر  حیوانات تجربه می کنند و سپس با کمی کم و زیاد کردن دوز و یا مقدار خلوص همان را برای انسان تجویز می کنند، این است بدن مادی انسان و جایگاه ان در طبیعت به اعتقاد من جسم  مادی انسان که به سان ظرفی برای روح و ارزش ان نیز در همین حد ظرف است تصور کنید یک انگشتر ازدواج را که بسیار ارزشمند است و این انگشتر را زرگرها معمولا در یک جعبه زیبا قرار میدهند تا کثیف نشود و خط نیفتد حال کدام مهمتر است انگشتر یا ظرف ان اگرچه که این شاید مثال خوبی نباشد ولی تا حدودی می تواند این بحث را قابل تصور نماید  و لذاست که به نظرمی رسد جسم  چندان ارزشمند نیست و انسان ها از همین نوع نگرش به این جسم مادی است که در  رده های معرفتی تقسیم بندی می شوند و هرچه انسان به این جسم مادی و نیاز های ان بیشتر (از حد نیاز) توجه کند نشان از درجات کم معرفتی وی است. پس در این جا یک جنبه از مادی گرایی روشن شد و ان توجه به جسم و نیاز های ان و عدم یا کم توجهی به روح که مبنای وجود بشیریت بعنوان بشر است. به نظر من انچه بشر را بشر می کند (در مقابل مخلوقات دیگر) همین روح است. که ان هم از جنس روح خداوندی است و واجد مقداری از خصوصیات وصفات خداوند است. لذا این روح است که تقدس دارد و باید به دیده احترام نگریسته شود.

 شنیدم که حدیثی از بزرگان ما وجود دارد که که می فرماید حفظ آبروی مومن از خانه کعبه نیز بالاتر است شما نگاه کنید حج و کعبه در چه جایگاهی در اعتقادات ما مسلمانان قرار دارد، یکی از اجتماعات و عبادات خاص اسلام حج می باشد وان هم به محوریت خانه مقدس کعبه (که این همه سال مورد احترام بشر بوده است بعضی ان را به زمان اولین انسان که با روح خدایی افریده شد یعنی ادم (ع) برمی گردانند) ولی ابروی یک مومن و حرمت وی (که در ظرف زمانی محدودی در این دنیا زندگی خواهد کرد) از کعبه با ان قدمت و اهمیت که در حالت معمول اصلا قابل تصور هم نیست ،مهمتر است، به نظر من به این دلیل است که حرمت و کرامت انسانی همان حرمت و کرامت روح خداوندی است که در واقع باید احترام گذاشته  شود و اگر مورد بی احترامی قرار گیرد موجب گناه و ناپسند است.

البته به نظر من در بین علمای ما هم (خصوصا شیعه) بعضا اشتباه گرفته و کرامت را به جسم هم تسری داده اند و بزرگداشت اجساد مردگان نیز از این جهت خیلی در بین ما رواج و عمومیت یافته است به طوری که برای انان مزار های انچنانی می سازیم و... در حالی که وقتی روح که ارزش اصلی انسان به ان است از بدن جدا می شود این بدن اگرچه ظرف یک شی ارزشمند بوده است ، لیکن دیگر مرداری بیش نیست و فقط باید سریعا دفن شود تا متعفن نشود و باعث بیماری نشود و تاکید اسلام بر هر چه سریعتر دفن کردن و ثواب و وجوب دفن بدن مومن نیز بر همین اصل متقرقی بهداشتی استوار است که این جسم که از مقدار زیادی پروتین ساخته شده است و به زودی فاسد می شد سریعا دفن شده تا موجب الودگی نشود نه چیز دیگر و از طرفی این درست نیست که ظرفی که چنین چیز با ارزشی را در خود حمل می کرده است در پیش چشم صاحبان ان (بازماندگان) این طور متلاشی و متعفن و غیر قابل تحمل شود لذا حمل بر صواب دانسته که سریع دفن شود تا به طور منطقی به طبیعت برگردد. از طرف دیگر معمولا انسان ها هنگام مرگ به قول امروزی ها کلکسیونی از بیماری ها هستند که ویروس های ان در جسم انان وارد و فعال شده و بعد از مرگ چنانچه فکری به حال این ظرف حامل بیماری (بدن) نشود ممکن است حیات بشری را تحت الشعاع خود قرار دهد و... لذا به این سبب است که خداوند و مذهب و البته عقل (که تمامی احکام خداوندی و مذهبی برا اساس عقل است) دستور به حرمت دادن به جسم داده و گفته است با تشریفاتی که بعضی ساخته بشر و غیر منطقی و بعضی هم منطقی و لازم است، جسم را به خاک بسپاریم و یا در بعضی ادیان مثل زرتشت ان را در مکان رفیع قرار داده تا طعمه حیوانات شود و یا مثل هندو ها بسوزانیم و ... که تماما از یک منطق برخوردارند و ان این که دیگر این ظرف کار خود را کرده و باید به طبیعت برگردد. اما حرمتی که گاها زیادی به مردگان و مزار می دهیم امروزه ، به نظر می رسد انحرافی بیش نیست.

(این پاراگراف برای اطلاعات عمومی است و زیاد ضروری نیست که خوانده شود و خواندنش هم خالی از لطف نیست)
 خاطره ای بگویم از مزار و ... در هند، چندی قبل به مزاری در منطقه نظام  الدین در شهر دهلی نو رفتم تا هم  بازدیدی از انجا داشته باشم و هم با امد و شد کنندگان به مزار دیداری داشته باشم و با رسوم انان اشنا شوم در بدو ورود با یک جمع شش نفره از جوانان مواجه شدم که یا کلاه سفید (به قول ما عرق چین  مسلمانان ان را همیشه به عنوان سمبل مسلمان بودن و در عبادات مذهبی خود بر سر دارند) وبعضی هم که این کلاه نداشتند دسمالی بر سر گره زده بودند وان را پوشانده بودند و این رسم مردم مسلمان است که به احترام اماکن مذهبی مهم با سر بند وارد می شوند و سرلخت وارد ان نمی شوند (و البته این رسم تمامی هندوها و سیک ها نیز است که برای ورود به اماکن مذهبی خودسر برهنه وارد نمی شوند). در دست یکی از این افراد یک پارچه سفیدی بود که ابتدا به نظرم امد که این یک پارچه برش خورده و تا شده برای کفن یک مرده است که اماده اش کرده اند تا مثلا مرده را غسل دهند و بشویند و بعد کفن کنند. با خود گفتم انها را همراهی کنم وبه دنبال انان رفتم و فرد کفن به دست در جلو حرکت می کرد و بقیه از خیابان خاکی به قول فرمانده ما در جنگ مالرو (جاده باریک خاکی که در اثر رفت وامد ایجاد می شود و در کوه ها به ان می گویند مالرو) تا این که بعد از گذشتن از سرازیری و سربالایی ها به انتهای گورستان رسیدیم که مسجدی بود با صحن و محل وضو و... که معلوم بود برای نماز میت استفاه می شود و جزو مجموعه گورستان موقوفه مذکور بود (احتمالا نامش پیامبران بود) درانجا متوجه شدم که این که انان حمل می کنند جسد یک دختر بچه کمتر از 9 ماهه است که ظاهرا قبل از تولد مرده است و جوان سفید پوشی (در هند صاحبان عزا هندو و مسلمان سفید می پوشند واز این لحاظ از ما ایرانیان که سیاه می پوشیم متمدن ترند زیرا سیاه بر روح انسان اثر خوبی ندارد و غم می اورد وسفید شادی می اورد و انسانی که عزیزی را از دست داده  به شادی و فرح نیاز بیشتری دارد تا غم و افزودن به غم ، غم دیده خوب و مناسب به نظر نمی  رسد) که حدودا 16 تا 17 سال داشت پدرش می باشد و امام جماعت بعد از سوال که مرده پسر است یا دختر و صاحب ان کیست ، توصیه ای در مورد نماز میت که چند الله اکبر دارد و... به جمع کرد و نماز مختصری را بر این میت خواند ودعا کرد وهنگام رفتن هم گفت که جهت امور مسجد اگر پولی بدهند ثواب دارد که در این جا همین پدر جوان چیزی حدود سی روپیه (حدود 750تومان خودمان) داد و برای دفن وی حرکت کردیم مرده ما انقدر کوچک بود که در کفن  خود گم شده بود (دلم لرزید چون به یاد واقعیتی در جامعه هند افتادم که بعضی  مردم در این جا بعد از اطلاع از این که فرزند در رحم مادر دختر است ان را ازبین می برند داشتن دختر مشکلات زیادی در فرهنگ هند دارد حال این مورد هم همیطور بود یا نه نمی دانم ولی دولت هند در این راه تبلیغاتی داشت که این کار درست نیست مثلا عکس سونیا میرزا را زده بود که از تنیس بازان مشهور در هند و دختر مسلمان نسبتا زیبایی است که در جهان هم مقامات ورزشی اورده است و می گفت فرزند دختر خود را از بین نبرید ممکن است در اینده سونیا میرزا شود و افتخار کشور و....) علی ایحال بعد از نماز میت دوباره عرض گورستان را برگشتیم و در یک چاله ای که حدود 50 سانت در بیست سانت بود وارتفاع ان هم از 40 سانت تجاوز نمی کرد مرده را قرار بود دفن کنند اینجا بسیار ساده بود مرده را در ان قرار داده یک تخته سنگ روی این چاله درست در بالای لبه ان قرار داده و روی ان سنگ  خاک  ریختند و به رسم ما ایرانیان هر کسی یک مشت خاک روی ان ریخت و گور کن نیز کار را با بیل تکمیل کرد در روی ان نیز با خاشاک و شاخه در ختان  پوشاندند و روی شاخه ها هم تعدادی سنگ  گذاردند، شاید این برای این باشد که جانوران نتوانند قبر را باز کنند چون باز کردن این قبر با این کیفیت به سادگی و به اب خوردنی است زیرا به رسم ما ایرانیان که سنگ ها را در پایین ترین حد قبر بعد از جسد قرارمی دهیم انان سنگ در بالاترین لبه قرار می گیرد و کار ایرانیان به این لحاظ  از استحکام و کیفیت بهتری برخودار است و بر کار انان ارجعیت دارد زیرا وقتی از کنار قبر های قبلی می گذشتم دیدم که بارندگی زیر این سنگ رویی را سوراخ کرده وقبر به بیرون روزنه یافته است طبعا بو و... به بیرون نفوذ خواهد کرد ، علی ایحال بعد هم دعایی و در سرقبر خوانده شد  و برگشتیم این را هم بگوییم که قبل از بستن درب قبر به رسم ما صورت مرده را باز کرده و به رویت صاحب ان رساندند و صورت سفید و کوچکی از یک دختر کامل شده بود که ارام خوابیده بود. قلبم تکان خورد و به یاد زنده بگور کردن دختران افتادم که در زمان قبل از اسلام رواج داشته و واقعا چقدر ظالمانه بود و در جامعه هند و دیگر جوامع نیز به نوعی دیگر هنوز مثل 1400 سال قبل جریان دارد و این پری رویان نرم مزاج را که مظهر لطافت خداوندی و زیبایی ها و دلنشینی ها هستند را با بیرحمانه ترین روش از بین می برند یعنی گل را با خشونت که در واقع تناسبی نیست. بگذریم مراسم تمام شد و این اجتماع اندک به درب ورودی که غسال خانه و ساکنین و کارگران مزار امدند و چیزی حدود 1600 روپیه به غسال و قبر کن و... دادند و وقتی این پسر این پول ها را می داد چهره اش را ناراحت می دیدم که اعتراض داشت ولی چاره ای نبود و باید این مبالغ داده می شد چون گروگان در این مزار داشتند.  پرداخت هم که انجام شد مزار را ترک کردند مزار هم مثل مزار های ما بود با قبور جور واجور از قبوری که به بلندی یک تپه بود و قبوری که نام ونشانی نداشت از افغانی های مهاجر که در این جا  فوت کرده بودند تا بنگالی ها و... همه در این جا دفن شده بودند در اعلامیه ای هم که در ابتدای این مزار امده بود که برای هزینه قبر و زمین مبلغی پرداخته نشودو فقط هزینه کارگران پرداخته شودو چنانچه هم مبلغی خلاف ان در یافت شد به موقوفه و انجمن اداره کننده ان خبر دهد. خلاصه که این بود گزارش دیدار از این قبرستان

 مطلبی می خواستم از این همه داستان استفاده کنم این بود که از این مالرو (راه عبور خاکی نفر رو طول گورستان) که به سمت قبر که می خواستیم برویم فاصله ای به اندازه بیست متر فاصله داشت که همه کفش  های خود را در اوردند و به سمت قبر حرکت کردند و به من هم اشاره کردند که گفتم لازم نیست و با کفش امدم انها خیلی مواظب بودند که روی قبر کسی نرود خلاصه خیلی به این اماکن تقدس قائلند که به نظر این لازم نیست و انحرافی است که در طول تاریخ و محور شدن جسم به جای روح در کار بشریت اتفاق افتاده است. تازه این مشکل در بین علمای دین هم هست، یادم می اید که یک قانونی مطرح شده بود که افرادی که مرگ مغزی هستند و در استانه مرگ، اعضای مورد استفاده بدن انان برای انسان های نیازمند قابل استفاده شود ، مورد استفاده قرار گیرد و این قانون با این استدلال که جسد مومن را نباید مثله کرد و جسد مومن حرمت دارد مورد اشکال واقع شد حال این که به نظر من این ظرف (جسد) اگرچه چیز گرانبهایی را با خود حمل می کرده است، ولی بعد از جدا شدن روح حتی ارزش نگهداری هم ندارد و باید سریع مدفون شود. حال اگر حرمتی هم گذاشته می شود به حرمت روح است نه به خود جسم، که بعد از مرگ مرداری بیش نیست تازه اگر این جسد بتواند ظروف حامل روح های زنده ای را هم کمک کند که چه خوب است که استفاده شود ولی همانگونه که دیده می شود به جسد مومن اهمیتی داده می شود که چندان به این شکل لازم به نظر نمی رسد و از نظر من این روح است که باید حرمت داده شود نه جسم. البته این قانون بعد ها به طریقی به تصویب رسید ولی انچه واقعیت است این که این سو تعبیر در بین قشر علما به اندازه عامه وجود دارد و اگر از من سوال می کردم می گفتم که از انجا جان مومن نسبت به جسم حامل ان  محترم تر و از اهمیت بالایی قرار دارد و این وجود (روح) است که شریف است و باید  به هر نحو ممکن حفظ شود لذا این قانون باید در حد اکثر امکان اجرا شود در حالی که تفکر موصوف حرمت را بر جسد داد و بر انسان زنده که به این اعضا نیاز داشت حرمتی قایل نشد و اگر قایل شد هم به اندازه جسد نبود. پس این روح است که باید در سرلوحه کار و توجه قرار گیرد و جسم در درجه دوم البته باید توجه داشت که نباید از جسم هم قافل شد چون روح سالم در جسم سالم رشد می کند و ظرف هم بر محتوا تاثیر دارد. دوجانبه نگیری از یکسویه نگری بهتر است و باید به جسم و روح رسید و هر در را در حد و اندازه لازم مورد عنایت قرار داد.

 دهلی نو - 8 نوامبر 2008 

+ نوشته شده در شنبه هجدهم آبان ۱۳۸۷ ساعت 17:25 شماره پست: 14

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

مولانا سرامد عرفای ایرانی است که اشعار وی به فارسی عرفان را به حد رسانده است و اگر نگوییم که بی نظیر، بسیار کم نظیر است در زمینه مثنوی مولوی که نی نامه اولین شعر ان است و  گفته می شود که همانطور که سوره حمد تمام قران را در بر دارد نی نامه نیز تمام مثنوی در خود جای داده است. نام مثنوی که یک نوع قالب شعری است برای این کتاب انتخاب شده است. تخلص شعری مولانا "خاموش" است مولانا شعر خود را با بشنو شروع می کند و این اولین کلمه است که برای شروع مثنوی انتخاب می کند و سر ان این است که بیشتر شنونده باش تا گوینده، شیخ بهایی (عالم شیعه) مثنوی مولانا را قران عجم توصیف می کند و مولانا دعوت به شنیدن می کند چون اولین شان عارف عبور از مرزهاست و یکی از خصوصیات فردی که می خواهد از مرز عبور کند باید توانایی شنیدن داشته باشد و هنر شنیدن خیلی مهم است که نگویی این فرد مثلا بر خلاف عقاید من حرف می زند و او را ساکت کنی باید به حرفش گوش داد  و همیشه خود را بر اساس اعتقاد خود محور حق نباید داد و حکم به خاموشی دیگران داد و باید بیشتر شنونده باشی


بشنو این نی چون شکایت می
  کند            از جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
                    در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه
  از فراق           تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
        باز جوید روزگار وصل خویش
من به جمعیتی نالان شدم
                        جفت بدحالان خوش حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
                از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله من دور نیست
                  لیک چشم و گوش را ان نور نیست
تن زجان و جان ز تن
  مستور نیست         لیک کس را دید جان دستور نیست
اتشست
  این بانگ نای و نیست باد           هرکه این اتش ندارد نیست باد
اتش عشقست کاندر نی فتاد
                     جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
                پرده ها اش پرده های ما درید
همچو نی زهری ویریاقی که دید
               همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون
  می کند                 قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست
          مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بی گاه شد
                     روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
             تو بمان ای انکه چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز اتش سیر شد
               که بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
                     پس سخن کوتاه باید والسلام 


در مصرع اول از بیت اول واژه نی منظور خود مولانا است که حکایت می کند و از جدایی ها شکایت می کند.
 در مصرع دوم نیستان منظور همان خداوند است و نفیر ناله جانسوز می باشد. در مصرع سوم مولانا به دنبال افرادی می گردد که درد سینه و دلی پر از درد دارد تا بتوانند اشتیاق وصل را وقتی مولانا برای انان می گوید قابل فهم باشد. در مصرع چهارم مولانا می گوید که انسان ها به اصل خود باز می گردند و اصل انسان خداست و انسان از خدا نشات گرفته است اگر چنانچه منجرف هم شود دوباره بازگشت خواهد کرد. از خصوصیات مولانا این استکه  در در بند گذشته و اینده نیست و سعی دارد حال را دریابد.

 

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۸۷ ساعت 20:44 شماره پست: 8

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn


"جهان در طول تاریخ خود تولد های میمون و مبارکی را بر خود دیده است و بشر از این زایش های نو ، تجدید حیات یافته است. مولود 15 شعبان سال 255 هجری نیز یکی از مولود های مبارکی است که انتظار میرود حیات بشری را تحت الشعاع حضور خود قرار داده و بار دیگر مدد حق به وسیله ایشان بر زمینیان جاری گردد.از طرفی تاریخ بشر نشان داده است که همواره بشریت بین نیکی و بدی در نوسان بوده است و هر بار که انسانیت سقوطی را به خود دید و به قعر زشتی سقوط کرد، دستی از عالم بالا به مدد امده و سعی کرد او را بسوی صراط مستقیم رهنمون گردد و انچه در باره لزوم بعثت انبیا نیز می شود گفت، همین ضرورت بود.خالق مهربان به لحاظ علاقه اش همواره به کمک بشر امده و پیام آوران، اولیاء، مصلحین و راهنمایان خود را به سوی بشر روانه نموده است که اخرین آن نیز برانگیختن وجود شریف پیامبر رحمت حضرت محمد (ص) بود که اسوه اخلاق حسنه بود و معجزه اش نیز چیزی جز خلق احسن و اخلاق نیکو نبود و البته نیز همین یک دلیل آمدنش بوده زیرا بشر در اوج سقوط اخلاقی قرار داشت و اکنون نیز قرار دارد. لیکن علیرغم آمدن پیامبران و ارسال کتب متعدد الهی انگار حتی بعد از ختم نبوت، هنوز بشر نیاز به کمک دارد و فلسفه ی وجود حجت بر زمین را نیز در همین راستا شاید بتوان تفسیر کرد.تفاوت عصر حاضر با عصر نزول انبیا تنها در تفاوت بشر امروز با بشر عصر انبیا است، زیرا جهان را ماهیتا تغییری نیست و این بشریت است که در طول تاریخ تغییر و تحول می یابد. امروزه رشد بشری در حدی است که می تواند با استفاده از عقل و نزولات اسمانی (که همانا ایات الهی است)، راه خود را بیابد و شاید به همین دلیل هم بود که ختم نبوت اعلام گردید، لیکن علیرغم همه اعتماد خداوند به بشر برای رسیدن به سعادت و تحقق اشرف مخلوقات بودن انگار باز هم نیاز است که ما را نجاتی از عالم بالا صورت گیرد و منجی عصر (عج) ذخیره ی خداوند در این راستاست که خواهد آمد و بار دیگر مدد حق به کمک بشر امده و برای اخرین بار بشر را به صراط باز خواهد گرداند. ما برای این منجی منتظریم، لیکن باید منتظر فعال بود یا منفعل ؟ پاسخ روشن است باید فعال بود و در واقع حسن انتظار فعال بودنش است. ولی خصوصیات فرد منتظر فعال چیست؟ در این زمینه باید گفت منتظر فعال علاوه بر ایجاد خصوصیاتی همچون تجهیز به ایمان، علم، نظم، اعتماد به نفس، پاکی روح و بقیه خصوصیات مثبت، باید سعی کند همان نقشی را بازی کند که انتظار می رود حجت خدا در زمین بازی کند.ظهور و حرکت مهدی که مجدد دین احمدی در عصر سقوط بشریت خواهد بود در واقع ادامه حرکت انبیای کرام، علی (ع)، امام حسن مجتبی (ع) و بقیه ائمه اطهار خواهد بود. لیکن در عصری که بشر با بشر عصر ائمه تفاوت دارد و علم و فن آوری در اوج خود قرار دارد و عقل بشری در جوش و خروش است، انتظار میرود حجت خدا نیز با استفاده از امکانات و تجارب بشری که مکمل آن کمک الهی خواهد بود، دست به اقدام و اصلاح زده و شرایطی در خور بشر را به وجود آورد و لذا برای این که در رکاب ایشان باشیم باید توامان مجهز به علم و ایمان بوده و این وظیفه ی منتظر واقعی است."

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در گلگشتی در آشیانه عقاب، آلاشت د...
چگونه شدیم آنچه هستیم رضاشاه بخش یکم در این دوره مظفرالدین شاه ده سال حکومت کرد و از این مدت نزدیک...
- یک نظز اضافه کرد در خطر سرنوشت اتحاد جماهیر شوروی ...
فرصت تاریخی برای ایرانیان و اخلال در آن حسین راهبان ایرانیان یک فرصت و آزادی تاریخی با اینترنت به ...