The Latest
بعضی همواره تحفه هایی در جیب خود دارند که وقتی رو می کنند به انسان لذت دست می دهد و به دل می چسبد. ورای همه احادیثی که در منقبت (نه مذمت) قم از سوی ائمه ذکر می کنند که بعضا نیز در ذهن انسان سوال براگیز نیز هست شعری طنز گونه منسوب به حضرت امام خمینی (ره) در پیرامون قم و شرایط زندگی در آن از آقای بابایی (که از طالبان علم در قم می باشد و سال ها بدین راه رهرو است و بدون این که لباس خاص سالکان این راه را بپوشد به فراگیری علم مشغول است) شنیدم که برایم جالب بود.
ایشان در پاسخ به سوال من که در قم ساکنید؟ و آنجا چگونه جایی یافتید؟ این شعر طنز گونه منسوب به حضرت امام خمینی (ره) در این زمینه بیان داشتند که :
قم بدکی نیست برای محصل (نه معطل)
سنگک گرم و کباب گر بگذارد
بهر عبادت حرم مکان شریفی است
خانم زیر نقاب گر بگذارد
این گونه امام (ره) شرایط زندگی در قم را به تصویر کشیده اند که قم جایی برای زندگی کردن نیست بلکه فقط مکانی مناسب برای تحصیل است و آن هم برای محصلین نه برای معطلین که باید آن را ترک کنند. ایشان تحصیل علم و ریاضت را با هم دیده و ظواهر دنیوی را مانع علم آموزی می دانند. این قضیه برای مکه ی شریف نیز وجود دارد که شنیدم حدیثی وجود دارد که زیارت و اعمال حج خود را انجام داده و مکه را ترک کنید و در آن اقامت نکنید.
+ نوشته شده در جمعه نهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 13:29 شماره پست: 259
این سخن رهبر کشوری بزرگ و متمدن است که دیر از خواب غفلت بیدار شد و گوش خود را به سخن مشاورانی دوخت که او سلطنت و برنامه هایش را به نابودی بردند:
"مشاورینم دیواری بین من و مردمم بنا نهاده بودند. من نفهمیدم که چه می گذشت وقتی از خواب بیدار شدم که مردمم را از دست داده بودم" محمد رضا پهلوی
"My advisers built a wall between myself and my people. I didn't realize what was happening. When I woke up, I had lost my people."
Mohammed Reza Pahlavi
اللهم صل علی محمد و آل محمد، خداوند بر ما منت نهاد و از میان ما فردی را که بهترین خلق عالم بود و در اخلاق معجزه خداوند بر زمینیان را مبعوث فرمودند تا در حرکت مان شاخصی بارز داشته و دچار کجروی نشویم. ای مدعیان انسانیت ببنید و ببنیم چقدر به این ملکه اخلاق انسانی و خدایی شبیه هستیم.
1-هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت
2-در راه رفتن قدم ها را بر زمین نمی کشید.
3-نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود.
4-هرکه را می دید مبادرت به سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.
5-وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید.
6-با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.
7-هرگاه به کسی می نگریست به روش ارباب دولت با گوشه ی چشم نظر نمی کرد.
8-هرگز به روی مردم چشم نمی دوخت و خیره نگاه نمی کرد.
9-چون اشاره می کرد با دست اشاره می کرد نه با چشم و ابرو.
10-سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.
11-هرگاه با کسی هم صحبت می شد به سخنان او خوب گوش فرا می داد.
12-چون با کسی سخن می گفت کاملا برمیگشت و رو به او می نشست.
13-با هرکه می نشست تا او اراده ی برخاستن نمی کرد آن حضرت برنمی خاست.
14-در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا.
15-هنگام ورود به مجلسی در آخر و نزدیک درب می نشست نه در صدر آن.
16-در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمی داد و از آن نهی می کرد.
17-هرگز در حضور مردم تکیه نمی زد.
18-اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.
19-اگر در محضر او چیزی رخ می داد که ناپسند وی بود نادیده می گرفت.
20-اگر از کسی خطایی صادر می گشت آن را نقل نمی کرد.
21-کسی را بر لغزش و خطای در سخن مواخذه نمی کرد.
22-هرگز با کسی جدل و منازعه نمی کرد.
23-هرگز سخن کسی را قطع نمی کرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگوید.
24-پاسخ به سوالی را چند مرتبه تکرار می کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود.
25-چون سخن ناصواب از کسی می شنید. نمی فرمودـ« چرا فلانی چنین گفت» بلکه می فرمود « بعضی مردم را چه می شود که چنین می گویند؟»
26-با فقرا زیاد نشست و برخاست می کرد و با آنان هم غذا می شد.
27-دعوت بندگان و غلامان را می پذیرفت.
28-هدیه را قبول می کرد اگرچه به اندازه ی یک جرعه شیر بود.
29-بیش از همه صله ی رحم به جا می آورد.
30-به خویشاوندان خود احسان می کرد بی آنکه آنان را بر دیگران برتری دهد
31-کار نیک را تحسین و تشویق می فرمود و کار بد را تقبیح می نمود و از آن نهی می کرد.
32-آنچه موجب صلاح دین و دنیای مردم بود به آنان می فرمود و مکرر می گفت هرآنچه حاضران از من می شنوند به غایبان برسانند.
33-هرکه عذر می آورد عذر او را قبول می کرد.
34-هرگز کسی را حقیر نمی شمرد.
35-هرگز کسی را دشنام نداد و یا به لقب های بد نخواند.
36-هرگز کسی از اطرافیان و بستگان خود را نفرین نکرد.
37-هرگز عیب مردم را جستجو نمی کرد.
38-از شر مردم برحذر بود ولی از آنان کناره نمی گرفت و با همه خوشخو بود.
39-هرگز مذمت مردم را نمی کرد و بسیار مدح آنان نمی گفت.
40-بر جسارت دیگران صبر می فرمود و بدی را به نیکی جزا می داد.
41-از بیماران عیادت می کرد اگرچه دور افتاده ترین نقطه ی مدینه بود.
42-سراغ اصحاب خود را می گرفت و همواره جویای حال آنان می شد.
43-اصحاب را به بهترین نام هایشان صدا می زد.
44-با اصحابش در کارها بسیار مشورت می کرد و بر آن تاکید می فرمود.
45-در جمع یارانش دایره وار می نشست و اگر غریبه ای بر آنان وارد می شد نمی توانست تشخیص دهد که پیامبر کدامیک از ایشان است
46-میان یارانش انس و الفت برقرار می کرد.
47-وفادارترین مردم به عهد و پیمان بود.
48-هرگاه چیزی به فقیر می بخشید به دست خودش می داد و به کسی حواله نمی داد.
49-اگر در حال نماز بود و کسی پیش او می امد نمازش را کوتاه می کرد.
50-اگر در حال نماز بود و کودکی گریه می کرد نمازش را کوتاه می کرد.
51-عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.
52-احدی از محضر او نا امید نبود و می فرمود « برسانید به من حاجت کسی را که نمی تواند حاجتش را به من برساند.»
53-هرگاه کسی از او حاجتی می خواست اگر مقدور بود روا می فرمود و گرنه با سخنی خوش و با وعده ای نیکو او را راضی می کرد.
54-هرگز جواب رد به درخواست کسی نداد مگر آنکه برای معصیت باشد.
55-پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.
56-غریبان را خیلی مراعات می نمود.
57-با نیکی به شروران دل آنان را به دست می آورد و مجذوب خود می کرد.
58-همواره متبسم بود و در عین حال خوف زیادی از خدا بردل داشت .
59-چون شاد می شد چشم ها را بر هم می گذاشت و خیلی اظهار فرح نمی کرد.
60-اکثر خندیدن آن حضرت تبسم بود و صدایش به خنده بلند نمی شد .
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 10:12 شماره پست: 243
سریع القلم معتقد است که توسعه یافتگی از دو بخش کلان تشکیل می شود: اصول ثابت و الگوهای مختلف به تناسب شرایط گوناگون کشورها. کشورهایی مثل آلمان، انگلیس و ژاپن و... از اصول ثابت توسعه یافتگی برخوردارند مانند دولت حداقل، صنعتی شدن، توجه فراگیر به علم وعقلانیت، بخش خصوصی فعال، نظام آموزشی کاربردی، نخبگان ابزاری منسجم، مردم پرکار و مسئولیت پذیر، دولت پاسخگو... ولی الگوهایی که طی سالها پرورش و تکامل یافته، متفاوت است.
* گروه دین و اندیشه: چه آسیبهایی را برای سبک زندگی ایرانیان به طور کلی میتوان برشمرد؟
***مادیات و خودخواهی کانونهای سبک زندگی ما شده است
** بر اساس تجربهای که در مشاهدات بینالمللی از جوامعی چون ترکیه، مالزی، کشورهای عربی و اروپایی داشتهام اولین وجه مقایسهای که میتوان در خصوص سبک زندگی ایرانی و همه این کشورها در نظر گرفت و البته بر خلاف ادعاهایی که عموماً در میان ما وجود دارد این است که میانگین ایرانی خیلی دنیا دوست است. علاقه عمیقی به دنیا و مال دنیا دارد ولی هنرمندانه و با ادا و ظاهرسازی آنرا استتار میکند. از این دنیا هم، پول، لوازم زندگی، نمایش خانه و ویلا به دیگران سهم مهمی از دنیا دوستی ایرانی دارد. در مقایسه، یک دانمارکی برای نقاشی، موزه، هنر، کتاب، آخرین رمانها، کنسرت، تئاتر، دوستان فرهنگی، کشف کشورها و فرهنگهای دیگر، جا باز میکند. در سبد کالاهای میانگین ایرانی، این موارد تقریباً تعطیل است. کافی است صورت آرام و خوشرنگ یک شهروند معمولی ترکیه را با یک ایرانی مضطرب و همیشه در حال پول جمع کردن مقایسه کنید.
* ظاهر و باطن میانگین ایرانی بالای 50 درصد شکاف دارد
** این یک پارادوکس است چرا که در جامعهای زندگی می کنیم که مباحث دینی و اخلاقی در آن سهم مهمی از تبلیغات و آموزش را دارد. برای نمونه این مباحث توسط رسانهها، از طریق فضای عمومی، از طریق آموزش و از طریق کتب مذهبی طرح و عنوان میشود و آموزش معنوی و دینی جایگاه زیادی دارد اما این بعد دینی به نظر می رسد بیشتر بعدی ذهنی است. یعنی یک مداری در ذهن میانگین ایرانی هست که ارتباط بسیار محدودی با عمل فرد ایرانی دارد. نکته دوم این است که بخشی از فرهنگ ما تکرار آموزههای اخلاقی و دینی است. یعنی شما اگر در طول یک روز هزار نفر ایرانی را نمونه انتخاب کنید مشاهده خواهید کرد که آنها خیلی تذکر می دهند و نکات اخلاقی را مورد اشاره قرار میدهند و واژگان دینی، معنوی و اخلاقی زیادی را به کار می برند. واژگانی مانند انسانیت، خدا، پیغمبر، پاکی، وجدان، محبت، صداقت، شرافت، راستگویی و وظیفه دائماً مورد استفاده ماست، اما پرسش اینجاست که انعکاس این واژهها در زندگی و عمل ما چیست؟ نیم کره ذهنی ما با نیم کره عملی ما تقریباً هیچ ارتباطی با هم ندارند.
نکتهای که حالت معماگونه دارد این است که دایره ذهنی اخلاقی و دایره بیان اخلاقی چه ارتباطی با عمل اجتماعی ما دارد؟
من در منطقه نیاوران تهران به راننده اتومبیلی که سوبله (و نه دوبله) ایستاده بود با زبان خیلی ملایمی گفتم لطف میکنید قدری جلوتر پارک کنید چون ترافیک سنگینی در نتیجه توقف شما ایجاد شده است. پاسخ ایشان این بود که من هر کاری دوست داشته باشم می کنم. در اعتراض شهروند دیگری، وی گفت زیاد حرف بزنید شما را مچاله میکنم بعد میاندازم در جوب. در مورد جملات این راننده متخلف، می توان تحقیقات گستردهای درباره فرهنگ خودخواهانه ایرانی انجام داد.
* انعکاس اخلاق و معنویت و انسانیت در زندگی و عمل ما بسیار محدود است
** در اینجا قصد این است که رابطه بین ذهن و عمل را در خصوص سبک زندگی مورد بررسی قرار دهیم. تحقیقاً هیچ ملتی در دنیا به اندازه ایرانیها از اخلاق و معنویت و انسانیت صحبت نمیکنند، اما انعکاس این در زندگی و عمل ما بسیار محدود است. این اولین نقدی است که به زندگی ایرانی وارد است که چرا اینقدر ظاهر اخلاقی و معنوی دارد، ولی باطن مادی. بعضی رسانهها که به اروپاییها حمله میکنند و میگویند آنها مادی هستند، مفید خواهد بود اگر بروند در میان آنها زندگی کنند و بعد منصفانه قضاوت کنند که ما مصرفگراتر هستیم یا آنها. ما به پول و جمع کردن مال دنیا و مقام و منصب وابستهتر هستیم یا آنها؟ بنابراین، اینگونه باید تبیین کنیم که مادیات در سبک زندگی ایرانی جایگاه بسیار کانونی دارد. جمع کردن پول و امکانات و داشتن سمت و منصب برای میانگین ایرانی بسیار مهم و بلکه تمام زندگی است.
* خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفتهایم
** کم میشناسم افرادی را که حتی اگر به پول و امکانات هم میرسند از آن برای بهرهبرداری بهینه از زندگی استفاده بکنند. به جای ارتقاء کیفیت زندگی، مصرفگراتر می شوند. به نظر میرسد بسیاری از ما، خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفتهایم و فکر می کنیم تجملات یعنی ایدهآلهای زندگی. بسیاری از ما، هدفی بالاتر از تأمین غرایز اولیه نداریم. خلق کنیم؛ تولید کنیم؛ کار به جا ماندنی انجام دهیم؛ چنین افرادی در اقلیت محض هستند.
یک دلیل مهم علاقه ما به دارایی و مادیات برای نمایش به دیگران و فخرفروشی است. از یک نفر که مدتی قبل در منطقه فرشته تهران قتلی را مرتکب شده بود پرسیدند که چرا این کار را انجام دادید گفته بود که مقتول پولش را خیلی به رخ من میکشید. شاید فرهنگی که 45 سال پیش در مناطق فرودست تهران حاکم بود الان در منطقه فرشته تهران میبینید. یعنی قتل، درگیریها و نزاعهای خیابانی در تهران به خاطر فخرفروشی و مسائل غریزی و مادیات است.
از اینرو، این سبک زندگی ایرانی که به شدت علاقمند است پول جمع کند و به خصوص در این هشت سال گذشته از هر وسیلهای استفاده کند تا به امکانات و مال برسد زندگی را بسیار دچار تنش میکند و اضطرابآور است. بعد افراد دنبال این هستند که آنچه را که به دست آوردهاند حالا چگونه باید حفظ کنند.
این نکات را نمی شد بیان کرد اگر وجه مقایسهای وجود نداشت. یعنی اگر یک نفر صرفاً از دریچه فرهنگ داخلی ایران به این مسائل نگاه کند ممکن است آنها را روندهای طبیعی و عادی در جامعه ایرانی تلقی کند. اما در کشوری مثل ترکیه و مالزی دیده می شود که بخش مهمی از رسیدن به ثروت برای این است که افراد هدفی در زندگی دارند و میخواهند کالایی را خلق و خط تولیدی را راهاندازی کنند و می خواهند چه به صورت محلی و چه بین المللی رقابت کنند و به طور خلاصه می خواهند کار مفیدی انجام دهند. یعنی فضای جامعه برای تولید ثروت و پول و برای یک نوع خلاقیت و نوآوری و افزایش ثروت ملی است. در این بحث مثال آلمان را نمیزنم بلکه مثال ترکیه و مالزی را میزنم. الان خانوادههایی که در ترکیه صاحب ثروت شدهاند بعضاً نزدیک یک قرن کار و تلاش و فعالیت کردهاند و با فکر و زحمت به این جایگاه رسیدهاند و در سطح ملی و بینالمللی رقابت کردهاند تا توانستهاند به این سطح از ثروت برسند.
* میانگین ایرانی فردی کوتاه مدت است
** سبک زندگی ایرانی تا زمانی که تلقی منطقی از پول و امکانات پیدا نکند اصلاح نمیشود. بخشی از این مسأله به این برمیگردد که ما میترسیم و زندگی را کوتاه مدت می بینیم و عموماً در یک قرن و نیم گذشته در فضاهای بی ثباتی زندگی کردهایم. لذا افراد به دنبال این هستند که نهایت بهرهبرداری را در زمانهای کوتاه انجام دهند و حرصی که برای سریع به دست آوردن پول دارند فروبنشانند. البته این مسایل ریشههای طبقاتی هم دارد. فردی را میشناسم که سال 1370 راننده تاکسی بوده و هم اکنون با رانت، زد و بند و اجحاف به حقوق دیگران به ثروت دهها میلیاردی رسیده است. او را تشویق کردم به حج برود و آسیا، آفریقا و اروپا را کشف کند. جواب داد که دو کارخانه باید راهاندازی کند شاید در هفتاد سالگی فرصت این کارها فراهم شود. کسی که قبلاً در فقر و محرومیت زندگی کرده الان از فرایند ناسالم پول درآوردن در این جامعه به وجد آمده و معنای دیگری برای زندگی قایل نیست. کتاب خواندن و به موزه رفتن برای او مسخره است. رشد قوای فکری و معنوی برای او وقت تلف کردن است. به صورت این شخص با این ثروت نگاه کنید فکر میکنید کارگر معدن است. این صورت را مقایسه کنید با مردم و کارآفرینان عادی جامعه ما که با زندگی معمولی، امیدوار و شاداب و سلامتی روانی دارند. بسیار جالب خواهد بود ما حتی در میان مجریان مملکت، 5 نفر پیدا کنیم که خوش رنگ و خوش پوست باشند. صورت انسان، انعکاس آرامش، سلامتی روانی و روحی اوست. پول و سمت به طور باور نکردنی برای میانگین ایرانی قداست پیدا کرده و معما این است که این در جامعهای است که می خواهد الهامبخش دیگر مسلمانان باشد!
* سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی در مقایسه با اروپاییها بالاست
** نقد سوم بر سبک زندگی ایرانی این است که در مقایسه با ملتهای دیگر سهم تفریح و خوشگذارانی و دور هم جمع شدنهای متعدد و طولانی بسیار بالاست. همه ملتها دنبال خوشگذرانی و تفریح هستند اما سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی افراطی است. اخلاق، معنویت و حرفهای دلچسب به عنوان پوششی است بر آنچه ما در باطن انجام می دهیم. باید توجه داشت که سرنوشت هر ملتی با روحیه اکثریت آن ملت رقم می خورد.
صحبت من این نیست که همه ایرانیان این ویژگیها را دارند ولی اکثریت آنها چه در داخل و چه در خارج این خصایص را دارند. برای همین تاریخ، فرهنگ و زندگی ما به شدت سینوسی و نوسانی است. یکبار یک فرد ثروتمند هلندی را ملاقات کردم که عمده درآمد خود را صرف امور خیریه میکرد. وی در یک آپارتمان نسبتاً متوسطی زندگی می کرد و معتقد بود از این فرصتی که در اختیار دارد و از این امکاناتی که به دست آورده باید کار مفید اجتماعی انجام بدهد.
* سبک زندگی ما به شدت خودمحور است
** نقد چهارم اینکه سبک زندگی ما به شدت خودمحور است. ما بیشتر به دنبال حریم فردی خود هستیم و به آن حریم بیشتر توجه داریم. زیرا اگر کسی اجتماعی فکر کند بسیاری از کارها را انجام نمیدهد. اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت از اتومبیل آشغال به بیرون نمی اندازم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت اتومبیل خود را دوبله پارک نمی کنم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت زمینههای آزار و اذیت همسایگان خود را فراهم نمیکنم. در یک مجتمع آپارتمانی، یکی از دوستان میگفت همسایهای معتقد بود حتی ساعت دو نصف شب صدای بلند موسیقی پخش کند به کسی مربوط نیست. هر کاری که دوست داشته باشد و خانوادهاش علاقمند باشند با هر سر و صدا و مزاحمتی حریم آپارتمان ایشان است. این درصد قابل توجهی از توحش است که با زندگی انسانی و مدنی ناسازگار است. من حتی متغیرهای اخلاقی و دینی را در این قضاوت دخالت نمیدهم چون فرد اخلاقی و دینی بالاتر از فرد مدنی است. خاطرم هست در دهه 1350 در دوره نوجوانی، همسایه نمازخوانی داشتیم که با نوک پا در کوچه راه میرفت و معتقد بود ممکن است صدای کفش باعث ناراحتی همسایهها شود.
* به گونهای تربیت می شویم که نگاهمان اجتماعی نیست
** به طور کلی ما به گونهای در خانواده، مدرسه و جامعه تربیت می شویم که نگاهمان نگاه اجتماعی نیست؛ نگاهمان نگاه عمومی نیست. به عنوان مثال در حال حاضر و در شهر تهران شهرداری همه جا تبلیغ کرده که ما از شهروندان خواهش می کنیم کمتر آشغال تولید کنند. چون ما ظاهراً در دنیا جزو شهروندانی هستیم که استعداد بالایی در تولید زباله دارند. اگر ما خارج از منافع شخصی فکر کنیم، جامعه و انسانهای دیگر هم برای ما اهمیت پیدا میکنند. عجیب بسیاری از افراد، خارج از خود و منافع خود به حقوق انسانهای دیگر بیتفاوت شدهاند.
ما ایرانی ها یک ظاهری داریم و یک باطنی. این در حالی است که فرد ژاپنی و آلمانی و ترکیهای یک کاراکتر و شخصیت بیشتر ندارد. اما ما به عنوان یک ایرانی یک ظاهری داریم که خود را موجه معرفی می کنیم و حرفهای بسیار زیبایی می زنیم و از قضا بخش مهمی از حرفهای ما نیز اخلاقی و معنوی و در مذمت دنیا است اما سبک زندگی ما به شدت خودمحور و مادی است و به دنبال جمعآوری پول و حفاظت از حریمهای فردی خود هستیم.
* هنوز کشور و جامعه به معنای علمی کلمه نداریم
** بر این اساس است که معتقدم در این جغرافیایی که ما زندگی می کنیم هنوز دو مفهوم در میان ما شکل نگرفته است. یکی اینکه ما هنوز کشور نداریم و دیگر اینکه ما هنوز جامعه نداریم. ما عدهای هستیم که با سنن و خلقیات مشترک در جغرافیایی زندگی میکنیم. در علم جامعه شناسی، جامعه اینگونه تعریف می شود که عدهای در آن دارای اهداف مشترک و جهتگیری مشترک هستند. ما هنوز به آن مرحله نرسیدهایم. شاید یک دلیل این باشد که ما امپراتوری بوده ایم. بر این اساس معتقد هستم که ما هنوز کشور- ملت نشدهایم. البته ملت هستیم؛ ما ایرانی هستیم و با زبان فارسی صحبت می کنیم و دارای ادبیات غنی و تاریخ کهن و سرزمین گسترده هستیم. اینها همه شاخصهای یک ملت است. اما ما کشور- ملت نیستیم؛ چینیها هستند، اما ما هنوز نیستیم؛ ژاپنیها هستند و ما نیستیم. اگر ما کشور بودیم و جامعه داشتیم، حتماً کسی از بیتالمال اختلاس نمیکرد و راضی نمیشد از طریق تلفن، رانت و ارتباطات به ثروت برسد چون تعهد و وفاداری به کشور داشت و از مردم خجالت می کشید. آیا یک آلمانی این کار را می کند؟ قبل از اینکه از قانون بترسد به احترام کشور و هموطنانش این کار را نمیکند. دوستان بسیاری در بخش خصوصی دارم که حاضر نشدهاند پروژههای بزرگی را قبول کنند چون نخواستهاند رشوه و کمیسیون پرداخت کنند. اینگونه افراد برای خود احترام قایلاند و مانند عالی نسبها، خسروشاهیها، خیامیها و ایروانیها، برای کشور، جامعه و شخص خودشان احترام قایلاند. البته این گونه افراد از اصالت خانوادگی برخوردارند و تازه به دوران رسیده نیستند. وقتی کسی در فقر مطلق بزرگ شده و هم اکنون صاحب منصب شده، عموماً این گونه افراد دیگر کسی را بنده نیستند و از فرصت به دست آمده نهایت استفاده نامشروع را میکنند. کشور، جامعه، دین و اخلاق برای آنها در عمل تعطیل است و صرفاً تزئینات سخنرانی است.
بنابراین وقتی ما می خواهیم سبک زندگی را نقد کنیم در مقایسه با یک سری الگوها و ملاکها باید این کار را انجام دهیم. پرسش این است که آیا مجموعه فعالیتهایی که ما ایرانیها انجام می دهیم تبدیل به سرمایه اجتماعی، ثروت ملی و پرستیژ جهانی می شود یا نه؟ آن موقع می توانیم بگوییم سبک زندگی کارآمدی داریم و نتیجه داده است و توانسته این متغیرها را به صورت کمی و کیفی افزایش بدهد. هر کدام از ما می تواند بر اساس وجدان خود به اینها پاسخ بدهد.
اگر به طور خلاصه بخواهیم بگوییم سبک زندگی ما دارای این ضعف جدی است که خیلی خودمحور بار می آئیم که برای تبیین این نکته مثالهای فراوانی نیز وجود دارد. یکی از دوستان من که مطالعات اجتماعی انجام می دهد به من گفت که آموزش مدنی در مرکز و جنوب شهر تهران به مراتب موفقتر از شمال شهر تهران است. این فرد مطرح می کرد که اگر در یکی از مراکز جنوب و مرکز شهر تهران جلسهای برای بهبود فرهنگ آپارتمان نشینی در محلهای برگزار شود جمعیت زیادی برای شنیدن این بحث حضور خواهند داشت. در حالی که در شمال شهر تهران به خاطر اینکه افراد پول دارند احساس بی نیازی به فرهنگ مدنی میکنند. یعنی برای نمونه کسی که ماشین 200 میلیون تومانی سوار می شود احساس می کند به آموزش نیازی ندارد چون پول دارد. البته اگر کسی با زحمت و تلاش خود، اتومبیل پانصد میلیون تومانی هم سوار شود هیچ اشکالی ندارد. چنین فردی، حتماً تربیت و مدنیت هم دارد.
* رانت باعث به هم ریختگی طبقاتی و اجتماعی در جامعه شده است
** بر خلاف کشورهای صنعتی و یا ملتهایی چون ترکیه و مالزی و یا حتی ملتهای منطقه حاشیه خلیجفارس که بسیار مدنی شدهاند، ما در جامعهای زندگی می کنیم که آنهایی که بر اساس رانت، ارتباطات و تلفن صاحب امکانات و پول شدهاند از مدنیت بسیار پایینتری برخوردارند. اصطلاحاً در فرهنگ ما به این افراد "تازه به دوران رسیدهها" گفته می شود. این پدیده نشان از "به همریختگی طبقاتی" در جامعه ماست. در سالهای گذشته شاهد هستیم که یک دفعه در جامعه ما طبقهای به وجود آمد که عمدتاً از طریق رانت صاحب ثروت شدند. البته این یک پشتوانه علمی هم دارد. هر فردی در هر سمت و جایگاهی که قرار دارد اگر یک دفعه حالت جهشی پیدا کند حتماً نوعی نارسایی رفتاری در او پدیدار میشود. برای نمونه آیا می توانیم تصور کنیم که یک طلبه 15 ساله مرجع تقلید بشود! چرا در دانشگاه عنوان می شود که حداقل باید 20 سال بگذرد تا فردی استاد تمام بشود می شد به همه در همان سال اول استاد تمامی اعطا کرد! اخذ این عناوین و درجات مرحله به مرحله است. آیا می شود پزشکی را که یک سال طبابت کرده با پزشکی که 20 سال طبابت کرده یکی دانست؟! آیا می توانیم تصور کنیم که فردی که در سه سال گذشته با حقوق ماهیانه معادل یک میلیون تومان زندگی می کرده حالا گردش مالی او در یک سال برای نمونه 600 میلیارد تومان است. از این تعداد در جامعه بسیار داریم. برای رسیدن به این درجات و مقامات باید زحمت کشید. البته من از معتقدان جدی به تولید ثروت فردی و ملی هستم اما با فکر، زحمت و رقابت. ما در گذشته از اینگونه افراد داشتهایم و هنوز هم اقلیتی با کار و زحمت، فعالیت خصوصی میکنند اما افراد فراوانی هم در دستگاههای اجرایی داریم که با ارتباطات، بیتالمال را بلعیدهاند و به واسطه رسانههای فلج و عملکرد ناچیز نهادهای نظارتی، موفق هم بودهاند. نقدینگی کشور در سال 1384، 69000 میلیارد تومان بود که هم اکنون به 410000 میلیارد تومان رسیده و در همین مدت، درآمد نفت کشور، 65 درصد درآمد کل نفت از زمان مظفرالدین شاه (108 سال پیش) تاکنون بوده است. آیا این امکانات کم نظیر به ارتقاء استاندارد زندگی میانگین ایرانی، عزت ملی، ساختار عمرانی و جایگاه ویژه در منطقه تبدیل شده است؟ به همین دلیل باید این اصل مقدس سیاسی و اقتصادی را که تجربه چند صد ساله بشری هست از طلا گرفت که حکمرانان یک کشور باید از طبقه متوسط باشند.
بر این اساس یک به هم ریختگی اجتماعی و طبقاتی در جامعه به وجود آمده که پیامدهای آن به ویژه در کلان شهرها قابل مشاهده است. از بسیاری از افراد فرهنگی در دنیا شنیدهام که ایرانیها از جهت ادب در میان ملتهای جهان زبانزد بودهاند. تهران متأسفانه در حال حاضر به یکی از شهرهایی تبدیل شده که ادب و تربیت در آن در حداقل ممکن خود قرار دارد. این موضوع به دلیل به هم ریختگی طبقات اجتماعی و فقدان آموزش مدنی در این شهر است. ممکن است بعضی مجریان به این نقد من، خرده بگیرند. به نظرم دلیلش این است که رابطه آنها با جامعه، حالت رسمی و مملو از تعارفات رایج ایرانی است. برای من که در شهر تهران رفت و آمد دارم و با جامعه سروکار دارم، بیادبی به یک اصل در شهر تهران تبدیل شده است.
* در کتاب شما با عنوان "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" به نوعی ریشه تفاوت در نظر و عمل، استبداد تاریخی عنوان شده است. در واقع این تفاوت نوعی فرهنگ چاپلوسی است. در آن کتاب عنوان شده که نزدیکان پادشاه برای نزدیکتر کردن خود به او چیزی را میگویند که پادشاه را خوش آید و در واقع مطالبی را بیان می کردند که بعضاً خود اعتقادی به آن نداشتند. چقدر معتقد هستید که ریشه این مسأله سیاسی است؟
** این موضوع برمیگردد به شاخصهای زندگی ما ایرانیان. حرف شما درست است که به دلایل تاریخی و سیاسی ما در جایی آموزش نمی بینیم که مورد نقد قرار بگیریم. شما اگر ملایمترین انتقاد را به میانگین ایرانی داشته باشید احتمالاً دوستی آن شخص را از دست می دهید. فکر کنم هر کسی این تجربه را در زندگی خود داشته است. عادت کردهایم که همواره از ما تعریف بشود. حتی پدرها و مادرها نیز عموماً فرزندان خود را تأیید میکنند تا آنها را تربیت کنند.
ما به سختی می توانیم به همدیگر تذکر بدهیم و یکدیگر را نقد بکنیم. هم روش این کار را بلد نیستیم و هم آمادگی روحی برای پذیرش نقد نداریم. الان هم در دانشگاههای ما و هم در رسانهها می شود گفت که تقریباً نقد تعطیل است. گله و شکایت خیلی زیاد است اما نقد به معنای مطرح کردن نارساییها با دلیل و استدلال بسیار ضعیف است. ما برای این مسأله در جایی آموزش نمی بینیم. در کشورهای صنعتی هم پدر و مادرها فرزندانشان را نقد می کنند، هم رسانهها مدیران جامعه خود را نقد می کنند و هم یک فرهنگ عمومی برای بهبود امور زندگی از تغذیه گرفته تا رفتار در سطح جامعه وجود دارد. ما اینها را نداریم و در جایی آموزش برای این کار نمی بینیم و به طور طبیعی کسی که در این جامعه بزرگ می شود ناخودآگاهش این است که من باید مورد تقدیر و ستایش قرار بگیرم و هیچ ایرادی ندارم. می توان این را اثبات کرد. برای نمونه بیائید الان به سطح شمال شهر تهران برویم و از افرادی که دوبله پارک کردهاند بپرسیم چرا شما دوبله پارک کردهاید. عموماً به شما خواهند گفت که اولاً به شما مربوط نیست و ثانیاً من کار دارم و برایم اصلاً مهم نیست که برای انجام کارم حقوق دیگران را نادیده بگیرم و حتی ممکن است که طرح سؤال به نزاع و درگیری هم بیانجامد که نمونههای آنرا در سطح شهر تهران شاهد هستیم. شما نمی توانید به کسی حتی نکتهای را بیان کنید حال نقد که واژه خیلی غلیظی است جای خود دارد. حتی ملایمترین نکته در مورد نحوه فکر کردن و رفتار کردن شخصی را نمی توان مطرح کرد چرا که خیلی سریع به نزاع و درگیری و کشمکش میان افراد تبدیل می شود. این پدیده و معایب در یک مقطعی در این کشور باید اصلاح شود. به این مسائل و مباحث رسانهها باید اهتمام داشته باشند و مدارس و خانوادهها باید در مورد آن کار کنند. مسئولین ایران باید قدری غیرسیاسی فکر کنند و به مسایل عادی هم توجه کنند. موضوع مدیریت که فقط امپریالیسم نیست. اصلاح وضعیت فساد مالی خود یک پروژه ملی است. برگرداندن ادب و تربیت به جامعه خود یک پروژه ملی است. اخیراً تلویزیون گزارشی در مورد قبرستانهای انگلیسی تهیه کرده بود یا قبلاً اعتصاب کارکنان متروی پاریس را دلیلی بر فروپاشی فرانسه، شکست امپریالیسم و اضمحلال اتحادیه اروپا تفسیر میکردند. اولویت ما این مسایل نیست. یکی از تواناییهای یک فرد، یک بنگاه اقتصادی، یک نهاد و یک سیستم این است که اولویتهای خود را تشخیص دهد. اصلاح سبک زندگی ایرانی محتاج این است که ما اینقدر از خودمان تعریف نکنیم و برای اخذ امکانات و مطرح شدن، واقعیتهای جامعه را وارونه جلوه ندهیم.
برخلاف بسیاری از تحصیلکردههای ایرانی که دولت را مقصر این مسایل و مشکلات می دانند معتقد هستم که جامعه سهم خیلی مهمتری دارد. جامعه، تشکلهای مردمی و اصناف و انجمنها در این مسایل خیلی مهمتر از دولت هستند. در هیچ کجای دنیا دولت به دنبال این نیست که بخشی از قدرت و اقتدار خود را به جامعه منتقل کند. همیشه جامعه بوده که با آگاهی و تشکل و مطرح کردن مسایل سعی می کند که عملکرد دولت را ارتقاء دهد. حداقل تاریخ سیصد ساله اخیر دنیا این موضوع را به ما نشان می دهد. بنابراین خود مردم هم خیلی مهم هستند. این پرسش مطرح است که آیا مردم ما آمادگی تغییر را دارند؟
آیا آمادگی این را داریم که به جای آنکه یک شب برویم پیتزا بخوریم پول آنرا صرف خریدن کتاب کنیم؟ ما باید خودمان را اصلاح کنیم و نه اینکه تماماً نگاه ما این باشد که دولت باید اصلاح شود. نباید نگاه اینگونه باشد که ما مردم همه آداب و رفتار و کردار و خلقیاتمان بسیار عالی است و مشکل فقط در دولت است!
* در بحث توسعه یافتگی، شما معتقد هستید که اصول توسعه را می توان از کشورهای دیگر اخذ کرد و برای توسعه یافتگی به کار برد. اما در خصوص الگوهای توسعه معتقد هستید که این الگوها الزاماً از یک جامعه به جامعه دیگر قابل کاربست نیستند. با وام گیری از این موضوع، چه شاخصها و اصولی از سبک زندگی کشورهای توسعه یافته را می توان در جهت رسیدن به توسعه و پیشرفت مورد توجه قرار داد؟
** حضرت امیر(ع) میگویند شما را دعوت میکنم به ترس از خدا و نظم در امور. شاید نظم در امور را بتوان اینگونه تجزیه کرد: عقلانیت، علمگرایی، قانونگرایی، انسجام فکری نخبگان سیاسی، قوه مقننه قابل کارآمد و قوه قضائیه بیطرف. این اصول جهانشمول هستند و نتیجه تجربه بشری. هیچ جامعهای نمی تواند بدون علم، نظم و عقلانیت و انسجام و قانونگرایی توسعه پیدا کند. اینها را باید همه رعایت کنند و مد نظر داشته باشند. اما کشورها در الگوسازی می توانند راههای مختلف را طی کنند. اصول توسعه چینی با اصول توسعه ژاپنی در قرن نوزدهم یکی است اما مدل و الگوی ژاپنی با مدل و الگوی چینی متفاوت است. در واقع راه و شیوه رسیدن این دو کشور به توسعه متفاوت از یکدیگر است.
سبک زندگی ناشی از توسعه یافتگی، دارای اصولی است. اولین اصل مسأله قانونگرایی است. یعنی افراد باید بیاموزند که در چارچوب قانون عمل کنند. قانون نیز باید برای افراد به صورت عادت در آید. اگر یک شهروند در شهر تهران در ساعت 3 صبح پشت چراغ قرمز قرار گیرد و ببیند پلیس نیست و از چراغ قرمز رد شود او بر اساس عادت این کار را انجام می دهد. اگر در شهر هامبورگ آلمان هم کسی پشت چراغ قرمز قرار می گیرد و چند دقیقه می ایستد تا چراغ سبز شود و حرکت می کند او نیز بر اساس عادت این کار را انجام می دهد. راننده آلمانی یک عادت مثبت دارد و راننده ما یک عادت منفی.
مهمترین وجه توسعه یافتگی در سبک زندگی، رعایت قاعده و قانون در یک جامعه است. به دلایل بسیار پیچیده روانی و تاریخی و اجتماعی، میانگین ایرانی علاقمند به قاعده نیست. در عوض خیلی علاقمند است از هر روشی استفاده کند تا به منافعش برسد که عموماً هم منافع دنیوی هستند. این آسیب باید در یک مقطعی اصلاح شود. تا زمانی که این موضوع اصلاح نشود مشتقات مثبت سبک زندگی ناشی از توسعه یافتگی هم اصلاح نمی شود. بالاخره اگر می خواهیم استادی را در دانشگاه استخدام کنیم باید قواعد و قوانینی وجود داشته باشد. اگر می خواهیم در یک دوره انتقال سیاسی قدرت در کشور قرار گیریم باید قاعده وجود داشته باشد. اگر می خواهیم ماشین خود را در جایی پارک کنیم باید قاعده وجود داشته باشد.
در حال حاضر سواحل دریای خزر را در نظر بگیرید. هر اتومبیلی می آید و پارک می کند و سرنشینان آن چندین ساعت از محیط و فضا و غیره استفاده می کنند و چند کیلو آشغال می گذارند و آنجا را ترک می کنند. ما کجا باید یاد بگیریم که این سواحل متعلق به همه ماست و من حق ندارم آن را کثیف و آلوده کنم. باید آموزش ببینیم که چگونه محیط زیست و محیط زندگی خود را تمیز نگه داریم.
* رعایت قانون و قاعدهمندی کانون سبک زندگی معطوف به توسعهیافتگی است
** در سبک زندگی، قانون و قانونگرایی خیلی کلیدی است. وقتی انگلستان، آلمان، آمریکا، ژاپن و بعدها برزیل و دیگران را با خود مقایسه می کنیم در می یابیم که کانون توسعهیافتگی آنها قانونگرایی است. "داسیلوا" در طول 8 سال ریاست جمهوری خود بسیار موفق عمل کرد و برزیل را از یک کشور در حال توسعه تقریباً به یک کشور توسعه یافته تبدیل کرد در حدی که تولید ناخالص داخلی برزیل امروز از انگلستان و روسیه بیشتر است و یک کشور محترم و معتبر بین المللی شده است. به قدری عملکرد این فرد مثبت و موفقیتآمیز بود که مردم برزیل به دفعات تظاهرات کردند که او برای دور سوم ریاست جمهوری در قدرت باقی بماند که البته این امر مشروط به تغییر قانون اساسی این کشور بود. آقای "داسیلوا" با شهامت و قاطعیت مطرح کرد که باید به قانون اساسی احترام بگذاریم و دو دوره 4 ساله برای من کافی است و قطعاً افراد و گروههای دیگر در کشور هستند که می توانند قطار توسعه و پیشرفت را هدایت کنند.
با اینکه لذت قدرت و سمت داشتن ظاهراً بالاترین لذتهاست ولی آقای "داسیلوا" به عنوان یک برزیلی معقول و قانونمند از قدرت کنار رفت. منظور این است که سبک زندگی ما چه شهری، چه مدنی، چه سیاسی، چه اجتماعی و چه در حوزههای آموزشی باید به سمت قاعدهمندی پیش برود. از شما می پرسم که مقررات مربوط به ارز در طول چهار سال گذشته در بانک مرکزی چند بار تغییر کرده است؟ ظاهراً تغییرات صورت گرفته چند صدتایی میشود!
چگونه کارخانهدار و بخش خصوصی می تواند قاعدهمند عمل کند وقتی که قواعد اقتصادی هر نیم روز عوض می شود. ما در همه حوزهها همین وضعیت را داریم. البته برخی نام این را پویایی می گذارند در حالی که این پویایی نیست و هرج و مرج است. ثباتی که در اندیشه و تفکرات آلمانیها و ژاپنیها وجود دارد بدون تردید آنها را در موقعیت برتر جهانی قرار داده است. بنابراین رعایت قانون و قاعدهمندی را در کانون سبک زندگی معطوف به توسعهیافتگی می دانم
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 8:50 شماره پست: 240
به نههایی که گفتهام، افتخار میکنم، (اشاره به اس.ام .اس ها علیه معلم شهید انقلاب دکتر علی شریعتی)
علاقه به ویران كردن یك بنا، یك شخصیت، تفریح بیكاره هاست كه البته خیلی بچگانه و گاه احمقانه است و هیچ كاربردی ندارد برای این كه در طول تاریخ با بسیاری از بزرگان از این دست شوخی ها كرده اند، اما آن شوخی كننده در تاریخ دفن شده به این خاطر كه جرات نوشتن اسم خود را ندارد،یك غلط زیادی در سر خود دارد ولی نمی تواند اسمش را بنویسد. فرق او با دكتر شریعتی این است كه دكتر پای آنچه گفته اسمش هست و به گفته خودش مسئول تمام حرف هایی است كه در زندگی خود زده است. این پیامك ها یعنی شریعتی زنده است و حضور دارد،
من فكر می كنم هر چیزی كه در این جهان هست به من مربوط است از این ها برای دنیای من هستند و به اندازه شعور و نیازم در این حیطه ها وارد می شوم. من دوست دارم همه چیز را در این جهان بشناسم وقتی كه می توانم را جع به چیزی صحبت كنم، چرا باید سكوت كنم،
فوتبال یك بازی عارفانه است. این وحدت در كثرت در فوتبال چه زیبا نمود پیدا می كند، تیمی می تواند برنده شود كه یازده نفر آن یك نفر شوند، «صد دل به هم چو شود آشنا یكی است» و این آرزویی است كه ما هم در زندگی مان داریم،
من خودم بچه هیات هستم. این چیزی نیست كه بگویم من خیلی عوام زده ام یا چون هیات می روم خیلی آدم فرودستی هستم، من با افتخار می گویم كه هیاتی هستم و می دانم كه چه كاری انجام می دهم، خیلی ها در تعطیلات مذهبی می روند لب دریا ما می رویم هیات، چه اشكالی دارد؟ من تاریخ اسلام خواندم و آن را بلدم و حرف بیخود نمی زنم. لااقل راجع به دوازده امام می توانم حرف بزنم، راجع به خدا، پیامبر و صحابه هایش می توانم حرف بزنم؛ همان طور كه می توانم راجع به فیلمساز ها و فوتبالیست های جهان و... حرف بزنم.
سختكوشی، دل كندن از هواهای نفس و رفتن برای دانستن. دانستن لذت بخش ترین چیزی است كه خدا به ما داده. وقتی كه ما از جهل دور می شویم لذت می بریم.
فكر می كنم اگر هنرمند می خواهد سازندگی به وجود آورد باید اولین منتقد خودش باشد،
من كارگردان خوب را اندیشه خوب می دانم. منتظر یك كارگردان ماهر نمی مانم. مثل تراكتور كار می كنم و دستم را به طرف هیچ كس دراز نكردم. ممكن است مردانه قرض گرفته و مردانه پس داده باشم، پس منتظر یك كارگردان ماهر نمی مانم، آدم حرفه ای هستم و تا زمانی كه كار به ابتذال نرود، كار می كنم.
حرف خوب را باید زد تا همه تكرار كنند. من به كارهایی كه كردم افتخار نمی كنم، بلكه به كارهایی كه نكرده ام افتخار می كنم. من به بله هایی كه گفته ام هرگز افتخار نمی كنم به نه هایی كه گفته ام، افتخار می كنم. نه های بزرگی در زندگیم گفتم كه اگر آنها را نگفته بودم، شاید زندگی بهتر از این داشتم.
آنهایی كه در فیلم های فارسی گذشته می رقصیدند خیلی طرفدار داشتند، كمیت كه دلیل بر كیفیت نیست، متاسفانه جهان ما جهان كمیت است و همه آدم ها به كمیت هایشان تكریم می شوند نه كیفیت.
انسان جایزالخطاست و اگر اشتباه نكند می شود معصوم، من هم اشتباه داشتم.
نوشته هایم را برای بعد گذاشتم و برای تجربه تاریخ و نسل جدید كه بداند ما چگونه بودیم، فیلم ها چطور ساخته می شد، شادی ها و رنج هایشان چه بود.
«پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است.»
زبان پارسی پشت قباله ماست. (خراسان) سرزمین عجیبی برای سخنوری است برای این كه ناگزیر بودند از این زبان حفاظت كنند. به قول ایرج كه گفت «برادر جان خراسان است اینجا، سخن گفتن نه آسان است اینجا». این است كه این ژن در آنجا نسل به نسل آمده است.
ما برای نسل گذشته خودمان آدم های موجهی بودیم. اما برای نسل بعد از ما به خاطر اتفاقات عجیب و غریب كه در جهان افتاده، دشوارتر است، به خاطر این كه در زمان ما كیفیت حرف اول را می زد، در دوران ما با زحمت می توانستی به جایی برسی نه با تقلب و زد و بند. از اینها انتظامی یا مشایخی به وجود نمی آیند، آنجا اصالت هایی وجود داشت، آنجا نابرده رنج گنج میسر نمی شود، بود.
متن کامل در : www.persianpersia.com/artandculture {jcomments on}
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 23:29 شماره پست: 230
تکراری است ولی ارزش خواندن مجدد و تدبر دارد.
قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
مسلمانان در شهر شما عاشق ندیدم
به درد آشنا و مهر و وفاداری ندیدم
از جبر و جفا و عهد و پیمانه بریدم
برون گشتم و این جبر و جفا و درد خریدم
احتمالا شاعر تاجیک
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 17:48 شماره پست: 170
مرحوم محمد نوری خیلی جالب عشق یک ایرانی را در قالب این اشعار در مورد ایران خوانده است. (خدایش رحمت کند)
ما برای آنکه ایران خانه ی خوبان شود ،
رنج دوران برده ایم ، رنج دورانبرده ایم
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود ،
خون دل ها خورده ایم ، خون دل ها خورده ایم...
ما برای بوییدن بوی گل نسترن ،
چه سفرها کرده ایم ، چه سفرها کرده ایم ...
ما برای نوشیدن شورابه های کویر ،
چه خطرها کرده ایم ، چه خطرها کرده ایم ...
ما برای خواندن این قصه ی عشق به خاک ،
رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم...
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک ،
خون دل ها خورده ایم ، خون دل ها خورده ایم...
ویا در جایی دیگر این ارجمند می خواند :
در روح و جان مــــن ، مــی مانی ای وطن
بــه زیــر پا فــتد آن دلـی ، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی ، ننـــشیند در ســخـن
که بهر عشق والای تو ، همه جهان نیـرزد
ای ایران ایران ، دور از دامـــان پــاکت دســــت دگـــران ، بـــد گـــهـــــران
ای عشق سوزان ، ای شیرین ترین رویای من ، تو بمان ، در دل وجان
ای ایـــران ایران ، گـلزار ســـبــــزت دور از تـــاراج خــزان ، جـــــور زمــــان
ای مهر رخشان ، ای روشـــنـــگر دنــــیای مــــن به جــــهان ، توبـــمان
سبــزی صــد چـــمن ، سرخی خون من ، سپیدی طلوع سحر ، بــه پرچــمت نــشســته
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن ، بمان که تا ابد هستی ام ، به هستی تو بسته
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 3:24 PM توسط سید مصطفی مصطفوی | نظرات
این روزها شاهد سقوط یک دیکتاتور سفاک و مستبد دیگری در منطقه بودیم که سرانجام خفت باری را خداوند در اثر اعمالش برایش رقم زد. امروز فرمایشی از امام علی علیه السلام را که ظاهرا به یکی از فرماندهانش فرموده بودند را مشاهده کردم که دید وسیع و فراگیر این بینش را نشان می دهد.
"... از خونریزی خود داری کن و از خون ناحق بترس که هیچ چیز همانند خون ناحق کیفر الهی را نزدیک مجازات را بزرگ نمی کند. و نابودی نعمت ها را سرعت نمی بخشد و زوال حکومت را نزدیک نمی گرداند و روز قیامت خدای سبحان قبل از رسیدگی اعمال بندگان نسبت به خون های ناحق ریخته شده داوری خواهد کرد به همین دلیل با ریختن خونی حرام حکومت خود را تقویت مکن زیرا خون ناحق پایه های حکومت را سست و پست می کند و بنیاد آن را برکنده و به دیگری منتقل می سازد و تو نه در نزد من و نه در پیشگاه خداوند عذری در خون نخواهی داشت چرا که کیفر آن قصاص است و از آن گریزی نیست."
این چنین است که خون های ریخته شده باعث سقوط مستبدینی مثل قذافی شده و خداوند در کمین آنان است تا به سزای اعمالشان برساند.
+ نوشته شده در یکشنبه یکم آبان ۱۳۹۰ ساعت 14:8 شماره پست: 108
بسمه تعالي
اخيرا به متن سخنراني استاد ارجمند خود دكتر سيد عبدالحميد ضيايي دست يافتم كه نظر به ديدگاه هاي ناب و اهميت و مفاهيم ژرف و ديد تازه استاد در ان، حيفم امد كه انرا در وبلاگ خود حفظ نكنم. اين مطلب تحت عنوان "شاهنامه : کتاب خِرد ، شادی و آزادی" به صورت سخنراني در "موسسه بین المللی گفتگوی تمدن ها" توسط ايشان ايراد شده است كه ذيلا اورده مي شود.
به نام خداو ند جان و خرد
برای من فرصت مبارکی است دیدار دوستان و استادان ارجمندی که دورادور به آنان و آثارشان دلبستگی داشته ام . امروز از شوربختی خود و شوخ چشمی دوستان می دانم که از ناتوانی چون من خواسته شده است که در برابر تهمتنان و پهلوانان عرصه ی ادب فارسی و فرهنگ ایرانی - اسلامی ، لب به سخن بگشایم، آن هم درباره ي حکیم فرزانه فردوسی بزرگ و شاهکارش شاهنامه که به شهادت دشمن و دوست ،یکی از سه حماسه عظیم جهانی بشمار می رود . حکیم ابوالقاسم فردوسی فرزانه ای بود که در روزگاری غریب و زمانه ای عجیب که در آن ترکان غزنوی نومسلمان از شمال شرقی و اعرابِ مدعی مسلمانی از جنوب غربی در ایران به تشکیل حاکمیتی دوگانه و بیگانه اهتمام ورزیده بودند و در هجوم تهمت ها و افترا هایی از قبیل رافضی ، قرمطی و … یک تنه کار انتقال بخشی عظیم از فرهنگ و مدنیت ایران پیش از اسلام و حکمت وعرفان ایرانی و آریایی را به انجام رساند. علاوه بر این بدون اغراق باید گفت که زبان فارسی بخشی چشمگیر از حیات و بالندگی خود را مرهون و مدیون رنج های سی ساله ی فرزانه ی توس است. چنان که استادان استحضار دارند روزی در خانه وزیر فرهنگ مصر ، از حسنین هیکل روزنامه نگار و اندیشمند برجسته مصری سوال شد که چرا کشور مصر با آن سابقه درخشان فرهنگ،تمدن و بویژه زبان رسمی ، حدود دو سده پس از حمله و سیطره ی تازیان ،زبان و بخشی از فرهنگ خود را به دست فراموشی سپرد ؟ جواب اندیشمند و روزنامه نگار مصری سخت شنیدنی است،وی پس از اندکی تامل گفت :شوربختانه ما مانند شما ایرانی ها ،کسی مثل فردوسی را نداشتیم و اگر چنین می بود به چنین روزی نیفتاده بودیم! شایدنخستین و مهم ترین پرسشی که در مطالعه ی شاهنامه ،بویژه در بیت نخست رخ می نماید این است که چرا فردوسی شاهنامه را به نام خداوند "جان وخرد"خوانده و ستایش کرده است؟ با نگاهی به روزگار و زمانه ی فردوسی می توان پاسخ این سوال را دریافت.به باور اینجانب عدم اقبال و استقبال سلطان محمود غزنوی از شاهنامه دلایلی بیش و غیر از شیعه بودن فردوسی و چنان که منتسب است - هجو نامه ی سلطان در شاهنامه داشته و دلایلی که عرض می شود کم اهمیت تر از این دلایل نبوده و شایسته بررسی و مداقه ی بیشتر است. چنان که گفتیم ترکان نومسلمان غزنوی و اعراب مدعی مسلمانی در روزگار فردوسی با یکدیگر متحد شده بودند. افول سلسله اندیشه گستر سامانیان و شکل گیری حاکمیت ترکان و غلامزادگان غزنوی را می توان نقطه عزیمت و آغاز انحطاط تمدن ایرانی و حتی مهیب تر و اندوهبارتر از حمله مغول دانست .چرا که همین رویداد تاریخی ، مقدمه و زمینه ساز هجوم مغولان به ایران نیز گردید. به هر صورت اتحاد اعراب و ترکان مدلٌل به دلایل شگفتی نیز بود؛ ترکان جهت توجیه جنایات و اقدامات غیر اخلاقی و غیر دینی خود سخت به توجیه شرعی اعراب نیاز داشتند ، اعراب نیز برای تداوم و بسط دامنه ی لشکر کشی و کشور گشایی های خود و نیز سرکوب مخالفان نیازمند تیغ و هیمنه ی ترکان بودند.در چنین شرایطی گزنده ترین و مخاطره آمیزترین پرسشی که می شد مطرح کرد پرسش از هویت و کیستیِ ایرانیان بود و فردوسی این پرسش را که مایه ی هراس محمود غزنوی می شد آن هم در قالب حماسه ای که چند هزار سال پیشینه ی هویت ایرانی را احیا و یادآوری می نمود مطرح کرد. پرسش از هویت هم باعث آزار خلافت بغداد می شد و هم بنیان حکومت نوچه های آنان در ایران (غزنویان) را تهدید می کرد. نتیجه نیز این شد که محمود غزنوی با بی مهری و سردی خداوندگار شاهنامه را از خود راند و به وی و حماسه ی سترگش اعتنایی نکرد. دومین دلیل بی اعتنایی محمود غزنوی به شاهنامه این بود ( و به نظر اینجانب ، این دلیل بسی بسیار مهم و در خور اعتناست) که شاهنامه ، کتاب خرد و عقلانیت بوده است ، چنان که مستحضرید، در روزگار فردوسی، حاکمان با توسل به اندیشه "جبر و مشیت و مقدرات الهی "، زمام حاکمیت بر توده ها را به دست گرفته بودند و در این راه از حمایت فرقه های ظاهرگرا و سطحی نگری همچون مُرجئه ، کرامیه ، مشبٌهه ، مجسٌِمه ، اشاعره ، اهل حدیث یا اخباریون و... برخوردار بودند. این فرقه ها نیز متقابلا از طرف حاکمیت پشتیبانی و ترویج می شدند. فرقه هایی که خداوند را تا سرحد فهم عوام الناس تنزل داده و قائل به تشبیه بوده، برای خدا شمایل و صورت ظاهر ترسیم کرده، احادیثی را نیز در این باب (اوصاف ظاهری و انسان انگارانه ی خدا) یافته یا بافته بودند! و اجازه ی هیچگونه تدبر عقلانی و تأمل شعورمندانه را در متن ذوبطون قرآن کریم نمی دادند. نتیجه نیز چنین شد که صاحبان بصیرت ، خردگرایان ، فیلسوفان و حتی برخی از عارفان، سخت در تنگنا واقع شده و با تهمت هایی همچون رافضی، قرمطی، مجوس، دهری، زندیق و ... نواخته شدند ! سلطان محمود نیز می کوشید تا خردمندان را با زر و زور و به هر نحو ممکن تطمیع نموده با خود هراه سازد. کسانی هم که از درخواست سلطان سر می پیچیدند ، یا دربدر و فراری می شدند ( مثل ابوعلی سینا و بوسهل مسیحی)، یا در قتل عام ری و ... سربه نیست می شدند! فردوسی در چنین شرایطی که خرد لگدکوب، بی حرمتی ها و اشعری مسلکی های سلطان محمود و فرقه های همروزگارش شده بود ، شاهنامه را به نام خداوند جان و خرد آغاز می کند تا هم به توصیف شرایط موجود نامطلوب بپردازد و هم در مقام توصیه و تجویز، دلبستگی ژرف خود را به آرمان و مطلوب ناموجودش (خردگرایی) نمایان و بیان کند. با نگاهی گذرا به مطلع شاهکارهای ارزشمند فارسی در می یابیم که هر شاعر و نویسنده ای در ابتدای کلام، خداوند را به نامی خوانده و یاد کرده که هم به تحقق زمینی آن نام نیازمند است و هم دلبسته و دلداده ی آن بوده است، جز خرد و عقلانیت، چه سودا ، اندیشه و آرمانی را برای فردوسی می توان تصور کرد؟ خرد، گوهر گمشده و عنصر غائب فرهنگ و تمدن ایرانی روزگار غزنوی است و حکیم توس، خداوند را به همین اسم اعظم گمشده در زمین، یاد می کند .آیا نمی توان یکی از دلایل دشمنی محمود با شاهنامه را در همین خردگرایی و خردستایی فردوسی دانست؟ خرد دشمن ظاهر گرایی و سطحی نگری و حاکمیت خُردانِ بی خرد است و فردوسی در تمام طول شاهنامه ، منادی عقلانیت و دوری از زندگی عاریتی و ناآگاهانه بوده است. اگر شاهنامه را به دیگر سخن "خردنامه" بخوانیم ،چندان راه اغراق نپیموده ایم.خرد در شاهنامه ی فردوسی ، صرف شعار و ایده نیست و اساسا یکی از مهمترین فرق های فردوسی با دیگر شاعران بزرگ ما در این است که در آثار شاعران دیگر،معرفت در مرتبه ی " منش " متوقف مانده و ایجادگر هیچ کنش و عمل سودمندی در عرصه ی حیات زمینی نبوده است ، اما در شاهنامه ی فردوسی ، منش در کنار "کنش" مطرح شده و پهلوانان و قهرمانان شاهنامه علی الاغلب سرایت و جاری بودن حکومت خرد را در اعمال خود پذیرفته و نمایانده اند. عالی ترین نمونه ی خردمندی در شاهنامه رستم است؛ پهلوانی که نیروی ظاهر را با خرد باطن در آمیخته و حقیقتا هم تهمتن است و هم خردمند. شاید به ذهن هر یک از شما خطور کرده باشد که مگر محمود اهل کشور گشایی و جنگاوری نیست ؟ قهرا باید از منظومه ی رزمی و حماسی شاهنامه حمایت کند و در جهت تقویت تبلیغات خود از رسانه ی شعر حماسی بیشترین بهره را ببرد، اما محمود را چه شده است که چنین بی اعتنا و سرد در شاهنامه و شاعر حماسه سرا می نگرد ؟ پاسخ پرسش در شخصیت رستم پنهان است پهلوانی خردمند که دست به هیچ بند و کمندی نسپرده و حتی گهگاه زبان به نقد و طعن شاهان روزگار خویش گشوده و خطاهای آنان را با سخنانی درشت به شیوه ای جسورانه یادآوری کرده است.از سوی دیگر ، سلطان محمود به دنبال رستمی است که بی چون و چرا و دست به سینه در مقابل وی ایستاده و هیچ دم برنیاورد! بی تردید رستمِ شاهنامه ، خواب و آرام را از چشم محمود ربوده و برای پهلوانان رام و دست آموز دربار ، بدآموزی در پی خواهد داشت !
و همین نکته را می توان سومین دلیلی دانست که هراس سلطان محمود و مشابهان او را در طول تاریخ از شاهنامه، تحلیل و تعلیل می نماید.خرد در شاهنامه دقیقا همان جایگاه و ارزشی را داراست که " رند " در دیوان حافظ . با این که این دو مفهوم ، اختلافات صوری و ماهوی فراوانی دارند اما از حیث شأن و نقش به یک اندازه ، حائز اهمیت و توجه اند . نکته ای که به نظر بنده به عنوان پژوهشگر فلسفه و علوم عقلی سخت جالب است ، این که خرد مطرح در شاهنامه ، در قیاس با آثار دیگر شاعران، خردی آزاد است و تعقلی که فردوسی مطرح می کند، کم تعلق تر از دیگر خردهاست .گرچه حکیم ناصرخسرو قبادیانی ، از سرآمدان خردگرایی و خردستایی در تاریخ آدبیات ایران است ، اما به نظر می رسد که وی خرد را ، علی العموم در راستای توجیه و تشریح عقاید مذهب اسماعیلیه به کار برده است اما خرد شاهنامه ، خردی ناب و آزاد است که حتی از نوع خرد معتزلی هم نیست با این که در شاهنامه ابیاتی دیده می شود که قرابت فکری فردوسی را با واصل ابن عطا، زمخشری و ابن ابی الحدید به ذهن متبادر می کند. مانند این بیت :
به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را
خرد در شاهنامه فردوسی، با اختیار و آزادی نسبت و پیوند نزدیکی داردکه این مسأله هم باعث هراس سلطان و اشعری مذهبان پیرامون وی می گردید.گرچه در شاهنامه اشاراتی به قضا و قدر دیده می شود و از حلقه های نامرئی زنجیر سرنوشت بر پاره های پیکر آدمیان ، سخن در میان می آید ، اما بیشترینه ی این سخنان ، اشاراتی شاعرانه است و در داستان های شاهنامه ، سلوکی خردمندانه و آزادانه را به سوی خیر ، زیبایی و حقیقت شاهدیم .فردوسی برخلاف رأی جبرگرایان می سرود :
فریدون فرٌخ فرشته نبود به مشک و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی تو داد و دهش کن ، فریدون تویی
و شاهنامه بر اساس چنین نگاهی ، نه ستمنامه ی شاهان است و نه گورستان یادهای فراموش پهلوانان مرده در ذهن زمانه و تاریخ ، بلکه کتاب خرد است و آزادی و شادمانی و زندگی . نکته ی دیگری که نگاه فردوسی به خرد را دلنشین و باورپذیرتر می سازد ، نقد عقل در شاهنامه است. نیازی به توضیح نیست که ابدا منظور من این نیست که نگاه فردوسی ، نگاهی مدرن یا پسامدرن بوده و یا منظور از عقل در شاهنامه، همان خرد خودبنیاد مدرن است . به هیچ وجه ! مثل این که بخواهیم خیام را اگزیستانسیالیست بشماریم ، یا ریشه های روانکاوی فروید را به اشعار مولانا برگردانیم ! این حرف و کار نادرست و غیر منطقی است و در نقد دقیق ادبی ، که دارای زبان دموکراتیک یا زبان تعادل است همواره توصیه می شود که هیچ گاه نباید و نمی توان ، چارچوب های ایدئولوژیک یا جهان بینی زمان و مکان دیگری را بر شرایط سوژه ی مورد بحث تحمیل کرد.با این همه می توان گفت که قرن ها قبل از ظهور ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی و پیش از نگارش کتاب ارزشمند " سنجش خرد ناب" ، فردوسی در شاهنامه ، به بررسی حدود عقل و تعیین ابعاد و زمینه های کاربردی و کار آمدی آن پرداخته و حدود و ثغور عقل را مشخص کرده است. شاید این نکته به ذهن دوستان خطور کند که در آثار عارفان و شاعران دیگر نیز کمابیش این نقد عقلانیت مشاهده می شود. درست است ، اما یک تفاوت ظریف در میان است ؛ برخلاف دیگر عارفان و شاعران، که با دشنه و دشنام ، به طعن و لعن عقل جزوی پرداخته اند ، فردوسی بسیار مودبانه و ادیبانه به این مسأله پرداخته است.در آثار مولانا ، عطار و دیگر عارفان با حجم انبوهی از نفرین و نفرت نسبت به عقل جزوی و خرد بشری مواجهیم؛ عطار درباب عقل و فلسفه لحن بسیار تند و دل آزاری دارد:
کافِ کفر اینجا بحق المعرفه دوست تر دارم ز فای فلسفه ...
شرع ، فرمان پیمبر بردن است فلسفی را خاک بر سر کردن است !
مولانا نیز این همه را، علم بنای آخور و عمادِ بودِ گاو و اُشتر می شمارد ! در شاهنامه فردوسی هیچ اثری از این رفتارها و برخوردهای ناسزاوار نمی بینیم. مهم ترین دغدغه و دلمشغولی فردوسی این است که مبادا ، شبیه عارفان دیگر آن چنان غرق در لاهوت و ماورا شود که از واقعیات عینی و زندگی روزمره آدمیان و رنج های آنان غافل گردد. برخلاف صوفیان دیگر که شرایط اجتماعی برای آنان چندان اهمیتی نداشته و پس از هجوم و ورود بیگانگان نیز سبکبار و رها، آفتابه و خرقه و کشکول برمی گرفتند و راهی دیاری دیگر شده در کنج مسجد یا زاویه ی خانقاهی اعتکاف می گزیدند ! اما فردوسی به دلیل "دهقان" بودن ، نمی توانست در حضور بیگانگان ، به رقص سماع بپردازد و با شطحیات و طامات گفتن ، هم از مرگ و بی آبرویی خود جلوگیری کند و هم از نمد تصوف کلاهی برای خود بدوزد! شاید این سخن چندان اغراق آمیز نباشد که عارفان بزرگ ما – در عین ارادت و احترام فراوانی که برای اندیشه و عمل آنان قائلم ، حقیقتا از توضیح و توجیه درست زیستن آدمی بر خاک ، ناتوان و درمانده بودند و تنها راه چاره را در رها کردن خاک و پرداختن صرف به آسمان و نیروهای "ترانس فیزیکی " می جستند، تا بدانجا که مفهوم وطن در حدیث شریف " حب الوطن من الایمان" را هم به وطن ملکوتی و فراجهانی تعبیر و تفسیر می کردند ! اما فردوسی با مهارتی ژرف و شگرف ، زمین و آسمان را با هم آشتی داده و تعالی و فراروندگی را نه در رها کردن خاک ، بلکه در درگیری مداوم و مستمر با زندگی زمینی می داند و به جای فرو رفتن در بازی های صوفیانه و همهمه ی خانقاه ها ، و لاف رندی زدن و دعوی موهوم باطنگرایی و باطنی گری داشتن و "به کار گل گماشتن دیگران در خندق طرابلس عرفان نظری" ، ما را به پهلوانی و نیل به کمال انسانی ، بر روی خاک و عبور از موانع زمینی دعوت می کند. فردوسی به جای این همه بازی های پنهان و در پرده ی عرفانی – فلسفی بیهوده ، ما را به حاکمیت خرد فرا می خواند و هشدارمان می دهد که :
نخستینِ فطرت ، پسینِ شمار تویی ، خویشتن را به بازی مدار !
یک نکته ی بسیار مهم دیگر را هم خدمت استادان بزرگ عرض می کنم و آن وجود یک فردوسی دیگر در تاریخ ایران است که متأسفانه بسیار مهجور و مظلوم مانده و کمتر مورد اعتنای پژوهشگران ایرانی قرار گرفته ، سهروردی مشهور به شیخ اشراق است. شیخ اشراق از نظر اینجانب، فردوسی دیگریست که همان شأن و جایگاه را در تاریخ اندیشه داراست. وی آفریننده ی مکتبی خاص در فلسفه به نام حکمت (فلسفه ) اشراق است. حکمت خسروانی و اشراقی ایران باستان، در سلوک تاریخی خود از طریق عارفانی چون بایزید بسطامی، منصور حلاج، ابوالحسن خرقانی و... منتقل شده و به سهروردی رسیده است. سهروردی حکمت و فلسفه ی ایرانی را در کالبد حکمه الاشراق احیا کرد آن هم در روزگار خزان فرهنگ و تمدن ایرانی که منابع اصیل و معتبر حکمت آریایی و ایرانی معدوم شده بود؛ ترجمه ی آن همه کتابی که ابن الندیم در الفهرست آورده بود ، آن همه کتابهایی که ابن مسکویه به آن ها اشاره نموده و ابن قتیبه در عیون الاخبار از آن ها نقل مطلب می کرد، همه نابود و تباه شده بود . سهروردی در تداوم راه فردوسی به احیای مواریث بازمانده ی حکمت و عرفان ایران باستان اهتمام ورزید و در این مسیر، سخت تحت تاثیر حماسه ی شاهنامه قرار گرفت .سهروردی ژرفای آگاهی خود از اندیشه ی ایران باستان را در رساله ی " عقل سرخ" شرح داده و چه در این رساله و چه در سایر رساله ها با تشریح نمادهایی همچون سیمرغ ، قاف ، زال ، خورشید ، سام ، آهوبره و ... هم اثر پذیری خود از شاهنامه ی فردوسی را به نمایش نهاده و هم به شرح و تفصیل عرفانی حکمت کهن آریایی پرداخته است سهروردی نیز مثل فردوسی حکیمی دیندار و مسلمان است که به دین به عنوان ابزار رهایی بخش توده ها می اندیشد نه وسیله ی تزیین ظلم و تأمین منافع حاکمان. همان کسانی که :
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
و این مخالفت با الهیات سلطنتی است که سهروردی را ناگزیر می کند در عنفوان جوانی و در حالی که هنوز به چهل سالگی نرسیده است بر مبنای بی بنیاد فتوای فقیهان دربار حلب ، تن به مرگی فجیع دهد و با شهادت خود ، انتهای سلوک مشرقی و حکمت خسروانی را به سالکان نشان دهد. متأسفانه فرصت سخت کوتاه است و نمی توانم به پیوندهای شاهنامه و کتاب حکمه الاشراق سهروردی بپردازم .اما کوتاه سخن این که حکمه الاشراق نیز شاهنامه ای دیگر است با این تفاوت که سهروردی بر عکس فردوسی کوشیده است تا نمادهای حماسی را به اصل عرفانی و فلسفی نخستین آن برگرداند و تأویل نماید. آخرین کلام من در باب ضرورت وجودی شاهنامه این است که در هر روزگاری که خرد بی حرمت شود ، هنر خوار شود و جادویی ارجمند گشته، قدر ببیند و بر صدر بنشیند ، به شاهنامه نیاز است، هر زمانی که جان آدمیان بی مقدار شود، به شاهنامه نیاز است و در هر روزگاری که شادی بُن مایه ی فلسفه ی زندگی نباشد ، نیاز به شاهنامه واقعا محسوس و ملموس خواهد بود. یک بار دیگر به همه ی استادان و فرزانگان حاضر در این برنامه درود می فرستم و رستگاری را برای همه ی شما از خداوند جان و خرد آرزو دارم.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 8:27 شماره پست: 67