میان روز بود که خود را به گناوه رساندم، شهری که برای اولین بار پا بر خاکش می گذارم، خاکی که دل ایرانیان برای حفظ آن در طول تاریخ تپیده است، نامی که هر روزه در پیامک های تبلیغاتی تلفن همراهم، و یا در شبکه مجازی می شنوم که درخواست می کنند، کالاهای خود را از آنها بخریم، چرا که آنها از این بندر، بدون واسطه کالاهای مورد نیاز ما را با قیمت مناسب تامین خواهند کرد!

گناوه که در رقابت با مرز بانه در کردستان، در ورود کالا به کشور به پیش می تازد، و به نظر من این روند روزنه فسادی سیستماتیک و گسترده است که زیر چشم های تیزبین تمام دوربین های امنیتی، چشم های نگران دلسوزان به کشور و روند آن، ناظران از دوست و دشمن و...، به وسعیت یک کشور قاچاق را در ایران ترویج، توسعه و گسترش می دهد و روح فساد سیستماتیک را در شریان های اقتصادی و تامین کالای کشور نهادینه، عمیق و گسترده می کند،

سوالی که وجود دارد این که چرا نباید اجناس مورد نیاز این کشور و مردم از مجاری مجاز و قانونی و پاک و مطهر وارد، و در سیستم توزیع منطقی و حساب شده جریان یابد؟! چه دست هایی در کشور قاچاق، فساد و بی قانونی را نهادینه و گسترش می دهند؟! این دست ها نسوج و شیرازه این کشور را مثل موش های فاضلاب های تهران خواهند جوید، و از درون آن را متلاشی خواهند کرد.

تفاوت ما با امارات و دیگر کشورهای نرمال در منطقه در چیست که این کشورها در اوج تجارت و حضور در قله های تجارت و خدمات جهانی و منطقه ایی، تمام کالاهای وارده و صادره به کشورشان را در مجاری قانونی و شفاف، وارد و صادر می کنند، و سیستم اداری، حاکمیتی و مردم خود را دچار فسادی گسترده نمی کنند؟! و بدین ترتیب با دوری از انحصار و رانت و... ملت های شان به تناسب و برابر از منفعت و بهره واردات و صادرات متوازن بهره مند می شوند، و بدین ترتیب کشورشان را علاوه بر تبدیل به "هاب" و مرکز منطقه ایی و جهانی تجارت کالا و خدمات، به مرکزی امن برای تجارت سالم و سرمایه گذاری بدون فساد، و بی قانونی مبدل می کنند، و در مقابل کشور ما روز به روز به مرکز قاچاق، تجارت غیر شفاف، زیر زمینی، فساد، پول های کثیف و هرگونه خلاف از این نوع تبدیل، و یا در حال تبدیل شدن است.

شیوع قاچاق در چنین سطحی تنها نتیجه ضعف، و نشان دهنده در هم ریختگی داخلی است، و راه مقابله با آن نیز تنها بازگشت به حاکمیت قانون و شفاف سازی روند تجاری و بازگشت آن به روند طبیعی نرمال است، ادامه این وضع تنها به فساد گستردگی و عمق خواهد بخشید.

اینجا در پایانه پذیرش مسافر از جزیره خارک در بندر گناوه، تاکسی ها به نقاط مختلف استان و حتی خارج استان آماده سرویس دهی اند، برازجان، بوشهر، اهواز و...، یعنی مسافران خارک از شهرهای مختلفند که تاکسی ها را به خود جلب کرده اند. اگرچه برای برخی مسافران کشتی مَهبُد که ما را به گناوه رساند، اینجا مبدا آغاز سفری دراز است، ولی برای من مقصد یک اقامت یک روزه است، تا مشتی از گوهر وجود گناوه را بردارم و سفرم را ادامه دهم. و البته مسافر باید سبکبال باشد، تا بتواند سفری راحت تر را تجربه کند، از این رو میان دریایی از اجناس، به قدر یک مشت باید برداشت، ورنه باید گناوه را آخرین ایستگاه سفر اعلام، و به مسیر حرکت مهر پایان زد.

بندر گناوه، بندری است با دو فصل، فصل معتدل که از آبان آغاز و تا اواخر اسفند ادامه می یابد، و فصل گرم هفت ماه باقی مانده سال را در خود دارد، از اینجا می توان در بزرگراه گناوه به برازجان رفت که با طی 88 کیلومتر خود را به آن شهر می تواند رساند، یا راه دیگری که در کوه های زاگرس شما را بعد از طی 213 کیلومتر به شهرستان ممسنی می برد، در عمق لرستان بزرگ، اما نزدیکترین شهر به گناوه بندر دیلم در مرز بین استان خوزستان و بوشهر است که تنها 65 کیلومتر با آن فاصله دارد.

نام این بندر در طول تاریخ تغییر آنچنانی را به خود ندیده است و تنها در لهجه های مختلف شکسته و یا تغییرات آوایی یافته است. اینجا مردمی زندگی می کنند که اساس کارشان کشاورزی بیشتر بر پایه خرماست، و بعد ماهیگیری در خلیج فارس، اما اکنون مهمترین منبع درآمد شهر به تجارت و تبادل کالا تبدیل شده است. یکی از اهالی شهر می گفت در ایام عید نوروز حتی خیابان های شهر نیز پر از چادرهایی است که پذیرای مردمی از تمام شهرهای ایران است که به این شهر کوچک کشیده می شوند، تا کالایی را ارزانتر از شهرهای خود تهیه به زندگی خود تزریق کنند. ساحل شنی گناوه دیدنی و لذت بخش است، همچنین رستواران های آن که غذاهای محلی دریایی عرضه می کنند، حتی رستورانی را دیدم که توسط اتباع بنگلادش اداره می شد، و بلیه ایی به نام قلیان که مرد و زن، جوانان را به سوی خود جلب و جذب می کند تا دور هم جمع شوند و ریه های خود را پر از دود توتون هایی کنند که با طعم های مختلف سینه را برای انواع سرطان و بیماری و بیماری های تنفسی آماده کند.

 گناوه به مراکز خریدش شهرت دارد، که در جریان یک اصطلاح "ته لنجی" که لنج ها را مجاز می کند مقداری جنس از کشورهای دیگر وارد کنند، به یکی مرکز مهم ورود اجناس وارداتی در کل کشور تبدیل شده است، اینکه چرا گناوه این اختیار را برای ورود اجناس دارد و دیگر بنادر ندارند، خود شاید همان داستان قدیمی در کشور باشد، که در کنار تمام توجیهات آورده شده در اسناد تصمیم گیری های کشور، اینجا در سیستم اداری و تصمیم ساز کشور تصمیمات قائم به افراد است،

در زمان سلسله های پادشاهی ایران نیز اگر یکی از نزدیکان شاه در سرزمینی به قدرت می رسید، و حاکمیت بدست می آورد، شیوه حکمرانی، خدمات، کیاست، نفوذش و... با دیگر مناطق متفاوت و منافع و مضار آن نیز کاهش یا افزایش می یافت، لذاست که حاکمیت دکتر محمد مصدق بر شیراز، با جانشین او بر این خطه، کاملا متفاوت بوده است.

این روند را در استان سمنان هم به عینه می توان دید، که چگونه قدرت گرفتن افراد در تغییر روند کشور تغییر ایجاد می کند، این خاصیت حکومت های اقتدارگراست، چرا که در سیستم های دمکراسی اینچنین شدت و تاثیر ندارد، در دوره قاجار مرکزیت ایالت کومش (قومس یا کومس)  باستان با توجه به جمعیت، پتانسیل طبیعی، وسعت، تولیدات کشاورزی و... در اختیار منطقه باستانی بسطام، بیارجمند، جاجرم و البته شهرشتان بزرگ شاهرود بود،

ولی با روی کار آمدن سلسه پهلوی و قدرت گرفتن افرادی مثل "نعمت الله نصیری" در دستگاه حاکمیتی که بعدها به ریاست ساواک نیز رسید، مرکزیت از شاهرود به یک شهر کوچکتر و با پتانسیل های بسیار کمتر از شاهرود، منتقل شد، چرا؟! چون زادگاه افراد متنفذی در حاکمیت پهلوی ها بود، شهری که نه پتانسیل کشاورزی آنچنانی داشت، و نه صنعت، و نه طبیعت آن توانایی تحمل جمعیت بیشتری را دارا بود،

این روند در تخصیص اعتبارات و امکانات، بعد از انقلاب هم ادامه یافت، و اکنون شهر سمنان را به یکی از شهرهای صنعتی ایران تبدیل کرده اند، در حالیکه این شهر نه نیروی کار مناسب داشت، و نه امکانات زیربنایی لازم برای صنعتی شدن، از این رو مجبور شد، جمیعت مهاجر بسیاری را از شهرهای دیگر استان و از جمله شاهرود به خود جذب کرده و اینک باید کشور در محیطی که پتانسیلش را ندارد، برای جبران این کمبودها، این حجم از مهاجرین مسکن، آب و... تهیه و ارایه نماید، وگرنه با اعتراضات مردمی مواجه خواهد شد، این گرفتار شدن در وضعیتی عارض شده است، که تصمیمات بعدی را به دنبال خود خواهد آورد.

این شد برای دستیابی به منابع آب بیشتر، سمنان را مجبور کرد، به آب های ملکی مردم در شهرهای شهمیرزاد و مهدیشهر دست اندازی کند، که از این شهر دارای منابع آب بیشتری هستند، و مردم این منطقه حتی با دادن کشته نیز، توانایی دفاع از منابع آب خود نداشتند، چرا که جمعیت بزرگی از تشنگان در شهر سمنان تشنه آبی بودند که دیگر حاکمیت و دولت اجازه نخواهد داد، اهالی شهمیرزاد صاحب آبی باشند که هزاره ها مالک آن بوده اند، و زندگی کشاورزی آنان به این آب اتکا داشت، چون مصلحت کشور و منطقه و مردمی که برای شهر صنعتی سمنان به امن منطقه آورده شده اند باید سیراب شوند، و این بر باغات شهمیرزاد اولویت خواهد داشت، و همه این ها دست به دست هم می دهند تا برای صافکاری یک تصمیم اشتباه و ناشی از ناسیونالیسم منطقه ایی، توسط یک صاحب منصب و مسئول، عده ای از شهرهای خود مجبور به مهاجرت به سمنان شوند تا کار بدست آورند و عده ایی در شهرهای خود از منابع خدادادی آب خود محروم شوند، تا این مهاجرین به آب خوردن دست یابند و...

چرخه ایی معیوب از تصمیم های قائم به افراد، بدون نگاه ملی و علمی که خسارتش را مردم و کشور می دهند، تا پتانسیل های نبوده را ایجاد و شهری که شهر نیست، شهر شود، و همه بگویند به برکت فلان نماینده، یا فلان آیت الله و یا فلان سیاستمدار، یا فلان صاحب منصب و... شهر ما به فلان امکان دست یافت، و...

 و انگار در این کشور مراکز تصمیم سازی بدون سوگیری های مذهبی، منطقه ایی، قبیله ایی، زبانی و... وجود ندارد که این خسارات را محاسبه کرده، و یا قبل از هر اقدامی این مطالعات را انجام دهند، تا زاینده رود و کل آب های موجود در استان اصفهان، فدای آوردن مجمتع فولات مبارکه نشوند، صنعتی که شدیدا به آب نیاز دارد و باید در کنار یک منبع آب مطمئن و ارزان و البته آبی کم ارزش تر، مثل آب دریا ایجاد شود، تا مجبور نشوند حقآبه صدها هزار کشاورز، و طبیعت بکر استان اصفهان و... را فدای یک تصمیم نابجا کنند، تا کشور مجبور به دستکاری در منابع و پتانسیل های دیگر شهرها، استان ها و... برای جبران نتایج اشتباه یک تصمیم نشوند.

امروز نیروی کار را از شاهرود و...، آب را از شهمیرزاد و... را باید به سمنان برد، تا بتواند ظرفیت لازم را در آن ایجاد کرد، که تصمیم فلان سیاستمدار و یا نیروی متنفذ در حاکمیت ها، اجرایی شود، اگر این صنایع و امکانات در شهرهای استان ها و مناطق کشور، با توجه به جمعیت و پتانسیل های طبیعی آنها تقسیم می شد، سمنان مجبور نبود که نیروی کارش را از استان ها و شهرهای همجوار تهیه کند، و یک عده افراد نیز مجبور نمی شدند از خانه و دیار خود کوچ کنند، و به سمنان بروند تا این شهر مجبور شود، بیشترین حجم مسکن مهر را در خود، در مقایسه با شهرهای دیگر استان، که به طور طبیعی از این شهر پر جمعیت ترند، تولید کند و برای تهیه آب این مهاجرین، مجبور به دستبرد به منابع آب شهمیرزاد شود.

آنچه از سخن مردم محلی در بوشهر بر می آید، گناوه هم احتمالا به چنین روندی گرفتار شده است که از بین بنادر متعدد استان، بیشترین روزنه ورود نسبتا پر حجم، قانونی و شبه قانونی اجناس خارجی را به این بندر اختصاص داده اند، که مردم دیگر بنادر استان و حتی خود شهر بوشهر، هم برای تهیه مایحتاج شان، به این بندر می روند. "شوتی ها" از این شهر به دیگر شهرهای استان بار می برند، و مقصد کالاهای قاچاق وارد شده در دیگر بنادر نیز گناوه است تا در اینجا از عنوان قاچاق تا حدودی پاکسازی شده، و راحت تر به دیگر شهرهای کشور ارسال شوند،

و در این روند است که کلی از جوانان استان مجبور می شوند هزار خطر را به جان بخرند، تا باری را جابجا کنند و در یک حالت تعقیب و گریز دائمی، که در جاده های استان ادامه دارد، جان برکف، بار جابجا کنند، به طوری که بسیاری از رانندگانی مرا در این مسیرها جابجا کردند، از عملیات جیمزباندی "شوتی ها" برای انتقال اجناس قاچاق گفتند، و مرگ هایی که در این مسیر نصیب این جوانان جویای روزی و رزق برای زندگی بهتر می شود، و آلودگی و فسادی که گریبانگیر دست اندرکاران بخش های مختلف در قبال این عملیات بزرگ می گردد و... چرا؟! چون ممکن است فلان مسئول اهل فلان شهر است، و می تواند امکانات را به شهر خود جذب کند، و دیگر شهرها از داشتن چنین "دست بزرگی" در دستگاه اداری و یا حاکمیتی محرومند. این قصه پردرد حاکمیت ملوک الطوایفی در کشور ماست، که قدرت در یک فرایند فاسد بین باندهای قدرت جابجا می شود، و تا این کشور به دمکراسی و حاکمیت مردم و جابجایی قدرت با رای واقعی مردم دست نیابد، از این بلیه خلاص نخواهیم شد.

روزی بساط فساد سیستماتیک و باندی از کشور برچیده می شود که سیستم قضایی مستقل، قاضی مستقل، بانک مرکزی مستقل، ارتش مستقل، و حاکمیتی ناشی از رای مستقیم و واقعی مردم جریان یابد، و یک پیوستگی فساد انگیز بین مسئولین ناظر، مجری، قاضی و محافظ نباشد. در چنین فضای است که انحصار و رانت از بین می رود و تصمیمات ملی اتخاذ خواهد شد، ورنه مردم در کل در یک بازی بزرگ، به خلاف کشیده می شوند، و منابع کشور به تاراج می رود،

در این روند فساد انگیز نه شهمیرزاد مالک آبش خواهد بود، نه شاهرود صاحب نیروی کار و کارخانه خواهد شد، و سمنان نیز به عنوان یک حفره گرداب مانند دائم، مجبور به مکیدن امکانات کشوری است، تا بتواند استواری خود را در حالت نداشتن ظرفیت های طبیعی، جبران کند، و حاکمیت در مرکز نیز اسیر یک بازی چیده شده، تمام سعی خود را خواهد کرد تا این روند تنها به شورش و اعتراض نینجامد، چرا که در حاکمیت فساد و باند های قدرت، راهی برای حل آن نخواهد جست، چون باند های قدرت اجازه حرکت جدی و اساسی را در ابعاد ملی نخواهند داد، و یک شکاف عمیق تنها در وضعی نگه داشته می شود که منجر به شورش و اعتراض نشود.

اینجا در گناوه می توان اجناس را به قیمت های مناسب تری خرید و برد، بازارهای بزرگ ایجاد شده است، و از همه اقشار، می توان مردمی را دید که در شرایط تحریم حداکثری، به کالاهایی دسترسی می یابند که در یک روند معیوب صادرات و واردات به کشور وارد می شوند و مثل دارویی بر زخم های کمبود مردم التیامی موقت می دهد، و کل کشور را در یک فساد پذیرفته شده و شبه قانونی و شبه عرفی شده غرق می کند،

فسادی که بهره برداران اصلی آن دست های بزرگی است که با نفوذترند و به قدرت و ثروت نزدیک ترند، و بدین ترتیب کشور با یک فساد سیستماتیک پذیرفته شده، خو می گیرد و سم بی قانونی، فساد، رشوه، باندبازی، اعمال نفوذ، قدرت طلبی و... را در رگ های کشور همواره تزریق و ماندگار می کند،

و کشور موقعی به خود خواهد آمد که سپاه محمود افغان تا دروازه های دارالحکومه سلطان حسین صفوی در پایتخت ایران در اصفهان پیش آمده است، تن تن اسناد انرژی هسته ایی ایران را از کنارهای پایتخت با کامیون بار می کنند و در جمهوری آذربایجان، ترکیه، شمال عراق، دبی و... تحویل موساد می دهند، تا نتانیاهو در سازمان ملل دزدی موفق خود از قلب تهران را به رخ رهبران دیگر کشورهای جهان بکشد، که ما در قلب ایران و در تفرجگاه آبسرد دماوند هم می توانیم، مسئول مهمترین پروژه های راهبردی ایران را با سلاح گرم در بین محافظین او تک زنی کرده و به سلامت کشور را ترک کنیم و...

وقتی شریان های کشور مملو از فسادی سیستماتیک به نام دور زدن تحریم ها و... می شود، راه هایی باز می شود که در اندرونی قدرت و ثروت، هرکس هر چه بخواهد می کند، و به راحتی آب خوردن در همین روند از کشور خارج می شود و باز با توجه به فساد حاکم بر باندهای قدرت و ثروت، حتی چنین رسوایی آسیب شناسی هم نخواهد شد، و مسئولین امر در یک فساد سیستماتیک، تمام سعی خود را خواهند کرد که در یک پیوستگی ناننوشته، حتی بر این ضعف های آشکار در چشم جهان، پرده افکنده آن را کتمان، لاپوشانی و... کوچک جلوه دهند،

تا همچنان این چرخه فساد و ناکارآمدی ادامه یابد و عده ایی به ثروت و قدرت خود بیفزایند و در این بین مردم شاهد یک گستردگی از ... بوده و گاه دست به اعتراض زنند، و این تنها سوپاپ هشدار نیز با حربه سرکوب بسته خواهد شد، تا مریض با مرض واگیرش به حالت اضطرار نیفتد، و این روند "استخوان لای زخم" باقی مانده و بساطش برچیده نگردد.

اینجاست که آنانکه از بیرون بر این روند فساد نهادینه شده و بزرگ در حد کشور می نگرند، به این نتیجه می رسد که این درهم و برهم ریختگی ها را تنها یک زلزله 9 ریشتری می تواند، درمان کند! و ماشاالله در کشور ما هم رسوبات ظلم و تعدی آنقدر لایه گذاری تاریخی کرده است، که درمان و نسخه بعضی برای این بیمار هم باز خود حکایت دردناکی است، یکی می گوید برای برون رفت از این شرایط بغرنج رضاشاهی باید که استبدادی آنچنانی راه بیندازد، و شرایط را حل کند!

یکی می گوید راه چاره این درد کشتاری عظیم از یک نسل از ایرانیان است که در فساد و تباهی فرو رفته اند تا کودکان آنان را در فضایی سالم پرورش داد، و یک ایران تمیز و عاری از کثافت و بیماری های اجتماعی و فکری و رفتاری داشت، و در واقع نامه را از سرنوشت، دیگری می گوید با اصلاحات تدریجی می توان بر این شرایط رسوا غلبه کرد، و آب رفته را به جوی باز گرداند، دیگری می گوید راه همان سیستم شاهنشاهی است که یک نفر برای همه تصمیم بگیرد؛ و در این بین مردم زیادی از زن، زندگی و آزادی می گویند تا هم زنان (و... به عنوان عقب نگهداشته ترین اقشار) به حقوق خود دست یابند، و زندگی نرمال در کشور پابگیرد و این دو در ذیل آزادی است که دوام خواهد داشت وگرنه دیکتاتوری و حاکمیت فردی در این کشور بارها کشور را به مجد و عظمت رساند، و سپس در نبود آزادی به اوج فساد و نابودی کشانده شدیم. 

سال گذشته در چنین روزهایی، نیروهای طالبان دوباره سیطره و سلطه مستبدانه و خشن خود را بر مردم مظلوم و رنج دیده افغانستان و باشندگان سرزمین متمدن و فرهنگ خیز خراسان باستان، تحمیل کردند، آنان با تمسک به نوعی تروریسم خشن و خونریز، از طریق انفجار، ترور، راه بندان، حمله و فرار، انتحار و کشتار، کوچ دادن اقلیت ها و... برای مدت ها حاکمیت جمهوری نوپای افغانستان و حامیان نظامی او، که از کل جهان برای حراست از این نهال نوپای دمکراسی و حاکمیت مردم بر خود، بعد از سرنگونی حکومت جابر و ظالم طالبان، گردهم آمده بودند را مورد حمله قرار داده، و در نهایت آنان را به نوعی مستهلک، و تسلیم سیاهی خود کردند، و ملت افغانستان در یک گیجی و تحیر به استقبال بخت ناکام خود رفتند.

طالبان در یک زد و بند سیاسی با قدرت های منطقه ایی و جهانی، به میزبانی اعراب خلیج فارس و همکاری و مشارکت موثر امریکایی ها (موسوم به مذاکرات دوحه)، نظام جمهوری متکی به رای و انتخابات سراسری در افغانستان را، به نظام خلافت طالبانی (و حاکمیت طبقه روحانیت وابسته به ایده خود) تبدیل، و "امارت اسلامی افغانستان" را به جای "جمهوری اسلامی افغانستان" بر کرسی حکمداری این کشورِ جنگ و دهشت زده نشادند، و پست انتخابی "ریاست جمهوری افغانستان" با حاکمیت "امیرالمومنین" انتصابی توسط دست های پشت پرده قدرت دخیل در ایجاد "امارت اسلامی افغانستان" جایگزین گردید، که هرگز روشن نیست این امیرالمومنین کیست و چگونه و با چه معیاری بدین جایگاه دست یافته است.

در این میان نیز مردم افغانستان حق حاکمیت بر خود را، از دست دادند، تعیین سرنوشت آنان به دست کسانی افتاد که به زور سلاح بر آنان مسلط شدند، بعلاوه از تمامی کمک های خیریه جهانی محروم شدند، و در گرسنگی و فلاکت و فقر و کمبود، توسط حاکمیت طالبان، و کمک کنندگان خارجی رها شدند. زنان از عرصه اجتماعی افغانستان دوباره طرد شده، بهار زندگی پر شور آنان، بعد از لمس آزادی و شکوه حضور در عرصه اجتماع، خزان شد، و از تحصیل در مدارس علوم جدید (بیشتر از کلاس ششم)، و کار و تاثیر گذاری، محروم گردیده، نوع خاصی از پوشش اجباری به آنان تحمیل شد،

و بسیاری از اندیشمندان، تکنوکرات ها، دانشمندان، نظامیان، قضات، اهل فن و صاحبان حرفه و تفکر و ثروت و... این کشور را ترک کرده، و راهی تبعیدی خود ناخواسته، ناشی از سلطه روحانیون مدارس علمیه آنسو و این سوی خط دیوراند، که به "طالبان" مشهورند، گردیده اند، این کشور اسیر رهبری شد که حتی در حاکمیت طالبان، از نشان دادن چهره او به رعایایش، از طریق تلویزیون هم دریغ می کنند، چه رسد به دسترسی به او، که مردم بتوانند، از ظلمی به او به شکایت بگویند، و شکواییه ببرند، که افراد در رکاب و مریدش، بر این مردم، هر روزه چه ها که روا نمی دارند.

اکنون بعد از یک سال که از 24 مرداد ماه 1400 (15 آگوست 2021) می گذرد، و طالبان آن را به عنوان روز "فتح کابل" و آغاز دوباره حاکمیت جور طالبانی، تعطیل عمومی اعلام کرده اند، روزها "عاشورا" و بزرگداشت "نوروز" و آغاز سال نو خورشیدی، از تعطیلات این مردم حذف گردید، و طالبان بدین وسیله چهره ضد فرهنگی، ضد ملی و ضد اقلیت های خود را آشکارتر کردند، زبان فارسی را که زبان بیش از نصف جمعیت افغانستان است را، از صحنه کشور پاک می کنند، و حتی در مناطق فارسی زبان تابلوها را به زبان پشتون (زبان اکثریت و رهبری طالبان) می نگارند، که تنها زبان یک قوم، از میان اقوام فراوان و متکثر این کشور است، و اکنون زبان پشتو به زبان حاکمیت، و تابلوها و مکاتبات اداری مبدل گردیده است.

زورگویی فرهنگی، زبانی، قومی، مذهبی، اعتقادی، نظامی و... از مشخصات این گروه مذهبی متعصب اسلامی است، که خود را طالبان علوم دینی اسلام می دانند، که رهبر و رهروان گروه طالبان به این زورگویی در دوره حاکمیت گذشته، و اکنون خود، مشهور بوده و هستند، و از این نظر است که عبد السلام حنفی (معاون اداری نخست وزیر طالبان) در سخنرانی رسمی مراسم روز فتح کابل در 24 مرداد ماه 1401 (در روز گذشته)، معترف می شود که "بعضی مردم این روز را روز سیاه می ‌نامند"، هر چند "این روز برای مجاهدین و ملت مجاهد روز افتخار" است.

ولی چه افتخاری؟! با آمدن این حاکمیت تحمیلی، که بر ترور، زورگویی و با تکیه بر اسلحه، و تحمیل مذهبی و فکری، فتح خود را صورت داد، همچنان مثل زمان مبارزه آنان، اقلیت ها در این کشور با ترور و بمب گذاری و انتحار کشته می شوند، نصف جمعیت این کشور یعنی زنان از حق کار و تحصیل و حضور اجتماعی محروم شده اند، اکثریت پارس زبان این کشور، به اقلیت تبدیل، و از حق فرهنگی و اجتماعی خود حتی داشتن تعطیلات نوروز هم محروم گردیدند. فقر و فلاکت به حدی رسیده است که مردم برای زنده ماندن و رفع گرسنگی، فرزندان خود را در بازار کنیزی و غلامی دارایان به فروش گذاشته اند و...

ولی چه حیف که این داستان غمبار برای یک "طالب" و طالب مسلکانی از این دست، مثل روضه ایی بدون گریه است، چرا که آنان تنها به اجرای احکام شریعت خود، دل خوشند، و کاری به این که بر سر خلق خدا چه می آید، ندارد. سلطه این تفکر بر خلق خدا، و روز تسلط آنان "روز سیاه" و حاکمیت شان تبلور گسترش سیاهی است، نه "روز افتخار"، تفاوت نمی کند شما از جمله باشندگان آن دیار لعن و نفرین شده باشی، یا شاهد بر این ظلم، این سیاهی است، نه افتخار و روشنی.

اما به نظر نمی رسد این مردم مظلوم اما شجاع و زنده، که روزگاری در مقابل ارتش متجاوز روس و ایدئولوژی مهاجم و مستبد کمونیسم بین الملل آنچنان ایستاد و آزاد شد، در مقابل این تحجر و بازگشت به سیاهی و تهاجم و استبداد نو، بنشیند و تماشا کند، هم زمان با جشن طالبان در کابل، به خاطر این فتح مسلحانه و خشن، کوه های سر فراز افغانستان صحنه حضور رزمندگانی است که برای رهایی از جان خود گذشته و می رزمند. آنان نیز چون دیگران، روزی رها خواهند شد، امیدوارم آن روز دیر نباشد، به امید رهایی تمام ملت های تحت سلطه منطقه از استکبار و استبداد.

حمله تمسخر آمیز به اعتقادات دیگران به دور از عقل است، اما چه کنیم که چنین حمله ایی در بین راهبران و رهروان ادیان و ایدئولوژی های مختلف به وفور یافت می شود، و انگار پایانی بر این امر غیر عقلی متصور نیست، و تبعات آن دامنگیر همه ی انسان ها می شود و خواهد شد.

به رغم کنجکاوی هایی که وجودم را برای شنیدن سخن مردی که، سخنش این چنین ریختن خونش را مباح کرد، پر کرده بود، ولی متاسفانه تاکنون هرگز فرصتی دست نداد، تا درنگ و گذری در محتوای کتاب جنجال برانگیز "آیات شیطانی" کرده، با نقطه نظرات رمان نویس مشهور هندی، مقیم باختر زمین، آقای سلمان رشدی [1] آشنا، و از متن و اصل سخن او بی واسطه آگاه شوم، و به عمق و سطح سخنش در حد توان فکری خود پی برده، و ببینم چه گفته است که این چنین احکام قتل را، به سوی خود سرازیر کرد، لذاست که ارزیابی کافی از سخن، و سطح علمی، و نوع قلم این نویسنده مسلمان زاده ی مهاجر و پناهنده به باختر زمین ندارم.

لیکن به ظاهر ایشان به درست یا غلط، بر اساس، و یا با وام گرفتن از متن و محتوای احادیث مندرج در کتب حدیث علمای بزرگ اهل اسلام، از جمله حدیثی با محتوای داستان سوال برانگیز غرانیق [2] ، متنی بلند نوشت، و نقطه نظرات خود را، در قالب این نوشته، بر این احادیث باز کرده است، که این نوشته به مذاق برخی از مسلمانان خوش نیامده، "احساسات آنان را جریحه دار" کرده، که منجر به اعتراض علیه وی گردید، و در این گیر و دار بود که از جمله حکم قتل وی توسط بنیانگذار ج.ا.ایران صادر گردید. [3]

اما سوالی که ذهنم را درگیر کرده این است که، آیا مواردی برای جریحه دار کردن احساسات دیگر انسان های در زمره دیگر ادیان و اعتقادات، در اعتقاد و اعمال ما مسلمانان و حتی قرآن که اصلی ترین سخن وحی ماست، وجود ندارد که احساسات آنان را نیز این چنین، چون احساسات ما مسلمانان به آشوب کشد و...، و حکم به قتل ما مسلمانان دهند؟! پس با وجود چنین اعتقادات و اعمالی در نزد ما اهل اسلام، چرا باید از مقابله مثل، و یا سخن آنان، این چنین بر آشوبیم؟!

به عنوان مثال تمام اعمالی که، مدعای پیروی از احکام و دستورات دینی اسلام را داشته، و در طول حاکمیت های دور و دراز اسلامی (از بنی امیه تا داعش و طالبان و...) انجام شده، و می شود که هر کدام تشویش خاطر هر خواننده و شنونده ایی حتی مسلمان را باعث می شود، و از جمله دل اهل عالم را به درد می آورد، و یا حتی دستور روشن اسلام به "قتل و کشتار [4] ائمه کفر [5] " که به طور صریح در قرآن ذکر شده است، که کشتن سران و ائمه کفر، یعنی کشتن راهبران و بزرگان منتخب توسط مردمانی دیگر، که ما از آنان به "کافر" تعبیر می کنیم، را دستور می دهد، آیا اگر دین دیگری پیروان خود را به کشتار سران و ائمه اسلام، و مسلمانان، به این صراحت، و طبق همین منطق دستور دهد، احساسات ما به جوشش در نخواهد آمد؟!! و یا نجس و پلید انگاشتن دیگران [6] به خاطر عدم اعتقاد آنان به خدا و پیامبر ما، آیا منجر به جریحه دار شدن احساسات دیگر انسان ها نمی شود، که طبق احکام اسلامی، ما انسان های خارج از دین اسلام و اعتقاد خود را، کافر و ناپاک و نجس و پلید اعلام می کنیم؟!،

آیا اگر متون دینی و یا راهبران و نویسندگان آنان، ما مسلمانان را به خاطر عدم اعتقاد به اصول و فروع دین شان، نجس و ناپاک و واجب القتل و کافر اعلام کنند، احساسات ما مسلمانان جریحه دار نمی شود؟! و آیا این حق طبیعی را برای آنان نیز قائلیم که از راهبران و بزرگان و مردم ما، در صورت تمسخر و هجو و... دین و مرام آنان، کشتار کنند، و اهل جامعه اسلام را نجس و ناپاک اعلام دارند و...

و این سوال دیگر همیشه برایم باقی بود که وقتی نازل کننده قرآن بر قلب پیامبر اسلام، با شجاعت کامل اهالی قلم و صاحبان سخن در میان دشمنان خود را به مبارزه کلامی و سخن گفتن می طلبد، که بنشینند و تمام عقل و منطق خود را بکار گیرند و مثل قرآن را بنویسند، [7] چرا ما مسلمانان باید از این گونه نوشته ها، احساس ترس و خطر و تشویش کرده و اگر نویسنده ایی، اثری و یا نوشته ایی به طنز و یا جدی از یک حدیث، یا روایتی از زندگی پیامبر، و یا روایت های موجود از اسلام، یا حتی اعتقادات و یا روش او را، دست مایه نوشته ایی به مخالفت قرار داد، آنرا مبنای حمله فیزیکی به او کرده، و مدعیان دینی که خود را مدعی "معجزه کلام"، اهل سخن، و صاحب اندیشه نجات بخش جهانی می دانند، آیا مجازند که مخالفان کلامی، و اهل سخن در جبهه مقابل، و رقیب خود را تهدید به قتل و نابودی کنند؟!!

اگر روزی رقبای اسلام، و یا دیگر ادیان و ایدئولوژی ها نیز، به چنین رویکرد قهر آمیزی، آمیخته با ترور و خشونتِ لخت روی آورند، آیا این شروع یک کشتار دومینو وار و ترور از اهل کلام و سخن نخواهد بود، و منجر به یک نزاع بی پایان در میان تنوعی از ادیان و اعتقادات جور وا جور نخواهد شد، که به جنگی بی پایان از کشتار آنان تبدیل شده، و اهل سخن و کلام را در بین ادیان مختلف طمعه خود کند؟!

در حالی که قرآن مملو از کلمات مخالفین خداوند است، به خصوص رقبای سرسخت زمینی اش، همچون انسان های قدرتمند و حاکمانی چیره دست، چون نمرود و یا فرعون که در اوج تکبر خود را، خودِ خداوند باری تعالی می دانستند [8] ، و از قضا همین جمله، که بالاترین حرف و سخن مخالف، در برابر ادعای خداوندی خدای ماست را، خود خداوند، در قرآن خود ذکر کرده، و آنرا ماندگار می کند، و یا دشمنان آسمانی او مثل شیطان [9] که اگر خداوند چیزی در این باره ثبت نمی کرد، و ما را از وجود او مطلع نمی کرد، هیچکس از دشمنی او با خدا و انسان باخبر نمی شد، و خداوند با بیان سخن شیطان به نوعی "اشاعه فحشا" کرده، و سخن دشمن خود و انسان را در بین خلق خود ماندگار و ترویج کرده است! و...

وقتی خداوند این چنین از نشر سخن دشمن خود احساس ایمنی می کند، پس ما انسان ها را چه شده است که باید اینقدر نسبت به نقد، هجو، و یا حتی تمسخر نسبت به اعتقادات خود توسط دیگران، حساس باشیم، که گویندگان آن را از داشتن جانی منع کنیم، که خداوند، که صاحب همه ماست (دوست و دشمن)، آگاهانه خود این حق را به مخالفین خود اعطا کرده است،

آیا جا ندارد به فرهنگ مدارا و آسان گرفتن ها (تسامح و تساهل)، که لایق اهالی فکر و سخن است، باز گردیم، خصوص پیروان مکتبی که انسان ها را به نزاع، خصومت و جدال برازنده و مناسب انسانی ("مجادله [10] احسن") فرا می خواند، آیا جا نداشت که حمله فیزیکی به صاحب سخنی همچون سلمان رشدی، که نویسنده کتاب های متعددی است [11] ، و یا همین نویسنده مشهور و زبردست ایرانی خودمان، آقای احمد کسروی [12] ، و بسیاری از نویسندگان مصری، فرانسوی  و... که به تیغ انتقام مسلمانان محکوم و حکم شان اجرا شد، را به مقابله و بحث علمی، و نزاع و خصومت در خور (احسن) انسان های مومن، تبدیل می کردیم، و صاحبان سخن در جبهه اسلام، آنها را در مناظره علمی، و سخن سنجیده، فرا می خواندند، و بعد از مناظره احسن و دمیدن روح ایمان و مهربانی به کلام، او را به پس گرفتن سخنی که از نظر ما ناصواب و یا ناثواب در نظر گرفته می شود، مجبور می کردیم، تا بازداشتن آنان از طریق ایجاد ترس و رعب از قتل و کشتن، که به سکوت وادار شوند؟!

رویه کشتار و ترور صاحبان قلم و سخن، برای دینی که معجزه اش "کلام" است، و کلامش با "بخوان" (اِقرا) آغاز می شود سوال برانگیز نیست؟! آیا حرکت قلمِ صاحب سخنی همچون بنیانگذار ج.ا.ایران، بر کاغذ زیباتر است که با نوشتن کتاب "کشف الاسرار" به مقابله فکری با رقیب مدعی خود، "اسرار هزار ساله" ی آقای حکمی زاده می رود، یا حرکت چاقوها که سلاح اهل ... است و بر بدن بی دفاع نویسنده ایی صاحب فکر فرو می روند، و با ترور و قتل فجیع قلم به دستِ قهاری همچون احمد کسروی، اهداف خود را دنبال می کند. 

به نظر می رسد پیروی از این جمله عارف نامی ایرانی، برای اهل سخن در اسلام سزاوار تر است که می فرماید "هر که در این سرای در آمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید (که پیرو چه اعتقادی است)، که آنکه نزد باری تعالی (خداوند) به (اعطای) جان ارزد، در خوان [13] بوالحسن (خرقانی) به نانی ارزد". 

و وقتی سفره نعمت "زندگی ارزانی شده توسط خداوند" برای دوست و دشمن او، این چنین باز و گسترده است، چرا در خوان تحمل ما مسلمانان این چنین، داشتن چنین حقی، تنگ شده است، که جان ها، بخصوص جان اهل سخن و کلام (درست و یا نادرست گویان)، این چنین بر باد عصبانیت و عدم تحمل ما به تاراج می رود، و در فضایی از رعب و وحشت، برای تفکر و اعتقاد خود، ایمنی می جوییم و از نقد، تمسخر، هجو و مخالفت و... این چنین می هراسیم؟!! آیا نباید روزی چاقو هایی که برای بریدن رگ مخالفین کلامی خود مهیا کرده ایم را، غلاف کرده، و به سخن، مناظره و پاسخ کلامی آشکار و نوشتاری محققانه با آنان روی آوریم؟

گرچه هنوز از این ترور و ابعادش خبر موثقی بیرون نیامده است، ولی خدا کند، چنین قتل و تروری برای دفاع از اسلام صورت نگرفته باشد و...

[1] - "سَلمان رُشدی (متولد ۱۹۴۷ میلادی، بمبئی)، نویسنده تبعه انگلیس و هندی‌تبار که با نگارش کتاب «آیات شیطانی»، شخصیت پیامبر اسلام(ص)، صحابه و همسران او را مورد اهانت قرار داد. دستمایه وی در این داستان‌پردازی‌ها، افسانه‌های جعلی مندرج در کتاب‌های حدیثی اهل سنت بود. حکم اعدام سلمان رشدی از سوی امام خمینی، در ۲۵ بهمن سال ۱۳۶۷ش صادر شد. رشدی در آمریکا تحت تدابیر امنیتی زندگی می‌کند. او در ۲۱ مرداد ۱۴۰۱ش در مراسمی در شهر نیویورک هنگام سخنرانی، با چاقو مورد حمله قرار گرفت و از ناحیه گردن زخمی شد.  سلمان احمد رشدی پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۲۶ در شهر بمبئی هند از خانواده‌ای مسلمان به دنیا آمد. نام پدر او انیس احمد رشدی و نام مادرش نگین بهات بود. پدرش وکیل و فارغ التحصیل دانشگاه کمبریج بود که به تجارت روی آورد. سلمان رشدی سه خواهر دارد. او در کتاب خاطرات خود در سال ۲۰۱۲ نوشته پدرش نام رشدی را از نام ابن رشد، اخذ کرده است. سلمان رشدی هم‌چنین در مصاحبه‌ای گفته‌است: «خانواده من به اسلام گرایش داشتند، ولی در خانه ما خبری از دین نبود. فقط سالی یک بار مرا برای عبادت به مسجد می‌بردند. مثل مراسم سال نو مسیحیان. یک دایه مسیحی داشتم...، اکثر دوستان من غیرمسلمان بودند. پدرم از قانون قرآن در منع نوشیدن مشروبات الکلی تبعیت نمی‌کرد. خوشبختانه می‌توانم بگویم که پدر و مادر من مسلمان بدی بودند». سلمان رشدی پس از تحصیلات ابتدایی در بمبئی به یک مدرسه انگلیسی در هند با عنوان (کلیسای جامع و مدرسه جان کانن) رفت. تدریس انجیل،‌ جزو متون آموزشی این مدرسه بود. در آن زمان، تربیت در یک مدرسه انگلیسی برای هندیان ارزش خاصی داشت. خود درباره تحصیل در این مدرسه انگلیسی می‌گوید: "در آنجا من دو چیز را کشف کردم؛ اول نداشتن تعصبات نژادی و دوم، درک و تجسم خارجی بودن؛ تجربه‌هایی که انسان پیش خود می‌اندوزد". او به گفته خودش، بعدها برای از میان برداشتن حس تعصب و خارجی بودن، مبارزات بسیاری را انجام داده است. سلمان رشدی برای ادامه تحصیل در ۱۴ سالگی عازم انگلستان شد. در مدرسه مختلط «راگبی» انگلیس درس خواند و به دانشگاه سلطنتی کمبریج راه‌یافت و در رشته تاریخ، تحصیل کرد. او در انگلستان با نوشتن مقالات تبلیغی به تأمین مخارج زندگی پرداخت، شناسنامه انگلیسی گرفت و تبعه آنجا گردید".

[2] - "افسانه غَرانیق واقعه‌ای است که در آن ادعا شده پیامبر اسلام (ص) هنگام تلاوت سوره نجم، تحت تاثیر شیطان دو عبارت غیر قرآنی را بین آیات این سوره خوانده و تصور شده که این دو نیز، آیات وحی است. اما جبرئیل پیامبر را این اتفاق آگاه ساخت. این واقعه، بنابر روایات مذکور، حدود دو ماه پس از هجرت مسلمانان به حبشه روی داده است. تعدادی از کتاب‌های تاریخی و تفسیری اهل‌سنت، از جمله سیره ابن‌اسحاق، الطبقات الکبری و تفسیر طبری به ذکر روایات مرتبط با ماجرای غرانیق پرداخته‌اند؛ در مقابل، بسیاری از عالمان اهل‌سنت و شیعه با استدلال‌هایی، وقوع ماجرای غرانیق را زیر سوال برده‌اند. منابعی از جمله تفسیر الدر المنثور، السیرة الحلبیه، تفسیر طبری و فتح الباری، از منابع تفسیری اهل‌سنت، روایاتی در این باره ذکر کرده‌اند که بر این اساس، پیامبر حدود دو ماه پس از هجرت مسلمانان به حبشه در جمع مشرکان بود که سوره نجم بر وی نازل شد. حضرت محمد(ص) این سوره را تلاوت کرد تا به آیه نوزدهم و بیستم رسید (أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى) و در این هنگام تحت‌تأثیر شیطان قرار گرفت و گمان کرد که این عبارتِ مشهور در میان مشرکان و مورد قبول آنها نیز جزو سوره نجم است: «تِلْکَ الْغَرانیقُ الْعُلی وَ إنّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجی"؛ آنها(بت های لات و عُزّی و منات) پرندگان زیبای بلند مقامی‌اند و از آنها امید شفاعت می‌رود». بر این اساس حضرت محمد(ص) عبارات مذکور را نیز به گمان وحی بر زبان آورد، اما شب ‌هنگام که جبرئیل نزد پیامبر(ص) رفت و وی سوره نجم را قرائت کرد و دو جمله مزبور را هم ذکر کرد، جبرئیل عبارات «تِلْکَ الْغَرانیقُ الْعُلی وَ اِنّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجی» را انکار کرد و پیامبر(ص) گفت: «چیزی به خدا نسبت دادم که نفرموده است؟» پس از این خداوند آیات ۷۳ تا ۷۵ سوره اسراء را به پیامبر وحی کرد که ترجمه آن چنین است: «و نزدیک بود که تو را از آنچه به سوی تو وحی کرده‌ایم گمراه کنند تا غیر از آن را بر ما ببندی و سپس تو را به دوستی خود گیرند؛ و اگر تو را استوار نمی‌داشتیم، قطعاً نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی؛ در آن صورت، حتما تو را (عذابی) دو برابر (در) زندگی و دو برابر (پس از) مرگ می‌چشانیدیم، آنگاه در برابر ما برای خود یاوری نمی‌یافتی.»".

[3] - ویکی شیعه : "مؤلف کتاب آیات شیطانی و همچنین ناشرین آگاه از محتوای آن، محکوم به اعدام هستند. هر مسلمانی در هر نقطه‌ای آنان را یافت، آنها را اعدام کند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین کند. طبق این حکم، هر کسی در این راه کشته شود، شهید است".

[4] - ترجمه آشکار این آیه که می فرماید "بر شما قتال و جنگ مقرر شد، و شما از آن کراهت دارید، و چه بسیار مواردی که شما از آن کراهت دارید و همان برای شما خیر است، چه بسیار موارد که شما آن را دوست دارید و همان برای شما شر است، خدا می داند و شما از آن با خبر نیستید" سوره بقره آیه 216 كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "(ای اهل ایمان) با هر که از اهل کتاب (یهود و نصاری) که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده حرام نمی‌دانند و به دین حق (و آیین اسلام) نمی‌گروند قتال و کارزار کنید تا آن‌گاه که با دست خود با ذلت و تواضع جزیه دهند." سوره توبه آیه 20 (قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّىٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) و همچنین ترجمه الهی قمشه ایی از آیه 12 سوره توبه "شما (اى اهل ايمان) با آن كافران (ائمه کفر) به قتال و كارزار برخيزيد (و آنان را به قتل رسانید) تا خدا آنان را به دست شما عذاب كند و خوار گرداند و شما را بر آنها منصور و غالب نمايد و دلهاى (پر درد و غم) گروهى اهل ايمان را (به فتح و ظفر بر كافران) شفا بخشد". "وَ إِنْ نَکَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في‏ دينِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ"  

[5] - "به پیشی‌گیرندگان در کفر و مقتدای دیگر کافران ائمه کفر گفته می‌شود.  کفر در لغت به معنای پوشاندن و پنهان‌کردن چیزی است و مقصود از آن در اینجا انکار وحدانیت خدا یا شریعت و نبوت است، بنابراین، ائمه کفر که ترکیبی اضافی است بر کسانی اطلاق می‌شود که در کفر بر دیگران پیشی گرفته، دیگر کافران از آنان پیروی می‌کنند". ویکی فقه

[6] - "در اصطلاح فقه اسلامی، نجس به مواردی گفته می‌شود، که تماس با آن‌ها و آنچه با شرایطی به آن‌ها برخورد کند، نوعی از ناپاکی یعنی همان نجاست، را به برخورد کننده منتقل می‌کند، راغب اصفهانی در مفردات می‌نویسد که نجاست به معنی هرگونه پلیدی است و در دو گونه است: پلیدی حسی و پلیدی باطنی. طبرسی در تفسیر مجمع‌البیان می‌نویسد: به هرچیزی که سرشت انسان از آن متنفر است نجس گفته می‌شود. سوره توبه آیه 28 : ای کسانی که ایمان آورده‌اید، جز این نیست که مشرکان پلیدند، از این رو نباید پس از امسال به مسجدالحرام نزدیک شوند؛ اگر هم از فقر و کسادی می‌ترسید خدا اگر بخواهد به زودی شما را از فضل خویش بهره‌مند می‌گرداند، مسلماً خدا دانای حکیم است".

[7] - در حالی که خداوند خود حتما می دانستند که اگر آنان بنشینند و بنویسند، آنچه خواهند نوشت تنها در استحکام ادبی و منطقی ممکن است مثل قرآن نوشته شود، در حالی که از نظر محتوا و کلام و سخن، به حتم، بر اساس اعتقاد و منطق فکری خود آنان، که در ضدیت با پیام اصلی قرآن است، خواهند نوشت، اما این اجازه و تحدی را دارد، که علما و صاحبان سخنِ مخالف را به مبارزه طلبی کلامی و سخن فرا می خواند، چرا که سخن خود را آنقدر مستحکم می داند که نوشته آنان، به ضعف این سخن نمی انجامد، و این ناشی از اعتماد به نفس نازل کننده آیات است، حال ما مسلمانان، و مدعیان پیروی از جنین خدایی را چه شده است که این چنین اعتماد به نفس خود را از دست داده ایم، و این چنین واکنش قهری نشان دهیم.

[8] - سوره نازعات آیه 24 "آنگاه گفت : من پروردگار بزرگ شما هستم" فَقال اَنا رَبُکم اَلاعلی

[9] - "شیطان موجودی غیر فیزیکی در ادیان ابراهیمی است که به عقیده باورمندان به آن، انسان‌ها را گمراه و به انجام گناه ترغیب می‌کند. براساس تفسیرهای کتب دینی اسلام، ابلیس یکی از جن‌ها بود که بر اثر پارسایی زیاد به درجه فرشتگان راه یافت و مقرب‌ترین نزد خدا گشت، زمانی که خداوند آدم را آفرید به همه ی فرشتگان از جمله ابلیس گفت به او سجده کنند اما شیطان بخاطر تکبر و غروری که داشت سجده نکرد و گفت من از آتش هستم و این از خاک، من برتری دارم چگونه می‌توانم به این سجده کنم؟ پس جزای نافرمانی از خدا، رانده شدن از بهشت بود در این هنگام شیطان که از آدم متنفر شده بود از خداوند به ازای پرستش و عبادت فراوانی که انجام داده بود برای خود فرصت خواست تا آدم و فرزندانش را فریب دهد و خداوند نیز به او تا روزی معین مهلت داد، در تاریخ طبری در روایاتی از ابن‌عباس نقل شده: ابلیس از فرشتگان بود و نامش عزازیل بود و در زمین ساکن بود. فرشتگان ساکن در زمین جن نام داشتند. ابلیس به عبادت همی کوشید و در دانش از همه پیش بود و به همین سبب مغرور شد و در برابر فرمان خدا عصیان نمود.  در شاخه‌ای از عرفان به این نظر که شیطان فقط خدا را لایق سجده شدن می‌دانست و این امر به عشق بالای شیطان به خدا تعبیر شد، به نقلی بسیاری از عرفا به دنبال این سطح عشق نسبت به خدا بودند. اما شیطان چون خودش را بالاتر از انسان می‌دید از روی تکبر و حسادت به او سجده نکرد؛ و بنا به نظر بسیاری از دانشمندان الهیات، پایه و اساس تفکر و ذات وجودی شیطان، از الهیات زرتشتی وارد ادیان ابراهیمی شده‌است. به‌خصوص بعد از تبعید یهودیان به بابل و آشنایی آنان پس از فتح بابل با آیین و فلسفهی وجودی اهریمن در آیین زرتشت. با مطالعه دقیق تورات و در نظر گرفتن بازه  زمانی به‌راحتی می‌توان متوجه شد که شیطان و ارواح پلید بعد از مراجعت یهودیان از تبعید در آیین یهودیت به متون تورات وارد گردیده‌است"

[10] - آشوب، جدال، جرو بحث، جنگ، خصومت، دعوا، ستیزه، کشمکش، مجادلت، مکاوحت، مناقشه، (کلمه نزاع در مقابل مصالحه قرار می گیرد)

[11] - برخی از آثار سلمان رشدی به ترتیب سال نشر از این قرار است :

۱۹۸۱/ بچه‌های نیمه‌شب

۱۹۸۳/ شرم

۱۹۸۸/ آیات شیطانی

۱۹۹۸/ هارون و دریای قصه‌ها

۱۹۹۰/ در حسن نیت

۱۹۹۲/ جادوگر شهر اُز

۱۹۹۴/ شرق، غرب

۱۹۹۸/ ماهاتما گاندی

۱۹۹۹/ زمین، زیر پای او

۱۹۹۹/ تصور کن هیچ بهشتی وجود ندارد

۲۰۰۱/ خشم

۲۰۰۲/ گامی به آن سوی خط

۲۰۰۵/ شالیمار دلقک

۲۰۰۸/ جادوگر فلورانس

۲۰۰۸/ بهترین داستان‌های آمریکایی

۲۰۰۹/ یک ترشی خوب

۲۰۱۰/ لوکا و آتش زندگی

۲۰۱۲/ جوزف آنتون (خاطرات)

۲۰۱۵/ دو سال و هشت ماه و بیست و هشت شب

۲۰۱۷/ کاخ طلایی

[12] - "سیّد احمد حُکم‌آبادی (۸ مهر ۱۲۶۹ – ۲۰ اسفند ۱۳۲۴) که بعدها نام خانوادگی کَسرَوی را برگزید، تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهشگر، حقوق‌دان و اندیشمند ایرانی بود. وی استاد ملی‌گرای رشته حقوق در دانشگاه تهران و وکیل دعاوی در تهران بود. احمد کسروی در حوزه‌های مختلفی چون تاریخ، زبان‌شناسی، ادبیات، علوم دینی، روزنامه‌نگاری، وکالت، قضاوت و سیاست فعالیت داشت. وی بنیانگذار جنبشی سیاسی اجتماعی با هدف ساختن یک «هویت ایرانیِ سکولار» در جامعه ایران، موسوم به جنبش «پاک‌دینی» بود که در دوره‌ای از حکومت پهلوی شکل گرفت. کسروی خواستار مبارزه با «واپس‌ماندگی فکری و علمی» و روشن‌گری در تمامی وجوه زندگانی بود؛ وی از آنچه «اوضاع زندگی، خرافه‌گرایی و آداب اجتماعی» مردم ایران می‌دانست انتقاد داشت؛ موضع‌گیری‌های احمد کسروی در برابر کیش‌های رایج و نهادهای مذهبی و اخلاقی و مسلک‌ها و ارزش‌های سنتی و فرهنگی و تاختن او به باورهای دینی و فرهنگی از تشیع و بهائیت گرفته تا شعرهای خیام، حافظ، سعدی و دیگران شاعران ایرانی، از جمله مواردی بود که مخالفت‌های بسیاری را علیه او برانگیخت. آثار احمد کسروی بالغ بر ۷۰ جلد کتاب به زبان‌های فارسی و عربی است. از مهم‌ترین آثار کسروی می‌توان به دو کتاب تاریخ مشروطهٔ ایران و تاریخ هجده ساله  آذربایجان اشاره کرد که از مهم‌ترین آثار مربوط به تاریخ جنبش مشروطه‌خواهی ایران هستند و تا به امروز مراجع اصلی محققان درباره جنبش مشروطیت ایران بوده‌اند. وی در کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان، برای نخستین‌بار این نظریّه را مطرح کرد که زبان تاریخی منطقه  آذربایجان پیش از رایج‌شدن زبان ترکی آذربایجانی که مورخان از آن به نام «آذری» یاد کرده‌اند، زبانی از خانواده  زبان‌های ایرانی بوده‌است. این نظریه امروز در میان دانشمندان به‌طور عام پذیرفته شده‌است. احمد کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ و در سن ۵۵ سالگی، در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب «گلوله و ۲۷ ضربه چاقو» توسط افراد گروه «فدائیان اسلام»، ترور شد".

[13] - فرهنگ دهخدا : "طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره  فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء)."

 ایران و هند که تا قبل از 1326 (1947) همسایه دیوار به دیوار بودند، به فاصله نزدیک به سی سال، پیروزی انقلاب های خود را جشن گرفتند، هندی ها در سال 1326، که علاوه بر خلاصی از سلطه بریتانیایی ها بر کشورشان، حاکمیت ملی خود را در بعد داخلی هم کسب کرده و زین پس نه طبقه، و نه فرد خاصی حکمرانی این کشور را در تیول خود نداشت، و دو مجلس عوام (لوک سابها) و خواص (راجیا سابها) که هر 4 سال یک بار توسط رای مستقیم مردم تجدید ساختار، و تصمیم گیرها، می شوند، حاکمیت هند را هفت دهه است که به صورت چرخشی در دست دارند، و دولت را حزب پیروز در پارلمان هند تشکیل می دهد، لذا حاصل انقلاب هند، کسب استقلال و حاکمیت ملی، در دست نمایندگان مردم بود، که با هر انتخاباتی، مردم این توان را دارند که همه حاکمان خود را تعویض، یا ابقا نمایند.

مهاتما گاندی رهبر انقلاب هند

 ایرانیان نیز در همسایگی هند، به سال 1357 بر سیستم حاکمیت فردی، سلسله شاهان موروثی پهلوی تفوق یافتند، و بعد از آخرین قیام دمکراسی و جمهوری خواهانه خود، که در عصر مشروطیّت، و حاکمیت سلسله قاجار، به وقوع پیوسته بود، دوباره خواهان اعاده حاکمیت ایرانیان بر سرنوشت شان از طریق انتخابات، و حاکمیتی از نوع جمهوری، متکی به آرای مستقیم مردم شدند، لذا قیام مردم ایران جمهوری خواهانه، و قیام مردم هند استقلال طلبانه بود، و آنان در نتیجه این قیام هم استقلال و هم جمهوریت را کسب کردند.

هر دو انقلاب، واجد دو رهبر کاریزماتیک بسیار مهم بودند، که مطالعه تفاوت ها، و همپوشانی بین رفتار و منش این دو، در موفقیت مردم ما، و دیگر ملل مبارز، برای آزادی از استبداد داخلی و سلطه خارجی در جهان، موثر و مفید خواهد بود، آنچه مسلم است اینکه امروز، کمتر آزادیخواهی در جهان را می توان یافت که به نوعی در افکار و عمل رهبران انقلاب های دیگر جهان، غور و بررسی نکرده، و حرکات آنان را در الگوگیری برای کسب موفقیت، مد نظر قرار نداده باشد،

لذا وقتی از انقلاب، آزادیخواهی و جمهوریخواهی سخن به میان می آید، همواره رهبرانی همچون مهاتما گاندی [1]، نلسون ماندلا [2] ، پاتریس لومومبا [3] ، چه گورا [4] ، روح الله خمینی و... مد نظر ناظران قرار می گیرند، و در رد یا قبول راهبرد و تاکتیک مبارزاتی و نوع تفکرشان نسبت به مردم خود و حاکمیت بعد از پیروزی، مثال های مورد بررسی و نقد قرار می گیرد.

در سالگرد پیروزی هر انقلابی، در کنار جشن ها، باید به ارزیابی و بررسی دست آوردها، و از کف داده ها نیز پرداخت، از این رو در این نوشته مختصر که در آستانه 22 بهمن ماه، سالروز پیروزی انقلاب 57، و در انتهای این قرن خورشیدی، به رشته نگارش در می آید، به مقایسه رهبران انقلاب ایران و هند خواهد پرداخت، و در حدود آشنایی، نسبت به اتفاق و انفکاک آنان خواهم نوشت؛

یقینا این نوشته و دیگر نظرات از این نوع، خالی از نقص و قوت نخواهند بود، اما برایند جمعی اینگونه اظهار نظرها، روشن کننده راه آینده، و نوری است بر تاریک و روشن های گذشته انقلابی ایران و هند، که تابانده خواهد شد، و سعی می شود به تفاوت ها و تناسب ها در انقلاب هند، و انقلاب ایران، توسط رهبرانی همچون مهاتما گاندی (رهبر انقلاب هند) و روح الله خمینی (رهبر انقلاب ایران) پرداخته شود،

که این دو، در یک نقطه مهم، کم و بیش اشتراک نظر و به نسبت به یک نحو عمل کردند، و آن انتخاب نوع مبارزه مدنی، در زمان مبارزه برای کسب پیروزی بر رقیب بود، که این نوع مبارزه در مقابل مبارزات مسلحانه و خشونت آمیز، قرار می گیرد؛ گذشته از این که در خلال مبارزات این دو، گاهی هواداران آنان دست به سلاح برده و یا تروری و خشونتی را مرتکب شده اند، اما این رهبران برابر گواه تاریخ مبارزه، سعی کردند که از خشونت و خشنونت پیشگان دوری جسته و مهمترین قسمت بدنه گروه مبارزه خود را از حرکات انقلابی (به معنی اقدامات افسار گسیخته، خشن، و آتش به اختیار)، باز دارند، لذا حرکات مبارزاتی آنان بیشتر در حول مبارزات مدنی، و اعتراضات مسالمت جویانه، شکل غالب را به خود می گیرد،

این است که در خلال این دو انقلاب، بر خلاف انقلابات افسارگیسخته چپی و کمونیستی، که غرق در حرکات انقلابی، مسلحانه و خشن در جهان جریان یافته و تاریخی از کشتار را در پس خود نهاده است، و ده ها میلیون کشته از خود بر جای گذاشت، و عموما نیز حرکت چپ، از قضا به دیکتاتوری های مخوف نیز منجر شده است، اما این دو انقلاب در دوره مبارزه، کمترین دست یازیدن به خشونت، ترور و سلاح گرم را در فرهنگ مبارزاتی، و سخن رهبران آن به خود دید.

اما تفاوت ها،

این دو رهبر در دوره مبارزه، واجد تفاوت هایی نیز بوده اند، که این تفاوت در نتیجه انقلاب آنان نیز به صورت بارز انعکاس یافت، و در میزان موفقیت آنان بروز جدی از خود نشان داد، از آن جمله می توان در شیوه سازماندهی و رهبری مبارزات این تفاوت را نگریست، که مهاتما گاندی از همان نخستین آغاز حرکات مبارزاتی خود، با پیوستن به حزب کنگره ملی هند [5] حرکت خود را هماهنگ با دیگر رهبران دخیل در روند مبارزه سراسری این حزب، در خلال یک حرکت منسجم و حزبی شکل داده، که این خود باعث شد، تا گاندی همواره در کش و قوس مبارزات آشکار خود با دشمنِ ملت خود، با تکیه بر مواجهه سیاسی، تبلیغاتی و مشی مبارزه حزبی، اهداف خود را بصورت روشن، مشخص و آشکار دنبال کرده، و همه از دوست و دشمن می دانستند که او و حزبش به دنبال چی هستند، و در این راه با چه کسانی همراه، و از چه مشی و روندی برخوردار و یا به دور است،

اساسنامه حزبی آنان در این مبارزه روشن و مشخص، و روش مبارزاتی آنان در تئوری و عمل، اعلام شده بود، از این رو طی چندین دهه مبارزه با حاکمیت خارجی بریتانیایی ها، که هند را برای مدتی طولانی مستعمره خود کرده بودند، روندی از تمرین دمکراسی، تحمل و رواداری درون حزبی و داخلی بین مبارزین، و انقیاد بر خواست و تصمیم جمعی و... در بین رهبران مبارز نیز، همگام با نبرد سیاسی با دشمن، مستمرا ادامه یافت، از این رو وقتی پیروزی انقلاب شان در سال 1326 (1947) محقق شد، بدون کمترین تردید، قانون اساسی روشنی بر اساس شیوه، اهداف، و منش دوران مبارزه، تدوین و برای مردم و حاکمان جدید، لازم الاجرا گردید،

این بود که در زمان تدوین قانون اساسی جدید هند، بعد از پیروزی که در واقع پیاده کردن شعارهای دوره مبارزه و تبدیل آن به قانون بود، کسی تردیدی در لزوم اعطای حق حاکمیت به مردم هند (پایه های دمکراتیک این قانون)، رسمیت یافتن حق تنوع فکری، مذهبی و ایدئولوژیکی و دوری از تحمیل عقیده به دیگران (سکولاریسم)، رسمیت یافتن تنوع اجتماعی، فرهنگی و...(پلورالیسم و یا تکثر گرایی)، لزوم اعطای اختیار به شوراهای محلی، و حق دخالت مستقیم مردم در اداره جامعه خود، و اقتصادِ مردم محور، و دوری از سرمایه داری (سوسیالیسم) و بسیاری از ارزش های ناب دیگر، که ارکان این قانون بود، مشاهده نشد، و با کمترین مقاومت ها چنین ارزش هایی در قانون و عمل جاری گردید.

و حزب کنگره به عنوان یک حزب پیشرو و مترقی، این روند را به پیروزی رساند، و آن را در قانون اساسی هند، در بعد از پیروزی گنجاند، تضمین کرد و خود به اجرای آن همت کامل نمود، و اکنون هفت دهه بعد از پیروزی انقلاب هند، گرچه با پیروزی فاشسیست های ملیگرای هندویی [6] ، مدت هاست که در تحت تفکر هندوتوا [7] ، که توسط حزب بهاراتیا جاناتا (BJP) [8] ، به نمایندگی از جامعه تندرو مذهبی – سیاسی هند، می روند تا بنیاد قانون اساسی مذکور را از تفکر مذکور (گاندی – نهرو) در نوع قوانین، و شیوه حکمرانی هند، سست و تهی نمایند، ولی هنوز همان قانون برقرار است، و گرچه حزب مذکور سعی در تهی کردن آن از محتوا در بخش های اساسی همچون سکولاریسم و تکثرگرایی، حول شعار حفظ و صیانت از فرهنگ و مذهب هندو، و احیای فرهنگ هندو را دارند، اما در بخش دمکراتیک و حتی سوسیالیسم آن قانون، هنوز دستکاری های عمده ایی صورت نگرفته است،

حزب BJP که خواهان بازگشت به هندویسم است، به نوعی ناگفته، به سمت احیای جامعه طبقاتی هندو پیش می رود، که در صورت تحقق چنین هدفی، به صورت طبیعی، جامعه برهمنان (یا همان طبقه روحانیت هندو) بر قله سیاست و حکمرانی هند، دوباره خواهند نشست، ولی به نظر نمی رسد که حرکت ملیگرایی هندو، به حاکمیت فردی منجر گردد، و در موفق ترین حالتش، هندی ها دچار حاکمیت طبقاتی خواهند شد.

نارندرا مودی نخست وزیر هند وابسته به حزب BJP

اما رهبری انقلاب ایران، در روند مبارزاتی خود هیچگاه به سوی حرکت منسجم حزبی، رویکردی موثر و مشخص نداشت، و به کار حزبی تن نداده، و مبارزه خود را بر طبقاتی از جامعه، که عمدتا روحانیت بودند، متمرکز کرد، که باقی مردم به عنوان توده های مستضعف و عقب نگهداشته شده، همراه، و در پیروی از روحانیت، کار خیزش را دنبال می کردند، لذاست که به رغم، ذکر آزادی داشتن تشکل ها و احزاب، و قوانینی که تضمین کننده حرکت حزبی، و سندیکایی و گروه های مختلف جامعه، در روند اداره و شکل دهی مسیر حرکت کشور بود، مبارزه منظم حزبی در ایران شکل نگرفت،

و این وجه که در انقلاب هند، هدایت جامعه را کاملا به عهده داشت، و امروز نیز پاسدار قانون، و رعایت آن در جامعه هندی است، و احزاب با گرفتن اذن، از طریق آرای مستقیم مردم، این نمایندگی را برای صیانت از قانون اساسی و حقوق مردم، همواره هر چهارسال یک بار، تجدید و تعقیب می نمایند، ولی در جامعه ایران، احزاب نه در منش رهبری آن جایگاهی داشتند، و نه قوانین موضوعه در این خصوص شکل جدی تحقق به خود گرفت، لذا کار حزبی و منظم و شناسنامه دار احزاب در ایران، نه شکل گرفت و نه عملی شد، و کار حزبی جایگاهی نداشته و ندارد و...، در کل مقتضیات کار حزبی که بزرگترین رکن جاری شدن نمایندگی مردم، در نظام های سیاسی مدرن است، هرگز جایگاه در خور خود را در ایران نیافته، از این رو حرکات سیاسی ایرانیان عقیم، ناتمام و دارای حرکات سینوسی نا منظم و بی بهره بوده و به انحراف می رود.

از این روست، که کار اساسی حزبی و سیاسی، در ایران، در ضعیف ترین حالت ممکن، توسط گروه های بی شناسنامه ایی که در آستانه هر انتخاباتی، نمایندگی طبقات قدرت را در پس پرده به عهده می گیرند، آرای مردم را به سوی خود جلب می کنند، در حالی که این گروه ها، ابزاری برای حرکت قانونی، و قدرتی واقعی برای تحقق شعارها و حتی وعده هایی که در طول دوره زودگذر تبلیغات انتخاباتی می دهند را نیز نداشته، و به دنبال پیروزی نیز، هاج و واج در صدد کسب رضایت قدرت اصلی در کشورند، تا برای اجرایی شدن شعارها و وعده های خود از میان موانع بزرگ راهی بیابند، و عملا حرکت آنان از ابتدا عقیم است، و آنان حتی اگر بخواهند حقوق مردم را دنبال و کسب کنند نیز، قادر به متوقف کردن روندی، و یا ایجاد روند، و یا ایجاد ساختاری جدید نبوده، و چنین پتانسیلی را نداشته و ندارند.

این است که صاحبان آرای مردم، در هر انتخاباتی به ضایع ترین وضع ممکن، مفتضح شده، و بعد از سال ها دست و پنجه نرم کردن برای رسیدن به حقوق قانونی خود، که در قانون اساسی ج.ا.ایران تصریح شده است، از عرصه خدمت حذف، و تمام شخصیت شان نابود می شود، سرنوشت نامساعد و ناپسند نخست وزیران، و ریاست جمهورهای مختلف ایران در این چهار دهه، خود گواه روشنی بر این امر نامطلوب است.

دیگر تفاوت بین رهبر انقلاب هند و ایران را، در تعلق به طبقات اجتماعی می توان اشاره کرد، در این زمینه مهاتما گاندی خود را از فرایند جاری طبقاتی در کشور خود، که ریشه در هزاران سال تفکر طبقاتی هندویی داشت، بیرون کشیده، به عنوان یک شخصی عادی و تحصیلکرده، از جامعه هند، که با اتکا به هوش و ذکاوت و قدرت خانوادگی خود، مدارج علمی را در دانشگاه های بزرگ عصر خویش، طی کرده بود، به عنوان یک حقوقدان، از علم خود برای کسب و احیای حقوق مردم خود سود جسته، و راه های مبارزه مدنی را از مبارزان افریقای جنوبی، و حتی روند حزبی جاری در خود انگلستان و... مطالعه، کسب و گزینش نموده، و در جامعه خود، و روند مبارزاتی هندی ها علیه سلطه بریتانیا، سود جسته و آنرا عملی ساخت،

و به واقع در کیس تربیت مهاتما گاندی، باید اعتراف کرد که دانشگاه های بریتانیا، نیرویی را تربیت کردند، که بساط سلطه آنان را از جنوب آسیا برچید، و امروز بریتانیایی نیز، به قدرت نرم، و درستی حرکت این رهبر تربیت شده در دامن سیستم دانشگاهی خود معترف بوده، و آنان نیز لاجرم بر این پتانسیل و عمل ارج نهاده، و مجسمه این مرد مبارزه با استعمار، حتی توسط خود بریتانیایی ها، که دشمنان او و حرکتش محسوب می شوند، ساخته و در نزدیک ترین مناطق به ساختار حاکمیتی بریتانیا نصب، و رونمایی می شود، این همان تحمیل گاندی و تفکرش بر سلطه گران است، که این چنین خود را حتی بر دشمنانش نیز تحمیل کرده، آنان را به کرنش در مقابل انصاف و منطق مبارزاتی خود، مجبور می کند،

این همان قدرت نرمی است که سلاحی جز سادگی، صداقت، دوری از خشونت، خیرخواهی برای بشر (دوست و دشمن و از جمله ملت خود)، مبارزه مدنی و... ندارد، چرا که در مبارزه منصفانه این رهبر شرقی علیه دشمن، بویی از خواست های شخصی و طبقاتی، و حتی انتقام از دشمن استشمام نمی شود، سراسر حرکت مبارزاتی گاندی خیر عمومی مد نظر است، که او قصد رهایی آنان را دارد، لذا او در حالی که رهبری مبارزه را عهده دار است، خود را از نظام طبقاتی، و تفکر طبقاتی خارج ساخته، از این روست که، گرچه او رهبر قیام هندی هاست، اما برای آزادیخواهان جهانی نیز الگویی از، از خود گذشتگی برای خیر جمعی، در نظر گرفته می شود.

در مقابل، در روند مبارزاتی رهبری انقلاب ایران، تکیه بیش از حد به طبقه روحانیت، بارز است، از این روست که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، بعد از پیروزی نیز، با تاسی از این نوع نگرش، بر محور حاکمیت روحانیت، ریخته، و بنای ج.ا.ایران بر حاکمیت بلامنازع آنان نهاده می شود، و حقوق و حق حاکمیت توده مردم و دیگر ارکان مبارزه، در ذیل حقوق اساسی طبقه روحانیت، تعریف و تدوین و اجرا می گردد، از این روست که دوری رهبری انقلاب ایران از حرکت حزبی و با برنامه و اساسنامه مشخص، در دوره مبارزه، نوعی حاکمیت طبقاتی را خواسته و یا ناخواسته احیا نمود، که ده ها قرن قبل، معدوم و منسوخ شده بود،

چرا که با هجوم اعراب و حاکمیت اسلام بر ایران در نزدیک 1400 سال قبل، دوگانه حاکمیت طبقه مغان (روحانیت زرتشتی) و شاهان سلسله های مختلف باستانی حاکم بر ایران، منسوخ شده بود، و دیگر ایرانیان برای سده ها، با پدیده حاکمیت دوگانه طبقه پادشاهی – طبقه برهمنان (رهبران مذهبی) مواجه نبودند، گرچه خلفای عرب و دست نشاندگان آنان، پادشاهی های مقتدر و گسترده باستان ایران را احیا کردند، و امپراتوری های عظیم و موروثی ظالمی را برای قرن ها بر منطقه تحمیل کردند، اما در این دوره، حاکمیت طبقه روحانیون، به نحوی که قبلا بود، احیا نگردید، چیزی که اکنون و بعد از پیروزی انقلاب، این وجه که طبقه ایی از جامعه ایرانی را برجسته، و بر صدر می نشاند، صورت واقع به خود گرفت، و قانون اساسی انقلاب، این وجه منسوخ را دوباره احیا و عملی کرد.

از این رو، به رغم شعارها و اهدافی که از احیای این روش، در نوع حاکمیت ایران بعد از انقلاب مطرح می شود، که همانا "مجد و عظمت اسلام و مسلمین" بعنوان قصد و غرض صاحبان چنین اندیشه ایی باز گو می گردد، اما بر آیند چنین روشی در رهبری جامعه ایران، به حاکمیت طبقه روحانیت، بر دیگر طبقات و اقشار کشور، انجامید و درست یا نادرست، صورت عملی به خود گرفت.

در نتیجه ی نوع و کیفیت وابستگی رهبران انقلاب ایران و هند به طبقات خاص، چنین می شود که گاندی بعد از پیروزی در انقلاب خود، تنها چند ماه بعد از کسب موفقیت، به واسطه دفاع از یک اقلیت مذهبی (مسلمانان) و... توسط گروه افراطی هندو که از طرفداران حاکمیت طبقاتی این مذهب بودند، و او را مخل حرکت خود می دیدند، ترور می شود، ولی رهبری انقلاب ایران گرچه خود از منتقدین پرو پا قرص طبقه روحانیت بود، [9] و حکایت خروش او علیه آنان در سخنانش موج می زند، اما برآیند عملی قیامش، خواسته یا ناخواسته، به حاکمیت یک اقلیت بر اکثریت، در نوع طبقاتی آن منجر شد،

"دوست ندارم خانه ام را دیوارها از هر سو احاطه و پنجره هایم بسته باشند، دوست دارم نسیم فرهنگ تمام سرزمین ها به سوی خانه ام، در آزادانه ترین شکل ممکن بوزد، اما از این که پاهایم از کاری توسط دیگری محروم شوند، گریزانم. ذهن مذهب در یک زندان نیست. اتاقی است برای پذیرایی از مخلوق های جدید خداوند، اما  آن خود گواه و دلیلی است در مقابل وقاحت غرور نژادی، غرور مذهبی و غرور رنگ پوست". مهاتما گاندی.

به همین دلیل است که به نظر می رسد قبل از هر قیامی، رهبران آزادیخواه و انقلابی، در بین ملل جهان، باید خود را از وابستگی های طبقاتی مبرا کنند، تا برآیند قیام شان، به حاکمیت انحصاری طبقات منجر نگردد، و قدرت به صورت سیال، و غیر انحصاری، بر اساس رای مردم، ناشی از شایسته سالاری ها و...، در بین اقشار و افراد جامعه، دست به دست شده، و انحصارها شکسته شود و...،

این همان تجربه ایی است که طبقه کارگر و... را در نظام های کمونیستی و سوسیالیستی، به دیکتاتورهایی تبدیل می کند، که تمام مردم خود را به انقیاد مرام و طبقه ایی (کارگر، کشاورز و...) می کشند، که بر آن، در بین مردم این کشورهای اجماع کافی وجود ندارد، و در نتیجه راه و حق انتخاب، و حق تعیین سرنوشت، و در نتیجه برخورداری از کرامت انسانی نیز، به نفع عده ایی از مردم، تحت حاکمیت این گونه طبقات، از دیگر مردم جامعه سلب گشته، و در راه تثبیت این امر، مجبور به کشتارهای بزرگ می شوند و...، از این روست که گفته می شود، چپی ها (کمونیست ها و...) صد میلیون نفر را طی انقلاب های خود، و بعد از پیروزی قتل عام کردند، تا حاکمیت کمونیستی یا سوسیالیستی خود را تثبیت، گسترده و بلامنازع نمایند.

تفاوت دیگر گاندی و امام خمینی، در روند بعد از پیروزی انقلاب است، مهاتما گاندی با پیروزی انقلاب خود، همچنان در همان ساختار حزب کنگره به نقش آفرینی گذشته خود ادامه داد، و در عین حال به عنوان یک رهبر، با کاریزمای موثر، خود را از مناصب قدرت دور نگه داشت، و همان وجه هدایتی، رهبری و راهنمایی را به سان قبل از پیروزی، ادامه داد، و از قضا نیز، شهید همین نوع عملکرد نیز گردید،

او با کشتار اقلیت ها بعد از پیروزی انقلاب خود، توسط همرزمان دوره مبارزه اش، که اینک مسلمانان داخل هند را، به واسطه و در تلافی جدایی پاکستان و بنگلادش از هند، کشتار می کردند، فاصله گرفت و مخالفت آشکار نمود، و برای نجات آنان در اعتراض به این روند کشتار و غارت، دست به روزه سیاسی زد، و سعی کرد نقش هدایتی و انذار کننده اش را حفظ و ادامه دهد، و نقش اپوزیسیون گرفت و در روند همین مبارزه نیز، به دست مخالفین خود ترور شد،

اما امام خمینی به رغم راه و روشی که پیش از او توسط گاندی در پیش گرفته شده بود، خواسته و یا ناخواسته مستقیما وارد سیستم حکمداری و روند قدرت در کشور بعد از پیروزی شد، و به بخشی از پازل قدرت، در بین انقلابیون جدید، که اینک در روند کسب و توسعه قدرت قرار گرفته بودند، تبدیل گردید، و کم کم او نیز به عنوان بخشی از قدرت، دیگر نتوانست نقش اپوزیسیون را بازی کرده، و از اشتباهات دور بماند، لذا در اشتباهات حرکت حاکمان جدید که، در روند کسب، حفظ و گسترش قدرت فعال شده بودند، و حذف رقبا، و برداشتن موانع آن، به کاری عادی برای شان تبدیل شده بود، شریک گردید، و نقش هدایتی بایسته و لازم از ایشان سلب، و در سایه توجیه این اقدامات، که گاه اجتناب پذیر هم بود، گم شد، و متاسفانه در برخورد با اقلیت ها، خود به یک طرف دعوا تبدیل شد و...، و دیگر چون گاندی نتوانست مدافع اقلیت ها، در بین اکثریت انقلابی دیروز، و حاکم امروز، باشد، در این زمینه می توان به کسانی اشاره کرد که خواهان الغای حجاب اجباری، و یا قانون قصاص و... بودند، که با آنان برخورد شد، و در این زمینه فلش اتهام این برخورد، مستقیم به سمت رهبری انقلاب ایران رفت و...

و لذا چنانچه بر اساس همان فرمایش منتسب به ایشان، که بعد از پیروزی، به قم (مرکز روحانیت ایران) خواهند رفت، و به کار حرفه ایی سابق خود، مطابق با نقش اصلی روحانیت در جامعه، که همان نقش هدایتی و تبلیغی است، ادامه می دهند را، اجرا می کردند، امروزه چهره بسیار بهتری از خود بر جای می گذاشت، و در روند الگوسازی جهانی، برای آزادی و آزادیخواهی، جایگاه بسیار بهتری را برای خود، انقلاب و طبقه روحانیت ایران، به یادگار می گذاشت.

این است که چنانچه آقای خمینی نیز مثل جناب گاندی در روند قدرت گیری بعد از پیروزی، در کنار، و جدای از قدرت، و طبقه حاکم می ایستاد، و به بخشی از قدرت و طبقه حاکم تبدیل نمی شدند، در جایگاه هدایت و راهنمایی، همچنان ملجا محسوب می شدند، می توانستند جایگاه دین و روحانیت را از صدمه حفظ نموده، و اقلیت ها نیز پناهگاهی یافته و کمتر صدمه می دیدند، و قیام های مسلحانه و غیر مسلحانه بعدی، که سال ها بعد از پیروزی انقلاب ادامه یافت، تا حدود زیادی کنترل می شد، و ایشان با فارغ کردن خود از قدرت، دیگر تعهدی به صاحبان و مدعیان قدرت نداشت، و نقش کنترلی بیشتری می توانست بر حرکت آنان داشته باشد و...،

انقلاب 57 مثل تمام انقلاب های دنیا، واجد دو مقطع مهمِ روند قبل از پیروزی، و آنچه بعد از پیروزی گذشت و می گذرد را در خود دارد، و می توان به مطالعه آن دو مقطع نشست، و به آسیب شناسی نقاط ضعف و تضعیف آن پرداخته، و نقاط قوت را شناخت و تقویت کرد، از باب مثال یکی از وجوه تفاوت دوره مبارزه و دوره بعد از پیروزی، از لحاظ شمولیت تمام نیروها در روند کار انقلاب می باشد، که تفاوت معناداری را می توان در این زمینه، در این دو مقطع مشاهده کرد.

در دوره قبل از پیروزی انقلاب 57، می توان چنان تسامح، تساهل و تحملی را در بین رهبران و دست اندرکاران این انقلاب دید، که نیروهای مبارز با تمام تفاوت دیدگاه ها و اهداف، در کنار هم بودند، و شمولیت و تنوع کم نظیری را در بین نیروهای مخالف و انقلابی، می توان دید، لذا یک پیوستار بزرگ و خم نرمال، از مردم ایران در روند آن شریکند، و حتی فردی مثل سید حسین نصر که خود در دفاتر سیستم پادشاهی کار می کند، در کنار مرتضی مطهری، علی شریعتی و.... کاملا جا افتاده، همدیگر را همراهی، و به قدر لزوم همدیگر را تحمل می کنند،

به غیر از آن، از کمونیست های فارغ از مذهب، تا مذهبیون دو آتشه بازار، که روزگاری تیم های ترور آنان اندیشمندان و سیاستمداران دگر اندیش (همچون حسنعلی منصور، احمد کسروی و...) را در جامعه سیاسی و فکری ایران هدف ترور خود قرار می دادند را، در کنار پزشکان، مهندسین، اساتید دانشگاه ها، بی سوادها، و قشر فرهیخته کشور، همه و همه در این مبارزه کم و یا زیاد با هم، و نسبتا متوازن، در حرکت دیده می شوند، و در این اواخر مبارزه، که به آخر سال 1357 نزدیک می شویم، تنوع حضور مردمی، به نظامیان هم حتی سرایت می کند، و به چنان اوجی می رسد که، این حرکت جمعی و واجد شمولیت، انگار تمام ملت را با خود همراه می بیند، و انسان تعجب می کند که انگار این حرکت، هیچ مخالفی نداشته است.

اما از لحظه پاک شدن صورت مساله، و برچیده شدن سیستم پادشاهی پهلوی ها، انگار این پیروزی آتش اختلاف را بر انگیخت، و جدایی ها، درگیری ها، عدم تحمل ها، و... و یک انشقاق همه گیری، آن حرکت منسجم را در هم کوبید، و جامعه بعد از پیروزی، درگیر ترور، قهر، حذف و... گردید، و بدنبال آن روند خالص سازی ها، شدت گرفت و این خالص سازی های و تسویه های خونین از همرزمان دوره مبارزه، ابتدا بر واژه های دوگانه انقلابی و طاغوتی، انقلابی و ضد انقلاب، خط امامی و غیر خط امامی، خودی و غیر خودی، و انقلابی و فتنه، ارزشی و غیر ارزشی، با بصیرت و بی بصیرت، ولایی و ضد ولایت فقیه و... ادامه یافته است. و این روند خالص سازی های مخرب، همچنان غربالگری می کند و به پیش می تازد، و بسیاری را از قطار انقلاب و سپس کشور پیاده می کند، از این رو سیل مهاجرت از کشور بنیانکن ادامه دارد.

اما چرا ما بدین جا رسیدیم، ده ها دلیل می توان بر آن اقامه کرد، در این نوشته مختصری بر موضوع رهبری و مشخصات آن، در مقایسه رهبران انقلاب ایران و هند پرداخته شد، اما بشر در اوج گیجی و ندانستن ها، باید بار دیگر به طبیعت بازگردد، و درس زندگی از آن بیاموزد، طبیعت آموزگاری بزرگ برای اهل حکمت و تدبیر است، که غور در روند آن، برای در راه ماندگان دوران راهگشاست،

طبیعت به ما آموخته است که آب باید خود مسیرش را به سمت دریا بیابد، بستن سد برای انحراف آب ها، به سمتی که ما می خواهیم، آب هایی زیادی را، برای مدت ها معطل خواهد ساخت، تا بلکه روزی این آب در مسیر دلخواه اهل قدرت، کانالیزه گردد، این را نه خدا می خواهد، و نه خلق بدان راضی است، که اگر خدا می خواست، این خاصیت یافتن راه را، به آب نمی آموخت، این سنت خوب و پسندیده رفتن و یافتن ها را، خداوند در قاموس طبیعت که انسان عضو کوچکی از آن است، گذاشته، و ما باید آزادی عمل را به رسمیت شناخته از این درس بزرگ، الهام گرفته سد حرکت جامعه نشویم.

پس انسان ها را باید رها کرد و آزادی داد، تا خود راه خود را به سمت حقیقت (که اهل مذهب آن حقیقت را خدا می دانند و...)، بیابند، و این که ما تصمیم بگیریم عده ایی را  به راهی ببریم، که نیاز به بستن سدهایی بلند است، به سرانجامی شاید هرگز نینجامد، و اگر هم بینجامد، در این بین نسل ها فنا خواهند شد، و چنین حق الناسی را چه کسی جوابگوست، خدا نیز به نظر نمی رسد که چنین حقی به انسانی و یا طبقه اجتماعی داده باشد، که برای نسل ها تصمیم بگیرد، و عمل کند، چرا که فرصت زیستن برای هر نسلی، در این مزرعه بزرگ، تنها یک بار بیشتر نیست، و این حق زیست، و انتخاب آزادانه را، نباید از بشر گرفت.

در این روزهای خاطره انگیز، درودهای خود را به روان تمام مبارزین راه آزادی نثار می کنیم، که در این راه خطیر از جان و مال خود گذشتند، تا آزادی و حق تعیین سرنوشت، در مسیر کسب کرامت انسانی، نصیب دیگرانی شود که دوره مبارزه را زنده طی می کنند، تا شاهد آزادی، عزت و کرامت مردم خود باشند.

 

[1] - مهانداس کارامچاند گاندی (Mohandas Karamchand Gandhi) زاده ۲ اکتبر ۱۸۶۹ (۱۰ مهر ۱۲۴۸ خورشیدی)  درگذشته ژانویه ۱۹۴۸ (۹ بهمن ۱۳۲۶ خورشیدی) رهبر سیاسی و معنوی هندی‌ها بود که ملت هند را در راه آزادی از استعمار امپراتوری بریتانیا رهبری کرد. او در طول زندگی‌اش استفاده از هر نوع ترور و خشونت را برای رسیدن به مقاصد رد می‌کرد. فلسفه بی‌خشونتی گاندی که خود نام "ساتیاگراها" (در زبان سانسکریت به‌معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت و تحت‌اللفظی: محکم گرفتن حقیقت) روی بسیاری از جنبش‌های مقاومت بدون خشونت در سراسر جهان تا به امروز تأثیر گذاشته ‌است.

[2] - نِلسون رولیهلاهلا ماندِلا (زاده ۱۸ ژوئیه ۱۹۱۸ – درگذشته ۵ دسامبر ۲۰۱۳) نخستین رئیس‌جمهور آفریقای جنوبی است که در انتخابات دموکراتیک عمومی برگزیده شد. وی از فعالان برجسته مخالف آپارتاید و تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی و رهبر کنگره ملی آفریقا بود. همواره پایبند به عدم توسل به خشونت بود. ماندلا در طول ۲۷ سال زندان، که بیشتر آن را در یک سلول در جزیره روبن سپری کرد. ماندلا پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۹۰، سیاست صلح‌طلبی را در پیش گرفت، و این امر منجر به تسهیل انتقال آفریقای جنوبی به سمت دموکراسی‌ای شد که نماینده تمامی قشرها مردم باشد. وی قبل از کار به عنوان وکیل در ژوهانسبورگ، در دانشگاه فورت هار و دانشگاه ویتواترزند تحصیل کرد.

[3] - پاتریس امری لومومبا (زاده ۲ ژوئیه ۱۹۲۵ – درگذشته ۱۷ ژانویه ۱۹۶۱) سیاست‌مدار و اولین نخست‌وزیر کشور جمهوری دموکراتیک کنگو، و رهبر استقلال این کشور از استعمار بلژیک است. لومومبا با مبارزه‌هایی که از جوانی آغاز کرد، راه را برای استقلال زئیر از بلژیک فراهم کرد، و دست بلژیکی‌ها را از منابع و بانک‌های کنگو کوتاه ساخت؛ ولی پس از مدتی (ده هفته حکومت به عنوان نخست‌وزیر) بر اثر توطئه سازمان اطلاعاتی آمریکا سیا و استعمارگر سابق کنگو، کشور بلژیک، در طی توطئه‌ای توسط رئیس‌جمهور وقت کنگو عزل و متواری گشت و سرانجام دستگیر و قطعه قطعه و پیکرش در اسید سولفوریک انداختند و بقایای پیکرشان را هم سوزاندند.

[4] - ارنستو «چه» گِوارا پزشک، چریک، دیپلمات، نظریه‌پرداز جنگی و انقلابی مارکسیست زاده آرژانتین و یکی از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوبا بود. چهره و ظاهر او به‌طور فراگیر به عنوان یکی از نمادهای پادفرهنگ انقلابی و یک نشان حماسی جهانی شناخته‌شده در فرهنگ عامه تبدیل شده‌است. او با مشاهده فقر، گرسنگی و بیماری، روحیه مبارزه گرفت و تمایل رو به فزون او برای نقش‌آفرینی در مبارزه برای سرنگونی آنچه استثمار کاپیتالیستی آمریکای لاتین، توسط ایالات متحده آمریکا می‌دانست، او را ترغیب کرد تا با اصلاحات اجتماعی گواتمالا همراه شود، پس از آن در مکزیکو سیتی با رائول و فیدل کاسترو دیدار کرد و به این جنبش با هدف سرنگونی باتیستا، دیکتاتور کوبا که تحت حمایت ایالات متحده بود، عازم کوبا شد. گوارا بسیار زود میان انقلابیون به چهره‌ای برجسته تبدیل شد و به درجه فرمانده دوم ترفیع یافت. او در دو سال مبارزات چریکی علیه باتیستا که منجر به انقلاب کوبا شد، نقشی کلیدی ایفا کرد. پس از انقلاب، گوارا در دولت جدید عهده‌دار نقش‌های کلیدی متعددی شد؛ از این مناصب می‌توان به بررسی درخواست‌های تجدید نظر و تیرباران افرادی که از سوی دادگاه‌های انقلابی به «جنایت جنگی» محکوم شده بودند، رهبری اصلاحات ارضی کوبا به عنوان وزیر صنایع و نیز رهبری نهضت سوادآموزی موفق کوبا، فعالیت به عنوان رئیس بانک ملی و مدیر آموزشی قوای مسلح کوبا و انجام سفرهای بین‌المللی به عنوان نماینده سوسیالیسم کوبا اشاره کرد.

[5] - India National Congress کنگره ملی هند (حزب کنگره INC) بزرگترین حزب سیاسی هند که در سال ۱۸۸۵ تأسیس شد و با ۱۵ میلیون نفر عضو و بیش از هفتاد میلیون هوادار رهبری جنبش استقلال خواهی هند را علیه بریتانیایی‌ها بر عهده داشت. بعد از استقلال هند در سال ۱۹۴۷ این حزب کنگره توانست با رهبری خانواده نهرو و گاندی به حزبی ملی و سرشناس تبدیل شود. در پانزدهمین مجلس ملی هند (لوک‌سابا) که شروع آن از سال ۲۰۰۹ بوده، اکثریتی ۲۰۶ عضوی از بیش از ۵۴۳ عضو مجلس از اعضای این حزب بوده‌اند. این حزب در حال حاضر ریاست جبهه متحد ترقی خواه را بر عهده دارد. حزب کنگره تنها حزبی است که در سه انتخابات هند طی سال‌های ۱۹۹۹، ۲۰۰۴ و ۲۰۰۹ بیش از از صد میلیون رأی آورده‌است. رهبر حزب سونیا گاندی (بیوه مرحوم راجیو گاندی) است. شاخه جوانان حزب با نام کنگره جوانان هند معروف است. در انتخابات مجلس ۲۰۰۴ حزب ۱۰۳ ۴۰۵ ۲۷۲ رأی (۲۶٫۷٪، ۱۴۵ کرسی) دریافت کرد.

[6] - ملیگرایان مذهبی هندو که خواهان مجد و عظمت هندویسم و هندوها بودند در دوره مبارزه چندان تلاشی در جهت مبارزه با استعمار بریتانیا نکردند و نیروی های محافظه کاری بودند که درحفظ وضع موجود کوشیدند اما بعد از پیروزی در خلال جدایی پاکستان و بنگلادش از هند کشتارهای ده ها هزار نفری کردند و بعد از پیروزی نیز مبارزه با اقلیت ها را برای پاکسازی جامعه هندو از حرام ها و جاری نمودن شریعت و قوانین مذهبی پی گرفتند و با ویرانی مساجد و نشانه های اسلام و مسیحیت و... سعی در سوار شدن بر احساسات مذهبی هندوان دارند تا قدرت را از آن خود کرده روند خالص سازی جامعه هند را پیش برند و نوعی بازگشت به مذهب که در خلال آن اقلیت ها از بین خواهند رفت را دنبال می کنند. مهمترین حرکت ضد مسلمانان آنان کشتار و ویرانی مسجد بابری بود که به جای آن معبد خدای رام را در حال ساخت دارند، روحانیت هندو از این طریق وارد سیاست شده و منافع طبقاتی خود را دنبال می کند.

[7] - این نوع دکترین در دهه 1930 پیش از پیروزی انقلاب هند، توسط سردمداران گروه بسیج مردمی هند RSS (راشتریا سویاک سنگ) یا سنگ پریوار شکل گرفت که خواهان احیا فرهنگ و شریعت هندویی است و هند را سرزمین هندوها می داند که باید از ناپاکی ها (مذاهب وارداتی) که در نتیجه تجاوز به این سرزمین گسترش یافته است پاک کنند آنان اسلام و مسیحیت و... را ادیان وارداتی و تحمیلی می دانند که باید از جامعه هندی پاکسازی شوند. و مردم هند به دین هندو باز گردند.

[8] - حزب بی جی پی که در واقع شاخه سیاسی گروه های مذهبی مختلف هندوست مدت هاست که با استفاده از پتانسیل دمکراتیک قانون اساسی هند موفق به جلب آرای مردم شده و اکنون به تنهایی در بسیاری از ایالت ها و دولت مرکزی را در دست دارد و رقیب دیرینه خود حزب کنگره را در ضعیف ترین حالت ممکن بعد از پیروزی انقلاب هند قرار داده است. آنها احساسات تحریک شده مذهبی مردم هند را علیه اقلیت ها تبدیل به رای کرده و در کسب و گسترش قدرت خود سود می جویند، اینجا مذهب هندویسم به وسیله ایی برای کسب قدرت روحانیون و طبقات بالای نظام طبقاتی باستانی هند تبدیل شده است.

[9] - "مبادا یک وقت اعمالی صادر بشود از این طایفه... [آنگاه] اشخاص مغرض گفته اند و می گویند که «ما از زیر بار دیکتاتوری رضاخان بیرون آمدیم و زیر بار دیکتاتوری آخوندها واقع شدیم». آخوند دیکتاتور نیست و دیکتاتور آخوند نیست." (صحیفه امام، ج 8، ص 258)

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

حلالیت‌طلبیدن یا عذرخواهی چند ماه پیش یک استاد جامعه‌ شناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهب...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اگر حمله موشکی جمهوری اسلامی به اسراییل را برد نظامی بدانیم؛ حمله به زنان سرزمینم توسط «گشت ارشاد ای...