خواه پاسخ دهی و خواه بی پاسخم گذاری باز هم تو را خواهم خواند

این روزها درهای آسمان به سوی زمینیان بسته شده است و رحمت خداوند در قالب ریزش های آسمانی بر ما نمی بارد و وای بر تابستانِ چنین زمستانی، که زمستانِ مان هم رنگ بهار دارد و ای کاش چنین بهاری را هرگز نمی دیدیم و زمستان، زمستانی خود را می کرد. دوستی می گفت این از اشتباهات شما اهلِ خرافه است که چون بیمار شوید، به جای مراجعه به پزشک، شفا از آسمان و آسمانیان می خواهید و اگر آسمان هم نبارید، باز رو به آسمان می گذارید و برای بارش دعا می کنید، ایران در سرزمین های خشک زمین قرار دارد و این همه دعا برای بارش کاری از پیش نمی برد و بیهوده است؟!!. 

خدایا به رغم این دوستم که تو، ادیان آسمانیت، و پیام آورانت را افسانه ایی بیش نمی داند، و البته این حق را به او می دهم که هر طور که می خواهد فکر کند و به هرچه می خواهد، معتقد باشد و یا نباشد، ولی من بر این ایمانم که تو هنگام خلق این جهان و موجوداتش سنت و قوانینی بر این جهان نهاده ایی که تعیین می کند در چه صورتی، چه اتفاقی بیفتد، و اگر چه شرایطی مهیا شود، منجر به چه پدیده ایی خواهد شد، ولی با این حال، به دو دلیل باز از تو درخواست شکستن این قوانین و یا تغییر و قایل شدن استثنا در آن را دارم، یکی این که، خود بهانه ای است که با تو سخنی گفته باشم و ارتباط مان قطع نشود، و دوم این که تو خود ما را به خود خواندی که بخوانیم تو را؛ پس خواه پاسخ دهی و خواه بی پاسخم گذاری باز هم تو را خواهم خواند و چشم امیدم تو خواهی بود، حتی اگر در اثر بی اعتنایی ات، یا عدم مصلحت من و... امیدی هم به اجابت دعایم نباشد.

 

 +  نوشته شده در یکشنبه دوازدهم بهمن 1393ساعت 10:56 AM توسط سید مصطفی مصطفوی 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.