پایان تابستان است و شروع پائیز، و در آستانه سالروز آغاز هشت سال جنگ و خونریزی در 31 شهریور سال 1359، و اینکه با چه رویکردی باید بدان نگریست، آنرا به رسم موجود "گرامی" داشت، یا اینکه به تفکر نشست که چه شد که این طولانی ترین جنگ جهان در قرن بیستم آغاز شد، از چه این مقدار به درازا کشید، و چرا این جنگ طولانی و پر از خسارت و درد، این چنین پایان یافت؟! یا اینکه چه باید کرد که چنین جنگ های خسارتبار و دردناکی، دوباره برای کشور و مردم ایران اتفاق نیفتد، و چطور می توانیم ما هم به یک کشور نرمال و بدور از جنگ و جدال با دیگران، در دنیا تبدیل شویم.

هشت سال ویرانی و تجاوز، هشت سال اسارت و آوارگی، هشت سال جراحت و پارگی و از هم پاشیدن بدن هایی که به مسلخ خشم، خشونت و جنگ برده شدند، و البته هشت سال نبرد و رزم رزمندگانی که با هجوم وسیع متجاوزین بعثی مواجه شدند، که آمده بودند تا تیکه های دیگری از خاک مقدس ایران بزرگ را جدا کرده، و به تیکه های جدا افتاده دیگری از این دست ملحق نمایند، که پیش از این، در حاشیه های رودهای دجله و فرات، چونان شهر تیسپون و...، جدا کرده بودند، و متاسفانه می رود تا از گوشه های ذهن ما نیز به فراموشی سپرده شوند، تو گویی انگار چنین شهرها و مناطقی هرگز به ایران تعلق نداشته، و پایتخت ایران نبوده است.

این روزها، تحت نام "گرامیداشت هفته دفاع مقدس"، چهره شهرها به نشانه ی آمدن آن روزِ شومِ آغازِ جنگ، تغییر می کند، هر ساله در چنین روزی رسانه های جمعی بسیج می شوند تا از آن هنگامه، یادمانی خاص بسازند، و بزعم خود، آنرا زنده نگه دارند، و سمبل های آن دوره سحرآمیز و سخت، بر در و دیوار شهرها خودنمایی کنند و...، اما دلم آشوب می شود، چراکه، به روزهایی فکر می کنم که از سوی دو طرف هر میدانِ اینچنینی، تمام موازین انسانی، قوانین اخلاقی و... تعطیل می شوند، و سبقت در قتل و کشتار، وارد کردن جراحت و زخم، به اسارت و زندان بردن، ویرانی و خسارت و... در سرلوحه برنامه ها و اهداف مجاز تبدیل شده و بلکه به عادی ترین کارهای روزانه، تبدیل می شوند.

تو گویی در جنگ ها "رُفِعَ القلم" [1] اتفاق افتاده، که چشمه های وجدان و اخلاق انسانی کور می شوند، و در وجود انسان سوالی از چرایی وجود این همه درد، رنج و غم و مصیبت دیده نمی شود، و انسان ها در شرایطی قرار می گیرند، که می توانند هر آنچه که خواستند و می توانند، از همنوعِ مقابل خود، بُکشند، جراحت زنند، به اسارت برند و... و با افتخار نیز از آن عمل خود یاد کنند، و گردن فراز دارند، که در آن لحظات واجد چنان عرفانی بودند، و در آن صحنه های غرور حضور داشتند، در حالی که غرق در خضوع و خشوع و عبادت، زندگی کردند، این چنین از حریف کشتند و...!

جنگ ها هنگامه ایی اسرار آمیز است، که بشر آن را از تمام موازین اخلاقی و انسانی جدا، و برای خود پرانتزی در زندگی انسانی باز می کند، و آنرا بسان لحظه ایی استثنایی تعریف، و بر آن قوانینی دیگر استوار می دارد، چونان که صحنه داران آن، اوضاع "رفع القلم" را بر اعمال خود استوار می بینند؛ لذا در دوره جنگ، هر جنایتی مجاز و درست، و واجد اجر و پاداش تلقی می شود! می توان بر هیروشیما و ناکازاکی بمب اتمی افکند، و شهرهایی را با تمام مردمش نابود نمود، می توان 665 هزار اسیر نبرد کیف را سر به نیست کرد [2] ، می توان هزاران سرباز حریف را در نبرد بدر [3] در کناره های دجله با مواد شیمیایی و... خفه کرد و کُشت و یا مجروح بر صحنه جنگ رها کرد؛ می توان سنجار [4] را از مرد و زن ایزدی پاک، و آنانرا نسل کشی نمود و... و باز در نزد همقطاران خود به قهرمان شجاعت و قدرت و... مفتخر بود.

انگار نه انگار که خداوند ما را انسانی مسئول و صاحب تفکر آفریده است، که باید بر اراده و اعمال خود لجام زنیم، اما در آن دوره جنگ، سربازان بدانچه مجازند، که در حالت عادی هیچ انسانی هرگز مجاز به انجامش نیست، و نخواهد بود. و در مخیله اش هم، انجام آن قابل تصور نیست، نمی دانم چرا باید آمدن چنین دوره ایی را گرامی داشت؟! می مانم در این ماندن ها.

معنی گرامیداشت چنان سحر شدگی، فراموشی، مستی و مدهوشی را که در این حالت، هرگونه کشتار، جراحت و اسارت و خشم و خشونت مجاز می شود، را خوب نمی فهمم، که طی آن انسان هایی مملو از وجدان و اخلاق، ابتدا از وجوه انسانی و اخلاقی شان با توجیه و تبلیغ خالی، تا چنان صحنه هایی را به راحتی بیافریند، بی آنکه احساس گناه کنند، که هر انسان عادی با دیدن آن صحنه، از خشم و ناراحتی و شرم، صورت و چشم بر می گرداند، تا حتی آنرا نبیند.

آری در چنین روزی ما مجبور به حضور در چنین صحنه هایی شدیم، و برای هشت سال بهترین فرزندان این آب و خاک، و البته برادران عراقی ام، قربانی چنین شرایطی شدند، کُشتند و کشته شدند، جِراحت زدند و جراحت خوردند، اسیر شدند و اسیر گرفتند، معلول شدند و معلول کردند، و بهترین شهرهای ما را ویران کردند و بهترین شهرهای شان را ویران کردیم و...

اما چنان مسحور آن شرایط شده بودیم، که حتی وقتی به پایان آن لحظات مصیبت و درد هم که رسیدیم، در داغ پایانش، ناله ها زدیم و گریستیم که چرا فرایند کشتار و... تعطیل شده است، که "دَرِ باغ شهادت را نبندید!" [5] و آنان که از مصیبتِ قتل و کشتار خاندان پیامبر در سده های نخستین اسلام می گفتند و ما را برای قربانی شدن به سان آنان، در چنان صحنه هایی آماده می کردند، از پایان این صحنه ها، و مصیبتِ پایانش خواندند و گریستند، و ما هم زار زار برای آن پایان، گریستیم و ناله زدیم، که حالا که "جنگ ما را لایق خود کرده بود!" [6] چرا این جنگ به پایان می رسد؛ و این منطق و حال جنگ دیدگانی بود که مثل ماهی از آب بیرون انداخته و بر زمین خشک، مثل ذرت های در روغن داغ افتاده، بالا و پایین می شدیم، که چرا درب باغ شهادت بسته شده است!

با پایان این جنگ هشت ساله و بی پایان، کسی از نکبت جنگ نگفت، و برای عدم تکرارش، فریادی بر نیاورد، کسی برنامه ایی برای صلح طلبی و دوری از جنگ نداشت، شعار "نه به جنگ" تو گویی خود، به ضد ارزشی بزرگ تبدیل شده بود، که میان ارزش های جنگ! نباید فریاد زده می شد، و فریاد زده نشد، و اگر زده شد در میان هیاهوی درد فراق جنگ گم شد.

 

[1] - مسلمانان معتقدند در طول دوره زندگی، فرشتگانی از سوی خداوند مامور به ثبت اعمال انسان هستند. از کودکی به ما می گفتند روی دو دوش هر انسانی دو فرشته نشسته اند که مامور ثبت و درج اعمال انسانند، فرشته روی دوش راست، اعمال نیک، و فرشته روی دوش سمت چپ، اعمال بد انسان را ثبت پرونده هر انسانی می کنند، و در آخر این پرونده به خداوند عرضه می شود، تا او را روانه بهشت و یا جهنم کند؛ "رفع القلم" از این اندیشه سرچشمه می گیرد و به معنی برداشته شدن "قلم تکلیف" است که کنایه از این دارد که تمام قوانین دینی از دوش مکلف برداشته می شود، دیندارانی که مُقیَّد به انجام و یا عدم انجام کارهایی هستند، زین پس که فرشتگان چشم بر اعمال انسان می بندند، او می تواند هر کاری که دوست داشت را، مثل آدم های آتش به اختیار انجام دهد. مثلا "قتل" شنیع ترین اقدام برای یک انسان در شرایط عادی است، در قالب "جهاد" می توان به عددی که توانستی از طرف مقابل بکشی و در پرونده جهاد خود، که برای دریافت اجر به خداوند عرضه خواهند داشت، انباشت. و... اصطلاح رفع القلم توسط معتقدین شیعه ایی که در جشن مرگ دشمنان ائمه شیعه، خود را مجاز به هر گفته و کاری می بینند، سود جسته می شود تا در آن هنگامه، مجاز شوند گناهان را هم انجام دهند!

[2] - نبرد نخست کی‌یف به نبردی در جبهه شرقی جنگ جهانی دوم اطلاق می‌شود که در اثر اقدام نیروهای ورماخت در ماه‌های اوت و سپتامبر سال ۱۹۴۱، در جریان عملیات بارباروسا، برای به محاصره درآوردن نیروهای ارتش سرخ در ناحیه کی‌یف به وقوع پیوست. از این نبرد در تاریخ نظامی شوروی تحت عنوان عملیات دفاع راهبردی کی‌یف یاد می‌شود. طی این نبرد، پس از توقف حرکت گروه ارتش مرکز ورماخت به سمت مسکو، بخشی از نیروهای زرهی آن در قالب گروه زرهی ۲ تحت امر هاینتس گودریان رو به جنوب چرخش کردند. با حرکت نیروهای گروه ارتش جنوب ورماخت از گذرهای رود دنیپر رو به شمال و اتصال آن‌ها نیروهای گودریان در شرق کی‌یف، بیشتر یگان‌های جبهه جنوب غربی ارتش سرخ به محاصره آلمان ها درآمدند و در نهایت به کمک پیاده‌نظام منهدم شدند. نبرد کی‌یف بزرگ‌ترین محاصره نیروهای نظامی در طول تاریخ بوده‌ است که طی آن ۶۶۵ هزار نیروی نظامی شوروی به اسارت نیروهای آلمانی درآمدند. آدولف هیتلر، پیشوای رایش سوم نبرد کی‌یف را «بزرگ‌ترین نبرد در تاریخ جهان» توصیف کرده‌است.

[3] - عملیات بدر عملیات گسترده نظامی نیروهای مسلح ایران، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که در اسفندماه ۱۳۶۳ به مدت ۱۰ روز در منطقه هورالعظیم، به فرماندهی سپاه و با مشارکت نیروی زمینی ارتش، بر علیه نیروهای ارتش عراق انجام شد. عملیات بدر در تاریخ ۱۹ اسفند ۱۳۶۳ آغاز شد و تا ۲۹ اسفند ۱۳۶۳ ادامه داشت. نیروهای ایرانی در پیشروی اولیه از جزایر مجنون، موفق به گرفتن پاسگاه ترابه و تسخیر بخشی از بزرگراه بغداد-بصره شدند. با این حال پاتک عراقی‌ها نیروهای ایرانی را به عقب راند و حالت واماندگی جنگ ادامه یافت. در این عملیات میزان تلفات طرفین بسیار بالا بود و از سمت نیروهای ایرانی بالغ بر ۱۵ هزار نفر و از سوی عراق نیز بیش از ۱۰ هزار نفر کشته شدند. مهدی باکری؛ فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا و عباس کریمی؛ فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله از جمله کشته‌شدگان ایرانی در عملیات بدر بودند.

[4] - نبرد سنجار به نبردهای فشرده‌ای گفته می‌شود که بین شبه نظامیان داعش و نیروهای کرد رخ داد که منجر به کشته و آواره شدن تعداد زیادی از مردم سنجار و سقوط این شهر توسط نیروهای داعش شد. انگیزه داعش برای حمله به سنجار اولا طبق ایدئولوژی افراطی که ایزدی ها را کافر و حرب و جنگ با اینان را واجب دانسته و مرتکب شنیع ترین جنایت ها علیه غیر نظامیان شدند. دوما نزدیکی به میدان‌های نفتی که یکی از درامدهای گروه داعش از طریق فروختن نفت، که گاهی توسط شرکت های ترکیه که برخی منابع ادعا و اثبات کردند، فروخته و هزینه های استقرار و جنگ های پی در پی را جبران میکرد. نسل‌کشی ایزدی‌ها به جنایات جنگی، کشتار جمعی برنامه‌ریزی شده و هدفمندِ ایزدیان و به بردگی جنسی کشاندن زنان به‌دست حکومت اسلامی عراق و شام (داعش) علیه اقلیت مذهبی کردزبان ایزدی سالِ ۲۰۱۴ میلادی در عراق و سوریه اشاره دارد. در ژوئن ۲۰۱۶ سازمان ملل متحد گفته‌ است داعش علیه ایزدیان مرتکب نسل‌کشی شده‌ است و داعش به دنبال نابودی کاملِ این دین و به‌ اجبار مسلمان‌کردن ایزدیان است.

[5] - نوحه ایی تحت عنوان "در باغ شهادت را نبندید" که بعد از پایان جنگ توسط صادق آهنگران تنظیم و اجرا شد، هیچ رزمنده ایی از جایگاه سردار آهنگران در روند تبلیغات جنگ بی اطلاع نیست :   سبک بالان خرامیدند و رفتند     مرا بیچاره نامیدند و رفتند       سواران لحظه ای تمکین نکردند      ترحم بر من مسکین نکردند    سواران از سر نئشم گذشتند      فغان ها کردم، اما برنگشتند       اسیر و زخمی و بی دست و پا من       رفیقان، این چه سودا بود با من؟       رفیقان، رسم همدردی کجا رفت؟       جوانمردان، جوان مردی کجا رفت؟     مرا این پشت، مگذارید بی پاک        گناهم چیست، پایم بود در خاک        اگر دیر آمدم مجروح بودم       اسیر قبض و بسط روح بودم        در باغ شهادت را نبندید        به ما بیچارگان زان سو نخندید         رفیقانم دعا کردند و رفتند      مرا زخمی رها کردند و رفتند    رها کردند در زندان بمانم          دعا کردند سرگردان بمانم           شهادت نردبان آسمان بود         شهادت آسمان را نردبان بود        چرا برداشتند این نردبان را؟       چرا بستند راه آسمان را؟          مرا پایی به دست نردبان بود           مرا دستی به بام آسمان بود          تو بالا رفته ای من در زمینم        برادر، روسیاهم، شرمگینم           مرا اسب سپیدی بود روزی         شهادت را امیدی بود روزی       در این اطراف، دوش ای دل تو بودی!        نگهبان دیشب، ای غافل تو بودی!          بگو اسب سپیدم را که دزدید         امیدم را، امیدم را که دزدید          مرا اسب چموشی بود روزی         شهادت می فروشی بود روزی      شبی چون باد بر یالش خزیدم        به سوی خانه ی ساقی دویدم        چهل شب راه را بی وقفه راندم        چهل تسبیح ساقی نامه خواندم        ببین ای دل، چقدر این قصر زیباست       گمانم خانه ی ساقی همین جاست           دلم تا دست بر دامان در زد        دو دستی سنگ شیون را به سر زد     امیدم مشت نومیدی به در کوفت        نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت        چه درد است این که در فصل اقاقی؟       به روی عاشقان در بسته ساقی      بر این در،‌ وای من قفلی لجوج است      بجوش ای اشک هنگام خروج است        در میخانه را گیرم که بستند      کلیدش را چرا یا رب شکستند؟!      دعا کردند در زندان بمانم        دعا کردند سرگردان بمانم         من آخر طاقت ماندن ندارم        خدایا تاب جان کندن ندارم         دلم تا چند یا رب خسته باشد؟         در لطف تو تا کی بسته باشد؟        بیا باز امشب ای دل در بکوبیم        بیا این بار محکم تر بکوبیم       مکوب ای دل به تلخی دست بر دست        در این قصر بلور آخر کسی هست       بکوب ای دل که این جا قصر نور است        بکوب ای دل مرا شرم حضور است        بکوب ای دل که غفار است یارم       من از کوبیدن در شرم دارم        بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست        مرا هر چند روی در زدن نیست       کریمان گر چه ستار العیوب اند      گدایانی که محبوب اند خوب اند          بکوب ای دل،‌ مشو نومید از این در         بکوب ای دل هزاران بار دیگر        دلا! پیش آی تا داغت بگویم         به گوشت، قصه ای شیرین بگویم        برون آیی اگر از حفره ی ناز         به رویت می گشایم سفره ی راز           نمی دانم بگویم یا نگویم         دلا! بگذار، تا حالا نگویم      ببخش ای خوب امشب، ناتوانم       خطا در رفته از دست زبانم           لطیفا رحمت آور، من ضعیفم         قوی تر ازمن است، امشب حریفم     شبی ترک محبت گفته بودم       میان دره ی شب خفته بودم          نی ام از ناله ی شیرین تهی بود         سرم بر خاک طاقت سر نمی سود        زبانم حرف با حرفی نمی زد         سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد       نگاهم خال، در جایی نمی کوفت        به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت       دلم در سینه قفلی بود، محکم           کلیدش بود، دریاچه ی غم                امیدم، گرد امیدی نمی گشت         شبم دنبال خورشیدی نمی گشت       حبیبم قاصدی از پی فرستاد      پیامی با بلوری می فرستاد       که می دانم تو را شرم حضور است        مشو نومید، این جا قصر نور است     الا! ای عاشق اندوه گینم          نمی خواهم تو را غمگین ببینم         اگر آه تو از جنس نیاز است          در باغ شهادت باز، باز است       نمی دانم که در سر، این چه سودا است!        همین اندازه می دانم که زیبا است           خداوندا چه درد است این چه درد است؟         که فولاد دلم را آب کرده است           مرا ای دوست، شرم بندگی کشت        چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت

[6] - صادق آهنگران این نوحه "ذوق و شوق نینوا کرده دلم" را بعد از پایان جنگ، در فراق آن روزهای جنگ و خون، دردمندانه خواند و زمزمه کرد و ولوله ایی در دل های رزمندگان برپا کرد :  "بـار دیگـر بـا اجــازه از تفنگ       می‌رود ذهنم بسوی شعر جنگ        ذوق و شـوق نینـوا کـرده دلم       چـون هـوای کـربلا کـرده دلم       بود سنگر بهترین مـأوای من       آه جبهـه کـو بـرادرهـای من       در تمام سال‌های عشق و جنگ       مهـر در سجاده مـا شد قشنگ        سنگر خوب و قشنگی داشتیم       روی دوش خود تفنگی داشتیم      جنگ مـا را لایـق خود کرده بود        جبهه ما را عاشق خود کرده بود          روز کوچ کاروان از بر و بحر    روز آزادی شد از زندان شهر      نفرت از هر خود ستایی داشتیم        خلـق و خـوی روستایی داشتیم       آسمـان تکبـیر ما را دوست داشت      هر حسینی کربلا را دوست داشت       روزها در عشق پرپر می زدیم       در دل شب‌ها منـور می زدیم       داشتیم ای دوست شب‌های خطر      سایه‌ی صاحب زمان را روی سر          ابر گـریان از صـدای ناله بود       شور پرپر گشتن یک لاله بود     گردبـاد خـون به روی دجلـه بود    حمله در شب دعوتی تا حجله بود     مین بـه میـدان عبـورم می کشید     شیهه‌ی اسبی به شورم می کشید       گریـه‌هایم آه حسرت خورده اند      چکمه‌هایم خاک غربت خورده اند     یـاد روزی کـه بسیجی می شدیم      شمع شب‌های دوئیجی می شدیم        یـاد روزی که در خمپاره‌ها         جمع می‌کردیم، پاره پاره‌ها       هر بسیجی اقتـدا بر شمع کرد      پاره‌های جـان جود را جمع کرد       تـا ابـد شــام پریشانی ماست        داغ غربت روی پیشانی ماست      سرزمین نینوا یـادش بـه خیر   کـربلای جبهه‌ها یادش به خیر      سر به دوش گریه ها و ناله‌ها       چـون نگریم در عزای لاله ها        فیض پرپر گشتن گل داشتیم      کاش در جـام بلا مُل داشتیم      زخم دیدیم و پی مرهم شدیم      ما به بزم عشق نامحرم شدیم      ارث ما این روسیاهی مانده است     یادی از مـرغان چاهی مانده است    کربلای جبهه‌ها یادش به خیر     سرزمین نیـنوا یادش به خیر      غم برای نوع عنوان، می خوریم   رنج آب و غصه‌ی نان می خوریم    کـاش بـا یــارانِ مستِ دوستی     باز می‌داد عشق، دست دوستی         تا به دشت و کوه، رُسته شالی است      تـا ابـــد جـای شهیـدان خـالی است      سرزمین نیـنوا یادش به خیر      کربلای جبهه‌ها یادش به خیر"

پیرامون این سخنِ سردار سلامی فرمانده سپاه پاسداران که عنوان داشت : "شاه ایران را ایالتی از ایالات آمریکا کرده بود" باید متذکر شد که گیرم این گزاره درست، و شاه چنین کرد، اکنون دیگر او، نظام و افراد تحت فرمانش نیستند؛ سردار! خود از این سخن خود عبرت گیرید، چرا که امروز روزِ شماست، و بترسید که کسانی هم درآیند و همچون شما، چنین مدعایی را در مورد سیاستگذاران امروز تکرار کنند که : "شما ایران را به یک جمهوری از جمهوری های خودمختار روسیه (همچون چچن و...) کاهش دادید و..."، و به رغم تمام موازینِ امنیت و منافع ملی، انقلاب، اسلام، انسانیت، اخلاق و... با متجاوز روس در اوکراین همراه و همگام شدید.

سردار معظم! طعنه به رقیب، شیرین، و لبخند رضایت را بر لبانِ مدعی می نشاند، اما روندِ تاریخ نشان داده است که اشتباهات بزرگ، توسط مدعیان بزرگ، همواره تکرار و بازتولید می شوند، چه کسانی که در تاریخ نمی توان یافت که لاف همراهی و خدمت به مردم می زدند، اما به ضدمردمی ترین سیستم ها در جهان تبدیل شدند؛ چه مدعیان آزادی و آزادیبخشی که، به دشمنان هرگونه بروز و تبلور آزادی تبدیل شدند، و چهره مستکبرین تمامیت خواه و مستبدِ سابق را، سپید کردند؛ چه اهالی قلم و تفکر که، به دشمنان سرسخت قلم و تفکر تبدیل شدند، و در ذیل حاکمیت آنان قلم و تفکر را جولانگاهی نبود؛ چه مبارزین انقلابی که وقتی به پیروزی رسیدند، و قدرت را از آن خود یافتند، در موضع قدرت، با هرگونه اشکال مبارزه و اعتراض علیه خود، با مشت های آهنین مقابله کردند، و بهای اعتراض در سیستم آنان دار شد؛ چه استقلال طلبانی که در موضع قدرت، به وابستگانی بی جیره و مواجب و دربست و دنباله رو دیگران تبدیل شدند و...

شاید در بین هموطنان فردی را نتوان یافت که، کشور خود را ذیل یک کشور دیگر تعریف شده، و یا وابسته بخواهد، از این لحاظ، به حتم در غلتیدن در دامن شرق و یا غرب، البته محکوم است، اما در صورت صحت این سخنِ جناب سردار سلامی، خود ایشان بهتر از هر ایرانی از نتایج این همکاری شاه با امریکا باخبرند، همکاری "آقای محمدرضا" با امریکا باعث شد که ایران در جایگاه مجهزترین کشور خاورمیانه، بعد از اسراییل، از لحاظ تجهیزات نظامی قرار گرفت، و حداقل ما رزمندگان شاهدیم که از اول تا آخر جنگِ خسارتبار هشت ساله با رژیم بعث عراق، از سلاح هایی سود جستیم که هدیه همین دوره همکاری پهلوی دوم با غرب و به خصوص امریکا بود.

در آستانه شروع این جنگ خسارتبار (در 31 شهریور 1359) باید اذعان دارم و شهادت دهم که، بارها و بارها وقتی به داشته های خود، در مقابله با ماشینِ جنگی روسی سازِ صدام می نگریستیم، به آینده نگری شاه باید اَحسن می گفتیم، که این آینده نگری او در زمان حاکمیتش، در آن روزهای سختِ نبردِ نابرابر، دستگیر و کمکیار ما رزمندگانِ این جنگ شد، و آنچه او برای ما بجای نگذاشت، نبودش چقدر برجسته و مشهود بود، در زمانی که ما حتی از دسترسی به سیم خاردار برای دفاع در مقابل متجاوز بعثی هم محروم بودیم، چقدر به موشک هایی نیاز داشتیم که شاه نخرید و ما را در مقابله با جنگ موشکی اسکادهای روسیِ صدام، کاملا بی دفاع گذاشت، زمانی که هر روزه شهر مقاوم دزفول و دیگر شهرهای کشور را موشک های اسکاد روسی شخم می زدند، و ما موشکی برای شلیک متقابل و بازدارنده نداشتیم، و... لذا حداقل رزمنده ایی چون سردار سلامی نباید بدین دستاوردهای همکاری شاه با غرب خرده گرفته و بدان طعنه زند! که خود بر دستاوردهای خیره کننده آن همکاری کاملا واقف و البته بهره مند بوده و هست.

و اگر او، این را حق خود می داند، این نکته را هم باید توجه کند که در غلتیدن در دامن روس ها نیز چقدر دردناک و خسارتبار است، وقتی که ایران در کنار کشورهایی دیکتاتور مسلک، و فاقد آزادی های اولیه، همچون کره شمالی و روسیه سفید، در جبهه ایی در کنار پوتین قرار گرفت، که بطلان این حضور حتی بر کودکان عرصه سیاست هم هویداست، و حال آنکه او را تجهیز و کمک نیز کنیم، و این طرف، دنیا هر روزه شاهد اخبار کشتار مردم ستمدیده، و مورد تجاوز قرار گرفته شده اوکراین باشد که گفته می شود، توسط پهپادهای ساخت ایران انجام می شود، پهپادهایی که در تهاجم تجاوزکارانه آشکار روسیه به خاک و مردم اوکراین بعنوان یک کشور مستقل، از آن استفاده گسترده می کنند، و بدین ترتیب دنیا و افکار عمومی جهان، ایران را در کنار متجاوزان می بیند و در اذهان جهانی نام ایران، همراه دیکتاتور روسیه، در جنایت و کشتار و تجاوز به اوکراین ثبت می شود.

قطعا برای هیچ آزادمرد و آزادزنی و از جمله ایرانیان که خود روزگاری در این روزهای آخر شهریور ماه مورد تجاوز قرار گرفتند، ایستادن در کنار متجاوزی همچون روسیه پذیرفتنی نیست، و این لحظات تلخ تاریخی در اذهان مردم جهان، ثبت می شود، و این لکه ننگ به دامن اتخاذ کنندگان چنین سیاستی ثبت خواهد شد، بی شک این حرکت از سوی آزادیخواهان، استقلال طلبان، طالبان کرامت و عزت انسانی، اخلاقمداران و... در تاریخ بشریت محکوم بوده و خواهد شد.

شراکت ایرانیان در تجاوز روسیه به اوکراین، و ایستادن در کنار دیکتاتور متجاوزِ متکبری همچون پوتین که از زمان فروپاشی شوروی حداقل این سومین تجاوز کرملین نشینانی چون او به مناطق پیرامونی اش می باشد، و تاریخ دنائت روس ها در حملات به چچن های معترض، گرجی ها و حمله اخیرش به مردم و خاک اوکراین را هرگز فراموش نخواهد کرد.

حال از جناب سردار سلامی باید پرسید، اگر شاه در کنار امریکا یک ارتش، تجهیزات نظامی خرید و بر جای گذاشت، شما در کنار متجاوز روس چه بدست خواهید آورد؟! البته تا کنون به غیر از ننگ و محکومیت ابدی، چند هواپیمای آموزشی "یاک"بدست ایران رسیده است، که پیش از این چنین هواپیمایی یادآور سقوط و شهادت وزیر راه کشورمان، جناب شهید دادمان و همراهانش است که در آتش این سقوط سوختند. 

بپا نبازی سردار!

که تاکنون هم، البته در این قمار رسوای همراهی شرقگرایانه ات، بازنده ایی،    

 

"شنودگان عزیز! توجه فرمایید! شنوندگان عزیز! توجه فرمایید! رزمندگان ...."

این سرآغاز پیام رادیویی مبتنی بر پیروزی بود، که در دوره یک نبرد هشت ساله خسارتبار، نوید بخش، و در میان آن همه خسارت و خون، به همراه مارش پیروزی، شادی آور و غرور آفرین در میان ملت ما شده بود.

در آن روزهای مرگ و شهادت، جنایت و جنگ، در آن هنگامه های خونین عروج، در آن جهنم سیاه و سرخ از دود و آتش، در میان آن همه ناله و فریاد، که از درد تن پاره پاره شده رزم آوران، از اصابت تکه های داغ آهن (تیر و ترکش) به هوا بلند بود، میان زوزه های گلوله و ویرانی، میان آن همه انفجار و بوی تند باروت، که خانمان ها بر می افکند، میان آن همه مردم که از خانه و کاشانه خود آواره این شهر و آن شهر شدند و... همه و حتی گوش های خود ما رزمندگان حاضر در صحنه جنگ نیز، منتظر و تشنه شنیدن این پیام های رادیویی تبلیغات جنگ بودند، که خبر از شروع عملیاتی، و یا آغاز حرکتی می داد، که انتظار می رفت در وضعیت ساکن و مردابی جنگ تغییری دهد، پازلی را در صفحه ی به هم ریخته جنگی، جابجا کند، خلأ ایی را پر کند، تا وضعیتی روشن شود، و بلکه اتفاقی بیفتد، و تغییری در شرایط جنگ به وجود آید؛ اما از پس این پیشروی ها و پسروی ها، که بسیار هم مهم بود، اتفاق خارق العاده ایی نیفتاد که نیفتاد!

و با وجود این که بارها و باره ها این پیام، از رسانه ها شنیده شد، اما در پایان، این پذیرش قطعنامه 598 مصوب سازمان ملل متحد بود که، با راه حلی سیاسی و دیپلماتیک، اتفاق اصلی را رقم زد، و بر دایره ایی از خون، کشتار و جنایت مهر ختم کشید، ورنه، نه این صحنه و نه صحنه داران این جنگ را قصدی برای اتمامش نبود، در چهره هیچکدام شان نشانه ایی از قصد پایان نمی دیدم.

گرچه در پس این پیام شورانگیز رادیویی، همواره ما منتظر اخباری غرور آفرین از صحنه های پیروزمندانه جنگی بودیم، تا به قول ما رزمندگان "قلب امام شاد" گردد، اما فارغ آن همه همهمه و شور تبلیغاتی، در آن سوی دیگر سکه ی غرور و حماسه جاری در فضای صحنه کشور، عده ایی در پناه هیجان این اخبار غرور انگیز تبلیغات جنگ، مشغول جمع آوری بدن های رزم آورانی مشغول بودند، که مثل برگ های تازه ی مبتلا به خزانِ نا به هنگام، با ترکه های داغ و آتشین، بر زمین ریخته شده بودند. 

در این سوی و آن سوی خاکریزها، بعد از هر عملیاتی پر بود از جنازه ی آنانی که در دو سوی خط آتش، به نبردی سخت و مردانه پرداخته بودند، رزم آورانی که پدران و مادران شان با رنج و تعب بسیار، آنان را پرورانده، و به سن رشادت و دلیری جنگ رسانده، اکنون پیاده نظام لشکریان گرد آمده در زیر یکی از دو پرچم حاضر و درگیرِ در این جنگ شده بودند، و برای مهیا کردن شرایط شنیدن این لحن حماسی از بوق های حامل تبلیغات جنگ در دو سوی مرز، جان داده، و اکنون اجسادشان باید جمع آوری، و به عقب منتقل شده و زیر خروارها خاک، به همراه تمام آرزوهای خودشان و اهل شان دفن می شدند.

ما همواره از نعمت های جنگ شنیده ایم، اما جنگ روی بسیار خشن و ناگواری دارد، که البته وجه غالب آن هم هست، و از دید جامعه پنهان، و مخفی نگه داشته می شود، روی خشونت، ویرانی و بی رحمی های جاری در جنگ، که آثار هلاکت بارش، همیشه درست و یا نادرست سانسور می شوند، و شاید به همین دلیل، گاه اذهانی را می توان دید که، آرزوی دیدن دوباره آن لحظات زشت و نازیبا را می کشند، تا صحنه ایی بیابند و مثلا روح سلحشوری و قهرمانی خود را به ظهور رسانند، یا در فضای عرفانی آن لحظه ها غوطه خورند، یا بدبخت ترین آنان، انتظار می کشند تا از مشکلات جنگ، ماهی های بزرگ، از سودهای کلان تجاری را صید کنند و...

شاید به همین دلیل است که به درست یا نادرست، قرن هاست که قهرمانان ما از میان جنگ آوران، و حکمرانان غالب انتخاب می گردند، و کسانی در این بین مشهور می شوند که در کشورگشایی ها، دست برتر و موثرتری داشته اند، حال آنکه ما بیشتر از هر چیزی نیاز به صلح و قرار، و در نتیجه پیشرفت و آسایش داریم، تا جنگ و نبرد و ویرانی و عقب ماندگی؛

ما به قهرمانانی نیاز داریم که صلح را برای ملت خود به ارمغان آورند، به حکمرانانی نیاز داریم که شرایط زندگی بهتری برای ملت های خود تهیه ببینند، قهرمانان ما باید از میان دانشمندان، حکما و حکمرانانی باشند که شرایط سلامتی، رفاه و پیشرفت را برای انسان ها مهیا می کنند، و البته ناگفته پیداست که این رفاه و پیشرفت است که، ملت ها را از جنگ و احتمال بروز آن دور می کند، و هر چه رفاه و پیشرفت عقب نشست، احتمال بروز جنگ و خونریزی نیز افزایش خواهد یافت، و تجاوز و جنگ هم موضوعیت بیشتری پیدا خواهد کرد.

ناگفته پیداست وقتی ملتی مورد تجاوز قرار گرفت، نیاز به قهرمانانی خواهد داشت تا توسط آنان خود را از بردگی و سلطه متجاوزین برهاند، اما اگر سردمداران ملتی نتوانند مردم خود را از چرخه جنگ و ناامنی و چنین قهرمان پروری هایی، بیرون و بالا کشند، و از این شرایط نجات ندهند، آن مردم در شرایط اضطرار، همواره خواهند ماند، و چرخه جنگ و ویرانی، و بروز این نوع قهرمانان و قهرمان پروری های دردناک، ادامه خواهد یافت، قهرمانانی که وجودشان خیر و برکت است، اما هیچ کس نباید شرایطی به وجود آورد که ضرورت چنین قهرمان گری هایی به وجود آید، و جنگ ها را باید از سر ملت خود دور کرد، تا هرگز چنین قهرمانانی نداشت، و قهرمانی و قهرمان پروری را به سوی سازندگی، علم و قدرت نرم برد.

در سالگرد شروع هر جنگی باید چهره واقعی آن را نمایاند تا شرایط اجتناب از آن افزایش یابد، تا شعار نه به جنگ قوت و قدرت گیرد و...

اکنون خیابان ها و کوچه های تمام دیار ما، مملو از عکس و نام شهدایی است که دیگر نیستند، تا ترجمان زندگی برای اهل خود و کشورشان باشند، جای همه آنان در بین ما خالیست، آنانکه از زندگی خود گذشتند تا ما زندگی کنیم.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.