شجریان قله آواز ایران، که در ناباوری ما فرو ریخت
  •  

17 مهر 1399
Author :  
استاد تو بخواب، و آرام باش، نوایت تا ابد ماندگار است

گرچه انتظار ریزش قله ها را نداریم، اما شوربختانه قله بلند آواز و موسیقی ایران فرو ریخت، استاد محمد رضا شجریان از دردی جانگاه، نجات یافت اما جهان هنر، مردم ایران، و ملت های دوستار هنرش را به داغِ بزرگ خود نشاند، او که نقبی به بلندا و عظمت آوازِ خوش خود، به عمق ژرفای ادب و فرهنگ ایران زمین زده بود، نهایتن در نقب تاریک زندگی سخت این روزها، از رفتن باز ماند، او ایران و ایرانیان را با آواز خوش خود به اوج رساند، نوای ملکوتی اش، وصل به آسمان ها بود، انسان را به عالم والا اتصال می داد، حنجره اش را فرشتگان از گِل مخصوص ایزدی سرشته بودند، تا تو را از طناب های آسمانی آواز، به اوج آسمان های بلند معنا پرواز دهد.

نوایش همچون مناجات بود، زمزمه های موسیقیایی اش آنقدر به طبیعت و دل انسان، نزدیک بود که دل هر انسانی را به خود جذب می کرد، نجوای آهنگین او ایزد یکتا را برایم یادآور بود، و او اوج غرور ملتی بود که تن به هر ذلتی نداد، نه خود ذلیل بود، نه برای مردم خود ذلت می خواست و تحمل می کرد.

گرچه جسم پاک ایشان از حیات باز ماند، اما هنرش، نوایش، تفکرش، منش او، شخصیت استوارش، مردمی بودنش، همت والایش، سخت کوشی بی مانندش و... ماندگار خواهد بود؛ او نمونه یک ایرانی مثال زدنی است، با مردم کشورش بود، و با آنان تا آخرین نفس ها ماند، و همراه بود، شاید آخرین نگرانی اش در آن ساعات آخر حضور در این دنیا نیز، مردم و کشورش بوده باشد، تا اینکه جان به جانان تسلیم کرد، در این ساعات غم انگیز، این ضایعه بزرگ، این فقدان عظیم را به تمام ایرانیان، به تمام گویشگران پارسی، و اهل هنر جهانی، و در کل به جهانیان باید تسلیت گفت، چرا که موسیقی او زبانی جهانی و ملکوتی داشت، که برای تمام جهانیان قابل فهم و درک است، چرا که موسیقی نوایی قابل فهم برای همه، و زبان مشترک همه انسان هاست.

او در ماه مهر آمد، و در ماه مهر این سرزمین مهرنشینان را ترک کرد و رفت.

روح و روانش شاد، یادش برای همیشه گرامی، راهش پر رهرو باد

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (62)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

محمد موسوی
This comment was minimized by the moderator on the site

تنها صداست که می‌مانَد

Posted: 23 Sep 2021 08:05 AM PDT

سعید رضادوست

برای یکمِ مهر؛ زادروزِ استاد محمدرضا شجریان

غیاب یعنی «نبود»، یعنی «از نظر دور شدن»، و شجریان چه هنگام غایب بوده است؟ «سکوتِ آدمی/ فقدان جهان و خداست» و شجریان در تمام عمر، فریاد بوده و آهنگ. او «آیتِ خجسته‌ی در خویش زیستن» بوده است همواره. شجریان بی‌مانند است. همچنانکه دماوند یگانه مانده است و مولانا بی‌تکرار. اما هنگامی که از شجریان حرف می‌زنیم دقیقاً از چه حرف می‌زنیم؟ موسیقی؟ آواز؟ شعر؟ شجریان زاده‌ی فرهنگ است و زایاننده‌ی فرهنگی دگر و به درستی گفته‌اند که او به تنهایی و تمام‌عیار در قامتِ یک فرهنگ است.

شجریان بیش از هرچیز اما فرزندِ لحظاتِ خطیرِ زندگی است. امرِ خطیر به آن دسته از امور گفته می‌شود که بی‌تکرار و سرنوشت‌ساز هستند و انجام دادن یا ندادن‌شان تأثیری بی‌بازگشت و عمیق را در زندگی فرد به جا می‌گذارد. فرد در مواجهه با امور و لحظاتِ خطیر «آستانه‌نشین» می‌شود و در آستانه‌ی دو راهی قرار می‌گیرد و باید یا در کمترین زمانِ ممکن، بر زمینِ یقین گام بگذارد و خود را به میانِ میدان بیفکند یا آنکه بر جای خویش ساکن و رخوتناک بماند و سکوتِ سردِ زمان را بر خود آوار سازد. فردی که امرِ خطیر را برمی‌گزیند «شهسوارِ سرنوشت» خواهد شد و خود را به امرِ جاودان گره می‌زند.

شجریان در زمانه‌ای نفس کشیده که بیش از هر دوره‌ای آبستنِ لحظات و امورِ خطیر بوده است و او هر بار خود را به مخاطره افکنده و امرِ خطیر را برگزیده. چه آن هنگام که در اعتراض به واقعه‌ی ۱۷ شهریور استعفای خویش را از «سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران» نوشت و چه این زمان که دوشادوشِ مردم به خیابان آمد و بانگِ «تفنگت را زمین بگذار» سر داد و خویش را «صدای مردم» نامید.

شجریان؛ اکنون نمادی است برای دورانِ ما. همچنانکه فردوسی نمادِ دوره‌ی خویش است و حافظ نمادِ روزگار خویش. در این ایّام که «از هر کرانه تیرِ دعا» روان کرده‌ایم، بیش از هرچیز نگرانِ حالِ خویش‌ایم و اینکه «از آنچه که باید کرد هزارِ دگر مانده» و الا شجریان که «به منزل رسید و بار گذاشت.» او چنان در طول و عرض و عمقِ زندگی نفس کشیده و کوشیده که زمینی سوخته برای مرگ باقی گذاشته است. مرگ چه مطلوبی را می‌خواهد از شجریان بستاند که او آن را به کمال تجربه نکرده؟ بزرگا مردا که هیچ قدرتِ سیاسی نتوانست از قدرِ او بکاهد و یا ذره‌ای به آن بیفزاید. او صدرنشینِ جان‌آگاهان بوده است و خواهد بود.

شجریان هیچ‌گاه غایب نبوده است. حتی طی این سال‌ها که او از «دیده‌ی جهان‌بین» دور مانده، همواره در نظرِ «دیده‌ی جان‌بینِ» هنری‌مردمان و فرهنگ‌خواهان جلوه داشته است و گواه این مدعا همین بس که کوچکترین خبرِ مربوط به او، نبضِ مردم و رسانه‌ها را دیگرگون ساخته. «ثبت است بر جریده‌ی عالم دوامِ او.»

شجریان نیک می‌دانست که «روزی ما دوباره کبوترهای‌مان را پیدا خواهیم کرد/و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت» و دلگرمی‌مان داد که در برابرِ تاریخ، برخی سال‌ها به کوتاهیِ یک لحظه است و باید آن لحظه را به هیچ گرفت و در اندیشه‌ی روزِ زندگی بود. «روزی که کمترین سرود بوسه است/ و هر انسان برای هر انسان برادری است/روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند/قفل، افسانه‌ای است/ و قلب برای زندگی بس است.» ما آن روزِ نه چندان دیر و نه چندان دور را با گلبانگِ شجریان در بر خواهیم کشید و عطرِ خیام سراپای وجودمان را پر خواهد ساخت و «بنده‌ی آن دَم» خواهیم ماند. روزی که «ایران سرای امید» خواهد بود.

از مقدمه‌ی مجموعه‌ی غزلِ “شبِ دربند، صبحِ آزادی”، نشر نگاه معاصر، چاپ دوم، ۱۳۹۹

This comment was minimized by the moderator on the site

مارادونای آرژانتین و شجریان ما!

مارادونا درگذشت و جهان ورزش و بویژه فوتبال را شوکّه کرد. او پس از پایان فوتبال اعجاب‌آورش با زندگی خود خوب تا نکرد. مواد مخدّر مصرف می‌کرد و حاشیه‌های زیادی داشت. اما حالا که او مرده است، دولت‌مردان و مردم آرژانتین برایش سنگ تمام گذاشته‌اند. دولت سه روز عزای عمومی اعلام کرده و پیکر او را در کاخ ریاست‌جمهوری گذاشته‌ است تا به هواداران بی‌شمارش این امکان را بدهد تا به شایستگی از او تجلیل کنند. از دیروز تا حالا کسی به بهانه حاشیه‌های زندگیِ شخصیِ "خدای فوتبال" مانع بزرگداشت او نشده است؛ گویی به قول پِپ گواردیولا، برای کسی مهم نیست که او با زندگی خودش چه کرده بود، بلکه مهم آن است که او با زندگی مردم و هوادارانش چه کرده است و تا چه اندازه توانسته است برای‌شان لحظه‌های خوش فراهم آورد. اما در کشور ما ماجرا کمی فرق می‌کند. همین چند وقت پیش که خسرو آواز ایران درگذشت، برخی‌ها به موضوع طلاق و ازدواج دوباره‌ی او پرداختند و با پررنگ کردن حاشیه‌های زندگی‌اش او را شایسته‌ی تکریم ندانستند. در میان ما کم‌تر کسی به این اندیشید که او با زندگی و فرهنگ ایرانی‌ها و زبان فارسی چه کرد و چه خاطراتی برای این مردم رقم زد. نه کسی برای‌اش عزای عمومی اعلام کرد و نه آن‌گونه که باید رسانه‌ی ملّی حُرمتش را پاس داشت. فرق ما با آرژانتینی‌ها و بسیار کشورهای دیگر درست همین‌جاست؛ این‌جا ما به زندگی و احوال شخصی هم کار داریم، و بر اساس همین احوال هم‌دیگر را ارزیابی می‌کنیم. فکرش را بکنید ببینید چند هنرمند، ورزش‌کار، شخصیّت علمی و فرهنگی، و چند انسان اثرگذار بر تاریخ و فرهنگ خود را به بهانه‌ی زندگی خصوصی‌شان از احترام و نکوداشت محروم کرده‌ایم.

مهراب صادق‌نیا

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

اهالی سیاست فراموش کرده‌اند که کارگزار و خدمت‌گزار شهروندان هستند و مردم، ولی‌نعمت آنها/ فراموش کرده‌اند قرار نیست حکومت همه چیز را دیکته کند
Posted: 18 Nov 2020 09:13 AM PST
بی مهری به شایستگان حاصل وارونگی در نظام اجتماعی است
سید علیرضا حسینی بهشتی
به اعتقاد شما چرا در سال‌های اخیر شجریان برای جامعه و سیاسیون در ایران اهمیت پیدا کرد، آیا این اهمیت از سر دلبستگی به هنر و صدای شجریان است یعنی علاقه به شجریانِ آواز است یا موضع‌گیری‌های سیاسی او بر طرفداران و منتقدانش همزمان افزوده آنهم درحالی که پیش و بعد از شجریان هنرمندان دیگری حتی در موسیقی سیاسی شدند اما هیچیک به اندازه شجریان برای دو گروه طرفداران و منتقدانشان مهم تلقی نمی‌شدند؟
به نظر من به هر دو اینها بر می‌گردد. از یک طرف او را هنرمندی می‌یابند که در فن خود در اوج قله قرار دارد، و از طرف دیگر او را در کنار مردم می‌بینند. این برای کسانی که با موضعگیر‌های سیاسی او همدلی دارند خوشایند، و برای منتقدانش ناخوشایند است. برای کسانی که در صدد تعرض مغرضانه بودند، روشن بود که هنرمندی او را نمی‌توانند زیر سوال ببرند، و برای آنهایی که در آوازش و اشعاری که انتخاب می‌کرد همدلی احساس می‌کردند، شجریان صدای مردم بود و از حنجره‌اش آرزوهای مردم بیرون می‌آمد. باید توجه داشته باشیم که هنرمندان، در هر یک از شاخه‌های هنر که باشند، نقش ویژه‌ای در شکل‌گیری فرهنگ مردم دارند که به زبانی که در اختیار دارند بر می‌گردد. آنچه اندیشمندان و دانشمندان، یعنی اهالی فلسفه و علم، در پیچیده‌ترین و دقیق‌ترین صورتبندی‌ها به مثابه دستاوردهای فکر بشر ارائه می‌کنند، هنرمندان به زبانی که برای مخاطبان گسترده‌تر قابل درک و فهم باشد، ترجمه می‌کنند. به همین دلیل است که در برقراری ارتباط با مخاطبان متعدد و متنوع، اهالی هنر موفق‌تر از اهالی فلسفه و اهالی علم، و حتی اهالی سیاست، هستند. از طرف دیگر، حساسیت هنرمند نسبت به آنچه درونش و پیرامونش می‌گذرد فراتر از دیگران، یا شاید بهتر باشد بگویم زنده‌تر از دیگران است. بارقه‌هایی که در ذهن هنرمند به آفرینش هنری منجر می‌شود هم ناشی از همین حساسیت زنده است. شاید چنین بارقه‌هایی در ذهن من و شما هم رخ بدهد، اما هنرمند آن را رها نمی‌کند، در حالی که من و شما ممکن است از کنار آن با بی‌تفاوتی بگذریم. این حساسیت، هم به آنچه درونش می‌گذرد، هم به آنچه در طبیعت پیرامونش می‌گذرد، و هم به آنچه در محیط اجتماعی‌اش می‌گذرد، او را در موضعی قرار می‌دهد که باید همواره انتخاب کند. مهم این است که کی و چگونه انتخاب کند. شجریان آواز و موسیقی فاخری را ارائه می‌کرد که می‌توانست در سایه آن، تنزه‌طلبی کند تا حتی اگر نخواهد خودش را به کانون‌های قدرت یفروشد، دست کم از تعرض و بی‌حرمتی و آزار و اذیت مصون نگه دارد. خوب، او این کار را نکرد و به انتخاب‌هایی ماندگار دست زد. از زمانی که من به یاد دارم، اشعاری که می‌خواند انتخاب‌شده بود، به این معنا که نمی‌خواند تا بخواند، بلکه می‌خواند تا ایده‌هایی را به مخاطبانش منتقل کند. البته در این زمینه باید صاحبنظران صحبت کنند و من فقط به عنوان یک مخاطب از دهها میلیون مخاطب او، نظرم را می‌گویم.
در تمام سال‌هایی که به شکلی انقلاب درحال ریشه دواندن بود، چهر‌ه‌های شاخصی در تمامی زمینه‌ها ازجمله موسیقی هریک به نحوی از دایره‌ی انقلاب بیرون مانده‌اند به همین دلیل یکی از تصاویر مشهور مربوط به بهمن سال پنجاه و هفت و هشت، موزیسین‌هایی هستند که در فرودگاه مهرآباد تهران، منتظر ترک کشورند اما شجریان، مشکاتیان و علیزاده از موارد نادر هنرمندانی هستند که با مردم همراهی می‌کنند. چرا هنرمندی که در دهه شصت و هفتاد نماد قرائت رسمی از موسیقی بود، سال‌ها بعد در مقام یک هنرمند معترض کنسرت می‌دهد و در همین نماد _ دست‌کم به نگاه برخی _ هم از دنیا می‌رود؟
شاید به این خاطر که احساس می‌کرد انقلاب دیگر در مسیری که در ابتدا در آن قرار داشت قرار ندارد. بسیاری از اندیشمندان، شاعران، نقاشان، هنرپیشه‌های تئاتر و سینما، مجسمه‌سازان، نویسندگان رمان و داستان، و اهالی موسیقی، و بسیاری از کسانی که در همراهی با این انقلاب نقش‌ مهمی ایفا کردند، احساس مشابهی داشتند و دارند. به‌خصوص با آنچه از سال ۸۴ به بعد بر کشور ما رفته است، اکثریت شهروندان چنین چرخشی را محسوس‌تر از قبل دیده‌اند و با ابزارهای گوناگون، نارضایتی خودشان را نشان داده‌اند. صدای شجریان یکی از این ابراز نارضایتی‌ها و صدالبته یکی از بلندترین‌شان بوده است.
در مورد این که می‌گویید شجریان نماد قرائت رسمی از موسیقی بود شک دارم توصیف درستی باشد. بخشی، و البه نه همه، از اهالی آواز و موسیقی که در آستانه انقلاب یا کمی بعد از آن ایران را برای ادامه زندگی و ارائه هنر خود مناسب ندیدند، از هنرمندان و هنرپیشه‌هایی بودند که تحت تأثیر هنر مبتذل و بازاری دهه‌های چهل و پنجاه، هنر فاخر و اصیل را پشت سر گذاشته بودند. شجریان، علیزاده، مشکاتیان و دیگر هنرمندانی که در حوزه‌های دیگر فعالیت می‌کردند و می‌کنند و بسیاری از آنها در ایران ماندند، هنر فاخر و اصیل را به نفع هنر بازاری و مبتذل کنار نگذاشته بودند و به همین خاطر، با وجود نقدهای زیادی که به آنچه در دهه شصت و بعد از آن در کشور می‌گذشت داشتند، و با وجود تنگناهای زیادی که تحمل کردند، هنر خود را قابل ارائه دیدند. یادم می‌آید که حتی در اوایل دوره دولت اصلاحات، میدان فعالیت اهالی موسیقی هنوز تنگ بود و یکی از اولیای امور در دیداری از این که انتشار گفتار شهید بهشتی درباره موسیقی و تفریح در باز شدن فضا مؤثر بوده و گفته‌های ایشان بر در و دیوار مراکز موسیقی زده می‌شود صحبت می‌کرد. با این همه، آنها ماندند و اثرگذاری‌شان هم ماندنی شد. همراهی موسیقی و آواز ایرانی در شکل‌گیری سرودهایی که به پاس کوشش‌های دلاورمردان و شیرزنانی که هشت سال دفاع از مرزهای ایران را رقم زدند، پایداری هنرمندان متعهد به فرهنگ اصیل ایرانی و تلاش‌های بی‌وقفه‌شان، و سیاست‌گذاری‌های در خور تقدیر دولت اصلاحات در همراهی و حمایت از آنان، باعث شد موسیقی و آواز دیگر «مطربی» و «لهو و لعب» شمرده نشود و بر جایگاه رفیعی که شایسته آن بود تکیه زند. تلاش‌های اساتیدی چون شجریان، ناظری، علیزاده و گروه‌هایی مانند کامکارها، موسیقی ملی و محلی را به‌عنوان یک سرمایه فرهنگی در پهنه ایران فرهنگی جانی دوباره بخشید. گسترش آموزشگاه‌های موسیقی و جذب و پرورش استعدادهای درخشان زنان و مردان جوانی که پا در جای پای پیشکسوتان گذاشتند و در تحول و تکامل آن کوشیدند، موسیقی و آواز ایرانی را نهادینه کرد و آن را به‌عنوان یکی از دژهای استوار مرزبانی از هویت ایران و ایرانی مبدل ساخت.
موسیقی اعتراضی در جهان بنا به ذاتش که معطوف به توده مردم است، فرم و محتوایی مشخص دارد و به ندرت پیش آمده یک موسیقیدان کلاسیک یا سنتی بدل به نمادی برای اعتراض شود اما این اواخر صدای شجریان نماینده نوعی اعتراض خاموش بوده است. فارغ از سبک و سیاق صدای شجریان که با ساختار موسیقی اعتراضی جهان متفاوت است، چرا از نگاه بسیاری؛ فحوای آواز او در این اواخر به موسیقی اعتراضی تلقی می‌شده است؟ با اینکه می‌دانیم اساس آواز شجریان را اشعار بزرگان شعر کشور در دوران معاصر یا متاخر تشکیل می‌داده‌اند و هیچیک از آن ابیات برای مخاطب ایرانی ناآشنا نبوده و نیست؟ از سوی دیگر آیا در اینجا غلبه فرم و شمایل بر فحوا روی داده است؟
[این سوال خارج از حوزه تخصص من است]
برخی از مدیران فرهنگی در تمام دوران بعد از انقلاب از مدیریت بد فرهنگی در مورد شجریان سخن می‌گویند. دلالت حرف چنین کسانی این است که قدرت سیاسی نتوانسته او را به‌صورت بایسته‌ای کانالیزه کند. آیا اساسا قدرت سیاسی باید و می‌تواند چنین نسبتی با هنر برقرار کند؟ سیر ارتباط میان قدرت سیاسی در ایران با هنر را چطور ارزیابی می‌کنید؟
سوال آخر که خودش یک بحث مفصل می‌خواهد. این که مدیریت فرهنگی در کشور ما چه مشکلاتی دارد و خدمت و خیانت مدیران فرهنگی این مرز و بوم از زمانی که دولت شبه مدرن در این سرزمین شکل گرفت هم خود داستانی دارد که صاحبنظرانی هستند که شایسته‌تر است آنها در این باره صحبت کنند. اما آنچه من می‌توانم بگویم این است که در چند دهه اخیر، به علت وارونگی که در ساختار نظام اجتماعی رخ داده است، شایستگان مورد بی‌مهری و گاهی حتی تعدی قرار گرفته‌اند و مرحوم استاد شجریان هم بی نصیب نماند. اهالی سیاست فراموش کرده‌اند که کارگزار و خدمت‌گزار شهروندان هستند و مردم، ولینعمت آنها. فراموش کرده‌اند قرار نیست حکومت همه چیز را دیکته کند. در نظامی که نگاه مهندسی فرهنگی و سنت دیکته‌کردن بر آن حاکم باشد، اولین قربانی‌اش خلاقیت و ابتکار است و وقتی خلاقیت و ابتکار دچار نفس‌تنگی بشود، اولین قربانی‌اش هنر است. عرصه هنر از آن دست عرصه‌هایی است که گسترش و ارتقای آن، کمترین دخالت دولتیان را اقتضا می‌کند. هنرمندان صدالبته نسبت به آنچه در عرصه سیاست می‌گذرد حساس هستند و به اقتضای حقوق و تکالیف شهروندی‌شان باید حساس باشند، اما این به معنی صدور جواز سوء استفاده از هنر برای تحقق مطامع قدرت‌طلبان نیست. در دهه اخیر دیدیم که هر گاه هنر به خدمت قدرت در آمد، چه هنرمندان بلندآوازه‌ای را که از چشم و دل مردم نینداخت و به گوشه‌نشینی نکشاند و چه تشنگان قدرتی را که یک شبه به فلاکت ننشاند. سکانداری کشتی هنر را به هنرمندان که بسپارند، خود می‌دانند که هنر ایرانی چگونه باید از توفان‌های سهمگین به سلامت عبور کند. / ایلنا، ویژه‌نامه صدای آرزو به یاد استاد محمدرضا شجریان

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

نامه ‌سعید حجاریان به ‌همایون شجریان
حجاریان خطاب به همایون شجریان نوشته است: «استاد شجریان در زندگی خود همواره جانب مردم را گرفتند و به این خاطر صدمه‌ها دیدند تا ‌حدی که ممنوع ‌الصدا شدند و حتی ربنای‌شان را خاموش کردند. ایشان می‌گفتند «من صدای خس ‌و ‌خاشاکم». به‌ گمانم شما نیز به‌ مرور با این مصائب روبه‌رو خواهید شد!»
روزنامه شرق در شماره امروز خود نامه سعید حجاریان به همایون شجریان را منتشر کرده که متن آن در پی می آید:
‌چونکه گل بگذشت و گلشن شد خراب بوی گل را از که یابیم از گلاب
جناب آقای همایون شجریان
درگذشت استاد آواز ایران، محمدرضا شجریان را به شما و خانواده محترم تسلیت می‌گویم. قصد داشتم پس از خاکسپاری آن مرحوم، نکاتی را با شما در میان بگذارم و وظایفی را که به نظرم جامعه هنری ایران از شما انتظار دارد، متذکر شوم.
۱) مرحوم استاد شجریان، زندگی پرباری داشتند. ایشان، اسلاف آواز ایران همچون ظلی، برومند، قمر، تاج، فاخته‌ای، بنان، طاهرزاده و... را از صافی ضمیر خود عبور دادند و سپس، با نوای آهنگ‌سازانی همچون لطفی، مشکاتیان، علیزاده، کلهر و... ممزوج کردند و به این طریق طرفه معجونی به ‌وجود آمد که سال‌های دراز می‌تواند دستمایه آموزش آواز ایران قرار گیرد. بنابراین، اولین انتظاری که از شما می‌رود، این است که با همکاری سایر شاگردان آن مرحوم، ردیف‌های آوازی ایشان را نظم و نسق ببخشید و چنان‌که ایشان خود می‌خواستند، این رویه «شاگرد پروری سینه به سینه» را ادامه دهید که این سلسله منقطع نشود.
۲) مرحوم استاد شجریان جایگاهی فراگیر داشتند. افغان‌هایی که با بیدل ‌خوانی ‌های استاد سر آهنگ مأنوس‌اند، ترک‌هایی که به مکتب شوشا عشق می‌ورزند، کردهایی که با آوازهای رزازی سرمست می‌شوند، عرب‌هایی که با لیلیات شبانه‌های خود را می‌گذارنند، جملگی گوهری را در صوت استاد دیدند که با آن احساس یگانگی می‌کنند؛ گویی شجریان نماینده فرهنگی سراسر منطقه ماست. بر این اساس، شناساندن هر‌چه بیشتر استاد به مردم عادی این کشورها -که اگر رها شوند به سمت موسیقی‌های تُنُک‌مایه روی می‌آورند- شاید وظیفه دیگری باشد که بر عهده شماست.
۳) یکی از کارهایی که شاید در زمان زندگانی استاد باید انجام می‌گرفت و نشد، تهیه مستندی بلند و جامع‌الاطراف از زندگی ایشان بود که من نیز به ایشان پیشنهاد دادم و استقبال هم کردند و کار را به آقای مشکاتیان محول کردند؛ شاهد من هم مژگان خانم هستند. اما نمی‌دانم چرا کار رها شد. اکنون، جای چنین مستندی خالی و ضروری است؛ باید کار را به اهل فن واگذار کرد و «راش‌»‌های نادیده زندگی ایشان را به وی سپرد تا چنین کاری صورت بگیرد.
۴) نکته دیگر درباره سبک آوازی شما و مرحوم پدر است. ایشان، تا حد زیادی وفادار به شیوه قدما بود و به همین‌خاطر شاید بعضی از آوازهایشان که طولانی و با مضامین سنگین است، برای جوانان امروز ملال‌آور باشد. اما‌ سبک شما که خود جوانید و با روحیه جوانان آشنا‌تر، با نشاط‌تر و شاداب‌تر به‌ نظر می‌رسد. اگر‌چه من تمایل بیشتری به کارهای پدر دارم، اما گمان دارم جوانان امروز با شما احساس همبستگی بیشتری می‌کنند. زمانی شنیدم مرحوم پدر درباره سنت‌شکنی‌ها و بی‌پروایی‌های آوازی شما نکاتی را متذکر شده‌ بودند که حکایت از ورودتان به شیوه‌‌های آوازی متفاوت داشت، اما گمان دارم همین بی‌پروایی‌ها و شادابی‌ها باعث جذب جوانان می‌شود تا بعدها از طریق شما به سنت آواز سنتی ما تمایل پیدا کنند. از این‌رو، گمان دارم ضروری است شما و بعضی شاگردان ایشان همین راه نوآورانه را ادامه دهید و بی‌آنکه از سنت سَلَف تخطی کنید، ابتکاراتی جدید در آثار آینده‌ به‌ وجود آورید. برای مثال، خواندن شاهنامه از سوی شما، کاری بود سترگ که فقط از عهده شما برمی‌آمد و تحسین پدر را نیز برانگیخت.
۵) استاد شجریان در زندگی خود همواره جانب مردم را گرفتند و به این خاطر صدمه‌ها دیدند تا ‌حدی که ممنوع‌الصدا شدند و حتی ربنای‌شان را خاموش کردند. ایشان می‌گفتند «من صدای خس‌و‌خاشاکم». به‌ گمانم شما نیز به‌ مرور با این مصائب روبه‌رو خواهید شد! با این وصف، اگر همچون پدر عنصر سیاست را نیز به نگاه موسیقیایی‌تان بیفزایید، مسئله دوچندان بغرنج می‌شود! بنابراین باید راه را آهسته و پیوسته طی کرد. چنان‌که می‌دانیم مرحوم استاد در آغاز راه و به دلیل نگاه‌های سنتی حاکم، از نام خود گذشتند! البته زمانه متفاوت شده است و نمی‌گویم به قول شاملو عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد... که خود نسبت به ظرایف امر آگاه هستید!
تا به اینجا به خود جرئت داده‌ام و تکالیفی را بر شما بار کرده‌ام، اما مرحوم شجریان توانایی‌هایی دیگر نیز داشتند؛ خطاطی، ساختن ساز و حتی گل‌آرایی که نمی‌دانم آنها را هم بر شما بار کنم یا نه... که شاعر می‌گوید:
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل / چون می‌تواند کشیدن این پیکر لاغر من
ایام‌ به کام.

This comment was minimized by the moderator on the site

وداع با اصالت
در جامعه مناسکی
به بهانه رحلت استاد شجریان


با اینکه سررشته‌ای در موسیقی و ادبیات ندارم، باد زمستانی سرد و خشکی که با رفتن شجریان بر بیابان بی‌شجر فرهنگمان می‌تازد ‌و در برهوت بی‌سرپناه جان‌ ایرانی استخوان می‌ترکاند، به خوبی حس می کنم. همانطور که در همین پست قبلی هم متذکر شدم، نزاعها در ایران امروز نه از جنس تقابل سنت ‌‌و مدرنیته است، نه از جنس تقابل ایدئولوژیک و نه از جنس منازعات سیاسی مثل آنچه در ۸۸ اتفاق افتاد و نه حتی از جنس اختلاف نظرهای فرهنگی؛ بلکه اساسا در همه موارد اختلافات به یک جبهه بنیادین‌تر تقلیل یافته است: نزاع کیفیت با کمیت؛ تقابل اصالت با میان‌مایگی توده‌وار. و از همین جهت است که ایران کرونازده ۱۴۰۰ را بیش از هرچیز نه به ایران ۸۸ یا ۸۴ یا ۷۶ یا ۵۷ یا حتی ۴۲ و ۳۲ بلکه به ایران طاعون‌زده‌و وبازده ۱۳۰۰ شبیه‌تر می‌یابم.
مشخصا بحثی‌ بر سر کارنامه #شجریان نیست (که این گفتگویی عقلانی میان اهل بلوغ در یک جامعه مدنی است) بلکه بحث بر سر مراتب انحطاط در جامعه‌ایست که هر کیفیت، نبوغ ، خلاقیت و اصالتی فی نفسه در آن به اپوزیسیون وضع موجود و عامل تشویش اذهان عمومی و متزلزل شدن ارکان امنیت ملی‌ای تبدیل می‌شود که بر ستونهای تکرار، تقلید، تسلیم، صغارت و پدرسالاری‌ای ملکوتی تعریف شده است.
درحالیکه از منظر محافظت‌کنندگان وضع موجود که غاصبانه بر کرسیهای سیاستگذاری و حکمرانی تکیه زده‌اند، نحوه مدیریت این وضعیت بسیار روشن و سرراست عبارت است از فربه کردن رسانه‌های توده‌ای، مناسکی کردن فرهنگ و اجتماع و الهیات، و جلوگیری از شکل‌گیری اصالت و کیفیت در گوشه‌های تاریک دانشگاه و فضای مجازی و محافل غیررسمی؛ اما از منظر روشنفکران و ملی‌گرایان و خردمندان و خداپرستان واقعی ‌منزوی و پراکنده در گوشه و کنار این سرزمین‌ این‌ پرسش بس دهشتناک گهگاه در مواقعی مانند این فقدان غمبار استاد شجریان، مثل افعی دوباره سر بلند می‌کند که اگر ایران دیروز با آن ذخائر درخشان کیفیت و اصالت فرهنگی چنین شد، ایران فردا چه خواهد شد؟
و اینجاست که دوباره نتیجه می‌گیرم دوران اصالت‌های حماسی بزرگ‌مردانی که ما ایرانیان معنای زندگی خویش را از آنان می‌گرفتیم به پایان رسیده و دوران مقاومت خانگی برای صیانت از فضیلت و بلوغ آغاز شده است: دوران اصالت‌های خرد زنانه‌ای که چون شمعی که با سرانگشتان ظریف و زیبای خود شجاعانه ظلمت را می‌شکافد، در گوشه‌های گمنام‌ این آب و خاک بار تداوم فرهنگی و مدنی و اخلاقی ایران را به دوش می‌کشند.
زمستان

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

قدّیس هنری
عرض تسلیت و آرزوی تسلّایِ خاطر برای داغداران درگذشت یک قدیس هنری، یک خدایگان و هم البته عرض خجسته‌باد به یمن داشتن او؛ کسی که با کلام، با مرام، با بودن و رفتن خود عشق را معنا کرد.
عشق یعنی رابطۀ ایران با شجریان، رابطۀ شجریان با ایران. عشق یعنی به داشتن کسی افتخار کنی و با دیدن و شنیدنش پر از شور و شعف شوی و با رفتنش بغض کنی، و لایه‌های شخصیت او را که ورق میزنی هر بار چیز تازه‌ای در آن بیابی و اگر ابتدا در او خوبی و زیبایی دیدی و به آن علاقمند شدی، بعدتر خوبی و زیبایی را با او بسنجی.
شاد باشیم از این بخت بلند، از داشتن چنین کسی که البته به یمن ابزارهای تمدنی، همیشه و همواره صدای او را خواهیم داشت. اگر امروز از نکیسا و باربد حرف می‌زنیم و نمی‌دانیم چه سازی و چه صدایی داشتند، هزار سال دیگر اگر از شجریان حرف بزنند، صدای او حاضر است، هرچند نه حیّ‌وحاضر‌.
من گاهی از این گله داشته‌ام که ما آدمیان وقتی به چیزی مثلاً یک رابطه دوستی، یک دوران خوش، فکر می‌کنیم که به سر آمده و تمام شده است، چرا فقط به تلخی‌های پایان آن فکر می‌کنیم. چرا به مدت‌های مدیدی که از آن رابطه، از آن نعمت بهره برده‌ایم، فکر نکنیم و شاد و سپاسگزار و قدردان بخت خود نباشیم؟
به زوال این نعمت، زیاد فکر نکنیم، هرچند از جنبه‌هایی لااقل زوالی در کار نیست، ولی حتی اگر باشد، فکر کنیم به چندین دهه داشتن او و برخورداری از او و تبدیل‌شدنش به نماد زیبایی‌شناسی و خلاقیت هنری و هم رفتار انسانی و اخلاقی.
سعدی و حافظ که به تصور من نام و فامیل ما ایرانیان محسوب می‌شوند، دو گنج بودند که فقط گوشه‌هایی از آنها از ورای ابهام زمانه بیرون مانده بود. شجریان، به خصوص در «بیداد» و «دستان» که در اوج آفرینش هنری او، در میانۀ دهۀ شصت به عرصه و عرضه آمد، این دو گنج را غبارروبی کرد و به نمایش گذاشت. خیلی از ما این‌دو را با سحر صدای شجریان شناختیم یا لااقل بیشتر به آنها توجه کردیم. من گفته‌ام که وقتی به این فکر می‌کنم که اگر این دو، سروده‌هایشان را با صدای سیاوش می‌شنیدند تا چه مایه و پایه از شور و شگفتی سرشار می‌شدند. چیزی از جنسی غریب در این صدا هست شبیه همان غرابتی که حافظ را وامی‌داشت به گفتن اینکه "حسد چه می‌بری ای سست‌نظم بر حافظ/ قبول خاطر و لطف سخن خداداد است" یا سعدی را به اینکه "زمین به تیغ بلاغت گرفته‌ای سعدی/ سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست". و این بیش از آنکه اشاره بر ماهیت الوهی و موهبتی سروده‌ها باشد مشعر به ناتوانی از تحلیل دقیق زیبایی‌شناختی آن است.
شجریان صاحب کاریزما بود. این اسم رمز اشاره به مجموعه‌ای از صفات است که شخصیتی را چنین محبوب و نافذ می‌کند و کس نمی‌داند دقیقاً به یمن کدام صفت یا صفات این مِهر بی‌مهار نثار اوست.
بنا به تصویری که من دارم، غزل سعدی و حافظ مثل حوروشی است بی‌نهایت دلربا که نشسته است به جلوه‌گری، و صدای استاد وقتی آنها را می‌خواند انگار که آن زیبارو را به رقص می‌آورد. می‌شود تشبیه کرد تحریرهای صدای استاد بر تن غزل را با لرزش‌های فنّی و زیبا بر تن یک ماه‌وش هنگامۀ رقص.
و نکته‌ای در انتها. ارزش بالای موضع‌گیری اخلاقی در قبال سیاست، به خصوص از کسانی که سرشناسند و محبوب و معیار، و به ویژه برای ما ایرانیان در این زمانۀ عسرت، به‌غایت قابل فهم و تأیید است. با وجود این بهتر است که همه چیز را در این خلاصه نکنیم. چنین وجود چند‌لایه‌ای را، چنین ارزش و عظمتی را در یکی از وجوه آن خلاصه نکنیم. واقعیت را تماماً تفسیر سیاسی نکنیم. بزرگی فرموده بود که این همراه حق ایستادنِ استاد از هنر او والاتر بود. چنین نیست. بسیاری چنان کردند و چنین محبوبیتی نصیب نبردند. آن هنر بود و ملاحت شیرین و آن چندلایگی شخصیت که این ایستار را چنین ارج داد.
اگر بخواهیم به تعبیر رایج کاری برای شادی روح آن مرحوم انجام بدهیم، به گمان من مشارکت در پروژۀ اوست، یعنی تلاش برای درک و جذب عناصر لذت و حکمت و زندگی و اخلاق در میراث سعدی و حافظ و همالان آن دو با معجزۀ بی‌مثال آواز و تصنیف.
مرتضی مردیها
مهر ۱۳۹۹

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

سیاست‌مدارها هم شاید مثل ما هر کدام کسی را دوست داشتند. دکتر عبدالله، حسام الدین سراج را دوست می‌داشت، در اولین روزهایی که رئیس اجرائیه حکومت شد، از سراج دعوت کرد بیاید افغانستان، هم در هتل انترکانتیننتال و هم کاخ سپیدار که دفتر خودش بود، برایش برنامه گرفت. خوبی کابل همین است که پایتخت تلاقی همه فرهنگ‌های منطقه است. در تهران آدم‌های نادری موسیقی کلاسیک افغانستان، تاجیکستان یا پاکستان را می شناسند اما در کابل همانقدر که استاد محمد حسین سر آهنگ محبوب است، استاد مهدی حسن پاکستانی و استاد آدینه هاشم تاجیکی و استاد شجریان ایرانی هم محبوب است. حتی خیلی وقت این پسوندهای کشوری هم طرح نمی‌شود، مهدی حسن، انگاری در کابل به دنیا آمده باشد و آدینه هاشم و شجریان استادان کوچه خرابات باشند. هیچ وقت ازین لحاظ تعصب فرهنگی و موسیقایی وجود نداشته است.
یک بار در دفتر یکی از مقامات ارشد حکومت در ارگ ریاست جمهوری، دیدم آواز شجریان را گذاشته است، در دفتر کسی که یک هزارم درصد هم تصور نمی‌کردم موسیقی ایرانی آن هم کلاسیک را بشناسد. برای همین عجیب نبود که خیلی از مقامات و سیاستمداران افغان، مثل داکتر عبدالله و رحمت الله نبیل و لطیف پدرام و داکتر اشرف غنی و خانواده احمدشاه مسعود از شجریان با حرمت یاد کنند و خاطره رفتنش را گرامی بدارند.
همان طور که عجیب نبود، در ردیف چهل و هشت کافه شاپ که تنها در خیابان پل سرخ واقع شده اند، اکثرشان چند روز به احترام، شجریان مراسم بگذارند و برایش شمع روشن کنند.
در هرات، شاید به علت همسایگی طبیعی باشد که این همه مردم عادی هم شجریان را بشناسند و دوست داشته باشند اما در شرق افغانستان، نویسنده های پشتون، مثل استاد وفا و طاهر زلاند برای من غیر منتظره بود آشنایی و علاقه شان به شجریان.. تعداد کسانی که پروفایلشان را به عکس شجریان آراستند هم کم نبودند از شبرغان تا بلخ و بدخشان و بامیان.
به طور مثال، فرزاد فرنود، شاعر زبان اوزبیکی و متولد شبرغان است، در زندگی هیچ وقت به ایران سفر نکرده اما آشنایی او از موسیقی ایران، حیرت بر انگیز است، وقتی درباره فرق تنظیم های دو آهنگساز کلاسیک ایران صحبت می‌کند.
روز قبل از درگذشت شجریان، فرزاد را در انستیتوت مطالعات استراتژیک دیدم، گلویش را بغض گرفته بود، نمی‌توانست صحبت کند، گفتم چی شده، گفت، نشنیده اید شجریان در بستر بیماری تلخی ست؟!
نشنیده بودم، فردایش که خبر مرگش پخش شد، سیاه پوش شده بود و صدایش در نمی‌آمد.
ادامه این متن را در پست بعد بخوانید!
سید مصطفی تاجزاده

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

دوران کرونا انحصاری شدن قدرت
Posted: 16 Oct 2020 05:35 AM PDT
حسین رفیعی
تضاد قدرت ـ فلاکت و دانش ـ جهل
در هفته‌ی گذشته اسطوره‌ی آواز و موسیقی ایران، آقای شجریان به دیار باقی شتافت. آنچه از طرف مردم و رسانه‌های مجازی و حقیقی در مورد ایشان اتفاق افتاد به لحاظ تحلیل شناخت جامعه‌ی ایران بسیار مهم می‌باشد. مرحوم شجریان، ریشه در فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران داشت. او خود گفته بود که «فردوسی زبانم را نجات داد و من موسیقی را». معنی این حرف این است که فردوسی فارسی را که در آستانه نابودی بود، همچون زبان بومی در مصر، یمن، کشورهای شمال افریقا، با خلق شاهنامه، زنده کرد و شجریان موسیقی اصیل ایرانی را که مورد تهاجم بود، نجات داد. این کار آقای شجریان، کاری ارزشمند است ولی محبوبیت شجریان در بین مردم ایران، رمز و راز دید دیگری هم دارد.
مریضی این چند ساله‌ی شجریان و فوت او و عکس‌العمل مردم ایران و جهان نشان داد که او بسیار قدرتمند بود و هست. قدرت؛ یعنی دانش. شجریان، دانش داشت، اولاً ایران، مردم و جهان را می‌شناخت و ثانیاً، ارتباط مستقیم و ارگانیک خود را با مردم حفظ کرد و این عاملی تأثیرگذارتر از ماهیت هنر اوست. با مردم زندگی کردن، خواست مردم را فهمیدن، به نیاز مردم پاسخ دادن، هنر دوم شجریان بود. مهمتر از هنر اول.
گفت: آثار مرا، به جز ربّنا، از تلویزیون پخش نکنید. این خواست مردم بود که از سال ۱۳۷۸، نسبت به صدا و سیما، موضع خود را مشخص کرده بودند که خواست مردم را بازتاب نمی‌دهد و در عین حال می‌دانست که مردم با ربّنا، مخصوصاً در ماه رمضان ارتباط وثیق دارند. ولی از آن طرف کسانی گفتند که ربّنا یک اثر هنری است و نباید در افطار پخش شود! درست مقابل خواست مردم. چه تضادی بین یک اثر هنری و افطار وجود دارد؟! آیا ربّنا، یک اثر ضداسلامی است؟ حتماً خیر. پس منع کردن آن در تقابل با خواست مردم بود. ربّنا از تلویزیون پخش نمی‌شود ولی در افطارها از هر خانه و کوچه و مغازه و اتومبیلی پخش می‌شد. این یعنی قدرت و به تبع دانش؛ پشت این قدرت مردم. فهم مردم است که شجریان داشت.
مردم، کنسرت‌های شجریان را بسیار دوست داشتند، ولی او یازده سال، مجاز نبود برای مردم در ایران بخواند. باز تقابل با مردم. قدرت، اعمال زور نیست. اعمال زور، یعنی بازگشت به نحوه‌ی حیات موجودات در طبیعت. در جامعه‌ی امروز انسانی؛ قدرت از دانش می‌آید، چون انسان، تنها موجود طبیعت است که می‌تواند خلق دانش کند، ضعیف‌ترین افراد بشر به لحاظ فیزیکی، ممکن است به دلیل خلق دانشی که می‌کنند، قدرتمندترین فرد باشند. ولی در طبیعت قوی‌ترین موجود، «قدرتمندترین» موجود است. چرا زورگویان تاریخ جاودانه نمی‌شوند، ولی دانشمندان جهان، جاودانه می‌شوند، چون با خلق دانش خود قدرتمند هستند و قدرتشان، امری ذاتی و وجودی است، تصاحب شدنی نیست.
در مرگ شجریان، خیلی‌ها تسلیت گفتند و از خود همدردی نشان دادند، حتی کسانی که قدرت حکومتی دارند. چرا موقعی که شجریان زنده بود، همدردی نکردند؟! حتی زبانی. به زورگویان می‌گفتند که ممنوعیت کنسرت‌های شجریان خلاف قانون و خلاف روال عادی قدرت و خواست مردم در جوامع بشری است. چه عادت بدی در این کشور هست که وقتی یک دانشمند، یک هنرمند، یک سیاسی، یک فقیه می‌میرد همه تسلیت می‌گویند ولی در زندگی آنها یا اسباب قید و بندشان را فراهم می‌کنند و یا مصلحت‌جویانه، در مقابل حصر آنها سکوت می‌کنند! مریم میرزاخانی، ریاضی‌دان برجسته‌ای بود، در مرگش همه عزادار شدند ولی در حالیکه برای میلیون‌ها جوان ایرانی که بالقوه می‌توانند مریم میرزاخانی باشند، کسی برای آنها دل نمی‌سوزاند. یا آواره دنیا می‌شوند و یا در مملکت از تحصیل و کار و رشد و شکوفایی باز می‌مانند و همه مسوولان مملکتی منتظرند تا کس دیگری در سطح او بمیرد و آن وقت اشک بریزند! تبلیغات حزبی و انتخاباتی!
عقلای جهان، به ما می‌خندند که این چه مملکتی است که برجسته‌ترین شخصیت‌های جهان را دارد ولی تا زنده‌اند در حصر و حبس و تحدید و ممنوعیت به سر می‌برند، وقتی می‌میرند، همان عاملین ممنوعیت‌ها، عزادار می‌شوند. برجسته‌ترین سیاستمدار ضداستعماری جهان عقب مانده در صد سال اخیر ایرانی است؛ مصدق، برجسته‌ترین فقیه نواندیش شیعی، ایرانی است؛ منتظری، برجسته‌ترین ورزشکار اخلاقی جهان ایرانی است؛ تختی و برجسته‌ترین خواننده و موسیقی‌دان جهان اسلام؛ ایرانی است؛ شجریان و قس علی هذا حاکمان ما از طرح کردنشان واهمه دارند. چرا؟! آرامگاه مصدق، بیت منتظری، آواز شجریان، برای این آقایان خطرآفرین شده است. چرا؟! و احتمالاً، فردا، مرقد شجریان.
ما ایرانیان؛ اقتدار داریم گرفتار انسان‌های مفلوک هستیم. ما ایرانیان دانش داریم؛ گرفتار جهّال هستیم. تا کی؟ هیچکس نمی‌داند. زندگی این ده سال اخیر شجریان و مرگ او نشان داد که تا چالش اقتدار ـ فلاکت و دانش ـ جهل در ایران به نفع دانش و اقتدار، حل نشود. گرفتاریم.
عکس‌العمل مردم در عروج شجریان، نشان داد که عامل وحدت و نجات ما از بحران‌های کنونی که دیگر بحران نیستند، ابربحران هستند؛ ایران است.
مردم به لحاظ تکنیک‌های علمی، سیاستمدار و فقیه و موسیقیدان و پهلوان نیستند ولی آن جوهر ذاتی این انسان‌ها را خوب تشخیص می‌دهند. مردم فرق «سلبریتی»های آلامد را از کسانی که دود چراغ خورده‌اند، می‌فهمند و عکس‌العمل آنها متناسب با این فهم و درک است.
خیلی کسان، در هر رشته‌ای، برای مدتی، مشهور و معروف می‌شوند ولی تک افرادی چهره‌های ماندگار تاریخ می‌شوند. از دوران آقامحمدخان صدها صدراعظم و نخست‌وزیر آمده‌اند و رفته‌اند ولی مصدق، چیز دیگری بوده است. از دوران صفویه صدها فقیه آمده‌اند و رفته‌اند ولی آیت‌الله منتظری چیز دیگری است. در ۱۵۰ سال گذشته هزاران آوازخوان و هنرمند و موزیسین آمده‌اند و رفته‌اند، ولی شجریان، چیز دیگری است. آن چیز چیست؟ آن جوهر، اکسیری است که با تاریخ، فرهنگ، تمدن، حقوق مردم، دین و مذهب مردم و مملکت ما، ارتباط ارگانیک دارد. شجریان صدای «خس و خاشاک» بود و این چیزی هست که مردم می‌فهمند و به آن عشق می‌ورزند. فردوسی، اگر، زبان فارسی را زنده و ماندگار کرد، شجریان موسیقی اصیل مدغم در ادبیات و عرفان ایرانی را زنده و جاری ساخت که دیگر میرا نخواهد شد. مانا خواهد ماند.
مهندس سحابی در ۱۳۸۲ در حسینیه ارشاد گفت که عامل وحدت مردم ما، ایران است. ایران یعنی مردم ایران، با هر عقیده و مذهب و جنسیت و قومیتی که دارند. ایران یعنی تاریخ ایران که اسلام جزئی از آن است و نه همه‌ی آن، آنهم نه فقط «شیعه ولایی» آن، ایران، یعنی تمدن ایران، هنر ایران، ادبیات ایران، اسطوره‌های ایران، میراث فرهنگی ایران، تاریخ ایران و… مردم در برخورد با شجریان نشان دادند که این را می‌خواهند و این را می‌گویند که بیاییم تمدن ایران را غنا بخشیم، بیائید نگذاریم همین تتمه این تمدن هم نابود شود. بیائید روی آنچه اجماع داریم، عمل کنیم، نه آنچه عده‌ی معدودی با دانش بسیار محدود خود، به ما تحمیل می‌کنند. حصر و حبس و تحدیدهای شما، جواب نمی‌دهند این شجره طیبه، هزار سر دارد. آن را بشناسید. ایران و اسلام رهایی‌بخش برای ساختن ایران.
ادامه دارد

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

معمار صدا
Posted: 12 Oct 2020 11:29 PM PDT
به احترام استاد محمدرضا شجریان
حسین معصومی همدانی (عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی)
هنگام دیدار از بسیاری از شاهکارهای معماری ایرانی، احساس ما در آغاز شگفتی است، شگفتی از کار معماران و کاشی‌کارانی که این عناصر زمینی و ناپایدار را طوری کنار هم گذاشته‌اند که توازن و تعادلی آسمانی پدید آورده است. نقش‌های مسجد شیخ لطف‌الله اصفهان چیزی از جنس آسمان پرستاره را در ذهن ما تداعی می‌کند که در چشم ما همیشه به یک حال است و تماشای آن از یاد ما می‌برد که زمین و آسمان این جهان دستخوش دگرگونی است، این بناها نیز گذراست و خود ما نیز موجوداتی گذرا هستیم. چنین است که احساس شگفتی ما در برابر این آثار جای خود را به آرامشی می‌سپارد که چند لحظه‌ای ما را به ابدیت پیوند می‌دهد.
آفرینندگان این آثار آیا چنین سودایی در سر داشته‌اند؟ ما این آفرینندگان را نمی‌شناسیم و خود آنها نیز کوشش نکرده‌اند تا نام خود را در کنار آفریده‌های‌شان جاودانه کنند. امروزه ما این افراد را هنرمند می‌نامیم اما راستش را بخواهید نمی‌دانیم که آیا خود ایشان هم به خودشان به این چشم نگاه می‌کرده‌اند، یعنی آیا به خود به چشم موجوداتی استثنایی نگاه می‌کرده‌اند برخوردار از استعدادی مادرزاد که از دیگران دریغ شده است، یا نه، به احتمال زیاد، خود را کارگر و بنا و معمار و کاشی‌کار می‌دیده‌اند. اما یک چیز مسلم است و آن این است که این آفرینندگان بی‌نام و نشان در کار خود هیچ چیز را به دست تصادف رها نمی‌کرده‌اند و در اجرای خود حساب همه ‌چیز را می‌کرده‌اند. ما که چیزی از کاشی‌کاری نمی‌دانیم اگر از گوشه‌ای ناظر کار یکی از این کاشی‌کاران باشیم، از اینکه می‌بینیم که اجزای ریز کار خود را به چه سرعتی و با چه صرافت طبعی و انگار بی‌هیچ کوشش و اندیشه‌ای، کنار هم می‌گذارد، هم نگران می‌شویم و هم حیرت می‌کنیم. نگران می‌شویم که مبادا در طراحی تکه‌های کاشی‌ که باید کنار هم قرار بگیرند یک گوشه یا یک ضلع درست حساب نشده باشد و این کجی در سراسر بنا تکرار شود و نتیجه خراب از کار دربیاید و حیرت می‌کنیم وقتی می‌بینیم که نگرانی ما بی‌جا بوده و هر قطعه‌ای درست سر جایش قرار گرفته است.
ما به حاصل کار این آدم‌ها آثار هنری و به خود آنها هنرمند می‌گوییم، اما در گذشته آنها را «استادکار» یا «استاد» می‌نامیدند نه هنرمند، انگار در فرهنگ ما واژه استاد معانی و دلالت‌هایی داشته است بسیار فراتر از واژه هنرمند و استاد عنوانی است که اکنون به‌حق برای محمدرضا شجریان به کار می‌بریم. البته صدایی چون صدای استاد شجریان فقط به معدودی از مردم ارزانی شده است، اما چیزی که گروه اندک‌شمارتری از مردم و به‌ویژه کسانی که به عنوان هنرمند شناخته می‌شوند، دارند، تلاش و پشتکار و مراقبتی است که شجریان داشت. کسانی که از نزدیک با او کار ‌کرده‌اند، چه در زمان زندگی او و چه این روزها، بارها گفته‌اند که او دمی از آموختن باز نمی‌ایستاد و اگر گوشه‌ای از موسیقی ایرانی را در گوشه‌ای از ایران، نزد استادی بنام یا خواننده یا نوازنده‌ای گمنام، سراغ می‌گرفت خود را به آنجا می‌رساند تا آن را فرا بگیرد و این کار‌آموزی را هیچ‌گاه رها نکرد، حتی زمانی که به استادی شناخته شده بود. من که فقط دو، سه بار از نزدیک با او دیدار کرده‌ام، همان راحتی و اطمینان و آرامش را در شخص او می‌دیدم که در آواز او؛ آرامشی که تنها در استادانی می‌توان یافت که از راه شاگردی کردن به استادی رسیده باشند.
در یکی از این دیدارها، درباره بنان، خواننده‌ای که بسیار مورد ستایش او بود، می‌گفت:«بنان صدا را می‌ُساخت.» من نمی‌دانم که این گفته را چگونه باید تعبیر کرد. آیا می‌خواست بگوید که بنان بیش از آنکه به استعداد طبیعی خود متکی باشد بر مهارت‌های خود تکیه داشت و هنوز به آمیزه‌ای متعادل از صناعت و هنر نرسیده بود، به‌طوری که شنونده صدای او، دست‌کم شنونده موسیقی‌دان، اندکی از کوشش آگاهانه‌ای را که او می‌کرد در حاصل کارش می‌دید و این احساس نمی‌گذاشت، چنان‌که باید، از کار او لذت ببرد؟ گمان نمی‌کنم این تعبیر درست باشد و بیشتر احتمال می‌دهم که قصد او ستایش بنان بود، می‌خواست بگوید که بنان بیش از آنکه به معنای امروزی هنرمند باشد، بیش از آنکه به صدای خداداد خود متکی باشد، از کوشش خود مایه می‌گرفت و همین بود که او را در نظر شجریان بزرگ می‌کرد. می‌خواست بگوید که هنر، ساختن است و نه بیان کردن چیزی که از پیش ساخته شده یا داده شده است.
شجریان هم صدا را می‌ساخت، اما پیش از آنکه به روی صحنه بیاید. شنیدن صدای او مثل خواندن غزل سعدی بود. بار هیچ دشواری‌ای را بر دوش شنونده نمی‌گذاشت به‌طوری که شنونده حس نمی‌کرد که او خود برای رسیدن به این خلوص بار چه دشواری‌هایی را بر دوش کشیده است. همکاران او از دشواری بعضی از دستگاه‌ها و گوشه‌هایی که او خوانده است و اینکه کمتر خواننده‌ای جرات می‌کرده است به سراغ آنها برود، فراوان گفته‌اند، اما کوشش‌های او کار شنونده را آسان کرده است و امروزه ما از شنیدن این دستگاه‌ها و گوشه‌ها همان لذتی را می‌بریم که از شنیدن مایه‌های آشناتر و متعارف‌تر.
شجریان «هنرمند»ی سنتی بود، یعنی هنر او به دورانی تعلق داشت که هنوز به چنین استادانی هنرمند نمی‌گفتند. شاید اگر او در زمان دیگری به دنیا آمده بود باید، مثل بسیاری از استادان گذشته، در محافلی محدود می‌خواند، نامش فراموش می‌شد و صدایش نه روی کاست و نوار و لوح فشرده که تنها در این گنبد دوار می‌ماند، یا مثل همان کاشی‌کاران مسجد شیخ لطف‌الله حاصل کارش نقش بنایی می‌شد که شاید آن را هم روزی زلزله‌ای یا حمله مهاجمی از میان می‌برد. اما بخت با ما یار بود و او، در شرایط خاص تاریخی، موفق شد هنری خاص‌پسند را به میان ما مردم معمولی بیاورد و گوش ما را برای شنیدن آن بپرورد و باید، یک بار هم که شده، شکرگزار تکنولوژی باشیم که صدای امثال شجریان را برای ما نگاه می‌دارد. با این حال، او فریفته امکاناتی که در اختیار داشت نشد، زمام خود را به دست جریان‌های روزپسند نسپرد و سوار کار خود ماند. آن هم در روزگاری که آسان‌گیری‌ها و وسوسه‌های زندگی امروزی دام راه هر هنرمندی است که از استعدادی ذاتی برخوردار باشد اما بخواهد تنها به مدد آن کار خود را پیش ببرد. با این حال، این استاد موسیقی سنتی، نه از ضرورت نوآوری غافل بود و نه از مخاطرات آن و کارنامه او نمودار تلاشی است برای آشتی دادن بخشی از میراث گذشته با ضروریات زندگی جدید.
من چیزی از موسیقی نمی‌دانم، چیزی که می‌دانم این است که صدای شجریان از من نمی‌خواهد که برای لذت بردن از آن موسیقی‌شناس باشم؛ همچنان که شعر سعدی از من شناخت دقایق وزن و قافیه را طلب نمی‌کند؛ همچنان که مردمی قرن‌ها به خواندن شنیدن و خواندن شاهنامه فردوسی از دلاوری‌های رستم به هیجان آمده‌اند یا در سوگ سهراب اشک ریخته‌اند که معنی بسیاری از واژه‌های شعر او را نمی‌دانسته‌اند؛ همچنان که آن کاشی‌کاران قدیمی از من نمی‌خواهند که به ریزه‌کاری‌های فن ایشان وقوف داشته باشم تا بتوانم در دل ساخته‌های ایشان،که از همین گل و خاک و رنگ زمینی فراهم آمده است، آنی وجود زمینی خود را فراموش کنم و به چیزی فراتر از آن بپیوندم.
صدای شجریان در خدمت شعر فارسی بود و او پیوندی را که از دیرباز میان شعر فارسی و موسیقی ایرانی وجود داشته بسیار استوارتر کرد. در یکی از همان دیدارها به او گفتم که روزگاری مردم می‌گفتند که موسیقی ایرانی را شعر فارسی زنده نگه داشته است، اما امروزه، با این همه غزل و مثنوی که شما خوانده‌اید و مردم شنیده‌اند، باید گفت که موسیقی ایرانی نگهبان شعر فارسی شده است. شمای خواننده همین الان از خودتان بپرسید که از میان بیت‌هایی که از حافظ و مولوی و سعدی و خیام و عطار در یاد دارید، کدام یک را با خواندن و بازخواندن دیوان‌های این بزرگان به خاطر سپرده‌اید و کدام یک را با شنیدن و بازشنیدن خوانده‌های شجریان. این در روزگاری که انس ما با ادب گذشته روز به روز کمتر می‌شود خدمت کمی نیست.
چیزی که مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخته است همین نکته آخر است. حق این بود که فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به عنوان نهادی که پاسداری از زبان و ادبیات ملی ما را برعهده دارد، یادکرد این خدمتگزار بزرگ زبان و ادب را فراموش نمی‌کرد و گمان نمی‌برد که چون او اهل موسیقی بوده است پس یاد کردن از او هم، حتی در حد تسلیتی به مردم داغدار گفتن، لابد باید برعهده فرهنگستان هنر باشد. حالا که فراموش کرده است و برای یادآوری هم دیر شده است، وظیفه خود می‌دانم که، به عنوان عضوی از این نهاد، یاد این استاد بزرگ را گرامی بدارم و تصور می‌کنم که سایر همکاران فرهنگستانی نیز که در سطحی دیگر و با وسایلی دیگر پاسدار و مروج زبان و ادب ایرانند، با من در این احساس شریک باشند. منبع: اعتماد

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

موسیقی، فقه یا سیاست؟
Posted: 12 Oct 2020 11:10 PM PDT
علی‌رضا علوی‌تبار
با درگذشت استاد بزرگ آواز (زنده‌یاد محمدرضا شجریان)، به همراه موج بزرگ عاطفی که در کشور پدید آمد، یک بار دیگر بحث از جایگاه هنر موسیقی، در نظام کنونی ایران نیز مطرح گردید. پرسش‌های ایجاد شده در اذهان با پخش گفتارهایی از رهبر فقید انقلاب، به حوزه آموزه‌ها و اندیشه‌های دینی نیز تسری یافت. من نه موسیقی‌دانم و نه به معنای متعارف فقیه هستم. اما به نظرم رسید که با یادآوری برخی از اطلاعات عمومی موجود در این زمینه، می‌توانم به روشن‌تر شدن زمینه گفت‌وگو و داوری منصفانه‌تر یاری رسانم. حاصلش نوشته‌ای است که در برابر شما قرار دارد.
۱) بحث موسیقی در فقه سنتی ما، تحت تاثیر مباحث مربوط به غنا قرار دارد و کم‌وبیش ذیل احکام آن مورد قضاوت و داوری قرار می‌گیرد. در حالی که به روشنی می‌دانیم که موسیقی و غنا هم از نظر «مفهوم» و هم از نظر «مصداق» با هم متفاوتند و باید، هر یک به‌طور جداگانه مورد بررسی قرار گیرند. نسبت میان موسیقی و غنا، نسبت اعم و اخص است. غنا تنها نوع خاصی از موسیقی است و داوری‌های انجام‌شده در مورد آن قابل تعمیم به همه انواع موسیقی نیست. غنا (که قرائت مشهور آن با کسر «غ» است) در فقه سنتی ما تعریف خاصی دارد. این تعریف از اجزایی ساخته شده است که اگر موسیقی فاقد یکی از آنها بود، دیگر مصداق غنا محسوب نمی‌گردد. این عناصر سازنده مفهوم غنا به شرح زیر هستند:
یکم. صدای انسان است. هر چیزی که از جنس صدا و آواز انسان نباشد، غنا نیست. مثلا رقص غنا نیست.
دوم. صدای با معنا است. غنا باید صدای شامل الفاظ معنادار باشد. هورا، هلهله، کِل زدن و… که از الفاظ معنادار نیستند،‌ غنا محسوب نمی‌شوند.
سوم. صدایی جذاب و لذت‌بخش است که از طریق زیر و بم دادن و کشیدن صدا حاصل می‌شود.
چهارم. صدایی طرب‌آور است. منظور از طرب در فقه سنتی ما نوعی بی‌خیالی، سبک‌سری و بی‌ارادگی و تضعیف قوه تعقل است. شبیه به مستی ناشی از مصرف مشروبات الکلی.
پنجم. متناسب با مجالس لاابالی‌گری و گناه و بیهودگی و هدر دادن وقت است.
هر یک از شرایط لازم فوق، در یک قطعه موسیقی وجود نداشته باشد، دیگر نمی‌توان آن را غنا نامید. وقتی چنین تعریفی در مورد غنا می‌شود، کم‌و‌بیش می‌توان پیش‌بینی کرد که چه داوری در مورد آن می‌شود و چه حکمی برایش صادر می‌گردد. درباره حرام بودن غنا (با اجزاء پیش‌گفته) به‌طور کلی اختلافی میان فقیهان شیعه وجود ندارد. تنها تفاوت این است که برخی تحقق شرط پنجم را برای حرمت غنا ضروری می‌دانند، اما برخی دیگر چهار شرط نخست را برای حرمت کافی می‌انگارند.
اما به هر حال بحث از موسیقی به طور کلی کجا و بحث از غنا (شکل بسیار ویژه‌ای از موسیقی) کجا!
۲) توجه به آنچه گفته شد، نشان می‌دهد که آنچه به‌عنوان گفتار از رهبر فقید انقلاب نقل می‌شود و یا از کتب ایشان آورده می‌گردد، مربوط به غناست و نمی‌توان آن را به کل موسیقی تعمیم داد. به‌طور نمونه به برخی از نوشته‌های ایشان توجه کنید:
-غنا کشیدن و ترجیع صدا با کیفیت خاص طرب‌آور و متناسب با مجالس طرب و ابزار اعمال لهو است. (روح‌الله خمینی، تحریرالوسیله، ج ۱، ص ۴۹۷).
-منظور از طرب، خفتی است که بر نفس عارض می‌شود و به وسیله آن عقل زائل می‌گردد و انسان از نظر عرف مردم، کارهای شخص مست را انجام می‌دهد. (روح الله خمینی، المکاسب المحرمه، ج ۱، ص ۱۹۸).
در فتاوی توانمندترین فقهای سنتی معاصر نیز می‌توان تفکیک دوگونه موسیقی را از یکدیکر دید. به‌طور مثال: «هر آهنگ و آوازی که مناسب مجالس لهو لعب باشد، به نحوی که در نظر نوع مردم صورت لهوی محسوب می‌شود، خواندن و گوش دادن به آن حرام است» (حسینعلی منتظری، رساله استفتائات، سوال ۴۸۶).
یا «هر نحو موسیقی و غنا و اصوات و لهو الحدیثی که موجب گمراهی انسان از راه خدا و سعادت گردد، اجرا و شنیدن و تهیه ابزار و وسایل مخصوص آنها یا درست کردن به قصد چنین استفاده‌ای، حرام و معصیت است.» (یوسف صانعی، مجمع‌المسائل، جلد دوم، سوال ۸۵۷).
با توجه به تصریحی که همه این فقهای سنتی می‌کنند، موسیقی به‌طور کلی از دید فقه سنتی حرام نیست. بلکه هنگامی حکم حرمت در مورد آن داده می‌شود که داوری عرف مردم آن را لغو (فاقد فایده و نتیجه مفید) و لهو (تضعیف‌کننده اراده انسان و بازدارنده) و همراه با دعوت به گناه تشخیص دهد. مواضع مطرح شده در مورد موسیقی از طرف فقهای سنتی را باید در همین چارچوب فهمید و تفسیر کرد و الا از انصاف و واقع‌بینی خارج شده‌ایم.
برخورد نواندیشی دینی با موسیقی، داستان دیگری دارد که باید جداگانه به آن پرداخت.
۳) برخورد با موسیقی و موسیقی‌دان‌ها، در ایران بعد از انقلاب تابعی از خط‌مشی‌گذاری فرهنگی، به‌طور کلی بوده است. توضیح آنکه خط‌مشی‌گذاری فرهنگی در ایران بعد از انقلاب، از سرمشق‌های متفاوتی تأثیر پذیرفته است و سرمشق غالب در خط‌مشی‌گذاری فرهنگی در سال‌های پس از جنگ را می‌توان به معنای خاصی «سرمشق راهبردی» نامید. محور این‌گونه از خط‌مشی‌گذاری فرهنگی، برآورد و ارزیابی است که خط‌مشی‌گذاران از تمایلات و خواسته‌های متنوع قشرها و گروه‌های مختلف اجتماعی دارند. گاهی خط مشی‌گذاران این تمایلات و خواسته‌ها را سازگار و همسو فرض می‌کنند و از این رو خط مشی‌گذاری را بر مبنای «همگرایی» انجام می‌دهند. اما گاهی و در مواردی فرض را بر ناسازگاری و غیرهمگرا بودن این تمایلات می‌گذارند و به ناگزیر به‌ نوعی مجادله و برآورد نیرو و تأثیر متقابل و پویا میان خواسته‌های متغایر روی می‌آورند. از این رو در این سرمشق گاه با انفعال و تسلیم شدن در برابر خواسته‌های عمومی مواجهیم و گاه با برخوردی که می‌توان آن را «راهبردی» نامید. منظور از برخورد راهبردی در اینجا، نگاهی است که به خط‌مشی‌گذاران امکان می‌دهد تا در مسایلی که نتیجه برخورد دو درخواست مغایر است، مواضعی را انتخاب کند که نشان‌دهنده توازن قدرت‌های موثر در موضوع باشد. به بیان دیگر خط‌مشی‌گذار با استفاده از روش آزمون و خطا و تجربه مداوم و با توجه به آرایش قدرت و روابط میان جریان‌های ذی‌نفوذ و قدرتمند، به انتخاب خط‌مشی می‌پردازد. نوسان، فرصت‌طلبی، خطا و تلاش برای تصحیح مواضع از ویژگی‌های این سرمشق است. خط‌مشی‌گذاران در این سرمشق «خط قرمز» از پیش مشخص شده‌ای ندارند، آنها تابع نیروی برتری هستند که در صحنه تصمیم‌گیری حاضر است. این نوع برخورد را در میان سیاست‌ورزان کشور نیز می‌توان دید. نگاهی به نوسان‌‌های آنها بیندازید، تا این واقعیت مشخص‌تر گردد. از طرد شجریان تا همراهی و همدلی با تتلو، از تحت فشار گذاشتن هنرپیشه‌های داخلی تا اعلام همراهی با آنجلینا جولی و…! برخورد با موسیقی و اهالی موسیقی را باید در نظام تصمیم‌گیری ملوک‌الطوایفی کنونی درک کرد. کنسرت مجوز گرفته از مرکز نمی‌تواند به دلیل مخالفت در یکی از سلطان‌نشین‌های کشور! به اجرا درآید. وزیری که در مقابل طرد یک هنرمند سکوت مصلحتی می‌کند ناگهان عزادار او می‌شود و پیراهن چاک می‌کند!
مشکل هنر و موسیقی و فرهنگ در ایران بیشتر از آنکه «فقه سنتی» باشد، نظام خط‌مشی‌گذاری فرهنگی است. دیدگاه‌های ما در جهت‌گیری‌های ما تأثیر غیرقابل انکاری دارد، اما این قاعده برای کسانی درست است که در عمل پایبند اصولی هستند! نه آنها که هرگاه نیروی زیادی بر آنها وارد شود به‌جای اعتراض و کناره‌گیری و استعفا، تسلیم می‌شوند. ظاهرا خط‌مشی‌گذاران فرهنگی ما پذیرفته‌اند که «دستی را که نمی‌توان گاز گرفت، ببوس و روی سرت بگذار»!
منبع: مشق نو

This comment was minimized by the moderator on the site

مداح اهل بیت محمود کریمی در واکنش به درگذشت شجریان گفت: اگر هر انسان خوش الحانی مدح اهل بیت و بزرگان دینی را نگوید و یا قران را با صوت تلاوت ننماید مطرب محسوب میشود. تعداد انگشت شماری از مردم ما زیبایی شناسی و قدرت تشخیص درست را از دست داده اند و هر مطرب و دلاک زاده ای را میستایند که باعث کدورت خاطر رهبر و بزرگان حوزه و دین میگردد. انشاا..خدا از گناهان این آقا بکاهد و به خاطر اندک تلاوتی که با صوت نموده عذاب کمتری در انتظارش باشد.

در جواب مداح بی ادب باید بگویم:
استاد شجریان هرچه بود با همان نان مطربی، پاک زندگی کرد و فرزندی چون همایون جان تحویل کشور داد. نه هفت تیرکش بود و نه مجیز اصحاب قدرت را گفت. نه از پول حرام زاده های زالوصفت چون بابک زنجانی و حسن رعیت استفاده کرد.. نه همچون دیگری جاسوس اسرائیل از کار درآمد و نه چون منصور ارضی سلطان پارچه و نه همچون همفکران ایشان نظیر شریعتمداری لب به وافور زد و نه چون پناهیان در کارخانه ی کسی شریک شد. استاد هرچه بود، باسواد بود و خودِ خودش بود و شاگردان مبرزی تحویل جامعه داد. همچون حکیم توس که در زمان خودش مورد هجمه قرار گرفت ولی بعد از رحلت منزلت یافت. همچون حضرت حافظ که بعد از رحلتش با تفال به دیوانش ارج و قرب پیدا کرد. امثال محمود کریمی ها عاقبتشان روشن است و چون سلف خودشان محمود احمدی نژاد، عاقبتش محمود نخواهد شد و عاقبت منفور خواهند شد.

استاد شجریان مطرب بود ولی مصداق شعر زیر است:
گدایان بهر روزی طفل خود را کور میخواهند
طبیبان جملگی مخلوق را رنجور میخواهند
مرده شویان راضی اند بر مردن مردم
بنازم مطربان، مخلوق را مسرور میخواهند
استاد شجریان نانِ ساز و سوز آواز خدایی خودش را خورد و نان دروغ و پینه ی بر پیشانی را برای نان به نرخ روز خوران دین و مذهب گذاشت. همانند شما از مذهب و خرافات برای ارتزاق استفاده نکرد. توهین به ایشان از حسادت و زبون بودن و پستی فطرت حضرات امثال شماست و بس...
والسلام علی من تبع الهدی دامون کازرونی

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

خاطره ای از استاد شجریان در مقام افاضه کلام معلمی ایشان در سن 27 سالگی، 1346 در دبیرستان صفوی تهران.

آقای شجریان دبیر درس علم الاشیای ما بودند. تعداد بچه‌های کلاس حدود 30 نفر بود که در روی نیمکت های سه نفره می نشستیم. در آن دوران امتحانات کلاسی به صورت سه ثلث در ماه های آذر، اسفند و خرداد انجام و میانگین نمرات مشخص کننده نمره محصل بود که در کارنامه وی درج می شد.
خاطرم هست که در اواخر آذرماه آقای شجریان گفتند که هفته آینده امتحان درس موردنظر را به صورت کتبی، بعد از اتمام درس کلاسیک ساعت بعدش امتحان را می گیرند. من و ... الهی و ... خداوردی شاگردان ممتاز کلاس بودیم و هرهفته ایشان اول کلاس، کوییز شفاهی که به صورت راندوم می گرفتند بهترین جواب ها از آن ما بود. اشاره کنم ایشان خیلی آروم و مهربان بودند. یک روز آبانی که از پنجره کلاس، در حیات مدرسه برگ های زرد درختان در باد شدید در حال ریزش بودند و ما نظاره گر بودیم آقای شجریان که معلوم بود طبیعت دوستند به ما گفتند که هفته بعد هرکه دوست دارد متنی در مورد پاییز برگ ریزان بنویسد و بیاد پای تخته بخونه و من از حدود ده نفری که این کار را انجام داده بودیم چون متن نوشتاری را به صورت شعر ادا کردم ایشان خیلی خوششان آمده بود و من را شاگرد اول کلاس می دانستند. ( البته ما در مورد هنر آواز ایشان چیزی نمیدانستیم ولی یکی از بچه ها که خونشون بالاتر از منزل آقای شجریان واقع در سه راه دلگشا، اوایل میدان ژاله شهدای فعلی بود می گفت، بعضی اوقات که از کنار پنجره ایشان رد میشه صدای ویلن میاد ).
هفته بعد که روز امتحان بعد از تدریس یک ساعته هم بود، ایشان ضمن درس دادن متوجه شدند که بیشتر شاگرد تنبل های ته کلاس بجای گوش دادن دارند تقلب روی میز، کاغذ، کف دست می نویسند. آقا برای اولین بار با دیدن این وضعیت به آنها تشر زدند و گفتند " ساعت بعد امتحان کتبی نیست و به صورت شفاهیست! " . یکهو همهمه و اعتراضی در کلاس ایجاد شد که ایشان بلند گفتند " همین که گفتم" و برای استراحت بین دو کلاس رفتند دفتر نشستند.مبصر کلاس که پسر قد بلندی بود و زیاد هم اهل درس خواندن نبود آمد پای تخته و بالاخره همه تصمیم گرفتند با سخنرانی وی شفاهی امتحان ندهند. و از ما سه نفر شاگرد ممتاز هم خواستند که امتحان ندهیم و ما هم که برایمان نحوه امتحان فرقی نمی کرد به جهت خواست اکثریت قبول کردیم.
چند دقیقه بعد آقای شجریان با یک قیافه جدی و راسخ آمدند سر کلاس و در حالیکه بچه ها همه ساکت بودند گفتند " امتحان رو شفاهی میگیرم هر کس امتحان نده سه ثلثش رو صفر رد میکنم! " و نشستند روی صندلی پشت میز برای امتحان گرفتن. من با توجه به فامیلیم " آهی " نفر سوم دفتر بودم. نفر اول الهی بود که با صدای جدی آقا اسمش خوانده شد و از وی پرسیدند " امتحان میدی یا نه؟ " الهی با رنگی پریده و صدایی لرزان در حالیکه ناخن هایش را به هم می مالید گفت " بله آقا! " سپس نفر دوم هم امتحان داد و نوبت به من رسید. ایشان با عزمی راسخ که گواه بر قبول امتحان دادنم بود بعد از خواندن فامیلم و گفتن بله من گفتند " بیا برای امتحان دادن " . من گفتم " امتحان نمیدم " رنگ رخسارشان پرید و گفتند " از کلاس برو بیرون سه ثلثت صفر! " . آن روز همه امتحان دادند و تازه به من ایراد می گرفتند که چرا امتحان ندادی!!!! .
قرار بود هفته بعد ایشان بعد از درنظر گرفتن نمرات کلاسی نمرات را سر کلاس اعلام کنند.
خاطرم هست دو روز قبل از روز موعود، ساعت چهار بعد ازظهر که مدرسه تعطیل شده بود و طبق معمول کتابام زیر بغل داشتم خیابون شهباز رو طی میکردم بطرف منزل، یکهو دیدم یکی زد پشت شونم برگشتم دیدم آقا شجریانه! با تعجب گفتم سلام آقا، ایشان با خنده جواب سلامم رو دادند و در مورد مسائل روزمره ده دقیقه ای در حین طی راه صحبت کردیم بدون هیچ صحبتی در مورد امتحان نداده. وقتی به اول خیابان سقاباشی نرسیده به میدون ژاله رسیدیم گفتم " خوب آقا با اجازتون خداحافظ " ایشان هم گفت خداحافظ. یکهو قبل از جدا شدنم از ایشان گفت: " راستی آهی چرا امتحان ندادی؟ من که مطمئنم برات شفاهی کتبی فرقی نداشت " گفتم: " می بخشید آقا شما قرار گذاشته بودید کتبی بگیرید بخاطر تقلب نویسی بعضی بچه‌ها عصبانی شدید و حرفتون رو عوض کردید در حالیکه نبایست به بچه شیطونای کلاس اجازه تقلب میدادید. در ثانی ما قبل امتحان همه تصمیم گرفتیم که امتحان ندیم. " آقای شجریان گفتند: " آخه همه امتحان دادند " من گفتم آره آقا قرار بود هیچکی امتحان نده و منم گفته بودم که امتحان نمیدم " یه نگاه سؤال انگیزی به کل هیکل کوتاه من انداخت و خداحافظی کردیم.
دو روز بعد آقای شجریان اومدن سرکلاس و گفتند بچه‌ها نمراتتون رو می خونم. الهی: 17، فلانی 13، آهی 20، ! یکهو همهمه ای در کلاس به راه افتاد " شاگرد زرنگ ها: آقا آهی نمرش صفره! و بیشتر کلاس هم شروع بدست زدن کردند " . آقای شجریان پس از خواندن نمرات گفتند:
بچه‌ها میخواین بدونید 20 آهی برای چیش بود؟ بخاطر ایستادگی روی حرفش، ایرادش به من که حرفمو عوض کردم. و ادامه دادند؛ توی زندگیتون راسخ و برای خودتون و حرفتون ارزش قائل باشین و کورکورانه از روی ترس یا هرچیزی تسلیم زورگویی ها نشوید.....
یاد آقای شجریان معلم علم و اخلاق من بخیر....
دکتر محمد آهی- دانشیار علوم تشریحی دانشگاه- فوق دکترای جنین شناسی بالینی 18 مهرماه 1399

This comment was minimized by the moderator on the site

پیکر استاد شجریان در جوار فردوسی بزرگ و کنار آرامگاه مهدی خوان ثالث به خاک سپرده می شود که او خود گفت:
من که مُردم،
اگر شد... مرا پیش پای فردوسی به خاک بسپارید، چه بهتر، و اگر نشد، بیرون از هر بهشتی، در جائی دور دست که کسی جز خدا نشناسد تنها با عورت‌ پوشی، در گودالی به طول قامتم، پیش چشم پدرم خورشید، به مادرم زمین بسپارید. اگر خورشید پشت ابرها باشد و ابرها ببارند، امری و مسئله‌ای نیست. دو درخت از هر نوع که بخواهید، به فاصله دو متر بر سر گورم بکارید، تا از لاشه من تغذیه کنند، و بر آن درخت‌ها، تا مرغِ شبِ گم کرده‌ آشیانه‌ای بیاساید! و یا میوه‌ای داشته باشد و گرسنه‌ای را به راحت برساند. یا گلی و سایه‌ای بر رهگذر خسته‌ای هدیه کند. یا دست کم هیمه‌ای بر سرما ‌مانده‌ای ببخشد.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

محبوبیت شجریان در تاجیکستان و سوگواری برای درگذشت خسرو آواز

خبر درگذشت محمدرضا شجریان با عنوان خسرو آواز ایران بسیاری از مردم تاجیکستان کشوری فارسی زبان را متاثر کرده است. نگاهی گذرا به شبکه های اجتماعی و فضای مجازی امروز این کشور نشان می‌دهد که طی این سالها شجریان چه اندازه در آسیای میانه و تاجیکستان محبوب شده است و اغلب آنها فقدان وی را ضایعه ای برای موسیقی ایران می‌دانند
با وجود رخداد مهم و تاثیرگذار انتخابات ریاست جمهوری تاجیکستان که همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است اما این روزها تاجیک ها در شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی درگذشت استاد شجریان را به هم تسلیت می‌گویند و فقدان وی را غم بزرگی برای هنر و ادبیات فارسی زبانان جهان می شمارند.
تاجیکان بخصوص افراد میانسال و بزرگسال که آشنایی بیشتری با شجریان دارند، این استاد فقید را باعث آشنا شدن تاجیکستان با موسیقی سنتی ایران می دانند و در واقع موسیقی سنتی را با نام شجریان می شناسند.
دولتمند خالداف هنرمند شهیر موسیقی تاجیکستان و از دوستان محمدرضا شجریان ضمن تسلیت به خانواده‌ استاد شجریان و جامعه‌ی فرهنگیان و هنرمندان ایران می‌گوید: استاد شجریان نابغه تکرار ناشدنی مشرق زمین در صنعت هنر بود و این استاد فقید در این صفت بسیار نابغه بودند.
وی اظهار داشت: امروز دل و روح دوستداران صدا و هنر شجریان را در تاجیکستان غم بزرگی فرا گرفته و درگذشت وی دوستدارانش را در تاجیکستان در بهت فرو برده است.
خالداف اظهار داشت: استاد شجریان سالها پیش در سفر به تاجیکستان علاوه بر برگزاری کنسرت؛ چندین شب شعر و غزل تشکیل داد که با استقبال بی نظیر روبرو شد.
او گفت: دو بار در منزل شجریان در ایران بودم و من هم در دوشنبه چندین بار میزبان استاد بودم و در این سفرهای دو طرفه با حضور ایشان شبهای شعر و غزل برگزار می شد.
همچنین انجمن دوستی ایران و تاجیکستان هم با تسلیت درگذشت زنده‌یاد استاد محمدرضا شجریان، این استاد نامی و پرآوازه ایران را اسطوره و هزاردستان بی‌تکرار و میراث جاویدان موسیقی سنتی ایران نامید.
انجمن دوستی ایران و تاجیکستان در این پیام، درگذشت خسرو آواز ایران را به خانواده آن مرحوم، ملت ایران، اهالی فرهنگ و دوستداران آن استاد در کشورهای فارسی زبان و سراسر جهان تسلیت گفته و برای روح بلند او از خداوند طلب آرامش کرده است.
این پیام با اشاره به سفر استاد شجریان به تاجیکستان در سال ۱۹۹۰ یادآور شده است: این سفر با استقبال گرم تاجیکان روبه رو شد و باب آشنایی و همکاری با استادان موسیقی آن دیار باستانی را گشود.
سال ۱۹۹۰ میلادی ( ۱۳۶۹ شمسی ) هم در تاجیکستان به مناسبت بزرگداشت باربد برنامه "رامشگر بزرگ" با حضور استاد محمدرضا شجریان اجرا شد. در قسمتی از این برنامه استاد شجریان تصنیف بسیار قدیمی "به یاد داری" را در دستگاه شور اجرا کرد.
شجریان (زادهٔ اول مهر ۱۳۱۹ در مشهد) موسیقی‌دان، آهنگ‌ساز، خواننده و خوشنویس ایران زمین و نامزد ۲ جایزه گرمی بود که توسط سایت انجمن آسیا به‌عنوان پرآوازه‌ترین هنرمند موسیقی اصیل ایرانی معرفی شد. همچنین روزنامهٔ ونکوورسان او را یکی از مهم‌ترین هنرمندان موسیقی در سال ۲۰۱۰ و یکی از ۵۰ صدای برتر جهان معرفی کرده‌ بود.
شجریان در طول فعالیت هنری خود موفق به تولید حدود ۶۰ آلبوم موسیقی، خوانندگی در تیتراژ فیلم‌هایی چون دلشدگان، ابجد و زمستان و اجرای بیش از ده‌ها کنسرت داخلی و بین المللی شده است. / انتخاب

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

بر فراز بام آواز ایران
Posted: 11 Oct 2020 05:31 AM PDT
محمدتقی فاضل میبدی

گفت کسی خواجه سنایی بمرد / مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد
گنج زری بود دراین خاکدان / کو دوجهان را به جویی می شمرد (مولوی)
استاد پرآوازه آواز ایران زمین محمدرضا شجریان پس از سالیانی رنج و اندوه به دیار باقی پرکشید و صدای گرم و دلنشینش را در سینه های مردم عاشق به یادگار گذاشت. در میان هنرمندان فرازمند جهان کم بوده اند کسانی که در نهانخانه جان میلیون ها مردم به خاطر هنرشان نفوذ کرده باشند. شجریان از معدود هنرمندانی بود که با روح فرهنگ این مرز و بوم گره خورد و دل آدمیان را به دنبال صدایش به یغما برد. نگارنده این سطور خاطرات زیادی از او شنیده است که جای ذکرش نیست. روزی برایم گفت در کنسرت های خارج از کشور کسانی که فارسی نمی دانند و شرکت می کنند، شیفتگی شان از این صدا و آواز است که اینها را به سوی خود می کشاند و در شگفتند که این صدا از کدام حلقوم و حنجره ای برکشیده می شود. ؟ باز برایم می گفت: در دریا روی قایق می خواندم، صدایم که به اوج رفت، مرغان دریا بالای سرم پرواز می کردند. باید بگویم شجریان هنرهای دیگری در کارنامه خود داشت که از آوازش کم نبودند.
خوشنویسی، گلکاری، گیاه شناسی، گل پروری در کنار موسیقی به همراه داشت. از او شنیدم که می گفت عاشق خاکم و غالب گل های خودروی وحشی که در کوهساران می روید، می شناسم. دانش موسیقی او کمتر از آوازش نبود. شعرشناسی و سبک شناسی و اینکه کدام اوزان عروضی را در کدام دستگاه موسیقی بخواند، از هنرهای کم نظیر او بود. همانطور که صدا در دستگاه ها و ردیف ها و گوشه های مختلف شکل می گیرد، شعر نیز در بحور مختلف و اوزان عروضی متعدد نظم می گیرد. حفظ تناسب وزن شعر با دستگاه و گوشه و ردیف ،کاری بود که شجریان از آن غفلت نمی کرد. در کنار این همه زیبایی، حفظ استقلال شخصیت و هویت کاری اش بود. هیچگاه گوهر هنرش را با زر ناسره سودا نمی کرد و این دُرِ لفظ دری را با حزبی و گروهی گره نمی زد. بال های هنرش را برای مردمش پرواز می داد، هر شعری را مناسب با اوضاع روزگار بر می گزیدو می خواند. از آن مهمتر، چیزی که شجریان را صدرنشین کرد، تعهدش به هنر و همدلی و همدردیش با مردم بود. آواز را برای آواز نمی خواست . آواز را روشی در جهت احیای فرهنگ مردم ایران به کمال رسانید. او عطار و مولوی و حافظ و سعدی را به خانه های مردم برد. گوش مردم را با سروده های شاعران بزرگ آشنا نمود .شاهکاری از او که تمام مردم به استقبالش شتافتند، خواندن چند بیت مثنوی و صدای به اوج نشسته «ربنای» او بود که آیاتی چند از قرآن را با سلیقه بی همتای هنری خود برگزیده بود ودر بهترین حالات معنوی بر سر سفره های مردم حضور داشت و همه شیدای شنیدن شور آواز و دعای “ربنا” یش بودند. حیف که سال ها این آواز ملکوتی از مردم دریغ داشته شد. امید است مسئولین رسانه ملی این صدای روحی و معنوی را به صداوسیما بازآورند و «ربنای»ای که وقف مردم شد، به گوش مردم بسپارند. و در پایان خطاب به او از قول فرخی سیستانی می گویم: «شرف و قیمت و قدر تو به فضل است وهنر/ نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان/ هر بزرگی که به فضل و هنر گشت بزرگ/ نشود خُرد به بد گفتن بهمان و فلان/ گرچه بسیار بمانداندر تیغ / نشودکندنگردد هنر تیغ نهان ./ شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود / نبرد بند و قلاده شرف شیر ژیان / بازهم باز بود گرچه که او بسته بود / شرف بازی از باز فکندن نتوان /

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

‍مثل شجریان زندگی کنیم. شجاع بود. رفت دنبال علاقه‌اش. موسیقی. پدرش مخالف بود. اول با اسم مستعار می‎‌خواند ولی مخالفت‌ها روزی تمام شد و او ماند و آنچه دوستش داشت.
مثل شجریان زندگی کنیم. قدردان بود. یادش ماند که صدای خوبش به جز یک استعداد ذاتی، به خاطر پدری بود که آن صدا را در کلاس قرآن پرورش داده بود. به جایی که رسید؛ یک نوار قرآن پر کرد به یاد پدر.
مثل شجریان زندگی کنیم. تک بعدی نبود. آواز می‌خواند ولی سنتور بلد بود. کارش اجرای موسیقی بود ولی ساز هم می‌ساخت. هنرمند بود ولی کارش را از آموزش و پرورش و مدرسه آغاز کرد. زندگی بالا و پایین زیاد دارد. آدم نباید تخم‌مرغ‌هایش را در یک سبد بگذارد.
مثل شجریان زندگی کنیم. یادمان باشد که معیشت اگر تامین نباشد، زندگی اگر به راه نباشد، آدمی به جایی که باید نمی‌رسد. معلم بود، مدیر مدرسه شد، بعد رفت و شد کارمند منابع طبیعی. روزگاری که خوب پول در می‌آورد؛ به فکر روز سختی بود و همین هم شد که نه بعد از انقلاب که موسیقی طرد شد و نه در سال‌های دهه هفتاد که حکومت با او قهر کرد؛ و نه در اواخر عمرش که توان خواندن نداشت؛ با فقر دست و پنجه نرم نکرد.
مثل شجریان زندگی کنیم. از حکومت مستقل باشیم. در جشن هنر شیراز شرکت کرد ولی به وقتش، بعد از کشتار هفده شهریور، اعتراض کرد و آوازخوان گروه چاووش شد. ایران ای سرای امید را بعد از انقلاب خواند ولی هشتاد و هشت که شد، در اعتراض به آنچه در خیابان می‌گذرد، تردید نکرد.
مثل شجریان زندگی کنیم. حقمان را بگیریم حتی اگر به خاطر همان حق خواهی به ما ظلم شود. شجریان دو بار نامه نوشت به صداوسیما که چرا بدون اجازه من آثارم را پخش می‌کنید. گفت من فقط اجازه دادم مناجات افشاری و ربنا را رایگان پخش کنید نه آهنگ‌های دیگرم را. نامه دوم، باعث شد که صداوسیما دیگر ربنا را پخش نکند.
مثل شجریان زندگی کنیم. مراقب تصویرمان باشیم. سرطان، لابد جسم و صورت او را به هم ریخته بود اما او و خانواده نگذاشتند حتی یک تصویر از آن دوران به بیرون درز کند و این کار درستی بود.
مثل شجریان زندگی کنیم. دستمان به کار خیر برود. ربنایی خواند که مردم سال‌ها با آن افطار کردند. بم که لرزید، به کنسرت نگذاشتن در ایران پایان داد و کنسرت خیریه گذاشت. یادمان باشد که همه ما، دور یا زود خواهیم رفت و آنچه از آدمی می‌ماند، نام نیکو و آثار ماست. چه سعادتمند بود که این همه نیکویی از او به جا مانده است. روحش شاد.
مصطفی آرانی

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

پسر احمدشاه مسعود درگذشت استاد شجریان را تسلیت گفت
احمد مسعود:

با اندوه و درد آگاهی یافتم که استاد محمد‌رضا شجریان، آوازخوان نامدار ایرانی و یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های فرهنگی ایران‌زمین چشم از جهان فرو‌بست و با هفت هزار سالگان سر به سر شد.
استاد شجریان با آن‌که از نظر تبار ایرانی بود اما در عمل راوی فرهنگ و هنری بود که به همان اندازه که طعم نیشابور و مشهد را داشت، بوی بلخ و بخارا را نیز می‌داد. او در درازای عمر پربارش هویت و عظمت تاریخ مشترک حوزۀ تمدنی ما را با صدا و هنرش آیینه‌داری کرد.
استاد شجریان به خوبی توانست میراث عظیم فرهنگی ما را با صدا و موسیقی جان‌پرورش از فراموش شدن رهایی بخشد و چندین نسل را با اشعار حافظ و سعدی و مولانا و خیام و عراقی دمساز سازد. بدون شک این کار با توجه به این‌که جریان‌هایی نیرومند سرگرم جدا ساختن جوانان ما از میراث فکری و فرهنگی کهن ما هستند و دشمنانی پرشمار و قوی در کمین نشسته‌اند تا به این میراث سترگ بشری آسیب برسانند ارزشی مضاعف می‌یابد.
بدون شک نام استاد شجریان به عنوان هنرمندی مبتکر و خلاق در یاد و خاطرۀ ادب و هنر این حوزۀ تمدنی درخشان و پرابهت باقی خواهد ماند.
این جانب ضمن عرض تسلیت به خانوادۀ استاد شجریان و مردم هنر‌دوست ایران و نیز مردمان حوزۀ مشترک فرهنگی، روان آن بزرگمرد هنر را شاد و یادش را جاودانه می خواهم.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

از هرگونه تملق و مدح و ستایش حاکمان دوری جست و هرگز هنر آسمانی‌اش را در خدمت دنیای آنها قرار نداد
Posted: 11 Oct 2020 10:48 AM PDT
تسلیت عبدالله نوری در پی درگذشت استاد شجریان
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
با کمال تأسف استاد محمدرضا شجریان خسرو آواز و پر آوازه‌ی ایران پس از تحمل دوران طولانی بیماری سخت با جهان خاکی وداع و جان به جان آفرین تسلیم کرد و انبوه دوستداران و علاقمندان اش را در غمی جانکاه فرو برد.
استاد محمدرضا شجریان نقش فاخر هنری و ادبی خویش را به شایستگی تمام در پیشگاه ملت بفرجام رساند و جاودانه شد.
هنرمند درد آشنایی که در عرصه‌ی ادب و شعر و موسیقی در اوج خویش درخشید و با آثار ماندگار خود و بهره‌مندی از ذوق و حنجره‌ی خدادی اش چه بسیار جوانان این آب و خاک را از طریق خوانش اشعار عرفانی بسوی معنویت و کمال و اعتماد به خداوند و معرفت و ایمان فراخواند.
هنرمند فرزانه‌ی ما پیمان دوستی و دلبستگی اش را با مردم بست و از قدرت و مکنت و سلطه گریزان بود. از هرگونه تملق و مدح و ستایش حاکمان دوری جست و هرگز هنر آسمانی‌اش را در خدمت دنیای آنها قرار نداد.
ایمان نیرومند و بلندای منزلت هنر فاخر، وی را از هرگونه پلیدی و هنر فروشی باز داشت و متکی بر این اراده‌ی سازش ناپذیرش، محبوب قلب ها شد.
اینجانب فقدان غم‌انگیز استاد محمدرضا شجریان را خدمت خانواده‌ی محترم ایشان، همسر گرامی و به ویژه هنرمندان فرزانه همایون شجریان و مژگان شجریان، ملت قدرشناس و جامعه‌ی هنری ایران و فرهیختگان عرصه ادب و هنر تسلیت می گویم.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

دریغا که فرهنگستان زبان و ادب فارسی با بی‌اعتنایی به درگذشت شجریان، مصلحت و انصاف و مروت را فدای سیاست‌زدگی کرده است
Posted: 11 Oct 2020 11:09 AM PDT
میلاد عظیمی

محمدرضا شجریان درگذشت و به خاک هم سپرده شد و فرهنگستان زبان و ادب فارسی هنوز یک خط تسلیت خشک و خالی در رثای او منتشر نکرده است.
محمدرضا شجریان تنها یک موسیقی‌دان و آوازخوان یکتا نبود. او از بزرگترین و کارآمدترین حامیان زبان و ادبیات فارسی در روزگار ما بود. به این معنا که یک عمر با انتخاب و خواندن اشعار خوب فارسی، مروّج زبان و ادب فارسی و خادم فرهنگ ایرانی بود. شجریان همواره بر اهمیت انتخاب شعر خوب تأکید کرد و کوشید شعرهای خوب بخواند. مجموعا هم توفیق فراوان داشت. با کیمیای جاذبۀ هنرش توانست در عصر عسرت شعر و ادب کهن، سلایق نوجو و سنت‌گریز را نیز با میراث ادب فارسی مرتبط بدارد. مردم در پرتو هنر شجریان با شعر سعدی و حافظ و مولانا و عطار و شاعران برجستۀ معاصر انس ‌گرفتند. ذهن و زبانشان آراسته و گرانبار از شعر فارسی ‌شد. و این باب تا دیر و دور گشوده خواهد بود. خدمت شجریان به زبان فارسی مستمر و مستدام است.
شجریان نه فقط در ایران مردم و بخصوص نسل‌های جوان را با زبان و ادب فارسی پیوند داد که به پشتوانۀ هنرش مبلغ و پشتیبان زبان و ادبیات فارسی در جهان و بخصوص کشورهای قلمرو زبان فارسی بود. پیام‌های تسلیت همزبانان افغان و تاجیک جایگاه فراملی شجریان را نشان می‌دهد.
دریغا که فرهنگستان زبان و ادب فارسی با کوتاه‌نظری و کژسلیقگی این نکتۀ روشن را نادیده انگاشته و با بی‌اعتنایی به درگذشت شجریان، مصلحت و انصاف و مروت را فدای سیاست‌زدگی کرده است. فرهنگستان اگر دوست دارد که خدماتش به زبان و ادب فارسی، بر مبنای سیاست‌زدگی داوری نشود و در کورۀ عصبیت‌های سیاسی نسوزد، خودش باید متین و ملی رفتار کند. باید سیاست‌زده نباشد. باید به مردم احترام بگذارد. باید فارغ از هر زنده‌باد و مرده‌باد، خدمتگزاران زبان و ادب فارسی را بزرگ بشمارد. هیچ راه دیگری نیست.
شجریان به اعتبار هنرش بار خود را به منزل رسانده است و فراتر از قبول و انکار ابنای زمان ایستاده است اما سیاست‌زدگی و بی‌اعتنایی به عواطف مردم، نهاد فرهنگستان زبان و ادب فارسی را کم‌اعتبار می‌کند و این به سود زبان فارسی نیست.
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

به قلم سیاستمدار: "شجریان را چه نیاز به اعلام عزا؟"
یدالله اسلامی، دبیرکل مجمع نمایندگان ادوار مجلس، در یادداشتی تلگرامی نوشت:

برخی زبان به گلایه گشوده‌اند که چرا برای درگذشت استاد آواز ایران عزای عمومی اعلام نشده است. عزای عمومی بیشتر به خاطر این است که توجه همگانی به شخصیت و جایگاه شخص در گذشته جلب شده و راهی برای یادآوری خدمات و ویژگی‌های او باشد.
گاهی با اعلام عزای عمومی هم، چنین توجهی برانگیخته نمی‌شود و گاهی بدون نیاز به این اعلام بزرگداشت شخص درگذشته به صورت فراگیر مبنای رفتار مردمی می‌شود.
در مورد شجریان (http://www.upsara.com/images/t118278_.jpg) این توجه به صورت گسترده نه‌تنها در ایران بلکه در حوزه تمدنی و ایران فرهنگی دیده شده و بسیاری از رسانه‌ها رسالت خود را در بازتاب خدمات فرهنگی این شخصیت بزرگی ایرانی نشان داده‌اند و این بی‌نیازی از اعلام عزای عمومی را به‌خوبی نشان می‌دهد.
شجریان خود سال‌ها با تولید و ارائه موسیقی فاخر و آواز دل‌انگیز و همدلی با مردم نقش برجسته و شکوهمند خویش را بعنوان واقعیتی غیرقابل‌انکار ماندگار کرده است.
عزای عمومی بیشتر نقش تبلیغی دارد و نه نقش بنیادی و ژرف و برای شخصیتی همانند شجریان که شناخت بسیاری از او در جامعه هست و بسیاری با صدای و آوای او زیست کرده و می‌کنند؛ اهمیت چندانی ندارد.
همراهی حاکمیت می‌توانست به همدلی بیشتر مردم و قدرت حاکم منجر شود. حاکمیت همراهی با مردم را در شرایط کنونی از خودش دریغ کرد و این فرصت را برای نشان دادن میل به همراهی با مردم از خودش از دست داد.
و این‌هم واقعیتی دیگری از جامعه ماست که پنهانی نبوده و کاملا شناخته شده است. منطق سیاسی می‌گوید از هر فرصتی برای کاهش شکاف اجتماعی بهره گرفته شود و از قدرت اجتماعی مردم برای حل مشکلات گوناگون بهره گرفته شود.
اما شاید حاکمیت چنین نیازی را احساس نمی‌کند و این همراهی را برای خود کسر شان می‌داند. بارها گفته و بازهم می‌گویم سر فرو آوردن در برابر مردم این سرزمین بسیار بهتر و برتر از باج دادن به بیگانگان خواهد بود...
@javadrooh

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

امروز رئیس جمهور و معاون اول و وزیر ارشاد پیام تسلیت می دهند ولی باید از آنها پرسید در زمان حیات او چه اقدامی در این زمینه کردید/ لابد مسئولان ما در موضوع حصر خانگی هم منتظرند آنها از دنیا بروند و پیام تسلیت بدهند
Posted: 10 Oct 2020 07:57 AM PDT
علی مطهری

درباره شخصیت استاد آواز و موسیقی سنتی ایران مرحوم محمدرضا شجریان چند نکته قابل ذکر است. او خواندن را به خاطر تربیت خانوادگی از قرائت قرآن و دعا آغاز کرد.
سپس به خاطر استعداد ذاتی خود وارد فن آواز شد، یعنی اولاً این استعداد خود را کشف کرد و ثانیاً آن را رشد داد و شکوفا کرد و هدر نداد. چه بسیار انسانهایی که استعدادهایی در فنی دارند و آن را معطل می گذارند و بر باد می دهند.
اما این شکوفا کردن استعداد باید بر اساس علم و راهنمایی اساتید مسلّم آن فن انجام شود و شجریان درست همین کار را کرد و آواز و موسیقی را به عنوان یک فن و علم دنبال کرد و سالها در این راه زحمت کشید و موسیقی سنتی ایران را از گزند تندباد موسیقی های بازاری و غربی حفظ کرد و راه اساتید این فن را ادامه داد. در سالهای قبل از انقلاب آلوده به موسیقی بازاری و کاباره ای نشد در حالی که زمینه آن فراهم و کاری درآمدزا بود.
پس از انقلاب اسلامی هنر خود را در طبق اخلاص نهاد و سرودهایی جاودان برای جمهوری اسلامی به یادگار گذاشت، سرودهایی که گاه با اشعار حافظ و سعدی و مولوی و خیام جان انسانها را به وجد می آورد. یکی از رموز موفقیت او این بود که خود اهل شعر و ادب و عرفان بود و این اشعار را از عمق جان خود می خواند و سخن کز دل برآید نشیند لاجرم بر دل.
اما با وجود خدمتهایی که شجریان با سرودهایی مانند «شهید» و «سپیده» به آرمانهای انقلاب اسلامی کرد، رفتار ما با او در سالهای آخر عمرش در خور این خدمات نبود و او را آزرد.
در جریان حوادث سال ۸۸ آنجا که رئیس جمهور سابق برخی معترضان را خس و خاشاک نامید رنجیده خاطر شد و انتقاد کرد و حتی سرودی هم اجرا کرد.
این امر باعث شد که افراط گرایی آن زمان در برخورد با معترضان، دامن او را هم بگیرد و پخش آوازهای او از صدا و سیما ممنوع شود، گرچه گفته شده که این امر به درخواست خودش بوده است ولی مصاحبه دو سال پیش او با روزنامه ایران نشان می دهد که این طور نبوده است.
او در این مصاحبه می گوید «من هیچ وقت نگفته ام «ربّنا» از صدا و سیما پخش نشود، «ربّنا» متعلق به مردم ایران است و این ادعا صحت ندارد.» به هرحال از آنجا که هنرمند روح لطیفی دارد و او انتظار چنین برخوردی را نداشت آزرده خاطر شد و مسئولان ما اقدام لازم را برای دلجویی از او انجام ندادند.
امروز رئیس جمهور و معاون اول و وزیر ارشاد پیام تسلیت می دهند ولی باید از آنها پرسید در زمان حیات او چه اقدامی در این زمینه کردید، خصوصاً رئیس جمهور که رئیس شورای عالی امنیت ملی است. لابد مسئولان ما در موضوع حصر خانگی هم منتظرند آنها از دنیا بروند و پیام تسلیت بدهند.
نوشدارو بعد از مرگ سهراب به کار نمی آید. این سیاست که منتقد نظام باید حذف شود تا همه یک نظر داشته باشند باید در جمهوری اسلامی کنار گذاشته شود./ اعتماد

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

استاد شجریان در ملکوت اعلی بود و می گشت و اشعاری که به ملکوت می برد را انتخاب می کرد و مردم را به ملکوت می برد
Posted: 10 Oct 2020 08:02 AM PDT

سخنان تأمل برانگیز استاد “محمود امامی نجف آبادی” (از شاگردان خاصه علامه حسن زاده آملی) درباره استاد فقید محمدرضا شجریان
انبیا ما را به دارائی خود که توحید است دعوت می کنند. اگر این دارائی با شعر یا با نثر و باصدای خوب خوانده شود بهتر اثر می کند در نفوس انسانها.
به مناسبت درگذشت مرحوم “شجریان” که هر وقت ایشان را مشاهده کردیم در ملکوت مشاهده کردیم. دارایی های ایشان را می دیدیم که مردم را می برد به ملکوت…
مرحوم شجریان دارایی های مولوی و حافظ و سعدی و دیگر عرفا را با صدای خود به همه می رساند و همه را می برد در ملکوت.
نگویید غنا، که غنا مناسبت دارد با مجالس لهو و لعب وگرنه آنکه آدم را می برد به ملکوت غنا نیست بلکه بیان توحید است.
ما این حکایت عطار را از مرحوم شجریان گرفتیم:
ای در میان جانم و جان از تو بی خبر
پر است از تو جهان و جهان از تو بی خبر
که همان “داخل فی الأشیا لا بالممازجه” (معنی: خدا داخل در چیزهاست، نه اینکه ممزوج شده باشد با چیزها) که سخن حضرت امیر(ع) است را شرح می کند.
ایشان در ملکوت اعلی بود و می گشت و اشعاری که به ملکوت می برد را انتخاب می کرد و مردم را به ملکوت می برد. این ادا کردن خوب شعر خیلی اثر دارد. آن بزرگی که گفته اگر حافظ بود لبان او را غرق بوسه می کرد درست گفته است.
فکر نکنیم اینها غنا هست. غنا مناسب مجالس لهو و لعب است که فتوای مرحوم میرزا ابوالحسن اصفهانی و سایر فقهاست.
ای در میان جانم و جان از تو بی خبر
پر است از تو جهان و جهان از تو بی خبر
این حکایت اعلا و شریف است. خدا درجات ایشان را عالی کند و این آثار خیری که ایشان از خود به جای گذاشته و آن مضامین که خدا استاد شجریان را واسطه قرار داد که دیگران را ببرد و در ملکوت، حفظ بفرماید…

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

فرمانروا کیست
Posted: 10 Oct 2020 11:21 AM PDT
محمدجواد غلامرضا کاشی
فرمانروا کسی است که بتواند از مرزها عبور کند. محمد رضا شجریان به همین معنا، فرمانرواست و در عرصه سیاست امید بر‌می‌انگیزد. او هنوز هم زنده است و فرمان می‌راند.
کلیشه‌ سازی‌ها در عرصه سیاست گاه همه را گرفتار می‌کند حتی حاکمان را. تجربه زندگی در یک نظام ایدئولوژیک، تجربه روز به روز دیوارها و برچسب‌های تازه است. کسانی راست‌اند، کسانی چپ، کسانی دوست‌اند کسانی دشمن، کسانی خادم‌اند و کسانی خائن. هیچ کس نباید بیرون از این حصارها زندگی کند. تنها مردم نیستند که در این وضعیت احساس خفقان می‌کنند حتی حاکمان هم به تدریج نفس‌شان تنگ می‌شود. حصارها صداها را حبس می‌کنند، هیچ کس هیچ کس را نمی‌شنود، چشم‌ها از هم می‌گریزند و همه رنگ‌ها خاکستری می‌شوند. در جهانی که نام‌ها این همه حصارهای تنگ ساخته‌اند، هیچ کس خوب نفس نمی‌کشد. کسی باید از راه برسد و قدرت عبور از مرز میان این حصارهای تنگ را داشته باشد. در این صورت، همه به نعمت او آزاد می‌شوند. او فرمانرواست همان است که حقیقتاً حکومت می‌کند. فرمانروای دولت آفتاب است. مردم و حکومتی که در تاریکی مانده‌اند نجات خود را باید در او بجویند.
شجریان در مرز میان دین داران و سایر اقشار اجتماعی ایستاده است. با ملکوت صدای خود مسجدی استوار می‌کند با شبستانی بزرگ که برای همه آغوش گشوده دارد. همه نشانه‌های این و آن از دیوارهای آن کنده شده. با همه عظمت و شکوهش، چیزی برای پر کردن چشم‌ها در آن نیست. تنها باید چشم‌هایت را ببندی و در عمق جانت خاموش بمانی. او تو را با خود خواهد برد. کنجاو اگر بشوی، یک لحظه چشم بگشایی، می‌بینی آن که آنهمه از او نفرت داشتی چقدر در این پرواز شگفت با تو همراه شده است. او دین داران را از حصارهای تنگ فرقه‌ای می‌رهاند، و برای اقشار دیگر مجالی برای پرواز معنوی می‌گشاید. روحانیون و حاکمان اگر دلشان برای دین می‌سوزد، فعلا صدای اوست که افقی برای تجربه معنوی می‌گشاید. به دیوارها تکیه دهید تا فعلا او میانداری کند.
شجریان در مرز میان عشق و سیاست ایستاده است. عرصه سیاسی ما جنگلی است که نیم قرن آب گوارایی ننوشیده است. همه چیز خشک و شکننده و میان تهی است. اصحاب قدرت و ثروت از امکان فریب مردم مایوس شده‌اند و متقابلاً اعتماد مردم نیز از میان رفته است. هوا هر روز گرم‌تر می‌شود و خطر آغاز آتشی ویرانگر همه را نگران کرده است. شجریان هیچ گاه وارد عرصه سیاسی نشد. اما با هر آواز، جویبارهایی را روانه این جنگل خشک شده می‌کند. سرچشمه این همه جویبار تجربه عاشقانه است. همان که در دل‌های جوانان زیبا در کوچه و بازار شهر پنهان است. او از هر عشقی که جایی در دلی جوانه زده است، با هر اشک عاشقانه‌ای که از یک دلتنگی غریب می‌چکد، ابر باران زایی می‌سازد تا چوب‌های خشک این جنگل خاموش خاطره‌های طراوت از دست رفته را به یادآورند. شجریان با صدایش کوچه به کوچه می‌گردد، خانه به خانه، دل به دل، تا از هر کدام نمی ذخیره کند برای دریایی که در سر داشت راهی این جنگل خشک کند.
شجریان در مرز میان سنت و مدرن ایستاده است. آنچه در منظر اصحاب دانش و عقل کهنه و دیرین و از مد افتاده بود، با صدای او چنان شکوهی می‌یافت که باور می‌کردی در انبار این کهن فرهنگ، چه ذخائز عظیمی برای عرضه به جهان مدرن نهفته است. آنچه در منظر اولیه یک سنت گرا، بی بنیاد و بی ریشه می‌نمود، در هنر والای شجریان، عمق می‌یافت ریشه دار می‌شد. آزادی، چنان در هنر او والا بود که سنت برای فرصت زندگی دوباره گوش‌های خود را تیز می‌کرد.
شجریان از مرزها عبور کرده است. مرزها در پرتو صدای او چه حقیر و بی بنیادند.
یکی از بزرگ‌ترین افتخارات من درک چهره به چهره این شخصیت نامدار و تاریخی ایران زمین است. شجریان پر از غرور مقدس بود. در خضوع و مهربانی‌هایش، ثقل سنگین یک غرور پرشکوه انسانی را تجربه می‌کردی. او فهمیده بود که با هنرش، قلمروی برای زندگی انسانی ساخته است. در فراز نقشه خاکی ایران فرهنگی، قلمرو بی مرزی از همزیستی انسانی ساخته بود. آن را بنیاد گذاشته بود و خودش فرمانروای آن بود. غرور مقدسش از آن حاکمیت والا برمی‌خاست.
شجریان در احداث آن قلمرو بی مرز، همه ذخائر والای یک افق فرهنگی را به کار بسته است. از قرآن و دعای افطار رمضان تا سعدی و حافظ و مولانا و عطار و سایه و شفیعی کدکنی همه در قلمرو او زنده و پرطراوت‌اند. همه با هم همزمان و همزبان شده‌اند.
دست بردارید. اگر احساس خطری از وجودش متصور بودید، آن خطر پایان یافته است. هیچ گاه نتوانستید دور او خط بکشید. حال به برکت میراث گرانباری که از او به جا مانده، هم مردم را و هم خودتان را از این همه مرز و خط و خطوط رها کنید. فرزندش همایون درست گفت، هستی او یک پیام بزرگ بود و هنوز هم هست. پیامش را باید شنید. رهایی در برداشتن پنبه‌ها از گوش‌هاست.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

شجریان؛ نماد موسیقی فاخر و هنر مستقل
Posted: 10 Oct 2020 11:27 AM PDT
احسان شریعتی

زنده‌یاد شجریان در درجه اول یکی از صداهای برتر در جهان در سطح خوانندگان مطرح جهانی همچون پاواروتی و.. بود. چنین استعداد خدادادی را از دوره جوانی و وقتی که در مسجدی در مشهد به‌ شکلی خارق‌العاده اذان می‌گفت به ارث برده بود و طبع‌آزمایی‌ کرده بود؛ تا زمانی که در یونسکو و مجامع بین‌المللی به‌رسمیت شناخته شد. و با این کیفیت صدا بود که جزو برترین‌ استادهای آواز موسیقی کلاسیک شد و توانست آن سنت را تا حدود زیادی با بازخوانی و سازهای جدید احیا و نوسازی کند. بنابراین ایشان یکی از نمادهای موسیقی علمی، معنوی یا فاخر ایران‌زمین در دوره اخیر بود و این سنت را برای نسل جوان که از نظر ذائقه با دوره‌های قبل فاصله گرفته بود، دوباره بازسازی کرد. به گونه‌ای که بر زبان نسل‌های جوان جاری شد و آنها اشعار شاعران کلاسیک و حتی معاصر را به سبک خواندن او می‌خواندند. بنابراین اشعار کلاسیک و معاصر مثل حافظ و مولوی و سعدی و ..، از نیما به بعد با نوخوانی استاد شجریان به سپهر عمومی منتقل می‌شد. و البته در همکاری جریان‌وار با سازندگان و نوازندگان و.. همچون لطفی و علیزاده و.. و با ابداع سبک و سازهای جدید و پیرایش سنت موسیقیایی که نماد این جریان بود.
علاوه بر جنبه‌ی هنری و تخصصی و کیفیت صدا و نحوه خواندن، اما استاد شجریان از منظر شخصیت اجتماعی نیز ارزشمند بود و هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب نسبت به قدرت‌ مستقل ماند و تلاش کرد در کنار مردم باشد و به هنرمند رسمی تبدیل نشود. به همین دلیل بین مردم محبوبیت زیادی پیدا کرد به‌خصوص در دهه گذشته و از اواخر دهه‌ی ۸۰. بنابراین در مجموع ایشان در زمان حیاتش «ارج‌شناسی» داخلی و بین‌المللی پیدا کرد و این محبوبیت به خاطر استقلالش در جامعه هنری بود. به قول ژان لوک گدار هنر (بویژه سینما) همیشه ابزارها و امکانات و مخارج سنگینی دارد و در بسیاری موارد هزینه‌ها متکی و وابسته به دولت یا قدرت‌های مالی می‌شود و است بنابراین مستقل ماندن از این نظر سخت‌تر و ارزشمند‌تر است.
درهر حال استاد شجریان در اوج‌های که داشته و آوازهایی که از ایشان به جا مانده و همیشه هم باقی خواهد ماند دردها و آلام جامعه را بازگو کرده و بنابراین جامعه قدردان اوست. و چون ایشان به‌شکل رسمی کنار گذاشته و از صدا وسیما و نهادهای رسمی حذف شد واکنش عمومی هم برانگیخته شد و طبیعی بود. چرا که این سوال پیش می‌آید که جدا از مسائل سیاسی و سلائق فکری اصولا نظام و تبلیغات رسمی کشوری و ملی چرا نباید نسبت به ارشهای فرهنگی و هنری و تاریخی و ملی، قدرشناسی نداشته باشند یا حقایق را بازگو نکنند یا در موردش سکوت کنند یا گزیشنی عمل کنند؟ این موضوع در مورد شخصیت‌های دیگر مثل دکتر شریعتی هم صادق است که جدا از تحلیل‌های فکری و سیاسی شخصیت‌های فرهنگی و تاریخی و ملی و اخلاقی هستند که باید همیشه مورد شناسایی رسمی و عمومی قرار گیرند هم از جامعه و هم از سوی نظام‌ها. مثلا شخصیت‌های علمی مانند دهخدا یا شخصیتی ملی و تاریخی همچون مصدق ارزشها و میراث علمی و متعلق به سرمایه اجتماعی و فرهنگی و نمادین ما هستند که اگر قدرتی بخواهد آنها را نفی کند اعتبار خودش مخدوش می‌شود و مورد اعتراض عمومی قرار می‌گیرد چنانکه الان شد. من خود در چند کنسرت ایشان در داخل و خارج شرکت داشتم و چنین برداشت عمومی را در سطح جهانی و داخلی را کار و هنر شجریان شاهد بوده‌ام و نسل ما در دهه‌ها و دوره‌های گذشته با صدا و آثار او تجربه‌ی زیسته داشته‌‌ایم و زمرمه و همسرایی کرده‌ایم.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
Posted: 10 Oct 2020 11:45 AM PDT
جواد اطاعت

زمانی که با خبر درگذشت استاد بزرگ موسیقی ایران با غم غوطه می خوردم و آواهای آن خنیاگر عشق را زمزمه می کردم ، دوستی پیغام داد که به این مناسبت مطلبی را برای انتشار تدوین کنم. نمی دانستم درآن سکوت سرد شب در سعد صوت زیبای او و در نحس فراقش چه بنویسم و در این تراژدی چه گویم که درخور شان استادی چون خسرو آواز ایران زمین باشد. از سویی در وصف حسن آن آوازه خوان فصیح و سخن گزار بلیغ قاصر بودم؛ چرا که نغمه های مهیج او مضبوط است و آوازهای آن مرغ خوش الحان مشهور. او به حسن غنا موصوف و به لطف نوا معروف؛ از دیگر سو می دانستم که از عدم اجابت پشیمان میشوم و از ننوشتن پریشان و دامن صحبت از ادیبی کامل و فصیحی فاضل در چیدن و از ابراز ارادت به او درکشیدن شرط مروت و فتوت نبود. در دل چنان می گشت و در خاطر چنان می گذشت که این بیت از حافظ بر زبانم جاری شد؛ هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ….. درنگ جایز ندانسته و قلم بر کاغذ گذاشتم چرا که باید به مناسبت بزرگداشت خصائل نیک و فضیلت های اخلاقی او می نبشتم. چاره ای جز این نبود؛ چراکه همه از غم مفارقت او به جان آمده ایم و از مهاجرت او به فغان. باید که به الماس مژه گوهر عجز و اضطرار سفتیم و با لسان افتقار و زبان اعتذار سخن گوییم. نمی توان خونابه های چشم هموطنان در غم و اندوه فقدان خالق ربنا دید و لب به سخن نگشود. نشاید که ملتی از غم رفتنش پر از جوش و خروش و دهان من از گفتن مدح و ثنای او خاموش.
شجریان بیش از به پنج دهه زبان به آواز متکلم و به ترانه مترنم و لبان به خنده متبسم بود. آوازه خوانی پر آوازه که در سلاست عبارت و دقت اشارت بی نظیر بود، از میان ما رفته است. او که در طول زندگی برای مردمانش سازی مینواخت و غزلی می پرداخت، به مطلوب رسیده و جمال معشوق بدیده. باید که در ثنای او بگویم، اگرچه به افتقار کلام ، ثنای جمیل و ثواب جزیل عاید و واصل ما نشود، لااقل به قدر وسع بکوشم. شجریان عاشقی بود که درسرزمین شفقت جز تخم محبت نکشت. آواز خوانی فصیح و موسیقی دانی لبیب بود، آواز او، ابداعی فراوان، لطافتی کامل و مهارت و ملاحتی تمام داشت. اگر فردوسی، سعدی ، حافظ و مولانا زبان پارسی را با اشعار خود زنده و مانا کردند، شجریان با صدای خود، این زبان، فرهنگ ، ادب و موسیقی را جاودانه کرد.اگرچه اونمایانگر نبوغ مردمان ما و نمادی از غرور ملی ایرانشهری در عصر حاضر بود و نسبت به احیای میراث فرهنگی ایرانیان به خوبی همت گماشت؛ اما با کسب جوایزی چون جایزه پیکاسو و دیپلم افتخار از یونسکو، نشان موتزارت و جایزه گرمی از مرزهای ایران پا را فراتر نهاد و محدود به جغرافیای پارسیان نماند. افسوس که اطبا از معالجت آن یار سفر کرده عاجز شدند ؛ اما تا بوده چنین بوده است و این زمین سرد در طول تاریخ خزاین بسیاری دفین کرده است.
شجریان عزیز تو فروزان آتشی بودی که طوفان زمانه خاموشید جسم و جانت را؛ لکن خرم از آنیم که زین پس شعله جانت روشنتر و آوازت جاودانه تر با ماست (هو معکم اینما کنتم ). آسوده بخواب که صدایت مانا و جاودان است وآفت زوال بر آوازت هویدا نباشد که گفته اند یادگار مرد در این جهان سنتهای خوب و سیرتهای نیکوی اوست. آری آن جوانمرد از میان ما برفت و جان به جانان سپرد؛ خدایش او را در روضه ای از رضوان بهشتی ماوا و مسکن دهاد. روانش شاد و صدای آوازش در گوش هوشمان پرطنین باد.اگرچه به ایجاز سخن گفتیم ؛ اما به قول جامی امید آنکه خوانندگان این کوتاه سخن، ما را به لب دعایی و روح آن مطرب عشق را به ثنایی شاد کنند. ان شاالله *سحرگاه جمعه ۱۸ مهرماه ۱۳۹۹ *

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

آن استاد ذوفنون را عاملی برای توجه به مبدأ عالم، جذبه‌ی ملیح و عارفانه به سمت ارزش‌های والای انسانی و اسلامی و رونقی برای زبان و ادب فارسی یافتم
Posted: 10 Oct 2020 11:50 AM PDT
آیت ‌الله‌ بیات ‌زنجانی با انتشار پیامی درگذشت استاد محمدرضا شجریان را تسلیت گفت.
متن پیام به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت فرهیخته‌ی آزاده و هنرمند خوش الحان جناب آقای محمدرضا شجریان را به فرزندان محترم ایشان، سایر اعضای خانواده و دوستان و دوستداران ایشان تسلیت عرض می‌کنم. اینجانب نه تنها هیچ کراهتی بر میراث گرانقدر این استاد ذوفنون ندیدم بلکه آن را عاملی برای توجه به مبدأ عالم، جذبه‌ی ملیح و عارفانه به سمت ارزش‌های والای انسانی و اسلامی و رونقی برای زبان و ادب فارسی یافتم. خداوند ایشان را رحمت کند که با مجاهدت هنری خود عملاً نشان داد که احکام آلات مشترکه، موکول به منافع آنهاست و به سهم خود به تدقیق و تنقیح مؤثر در احکام این عرصه کمک زیادی کرد.
اسدالله بیات زنجانی
قم ‌المقدسه
نوزدهم مهرماه ١٣٩٩

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

اودره آزوله، مدیرکل یونسکو، سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد، در توییتی به زبان فارسی نوشت: محمدرضا شجریان، اسطوره و ميراث جاودان موسيقی سنتی ايرانی بود. به پاس خلاقيت بی‌نظير و تعهد سستی ناپذيرش به آزادی هنر، نشان‌های افتخار پيكاسو و موتزارت یونسکو به او اهدا شده بود.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

محمد رضا خاتمی
فعال سیاسی
ایران بدون شجریان قطعاً چیزی کم خواهد داشت؛ چرا که کمتر کسی است که بخشی از زندگی خود را با صدای او تجربه نکرده باشد. شجریان نه صرفاً یک موسیقیدان بلکه تجربه زندگی ایرانیان بود که صدای او بازتاب دهنده آن بود بخش زیادی از نسل‌های جوان ما که نه شناختی از حافظ دارند و نه تجربه زیستی و همدلی با شعر سعدی و مولانا و خیام، با شجریان بود که این بخش از هویت ایرانی را شناختند. همه ما سهم ادبیات فارسی را در تمدن ایرانی می‌دانیم و اینگونه است که آقای شجریان با صدای خودش، ادبیات ایران را پیش روی نسل‌های جدید گذاشت و باعث کشف دوباره آن توسط این بخش از جامعه شد.

عباس آخوندی
وزیر اسبق و صاحبنظر
موسیقی و آواز شجریان تکرار سنت نیست، مبدع سنت است و این یعنی ایده ایران به سخن دیگر، شجریان غم و شادی مردمان را در آینه ادبیات کهن و امروز ایران جست‌و‌جو می‌کرد و با صدای زیبای خود آنها را بیان می‌کرد و در آسان‌سازی تحمل رنج‌های روزگار کمک می‌کرد. بی‌گمان، انتخاب اشعار از سوی استاد شجریان هیچ‌گاه انتخابی اتفاقی نبوده و درک عمیق وی در این حوزه همواره قابل ملاحظه و مشهود است.

محسن صفایی فراهانی
صاحبنظر اقتصادی
صدای استاد همواره بازتاب حسرت‌ها و نگرانی‌های مردم بود. او رسالت خود را در زیباترین شکل در دنیای امروز انجام داد؛ هنرمندی از دل مردم و برای مردم که همواره در کنار مردم ماند. رفتار، منش، صدا و آزادگی ستایش برانگیزش در حافظه تاریخی این کشور نقش بسته و هیچگاه از یاد نخواهد رفت.

سید حسین سراج ‎زاده
استادیار دانشگاه خوارزمی و رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران
مضامین آواز و ترانه‎های شجریان اما بازتاب احوال جمعی مردم و جامعه ایران در پنج دهه گذشته هم بوده است؛ و از این‌رو می‌توان احوال و عواطف و خاطرات کثیری از مردم در این دوران پرالتهاب را در شعر او دنبال کرد. پیوند او با احوال کثیری از مردم در فراز و فرودهای جنبش رهایی‎بخش آنان، در گزینش‎های سنجیده اشعار و طنین دلنشین آوازش آشکار است/ ایران

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

تکرار حکایت تختی با شجریان| ۱۹مهر۹۹

چه چیزی غلامرضا تختی را اسوه کرد؟ تشک کشتی؟ مدال اُلمپیک ملبورن؟ ایستادن برسکوی قهرمانی وزن هفتم کشتی آزاد جهان؟ شاید همه اینها.اما واقعیت اینه که حبیبی، صنعتکاران، سوخته‌سرایی و خیلی ازکشتی‌گیر‌های دیگه هم از تختی بیشتر مدال گرفتند؛اماتختی نشدن. پرسشی که در مورد شجریان هم تکرارمیشود.آیا آواز،موسیقی وهنر شجریان آن جایگاه مردمی را برایش رقم زد؟
دراینکه صدای شجریان اسطوره بود تردیدی نیست. دراینکه ازهمان ابتدا که ازمشهد به تهران آمد فقط و فقط خواند وازموسیقی جدا نشد هم تردیدی نیست. دراینکه هنر را ابزار ثروتمند شدن، مشهور شدن، برای خود کیا بیایی به هم زدن قرار نداد هم تردیدی نیست.اما این همه شجریان نبود. برای تختی وشجریان شدن و تودل مردم جا گرفتن باید چیزهای دیگه ایی هم داشت.
وقتی ۶۰ سال پیش در بوئین زهرا زلزله آمد تختی پشت یک وانت درخیابانهای تهران براه افتاد و یک تنه چندین برابر"شیرخورشید" یا "هلال احمر" برای زلزله زده ها کمک جمع کرد. اگرهمه تیم ملی جمع شده بودند بپای یکصدم تختی هم نمیرسیدند. وقتی تختی وارد سالن "محمدرضا شاه"میشد، سالن کشتی منفجر می‌شد. درحالیکه قبلش شاهپور غلامرضا آمده بود و آب هم از آب تکان نخورده بود. همان احساسی که مردم نسبت به شجریان پیدا کرده بودند. وقتی سازشو برمیداشت و "مرغ سحر" رو ترنم میکرد. قیامت میشد.
خیلی‌ها سعی میکنند تختی یا شجریان بشن اما نمیتونن. نمی‌دونن که برای تختی یا شجریان شدن نیازی به شق القمر کردن ندارن. فقط باید با مردم رو راست و صادق باشن. باید سیاسی کار نباشن. شجریان اگه رفت بطرف مردم برای ایجاد کاریزما و محبوبیت سیاسی نبود. با تموم دلش رفت بسمت مردم. دقیقا همون چیزی که فروغ میگوید: «کسی می‌آید، کس دیگری، کس بهتری، کسی که مثل هیچ کس نیست کسی که در دلش با ماست، در نَفَسش با ماست و مثل همون کسی است که باید باشد.»
تختی وشجریان هم اینگونه بودن. مردم بدرستی احساس میکردند که همونایی هستن که باید باشن.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

"حوزۀ تمدنی زبان پارسی" در سوک استاد آواز و موسیقی خود (افغانستان) :
احمد سرمست، رئیس انستیتوی ملی موسیقی افغانستان، آقای شجریان را "صدای مردم ایران" و "یکی از خوبان موسیقی جهان" خوانده و در صفحه فیسبوکش گفته است: "یاد این بزرگ مرد موسیقی جهان و خاطراتش با دوستداران موسیقی سنتی ایران جاوید خواهد ماند".
به نظر فرهاد دریا، آوازخوان سرشناس افغانستان، محمدرضا شجریان "یکی از بزرگ‌ترین استادان موسیقی فارسی در صدسال اخیر" بود. آقای دریا نوشته است: "زنگ صدایش در گوش جان‌ها، همیشه طنین‌انداز باد!"
مسعود حسینی، عکاس برنده جایزه پولیتز، آقای شجریان را "صدای ناب و خاطره انگیز بسیاری از فارسی زبان‌ها" خوانده که "برای همیشه ما را ترک کرد".
وحید پیمان، سردبیر روزنامه هشت صبح، وحید پیمان در وصف درگذشت آقای شجریان نوشته "اسطوره‌ای که جاودانه شد". او به نیایش معروف "ربنا" با صدای آقای شجریان اشاره کرده است که برای سال ها پیش از افطار ماه رمضان از تلویزیون و رادیوی ایران پخش می شد، تا زمانی که خود او صدا و سیمای جمهوری اسلامی را تحریم کرد و خواست از آثار او استفاده نکنند. آقای پیمان نوشته است ربنای آقای شجریان "نوستالژی دوران نوجوانی من است".
صحرا کریمی، فیلمساز و رئیس "افغان فلم" هم به ربنای شجریان اشاره کرده و نوشته "سال های مهاجرت و تمام رمضان های کودکی و نوجوانی ام پر است از صدای دلنشین محمدرضا شجریان که "ربنا" را چه شکوهمند می خواند".
مجیب مهرداد، نویسنده و شاعر، آواز استاد شجریان را "آشنا، الهام بخش و محبوب در تمام قلمرو فارسی زبان" خوانده است".
و به نظر حسیبا عفت، عضو شورای ولایتی پروان "صدای شجریان، عمق وجود را می کاود". خانم عفت گفته است که محمدرضا شجریان که روز پنجشنبه در تهران درگذشت، بعد از احمد ظاهر، دومین صدای ماندگار برای اوست.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

نیچروان بارزانی رئیس اقلیم کردستان عراق در صفحه توئیتر خود به درگذشت استاد محمدرضا شجریان واکنش نشان داد و نوشت: تنها صداست که می ماند... بانهایت اندوه درگذشت خسرو آواز ایران زمین و اسطوره تکرار ناشدنی موسیقی را به خانواده محترم شجریان، جامعه هنری و دوستداران ایشان تسلیت عرض می نمایم.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

زنده یاد استاد شجریان و اصولگرایان افراطی….
Posted: 09 Oct 2020 06:00 AM PDT
علیرضا کفایی
دور برگردانِ بختِ این ملت بود که هنر ناشناسان، فریبکارانه استاد شجریان را متهم به مواضع ضد مذهب می‌کردند..
در حالی که روزگار رسوایی خود را فراموش کرده اند که در هم آغوشی با فردی دون شأن ملت و معترف به ضدیت با مذهب؛ اهانت به رسول‌الله و اباعبدالله را فاش و بی پرده در پرده نمایش برد که او تتلو بود…
براستی کدامین ضد مذهبند!!
آنکه مناجات و آواز اهورایی رمضانش جان‌ها را تازه می‌کرد و در کنار افطار طعام؛ دل و جان را نیز افطاری می داد…
یا آن کس که در صحنه و در انظار «گل و مخدر» می‌کشد و به تمسخر مذهب می‌رود؟
قصه اینان، مذهب نیست!!
وطن هم نیست!!
هنر هم نیست!
اگر دغدغه دین داشتند چه کسی بهتر از استاد شجریان در عالم هنر و موسیقی و آواز توانسته بود مفاهیم بلند عرفانی از عرفای بزرگ چون مولانا و حافظ را بیان کند؟
اگر دغدغه میهن داشتند که باید سراپای شجریان را بوسه می‌زدند…
اگر هنرشناس بودند می‌فهمیدند که شجریان با هنرش و آوازش در همه مقاطع تلخی و شادی، در زمان خاص حضور داشت و احترام دیده و سرمایه‌ای بود ملی که با آثارش ایران و ایرانی را در جهان شناسانده است…
روزگاری نه چندان دور، جایگاه استاد شجریان را در حد یک سلبریتی رای ساز دیدند…،
یعنی با حسد و حقارت و از روی ناتوانی چنگ به روی ماه زدند..
یادشان رفته مقصودلوی تتلو را هنرمند نامی می‌دانستند و می‌خواستند از او برای رای آوری سود ببرند و معلوم شد که شب پره، تاب دیدن خورشید را ندارد…
شور بختان به آرزو خواهند/ مقبلان را زوال نعمت و جاه…
گر نبیند به روز شب پره چشم/ چشم آفتاب را چه گناه
راست خواهی هزار چشم چنان/ کور بهتر که آفتاب سیاه
قصه اینان بدون تردید شکست‌ها و رویگردان شدن مردم از آنهاست…
سال ۷۶ را بیاد می‌آورند که آواز شجریان در برنامه انتخاباتی خاتمی شور بپا کرد…
و سال ۸۸ شجریان هنر و آواز و شخصیت خود را به قدرت مداران نفروخت و چون «صدای اعتراض مردم» را صدای «خس و خاشاک» خواندند او در کنار مردم ماند و گفت:
«من صدای همین خس و خاشاکم»
و اجازه نداد از صدایش و آوازش و هنرش به سود احمدی نژاد بهره ببرند.
استاد شجریان در طول زندگیش همین گونه علیه زورمندان موضع گرفته بود..،
در رژیم گذشته در جشن هنر شیراز حاضر نشد در برابر فرح پهلوی آواز بخواند…
بعدها از مفاخر معاصر؛ استاد هوشنگ ابتهاج (سایه) گفت که شجریان در آن زمان از صبح خود را در سینما پنهان کرده بود تا در حضور شهبانو برنامه اجرا نکند و امروز هم حاضر نشد در دامن قدرت، امنیت بخرد…
با «خس و خاشاک»!
همراه شد و تفنگ بدستان را نکوهش کرد، همان که بر آنها سنگین آمده بود که چرا «تفنگت را زمین بگذار» را خوانده است.
امروز که مردم صدا و سیما را ننگ دانستند، بخاطر این بود که هنوز از یاد نبرده‌اند و شبکه پایدارچی ها «افق» برای تخریب زنده یاد شجریان مستند می‌ساخت و معلوم بود که از «فریاد» شجریان هنوز هم کینه به دل داشت…
چون شجریان قاطعانه راه خود را از آنها جدا نموده بود و در دل مردم و جان میهن و برای مذهب از هیچ چیز دریغ نداشت..
ظاهراً بیماری استاد دلخوشی برایشان آورده بود که به آن با آب و تاب می‌پرداختند و از اندوه طرفدارانش از افول او می‌گفتند…
زنده یاد استاد شجریان، در تاریخ این سرزمین جاودانه شده است و با فرهنگ این کشور و مردمان ستم ستیز و آزاده عجین بود…
هیچگاه افول در مفاخر ملی و میهنی و مذهبی معنایی نخواهد یافت و همانطور که بزرگی دیگر چون مرحوم پرویز مشکاتیان گفت:
«شجریان پهلوان آواز ایران است».*
شخصیت فرهنگی هم چون شجریان، یکی از مفاخری است که بر تارک فرهنگ و هنر ایران و جهان ایستاده و بعد از این نیز نام و یادش خواهد درخشید…

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

شجریان؛ وصیت و میراث
Posted: 09 Oct 2020 07:42 AM PDT
محمدجواد اکبرین

گفتگوهای آخر با ارباب هنر و معرفت همیشه مهم است؛ نه تنها به این علت که برای علاقمندان‌شان جنبه وصیت دارد و مثل باری که بر زمین می‌ماند یا امانتی که سپرده می‌شود نوعی مسئولیت را بر دوش آنها می‌گذارد؛ بلکه به این دلیل که میراثِ یک عمر تجربه و فراز و نشیب‌هاست. ترکیبی است از آموخته‌ها و آزموده‌ها و چشیده‌ها که در قالب کلمات به مخاطب منتقل می‌شود. خواننده چه علاقمند به این تجربه‌ی زیسته باشد چه نباشد این راهِ رفته را می‌خواند و می‌اندیشد؛ البته اگر بفهمد که راه‌های رفته و دردهای کشیده و چشیده، کیمیاهای زندگی‌اند.
چندی پیش به مناسبت هشتادمین زادروز استاد شجریان گفتگویی برای نخستین بار در روزنامه شرق منتشر شد که حاصل چندین نشست و جلسه با ایشان بود بین سال‌های ۹۳ تا ۹۴ و چنانکه مصاحبه‌کنندگان در مقدمه آوردند «آخرین ملاقات ما به چند روز قبل از سفر استاد به آمریکا و انتشار خبر بیماری‌شان در نوروز ۹۵ بازمی‌گردد؛ بعد از آن سفر، دیگر استاد در هیچ مصاحبه و گفت‌وشنیدی حضور پیدا نکرد و به عبارتی این گفت‌وگو آخرین مصاحبه استاد قبل از بیماری‌شان محسوب و به مناسبت هشتادمین سال تولد ایشان منتشر می‌شود».
این یادداشت حاصلِ با صدای بلند اندیشیدنِ کسی است که آن مصاحبه را به چشم وصیت و میراث خوانده و نکاتی در ذهنش پررنگ‌تر نشسته است:
مصاحبه کننده از تقلید می‌پرسد و از آنچه که یک «شجریان» را می‌سازد؛ استاد در بخشی از پاسخ می‌گوید: «من اول قوه دریافت و تقلید را بالا می‌برم که هنرجو بتواند با صدایش هر کاری که می‌خواهد انجام دهد…در مرحله بعد، باید سبک دیگران و شیوه‌های مختلف را کار کند. خودم هم از همین راه رفتم و همه شیوه‌ها را کار کردم. تمام آوازهای بعضی‌ها را و چند آواز بعضی دیگر را کار کردم و شیوه‌شان را شناختم از مجموع اینها در من یک «شجریان» درست شد. اینها هم باید همین کار را بکنند و در حیطه یک خواننده گیر نیفتند. فکر نکنند اگر با شجریان کار کردند، نباید نزد کس دیگری کار کنند، این اشتباه است. باید سبک‌های دیگران را با دقت گوش کنند و فرابگیرند، همین‌طور ساز گوش کنند تا جمله‌بندی یاد بگیرند، شعر بخوانند و… یعنی باید زندگی کنند و با آواز معاشقه کنند تا بعد از چند سال اتفاقی بیفتد…هنرجو دوره‌های متعددی پیش‌ رو دارد، باید جامعه‌شناسی بداند، با ادبیات آشنا باشد تا بیاموزد که شعر را در کجا بخواند و همین‌طور خیلی چیزهایی که خواننده آواز به آن نیاز دارد».
اندکی فاصله بگیریم از این مصاحبه و تصور کنیم جامعه‌ای را که از دیانت تا معرفت و هنر، نه شاگردی می‌کند نه تقلید و نه تحقیق! یا با دقت نمی‌خواند، یا در آنچه خواند تأمل و عمل نمی‌کند یا حاصل تأمل و عمل را نمی‌آزماید و به تماشای نتایجش نمی‌نشیند و یا همه چیز را در تقلید جستجو می‌کند و همان‌جا می‌ماند. آنچه پیرمرد از تقلید و تحقیق در مدرسه آواز می‌گفت آیا حکایت حال تمام ساحاتِ زندگی ما نیست؟ از همه اینها مهمتر تجربه «زندگی و معاشقه با آواز» است! در تجربه او، آواز بخشی از زندگی نیست بلکه عین زندگی است. اجزاء زندگی او بخش‌هایی از همان آواز است و به همین علت شجریان زندگی متناقضی ندارد! با خودش و تمام اجزاء حیاتش در صلح است، خودش برای خودش عزیز است و یک عمر خودش را در این «معاشقه» معماری کرده است. و دقیقا چون می‌داند باید آواز را زندگی کند ناگهان می‌گوید «هنرجو باید جامعه‌شناسی بداند، با ادبیات آشنا باشد تا بیاموزد که شعر را در کجا بخواند»! این آمیختگی آواز با جامعه‌شناسی و ادبیات است که حاصل یک عمر حیات هنری‌اش می‌شود ایستادن کنار رنج‌های جامعه. جایش را اشتباه نمی‌گیرد و خانه‌اش را گم نمی‌کند.
به عبارت دیگر وحدت میان آواز و آوازخوان و جامعه‌ای که آواز را می‌شنود و می‌نوشد انسان منسجمی را پدید می‌آورد که تکلیفش با همه چیز روشن است! جناب شجریان در همین مصاحبه وقتی نوبت به «سیاست» می‌رسد نخست گلایه می‌کند که «همه چیز سیاسی شده، موسیقی، ورزش، کتاب، فرهنگ [در حالی که] سیاست و دولت باید در خدمت اینها باشد» اما چند کلمه بعد نسبت خود با این اوضاع سیاست‌زده را روشن می‌کند و می‌گوید «سیاست کاری می‌کند که مردم را به مقابله با خودش دعوت می‌کند. چرا باید سیاست طوری در زندگی مردم دخالت کند که مردم و هنرمند را به دعوا در مقابل خودش بطلبد…وقتی سیاست برای مردم باشد حرف دیگری است؛ یعنی همه کار برای زندگی‌دادن به مردم انجام می‌دهد. هنرمند هم چون جزئی از مردم است، از برنامه‌هایی که سیاست برای مردم و رفاه جامعه دارد بهره‌مند می‌شود…هنرمند وظیفه دارد حرف مردم را در مقابل سیاست بزند».
اینجاست که به یاد می‌آورم یکی از رفقای ایشان بعد از سال ۸۸ به رسانه رسمی حکومت گفته بود که شجریان در اعتراض به خس و خاشاک خواندنِ مردم و حرفهایی که پیرامون آن زد «لج کرد و تند رفت»! من نمی‌دانم آن رفیق این سخن را از سر ترس و یا به سفارش گفته یا نه؛ اما [بر فرض اختیار] اگر انسجام ذهنی شجریان را می‌شناخت هرگز چنین حرفی نمی‌زد. ایستادن کنار مردم در اعتراضات سال ۸۸ اولا حاصل همان مدرسه بود که به هنرجو می‌گوید از ضرورت‌های آواز، جامعه‌شناسی و ادبیات است و ثانیا ناشی از همین باور بود که «هنرمند وظیفه دارد حرف مردم را در مقابل سیاست بزند».
او می‌دانست کجا باید دعوت کند که «به می سجاده رنگین کن» چنانکه می‌دانست کجا باید هشدار دهد «تفنگت را زمین بگذار»؛ او حتی وقتی می‌خواند «شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای؟» می‌دانست راز خوشبختی جامعه را باید در کدام غزل‌ها و کشف‌های ادبیات جستجو کند.
و سرانجام وقتی از او می‌پرسند که نگران «آینده آواز» است یا نه؟ با همان دقت و انسجام ذهنی می‌گوید: «جای نگرانی از این نظر نیست که نمونه خوب آواز در دستشان هست مگر این که جامعه آواز را نخواهد. مگر این که جامعه نخواهد با شعر حافظ، سعدی و مولانا ارتباط داشته باشد چون ما باید زبان همین شاعران را با آواز بیان کنیم. البته شعر نو هم آمده و آن جای خود؛ با آن هم می‌شود کارهایی ارائه کرد. تکنولوژی و عوض‌شدن زندگی مردم، بسیار در موسیقی و نوع آهنگ‌ها تأثیر دارد. مثلا اگر بخواهیم در آمریکا آواز ایرانی بخوانیم نمی‌توان این کار را به کیفیت اینجا انجام داد. چون شرایط آنجا طوری است که به درد آواز ایرانی نمی‌خورد. باید در همین مملکت باشیم و کمبودها و مشکلات را ببینیم تا آواز حس و حال مخصوص خود را داشته باشد. این آواز زاییده فرهنگ همین جغرافیاست. اگر فرهنگ جغرافیا عوض شود یقین بدانید که نوع آوازها هم کم‌کم بدون اینکه متوجه شویم عوض می‌شود».
او نمی‌گوید سبک‌ها و تجربه‌های جدید را نباید دید و نباید خواند. می‌گوید چیزی هست که با شعر حافظ و سعدی و مولانا شناخته می‌شود و اگر روزی جامعه اینها را نخواهد و نخواند آن چیز هم دیگر نیست؛ می‌گوید «این آواز زاییده فرهنگ همین جغرافیاست» و این جمله را کسی نمی‌فهمد مگر اینکه جغرافیاهای دیگر را زیسته باشد و چشیده باشد که هر جغرافیایی آواز خودش را می‌زاید و نوزاد خودش را در طول حمل تاریخی‌اش درد کشیده است. اگر روزی جامعه، حافظ و سعدی و مولانا نخواهد آن روز فقط آواز این جغرافیا نیست که خاموش می‌شود، فقط شجریان نیست که فراموش می‌شود، بلکه «زاییده این سرزمین» است که با تمام شیرینی‌ها و تلخی‌ها و مستی‌ها و هشیاری‌ها و دردهای تاریخش به قربانی می‌رود و خیلی چیزها را با خود می‌برد، از جمله «ایران» را.
منبع: زیتون

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

شجریان و پریسا در تلویزیون برنامه خواهند داشت
Posted: 09 Oct 2020 07:33 AM PDT
جعفر شیرعلی‌نیا

بسیاری از مردم ایران چشم به دهان آیت‌الله خمینی دوخته بودند تا راه جدیدی را که با سقوط شاه آغاز شده بود طی کنند. اول اسفند۵۷ روزنامه اطلاعات نوشت: «با انتشار اعلامیه حضرت آیت‌الله العظمی خمینی مبنی بر استفاده از رادیو تلویزیون، در چند روز اخیر گروه کثیری از کسانی که فاقد این وسایل بودند، تعدادی رادیوی کوچک و بزرگ و همچنین تلویزیون برای مغازه و خانه‌های خود خریداری کردند.» روزنامه نوشته بود رادیو و تلویزیون کم شده و قیمت‌ها ۲۰ تا ۳۰ درصد اضافه شده و برخی هم احتکار کرده‌اند تا قیمت‌ها بالاتر برود.
برخی مردم قبل از پیروزی انقلاب به‌نوعی استفاده از رادیو و تلویزیون و برنامه هایش را حرام می‌دانستند؛ اما حالا اوضاع تغییر کرده بود. ۱۵اسفند۵۷ روزنامه اطلاعات گفتگویی از غروی مدیر اخبار و برنامه‌های تلویزیون منتشر کرد که از برنامه‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت در رادیو تلویزیون گفته بود. می‌گفت در مرحله اول سابقه اخلاقی و میزان وابستگی افراد به رژیم سابق بررسی می‌شود؛ «به‌طور قطع باید بگویم، گوگوش‌ها و مهستی‌ها و هایده‌ها… به رادیو تلویزیون انقلاب اسلامی ایران راه نخواهند داشت… اما خوانندگانی چون شجریان و پریسا و هنرمندانی که وابسته نبوده‌اند در رادیو تلویزیون برنامه خواهند داشت.»
موسیقی بخش مهمی از برنامه‌های تلویزیون پیش از انقلاب بود اما امام موسیقی را نمی‌پسندید و پیش از پیروزی و ماه‌های اول پس از پیروزی علیه آن سخن گفت. ۲۸تیر۵۸ در جمع کارکنان رادیو تلویزیون گفت: «رادیو تلویزیون در زمان طاغوت کارهای طاغوتی می‌کرد، نصف کارش به این می‌گذشت که جوان‌های ما را تضعیف کند به واسطه موسیقی، موسیقی تضعیف می‌کند روح انسان را، موسیقی اسباب این می‌شود که انسان از استقلال فکری می‌افتد.»(صحیفه، ج۹، ص۱۵۷) مخالفت با موسیقی منحصر به امام و روحانیون نبود، در جلسه ۲مرداد۵۸ شورای انقلاب که بحث درباره موسیقی بود عزت‌الله سحابی می‌گفت: «موسیقی زیادی مخدر است باید حدودی آورد که مخدر نباشد هم تحریک انقلابی باشد.» امام در همان سخنرانی به این‌که حتی بین خبرها موسیقی پخش می‌شود اعتراض کرد؛ «این غرب‌زدگی است یک طرح دیگری درست کنید… اخبار را زیادترش کنید، یک کارهایی بکنید که موسیقی را ترکش کنید.» گفت تا حالا بیشتر از ده‌بار به قطب‌زاده سرپرست رادیو تلویزیون گفته است؛ «می‌گوید نمی‌شود، من نمی‌دانم این نمی‌شود یعنی چه؟ چرا نمی‌شود؟»
فرهاد فخرالدینی سال۵۸ پس از ۱۵سال همکاری با رادیو تلویزیون از ریاست ارکستر رادیوتلویزیون کناره گرفت. او در کتاب خاطراتش (شرح بی‌نهایت) می‌نویسد که از دلایل آن این بود که موسیقی موردتوجه نبود و: «هر از چندی از حرام‌بودن آن صحبت می‌شد و من هم دوست نداشتم کار حرام انجام دهم! یک عمر با صداقت، خلوص نیت و با عشقی پاک و بدون هیچ‌گونه آلودگی به موسیقی پرداخته بودم و روا نبود کارم حرام به حساب بیاید.»
موسیقی حذف نشد. به‌تدریج تلویزیون فیلم‌های خارجی را هم پخش می‌کرد، هرچند گروهی همواره به سریال‌ها و فیلم‌های داخلی و خارجی هم معترض بودند. آذر۶۶ هاشمی رئیس صداوسیما و فردوسی‌پور از اعضای سرپرستی صداوسیما نامه‌هایی برای امام نوشتند که از موضوعات نامه‌ها سوال درباره اعتراض‌ها به فیلم‌های خارجی که بازیگرانش حجاب بر سر ندارند و سریال‌های داخلی مانند پاییز صحرا که برخی به پوشش و گریم بازیگرانش اعتراض داشتند، پخش مسابقاتی مانند کشتی و پخش آهنگ‌های موسیقی از صداوسیما بود. امام ۳۰ آذر۶۶ نوشت که این قبیل فیلم‌ها هیچ‌یک اشکال شرعی ندارد و بسیاری از آن‌ها آموزنده است و نوشت که آهنگ‌ها هم اکثرا بی‌اشکال است. در آخر نامه نوشت: «بینندگان از روی شهوت نظر نکنند.» چند روز بعد(۲دی۶۶)، آقای خامنه‌ای رئیس‌جمهور وقت سوال را طور دیگری پرسید و به امام نوشت: «جواز تماشای فیلم‌ها را موقوف فرموده‌اید به این‌که شهوت‌انگیز نباشد. واقعیت این است که تماشای پیکر عریان ورزشکاران برای بسیاری از زنان و تماشای چهره و حرکات بسیاری از زنان در فیلم‌ها برای اغلب جوانان شهوت‌انگیز است. سئوال این است که آیا مسئولان صداوسیما وظیفه دارند که آنچه برای بسیاری از مردم شهوت‌انگیز است پخش نکنند؟ و آیا ما به عنوان مسئولین کشور وظیفه داریم آن‌ها را از تهیه و تولید و پخش آن منع کنیم؟» امام در جواب نوشت: «هر کس با تماشای این فیلم‌ها دچار شهوت شود باید اجتناب کند و هرکس با شهوت به این فیلم‌ها نگاه کند، مرتکب گناه شده است.»
نظر امام درباره پخش موسیقی هم به تدریج تغییرهایی پیدا کرد.
پژوهش در حوزه نظرات متنوع مقامات جمهوری اسلامی درباره ی موسیقی و همچنین تعامل اهالی موسیقی با سیاست جمهوری اسلامی موضوع جذابی است.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

صدای خس و خاشاک جاودانه شد Posted: 09 Oct 2020 11:02 AM PDT
علی نظری
امروز اولین صبح بدون “منادی بانگ ربنا” را تجربه کردیم. استاد شجریان بعد از ۸۰ سال زندگی شرافتمندانه و در کمال محبوبیت و خوشنامی به خانه ابدی هجرت کرد.
هنرمندی که همواره در کنار مردم بودن و خاک پای مردم بودن را بر مقرب درگاه حاکمیت بودن ترجیح داد.
مبارزه در راه آزادی و نیل به دموکراسی، تمام آرزو و آمال خسرو آواز ایران در هشت دهه حیات پربرکتش بود.
البته که شجریان عزیز هزینه با مردم بودن را پرداخت. صدا و سیمایی که با پول مردم اداره می شود، او را به علت همراهی با مردم و مخالفت با منتخب انتخابات ۸۸ بایکوت کرد!
دغدغه با مردم زیستن باعث شد که حاکمان رسانه میلی، بزرگمردی چون خسرو بی همتای آواز ایران را برنتابند.
ننگ حذف شجریان از آنتن صدا و سیما اقدام رذیلانه ای بود که تا ابد بر پیشانی گردانندگان ساختمان شیشه ای جام جم خواهد ماند.
هنرمند اصیل و متعهدی که حاضر به فرمانبری آقایان نشد، در لیست سیاه رادیو و تلویزیون قرار گرفت.
از ۸۸ به بعد در موسم افطارهای ماه رمضان، چراغ خانه های روزه داران در اقصی نقاط ایران، هنگام اذان مغرب با گلبانگ ربنای استاد روشن می شد. مناجاتهای معمول رادیو تلویزیون دیگر نزد مردم خریداری نداشت. از طریق گوشی های تلفن همراه، مناجات روح بخش “ربنای استاد شجریان” سر سفره افطار، دلهای روزه داران را جلا می داد.
ماههای رمضان یک دهه قبل نشان دهنده جایگاه هنرمند بزرگی چون محمدرضا شجریان در بین ملت ایران بود.
رادیو و تلویزیون که توسط تفکر اقلیت جامعه اداره می شود، هیچ گاه با بایکوت استاد آواز ایران نتوانستند شجریان را از قلوب مردم بگیرند.
در انتخابات ۸۸ شجریان هنگامی که حس کرد در حق معترضان به انتخابات جفا شده به صف مردم پیوست.
هنگامی که معجزه هزاره سوم در کمال وقاحت میلیونها ایرانی آزاداندیش را خس و خاشاک نامید، استاد با شجاعت اعلام کرد که صدای رسای خس و خاشاک است.
شجاعت ستودنی شجریان در همراهی با مردم، ما را به یاد جهان پهلوان تختی می اندازد. که چگونه در سالهای بعد از کودتای سال ۳۲ با آن خفقان حاکم بر جامعه که اجازه نفس کشیدن به هیچ مبارزی داده نمی شد و مصدق محبوب اکثریت مردم ایران هم در قلعه احمدآباد در حصر بود، تختی با آن محبوبیت بی نظیر صدای اکثریت خاموش مردم ایران در دفاع از نخست وزیر فقید نهضت ملی و آن برهه خاص بود.
تختی هم مغضوب حاکمان وقت و محبوب مردم بود.
تشییع جنازه فراموش نشدنی آن پهلوان آزادیخواه در غروب ۱۷ دی در ابن بابویه، بیانگر قدرشناسی مردم ایران از اسطوره ای چون تختی بود.
اگرچه اکنون به خاطر شرایط کرونایی امکان برگزاری تشییع پرشکوه پیکر استاد شجریان نیست، اما آتشفشان تقدیر مردم از خسرو آواز ایران در شبکه های اجتماعی، نشانگر پیوند ناگسستنی مردم ایران با هنرمند محبوب وطن در این فضای خاص جامعه است؛ و مبین این نکته که مردم خودشان سره را از ناسره تشخیص می دهند.
راز ماندگاری اسوه هایی چون تختی و شجریان همراه بودن با مردم است و بس!

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

فراتر از آواز، فراتر از هنر، شجریان! Posted: 09 Oct 2020 11:05 AM PDT مهراب صادق‌نیا

قطعنامه پذیرفته شده بود. ما کوشک بودیم، گردان حمزه. اوضاع تقریبا آرام بود ولی هنوز آتش‌بسی برقرار نشده بود. یک واکمنِ کوچکِ آبی‌ داشتم که با خودم برده بودم جبهه. بیش‌تر برای این که درس‌های طلبگی‌ام را با آن گوش کنم و عقب نیافتم. لابلای درس‌‌ها گاهی هم دزدکی آواز شجریان را گوش می‌دادم. آلبوم نوا را آن‌قدر شنیده بودم که حفظ‌ام شده بود. می‌گویم دزدکی برای این که آن روزها مطرب‌ترین موسیقی مجاز برای ما “خجسته باد این پیروزی” گل‌ریز بود.
شاید باور نکنید، ولی یک روز وقتی وارد سنگر شدم، واکمن‌ام آش و لاش روی زمین افتاده بود. پرسیدم چه کسی این کار را کرده است، یکی از دوستان پاسخ داد “حاج‌آقا”! حاج‌آقا روحانیِ مبلّغی بود که به مناسبت محرم آمده بود جبهه. تکه‌های واکمن را برداشتم و رفتم سراغش. همین که چشم‌اش به من افتاد کاستِ نوا را با دو انگشت‌اش جلوی من گرفت و گفت: نان امام زمان را می‌خوری و آهنگ گوش می‌دهی؟! گفتم مطرب نیست، و به نظرم ایرادی ندارد! صدای‌اش را قدری بلندتر کرد و کمی عصبانیّت گفت: هنوز مانده است تا مجتهد شوی! کاسِت را به من داد و گفت نه طلبگی با این‌کارها می‌سازد و نه جبهه! …
برخی آدم‌ها از پیشه، حرفه، هنر، و حتّی جامعه‌ای که به آن تعلّق دارند فراترند. محمدرضا شجریان استاد بدون تردید آواز ایران بود؛ ولی بی‌گمان از آواز و هنر فراتر بود. هم‌نسلان ما خوش‌وقت بودند که در روزگاری زندگی کردند که شجریان هم می‌زیست!
خدایش بیامرزد!

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

چهره_نگار: "آوازش، پلی بود..."
افشین حکیمیان، از همراهان "راهبرد"، در یادداشت ارسالی خود نوشت:
او زمین‌گیر نشد. از تک‌وتا نیافتاد. ناامیدی را دور از شأن و منزلت انسانی‌اش درک کرد. به ساز و به آواز. به شعر و به ترانه، رو به افق‌های دور راه گرفت. رو به تعالی. رو به تحول.
از این تک‌وتا و سعی وافر بود که ساز و آوازش را به تفریح و یا که مطربی نیالود. از آن پل‌ها ساخت برای تأمل، برای رازگشایی از معمای هستی، برای فریاد در ایام بی‌داد، برای یاد آوردن از وطن، از میهن. تا که این مرزوبوم در استیصال و ناامیدی از فکرت و اندیشه برون نیافتد.
و این بود که از درد مشترک آواز ساخت؛ تا که نهیب سر دهد کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود.
به استادی در آوازش. به دغدغه‌ی همان درد مشترک‌اش که همیشه در وجودش می‌جوشید، راه به هم‌یاری و همکاری طی کرد. بدین همراهی و همیاری سازهای بسیار را گردهم آورد.
به تار لطفی و سنتور مشکاتی و کمانچه‌ی کلهر و نی کسایی و حزن حزین علیزاده؛ محفل‌ها ساخت، چون چاووش و عارف و شهناز و شیدا و آوا.
و از پی این همه سعی و تلاش بود که نغمه‌ها را بر زبان مردم ایران جاری کرد. و تاروپودی به نقش و رنگ وطن افزون کرد. و میهن را به زمزمه‌ی خلق‌الله راوی شد. مرغ سحر شد بر زبان‌ها. درد مشترک بر دل و جان‌ها. وطن در ساز و آواز و منش او به یادها آمد. وطن در نغمه‌های او ره به فراموشی کج نکرد.
او بدین همه که ذکر خیرش رفت؛ شکفت و بالید و ماندگار شد. ماندگار چون همه‌ی اجزای مانای این سرزمین.
و ماندگاری شجریان (http://www.upsara.com/images/v637412_.jpg) به همراهی و هم‌آوایی با مردمانش افزون‌تر شد. به صدای خس و خاشاک شدن. به آواز از رنج آوارها سرودن. به شور و شرری که در سحرگاهان تاریخ این سرزمین بر دل و جان‌ها جاری کرد.
و این همه ماتم از پی خرقه تهی کردنش؛ انگار که عزا و ماتم مصیبتی است که بر میهن رفته است. گویی که در غیاب استاد، میهن آن نای و نوای خود را از دست داد که چه در غم و چه در شادی، راهی به هم‌سرایی باز می‌کرد.
راهی به گردهم‌آمدن و شکل و ریختی از ملت یافتن؛ که در این وانفسای تاریخ دست ملت از هرچه نشان میهن است خالی و خالی‌تر می‌شود.
و اینک او ایستاده بر تارک تاریخ معاصر این سرزمین، روسیاهی خس و خاشاک گویان را به ثبت تاریخ رساند. چونان‌که در اوج ماتم و عزای ملت، تسلیت‌گویی اندک را هم از آنان ستاند تا ردونشان ملت و میهن از خس و خاشاک گویان عیان‌تر شود.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

یاد: "آوازی که زبان را زنده می‌کرد..."
هادی خانیکی (http://www.upsara.com/images/q363176_.jpg)، استاد رشته ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی، در یادداشتی تلگرامی نوشت:
آن لحظه‌ی تلخی که من هم مثل انبوه بی‌شماری از مردم نگران رسیدنش بودم، فرا رسید و هنرمند بی‌بدیل ایران، محمدرضا شجریان، در غروبی دلگیر سر بر آستان جانان نهاد.
لحظه‌های فراموش‌نشدنی عمر من و امثال من و حساس‌ترین مقاطع حیات این مردم با گلبانگ‌های سربلندانه‌ی او خاطره‌انگیزتر و خواندنی‌تر است.
در این سال‌ها‌ی اخیر که شجریان در بستر بیماری غایبِ همیشه حاضر عرصه‌ی هنر شده بود، دیده‌ها و دل‌ها و ذهن‌های مردمی که همیشه دوستشان داشت و دوستش داشتند، بیشتر در پی او دوید و در حسرت آواز کیمیاگرانه‌اش ماند.
آوازی که اگرچه ریشه در زیبایی موسیقی ایرانی داشت، اما زبان فارسی را زنده می‌کرد و قله‌های ادب این سرزمین را برای مردم دیدنی‌تر و شنیدنی‌تر می‌کرد.
با همه این‌ها شجریان صدای هنرمندانه‌ و مؤثر دردها و رنج‌ها و خواسته‌های تاریخی مردم نیز بود و هرگز داغ‌ها و دردهای آنان را برای نیل به آزادی و عدالت و پیشرفت نادیده و ناگفته نگذاشت.
شجریان مدام بر دامنه‌ها و ابعاد هنر افزود و آن را در خدمت سربلندی ایران و مردمان صبورش قرار داد. او زبان معیار هنر در زمانه ما و سرمایه نمادین این سرزمین شد.
تأمل در داوری‌های بزرگان ایران امروز درباره شجریان مؤید منزلت و جایگاه آینده او در منظومه فرهنگ ایرانی و اسلامی است. آنجا که شفیعی کدکنی در آستانه ۷۰سالگی‌اش سروده بود:
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن، ز نو،‌ جوان شود، دمی دگر برآورد

به روی نقشه وطن، صدات چون کند سفر
کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد

برون ز ترس و لرزها، گذر کند ز مرزها،
بهارِ بیکرانه‌ای به زیب و فر برآورد

چو موجِ آن ترانه‌ها برآید از کرانه‌ها
جوانه‌های ارغوان ز بیشه سر برآورد

بهار جاودانه‌ای که شیوه و شمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغ ما گل ظفر برآورد

سیاهی از وطن رمد، سپیده‌ای جوان دمد
چو آذرخشِ نغمه‌ات ز شب شرر برآورد

شب ارچه های و هو کند، ز خویش شستشو کند
در آن زلال بیکران دمی اگر برآورد

صدای توست جاده‌ای که می‌رود که می‌رود
به باغ اشتیاق ما وزان سحر برآورد

بخوان که از صدای تو، در آسمان باغ ما
هزار قمریِ جوان دوباره پر برآورد

سفیرِ شادی وطن، صفیر نغمه‌های توست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد

✍️ پس همراه سایه در سوگش امروز بخوانیم که:

قدسیان می‌دمند نای تو را
تا خدا بشنود نوای تو را

آسمان پهن کرده گوش که باز
بشنود بانگ ربنای تو را
@javadrooh

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

بی «مرغ سحر» سحر نمی‌شود Posted: 08 Oct 2020 10:27 AM PDT

رضا شکراللهی
محمدرضا شجریان حالا به خوابی بی‌بیداری رفته‌ است و نه‌تنها مام میهن که زبانِ مادری‌اش را هم به سوگ نشانده است، که چنین زار و پریشان باید پی کلمه و جمله گشت برای سوگواری. مهم نیست این‌که شجریان کی به دنیا آمد و کی از دنیای ما رفت. حتی این هم مهم نیست که آخرین آواز شجریان کدام بود و اولینش کدام. محمدرضا شجریان خطی بود ممتد به درازای عمر ایران.
شجریان تیماردار گوش مردمش بود و مرهم تن‌های زخمی‌شان. پرسش این است که، در یکی از مه‌آلودترین گردنه‌های تاریخِ این سرزمین همیشه‌ناآرام، اگر صدای او نبود، مردمش چه‌ می‌کردند؟ چگونه به خاطر می‌سپردند که «از خونِ جوانان وطن لاله» خواهد دمید تا دل‌هاشان قرص شود و انگشتان‌شان را درهم گره کنند و در خیابان‌ها فریاد بزنند؟
اگر او نبود، این مردم چگونه می‌توانستند مرغِ خیال‌شان را پرواز بدهند بر فرازِ شهر تا برایشان تعریف کند که «شب است و چهرهٔ میهن سیاهه»؟
اصلاً اگر او نبود تا در آن باغ سفارت، در روزهای ملتهب و سیاه، کنار محمدرضا لطفی بنشیند و بخواند «عاقلان نقطهٔ پرگار وجودند»، مردمش چگونه به عشق ایمان می‌آوردند و دل‌شان به «سرگردانی در دایره‌اش» خوش می‌شد؟ این‌ها بدون شجریان محال می‌نمود.
تنها محمدرضا شجریان بود که محمدرضا شجریان شد. تنها او بود که از سیاوش بیدکانی شروع کرد و شد تنها شجریانِ دنیا با منحصربه‌فردترین امضای دنیا به خط شکسته‌نستعلیق سحرانگیز خودش در آلبوم سه‌گانهٔ سرو چمان: «خاک پای مردم ایران‌زمین، محمدرضا شجریان». شد یک کلمه که مردمش در لحظه‌های تنهایی، لحظه‌های غربت و هجران، لحظه‌های ناب عاشقی، لحظه‌های تلخ و هراسناک جنگ، و لحظه‌های افتخار و غرور می‌توانستند با بر زبان آوردنش کرور کرور حرف‌های نزده و ناگفته به همدیگر بگویند بی‌آن‌که حرفی بزنند.
محمدرضا شجریان رمزِ آشنایی مهاجران بی‌وطن بود که در لحظه‌های تهی از رفاقت و خاک، صدایش را بریزند در گوش غربت و با او هم‌صدا شوند که «اگرچه دل‌ها پرخون است، شکوه شادی افزون است».
او بود که در یک شبِ زیبای آرام با صدای مرغ حق، کنار پرویز مشکاتیان نشست و در «آستان جانان» فریاد کشید «جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند»، و ما وقت گوش سپردن به این آواز تلخند زدیم و ته دل‌مان گفتیم مهم نیست؛ «در دایرهٔ قسمت، اوضاع» همین است که هست.
این‌ها را شجریان یادِ مردمش داد. در «معمای هستی» او بود که خواند «نه راه است این‌که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی»، و حالا این ماییم که می‌گوییم این راهش نبود. راه این نبود که ما را بگذاری بر این خاکِ پرآشوبِ ویران و بگریزی. حالا مردمت باید بی‌صدای تو بروند در خیابان‌ها و بخوانند آن‌چه را که آن‌گونه پرسوز در «چشمهٔ نوش»، در شبی مهتابی، کنار یارت لطفی زانو زدی و خواندی «آلاله‌ی روزگارانُم تِه‌ای یار… بنفشه‌ی روزگارانُم تِه‌ای یار».
شجریان بود که در کالبدِ طاهرِ آوازه‌خوانِ «دلشدگان» دمید و در آوازِ مخالف سه‌گاه خواند «ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است». آخ و امان از راهزنانی که به کاروانِ شادی‌ها و خاطرات ما شبیخون زدند!
شجریان خودِ مردمش بود؛ بلبلانی که در موسم گل خاموش بودند. ما خاموش بودیم، اما او نبود. این حنجرهٔ او بود که «آتش زد در عودِ» مردمش. «آتش عشق تو در جان خوش‌تر است»، ولی حالا دیگر نیست تا بگوید درد و سوزِ این گُرگرفتن‌ها را چه کسی باید با مردم فریاد بزند. حالا کدام صدا مثل او خیام‌ بخواند؟ کدام صدا مثل او اشک را تحریر بزند و پیچ‌وخم بدهد و مسِ دلتنگی را طلا کند به کرشمه‌ای، آن‌گونه که او در «دستان» می‌خواند که «اکسیر عشق بر مسم آمیخت، زر شدم».
این سطور مرثیه نیست؛ این فقط حال کسی است که، مانند داغدیده‌ای که دست برده توی موهایش و نمی‌داند چه باید کرد با این غیابِ بزرگ، دارد دست می‌برد در تاریخِ خودش و هزاران هزار مثل خودش. کدام نسل از مردمی که شجریان را زندگی کردند، بیشتر وامدار اوست؟
آن‌هاکه برادران و خواهران‌شان را او در آوازش جاودانه کرد؟ همان مردان و زنان دههٔ پنجاه که کاکل برادرهاشان در آواز او «آتشفشون» شد؟ آنان که با صدای او در سال‌های تیرباران و اعدام دههٔ شصت، در زیر سایه خفه‌کنندهٔ استبداد دینی، در کنج ترس‌زدهٔ خانه‌ها زمزمه کردند «دوستی کِی آخر آمد، دوستداران را چه شد» و هی «بیداد» را شنیدند و دم نزدند، چون او داشت به جای آنان فریاد می‌کشید و اشک می‌ستاند؟
یا آن‌ها که خودشان را با هزار زخم و رنج رساندند به دههٔ هفتاد و جمعه‌‌هاشان را با «مرغ سحر» او شب می‌کردند که قرار بود ناله سر کند و داغ‌ها را تازه‌تر؟
محمدرضا شجریان صدای این‌همه داغ بود، داغ روی داغ؛ اما روشنای چراغ کم‌سوی امید مردمش هم بود. با داریوش طلائی در «شب وصل»، مردم را «به الطاف خداوندی واثق» کرد و به یادشان آورد که «ورای حد تقریر است شرح آرزومندی».
شجریان تمامِ مردمش بود. همان حدیثِ عشق که هرگز از دل آنان بیرون نشد، حتی وقتی رسیدند به دههٔ هشتاد و بم را زلزله با خود در خاک کرد. آن درد مشترک او را باز به روی صحنه آورد تا باز صدای مردمی باشد که خود را خاک پایشان امضا می‌کرد. مردمی که صدایشان را گم کرده بودند. مردمی که صدایشان را دزدیده بودند. با پسرش همایون و حسین علیزاده و کیهان کلهر نشست پای نمادی از ویرانه‌های بم، و در زمستان سرد ۱۳۸۲ خواند «دل دیوانه‌ام، دیوانه‌تر شی/ خراب خانه‌ام ویرانه‌تر شی»، و مردم از خودشان پرسیدند مگر ویرانه‌تر از این هم می‌شود که بشود؟
نمی‌دانستیم که می‌شود، اما تاریخی که بر فراز ما دل‌نگران در پرواز بود، این را می‌دانست. چه سال‌های تلخی پیش رو داشتیم و دلخوش بودیم به موهای سیاه او که انکارِ گذرِ عمر بود. نگاهش می‌کردیم و او برای ما همان مردِ همیشه بر خود مسلطِ کنسرتِ برکلی و پاریس بود. سال‌ها در وطنش، بر خاکش، نخوانده بود و بمِ خاک‌انبارشده او را به ما پس داده بود. و چه کوتاه بود عمرِ این عیش دوباره!
در روزهای سبز از امید و سرخ از خونِ ۱۳۸۸، مردم به هزار مکافات می‌خواستند صدایشان را دوباره یکی کنند و دست‌های سردشان را دوباره مشت کنند و حق‌شان را، رأی‌شان را، این بار از جمهوری اسلامی پس بگیرند، اما تنها بودند. شجریان تنهاشان نگذاشت.
باورش سخت بود، اما آمد میان معرکه و این بار دست‌هایش را دوشاخهٔ پیروزی کرد و نشان داد و به یادشان آورد که تنها نیستند و همه با هم یک صدا دارند که هنوز هوای خواندن دارد. آن زمان دیگر آن جوانِ رعنای «بهار دلکش» در حافظیهٔ شیرازِ دههٔ پنجاه نبود، اما این‌ها از هوش و فرزند زمانه بودنش هیچ کم نکرده بود. باز فریاد مردمش شد. مردم زیر آب بودند و او آن بالا، در آسمان، فریادِ آنان شد.
پس شاید سهم دههٔ هشتاد از شجریان بیشتر باشد تا‌ دیگر سال‌های تلخ و سیاه این وطن. و لابد هم بیشتر بود که خشمِ دیکتاتورمآبان ولایت‌مدار را چنان شعله‌ور کرد که فرمانِ «شجریان ممنوع» صادر کردند. می‌دانم که به پرنده نمی‌شود گفت نخوان و به دانه نمی‌شود گفت خاک را نشکاف و سبز نشو، اما دیدیم که می‌توانند داس بردارند و بال پرنده و صدای بلبل و ساقهٔ گل را ببُرند. و با شجریان چنین کردند.
با شجریان چنین کردند، اما دیگر دیر شده بود، خیلی دیر. دیگر گوش و زبانِ مردم آکنده و اندوده بود از شجریان. او در سلول‌های حافظهٔ مردمش دالانِ منحصربه‌فردی شده بود که هیچ فراموشی‌ای به آن راه نداشت و ندارد. شجریان برای خودش پادشاهیِ ابدی‌ای ساخته بود که هیچ بدخواه و دشمنی توان ویران‌کردنش را نداشت و ندارد.
در نوروز ۱۳۹۵ که آمد نشست جلوی دوربین خانگی و با لبخندِ اندازه و برازندهٔ همیشگی و موهای سیاهی که دیگر نبود، به مردم گفت بیمار است، ته‌ماندهٔ شادی هم کم‌کم از خطهٔ میهنِ بر خاکسترنشسته رخت بست و رفت. و ما تازه خبردار شدیم که سال‌های سال است بی‌ریه می‌خواند.
با این حال سال‌های سیاه‌تری در پی آمد که هیچ‌‌کس یارای تحملش را در خود نمی‌دید. اما او برای تک تک لحظه‌های مردم، برای تحمل دردهاشان، اندوخته‌ای گذاشته بود.
آن هنگام که ناقوس قتل و حصر و حبس و شکنجه و اعتراف نواخته شد، آن زمان که آذربایجان و کرمانشاه را زلزله زیرورو کرد، هنگام که سوارانِ سانچی در آتش و آب سوختند و فرو رفتند، هنگامهٔ تهدید‌های تمام‌نشدنی جنگ‌طلبان، دقیقه‌های بر زمین افتادنِ معترضان پیر و جوان دی و آبان، لحظهٔ هول‌آور شلیک موشک سپاه پاسداران به قلب مسافران در آسمان و چه و چه و چه، صدای او بود که تسلا می‌بخشید.
مردمِ شجریان جز او صدایی ندارند، و صدا ساقه و بال ندارد که داس‌های ستمکاری و استبداد بتوانند زخمی‌اش کنند. صدا می‌پیچد در هوا. جسم ندارد، بو ندارد، طعم ندارد؛ فقط می‌توان احساسش کرد. آزاد و رها. صدا حتی در تنگ‌وتارترین زندان‌های جمهوری اسلامی و در اتاق‌های نمناکِ تبعید هم همراه آدم است.
گفتم که، مهم نیست شجریان کی به دنیا آمد و کی از دنیای ما رفت. حتی این هم مهم نیست که آخرین آواز شجریان کدام بود و اولینش کدام. تا وقتی یک عاشق به یک معشوق می‌تواند بگوید دوستت دارم، محمدرضا شجریان است که دارد می‌خواند «هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم».
تا وقتی کسی یار، فرزند، همسر، پدر، مادر یا رفیقش را انتظار می‌کشد، شجریان است که دارد می‌خواند «قاصدک، در دل من همه کورند و کرند». تا وقتی گلوله‌های حکومت بر سر و سینه ملت می‌نشیند، اوست که می‌گوید «تفنگت را زمین بگذار». و تا وقتی ایران پاره‌ای از این زمینِ گردِ بلاخیزِ بلاتکلیف است، شجریان است که دارد شعر ابوالقاسم لاهوتی را استوار می‌خواند: «تنیده یاد تو، در تاروپودم…»
محمدرضا شجریان را حکیمان و نویسندگان و شاعران و هنرمندان بسیاری ستوده‌اند. همنشینی و همکاری با او از بزرگ‌ترین افتخارات بزرگ‌ترین هنرمندان ایران است در دفتر خاطرات‌شان. شجریان در عکس‌ها و پوسترها و قاب‌ها، بر دیوارها و در خانه‌ها و اتاق‌ها و بی‌شمار حافظه‌ها، برای همیشه زنده خواهد ماند. با همان موهای سیاهِ انبوه و با همان انگشتانِ کشیده‌.
او در آن عکسی که یک پرتقال تازه را در مشت گرفته، یا در آن یکی عکس کهنه که خوشه‌انگوری بزرگ را با لبخند به دوربین نشان می‌دهد، تا ابد زنده خواهد ماند. او در آن فیلم پرخط‌وخشِ اجرای «جشن هنر»، کنار محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگ‌فر، در آن فیلم‌های رنگی‌شده با پیراهن‌های فیروزه‌ای و شلوارهای سیاه، کنار گروهش زنده خواهد ماند. او در جلیقه‌های رنگی و زیبای ترکمن، و در لباس‌های سیاه و سفید و خاکستری، برای همیشه زنده خواهد ماند.
اما بیش از تمام این‌ها، او خط سرخی است در روایت سیاه و سفید و خاکستریِ این وطن، در این پنجاه و اندی سال که آواز خواند، تا به یاد همگان بماند که صدای مردم بود؛ مردمی که جمهوری اسلامی صدایشان را دزدید، هم‌چنان‌که شادی‌شان را، امیدشان را، آینده‌شان را، و حتی ایمان‌شان را.
شجریان را مسلمانان در «ربّنای» رمضان، عاشقان در «ببار ای ابر بهار، به یاد عاشقای این دیار»، انبوه داغ‌دیدگان در «این سرای بی‌کسی» و همهٔ آزادی‌خواهان و ایران‌دوستان در «مرغ سحر»، رگ به رگ و تپش به تپش تکرار خواهند کرد.
محمدرضا شجریان خودِ مردم بود؛ مردمی که تمام نمی‌شوند و تمام‌نشدن‌شان تمامی ندارد. و روزی که، دیر یا زود، مرغ سحر از کنج قفس درآید تا نغمهٔ آزادی بسراید، شجریان بار دیگر در ایران طلوع خواهد کرد.
شماری از عبارات داخل گیومه برگرفته از اشعاری است که شجریان در آثارش خوانده است.
ایدهٔ این یادداشت وامدارِ رشته‌گفتار سحر سخایی در«روایت چهل سال موسیقی» است.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

بازتاب گسترده درگذشت شجریان در رسانه‌های جهان
خبر درگذشت محمدرضا شجریان، استاد آواز ایرانی، در رسانه‌های جهان بازتاب گسترده‌ای داشت و رسانه‌های مختلف به گرامی‌داشت مقام هنری و جایگاه اجتماعی او پرداخته‌اند.
نیویورک تایمز در گزارشی نوشت: «محبوبیت شجریان از مرز نسل‌ها و دسته‌بندی‌های سیاسی گذشته و درگذشت او ایرانیان را در سراسر جهان داغدار کرده است.»
نیویورک تایمز نوشت: «درحالی‌که او باعث محبوبیت موسیقی کلاسیک در نسل جدید شد و در سطح جهانی طرفدار داشت، حکومت ایران او را به دلیل حمایت از تظاهرات ضد دولتی در لیست سیاه قرار داده بود.»
گاردین در مقاله‌ای نوشت: «شجریان با سبک خوانندگی خود موسیقی سنتی ایران را زنده کرد.»
بلومبرگ در گزارشی با شرح زندگی هنری و مواضع اجتماعی سیاسی شجریان نوشت: «او به عنوان استادی در سنت ایرانی، از مجموعه گسترده اشعار در زبان بهره گرفت. اشعار آوازهای شجریان که باصدای غنی و بسیار پراحساس او همراه شده و برای ایرانیان حس آشنایی دارد، او را قادر کرد تا با ظرافت پیام‌های سیاسی خود را در مورد وضعیت کشورش منتقل کند.»
تاریخ معاصرایران https://t.me/joinchat/AAAAAEEhqxx3Z00nJrdwFg

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

یاد: "به‌راستى كه حافظ موسيقى بود"
صفدر دوام، روزنامه‌نگار مقیم شیراز، در یادداشتی برای "راهبرد" نوشت:
استاد ارجمند علامه شفيعى‌كدكنى زمانى بر سرِ درس كلاس سه‌شنبه‌اش در دانشگاه تهران با فروتنى خاص كه در شخصيت اين استاد ارجمند بارز است، مرحوم استاد شجريان را "حافظ موسيقى" ناميده بود.
در ظاهر، شايد بتوان از اين تعبير گذرا نگاه كرد؛ امّا در باطن، اقيانوسى معنا در تعريف شفيعى‌كدكنى از محمدرضا شجريان است.
با تكاپويى در آثار استاد شجريان بخوبى می‌توان دغدغه‌هاى مشترک حافظ و شجريان از جانِ دل شنيد.
وقتى شجريان با آواز داوودى خويش شعر حافظ را به روح و جسم جامعه می‌نوشاند؛ بخوبى می‌توان منزلت حافظ را درک كرد. براى همين سايه عزيز گفته: "اگر حافظ بود سرتا پاى شجريان را بوسه‌باران می‌کرد".
به‌راستى از عهد حافظ به بعد، كدام هنرمند توانست با تكيه بر هنر خويش مفهوم عاشقانه‌هاى حافظ و ديگر شاعران بلندپايه كشورمان را به جامعه تزريق كند؟ هماهنگونه كه شعر خواجه شيراز را در توصيف عشق خواند كه؛
ساقى بيا كه عشق ندا می‌کند بلند
كانكس كه گفت قصه ما هم ز ما شنيد
به‌راستى کدام‌یک از هنرمندان اعصار اين مرز و بوم توانست اينگونه مفاهيم عميق شعر و ادب پارسى را در ذهن جامعه پرورش دهد؟
شجريان غزل‌نوش موسيقى ايرانى بود كه با مايه‌هاى بيداد و همايون غزل اجتماعى و دردآلود را در حافظه هم‌نسلان ما و بعد از ما جاى داد.
صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغى برنخاست
عندليبان را چه پيش آمد، هَزاران را چه شد؟
اگر حافظ از جور تزوير و ريا و خودپسندى در غزل‌هاى دردآلودش ناليد و در ادوار مختلف تسكين آلام مردمان ما بود، شجريان با گلبانگ‌هاى بی‌تعارفش همه مفاهيم را به روح اجتماع و باور ما گنجاند.
هنرمندى كه براى جامعه نباشد، در قاموس فرهنگ اجتماعى جاى ندارد؛ چراكه بنياد هنر ريشه در دل اجتماع دارد، جامعه و تاريخ هنر فروش را با هنرمند متمايز خواهد كرد.
محمدرضا شجريان حافظ موسيقى ايران است كه رونق هنر خويش را با مطالبات مردم جامعه اش گره زده بود و در اوج هنر و بر امضاى آثار هنرى و ارجمندش خود را خاک پاى مردم ايران توصيف می‌کرد.
در انتخاب شعر خود يگانه بی‌بديلى بود كه با نگاه جامعه‌شناسانه و رندانه اشعار امروز و ديروز با صداى جاودانه خويش ماندگار كرد؛ چه قاصدك و زمستان دوست خراسانی‌اش مهدى اخوان ثالت و يا چه غزل‌هاى حافظ، سعدى، مولانا، عطار و بسيارى از متأخران ناشناخته چون ملاعلى تراب جهرمى و ديگر شاعران.
او نه‌تنها یک موسيقی‌دان موفق بلكه اديبى اَريب و خوشنويسى متبحّر هم بود و از همه مهم‌تر تعهد بر داشته‌هاى هنری‌اش كه در خدمت و به كام مردم جامعه باشد.
زايش هنرى شجريان از عمق وجودى دل ريشه می‌گرفت و اين مهم او را خالق يكتاى آثار موسيقى منحصربه‌فرد كرد.
اين وجه تمايز تنها شامل خوانندگى و يا رديف‌دانى آن مرد ماناى هم‌روزگار ما نبود؛ چنانچه مصطفى غلوش، قارى برجسته مصرى، از آفرينش اثرى نظير ربناى شجريان اظهار عجز كرد!
اين افتخارات و هزاران افتخار ديگر استاد شجريان را افتخار آفاق جهان هنر و محبوب مردمان حال و آينده كرد و اين دلدادگى و دلبردگى براى هميشه خواهد ماند و اين رمز عاشقى و دلبردگى است؛ چرا كه:
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
حالا فقدان او آتشى را كه هرگز نمی‌ميرد در دل ايرانيان شعله‌ور ساخته است؛ آتش عشقى كه سياووش عرصه موسيقى در طول عمر سربلند از آن عبور كرد و خاكسترش نكرد.
در وصف او نوشتن كار آسانى نيست و از اين قلم ناتوان هم بر نمی‌آيد؛ اما یک بيت از خواجه شيراز در بدرقه استاد می‌تواند تسكين‌دهنده فراق او باشد كه:
از آن به دير مغانم عزيز می‌دارند
كه آتشى كه نميرد، هميشه در دل ماست...

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

یاد: "قدر و قدرت هنر"
مرتضی اکبری، دانشجوی دکتری اندیشه‌های سیاسی، در یادداشتی برای "راهبرد" نوشت:
در طول تاریخ، کسانی بوده و هستند که دوست و دشمن بر بزرگی آنها گواهی می‌دهند و کسی نمی‌تواند منکر بزرگی آنها باشد و نیز دوستدار آنها نباشد، ولو اینکه با او مخالف باشد.
در میان این کسان، افراد برجسته‌تری نیز هستند. آنها که در بی‌اعتنایی به قدرت و قدرتمندان، بزرگ و بزرگوارند. آنها که فضیلت و بزرگی آنها در پرتو الطاف قدرتمندان نمایان نشده است‌؛ بلکه بالعکس، بقدری بزرگ هستند که قدرتمندان نمی‌توانند نسبت به او بی‌اعتنا باشند.
نمی‌خواهم در مورد "قدرت‌ بی‌قدرتان" و قدرت‌های اجتماعی خارج از ساختارهای سیاسی و... صحبت کنم؛ بلکه می‌خواهم در مورد جایگاهی در فرهنگ و ادب و هنر صحبت کنم که فارغ از تبلیغات رسمی و فارغ از خواستن و نخواستن قدرت سیاسی، چنان منیع و دور از دسترس هستند که چون ستاره‌ای در آسمان، شاخص و نشانه و راهنمای یک فرهنگ می‌شوند.
استاد محمدرضا شجریان (http://www.upsara.com/images/h157411_.jpg) از این زمره انسان‌ها بود‌‌؛ اویی که فارغ از قدرت و قدرتمندان چون ستاره‌ای رخشان بر تارک تاریخ و فرهنگ این کشور می‌درخشید و هیاهوها و لجبازی‌های کودکانه سیاسی قدرتمدارانِ زودگذر توان انکار او را نداشت؛ و همگان به بزرگی او مقر و معترفند و ارباب قدرت نیز لاجرم در برابر بزرگی‌اش کرنش می‌کنند.
او اکنون تبدیل به ستاره‌ای شد که برای همیشه در آسمان تاریخ و فرهنگ این کشور شد، در کنار دیگر ستارگان تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم شاخص و نشانه فرهنگ این کشور خواهد بود.
روحش در جوار رحمت حق متنعم و یادش جاودان باد!
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
@javadrooh

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

پیام تسلیت مصطفی ملکیان در پی درگذشت استاد محمدرضا شجریان:
درگذشتِ هنرمندِ بزرگِ ایران، استاد محمّد رضا شجریان، را به خانواده‌یِ محترمِ آن عزیزِ از دست‌رفته، ملّتِ بزرگِ ایران، و همه‌یِ شیفتگانِ موسیقیِ ایرانی در سرتاسرِ جهان تسلیت میگویم. بیشکّ، استاد شجریان یکی از گران‌قدرترین گوهرهایِ دریایِ هنرِ ایرانی و یکی از تابناکترین ستارگانِ سپهرِ فرهنگِ ایران زمین است، امّا، در چشمِ من، آن‌چه از هنرِ فراموش ناشدنیِ این شخصیّتِ بزرگ بسی فراتر مینشیند این است که در نبردِ میانِ نور و ظلمت، در برهه‌ای از تاریخِ کشورِ ما، در کنارِ روشنی‌جویان ایستاد و به نام اخلاق، عدالت، آزادی، و برادری، صادقانه و شجاعانه، در برابرِ قوایِ اهریمنیِ جهل، فساد، بدسگالی، ستمگری و خشونت، و فریب‌کاری قامت برافراشت و گواهِ پیروزیِ معنویِ حقّ‌طلبان شد و به همه‌یِ همروزگانِ خود نشان داد که زیبایی راستین از راستی و نیکی گسستنی نیست. یاد اَش در دل ملّتِ ما جاودانه باد! چنین است، چنینتر باد! @mostafamalekian

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

مهندس موسوی در توصیف آن وجود ارزشمند چه دقیق می گفت که اگر شجریان را صرفا یک هنرمند بزرگ بدانیم در حق او کوتاهی کرده ایم، بلکه آن نای الهی دیگر فضائل را با عالی ترین سطح از فراست سیاسی جمع می کند Posted: 08 Oct 2020 11:44 AM PDT

پیام تسلیت مشاوران مهندس میرحسین موسوی به مناسبت درگذشت اندوهناک استاد آواز ایران محمدرضا شجریان
هوالباقی
مرغ سحر و عارف زمانه و صدای زیبا و نادی ربنای ملت ایران، استاد محمدرضا شجریان، پس از نقاهتی طولانی به سمت سرچشمه زیبائی ها کوچ کرد. مهندس میرحسین موسوی از قدیم در توصیف آن وجود ارزشمند چه دقیق می گفت که اگر شجریان را صرفا یک هنرمند بزرگ بدانیم در حق او کوتاهی کرده ایم، بلکه آن نای الهی دیگر فضائل را با عالی ترین سطح از فراست سیاسی جمع می کند. و او این جنبه از شخصیتش را چه به جا در بحبوحه جنبش سبز به صحنه آورد. دریغا که دغدغه اجتماعی و دردی که از رنج های مردم به نمایش گذاشت به همان اندازه که بر محبت ملت نسبت به او می افزود بی مهری صاحبان قدرت را برانگیخت. درگذشت این مرد فرهنگ و ادب را به خانواده و دوستدارانش، بویژه به هنرمندان متعهد مردمی و تمامی ملت ایران تسلیت می گوییم. حق آن است که این هنرمند وفادار به فرهنگ وادب ایرانی در کنار شاعر احیاگر هویت پارسی، فردوسی نامدار بیارامد.
اردشیر امیرارجمند، محمد باقریان، قربان بهزادیان نژاد، سیدعلیرضا بهشتی شیرازی، سیدعلیرضا حسینی بهشتی، سیدمحمدرضا حسینی بهشتی، علی عرب مازار یزدی، ابوالفضل فاتح، فرشاد مؤمنی

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

به نام پروردگار بزرگ که زیباست و زیبایی را دوست دارد
هنرمند گرانقدر جناب همایون شجریان
هنرمند بزرگ و بلند آوازه جناب محمدرضا شجریان چشم زیبابین از جهان فرو بست و به دیدار معبود شتافت.
من این مصیبت سنگین را به جناب عالی و دیگر بستگان داغدار و به همه اصحاب فضل و فرهنگ و هنر و همراهان و شاگردان و انبوه دوستداران این بزرگ تسلیت می گویم.
بی گمان نام شجریان به عنوان هنرمندی صاحب مکتب و دارای ابداعات فراوان در یاد و خاطره فرهنگ و ادب و هنر فاخر این مرز و بوم درخشان و پرطنین باقی خواهند ماند.
روانش شاد و سلامتی و شکیبایی بازماندگان معزز و همه دوستداران آن فقید سعید روزافزون باد.
با احترام
سیدمحمد خاتمی
۱۷ مهر ١٣٩٩

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

خبر خبرگزاری برنا)
متن اعلامیه شورای عالی مصالحه ملی افغانستان به مناسبت درگذشت استاد شجریان به شرح زیر است:
با تأسف شامگاه پنجشنبه استاد محمد رضا شجریان، هنرمند بزرگ و آوازخوان نام‌دار حوزۀ تمدنی ما و زبان فارسی، به دیار ابدی شتافت. مرگ استاد شجریان، میلیون‌ها انسان را در سراسر کرۀ خاکی به‌ویژه در کشورهای منطقه و فارسی زبان به ماتم نشاند و تکان داد. محمد رضا شجریان، «میراث مشترک فرهنگی» کشورهای منطقه، معرفِ اشعار شاعران بزرگ زبان فارسی از جمله مولوی، حافظ، سعدی و فردوسی است. شادروان شجریان آثار گران‌بهایی را به یادگار گذاشته که نام وی را ثبت تاریخ و جاویدانه می‌سازد. فقدان چنین هنرمندی پرناشدنی است. بدین وسیله، مراتب همدردی و غم‌شریکی خویش را با خانوادۀ استاد شجریان، مردم برادر و همسایه ایران و تمام کشورهای منطقه و فارسی‌زبان ابراز داشته و به روح ملکوتی استاد شجریان بهشت برین می‌طلبیم. دکتر عبدالله عبدالله
رییس شورای عالی مصالحه ملی افغانستان

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

مصطفی فقیهی: نفسم، بند شد! جانِ جانان ایران رفت و صدای ملت خاموش شد!
شجریان به آسمان پَر کشید!
⁦بشنو که خواند:
‏«مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
‏جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو»
‏ایران در غم فراق ⁧استاد شجریان⁩، این ابرمرد تاریخ موسیقی، می‌گرید و به احترامش، تمام‌قد خواهد ایستاد.
‏صوت حنجره طلایی‌اش نیز، تا ابد گوش‌نواز خواهد بود؛ و چه غبطه‌برانگیز است نظر آیندگان به نسل ما که با این نگین درخشان، هم‌عصر بودیم.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

خُنیا، به سوگ می‌نشیند ؛
آواز، با درد و دریغ دمساز، می موید؛
چنگ، درمانده و دلتنگ، گیسو می‌پریشد؛
تار، زار، می گرید؛
نی، جانگزای و جگرسوز، می نالد،
تنبک، دمادم، از غم بر سر می کوبد؛
چرا؟
زیرا بزرگمرد آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان؛ آن خرمّخوی‌ترین خنیایی، که یادش گرامی باد! به مینوی برین شتافته است تا از این پس بهشتیان را، با گلبانگِ پهلوی و مینُوی خویش، بیاَفْساید ( =افسون کند) و دل از آنان برباید و دری از هنرِ جانپرور، بر رویشان، بگشاید.
ای شگفتا شگفت:
چرا عمرِ طاووس و دراج کوته؟
چرا زاغ و کرکس زید در درازی؟
میرجلال‌الدین کزازی

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

جهانگیری: درگذشت استاد شجریان، ضایعه‌ای ملی است

معاون اول رئیس جمهوری در پیامی نوشت:
درگذشت هنرمند نامی و چهره شاخص فرهنگ ایران استاد محمدرضا شجریان، ضایعه‌ای ملی است هر ایرانی و هر کس که در دور و نزدیک این سرزمین به ادب و زبان فارسی و فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی دلبسته است حق دارد که سوگوار فقدان این چهره نام‌ٱور و سخت‌کوش باشد نام او به یقین در ٱینده نیز همچنان خواهد درخشید چنانکه میراثی گرانقدر در گذشته و حال داشته است این ضایعه سنگین را به خانواده، دوستان، شاگردان، اهالی فرهنگ و هنر و همه شهروندان ایرانی تسلیت می‌گویم و برای ٱن هنرمند برجسته از خداوند بزرگ ٱمرزش مسالت دارم

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

استاد محمدرضا شجریان درگذشت!
دو بیت از یک غزل که شاعر مشهور (ه.ا. سایه)، برای این هنرمند مردمی چند سال قبل سروده:
قدسیان می دمند نای ترا تا خدا بشنود نوای ترا
آسمان پهن کرده گوش که باز بشنود بانگ ربنای ترا...

This comment was minimized by the moderator on the site

در سوگ استاد محمد رضا شجریان
احمد زیدآبادی
امروز حنجره‌ای خاموش شد که فوران آوازش تجلی تمام آلام و عظمت‌های مردم این سرزمین بود. صدای آسمانی‌ او که سکوت شب‌های کویرمان را در هم می‌شکست تا به ابد در کوه و دشت و جنگل و صحرایِ این فلات پهناور طنین‌انداز خواهد بود. گرچه ویروس کرونا، فرصت تشییعِ بی‌سابقه و تاریخی پیکر او را از ایرانیان گرفت، اما راه‌های بسیاری برای ادای دین مردم ایران به استاد بی‌همتای آوازشان پیش روست. در وصف صدای او باید از خواجۀ شیراز کمک گرفت که فرمود:
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
@ahmadzeidabad

This comment was minimized by the moderator on the site

برای استاد شجریان
"خداحافط استاد"
رحیم قمیشی
خدایا!
دسته گلی برایت فرستادیم
زیبا زیبا
خوش عطر و خوش صدا
آرام و تنها
با چشم‌هایی نمناک
از بی مهری‌های این دنیا...
خدایا!
مواظبش باش
دل نازکش، می‌شکند زود
خیلی‌ها به او بدی کردند
صدایش را ممنوع کردند برای ما
همان صدایی که یاد تو می‌انداخت ما را!
خدایا!
او شکایتی نمی‌کند
چیزی نمی‌گوید
اگر چه دلش پُر است
ولی دلش خیلی بزرگ است
او تنها خلوتی می‌خواست
بخواند از میان قلب آتشینش
نمی‌گذاشتندش...
خدایا!
خلوتی به او بده دنج و آرام
تا بخواند
ببین چه عاشقش می‌شوی!
ببین چه حلقه‌اش می‌کنند بهشتی‌ها
ببین چه دلی دارد..‌. محبوب ما!
خدایا!
سپردیمش به تو
همان که خیلی دوستش داشتیم
همان که صدایش آرام‌مان می‌کرد
همان که نگاهش عاشق‌مان می‌کرد
همان که سال‌ها دورش کرده بودند از ما
چه ظالمانه...
خدایا!
او رباینده دلمان بود در وقت افطار
او حلقه پیوندمان بود با محبتت
او غم دلش را، هرگز نگفت با ما
آن دنیا نگذار باز نامهری ببیند
نگذار دلتنگی ببیند
خدایا!
ما اینجا
صدایش را زنده نگه می‌داریم...
او در قلب ماست، برای همیشه
او که نمرده
تنها مهمانش کردیم پیش تو
تو قدر او را بهتر می‌دانی...
خدایا!
می‌بینی که اشک امان‌مان بریده...
تو مواظبش باش
به جای ما
در آغوشش بگیر
تنگ تنگ
خدایا!
سپردیمش به تو استادمان را
صدای دلمان را
گرمی وجودمان را
شجریانمان را
خدایا!
خیلی مواظب عزیز دل ما باش
او عزیز میلیون‌ها میلیون دلشکسته است...
خداحافظ استاد!

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

در سوگ سیاووش

ای قلم بشکن
ای واژه بمیر
ای دفترک‌های شعر، جامه بر تن پاره کنید.
سوگ سیاووش در اندازۀ شما نیست
شما را برای غم‌های کوچک آفریده‌اند
برای زاری بر سر قبرهای خاموش.
دریغ از آن‌ همه باد که در آستین شما انداختیم.
و امروز کور و کر و لال، در گوشه‌ای خزیده‌اید.
آوازخوان کوچه‌های شهر،
ناقوس کلیسای ارس تا خلیج فارس
روح سرزمین‌های بی‌آواز
کوچید.
ای سنتور و سه‌تار و ضرب و نی
پس از این، چه خواهید کرد؟
کدامین صدا، خواب از چشم شما خواهد گرفت؟
اعجاز کدامین آواز، کودک ایمان را در آغوش شما خواهد انداخت؟
منتظر باشید
تا صور اسرافیل
تا مخالف‌خوانی دستگاه بیداد.
پس از تو ایران به کدامین صدا گوش بسپارد، که چون گل بشکفد و چون دماوند سر برافرازد؟
به کدام وجود نازنین ببالد؟
در سوگ تو عشق خون می‌گرید
و آزادگی مویه‌کنان چشم به در دوخته است که شهسواری دیگر از راه رسد.
ای صدای عشق در روزگار دروغ و فریب و سنگدلی، به یُمن تو ایرانی بودن سرافرازی است.
خوشا طنین نام تو در صحن و سرای آزادی: محمدرضا شجریان.
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ

رضا بابایی
در سال 1398 هنگامی که خبر درگذشت استاد محمدرضا شجریان شایعه شد، رضا بابایی «در سوگ سیاووش» را در رثای ایشان نوشت. سرنوشت بر این بود که این متن امروز و پس از درگذشت استاد بابایی منتشر شود.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

یاد: "تا کنج قفس هست؛ ناله سر خواهد داد..."
علیرضا کفایی، نویسنده و تحلیلگر سیاسی، در یادداشتی برای "راهبرد" نوشت:
خبر سنگین بود و ناگاه، خبر غمگین بود و کوتاه. خبر؛ واویلا، خبر؛ آه... خبر را باور نکردم. پائیز با ما پائیزی می‌کند، خدایا!
خبر آنچنان سهمناک بود که مزاج دهر تبه گشت از این بلا، چراغ ادب و فرهنگ ایرانی؛ استاد شجریان بزرگ که آستان‌اش بلند است، سر بر آستانان جانان نهاد و دم فرو بست.
او که جان‌ها را نورانی می‌کرد و جرعه‌جرعه عشق و محبت را و نور و شادمانی را در کام همگان می‌ریخت، آهی از آتشکده سینه برکشید و دلدادگی و دلبردگی‌های او در این شب بی‌او؛ شده است شمعی که بر شبستان او روشن می‌شود.
رنج و محن بسیار دید و نامردمان کشتی ارباب هنر شکستند؛ اما تابان‌تر، روشنایی و گرمی بخشید و در دل و جان خانه کرد عاقبت تا دلیلی باشد که هر آن کس گوهری داشته باشد، لاجرم هویدا می‌شود.
ایران را با فرهنگ و تمدن و هنر و سرمایه‌های ملی‌اش می‌شناسند، شجریان سرمایه ملی بود که حق او ادا نشد؛ زمام امور به دست قومی افتاد که هنر و فرهنگ و اخلاق و ادب را فروگذاشتند و بر فرهیختگان این دیار جفا کردند که در برابر قدرت و سیاست حاکم سر خم نکردند و استاد شجریان در هاویه هنرفروشی و رذالت در نیفتاد.
در کنار مردم؛ همان‌ها که خس و خاشاک‌شان می‌خوانند ماند و جاودانه شد.
او دیگر آرام گرفت؛ اما نواها و صدای او تا همیشه طنین‌انداز است که تفنگت را زمین بگذار، او مرغ سحر شده است و تا کنج قفسی هست، ناله سر خواهد داد.
@javadrooh

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
سیمرغی از شاخسار هنر پرید
شجریانِ بزرگ دیگر بر شجره ادب آواز نمی‌خواند. آنکه بانگ حافظ و مولانا و عطّار و سعدی و خیّام را دراین منزل ویران طنین‌انداز کرد دیگر بانگ نمی‌زند. تنش را به خاک و جانش را به جانان و نغمه‌های جاودانه و گلبانگ‌های عاشقانه‌اش را به بادها سپرد تا به گوشه‌های جهان روند و گوشها را بنوازند
مردی منعِم و متنعّم بود که نعمت حق را شاکرانه بذل کرد و "درّ دری" را در پای خوکان نریخت. برای مردم خواند و از اقبال مردم برخوردار شد. خلعت شیب را به تشریف شباب آلوده نکرد. پاک و صافی از چاه طبیعت به در آمد و به ماوراء طبیعت شتافت.
عارفانِ عظام به ما آموخته‌اند که راهیان دیار عدم و مسافرانِ جهان غیب، در آنجا همان می‌کنند که در مسافرخانه دنیا می‌کردند. پس گمان می‌برم که شجریان اینک چون مرغی بهشتی در "جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَار"، رها از تعلقات تن، سبکروح و سپیدجامه، با فرشتگان و بهشتیان می‌خندد و می‌خواند. این چنین شیرینی آن خسرو کند.
روانش شاد و منزل نو بر او مبارک.
عبدالکریم سروش

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

نزدیک به ۶۰ سال پیش در روستای رادکان مشهد، معلمی جوان ‎نقشه ایران را بر دیوار مدرسه نظام الملک روستا نقاشی کرد؛ دیوارنگاره‌ای که حالا به یک اثر ملی تبدیل شده و امضای اثر، نام استاد بزرگی را یدک می‌کشد. [img]https://www.google.com/url?sa=i&url=http%3A%2F%2Fwww.pasinehormozgan.ir%2Ffa%2Fnews%2F15504%2F%25D9%2586%25D9%2582%25D8%25A7%25D8%25B4%25DB%258C-60-%25D8%25B3%25D8%25A7%25D9%2584-%25D9%25BE%25DB%258C%25D8%25B4-%25D8%25B4%25D8%25AC%25D8%25B1%25DB%258C%25D8%25A7%25D9%2586-%25D8%25A7%25D8%25B2-%25D9%2586%25D9%2582%25D8%25B4%25D9%2587-%25D8%25A7%25DB%258C%25D8%25B1%25D8%25A7%25D9%2586-%25D8%25AA%25D8%25B5%25D9%2588%2F&psig=AOvVaw30aGwYWBzJ8smDDfKsPydU&ust=1602311658946000&source=images&cd=vfe&ved=0CA0QjhxqFwoTCPi14J3ypuwCFQAAAAAdAAAAABAD[/img]

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

اصالت از این خانواده معنی گرفته !
متنی که همایون در اینستاگرام منتشر کرده :
"خاک پای مردم ایران به دیار معشوق پرواز کرد"
نه فخر هنر
نه خسرو آواز
نه آبروی هنر
همین تواضع استاد شجریان را از فرش به عرش رساند و خوشحالیم که چنین گوهری از استاد به یادگار مانده است.

پست همایون شجریان لحظاتی قبل در اینستاگرام :
سپاسگزاریم از همه شما مردم قدر شناس و بینظیر، برای همه چیز...
شما خود صاحب عزا هستید و ما هر آنچه از دستمان برآید برای هزاردستان مان و این عشق بزرگ خواهیم کرد. نه فقط امروز که سخت ترینِ روزهاست، بلکه در فرصتها و بزنگاه های بهتر و مناسب تر.
برنامه ریخته شده برای پدر این چنین است که سحر گاهان فردا پس از خوانده شدن نماز بر پیکرشان، از بهشت زهرا به زادگاهشان در مشهد عزیمت داده می شوند تا در آنجا مراسم تشیع انجام پذیرد و ایشان در آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی به خاک دوست سپرده شوند.
امیدواریم که در این ایام پر خطر یکایکتان در سلامت مطلق باشید.
۱۷ مهر ماه ۱۳۹۹
همایون شجریان

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

متن پیام تسلیت استاد حسین علیزاده به مناسبت درگذشت استاد شجریان :
مهر با تو آمد،
مهر با تو رفت.
اما تو نمی‌روی ‌و
مهر با نام تو می‌ماند.
تو مهری و همه فصول مهربانی مهر تو
تو بزرگ بودی و بزرگ رفتی
اما چه کوچک،
کوچکانی که چشم و گوش بستند و سیاه ماندند
تو تا ابد خواهی ماند...
تو تا ابد خواهی خواند...
حسین علیزاده
۱۷ مهر ۱۳۹۹

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

خنیا کجا و خاک کجا!
امراله نصرالهی
استاد محمد رضا شجریان می میرد، چه دوستدارش باشیم چه دشمن اش، او می میرد. اما و هزار اما قله ای که او در آواز فتح کرده است، هرگز دیگر فتح نخواهد شد. روحی که او در سنت شعر فارسی دمیده است همچنان سیلان و غلیان خواهد داشت. او با قله های ادب فارسی زیست و خود در خنیای خسروانی خویش با آنان هم قله شد. سعدی را به بازار عاشقان و حافظ را به محفل رندان و عطار را به شهر شوریدگان و خیام را به مجلس مستان و سنایی را به کوی عارفان و فیض را به صحرای دیوانگان و عراقی را به سرای محنت سرایان و بابا ی عریان را به حلقه ی سوته دلان باز شناساند و هر شاعری را به وقت خویش، اوقات خوش نمود.
شجریان در جمع کمال، شمع اصحاب شد. شعله گرفت و درخشید. آنقدر شعر خواند که شعر شناس شد. آنقدر آواز خواند که نغمه شناس شد. حنجره ی او زخم صد خنجر تاریخ بوده است. ما بی او نمی توانستیم تحولات تلخ این زمانه را تاب آوریم. ما اگر چه با او هم تنهاییم، بی او اما تنهاتر بودیم. ما زیر چتر آوازش سرود «ایران ای سرای امید» سر دادیم. ما با ندای «همراه شو عزیز» او همراه شدیم. ما با «تفنگم را بده تا ره بجویم» او تفنگ به دست گرفتیم، خون عزیزان خود را بر دیوار دیدیم و با این همه در «شیپور صبح روشنایی» دمیدیم. با او هم بود که تفنگ هامان را بر زمین گذاشتیم و ناباورانه و با دستانی جوهرین تنها رأی خود را طلب کردیم. او هم رأی خود را طلب کرد. بماند که با ما و با او چه کردند.
و کیست که بگوید شجریان تنها آواز است، حاشا که چنین باشد. او «عارف» میهن و فریاد میهن بوده است.در موسیقی چاووش با انقلاب همراه شد و برای انقلاب خواند. انقلاب را که از مسیر خویش منحرف دید با او فاصله ای سخت انتقادی گرفت. ستم را که مشاهده کرد، بیداد خواند. با اثر و گوشه ی «بیداد» بر عمال بیداد نهیب زد؛
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهر یاران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی بر نخاست
عندلیبان را چه پیش آمد، هزاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان در نمی آید، سواران را چه شد
این سان وقتی غبار بی سوار شد و سرا بی کس و دشت پرملال و شب بی سپیده، به قاصدک پناه برد. از او کسب خبر کرد که؛
قاصدک هان چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما اما
گرد بام و در من بی ثمر می گردی
او آوازی را چاشنی این تصنیف کرده بود و بیتی را از سعدی برگزیده بود که کل تاریخ فقاهت را با آن شماتتی تام می کرد. و بیت این بود؛
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
پس از او هر بار که فرصتی حاصل می شد از خواندن مرغ سحر این پرنده ی نالان وطن نیز برای ایران و خاک ایران و مردم ایران دریغ نورزید. هر بار بلندتر و رساتر، بی باک تر و خشماگین تر. و مردم هم با او بلندتر و رساتر، بی باک تر و خشماگین تر مرغ سحر خواندند و نالیدند و داغ خود را با او تازه تر کردند.
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
کار از کار که گذشت و جامعه را سرد و زمستانی دید، و سرها را که در گریبان نگریست، و بیداد های «سورت سرمای دی» ماهی را که تا مغز استخوان حس کرد؛ آن گونه خواند سرد، که زمستان. طولی نکشید که خانه ی خود را هم در آتش دید. هر طرف می سوخت این آتش «پرده ها و فرش ها را تارشان با پود.» زبانه های بی رحم این آتش تا عمق جان او و سرزمین او رسیده بود و از او تنها فریادی برمی آمد و دیگر هیچ. آن فریاد اما ستون های هفت اقلیم خدا را درمی نوردید تا چه رسد به بیوت جباران زمانه. شجریان همه ی اینهاست. شعر است و موسیقی است و تاریخ است و تعالی، و معانی و نگاه و نظر. او مجموع این هنرهاست، و بالاترین هنر او مردمی بودن او. آن گونه که بعد از او و به هزار دلیل بعد از او باید به زبان پیر بلخ به او گفت؛
بی تو نه زندگی خوشم، بی تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم، بی تو به سر نمی شود
و آن کس که مجموع آن هنرهاست، اگر چه سرانجام خشت و خاک است بالینش، لیکن جاودانی است، در نمی پذردش خاک آن مرد خنیایی خوش لهجه ی خوش آواز را، تن می زندش. که خاک کجا و خنیا کجا!

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

سیدحسن خمینی: نام و آوازه استاد شجریان فراتر از زمانه ما باقی خواهد ماند
حجت‌الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی:
درگذشت هنرمند بزرگ و کم‌نظیر استاد محمدرضا شجریان را خدمت جامعه هنری کشور و دوستداران ایشان و به خصوص خانواده محترم آن مرحوم بویژه فرزند گرامی‌شان جناب آقای همایون شجریان تسلیت عرض می‌نمایم
بی‌‌شک نام و آوازه ایشان فراتر از زمانه ما و در پهنه‌ای وسیع‌تر از جغرافیای ما باقی خواهد ماند
از خدای متعال غفران واسع را برای ایشان مسألت دارم
@isna94

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

شجریان نمی‌میرد
شجریان نمی‌میرد. آن که در دل مردمش نشسته و صدای کشورش شده نمی‌میرد. مگر فردوسی مُرد؟ گیرم که فردوسی مطرود شده بود. گیرم که جهان به کام عنصری و فرخی و عسجدی و فلان و فلان می‌رفت. گیرم سلطان‌محمود قدرش را نشناخت و با او ناسپاسی کرد. گیرم که مظلوم و رنجیده در کنج تنهایی و اندوه و تهیدستی گذشته شد. گیرم که اجازه ندادند پیکرش را در گورستان مسلمانان به خاک بسپارند. سرانجام چه شد؟هیچ! فردوسی در باغ خود به خاک رفت اما نمرد؛ مردم نگذاشتند بمیرد. مردم نگذاشتند نام و یاد شاعر ملّی‌شان گم و کم شود. اگر فردوسی عمر و مال و جان و جهان خود را فدای نگاهبانی از هویت ملّی ایرانیان و زبان فارسی کرد ملّت ایران هم از ذکر جمیل فردوسی و شاهنامه مثل آتش مقدّس نگاهبانی کرد. شاهنامه ماند و در متن زندگی ایرانی روزبه‌روز بالنده‌تر شد. اکنون نیز فردوسی، نزد مردم عزیز و شاهنامه کتاب بزرگ و زندگی‌ساز ایرانیان است.
سلطان‌محمود اما از همان‌دم که در باغ پیروزی دفن شد مُرد. از همان‌دم که مرد مُلکش دوپاره شد. میراث‌خوارانش به جان هم افتادند. ده سال از مرگش نگذشت که دولتش بر باد خواری رفت. پسرش مسعود شکست‌خورده و مُلک‌ومال‌باخته در قلعتی دوردست زجرکش شد. آن‌همه قال‌وقیل و منم‌منمِ شاه غازی - گشایندۀ هند و قمع‌کنندۀ قرمطیان- مثل برف آب شد. مرگ مُهر خاتمت زد بر نامۀ خودکامه‌ای که هنر و ادب و علم را هم یکسره زیر سیطرۀ خود می‌خواست و از هنرمندان و دانشمندان توقع داشت که سخن بر مراد قدرت او بگویند نه به مقتضای سلطنت علم و هنر خویش. سلطان‌محمود که مدیحه‌سرایانش او را جاودان می‌دانستند،اکنون کجاست؟ مُرد مُرد او مُرد. با مرگش هم تمام شد. امروز هیچ تأثیری بر جهان ما ندارد. شده است آینۀ عبرت. شده است نماد سلطانی که به قول سعدی در گور هم نگران است که مُلکش با دگران است. بیت زیر فشردۀ تاریخ است. داوری تاریخ است در منازعت میان هنری که محبوب مردم است و سیاستی که صرفاً پشت به سرنیزه دارد:
برفت شوکت محمود و در زمانه نماند
جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی
شجریان هم مثل فردوسی ماندگار است. اگر فردوسی شاعر ملّی ایران است شجریان خوانندۀ ملّی ایران است.
نمیرم ازین پس که من زنده‌ام که تخم «هنر» را پراکنده‌ام
هر آن کس که دارد هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
میلاد عظیمی

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
ح‌سین ق‌دیانی, [4/26/2024 12:01 PM] از هادی_چوپان درس بگیریم آیینه‌ی توماج_صالحی باشیم ح‌سین ق‌دیانی...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
محکومیت به خواندن کتاب شهید مطهری در کنار مجازات زندان! محمد مطهری یک قاضی محترم، شروین حاجی‌پور ...