گزارش صعود به بام تهران، چکاد 4375 متری خلنو
  •  

15 تیر 1399
Author :  
دریافت سیمرغ برای صعود

 

انتظار برای بالارفتن از شیب های پایان یابنده بر بلندای، بلندترین چکاد استان تهران یعنی خُلِنو [1] هم به پایان رسید، جمعه 13 تیرماه 1399 روز پایان این انتظار بود، کاری سخت، چنانچه که پیش از این، وقتی به راه های دسترسی به این قله شکوهمند فکر می کردم، گاه بر موفقیت خود در حضور بر بلندای آن تردید می کردم، لذا پیشمطالعه این صعود را نیز انجام ندادم، تا کار هدایت و حتی ارزیابی توانایی خود برای این صعود را، به دوستان تیم و راه بلدان خود سپرده، که با توجه به توانایی که در کار من در صعود های پیشین از جمله صعود به آزادکوه و... دیده بودند، نظرشان بر این بود که "تو می توانی این صعود را هم به راحتی داشته باشی"، و لذا خود از پیشداوری های قبل از صعود خودداری کرده و به نظر آنان اعتماد کردم و جسارت این صعود را به خود دادم.

بهترین زمان برای صعود به این قله زیبا و دیدنی استان تهران، ماه های تیر و مرداد (جولای و اگوست) است و اکنون در ابتدای تیرماه را به عنوان زمان صعود خود انتخاب کردیم.

این صعود نشان داد به رغم بارش های زمستانی و گاه بهاری، مدت هاست که آسمان از بارش بر خاک ما عقب نشسته، و اینجا و در بام تهران هم آنچه آب دیده می شود و تری، تنها به آب ذوب شده از برف ها متکیست و زمین آن بلندا نیز خشک است، و به قول آن چوپان اهل لالون، [2] اگر در آینده نزدیک باران نبارد، این سبزه بر کوه نشسته کنونی نیز، به زودی خشک خواهد شد.

زمان صعود ما از روستای لالون تا قله، به صورت خالص با کسر زمان های استراحت و... حدود 5 ساعت بوده است.

کل زمان رفت و برگشت با احتساب زمان های استراحت و... از روستای لالون تا قله، و از قله تا لالون، 13 ساعت 25 دقیقه به طول انجامید.

اگرچه در قله کمی احساس سردرد و در واقع دردی میان دو ابر داشتم، اما وقتی در حال نزول بودیم، این درد افزایش یافت، تا قبل از رسیدن به یال قله برج و استراحت جمعی برای خیز آخر و نزول از طریق شن اسکی یال قله برج به سمت آبشار لالون، دچار دو بینی شدم و تا روستای لالون این دو بینی مرا آزار داد، و از دیدن بدقت مسیرهایی که پا می گذاشتم از این به بعد محروم بودم، لذا با خطرهایی هم مواجهه شدم، ولی به همت دوستان همنورد و  همنوردانی از دیگر تیم هایی که در مسیرم بودند، این قسمت را نیز، از ابتدا شن اسکی یال برج تا آبشار لالون و از آنجا تا روستای را با همکاری همتیمی هایم عبور کرده و به سلامت به مقصد رسیدم.

این حالت مشکل در بینایی در حرکت که بودیم تشدید می شد و در هنگام استراحت بهبود نسبی می یافت. به دور دست که نگاه می کردم این دوبینی تشدید یافته، و در نگاه به نقطه های نزدیک، کاهش عارضه داشتم. در کوهنوردی های سابق چنین حالتی برایم رخ نداده بود، و این پدیده ایی بدیع بود که در حین صعود به خلنو مرا در گرفت.

این قله را قرار بود سال گذشته به همراه دوست همنوردم، مرحوم میر هادی مودب صعود کنیم، اما به علت این که صعود آنان از طریق تیغه های ژاندارک صورت می گرفت، در آخرین لحظه حضور و همراهی من با آنان کنسل شد.

اما زمانبندی این صعود :

  • ساعت 4 صبح جمعه 13 تیرماه حرکت از تهران، و نماز صبح را در حال انتظار برای رسیدن بقیه همراهان در گردنه قوچک، با دوستانی دیگر بودم که تا آخر این صعود با ما به نوعی در مسیر همراه بودند و در مسیر بارها تیم آنان را دیدم و خوش و بشی با هم داشتیم، چرا که از همانجا مشخص شد که آنها نیز مثل ما راهی قله بلند و خاطره انگیز خلنو هستند.
  • ساعت 4 و 54 دقیقه صبح، حضور در فشم، سر جاده زایگان، لالون،
  • ساعت 5 و 6 دقیقه صبح به تابلو لالون – امامزاده عبدالله رسیدیم که ما را از سمت چپ از جاده فشم – گرمابدر جدا می کند و به زودی ما را به روستای لالون خواهد رساند.
  • ساعت 5 و 13 حضور در روستای لالون و پارک اتومبیل برای پیگیری صعود از طریق پیاده، در اینجا ارتفاع از سطح دریا حدود 2400 متر می باشد.
  • ساعت 5 و 30 دقیقه صبح حرکت پیاده در مسیر خیابان ورزا [3] در این روستای زیبا
  • ساعت 6 و 14 دقیقه صبح به تنگه ایی رسیدیم که باید کفش ها را در آورده و شلوار را بالا زد تا از آب گذشت، بلافاصله بعد از این تنگه اولین توده یخچالی خود نمایی می کرد که از زمستان گذشته همچنان باقی مانده است و کم کم در حال آب شدن است. متاسفانه در مسیر آب! یک لاشه مرده قاطر قرار دارد! که با این که کسانی سعی کرده اند با سوزاندن آن، از آنجا گند زدایی کنند ولی لاشه هنوز نیم سوز است و بوی تعفن آن آزار دهنده، و این نشان می دهد با از بردن حیوانات تمیز کننده طبیعت، از جمله کلاغ ها، لاشخورها، شغال ها، کفتارها و... که ماموریت پاکسازی محیط زیست از لاشه ها را به عهده دارند چه بلایی را سر خود می آوریم، حجم آبی که توسط همین لاشه آلوده می شود، قابل محاسبه نیست، و این سلامت هزاران از ما را به خطر می اندازد، صاحب این قاطر که هیچ، اهل لالون که هیچ، محیط زیست، بهداشت و سلامت و... کسی نیست که این خطر را از سلامت هزاران نفر دور کند.
  • اینجا مجمع قله های فراوان بالای 4000 متر در استان تهران و مازندران است، که خلنو بلندترین آن در استان تهران و دماوند بلندترین در استان مازندران و بلکه ایران و پس از دماوند البته علم کوه که افتخار صعود به آن را نداشتم، به طوری که در مسیر دره ورزا که مسیر حرکت ما به سوی خلنو است، یال شرقی سرکچال (حدود 4130 متر ارتفاع، بر اساس داده های گوگل مپ[4]) را در سمت چپ خود داشتیم که این قله نیز از بلندترین هاست و قله برج (حدود 4280 متر)که در پیش روی ماست و... قله های مهرچال (3912 متر) و پیرزن کلون (3842 متر) و هم هن (3590 متر) را هم در پشت سر خود می توانیم ببنیم. از هر قسمت کوه و دره چشمه ایی جاریست، و دره ایی که ما در امتداد آن در حرکت هستیم مملو از بهمن هایی است که زمستان گذشته از یال های سرکچال به کف دره آمده اند و اکنون ده ها متر روی هم تلانبار شده و زیر آن دالان های درست شده، گنبد مانند، که و به قول یکی از همنوردان، انسان را به یاد بازارهای سرپوشیده قدیمی شهرهای قدیمی ایران می اندازد، گویا معماران آن در عهد قدیم از همین دالان ها الهام گرفته اند، که با قوس ها زیبای کچ بری سقف آن مشخص شده اند.
  • ساعت 6 و 31 دقیقه در مسیر دره، در حدود ارتفاع 2620 متری، به جایی رسیدیم که نوک قله برج با لکه های بزرگ برفی خود را نمودار می کرد.
  • ساعت 6 و 59 دقیقه در مسیر دره به جایی رسیدم که در آنتهای آن قله برج کاملا مشخص است، از این جا به بعد مسیر ما حدود 40 درجه به سمت چپ گردش می کند.
  • ساعت 7 و 19 دقیقه به چشمه تلخاب رسیدیم که در یک مکان می توان سه چشمه را دید، که هر کدام آب های آن با محلول های خاص از آن خارج می شوند، یکی آب گازداری دارد که در صورت نوشیدن ممکن است دچار مشکل معده شوید، لذا توصیه می شود که از نوشیدن آن تا انتهای صعود خودداری کنید و فقط اگر اصرار بر نوشیدن آب گازدار دارید، آن را به منزل برده و در آنجا آن را نوشیده و مزه اش را امتحان کنید (آب سودا)، که اگر مشکل معده پیدا کردید (در صورت حساسیت به گاز آن)، در کار صعود شما مشکلی ایجاد نکند، چشمه بعدی آب تلخی دارد که قابل نوشیدن نیست و یک چشمه ایی هم که آب آن خوردنی و گواراست، لذا در یک نقطه سه چشمه با آب های متفاوت را می توان دید. در چشمه تلخاب ارتفاع حدود 3000 متر می باشد، این جا هم یک مجتمع کمپینگ است که کوهنوردان صعود دو روزه چادرهای خود را برپا کرده اند.
  • اما پیش از رسیدن به پای قله برج در سمت مقابل که بین یال های سرکچال و برج است، باید در جایی که ارتفاع حدود 3200 متر می باشد، به سمت راست پیچید، تا از پهنه یکی از یال های شرقی قله برج، به سوی بالا صعود خود را ادامه داد.
  • در ابتدای این دره در ساعت 7 و 53 دقیقه به آبشار نسبتا بلندی رسیدیم که به "آبشار لالون" مشهور است و حدود 3400 متر ارتفاع دارد؛ که آب ها را از همین یال شرقی و سمت جنوبی قله برج و... را به سوی لالون رهسپار می کند، به طوری که اگر پشت به این آبشار بایستی، سه قله سرکچال با عظمتی باور نکردنی با یخچال های بسیار زیبا و صخره ها و پرتگاه های عظیمش خود نمایی می کنند.
  • بالای آبشار پر است از چادر های انفرادی تک نفره، دو نفره و... که مربوط به کسانی است که شب را اینجا مانده اند تا صعودی دو روزه به قله خلنو داشته باشند.
  • ساعت 8 و 7 دقیقه صبح ما خود را به بالاترین نقطه چادرها رسانده و برای صبحانه و استراحت توقف کردیم.
  • ساعت 8 و 54 دقیقه هم بعد از صبحانه و استراحت، صعود از یال شرقی قله برج را آغاز کردیم که ما را به گردنه ایی در ارتفاع 3940 متری می رساند که می توان از آن مقداری در حدود 100 متر ارتفاع کم کرد و وارد کاسه ایی شد که پاکوب های آن در سمت شمال این کاسه که بین ارتفاع 3800 تا 4000 متر قرار دارند، شما را به سوی قله خلنو خواهد برد، و یا این که در سمت غرب صعود خود را روی یال شرقی قله برج به سمت غرب ادامه داده و پس از فتح قله، از طریق تیغه های ژاندارک خود را به قله خلنو کوچک و سپس خلنوی بزرگ رساند که مقصد همه صعود کنندگان است (راهی که برای غیر حرفه ایی ها و افراد فاقد ابزار پیشنهاد نمی شود).
  • ساعت 10 و 24 دقیقه ما خود را به این گردنه در ارتفاع 3940 متری رسانده و کمی توقف کرده، تا بقیه تیم هم برسند، اما با نا امید شدن از آمدن قریب الوقوع آنها، راه خود را در ساعت 10 و 36 دقیقه پی گرفته و دو نفری ادامه مسیر داده، و به سمت کاسه سرازیر شدیم. آب برف های این کاسه، و سمت شرق قله خلنو و قله برج بعد از آب شدن در مسیر دره ایی به سمت دشت لار، [5] خواهند رفت که پیش از این گزارش حضور در مسیر این آب ها را نوشته بودم. لذا دوست داشتم مسیر برگشت ما از همین دره باشد، ولی تحقق آنچه شما در کوهستان هوس می کنید، باید همراه کلی مطالعه و داشتن راه بلد و... باشد، و دوست داشتن های شما معمولا محقق نمی شود.
  • ساعت 11 و 21 دقیقه خود را به آن سوی کاسه رسانده و با عبور از چند لکه برف بزرگ، در ارتفاع حدود 4000 متر صعود را از یال قله خلنوی کوچک (حدود 4280 متر ارتفاع دارد) که اکنون در انتهای کاسه، روی یال آن قرار داریم، ادامه دادیم.
  • ساعت 11 و 30 دقیقه خود را به بالای این یال قبل از رسیدن به قله خلنوی کوچک (در حدود ارتفاع 4120 متر) رسانده و از این پس بر دامنه شمالی قله خلنوی کوچک، اُریب، تراورس کرده و خود را باید به گردنه ایی (در ارتفاع حدود 4265 متر) می رساندیم که بین قله خلنوی کوچک و خلنوی اصلی قرار داشت، که مقصد صعود کنندگان قله خلنو اصلی و بزرگ است، می رساندیم.
  • ساعت 11 و 55 دقیقه بود که این مسیر نیز با لکه ها و نقاب برفی اش به اتمام رسید و اینجا در ارتفاع 4265 متری، مسیر ما با مسیر کسانی که از قله برج، به قصد فتح قله خلنو می آمدند، یکی شده راه به سوی شمال گرفته و تا چند دقیقه دیگر بر قله خلنو خواهیم بود، مسیر صعود به برج و سپس به خلنو، مسیری خاص برای کوهنوردان حرفه ایی است، که در بین خود خطر عبور از تیغه های ژاندارک را باید به جان خرید، و با فتح قله برج، سپس به فتح قله خلنو کوچک و بزرگ اقدام کرد. از جمله افرادی که از سمت قله برج می آمدند دو نفر ورزشکاران "اسکای رانینگ" بودند که با سرعت زیادی و تسلط عضلانی فوق العاده و بدون ابزار کوهنوردی، کوله، کفش و... از ما گذشتند و به سرعت به سوی قله خلنو می رفتند. دوست همنوردم با آنها خوش و بشی کرد و از زمانبندی های صعود آنان بسیار متعجب شد.
  • ساعت 12 و 7 دقیقه بود که ما خود را به قله 4375 متری [6] خلنو رساندیم و اینجا انتهای یک صعود به یاد ماندنی بود، در سمت مقابل خود قله شکوهمند آزادکوه در استان مازندران، خود نمایی می کند و درست 400 متر که در سمت شمال قله خلنو ارتفاع کم کنی وارد استان مازندران خواهی شد. و از این پس بازگشتی سخت در انتظار صعود کنندگان است چرا که هم عبور از لکه های برفی را در پیش دارند و هم شیب های تند یال شرقی قله برج تا آبشار لالون.
  • وقتی ما به قله رسیدیم تیم های زیادی بالای قله بودند، و تیم های زیادی هم از راه می رسیدند، ما منتظر قسمتی از تیم مان بودیم، که از آنها جدا افتاده بودیم، و نهایتا باد تندی وزیدن گرفت و با توجه به پیش بینی ها مبنی بر بارش، سریعا تصمیم به نزول گرفتیم و بعد از نا امیدی از آمدن هم تیمی ها بود، که در ساعت 12 و 54 دقیقه راه بازگشت را در پیش گرفتیم، اما تنها بعد از رسیدن به پایین گردنه (در ارتفاع 4240 متری) بین دو قله خلنو بود که دیدیم دوستان باقی مانده ما هم از راه رسیدند،
  • ما هم از این پس راه بازگشت را با قدم های آهسته، و در مسیرهای طولانی تر بازگشت در پیش گرفتیم تا دوستان دیگر تیم ما هم صعود خود را به انجام رسانده و بازگردند، به طوری که ساعت 14 و هفت دقیقه بود که ما تازه خود را به پایین ترین مکان پاکوب ها در کاسه (ارتفاع حدود 3900 متری) رسانده بودیم و مسیری که می شد تنها با 20 دقیقه طی کرد را یک ساعت و 13 دقیقه تا اینجا طی کرده بودیم، ولی هنوز اثری از دوستان نبود.
  • بالاخره خود را به ما در جمله آخرین نفراتی که از قله باز می گشتند، رساندند و ما کاسه را به سمت بالا حرکت کردیم، تا در گردنه استراحت یک ربع ساعتی داشته و راه نزول از شیب های یال شرقی برج به سمت آبشار لالون را در پیش گیریم. مسیر شن اسکی که شیب تندی دارد و با استفاده از این شن اسکی ها به راحتی می توان نزول کرد، اما مشکل دوبینی مرا از لذت بردن از این نزول باز می داشت چرا که نمی توانستم روی قدم های خود تمرکز داشته باشم، چرا که دید مناسبی اصلا نداشتم، دوستی مقداری قره قروت و کشک به من داد، بعد هم کمی خرما، و اگرچه اثر فوری نداشت، اما روحیه بخش بود، همه این امکانات در کوله هر کوهنوردی از جمله خود من بود، ولی کسی حال و حس کوله زمین گذاشتن و برداشتن این ها را ندارد و معمولا کوهنوردانی هستند که عاقل تر از ما هستند و این ها را دم دست دارند و فورا به داد انسان می رسند، بالاخره این شیب ها هم تمام شد و در معیت دوست همنوردم خود را به محل صبحانه رسانده و منتظر بقیه شدیم.
  • ساعت 16 و 18 دقیقه بعد از ظهر بود که شیب های یال قله برج را به پایان رسانده و در بالای آبشار در محل صرف صبحانه برای استراحتی چند نشستیم، در حالی که دیگر چادری نبود و همه جمع کرده و راه بازگشت را در پی گرفته بودند، و به جز ما و یکی دو تیم که منتظر دوستان خود بودند، همه بازگشته بودند.
  • ساعت 17 بعد از استراحت و صرف غذا، مجددا حرکت خود را به سوی روستای لالون در پیش گرفتیم تا صعود یک روزه ما به بام استان تهران، یعنی قله خلنو که تابلوی فدراسیون کوهنوردی استان تهران به عنوان لوح سیمرغ بر آن مندرج است و بدین ترتیب به همه کوهنوردان گواهینامه لوح سیمرغ داده می شود، به پایان برسد.
  • ساعت 18 و 55 دقیقه خود را به محل عبور از آب در تنگه بالای روستای لالون رساندیم و از آب گذشته و به زودی در روستای لالون خواهیم بود. و راه بازگشت به تهران را در پیش خواهیم گرفت.
  • حرکت به سمت تهران از لالون ساعت 19 و 43 دقیقه غروب 13 تیرماه 1399

 

 

Click to enlarge image 2020_07_03_05_48_IMG_3998.JPG

مدخل ورودی به دره ورزا راه منتهی شده به قله برج و سپس خلنو

[1] - Kholeno

[2] - اسم اصلی این روستای زیبا که در منطقه باستانی و تاریخی رودبار قصران قرار دارد، لالان (Lalan) است که به گویش اهل تهران، به لالون تغییر گویش یافته است، در این منطقه بکر تاریخی می توان اسامی اصیل بسیاری را یافت که هزاران سال است که به همت و خوش سلیقگی اهل محل تغییر نیافته و همچنان پا برجاست، و حامل تاریخ این ملت است و مفاهیم بکر تاریخی.

[3] - در فرهنگ حاشیه نشیانان کوهستان البرز "ورزا" به گاو نری گفته می شود که به اندازه کافی قدرتمند است، که می توان خیش و گاو آهن را بر او بست، و زمین را بدین طریق برای کشاورزی آماده نمود و شخم زد. استفاده شورای روستا لالون از نام "ورزا" برای نامگذاری خیابان اصلی این ده زیبا، برایم جالب بود و در دلم حسابی از آنان تقدیر کردم، چراکه نام هایی اینچنینی برای زنده نگهداشتن گویش هایی که در فرهنگ باستان از آن سود جسته ایم، بسیار موثر است. البته فکر می کنم با توجه به این که این خیابان در مسیر دره ایی است که به کوهی ختم می شود، که خود بیش از 4000 متر ارتفاع دارد که ورزا نام دارد، به همین دلیل است این خیابان نیز نام ورزا به خود گرفته است، نام جالب دیگری را هم در مسیر دیدم، که کوچه ایی به نام "لاربندک"، نامیده اند که این نیز نشان از خوش سلیقگی شورا در نام گذاری ها بر اساس نام های محلی است، که خود حامل وجوه تاریخی و فرهنگ غنی مردم زیست کننده در این سرزمین های باستانی است، آنچه باعث تعجب است این که به رغم کوهستانی بودن محل که باید اسامی بر مبنای دامپروری استوار باشد، این اسم مبنای فرهنگ کشاورزی دارد که خاص زمین های صاف است، امروز گیلاس های لالون در حال سرخ شدن هستند و تا چند روز آینده وارد بازار خواهند شد، اما درختان سیب را آفتی زده است که تمام برگ های آن را خورده است و تنها چوب برگ ها مانده و سبزی به بعضی درخت های سیب دیده نمی شود، برگ ها سفید می زند، و این بسیار غم انگیز است که درخت از خوردن و نفس کشیدن با از دست دادن برگ ها محروم می  شود.

[4] - در این آدرس https://www.google.com/maps/@36.0669876,51.5627424,14.75z/data=!5m1!1e4

[5] - گزارش این حضور را تحت عنوان "گرمابدر به دشت لار، دروازه عبور از عرض البرز مرکزی" قبلا در این آدرس اینترنتی http://mostafa111.ir/neghashteha/articel/725.html منتشر کرده ام.

[6] - البته گوگل مپ ارتفاع این قله را حدود 3328 متر نشان می دهد، که داده های گوگل مپ مذکور به نظر می رسد با واقعیت فاصله دارد.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (3)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

کوهنوردی ورزشی همگانی یا لاکچری؟

اگر بخواهیم با رعایت استانداردهای لازم در ایران کوهپیمایی کنیم، کوهنوردی یک ورزش لوکس و پرهزینه محسوب می‌شود. از هزینه‌های مربوط به خرید تجهیزات گرفته تا هزینه ایاب و ذهاب و اقامت و در صورت نیاز راهنما و ... اما در اروپا چنین نیست. کوهنوردی ورزشی مختص یک قشر خاص از جامعه نیست و همه مردم می‌توانند در صورت علاقه آن را انجام دهند. هزینه خرید تجهیزات نسبت به قدرت خرید مردم چندان بالا نیست و از سویی همه ساله برندهای فروش وسایل کوهنوردی در روزهایی از سال تخفیف‌های واقعی می دهندتا همه مردم به ویژه جوان‌ترها بتوانند تجهیزات مورد نیاز خود را با قیمتی پایین‌تر تهیه کنند. حمل‌و‌نقل عمومی مانند قطار یا حتی اتوبوس در بیشتر مواقع تا پای مسیر کوهنوردی را پوشش می‌دهد اما آن چه بیش از همه کوهنوردی و طبیعت‌گردی را در میان مردم اروپا تبدیل به ورزشی همگانی و محبوب می‌کند، نوع تربیت آن‌ها و اهمیتی است که برای سلامتی قائل می‌شوند.

This comment was minimized by the moderator on the site

چرا کوهنوردها با وجود اینهمه شرایط خطرناک صعود میکنند؟!

"گرلینده کالتنبرونر" تنها زن کوهنورد جهان که هر 14قله بالای 8000متر رو صعود نموده، در مورد علت زندگی و صعودهایش اینگونه عنوان میکند که: هر گاه با دیگران درباره اکسپدیشن هایم صحبت می کنم، می توانم احساس کنم که آن ها فقط عذاب و سختی های این کار را می بینند: سرما، توفان و خطرات.
تنها افراد کمی می توانند با این لحظات زیبا ارتباط برقرار کنند، لحظاتی که مرا به سوی هیمالیا باز می گردانند.
من به دنبال این موقعیت های خاص هستم: غوطه ور شدن در زیبایی، احساس قوی زنده بودن و "خودم" بودن به طور خالص و ناب
این بالا من آزادم، من می توانم از تمام مسئولیت ها جدا شوم، مجبور نیستم خوشایند دیگران باشم. دور از هر چیزی در آن پایین، می توانم خود واقعی خودم باشم.
هر زمان که تسلیم دنیای کوه های بلند می شوم، احساس خشنودی می کنم. حتی اگر متوقف شوم با خوشی لبریز می شوم. وقتی صعود می کنم مصمم هستم، احساس استقلال و شایستگی می کنم. من در کوهستان تصمیم قاطع ام را خودم می گیرم و در مقایسه با زمانی که در پایین هستم احساس کاملا متفاوتی دارم، این خود واقعی من است.

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

در فرهنگنامه کوهنوردی به آدمهایی که با همدیگر کوهنوردی می کنند می گویند:
"همنورد".
چه اسم قشنگی !
"همنورد"، یعنی تمام پستی ها و بلندی ها و فراز و نشیب ها را در کنار هم درنوردیدن ، پشت و پناه هم بودن ، کنار هم و پا به پای هم راه رفتن ، در رابطه با دیگران جنسیت نداشتن و جنسیت قائل نشدن ، در سخت ترین مسیرها و دشوارترین گردنه ها هوای هم را داشتن و تمام دار و ندار خود را با دیگران قسمت کردن.
"همنوردها" رفتارهای ویژه ای دارند که رویای تمام کسانی است که می خواهند با همدیگر و در کنار هم زندگی کنند :
آنها همیشه حواس شان هست که :
یکی تندتر از دیگران حرکت نکند ،
حواس شان هست که یکی از دیگران جا نماند ،
حواس شان هست که در مسیرهای سخت یکی سقوط نکند ،
در سنگلاخ ها یکی لیز نخورد ،
حواس شان هست که یکی کم نیاورد ،
که یکی فشارش نیفتد ،
که یکی کم و کسر نداشته باشد.
همنوردی صرفا هم تیمی بودن در یک رشته ورزشی نیست ، یک معرفت است ، یک سبک زندگی است:
همنوردی با هم بودن در عین احترام به فردیتهای همدیگر است ، پشت و پناه هم بودن بدون منت گذاشتن است ، همراه بودن بدون تملک و تصاحب است ، عشق ورزی، مهربانی و همدلی بدون توجه به جنسیت افراد است.
چه خوب می شد اگر آدم ها به جای هموطن بودن ، هم مذهب بودن ، هم نژاد بودن ، همجنس بودن و هم "سر" بودن ، "همنورد" هم بودند در فراز و نشیب های زندگی ،
چه خوب می شد اگر تمامی ما آدمها یکی رو داشتیم که همیشه در لحظات سختی و دشواری خیالمون تخت باشه که حمایتمون می کنه ، که تنهامون نمیزاره ، که دستمونو می گیره و پابه پامون راه میاد برای عبور از گردنه های سخت زندگی، بدون اینکه ما رو بخواد به راه خودش ببره،
یه "همنورد" که همیشه حواسش باشه برای نیفتادنمون ، برای رسیدنمون تا قله ، برای اوج گرفتنمون ،
چه خوب می شد اگر ما هم برای دیگران چنین همراهانی بودیم!
چه خوب می شد اگر آدمها ،
"همنورد" هم بودند

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
ح‌سین ق‌دیانی, [4/26/2024 12:01 PM] از هادی_چوپان درس بگیریم آیینه‌ی توماج_صالحی باشیم ح‌سین ق‌دیانی...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
محکومیت به خواندن کتاب شهید مطهری در کنار مجازات زندان! محمد مطهری یک قاضی محترم، شروین حاجی‌پور ...