یا تو را در موضع قدرتمندی ببینم که به کمین ضعیف ترین ها نشسته، تا عقوبت مان کنی و به سزای اعمال مان برسانی، و به دنبال بهانه ایی هستی تا به کمترین شِرک و یا گرفتن شریک برایت، که دیدن این شِرک هرچند به سان مورچه ایی سیاه بر سنگی سیاه محو باشد، تمام و انبوه خوبی ها را به فراموشی سپرده، چنان خشم بر تو مستولی می شود که خط بطلان بر تمام پرونده امان زنی، و روانه ناکجاآباد مان در جهنم عُظمی اعمال مان و یا خشم خود کنی و به آتش قهر سوزان این آتشفشان خشم بسوزانی و....
یا حکیمی نکته بین تو را بینم که می دانی چه خلق کرده ایی، که به نَمی تب می کند، به گوشه نگاهی غَش می کند، به ریالی گول می خورد، به نرمی سخنی دلش می رود، به لقمه خوراکی مدهوش می شود، و... و تو دانسته از این خصلتِ خَلق، در پی همین گوشه هایی از این دستی تا بدستت آید و بنده را از بَندِ رقیب، آتش، خشم خود و... برهانی و او را به بهانه ایی اندک به دامن خود بازگردانی.
نمی دانم تو کدام خدایی، و وضع ما در بارگاهت چه خواهد بود.