پیکر رنجدیده سیاستمدار ژرف اندیش و بصیر انقلاب، در کنار مرادش آرام گرفت
  •  

21 دی 1395
Author :  

امروز مردم ایران میلیونی به بدرقه کسی رفتند که دنیا (دوست و دشمن) در مقابل سیاست و تفکر بلندنظرانه اش سر تعظیم فرود آورده اند، کسی که در هر پستی که قرار گرفت، آن را متحول کرد و کارش را به سرانجام خوبی رساند، انقلاب، جنگ، سازندگی و... و در هر موضوعی که وارد شد توانایی خود را به رخ رفقا، همسنگران، دوستان، رقبا و دشمنان خود چنان کشید که بعضا حسادت و کارشکنی رقیب را برای خود به ارمغان آورد، اما او همواره بدون نظر داشت به حسدِ حسودان، کینه کینه جویان، لجاجتِ لجوجان و تکبر متکبرین بی مقدار، در هر کجا که قرار گرفت آنجا را به محور تصمیمات اساسی کشور تبدیل کرد، چه موقعی که در جنگ حضور داشت، جنگ به مساله اول کشور تبدیل شد، چه موقعی که رییس جمهور این کشور شد، قوه اجرایی کشور را به جایگاه واقعی اش نزدیک کرد، و چه هنگامی که در مجلس شورای اسلامی رییس بود، می خورد که بگوییم "مجلس در راس امور است" و...

 

او به انتخاب و انتخابات اهمیت فوق العاده می داد و مردانه بارها خود را در معرض رای این ملت نهاد و مدعی خارج از گود نبود، و انتظار داشت همانگونه که مرادش گفته است "میزان رای ملت" باشد، و حتی اگر به ضررش تمام می شد باز هم به ساز و کار رقابت و انتخابات اهمیت و اولویت می داد. یادم نمی رود تازه از جنگ برگشته بودیم که انتخابات ریاست جمهوری شد و او چند خطبه قبل از شروع به کار ریاست جمهوری و در همان ابتدای کار خود خواند و برنامه های بلند پروازانه خود را برای سازندگی کشور برای مردمش توضیح داد، همه ما انگشت به دهان بودیم که مگر ممکن است کشوری که "تاید و صابون"ش هم از خارج می آید، به این افق از توسعه دست یابد و...

 نظریات و اقداماتش از زمان و تفکر دیگر رفقایش بسیار جلوتر بود و لذا وقتی در سال 1373 در دانشگاه تهران دانشجو بودم، یادم هست که حتی دانشجویان دانشگاه تهران بر علیه جذب سرمایه خارجی توسط این مرد بزرگ و اقتصاد دان مورد شک و تردید بود و علیه آن راهپیمایی می کردند و دوستان انجمن اسلامی بر علیه او و برنامه هایش شعار می دادند و از بدهکار شدن کشور به ارزهای خارجی معترض بودند، کاری که بعدها وقتی کشور به بلوغ فکری رسید، یکی از اولویت های کشور جذب سرمایه خارجی بود و امروز همین توانایی یکی از موفقیت های دولت هاست.

تا مدت ها او و تیم سازندگی اش سیبل تهاجمات بودند، تا موفق شد زیر بار آن همه اعتراض، صدها پروژه بزرگ و کوچک را در کشور افتتاح کند و ایران را به کریدر رفت و آمد بار و ترانزیت منطقه تبدیل نماید، وقتی هفت رییس جمهور و چندین مقام بلندپایه کشورهای همسایه برای افتتاح راه آهن مشهد - سرخس و یا بافق – بندرعباس آمده بودند ما هنوز درک نمی کردیم که این مرد بزرگ چه کرده است که چشم های رهبران کشورهای همسایه را به خود خیره کرده و آنان را به ایران کشانده تا به این کشور جنگزده چشم دوخته، تا برایشان کریدرهای ارتباطی با دریا و خشکی فراهم نماید.

و حتی امروز کشورهایی مثل بحرین، کویت، امارات و... که در سردترین حالت روابط با کشورمان قراردارند و سفرای خود را از ایران فراخوانده اند و... ولی با چنین رویدادی و وارد شدن چنین مصیبتی، همه اینها را فراموش کرده و سکوت را شکسته و به مرگ این بزرگمرد و سیاستمدار بی همتای نظام واکنش نشان داده و پیام تسلیت می فرستند، زیرا می دانند که اقدامات او برای سازندگی بود و دوستی و دشمنی اش حساب شده و از روی تدبیر و عقلانیت و اعتدال است، و نه از سر تکبر، لجاجت، حسادت و بسیاری از رذایل دیگر؛ آنها می دانند که این مرد درد مردم خود را دارد و به نابودی کسی فکر نمی کند، و انتقامجویی از زقبا را در سرلوحه کار خود ندارد، و پایبند به اصولی است که بدان معتقد است. لذا در حالی که در کشور سال هاست که سیر نزولی در کسب مقامات داشت و همواره همه رقبا و و بعضا بسیاری از رفقا دست در دست هم دادند که تمام پست هایش را یکی پس از دیگری از او بگیرند، اما رقبای خارجی اش، ایشان را در حد یک رهبر بزرگ در نظر گرفته و پیام های تسلیت فقدانش را روانه کشورمان کردند.

 و امروز آنها هم با پیام های همدردی معنی دار و متکثر خود، به همراه مردم قدرشناس ایران او را به سوی آرامگاهش بدرقه کردند و مقامات رسمی بسیاری از کشورهای جهان، درحالی که او هیچ مقام رسمی را عهده دار نبود، برای رفتنش تاسف خوردند و دوست و دشمنش از سبز و سیاه به بدرقه اش آمدند و در دانشگاه تهران و خیابان های اطراف گرد آمدند تا در این لحظات وداع بگویند،"خدايا اين بنده تو، و فرزند بنده تو، و فرزند كنيز توست نزد تو فرود آمده، و تو بهترين كسى هستى كه نزد او فرود مى آيند، خدايا ما از او جز خوبى نمى دانيم، و تو از ما درگذر، و او را بيامرز، و نزد خود در بالاترين جايگاه قرارش ده، و بر خاندانش در ميان زندگان جانشين او باش به مهربانى ات اى مهربان ترين مهربانان" [1]

 آری امروز وقتی مجری مراسم از قرار گرفتن پیکر در کفن پیجیده شده این سیاستمدار بصیر در جایگاه نماز جمعه ایی که مدت ها بود در آنجا نماز جمعه ها خوانده بود و خطبه ها اعاده کرده بود، گفت، بسیاری از موضوعات خطبه هایش را که از این تریبون شنیده بودم را به یاد آوردم و از نظرم گذشت، آنگاه که او از فلسطین می گفت، از جنگ، سازندگی، ازدواج موقت و... و تمام موضوعات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی (داخلی و خارجی) که پر مغز و حساب شده، سخن ها از او شنیده بودم، سخنان پر محتوای که حاضرین را شارژ می کرد و "صد من" سنگین می آمدیم و سبکبار بعد از اقامه نماز جمعه به منزل باز می گشتیم، دلم گرفت و آه از نهادم برخواست که امروزه مدت هاست که جانشینان او بر این جایگاه تکیه زده اند و چقدر به او و یارانش از همین تریبون حمله کردند و او اهلش را "فتنه" و "فتنه گر" و "بی بصیرت" خواندند، و حال او برای وداع از چنین جایگاهی در زمین چمن دانشگاه تهران حاضر شده بود تا برای آخرین بار از این جایگاه و آوردگاه پررنگ و پرچهره، هم خداحافظی کند، جایگاهی که خطبه خوانانی همچون آیت الله سید محمود طالقانی (ابوذر زمان) و هاشمی رفسنجانی و... به خود دیده است و امروز به تریبونی برای تحرکات جناحی اصولگرایان تبدیل و آن را در حد بوقی برای کوبیدن رقیب سیاسی تقلیل داده اند، بسیار تاسف خوردم که چنین جایگاهی از چنین مردانی خالی است و به چنین انتقام گیری های جناحی متبلا شده است و...

و چقدر این مردم بصیر و حق شناسند که امروز علیرغم همه مصائب به بدرقه این بزرگ امیرِ کبیر معزول از مقامات متعدد آمدند تا بدون در نظرگرفتن این همه بی مهری، او را تا جایگاه ابدی اش پرشور و پرتعداد مشایعت کنند.

 روحش شاد که مرگش هم نعمت بزرگی برای این مردم بود تا به این بهانه همه، با سلایق متفاوت بیایند و دور هم جمع شوند و همدیگر را به رسمیت شناسند و هر یک شعار خود را داده و بدون برخورد فیزیکی کار به پایان برسد، اگرچه یک طرف همواره از تمام امکانات برخوردار است و طرف دیگر بی بهره، ولی همین که هر دو شعارها و خواسته های خود را بی مزاحمت سختگیرانه مطرح کردند و دیگر کسی فرمان برخورد "گاز انبری" نداشت خودش بسیار مهم و پیشرفتی بزرگ است.

امیدوارم که روزی بزرگان این کشور به چنان بلوغ سیاسی دست یابندکه اصول قانون اساسی برای اجتماعات و راهپیمایی های مخالفین چنان اجرایی شود که هر مخالفی و صاحب سخنی بتواند بدون دغدغه مجوز تجمع گرفته و بدون مزاحمت و حتی با محافظت نیروهای انتظامی شعارش را بدهد و پیامش را منتشر نماید و در این زمینه بتوانیم در حد سیاستمداران هندی باشیم که امروز بعد از هفتاد سال کش و قوس بر روی مساله کشمیر، به این سطح از فهم و درک سیاسی رسیده اند که خیابان های سرینگر (مرکز ایالت جامو و کشمیر هند) اگر نگوییم هر روزه، می توان گفت هر چند روز یکبار در تسخیر مردمی است که با حکومت هند مساله دارند و حتی جدایی طلبند، اما رهبران همین مردم جدایی طلب ها با اسکورت و مامور محافظ دولت هند در منازل خود زندگی می کنند و حضور خیابانی و راهپیمایی و شعار مردم کشمیر کمتر با خون و خونریزی مواجهه می شود.

به امید روزی که شعار دست نیافتنی و حداکثری "وحدت" را برای مدتی کنار گذاشت و از این حداکثر کوتاه آمده و به حداقل یعنی "به رسمیت شناختن همدیگر" تن دهیم و برای همدیگر "حق موجودیت" قایل شویم، کاری که در تشیع جنازه این سیاستمدار ژرفاندیش تا حدودی وجود داشت و علیرغ بعضی برخوردها، دو جناح کشور هر یک شعار خود را مستقلا دادند و در یک رقابت با هم شرکت کردند و مثل تیم های پرسپولیس و استقلال برای هم کُری خواندند و بدون زد و خورد راهپیمایی اشان ختم به خیر شد.

 

[1] - اَللهُمَّ اِنَّ هذا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ اَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ اَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ اَللهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ اِلاّ خَيْراً وَ اَنْتَ اَعْلَمُ بِهِ مِنّا اَللّهُمَّ اِنْ كانَ مُحْسِناً فَزِدْ فى اِحْسانِهِ وَ اِنْ كانَ مُسَّيئاً فَتَجاوَزْ عَنْهُ وَاغْفِرِ لَهُ اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فى اَعْلا عِلِّيّينَ وَاخْلُفْ عَلى اَهْلِهِ فِى الْغابِرينَ وَارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

نظرات (8)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

تو یکی در استخر نمی‌میری!

"سیدزین‌العابدین_صفوی"، محقق دینی در واکنش به سخنان سردار رحیم صفوی، در یادداشتی کوتاه نوشت؛

سردار یحیی رحیم صفوی گفته:
"امیدوار هستیم که خداوند مرگ ما را هم یک مرگ خوب قرار بدهد. من خودم دلم نمی‌خواهد در رختخواب و در استخر و این چیزها بمیرم"

سردار! سایه‌‌ات بلند باد. نگران نباش تا از این کنایه‌ها بلدی زیرِ آب نمیروی! بویژه اگر یک قند متبرک‌ هم در دهان داشته باشی!

خیالت تخت! هر‌جا و هر گونه بمیری، شهید محسوب خواهی شد!

عزت و مُدّتِ عمرت بیش باد.

This comment was minimized by the moderator on the site

آقارحیم! با خودت چی فکری کردی؟!

"فیاض_زاهد"، فعال سیاسی اصلاح‌طلب و از رزمندگان دوران دفاع و حمله صدام به میهن، در واکنش به اظهارات اخیر سرلشکر رحیم صفوی، و کنایه به درگذشت آيت‌الله هاشمی‌رفسنجانی، و داستان استخر، نوشت:

در سال ۹۴ با فشار دوستان و وسوسه شخصی تصمیم گرفتم برای انتخابات مجلس از تهران ثبت نام کنم.

برادرم درپرونده ای وکیل رحیم_صفوی بود. پیشنهاد داد به همراه یکی از سرداران خوشنام سپاه به دیدن ایشان برویم تا برای تایید صلاحیتم کمک کند. من هم با ایشان همراه شدم.

در مجموعه بیت رهبری با آقارحیم ملاقات کردیم. من با فروتنی توضیح دادم که در لیست اصلاح‌طلبان، برای من جا هست و اگر تایید شوم شانس زیادی برای حضور در مجلس دارم.

گفتم شما منو از زمان جنگ می شناسی و‌می‌دونی چه کرده ام. فکر کن کهنه سربازی به فرمانده اش مراجعه کرده و از او می خواهد از گذشته و شرافتش دفاع کند. (در دنیای سربازان این یک اصل پذیرفته شده در همه جهان است)

اما در کمال تعجب؛ آقارحیم در باره عاقبت بخیری با من حرف زدند! من متوجه پیام نهان ایشان شدم. چیزی نگفتم. راستش به خودم لعنت فرستادم اصلا چرا به این آدم رجوع کرده ام! این مجلس چه ارزشی داشت تن به این خفت بدهم.

در پایان کتابی به من هدیه دادند. نام ایشان و فرد دیگری پای کتاب نوشته شده بود. عنوانش بود «#عاقبت _بخیری بر اساس روایت های ...»

من به احترام سنت همه نویسندگان گفتم برایم امضا کنید. ایشان پاسخ داد که: بهتره امضا نکنم، ممکنه از امضای من سواستفاده بشه... اینجا بود که منفجر شدم.

در گوشه اتاقش سطل زباله ای بود. کتاب را به طرف سطل زباله پرتاب کردم. گفتم مرد حسابی تو در باره خودت چه فکری کرده ای؟ برای من از عاقبت بخیری حرف می زنی؟ یعنی میگی تو عاقبت بخیر شده ای و من مثلا پس از جنگ عاقبت بخیر نشده‌ام به خاطر اعتقادات سیاسی‌ام؟

من گفتم بعنوان یک‌کهنه سرباز به فرمانده ام رجوع کرده ام. تو اگر ذره ای معرفت داشتی میگفتی بر چشم و‌ بعد هم کاری نمی کردی!

ایشان خیلی دست پاچه شد و شروع کرد به عذرخواهی. گفت قصد توهین نداشتم. واقعا چنین قصدی نداشتم.

گفتم آقا رحیم! اون که باید تو خیابون با دیگری عکس بگیره من نیستم، تو باید با من عکس بگیری. با خودت چی فکر کردی؟

پرسیدم ابوغزاله رو می شناسی؟ گفت نه!

This comment was minimized by the moderator on the site

پاسخ تند فاطمه هاشمی رفسنجانی به رحیم_صفوی: می‌دانید که استخر برای چه بوده است!
«مگر در استخر هم نمی‌شود توسط دشمن شهید شد؟ این دشمن است که جای شهادت را انتخاب می‌کند.»
حضرت‌عالی بهتر از همه می‌دانید انتخابِ «استخر» برای چه بوده است!
در ضمن ، آیا شمر بن ذی‌الجوشن، قاتلِ امام حسین (ع)، که در میدانِ جنگ به‌دستِ مختار کشته شد، شهید نام دارد؟

This comment was minimized by the moderator on the site

آقای رحیم_صفوی! دعا کنید خداوند سعادت شهادت نصیب کند حتی در استخر!
روزنامه جمهوری اسلامی در یادداشتی به اظهارنظر اخیر رحیم صفوی پرداخته است.
در بخشی از این یادداشت آمده است: یکی از آقایان که در دوران طولانی جنگ تحمیلی توفیق همراهی با ده‌ها هزار جوان پاکدل و پاکباخته را برای درک فیض شهادت نیافت، دعا کرده است که «یک شهادت خیلی خوب و آنی» نصیب او شود و افزوده است: «دلم نمی‌خواهد در رختخواب و استخر بمیرم!»
آقای رحیم صفوی! آنچه مطلوب است شهادت در راه خدا است اما تعیین اینکه شهادت کجا نصیب شود، خشکی باشد یا دریا؟ آنی باشد یا تدریجی؟ چه بسا خلاف أدب سخن گفتن در محضر خدا و ناسازگار با مقام تسلیم در برابر اوست.
لذا بهتر است دعای خود را این گونه تکمیل کنید: خدایا! به من لیاقت و توفیق شهادت را عطا کن حتی اگر «شهادت در استخر» باشد! و السلام. »

This comment was minimized by the moderator on the site

واکنشِ "محسن هاشمی‌رفسنجانی" به اظهارات سرلشکر یحیی (رحیم) صفوی: در استخر هم می‌توان شهید شد
جناب آقای رحیم صفوی

انتشار مصاحبه جنابعالی در حاشیه تشییع جنازه مرحوم افشار، که بنده نیز توفیق حضور داشتم موجب آزردگی علاقمندان آبت الله هاشمی رفسنجانی گردیده است و آن را کنایه به شیوه رحلت ایشان و حتی مرحوم افشار می‌دانند
همانگونه که مستحضرید، آیت الله هاشمی رفسنجانی که روستایی زاده ای از دل کویر بود، به آب و آبادانی ایران عشق می ورزید و عمر خویش را صرف تحقق این هدف و تامین رفاه و امنیت و صلح برای ایرانیان کرد.
گرچه پس از دوران ایشان، سیاستهای دیگری حاکم شد و بسیاری از دغدغه های ایشان در اولویت دیگران قرار نگرفت و امروز ایران عزیز با چالشهایی نظیر خشکسالی، فقر، جنگ و ... تهدید می شود.
خود خوب مي‌دانيد، نتيجه بررسي چگونگی رحلت آیت الله هاشمی رفسنجانی علي‌رغم رسيدگي در شوراي امنيت نتوانست استحكام لازم را پيدا و خانواده و حتي رئيس جمهور وقت را راضي نمايد و هم‌چنان در ابهام مي‌باشد.
ولي بدانيد خانواده هاشمی و مردم، سرفرازانه به چگونگی زندگی و فوت پدر افتخار می کنند.
همچنین در آموزه‌های دینی شهادت امری باطنی و براساس نیات شهید است.
اگرچه بهتر می دانید که معمولاَ محل و شیوه شهادت را دشمن انتخاب می کند و در استخر هم می توان شهید شد، همانگونه كه غواصان، در جنگ تحميلي در اروند شهيد شدند.
عزتتان مزید

This comment was minimized by the moderator on the site

سال۹۴ همین جوان(سیامک) به ساختمان روزنامه اطلاعات مراجعه کرد و به نگهبان آهسته گفت من پسر فردینم و ۵ دقیقه می خوام آقای دعایی را ببینم. نگهبان که به فردین علاقه داشت فوراً به اتاق آقای دعایی زنگ زد. دعایی معمولاً خودش گوشی را بر می داشت. نگهبان موضوع را اطلاع داد. آقای دعایی گفت بیاد بالا به اتاقم. سیامک وقتی وارد دفتر دعایی شد و سلام کرد، با چشم اشکبار گفت من باید ابتدا از شما عذرخواهی کنم. من سیامک پسر فروزانم، اما چون می ترسیدم نگهبان با شنیدن نام مادرم از من خوشش نیاید و به حرفم گوش ندهد، ناچار نام فردین را به زبان آوردم که اغلب طرفدارشن و بهش احترام میذارن. آقای دعایی! مادرم در بستر بیماری است و حالش بسیار خراب است. به من ماموریت داده که پیامش و خواهشش را به شما برسانم. مادرم می گوید: من در بستر مرگم. هرکه بوده ام و بین خودم و خدای مهربانم هر گناهی داشته باشم، باز هم مسلمانم و دوست دارم مرا با آداب مسلمانی به خاک بسپارند. یکی از آن آداب، نماز میّت است. من دوست دارم آقای دعایی بپذیرند که بر جنازه من نماز بخوانند. فقط همین.
آقای دعایی متاثر شد و پرسید: مادر می توانند تلفنی صحبت کنند؟ سیامک گفت هنوز بله، و سپس شماره منزل را گرفت و گوشی را به آقای دعایی داد‌. فروزان که صحبت مستقیم با دعایی را باور نمی کرد، اشک ریزان و ذوق کنان با صدای ضعیف از حال و احوالش سخن گفت و از این که دعایی سیامک را پذیرفته تشکر کرد و حرف های سیامک را تایید کرد. دعایی گفت: ما امیدواریم خدا به شما شفا بدهد و سایه تون بر سر عزیزان تون مستدام باشد. اما اگر بعد از صد و بیست سال خدا شما را خواست و من در این دنیا زنده بودم، چشم. چون همین که شما به این مسائل فکر می کنید، نشانگرِ پاکی و ایمان و صداقت و خدا خواهی شما است.
تلفن قطع شد. دعایی به سیامک گفت: شفا و بهبود و طول عمر مادر را از خدا مسئلت دارم. سیامک گفت معلومه که خود من هم به عنوان فرزندش همین خواسته رو از خدا دارم، ولی بیماری مادرم از این مراحل گذشته و دکتر گفته به زودی از دست خواهد رفت. آقای دعایی گفت: در هرحال، هر زمانی که خدا مقرّر و مقدّر کرده باشه، شما به من اطلاع دهید. فقط یک خواهش هم من دارم. این موضوع را به هیچ روزنامه و نشریه و رسانه ای و به هیچ کسی نگین. من دوست دارم در تنهایی این نماز برگزار شود. سیامک در حالی که اشک در چشمانش موج می زد، خواست دست دعایی را ببوسد، اما دعایی عقب رفت و اجازه ی دستبوسی نداد و مثل همیشه با خنده گفت : استغفرالله!
چیزی نگذشت که سیامک یتیم شدنش را به دعایی خبر داد. و دعایی در بهشت زهرا، بی سر و صدا، مراسم نماز میّت بر جنازه فروزان را برگزار کرد. و البته در نماز، این جمله ها را هم بر زبان آورد:
الّلهم انّا لا نعلم منها الا خیرا، و انت اعلم بها منا. اللهم ان کانت مُحسنهََ فَزِد فی احسانها، و ان کانت مُسیئهََ فتجاوز عنها واغفر لها.

This comment was minimized by the moderator on the site

خشت اول چونهد معمار کج
تا ثریا می رود دیوار کج

آقای خمینی بعد از پیروزی انقلاب وقتی از فرانسه به ایران باز می گشتند در نظر نداشت به وعده هایی که در فرانسه داده بود پشت کند و خلف وعده بکنند و لذا ایشان به وعده اول خود عمل کرد، یعنی بعد از پیروزی انقلاب به قم رفته و در گوشه ای آرام گرفتند منتها روحانیون متنفذ آن دوران مدام نزد ایشان به قم رفت و امد داشتند و به ایشان بابت بازگشت به تهران و رهبری تحولات پیش رو فشار می آوردند و با این استدلال که اگر شما انقلاب را رهبری نکنید قدرت بدست چپ ها و مجاهدین خواهد افتاد و روحانیت سرش بی کلاه می ماند و به هر ترتیبی که بود او را به تهران آوردند.
یکی از این روحانیون آقای هاشمی رفسنجانی بوده که با سفر های پی در پی به قم ایشان را مجاب کرد تا به تهران بیاید.
البته مرحوم هاشمی امروز در قيد حيات نیستند و مرده و رفته زیر خروارها خاک و نمی تواند بابت تصمیماتش در آن دوران به مردم پاسخگو باشد، ولی آنچه از بدیهیات برمی آید هاشمی در تمام دوران بعد از انقلاب با سیاستهایش کشور را به مسیری برده که می توان با قاطعیت اذعان داشت که حداقل بخشی از بدبختی های امروز کشور ماحصل تصمیمات نابهنگام یکی به نعل و یکی به میخ ایشان بوده است.
هاشمی حتی در نظر داشت قانون اساسی را در جهت مادام‌العمری شدن ریاست جمهوری تغییر دهد که البته در آن دوران با مخالفت آقای خامنه ای بعنوان رهبری روبرو می شود.
آقای هاشمی جاه طلب بود و به هیچی قانع نبود و فقط خودش را می دید و به آرمان های انقلاب یعنی آزادی سیاسی پایبندی و وقعی نمی داد چرا که تفسیر خودش را از انقلاب و جمهوری اسلامی داشت و علنا در دوم خرداد با پیروزی خاتمی به پایان دوران زندگی سیاسی اش رسیده بود و باید کنار می رفت ولی نرفت و همچنان به رقابت میان خودش و آقای خامنه ای دامن می زد و آقای خامنه ای هم در آن دوران از او بشدت احساس خطر می کرد و از ترس هاشمی و طرفدارانش به ائتلاف با نظامیان تن داد تا با کمک آنها برای قبضه تمام عیار قدرت و مطلقه شدن گام های نهایی را بردارد و در دوران ریاست جمهوری خاتمی ایشان حتی با چند حکم حکومتی جلوی برخی از تصمیمات دولت را گرفت و در دوران احمدی نژاد ائتلاف خامنه ای و سپاه بالاخره توانستند قدرت مطلقه را محقق سازند و دیگر مسجل شده بود که حرف اول را در کشور ایشان می زند و با مرور زمان با همین سیاست مطلقه شدن جمهوریت نظام از معنا و مفهوم تهی شده و با تضعیف جمهوریت حکومت مطلقه ایشان جایگزین آن شد و ایشان دائما برای قدرت بیشتر و برای تحقق فصل الخطابی تصمیماتش تلاش می کرد.
هاشمی هیچگاه مسئولیت تصمیمات اشتباه خود را گردن نگرفت و از هر موقعیتی تلاش می کرد تا مجددا به قدرت برسد که البته آقای خامنه ای و سپاه را مقابل خود می دید.
آقای خامنه ای که در دوران ریاست ایشان بر مجلس خبرگان به رهبری رسیدن از جانب هاشمی احساس خطر می کرد و این رقابت با مرگ هاشمی پایان یافت و دیگر هیچ قدرتی جلودار آقای خامنه ای برای اعمال قدرت مطلقه نبود و رهبری که قرار بوده موقتی و مشروط و دوره ای و فقط برای یکسال باشد مادام العمری شده و کشور به دوران تصمیمات محفلی و فرا قانونی و احکام حکومتی سوق پیدا کرد و ماحصل همه این تصمیمات فراقانونی بن بست امروز را موجب گردیده و زندگی مردم تا به امروز تحت تاثیر تصمیمات مطلقه ایشان بوده است و متعاقبا جای تعجب ندارد میراث فراقانونی عملکردن همین است که امروز مردم شاهد آن هستند.
اگر ما در آن زمان یعنی در دوران ابتدایی انقلاب افراد را پاسخگوی اعمالشان می کردیم و خشت اول را این چنین کج نمی گذاشتیم قطعا دیوار انقلاب کج بالا نمی رفت و این وضعیت تلخ امروز را شاهد نمی بودیم.
علی الاصول هاشمی رفسنجانی مسبب خیلی از بدبختی های کشور و انحرافات ریز و درشت در جمهوری اسلامی است و در نهایت در سال‌های آخر عمر به اشتباهاتش پی برد ولی دیگر دیر شده بود و کاری از دست کسی بر نمی آمد.

آرزوی_فردای_بهتر

This comment was minimized by the moderator on the site

ترور یا فوت
گفتگوی فاطمه هاشمی در مورد علت فوت پدرش

بابا را از استخر ۲۲ دقیقه دیرتر به بیمارستان بردند. یکی از محافظان می گفت پدر شــما آدم دقیقــی بود و ۴۰ یا ۴۵ دقیقه بیشــتر در استخر نمی‌ماند و سر ســاعت بیرون می‌آمد. صبح همان روز بلندگوها و آیفون ها را جمع کرده بودند.

سنســورهایی وجود داشت که وقتی بابا حرکت می‌کرد نشان می‌داد، ولی سنســورها بی‌حرکت شــده. می‌گفت دو سه بار به سرتیم گفتیم سنســور حرکت نمی‌کند و باز هم داخل نمی‌رفتند.

بعد هم وقتی شــما محافظ هســتید وقتــی داخل فضای اســتخر رفتید، هــر چهار نفری باید تــوی آب بپرید و بابا را بیرون بیاورید. در حالی که فقط یک نفر از آن‌ها توی آب پریده بود و دیگران نپریدند.

او هم می‌گفت حاج آقا از دست من لیز می‌خورده و دوباره داخــل آب فرو می‌رفتیم. آقایی هم که بابا را از استخر بیرون آورده بود، می‌گفت آقای هاشمی دست من را فشار می‌داد و استفراغ می‌کرد.

یک بار یکــی از فامیل‌های ما حدود یک سال و نیم گذشته این‌جا بود، حالش بد شده بود و به اورژانس زنگ زدند.
دو نفری که با اورژانس آمده بودند گفتند ما به کوشک رفتیم (ساختمانی که بابا آن‌جا بوده) و گفتند شما بروید ما خودمان ایشان را می‌آوریم. یعنی حتی آمبولانسی که رفته بود را هم نپذیرفته بودند و بابا را یک یا دو تا پتو در ماشــین گذاشته بودند.
از آن‌جا تا بیمارستان ســه دقیقه راه است و این‌ها ۱۱ دقیقه طولش دادند!

هیچ‌کس حاضر نشــد برای بابا گواهی فوت و علت آن را صادر کند.
بابا گواهی فوت نداشت!
چون به دکترها گفتند علت مرگ را بنویسید سکته قلبی!
ولی در بیمارستان شهدا هیچ‌کس قبول نکرده بود.
من در جایی بودم، پرستاری من را دید و گفت می‌دانید پدر شما گواهی فوت نداشته؟ گفتم نه. گفت هیچ‌کس حاضر نشده بنویسد.

به محسن موضوع را گفتم. گفت بله برای انحصــار وراثت که رفتیم می‌گفتند گواهی فوت بیاورید که دیدیم صادر نشــده!

رئیس بهشت‌زهرا به حسن آقای خمینی گفته بود که آقای هاشمی گواهی فوت نداشته.

بعد گفتند نمونه خون ایشان گم شده و نمی‌دانیم دست چه کسی است!
من را دو، سه بار حالت بازجویی مانند بردند و البته محترمانه سؤال کردند.
می‌گفتند این خون کجاست؟ گفتم خون دست شما بوده.
شما مگر آن‌جا دوربین ندارید؟
خب ببینید خون دســت چه کسی بوده. گفتم اصلا خون دست من است، چرا نگران هستید؟ خیلی دنبال آن خون بودند و بلاخره نفهمیدیم آخر آن خون چه شد!

یک روز محســن بــه خانه آمد و گفت دفتر آقای خامنه‌ای بــودم، آقای حجازی من را دید و گفت طبق گزارش مرگ طبیعی بوده.

گفتم من خودم نزد آقای شــمخانی، دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی می‌روم.
من هر هفته یا ۱۰ روز یک بار تماس می‌گرفتم که نتیجه چه شــد. بلاخره یکی از معاونانش را صدا کرد که کار به کجا رسید، گفت ما که نیرویی نداریم و غیرمستقیم گفت ما نمی‌توانیم کاری کنیم.

تا این‌که آقای شمخانی گفت در ادرار پدرتان ۱۰ درصد رادیواکتیو بالاتر از حد مجاز بوده. گفتم ادرار ایشــان را از کجا آورده‌اید؟
گفت ادراری که در ســوند در بیمارســتان بوده را آزمایش کردیم..

من و مامانم را برای آزمایش بردند و جالب اســت هیچ‌کدام از محافظان را نبردند.

از مامانم آزمایش گرفتند و گفتند ســه درصد بالاتر از حد مجاز آلوده است و تو هم کمی آلوده هستی.

بعد کاغذی به ما دادند و گفتند این کاغذ را به کسی نشان ندهید و من یواشکی از روی کاغذ عکس گرفتم و به دو نفر از متخصصان در این زمینه نشــان دادم و گفتند این عددها الکی اســت.
با یکی از آشنایان پزشک مشورت کردم که به من گفت بهتر است این را به خارج از کشور ببرید و مامان را آزمایــش کنید.
من مــادرم را به خارج بردم. آن‌جا آزمایش کردند و آزمایشــات قبلی را هم نشــان دادم، گفتند مامانت اصلا آلوده نیســت.

بعد از آن دوباره به آقای شــمخانی گفتم. یک بار ایشان همه ما را در شــورای امنیت جمع کرد و گفت بررســی کردیم، نه آمریکا و نه اسرائیل نقش نداشتند. من خندیدم گفتم خودی‌ها و روس‌ها را هم بررسی کرده‌اید؟
بعد گفتند سوند ایشان را آزمایش دادیم و حوله‌ای که زیر پای‌شان بود، آلوده بود.
گفتم حوله چرا؟
گفتند حوله زیر پای‌شان بوده، سوند را که کشیده‌اند ادرار روی حوله ریخته.
من هیچی نگفتم. شــب به کسانی که بالا ســر بابا بودند، زنگ زدم و گفتند اصلا حوله‌ای زیر پای بابایت نبوده.
آقای شــمخانی در آخر گفت من دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم. به من می‌گویند تو می‌خواهی آقای هاشمی را شهید اعلام کنی و پرونده همین‌جا مختومه است.
همان گزارش را برای آقای روحانی فرستادند که ایشان هم نوشتند اقناع نشدم.

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظر اضافه کرد در ایران چگونه و توسط چه کسانی بس...
رای اولین بار پس از سفر شینزوآبه به تهران فاش شد ترامپ در نامه به رهبر انقلاب چه نوشته بود؟ آوش نوش...
تاکر کارلسون تحلیلگر سرشناس آمریکایی: نتانیاهو اولین مقام خارجی بود که بعد از تحلیف ترامپ به واشنگتن...