دوران شاهنشاهی آل محمد آمده
  •  

15 خرداد 1401
Author :  
تو گویی او از آسمان به زمین افتاده است که این روزها میلیاردها دلار صرف جشن تولد ملکه انگلیس شد

"دوران شاهنشاهی آل [1] محمد آمده"، این جمله شاه بیت تکراری یک قطعه هنری زیبا در یک مولودی خوانی بود، که برای جشن های نیمه شعبان [2] ساخته و اجرا شده، و در سال های ابتدایی بعد از پیروزی انقلاب، به دستم رسید [3] تا از موسیقی زیبایی که در صدای مجری اش جاری بود، لذت ببرم، و بدون تفکر در محتوا و ظرایف نهفته در آن، از شنیدنش به وجد آمده که بالاخره دوران "شاهنشاهی" آل محمد روزی فرا خواهد رسید، چرا که در فضای استبداد زده و تفکر مستبد پروری که ما در آن پرورش یافته ایم، چنین محتوا و آرزویی اصلا نه عجیب می نمود، و نه غیر متعارف، که دوران شاهنشاهی این بیاید، و دوران شاهنشاهی آن یکی(خوب یا بد) برود.

تو گویی انگار ما ایرانیان لایق، و در حد مسلط شدن بر سرنوشت خود نبوده، و نیستیم! و ما را خداوند برای زندگی در ذیل حاکمیت فردی یکی از منتخبین خاندان های مختلف از مخلوقاتش ساخته است، و طبق نظریه تحلیل روانی جناب گوستاو یونگ، تفکر استبدادی و خوی مستبد پروری، چنان در وجود ما درونی شده و به ضمیر ناخودآگاه جمعی [4] ما تبدیل گشته، و در تک تک سلول های خاکستری مغز ما جا خوش کرده، و به اندازه ایی رسوب گذاشته، که از این خشونت تفکری نهفته در ذهن خود، شاید لذت هم می بردیم، که از ذیل حاکمیت فردی این سلسله (خوب یا بد)، به ذیل حاکمیت فردی در آن سلسله منتقل شویم، مثل خواب زدگان غرق در درد و رنج و دچار بیماری دائمی، که در همان حال خواب و مستی و خماری و خموشی اش، از این پهلو به آن پهلو در غلتیده، هیچگاه فکر برخاستن از این خواب دردناک و رنج آور نبوده و نیستیم، تنها فازی که عوض می کنیم، همین پهلو به پهلو شدن هاست.

در این شرایط است که گاه انسان فکر می کند، که انگار در بعضی موارد فرقی بین نخبه سیاسی، نخبه مذهبی، نخبه علمی و... و  عوام ما نبوده و نیست که خواسته های ما، تنها در حد تغییر در حاکمیت خاندان های حاکم بر ما چرخ می زند، و در کشاکش اعتراضاتی هم که به این وضع اوج می گیرد، در سودای جایگزینی فردی به جای فردی دیگریم، لذا گاه در شعارهایی که شنیده می شود، به جایگزینی افراد فکر می کنیم، و نه جایگزینی سیستمی، به جای سیستم دیگر، و یا تفکری پیشروتر تا پیشرفتی کیفی در نوع حکمرانی بر خود، فراهم نماییم.

در این دو دهه که اعتراضات نسبتا گسترش یافته است شاهدیم، یک شعار مشترک، گاه تکرار، و خود نمایی می کند، که "رضاشاه روحت شاد" که تکرار این شعار انسان را دچار تردید و گاه هراس می کند، که آیا منظور معترضین بازگشت به سیستم حاکمیت خودکامه و سلطنتی"شاهنشاهی" سابق است؟!، یا نظر صاحبان این شعار تنها قدردانی از ساخت و ساز و احیای تمدن و مردم ایران است که به دوره حاکمیت موسس سلسله پهلوی نسبت می دهند، منظور نظر اهالی این شعار چیست؟ گاه به شک می افتم که مروجین این شعار شاید به عمد آن را منتشر می کنند تا انحراف در انحراف و نوعی ارتجاع صورت پذیرد.

سیستم هایی که، حاکمیت بر اساس ژن به ارث می رسد، و منتقل می شود، بدترین، فاسد ترین، مافیایی ترین، توهین آمیزترین و عقب مانده ترین نوع حاکمیت در جهان است، که انسان ها نه بر اساس شایستگی، که بر اساس نسل و تعلق خاندانی، حاکمیت ها را عهده دار می شوند، و ما با همین پیش زمینه تفکری بود که خوشحال بودیم که بالاخره نوبت به "دوران شاهنشاهی آل محمد" خواهد رسید، تو گویی این عقده محرومیت در طول 1400 سال برای ما محروم ماندگان از چرخه قدرت باقی مانده بود، که در تقسیم قدرت بعد از پیامبر، که در بین خاندان های مهم قریش، از بین خاندان های آل امیه، آل عباس، آل ابوسفیان و... انجام شد، کار حاکمیت به "آل محمد" نرسیده، و این حق باید روزی ادا شود، از این رو منتظر ظهور منجی بودیم تا انتقام خون های ریخته شده از این خاندان را بگیرد، ظلم های انجام شده در حق آل محمد جبران شود، و از همه مهمتر دوره برخورداری ایشان از قدرت فرا برسد و... و هیچ کس نبود که سوال کند آیا مشکل بشر، این است که کدام خاندان حاکم باشند و کدام بروند؟! یا مشکل ما انسان ها در چیزی دیگر است؟!

متاسفانه اکنون نیز رگه هایی از این نوع تفکر را در زیر پوست این شهر می توان دید، که باز انحراف در انحراف رخ می دهد و فضای عمومی معترضین به سمت انتقال قدرت به خاندان ها سوق داده می شود، و حتی در بین مدعیان انقلاب هم چنین رگه هایی می شود دید، و هنوز که هنوز است، تفکر ما (انقلابی، [5] سلطنت طلب و...) بین ارجحیت حاکمیت خاندان ها و افراد غلت می خورد، و از این پهلو به آن پهلو می شود، و این رسواترین و ارتجاعی ترین نوع تفکر، و توهین به ملت ایران خواهد بود، که مقصد ایدالش این چنین ناچیز در نظر گرفته شود.

 

[1] - "آل" در عربی همان اعقاب یا بازماندگان و خاندان معنی می شود، لذا آل الله یعنی خانواده  خدا، آل ابوسفیان یعنی فرزندان ابوسفیان و...

[2] - در سال های اول پیروزی انقلاب دو مناسبت خیلی برجسته بود، یکی جشن پیروزی انقلاب و دیگری جشن های نیمه شعبان که مثل حالا مراسمات در تیول مداح ها و سخنرانان مدعو نبود، بلکه اهل هنر، آن را میدان داری می کردند، و با اجرای گروه های سرود، تئاتر، نمایش فیلم و... کار بسیار به یاد ماندنی و زیبا می شد که اکثر هنرمندان این مراسمات هم، اهل محل و داستان اجرا نیز به ابتکار اهالی و جوانان دخیل در محل انتخاب و تمرین و اجرا می شد، لذا مثل اکنون، مردم بر پای منابر به عنوان شنونده نبودند، خود دخیل در امر اجرا، و هنرنمایی می شدند، با گفتن خاطره ایی، داستانی و... هم که شده، مشارکت داشتند.

[3] - برجسته ترین محتواهای مذهبی که در آن سال ها به دست ما می رسید، نوارهای سخنرانی مرحوم شیخ احمد کافی، جناب فلسفی، فخرالدین حجازی، دکتر علی شریعتی و نوحه و مولودی خوانی های امثال استاد ذبیحی بودند که در بین مولودی خوانی ها و... این اجرا را آنقدر دوست داشتم که بارها و بارها آن را گوش کردم، هنوز مزه آن در گوشه های ذهن زیبایی دوستم، دارمش، و متاسفانه یک بار که برای پخش از بلندگوی مسجد آن را به رسم امانت سپردیم، دیگر برنگشت و...

[4] - ناخود آگاه جمعی (Collective unconscious) استعداد و ظرفیت‌های مشترک انسان‌ها در هر کجای جهان و در مقاطع تاریخی و فرهنگی مختلف ناشی از ماهیت وجودی و ادراک آنان در یک موضع مشترک است. ضمیر ناخودآگاه جمعی یونگ (آرکئو تایپ) و مُثُل افلاطون و صورت مثالی شهاب‌الدین یحیی سهروردی و صور معنوی و روحانی زرتشت (فروهرها) و آنچه عطار و مولانادرباره "من ملکوتی" "اَبَر آگاهی انسان" مطرح کرده‌اند، حاکی از شباهت این اندیشه‌ها در ژرف ساخت ادراک انسانها است. بعضی از الگوهای رفتاری عاطفی و فکری که به گونه ارثی در تمامی انسان‌ها به ودیعه گذاشته شده و کیمبال یونگ تحت عنوان کهن الگو از آن یاد نموده، در روند رشد شخصیتی انسان تأثیر به سزایی دارند. این تصاویر ازلی، از "ناخودآگاه جمعی" سرچشمه می‌گیرند.

[5] - لذاست که در جلسه ایی که به مناسبت رحلت بنیانگذار ج.ا.ایران که در 14 خرداد 1401 در کنار مرقد ایشان برگزار می شود، مثل چند سال گذشته، در حالی که تنها این جلسه دو سخنران بیشتر ندارد، اولی که متعلق به خاندان خمینی است "هو" می شود چرا که فکر می کنند و....

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

موارد مرتبط

نظرات (5)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

دمکراسی از راه انقلاب به دست نمی‌آید
وعده‌های سردمداران یک انقلاب در بهترین و صادقانه‌ترین حالتِ آن، همانقدر دارای اعتبار و قابل اعتناست که وعده‌های نامزدهای ریاست جمهوری در کارزارهای انتخاباتی در کشوری مانند کشور ما!
این بدان جهت است که ماهیت روندهای سیاسی را رؤیاهای سردمداران انقلاب که چه بسا صادقانه هم باشد، تعیین نمی‌کند بلکه صحنۀ بسیار پیچیده‌ای از مؤلفه‌های غیر قابل شمارشِ روانی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعه و سطحِ آگاهی و انضباط و مسئولیت‌پذیری انواع بازیگران سیاسی، در کنار نوع و تعدد شکاف‌های اجتماعی و وضعیت توازن قوا بین همۀ نیروهای درگیر در سیاست، در این زمینه تعیین‌کننده است.
از این منظر، دعوایی که این روزها بین اجزاء مختلف اپوزیسیون اصطلاحاً سرنگونی‌طلب در خارج از کشور در گرفته است، از بنیاد پوچ و بی‌محتواست! برخی از این نیروها نگران آن شده‌اند که چرا رضا پهلوی با مظالم ساواک و استبداد پدر و پدربزرگش و همینطور بازگشت به سلطنت مرزبندی روشنی نمی‌کند تا خیال آنها راحت شود!
در واقع اگر رضا پهلوی در این موارد به صریح‌ترین شکل ممکن هم مرزبندی کند، کمترین تأثیری در نوع نقش و چگونگی زمامداری فرضی او در آینده پدید نخواهد آورد؛ زیرا الفاظ و سخنان او نیست که رفتار آینده‌اش را رقم می‌زند، بلکه این مؤلفه‌های بی‌شمار فوق الذکر است که او را به سمت مورد نظر خود هدایت خواهد کرد.
اگر کسانی دغدغه‌مند دمکراسی در ایران هستند، باید بدانند که در شرایط امروز ایران، دمکراسی از طریق انقلاب نه فقط حاصل نمی‌شود بلکه خرده - ریزه‌های کنونی آن نیز برای دوره‌ای طولانی از دست می‌رود، اما اگر هدفی به جز دمکراسی در میان است، ماجرا باید صادقانه با مردم در میان گذاشته شود.
این نکته را بدین دلیل مورد تأکید قرار می‌دهم که انقلاب اصولاً حاصل رهاسازی و بسیج نیروهای مخالف نظم مستقر و نابودی اقتدارِ مشروع یا نامشروع دولت حاکم است. بنابراین حتی اگر همۀ موانع و خطرات و تهدیدهای پیش روی انقلاب در ایران را نادیده گرفته و پیروزی آن را مفروض بگیریم، شرایط متصل به انقلاب، وضعیت بی‌دولتی و عدم وجود اقتداری نهادینه شده خواهد بود.
درست در همین شرایط است که دار و دسته‌های رنگارنگ سیاسی و مذهبی و قومی و ایدئولوژیک اعلام موجودیت کرده و در کنار گروه‌های قبلاً موجود، صحنۀ اجتماع را برای پیشبرد اهداف خود قرق می‌کنند. چون شعار انقلاب‌ها معمولاً آزادی است، در پرتو همین مفهوم، هر دار و دستۀ کوچک و بزرگی به خود حق می‌دهد که محل یا اداره یا ارگانی را اشغال کرده و بدون هرگونه محدودیت و نگرانی، نه فقط مواضع خود را اعلام کند بلکه برای تحقق آنها دست به کار شود. در این میان آن دسته از دار و دسته‌هایی که خود را زرنگ‌تر و محق‌تر و رادیکال‌تر از دیگران می‌دانند، اقدام به ذخیرۀ سلاح و آموزشِ میلیشیا کرده تا در هنگامۀ منازعۀ نهایی، ابزاری برای کسب سهم هر چه بیشتری از قدرت در اختیار داشته باشند.
حتی اگر به فرض محال، کار به ذخیرۀ سلاح و آموزش میلیشیا هم نرسد، سخنان آتشینِ و توفندۀ جاه‌طلبان سیاسی خودنما و بی‌فکر، کافی است تا هواداران هر یک از گروه‌ها را به جان هم اندازد. زیرا طبعاً وقتی یک سخنران از "حق خلق‌ها برای تعیین سرنوشت" و "عدم سازش در این زمینه حتی اگر جوی خون روان شود" سخن بگوید و اعضای دستۀ خود را در این جهت تهییج کند، طبیعی است که سخنرانی دیگر، آن را تاب نیاورده و طرف را به تلاش برای تجزیۀ میهن و خیانت به کشور متهم کند و از ضرورتِ قربانی کردن جان خود برای دفع چنین فاجعه‌ای سخن به میان آورد. با رد و بدل شدن این نوع لفظ‌ها، قاعدتاً هواداران هر یک از دو طرفِ منازعه، خون‌شان به جوش می‌آید و مقابله را با زد و خورد آغاز می‌کنند.
یا هنگامی که گروهی تحت عنوان نمایندگی از طرفِ پرولتاریای انقلابی اقدام به مصادرۀ کارخانه‌های بخش خصوصی و عمومی و تشکیل شوراهای کارگری برای ادارۀ آنها می‌کند، روشن است که یک گروه حامی اقتصاد آزاد آن را سبب بروز فاجعه در کشور تلقی کند و ابواب‌جمعی خود را برای آزادکردن کارخانه از اشغالِ متصرفان ،به مصاف آنها بفرستد.
بدین ترتیب، روزانه هزاران نوع از این حوادث در گوشه و کنار کشور رخ می‌دهد و اثری از آسایش و امنیت برای مردم عادی باقی نمی‌گذارد.
در این میان اگر بین نیروهای سردمدار انقلاب، قدرتِ فائقه‌ای موجود نباشد این روند تا حدِ "وضعیت طبیعی" و "جنگ همه علیه همه" پیش می‌رود و کشور را به ورطۀ نابودی می‌کشاند. اما در انقلاب‌ها معمولاً قدرت فائقه‌ای وجود دارد که دلیلی برای تحمل این وضع نمی‌بیند و فرمان به برچیدن بساط گروه‌های رنگارنگ و خودسر و لگام‌گسخته می‌دهد.
باقی ماجرا برای فردا.

انقلاب فرضی و نیروی فائقه!
پیش از آنکه از فضای سیاسی رو به دو قطبی شدن "اعلام قهر" کنم، نوشته‌ای در بارۀ "مکانیسم تحولِ شرایط هرج و مرج گونۀ پس از انقلابات به ظهور دولتی متمرکز و اقتدارگرا" را وعده داده بودم.
همانطور که قبلاً هم توضیح دادم منظور از آن اعلام قهر، نوعی تغییر مخاطب بود و از این پس تا اطلاع ثانوی تنها از مردم دردمند و خطاب به آنها خواهم نوشت.
طبعاً ایجاد خط تمایزی روشن بین گروه‌های مخاطب، کار آسانی نیست و به دلیل عادت گذشته، خلف وعده‌هایی محتمل است، اما تمام توانم را به کار می‌گیرم تا از چارچوبِ اعلام شدۀ جدیدم، تجاوز نکنم.
باری، انقلابات به مفهوم کلاسیک آنها با آنکه احزاب و گروه‌های متکثری درگیرِ عملیاتی کردن‌شان می‌شوند، اما نیروی توفندۀ پیش برندۀ آنها جنبش‌های توده‌ای فراگیر است. در هنگامۀ فراگیر شدن حرکت‌های توده‌وار و غلبۀ آنها بر نیروی حاکم، معمولاً آن گروه یا حزبی شانس تبدیل شدن به قدرت فائقه را پیدا می‌کند که از شیفتگان چشم و گوش بستۀ بیشتری برخوردار باشد.
منظور از شیفتگان چشم و گوش بسته، افرادی است که فردیت رشد یافته‌ای ندارند و چشم و گوش خود را به یک سازمان یا رهبر سپرده‌اند تا به جای آنها بیاندیشد و تصمیم بگیرد. این افراد که معنی زندگی و قدرت خود را در هویت‌های جمعی و سازمانی جستجو می‌کنند و در واقع میلِ به مستحیل و ذوب شدن در این هویت‌های جمعی دارند، به افراط خود را مشتاقِ پیروی و اطاعت بی چون و چرا از رهبرانشان نشان می‌دهند و بیش از آن، تشنۀ قدرت‌نمایی در منازعۀ سیاسی با اغیارند. طبعاً هر چه فضای سیاسی تندتر و خشن‌تر شود، گویی این افراد انرژی و روحیۀ بیشتری پیدا می‌کنند تا جایی که به گونه‌ای نامحسوس، رهبران خود را به سمتِ تندروی و آشتی‌ناپذیری تشویق و سپس هدایت می‌کنند.
طبیعی است که در منازعات روزمرۀ یک وضعیتِ بی‌دولتی و کنترل‌ناپذیر، این نیروها به دلیل انسجام سازمانی و بی‌باکی در استفاده از ابزارهای غیرمدنی دست بالا را پیدا می‌کنند.
در مقابل، گروه‌های اصطلاحاً روشنفکری و اهل میانه‌روی و اعتدال که به زعم خود قدرت سیاسی ناشی از انقلاب را در خدمت دمکراسی و مدنیت و عدالت می‌خواهند، در چنین وضعیت‌هایی کلاهشان پسِ معرکه است. آنها گرچه با انواع فداکاری‌های خود، شرایط ذهنی انقلاب را فراهم می‌کنند، اما پس از پیروزی انقلاب عملاً در حاشیه قرار می‌گیرند و سپس به سرعت حذف می‌شوند. این گروه‌ها بخصوص فاقدِ انبوهِ شیفتگانِ سرسپرده‌اند و هواداران آنها معمولاً دستۀ کوچکی از افراد تحصیل کرده و عموماً مدعی‌اند که گوش شنوایی از رهبران خود ندارند و برای تصمیم‌گیری در بارۀ کوچکترین مسائل، ساعت ها و روزها، جّر و بحث‌ به راه می‌اندازند. در واقع تا این قبیل گروه‌ها بخواهند به حرف و موضعی مشترکی در جمع محدود خود برسند و طی بیانیه‌ای آن را با طمطراق اعلام کنند، گربه آمده و دنبه را ربوده است!
حال در یک شرایط کاملاً فرضی، تصور کنیم که در ایران دوباره انقلاب شده و هیچکدام از فجایعی که وقوع هر یک از آنها کاملاً متحمل است نیز به وقوع نپیوسته است. در آن شرایط کدامیک از نیروهای مدعی دست بالا را پیدا خواهند کرد؟
در ابتدا به نظر می‌رسد که سازمان مجاهدین خلق به دلیل تشکیلات آهنین و اطاعت بی چون چرای هوادارانش، دست بالا را پیدا می‌کند. سازمان مجاهدین اما به رغم اطاعتِ محضِ نیروهایش، فاقد هرگونه جاذبۀ توده‌ای و حرف مردم‌پسند در شرایط امروز ایران است و حتی در بین مردم عادی عمدتاً انزجار تولید می‌کند تا هر نوع دلبستگی. گرچه این سازمان در یک شرایط بی‌دولتی خواهد کوشید که قدرت را قبضه کند، اما به دلیل عدم اقبالِ عمومی بعید است به توفیقی دست یابد. از این رو به احتمال زیاد، آیندۀ این سازمان پس از یک انقلاب فرضی و خیالی، بهتر از گذشته‌اش نخواهد بود و اگر هم دوباره امکان بقایی پیدا کند، برای انتقام از "کهکشانِ" قربانیان جدیدش به دست رژیم جدید، باید از تبعیدگاه تازه، به باقیماندۀ حامیانش تدارک انقلابی دیگر را وعده دهد!
گروه‌های رادیکال مارکسیستی و اتنیکی هم سرنوشت بهتری پیدا نخواهند کرد. آنها اساساً در شرایط پس از انقلاب عامل هرج و مرج به حساب می‌آیند و نقش‌شان در تحرکات انقلابی ایران، دامن زدن به تشنجات و توهمات و نهایتاً قربانی شدن در پای آن است.
در آن معرکۀ فرضی، به نظر من نیرویی که استعداد بیشتری برای استفاده از فضای توده‌وار دارد، همان نیروهای نزدیک به رضا پهلوی است که به فرض غلبه، به ناچار نوعی رژیم اقتداگرا و متمرکز از نوع رضاشاهی را اعاده خواهند کرد. (ادامه دارد)

گذارِ دمکراتیک!
یکی از پایه‌های اجتماعی دمکراسی در یک کشور، مدارای شهروندان نسبت به عقاید و سبک زندگی همدیگر است.
به نظرم این روزها تنها چیزی که در تعاملات اجتماعی ایرانیان دیده نمی‌شود، همانا رواداری و مداراست.
کافی است به پارک کنار منزل‌تان سری بزنید. آیا اتفاقی مانند آنچه در زیر می‌آید، امرِ نادری است؟
در مقابل دیدگانِ پیرمردی با ظاهرِ مذهبی، سگِ خانگی یک خانم، روی چمن‌های پارک ادرار و مدفوع می‌کند. پیرمرد خطاب به زن می‌گوید؛ روی این چمن‌ها بچه‌ها بازی می‌کنند و سگ‌تان آنجا را کثیف کرد. زن رویش را به طرف پیرمرد برمی‌گرداند و با بی‌اعتنایی و خونسردی و تفرعن به او می‌گوید: این سگ از تو تمیزتر است! کثیف خودت هستی!
پیرمرد مغموم و دلشکسته از این حرف، سکوت می‌کند. او می‌داند که اگر بحث را ادامه دهد، حتماً به طرفداری از حکومت و مخالفِ گردش حیوانات خانگی متهم می‌شود و هدف طعن و توهین حاضران در پارک قرار می‌گیرد. حال آنکه او به دلیل حقوق اندک بازنشستگی و اوضاع نابسامان اقتصادی و سختگیری‌های مذهبی حکومت، خودش مخالف آن است و با گردش حیوانات خانگی در پارک نیز مخالفتی ندارد. او فقط خواهان جلوگیری از ادرار سگ بر روی چمن و برداشتن مدفوع آن توسط صاحبش است. صاحب سگ اما این دو خواسته را خلاف حق و آزادی خود و سگش می‌داند و بنابراین خشمگین می‌شود و پیرمردی محترم را مورد اهانت قرار می‌دهد.
فرض کنید شما به عنوان یک فرد آگاه به حقوق سیاسی و مدنی شهروندان در آن صحنه حضور دارید. چه خواهید کرد که هم آن زن نتواند با متهم کردن شما به هواداری از حکومت و مخالفت با گردش حیوانات خانگی، فضا را علیه‌تان بشوراند و هم پیرمرد احساس نکند که هیچ عابری حاضر به حمایت از درخواست معقول او نیست؟
بدبختانه در فضای عصبی جامعۀ ما، راهی برای تأمین دو مورد فوق وجود ندارد! پس با عذاب وجدان سکوت می‌کنید و به همۀ کسانی که خواسته یا ناخواسته مسبب رشد این نوع فرهنگ غیرمدنی در کشور ما شده‌اند، نفرین می‌فرستید. اگر هم درکی از پایه‌های اجتماعی دمکراسی داشته باشید، با خود خواهید گفت؛ این روزها بسیاری از افراد و گروه‌ها از "گذار دمکراتیک" در ایران سخن می‌گویند اما با این فرهنگ "گذار به جهنم" رخ ندهد، خودش معجزه‌ای است!

احمد_زیدآبادی @ahmadzeidabad

This comment was minimized by the moderator on the site

آقای رئیسی، سلام!

رحیم قمیشی

چند روز پیش از شمال به طرف تهران می‌آمدم، رسیدم به منطقه‌ای کوهستانی و صعب‌العبور به نام وِرِسک. پر بود از پل‌های بلند هلالی شکل زیبا و قدیمی که برای مسیر راه آهن کشیده شده بودند. همه از سنگ.
مردم می‌گفتند اینها را رضا شاه ظرف دو سال کشید. می‌گفتند او قیمت هر کیلو شکر را دو ریال افزایش داد و با همان، کل خط‌آهن کشور را کشید.
حتما دروغ می‌گفتند!
یعنی می‌شود با دو ریال اضافه کردن پول شکر این‌همه کار کرد؟ آن‌همه خط آهن کشید، حتما خالی می‌بستند، وگر نه الان که قیمت قند و شکر و روغن و آرد و لبنیات و مرغ و تخم مرغ و همه مایحتاج مردم چند برابر شده و دلار ظرف چند روز ۳۵ درصد گران شده، اینطوری که باید می‌توانستیم کل خاورمیانه و آسیا را خط آهن بکشیم و همه ایران را گلستان کنیم.

آقای رئیسی
سوراپرایزی را که برای مردم آماده کرده‌اید را به اطلاع‌شان برسانید. آخر من خیلی نگرانم.
رضا شاه با آن قلدری‌اش به مردم گفت با دو ریال چه می‌خواهد بکند، شما نمی‌خواهید بگویید با آن‌همه مابه‌التفاوت و ثروتی که با فقیر شدن مردم به خزانه واریز می‌شود چه می‌خواهید بکنید؟
من واقا می‌ترسم، می‌ترسم ناگهان مردم بریزند به خیابان و دیر شود و نتوانید برنامه‌های‌تان را برایشان شرح دهید!

آقای رئیسی
یک‌سال پیش در انتخاباتی بی‌رمق که بسیاری حاضر نشدند در آن شرکت کنند انتخاب، یا بهتر بگویم منتصب شدید، انتصاب بوسیله شورای نگهبان و مقاماتی که از خدای متعال الهام می‌گیرند و خود را مسئول آخرت مردم می‌دانند که خودش افتخاری است بزرگ.
و مردم، و رأی آنها در مکتب شما که به خودی خود ارزشی ندارد، مگر خودشان و رأی آنها در خطی باشند که بزرگان تشخیص می‌دهند!

آقای رئیسی
این روزها یک سال از انتخاب شدن شما می‌گذرد.
امروز بازار بودم برای خریدهای اندکی. ماست و پنیر و شوینده و سس و چند چیز ضروری روزمره.
پانصد هزار تومان همراهم بود. باور کنید پولم نرسید! نیمی از خریدها ماند برای ماه بعد!
مردم همه به تو بد و بیراه می‌گفتند. هر چه گفتم به ایشان مربوط نیست، حرفم را گوش نکردند و تازه به بد و بیراه‌شان اضافه هم شد.
برای‌شان توضیحات شما را دادم که نیمی از مشکلات مال گذشته است و نیمی هم برای اینده برنامه‌ریزی شده که رفع شود، اصلا گوش نکردند. به قبلی‌ها و بعدی‌ها هم بسیار بد گفتند!
خواستم بگویم ایشان بهشتی زمان است، آیت‌الله است، دیدم الان است که هم به شهید بهشتی بد خواهند گفت هم به هر چه آیت‌الله است، من دیگر هیچی نگفتم.

آقای رئیسی
این روزها که در خیابان‌ها خود یا خانواده پرسه‌ای که نزده‌اید؟ کار خوبی کرده‌اید. وضع واقعا خوب نیست. به وزرایتان هم بگویید این کار را نکنند، این روزها اکثر مردم دست نشانده اجانب شده‌اند!
من می‌دانم کار زیادی در دست شما نیست، سیاست‌ها چیده شده‌، افراد انتخاب شده‌، برنامه‌ها معلومند و شما هم مثل ما به روند حاضر احتمالا هزاران نقد داشته و گاه شب‌ها به حال مردم گریه می‌کنید.
لطفا خودتان را ناراحت نکنید، ما خود مقصریم.

آقای رئیسی
مردم فکر می‌کنند گران شدن تخم‌مرغ و مرغ و روغن و آرد و لبنیات و کل مایحتاج‌شان، گران شدن دلار، بن‌بست مذاکرات برجام، گران شدن سکه، خرابی شدید بورس، بدبختی مردم، اوضاع بد اقتصاد و فرهنگ و سیاست و درمان، بازنشسته‌ها و معلمان و کارگران، همه به شما مربوط است. چرا به مردم نمی‌گویید واقعا کاری از دست شما برنمی‌آید تا بارش از دوش‌تان برداشته شود.

آقای رئیسی!
گفته بودید سالی یک میلیون شغل و یک میلیون خانه ایجاد می‌کنید، قاعدتا الان باید ۷۵ درصد از سهمیه سال اول محقق شده باشد، گزارشش را لطفا زودتر به مردم بدهید تا شاید کمی آرام شوند، آنها خیلی عصبانی‌اند، من خودم دیدم!

آیت‌الله دکتر رئیسی
یک سال فرصت بسیار کمی برای برآورده شدن اهدافتان بوده، می‌دانیم!
چهار سال هم خیلی کم است، همانطور که ۴۳ سال کم بوده برای ایجاد نظامی عادلانه و خوب و شایسته...
ولی آقای رئیسی مردم اینها را نمی‌فهمند!
بسیاری از مردم به روحانیت بدبین شده‌اند، به دین بدبین شده‌اند، به انقلاب بدبین شده‌اند، اصلا بعضی شاه‌دوست و طاغوت‌دوست شده‌اند، شیطان‌پرست و امریکا پرست شده‌اند، باور کنید!
من بین مردم هستم. طاقت مردم که بی‌انتها نیست، تا همینجا هم به زور تاب آورده‌اند.
زودتر بیایید و بگویید چه برنامه‌ها در حال انجام است، و چه ورسک‌ها در حال احداث و چه نکنولوژی‌ها در حال آمدن و چه شغل‌ها در حال پدیدار شدن و چه خانه‌ها در حال ساختن است. شاید ارام شوند!

باور کنید
اگر کاسه صبر مردم لبریز شود آن وقت نه از تاک اثر خواهد ماند و نه از تاک‌نشان.
بعدها نگویید کسی نگفت!

زیاده جسارت است
موفق باشید
23 خرداد 1401

@ghomeishi3

This comment was minimized by the moderator on the site

آب یا سراب؟
چند گروه سیاسی با عنوان کلی "جمهوری‌خواهان" نسبت به "رهبرتراشی" برخی رسانه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی خارج از کشور از رضا پهلوی هشدار داده‌اند.
از نظر این گروه‌ها چنین اقدامی به بازتولید استبداد در آیندۀ کشور منجر خواهد شد.
ظاهراً این گروه‌ها فایده و ضرورت و امکان انقلاب در ایران را قطعی فرض کرده و از همین جهت نسبت به انحراف احتمالی آن نگران شده‌اند.
واقعیت اما این است که تا این لحظه انقلاب در ایران نه مفید، نه ضروری و نه حتی ممکن است. جمهوری اسلامی به رغم همۀ بحران‌ها و گرفتاری‌های خود، هنوز ابزارها و امکانات و فرصت‌های قابل توجهی برای گذر از شرایط موجود دارد. فقط کافی است برجام را احیاء کند، راهِ سرمایه‌گذاری خارجی در اقتصاد کشور را بگشاید، برای حل معضلات منطقه‌ای وارد گفتگوهای چندجانبه شود، "سوپرانقلابی‌ها" را از نقاط مرکزی قدرت به حاشیه براند، پایگاه اجتماعی خود را به سمت نیروهای میانه‌روتر جامعه گسترش دهد و از فشارهای اجتماعی و فرهنگی علیه مردم عادی دست بردارد.
نظام سیاسی طبعاً برای انجام این امور موانعی جدی پیش رو دارد اما غلبه بر این موانع برایش غیرممکن نیست. بنابراین اگر نظام همین امروز ابتکاری را برای ورود به این مرحله در دستور کار خود قرار دهد، انقلاب عملاً منتفی و تمام نیروهای سرنگونی‌طلب به یکباره بی‌ربط و منزوی می‌شوند.
با این حال، به دلیل ترکیب پیچیده و مبهم و تو در تویِ نیروهای صاحب نفوذ در حاکمیت جمهوری اسلامی، نمی‌توان به انجام این امور مطمئن بود. بنابراین مادامی که جهت سیاست در داخل ایران تغییری معنادار پیدا نکند، بازار تبلیغاتی سرنگونی‌طلبان همچنان داغ خواهد ماند.
بر این مبنا، اگر به دلیل پاره‌ای رفتارهای واکنشی و عصبی و غیرعادی حکومت به تحولات داخلی و پیرامونی، شرایط ایران به بن‌بست برسد و از نظر طیف بزرگی از جامعه، نوعی انقلاب گریزناپذیر تصور شود، به احتمال بسیار، نیرویی مانند همین افراد نزدیک به رضا پهلوی از شانس بیشتری برای سردمداری آن برخوردار خواهند بود.
انقلاب اصولاً پدیده‌ای عقلایی نیست و عمدتاً بر هیجان و عواطف و احساسات و تخیلات و وعده‌های انتزاعی و پا در هوا استوار است. بدین دلیل معمولاً کسانی می‌توانند به انقلاب دامن زنند و سردمدار آن شوند که سنخیتی عمیق با این پدیده‌ها به علاوۀ نوعی روحیۀ تهاجمی و قاطع و خشمگین داشته باشند.
از این رو، افراد اصطلاحاً عاقل که اهل محاسبه و سنجش و احتیاط هستند، اگر هم به دلایلی از جمله کنترل تندروی‌های بی‌رویه و یا شراکت در قدرت و یا کمک به تکثر سیاسی، نقشی در انقلاب و بسیج توده‌ای به عهده گیرند، نقش آنها کاملاً حاشیه‌ای و نهایتاً در خدمت همان تندروها خواهد بود. این دسته از افراد به محض آنکه زبان به انتقاد از تندروها بگشایند، به عنوان موانع انقلاب و اهل مماشات و سازشکاری حذف و در بهترین حالت خانه‌نشین خواهند شد.
در موردِ شرایط خاص ایران اما انقلاب فقط در صورتی شانسی برای ظهور پیدا می‌کند که سازمانِ آن از حمایت برخی قدرت‌های مؤثر خارجی برخوردار باشد. منظور در اینجا حمایتِ دولت آمریکا، اسرائیل و برخی از کشورهای ثروتمند عرب در کنار بی‌تفاوتی و عدم مخالفت اروپا با این مسئله است. بدین جهت، فقط نیرویی می‌تواند مورد حمایت مالی و تبلیغاتی و رسانه‌ای این کشورها قرار گیرد که از همکاری با آنها شرمگین نباشد. بنابراین، نیروهای سردمدار انقلاب عمدتاً کسانی خواهند بود که این روزها بی‌پرده، حمایت این کشورها از دگرگونی سیاسی در ایران را ضروری می‌شمرند.
با همۀ این احوال، به گمان من کوشش برای انقلاب در ایران به احتمال بیشتر، به بی‌نظمی و بی‌ثباتی و هرج و مرج و چه بسا جنگ خونین داخلی طولانی مدت می‌انجامد تا سرنگونی حکومت. اما به فرض آنکه انقلابی صورت گیرد و به پیروزی هم برسد، نتیجۀ آن به احتمال بسیار زیاد، حکومتی اقتدارگرا با نظمی آهنین خواهد بود و با دمکراسی و تکثر سیاسی برای سالیان دراز سر آشتی نخواهد داشت.
این موضوع نه بدان علت است که عده‌ای از سرنگونی‌طلبان خواهان استقرار نظام پادشاهی مطلقه در ایران هستند، بلکه بدان دلیل که استقرار نظم بعد از فروپاشی احتمالی، جز از طریق به کارگیری مشت آهنین امکانپذیر نخواهد بود.
واقعیت این است که بسیاری از کسانی که رهبری انقلاب‌ها را به دست می‌گیرند، پیشاپیش لزوماً قصد اعمالِ دیکتاتوری ندارند، بلکه تا اندازۀ زیادی شرایط بی‌انضباطی و بی‌دولتی پس از انقلاب، آن را بر آنان تحمیل می‌کند. اینکه با چه مکانیسمی این اتفاق رخ می‌دهد، روز بعد به آن خواهم پرداخت.
احمد_زیدآبادی
جمهوری_خواهان
رضا_پهلوی
سرنگونی_طلبان
دمکراسی
@ahmadzeidabad

This comment was minimized by the moderator on the site

نامه سرگشاده محسن مخملباف به رضا پهلوی:
جناب آقای رضا پهلوی عزیز !
با سلام و احترام
محسن مخملباف هستم شهروند ایرانی که مدت چهار سال و نیم برای مبارزه با استبداد شاه در زندان پدر شما بوده ام. هنگام دستگیری گلوله خوردم و برای مداوا تنها دو هفته در بیمارستان ماندم، اما در زندان شاه در ١٧سالگی چنان شکنجه شدم که برای آنکه بتوانم دوباره روی پای خودم راه بروم، چهار بار جراحی شدم و مدت صد روز در بیمارستان بستری شدم. اکنون بعد از ٤٣ سال هنوز به اندازه ٢٠ سانت در ٢٠ سانت، یادگارهای شکنجه دوران شاه بر بدنم باقی مانده است.
این ها را نمی گویم که رضا پهلوی را برنجانم یا شرمنده سازم، که گناه پدر بر پسر نمی نویسند. از آن بالاتر برخورد من با خانواده شما از پشت عینک رنج های آن دورانم نیست. شاهد بوده اید که پس از درگذشت برادرتان، چنان از داغ مادرتان متاثر شدم که نامه ای برای تسلی ایشان به این مضمون فرستادم:
"دختری که در روز عروسی اش پرندگان را از قفس آزاد کرد، امروز پرنده دیگرش از قفس آزاد شد..."
ساعتی بعد، خانم فرح تلفن مرا یافتند و روی پیغام گیر تلفن خانه ما این پیام را گذاشتند:
"آقای مخملباف! از بین تسلیت هایی که برایم ارسال شده، تنها حرفهای شما مرا آرام کرد و تحمل این شرایط جانکاه را برایم ممکن می کند تا بتوانم روی پای خودم بایستم. الان دارم برای به خاک سپردن پسرم به آمریکا می روم. خیلی دوست دارم بعد از برگشتنم از آمریکا شما را ملاقات کنم..."
اگر امروز آن نامه را به یادتان می آورم، قصدم این است که بگویم هرگز به آینده از عینک رنج هایی که شخصا از نظام پادشاهی دیده ام، نگاه نمی کنم. و همواره خود را همدرد رنج های انسانی، از جمله خانواده شما می دانم. در عین حال یکسره تاریخ ستمبار ایران را به فراموشی نمی سپارم، تا مبادا دوباره دچارش شویم. متاسفانه پدر شما همه قصه ها را برای شما نگفته است. من بخشی از آنها را به زودی در کتاب "شاه این قصه را برای پسرش نگفت" بازگو خواهم کرد.
با انتقام مخالفم! برای همین وقتی در حوالی انقلاب ٥٧ آزاد می شدم، قبل از خروج از زندان، لحظه ای جلوی در ایستادم و به پشت سرم نگاه کردم و آنچه از شکنجه در چهار سال و نیم زندان شاه بر من وارد شده بود را بخشیدم و سپس از زندان خارج شدم.
وقتی بعضی از بازجویانم، مثل "تهرانی" و "آرش" در دادگاه بعد از انقلاب محاکمه می شدند، با آن که دوستان دوران زندانم بسیار اصرار داشتند، هرگز برای شهادت دادن علیه شکنجه گران و نشان دادن آثار شکنجه بر بدنم، به دادگاه نرفتم، و گفتم گذشته را بخشیده ام.
اگر متقاعد شده اید که سخن من با شما از سر درد و رنج گذشته ای که در نظام سلطنتی پدر شما کشیده ام نیست، اکنون می خواهم شما را به یک بحث ملی دعوت کنم که فراتر از رنج های شخصی من و رویاهای شخصی شماست.
اینک این نامه را می نویسم چون فکر می کنم اصل گفتگو ارزشمند است. همانطور که از اصلاح طلبان درخواست کردم که واضح سخن بگویند، نه اینکه در درون سکولار باشند اما در بیرون از حکومت دینی سخن بگویند. از شما هم می خواهم شفاف باشید نه آنکه در درون سلطنت طلب باشید اما در بیرون از دمکراسی و رای مردم سخن بگویید. بیایید دور از تهمت و جو سازی و ترور شخصیتی از سوی طرفدارانتان، با رعایت اصول مذاکره و از روش استدلال با هم گفتگو کنیم. که در همین گفتگوها باید تمرین دمکراسی کرد. با طفره رفتن و ضد و نقیض حرف زدن، باعث گیجی مردم نشوید.
گذشته نه، رو به آینده!
انقلاب ایران گذر از استبداد سلطنتی بود به قصد آزادی، اما چون به رهبری یک فرد اعتماد کرد و به دنبال او رفت، به استبدادی دیگر که این بار دینی بود، رسید. پنجاه سال طول کشید تا ایرانیان از شر استبداد سلطنت بعد از مشروطه رها شوند، و چهل سال هم طول کشید تا آماده براندازی استبداد دینی شوند. اکنون اگر هر کدام از جریانات اپوزیسیون، به جای یافتن راهی برای رسیدن به آینده ای روشن، رو به سوی گذشته تاریک کنند؛ چه این گذشته مثل اصلاح طلبان، بازگشت به دوران امام راحل باشد، چه این گذشته بازگشت به دوران شاه راحل، هر دو یک نتیجه خواهد داشت و آن نرسیدن به آزادی و تفرقه در صفوف مبارزه است.
امروزه هم اصلاح طلبان و هم سلطنت طلبان از باورهای خود یک ایدئولوژی ساخته اند و ما برای رسیدن به آزادی از ایدئولوژی حکومت دینی، با موانع دو خرده ایدئولوژی دیگر هم روبرو هستیم. متاسفانه شخص شما هم با آنکه ادعای اتحاد بین مخالفین را دارید، با رد نکردن ایده احیای سلطنت، خود علت اصلی اختلاف بین مخالفین جمهوری اسلامی هستید. جلوه این اختلافات از هم اکنون در بین ایرانیان قابل مشاهده است. هواداران کامنت نویس شما، هنوز به قدرت نرسیده با کلمات رکیک، تهمت، توهین، تهدید، عده ای را که وقت و ادبیات کامنت نویسان شما را ندارند، به سکوت کشانده اند. عده ای هم از ترس این که مبادا اختلاف بین مخالفین به سود جمهوری اسلامی تمام شود، هنوز ساکت اند. اما این سکوت دیری نمی پاید و استدلال و گفتگو و روشنگری، جای هیاهوی هواداران سلطنت را خواهد گرفت. شما خود دیده اید که در همه بزنگاه های تاریخی، برخی از مخالفین جمهوری اسلامی بر سر دو راهی جمهوری یا پادشاهی گیر کردند و متفرق شدند. بارها نشست های اپوزوسیون مثل نشست پاریس، لندن و... بی نتیجه بر سر این دوراهی از هم پاشید.
سلطنت موروثی یا همان ژن برتر!
اگر می خواهید در کنار هم بایستیم، دست از سلطنت که اصرار بر برتری ژن خانواده شاه، بر ژن همه ایرانیان دیگر دارد، بردارید. (لطفا واژه ژن را توهین قلمداد نکنید، که من هر چه می اندیشم، دلیل دیگری برای این که تنها شما می توانید شاه بشوید و هیچیک از هشتاد میلیون ایرانی دیگر نمی توانند، نمی یابم. سلطنت موروثی، مبنایی جز توهم ژن برتر خاندان سلطنتی ندارد.)
از افغانستان بیاموزیم
به نظرم شما فراموش می کنید که حتا در جامعه غیر مدرنی مثل افغانستان، با آن مناسبت های قبیله ای اش، دیگر برای بازگشت دوباره ظاهر شاه به سلطنت جایی نداشت و مردم افغانستان به فراخوان شاه مخلوع و سلطنت طلبان به هیجان آمده، قاطعانه نه گفتند و در اجلاس بزرگان (لویه جرگه) با تمام قدرت، علیه برقراری نظام سلطنتی ایستادند. آنها که در آن اجلاس حضور داشتند دیدند که واکنش های مردم چنان تند بود که پیرمرد (ظاهر شاه) با تواضع اعلام کرد احیای سلطنت منتفی است و هرگز خودش را برتر از سایر افراد جامعه نمی داند.
آقای رضا پهلوی عزیز!
فراموش نکنید که سلطنت پدر و پدر بزرگ شما، محصول کودتاهای خارجی بود و نه برخاسته از رای مردم. پس برای آنچه با کودتا بر مردم تحمیل شد و در آزمایشی پنجاه ساله، ناکارآمدی اش در ایجاد دمکراسی و حقوق بشر اثبات شد، اصرار نکنید.
چرا شما هم چون اصلاح طلبان بر تکرار آزمایش های ناموفق گذشته اصرار دارید؟! اگر شما واقعا به اتحاد مردم و مخالفین برای سرنگونی استبداد فکر می کنید، یکی از بزرگترین معضلات آن را که سلطنت استبدادی آزمایش شده است، خود از سر راه بردارید.
هشتاد میلیون ایرانی مثل هم فکر نمی کنند. از ایرانیان کسانی از خمینی بیزارند، کسانی از شاه. کسانی هم از هر دو. اگر طرفداران این و آن، با احیای گذشته، زخم های کهنه یکدیگر را فشار دهند، در صفوف مردم تفرقه انداخته اند. این گروه چه اصلاح طلبان باشند، چه سلطنت طلبان فرقی نمی کند، و متاسفانه اکنون هر دو چنین اند. ما تنها یک راه گریز به آزادی داریم و آن رفتن به سوی آینده است و نه بازگشت به گذشته.
تبعیض نه!
بخشی از مردم می گویند "رای گیری در مورد حکومت پادشاهی، تبعیض آشکار میان شهروندان است. این رای گیری فقط یکبار، برای همیشه و فقط برای به قدرت رسیدن یک فرد، یعنی رضا پهلوی صورت می گیرد. حقی که بقیه شهروندان از آن محروم خواهند بود. این رای گیری یک تبعیض آشکار است. در واقع قانونی کردن تبعیض و به رسمیت شناختن یک ژن برتر است. همانطور که ضدیت با محتوی اعلامیه حقوق بشر را نمی شود به رای گذاشت، همانطور که بی عدالتی، شکنجه و نابرابری حقوقی میان شهروندان را نباید به رای گذاشت، حکومت پادشاهی که یک مقام موروثی، مادام العمر، غیرانتخابی و تبعیض آمیز است را هم نمی شود به رای گذاشت!
قدرت در هر شکلش باید دوره ای و چرخشی باشد. اینکه در جاهای دیگر دنیا اینطور بوده یا هست نیز دلیل به رای گذاشتن این موضوع در آینده ایران نیست."
هواداران سلطنت مثال می آورند که بعضی جاها مثل انگلیس و سوئد مشروطه پادشاهی دارند و به دمکراسی رسیده اند. غافل از این که در همین کشورها، حتی در برنامه های رادیویی روزانه، زمزمه های فراوانی بلند است که چرا ملت از مالیات خود باید خرج زندگی پر زرق و برق یک خانواده سلطنتی که فکر می کنند نسبت به دیگران برتری دارند را بپردازند؟ و بعید نیست با رفراندوم روزی سلطنت در این کشورها هم ملغی شود. هر چند همین امروز هم، هیچیک از موافقین سلطنت در انگلیس و سوئد، مخالفین خود را چون هوادارن سلطنت موروثی شما، مورد اتهام و تهدید و ناسزاهای رکیک که در شان شما نیست قرار نمی دهند. و این خود دلیل دیگری است برای اینکه چگونه سلطنت موروثی در ایران، به فوریت به فرد پرستی و کیش شخصیت منجر خواهد شد.
در عین حال فراموش نکنید که انگلیس و سوئد و امثال آنها در تجربه تاریخی خود موفق شده اند زنگوله را به گردن استبداد بیندازند و شاه و ملکه را به سمبل بی قدرتی تبدیل کرده اند. ما در تجربه تاریخی خود در این زمینه موفق نبوده ایم. و هرگز در شرایط تاریخی و جغرافیایی آنها نیستیم. ما در قرون وسطای خاورمیانه به سر می بریم و همسایگان ما اروپایی های به دمکراسی رسیده نیستند. ما همسایه ترکیه ای هستیم که علیرغم میراث آتاتورک، اردوغانی که با قطار دمکراسی آمده بود را، در یک بزنگاه با یکبار رای مردم هیجانزده، در ایستگاه استبداد پیاده کرد.
بعد هم چرا باید نظام پادشاهی را که یکبار با انقلابی خونین از کار انداخته ایم، دوباره با رای خودمان بر قدرت بنشانیم؟ و بعد شاه را در حد یک سمبل، با قوانین و نظارت کنترل کنیم تا مبادا دوباره دیکتاتور شود؟ آن هم سمبلی که از همین امروز باعث اختلاف در اپوزیسیون ایران است و نه باعث وحدت آنها.
واضح سخن بگویید!
آقای پهلوی! لطفا مشخص کنید آیا به خاطر شاه که پدرتان بود، تصور می کنید دارای ژنی برتر از دیگران هستید؟ با ابهام نمی شود به سمت آینده قدم برداشت. واضح سخن بگویید.
آیا شما می پذیرید ٤٠ سال دیگر در صورت نارضایتی مردم، یکی از فرزندان خامنه ای، حتی اگر فرشته ای باشد، بگوید دوباره نظام ولایت فقیه را به رای می گذاریم، اگر مردم به ولایت فقیه رای دادند، دوباره عمامه بر سر می گذارد و حکومت دینی به راه می اندازد؟
در آن صورت آیا شما وظیفه خود نمی دانید که به یاد مردم بیاورید که این نظام و صندلی قدرتش بارها دیکتاتور پروراند، تا مردم بار دیگر این صندلی را با تغییر آدم رویش به آزمایش نگذارند؟
تخم مرغهایت را در یک سبد بگذار!
آقای پهلوی عزیز!
تاجران تخم مرغهایشان را در یک سبد نمی گذارند، تا اگر یکی از سبدها افتاد و تخم مرغها شکست، در سبد دیگر، تعدادی تخم مرغ سالم برایشان باقی بماند. اما مبارز آزادی، تاجر مابانه رفتار نمی کند تا تخم مرغهای قدرت را در دو سبد قدرت احتمالی آتی بگذارد. شما بخشی از تخم مرغهای شانس تان را در سبد سلطنت موروثی گذاشته اید، بخشی از تخم مرغها را هم در سبد جمهوری خواهی مبتنی بر رای مردم قرار داده اید. یک مبارز واقعی، راهی را که غلط می داند به هیچ قیمتی نمی رود، حتی در صورت اصرار طرفدارانش. شما دو نوع نظام را به رای آینده مردم حواله می کنید، یکی نظام سلطنت، که برنده اش فقط شما هستید؛ یکی هم نظام جمهوری، که خودتان را با این گفته که پدر بزرگم از جمهوری هم بدش نمی آمد، در نبود شانس سلطنت، کاندیدایش می دانید.
از عملکردتان علیرغم ادعایتان به نظر می رسد شما به جای رهایی مردم، روی دو اسب محتمل قدرت شرط بسته اید و به پیامدهای غیر شفاف و تفرقه بر انگیزش بی اعتنا هستید.
حزب سلطنت
چرا از هم اکنون حزب سلطنت تشکیل نمی دهید؟ تا هم سودش را ببرید و هم هزینه اش را بپردازید. در آن صورت مردم می توانند وزن سیاسی شما را از تعداد واقعی هوادارانتان اندازه گیری کنند. شما حتما با این همه تبلیغات از تلویزیون های حامی تان، تعدادی طرفدار دارید. تاسیس حزب سلطنت خواه، قدمی واقع بینانه برای تعداد هواداران شما و صندلی هایی است که احتمالا در مجلس آینده خواهید داشت و نه بیشتر. سلطنت طلبان حداکثر یک حزب هستند در کنار احزاب دیگر، نه همه حاکمیت فردای ایران.
تکرار کودتای ٢٨ مرداد ممنوع!
واقعیت تاریخی این است که پدربزرگ شما رضا شاه، چه او را خوب بدانیم و چه بد، با انتخاب و رای مردم به قدرت نرسید. او با کودتای انگلیسی بر سر کار آمد و زمانی که برای خارجی ها بی فایده شد، با یک نامه سه خطی از سوی انگلیس از کار بر کنار شد. آن نامه این بود:
"اعلیحضرت لطفا از سلطنت کناره گیری کرده، تخت را به پسر ارشد ولیعهد واگذار نمایند. ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه حل دیگری وجود دارد!"
آقای رضا پهلوی!
می بینید چگونه یک قدرت خارجی(انگلیس)، با یک نامه سه خطی، پدر بزرگ شما را از سلطنت بر کنار کرد و پدرتان را به جایش گذاشت. بی جهت نیست که پدر شما هم که با رای مردم بر سر کار نیامده بود، اعتماد به نفس لازم را نداشت و در زمان بحران فرار را بر قرار ترجیح داد. او در بحران سال ٣٢ به محض احساس خطر، سوار هواپیمای شخصی اش شد و با همسر و سگش از ایران گریخت. آمریکا با کودتای خونین ٢٨ مرداد، مصدق را به زندان فرستاد و پدر شما را دوباره بر سر کار آورد. ٢٥ سال بعد وقتی انقلاب شد، شاه باز هم منتظر رای مردم نماند. که می دانست در نظام سلطنت، شاه را مردم با رای خود نیاورده اند تا با رای خود حفظ کنند. لذا به سراغ حامی خارجی خود رفت و از سولیوان سفیر وقت آمریکا پرسید:" من چه وقتی باید ایران را ترک کنم؟" سولیوان هم جواب او را نداد و تنها به ساعتش نگاه کرد و شاه در خاطراتش می نویسد:" در این لحظه فهمیدم که وقت رفتن من فرا رسیده است."
صحبت هایی که از بی بی سی پخش نشد!
در برنامه ٥٢ دقیقه ای صفحه دو بی بی سی فارسی که در مورد رفراندوم و ناممکن بودن اصلاحات در حکومت دینی بود، سخنان ما دو سه دقیقه ای نیز به حاشیه بحث سلطنت کشید. مجریان، اعلام کردند به دلایل حقوقی و عدم حضور آقای رضا پهلوی در برنامه برای پاسخگویی، ادامه بحث در این باره ممکن نیست. من به آنها حق دادم. در پخش برنامه قسمتی از گفته های من حذف شد. در این صورت ایکاش یا اجازه ادامه بحث داده می شد تا منظور من روشن شود، و یا همه این دو سه دقیقه بحث حاشیه ای نیز حذف می شد. نه این که تنها چند جمله پایانی بحث من باقی بماند، و ناخواسته این سوتفاهم ایجاد شود که من با حضور آقای رضا پهلوی در هر صورتی مخالفم، حتی اگر بخواهد از طریق مبارزات دمکراتیک برای دوره ای موقت در قدرت باشد.
در اینجا آنچه را گفتن اش در بی بی سی میسر نشد را می گویم. در تاریخ خوانده ایم که در چه شرایطی مظفرالدینشاه بیمار به پارلمان خواهی ایرانیان رضایت داد و چندی بعد در گذشت. ولیعهد او محمد علیشاه، که نژاد پرستانه ژن پدرش را دلیل برتری خود بر دیگر ایرانیان می دانست، با تکیه به دولت خارجی (روسیه آن زمان) و به همراه گزمه های خود، مجلس را به توپ بست و پارلمان را تعطیل کرد. در برابر او چریک های ایرانی، از تبریز به همراه ستارخان و باقرخان چریک به تهران آمدند و مجلس را از استبداد پس گرفتند.
جناب پهلوی! با درس آموزی از تجربه های گذشته و آنچه بر پدر و پدر بزرگتان رفت، نپذیرید که افراد، هواداران و از همه بدتر، سیستم هایی شما را به عنوان شاه، وارث آن گذشته غیر قابل دفاع و شکننده قرار دهند و ناخواسته در برابر نسلی قرار بگیرید که در تجربه عملی، دوران پدر شما را دیکتاتوری وابسته به خارجی ها می دانند. رک بگویم اجازه ندهید آمریکای ترامپ و حکومت عربستان با قرار دادن یک تیم و بودجه اختصاصی از رضا پهلوی خوش سخن و مدرن، شاه مستبد دیگری بسازند که مردم به جای همراهی با او در برابرش قرار بگیرند. معلوم است که اگر گذار ایران از استبداد دینی، به دخالت خارجی و نابودی ایران برای احیای سلطنت منجر شود، ایرانیان بی شماری چون ستارخان و باقرخان چریک در مقابل آن خواهند ایستاد.
کدام رضا؟ پهلوی یا پسر شاه؟
استراتژی تخم مرغها در دو سبد، به دوگانگی شخصیت و رفتار شما منجر شده. در نتیجه ما با دو رضا پهلوی روبروییم. یکی آن که در غرب بزرگ شده و دمکرات است و علاقمند به هنراست و در مصاحبه با رادیو فردا می گوید اگر دوباره به دنیا می آمدم، دوست داشتم یک کارگردان سینما باشم. یعنی هنرمندی و خلق یک فیلم را به بودن در سیاست ترجیح می دهد.
همین آقای رضا پهلوی است که از آینده ایران دمکراتیک، سکولار، هماهنگ با موازین حقوق بشر حرف می زند و می گوید در خون من ژن سلطنت نیست و بر گذشته پدرش انتقاد دارد و می پذیرد که اگر پدرم و رژیم پدرم ایراد نداشت، که انقلاب نمی شد. این همان رضا پهلوی است که اعلام می کند میلی به قدرت ندارد و برایش تنها رفتن استبداد و آزادی مردم ایران مهم است. از این نظر رضا پهلوی شبیه تمامی هشتاد میلیون ایرانی است با حقوق برابر شهروندی. با این رضا پهلوی حتی من که زندانی سیاسی پدرش بوده ام، احساس هم مسیر بودن می کنم.
اما ما با رضا پهلوی دیگری هم روبرو هستیم. کسی که هم نام شماست، اما بیش از هر چیزی پسر شاه سابق ایران است. وارث سلطنت اوست. برای ادامه پادشاهی ایران قسم خورده. و حاضر نیست قسم اش را به حفظ تاج و تخت پس بگیرد. و در مقابل انتقادهایی که به پدرش می شود، تنها با گفتن این جمله که "اما پدرم ایران را دوست داشت" پنجاه سال پیامد وابستگی پدرش به انگلیس و آمریکا را نادیده می گیرد. هزاران اعدامی و شهید و دهها هزار زندانی سیاسی شکنجه شده را نادیده می گیرد. کودتای آمریکایی ٢٨ مرداد سال ٣٢ را در حمایت از پدرش، علیه مصدق و ملیون، نادیده می گیرد. فساد و ناکارآمدی سیستم پادشاهی پدرش را که منجر به انقلاب شد را نادیده می گیرد و تنها با یک جمله کلیشه ای احساسی که "اما پدرم ایران را دوست داشت" از پاسخ دادن طفره می رود.
پدر ایراندوست شما طبق اسناد منتشر شده اخیر آمریکا، حتی به اصرار کندی رییس جمهور آمریکا هم حاضر نبود فقط سلطنت کند و قدرت را در اختیار نخست وزیر موقت آقای امینی قرار دهد. شاه پدر شما با قدرت طلبی مستبدانه و اینکه فکر می کرد او چون از ژن رضا شاه است، شعورش از همه مردم ایران بالاتر است، حتی به یک روزنامه و حزب آزاد اجازه فعالیت نداد، تا آنجا که برای مردم ایران راهی جز انقلاب باقی نماند.
اما شما حداقل دو راه در پیش رو دارید. یا رسما پایان سلطنت را اعلام کنید و به همه شبهه ها پایان دهید که ژن خود را چون پدرتان برتر از ایرانیان دیگر نمی دانید، تا همه در کنار هم بایستیم.
یا پشت سلطنت بایستید و همانطور که قرار است از مزایایش استفاده کنید، هزینه هایش از جمله پاسخگویی به ژن برتر و ظلم های نظام سلطنت پهلوی که شما وارث آنید را هم بپردازید.
مگر غیر از این است که شما با امتیاز همین پسر شاه بودن، در صفوف مخالفین ظاهر شده اید و دست از سلطنت بر نمی دارید تا در رقابت های سیاسی قد بلندتر از سیاسیون دیگر بنمایید؟
آن رضا پهلوی دوست داشتنی و خوش سخن که در بعضی مصاحبه ها خود را می نماید، هم چون ما یک شهروند است و کسی بر او ایرادی نمی بیند. اما آن رضا پهلوی که پسر شاه است، به محض تظاهرات مردمی که رهبری نشده در بیش از هفتاد شهر به خیابان ها ریختند، در تلویزیون ظاهر می شود و چون رهبر یگانه انقلاب با مردم حرف می زند و می فرماید شما ادامه دهید! (گویی آنها با فرمان او به خیابان آمده اند که با فرمان او بمانند. او سوار بر موج های خودجوش ایجاد شده می شود، که نتیجه اش مصادره جنبش مردم ایران به نفع سلطنت موروثی و سرخوردگی همه مخالفین است.(
پسر شاه به مردم حاضر در خیابان می گوید در خیابان بمانید، من با خارجی ها صحبت می کنم.
این حرف او ما شنوندگان را به این نتیجه می رساند که وی راهی جز راه پدر بزرگ و پدرش که تکیه بر حمایت خارجی بود را نمی شناسد و می خواهد آزموده ناموفق وابستگی به خارجی را دوباره بیازماید. و از همینجا معلوم می شود در آینده، او از دو رضا پهلوی موجود و نامعلوم، به یک رضا پهلوی معلوم، که تنها پسر شاه است و وارث تاج و تخت موروثی و وابسته به خارجی تبدیل خواهد شد و میل قدرت و سلطنت، دیگر جایی برای آن رضا که به ظاهر مهربان و آزادی خواه است نخواهد گذاشت.
ما می دانیم، و شما بهتر از همه ما می دانید که تلویزیون های حامی شما، با بودجه های سری سالهاست با پخش برنامه های غیر سیاسی سرگرم کننده، مشغول کار شده اند، تا در روز صفر سیاسی شوند و پسر شاه را با تبلیغات گسترده بر تخت سلطنت بنشانند. آنها مدتهاست با نمایش صحنه های تبلیغاتی از آرشیو تلویزیونی دوران شاه، بخشی از نسل جدیدی را که بدبختی های زمان شاه را تجربه نکرده اند را به این نتیجه می رسانند که زمان شاه گویی دوران گل و بلبل بوده و نسل قبلی همگی دیوانه بوده اند که علیه منافع خودشان انقلاب کرده اند. حال آن که این تصاویر همان تصاویری است که وقتی ما زندانیان سیاسی زیر شکنجه بودیم و اکثریت مردم در فقر می زیستند، از تلویزیون های حکومتی شاه پخش می شد. کار این تلویزیونها مثل این می ماند که چهل سال بعد، تصاویر تبلیغاتی جمهوری اسلامی را که هم اکنون از رسانه های حکومتی پخش می شود، برای اثبات خوبی رژیم آخوندی نمایش دهند. آیا استفاده از تصاویر تبلیغاتی دوران شاه به عنوان واقعیت های آن دوران، تحریف تاریخ برای بازگشت سلطنت شما نیست؟
در دوران شاه نسل ما و مردمی که در ایران فقر زده و استبداد زده می زیستند، به دروغ بودن آن تصاویر تبلیغاتی تلویزیون شاه می خندیدند. همانگونه که مردم ایران امروزه به تصاویر تبلیغاتی جمهوری اسلامی از رسانه هایش می خندند.
سیمرغ ایرانی
نجات جامعه ایران با رهبری واحد ممکن نیست. چرا که این جامعه از مرحله پذیرش استبداد، چه دینی، چه سلطنتی، چه فردی گذشته و هیچ رهبر واحدی نمی تواند این جامعه متکثر ایرانی را نمایندگی کند. توهم رهبری واحد، هنوز شکل نگرفته به شکست می انجامد و یا بر فرض محال اگر هم به پیروزی رسد، به دیکتاتوری خواهد انجامید. در فردای ایران تنها باید به سیمرغ ایرانی دل بست که از نمایندگان اقشار، اقوام، نسل ها و گروه های مختلف جامعه شکل بگیرد. برای خیال خام قدرت فردی، با سیمرغ آینده ایران نمی توان جنگید. اگر سیمرغ رهبری جامعه آزاد ایران شکل نگیرد، برنده آن نه شما هستید، نه هیچ یک از مخالفین فعلی جمهوری اسلامی. که متاسفانه احتمال اول این است که به جای سیمرغ ایرانی، یک لاشخور، یک سپاهی یا اطلاعاتی کراواتی وابسته به روسیه بر سر کار خواهد آمد. او حتی ممکن است سران این رژیم را هم محاکمه کند تا مردم را در ابتدا راضی کند.
سیمرغ ایرانی، نه سلطنت موروثی!
مردم ایران یک گروه سلطنت طلب نیستند. گروه های فکری و دینی و قومی و نسلی و طبقاتی آنها از خود سخنگویان و نمایندگانی دارند که نماینده درد و رویاهای ایشان است. اجازه دهیم در فردای ایران، سیمرغ ایرانی که از نمایندگان آنان شکل می گیرد، مجلس موسسان را تشکیل دهد و اداره کند، نه تنها هواداران رضا پهلوی.
سلطنت اگر بی قدرت است، چه کاری برای فردای ایران خواهد کرد؟ شاهی که مثل ولی فقیه به هیچ نهادی پاسخگو نیست، چگونه قرار است خود مانع از استبداد بعدی دیگران شود؟ ما به قدرتمندانی در فردای ایران نیازمندیم که در مقابل قوه قضاییه مستقل پاسخگو باشند و موقت باشند و در صورت آگاهی مردم از خطاهایشان، با اولین رای گیری از قدرت عزل شوند، نه چون ولی فقیه و شاه که با رای مردم عزل نمی شوند.
رضای عزیز! از دو گانگی خارج شو!
برای چند هزار طرفدار سلطنت که بیشترشان تنها نوستالژی طبقاتی دوران گذشته خود را دارند و خیلی هایشان در پایان عمر خود به سر می برند، مردم را دچار دوگانگی نکن. با آزادگی اعلام کن، سلطنتی که جز تعصب به تئوری غیر علمی ژن برتر مبنایی ندارد، برای تو بی ارزش است.
با احترام و دوستی
محسن مخملباف

This comment was minimized by the moderator on the site

بسیار مطلب زیبا و قابل تاملی بود
عالیییی بووود
من رو که به تامل واداشت

سید محمد
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...