خاکیانِ خاک نشین! به خاک خُو کنید
  •  

01 آبان 1399
Author :  

ای خاکیانِ خاک نشین! به خاک خُو کنید،

 که یار، به خاک نشینی مان راضی شد،

از خاک برآورد و بر خاکمان نشاند او،

گویا که خاک، خود میان و هم آخر شد،

خیال شبانگاهی که بُرد ما را به عالم والا،

به گاه صبحدمان، باز خاک بود که دست گیر شد،

سیمرغ که در اوج خود، خاک نشین بود، آن والا 

دستی رساند و، حاصل قوَّتش نیز، به خاک شد،

 آن اوج نشین که بر خاک نشست و نظاره کرد مرا،

آخر فرود آمد و خود نیز همنشین خاک شد،

پرواز ما میان بال های عقابِ دل رهی نَگشود،

در اوجِ آسمان نیز، مقصد چشم، همان خاک شد

هزار هما به خاک نشستند و همنشین خاکی ها

که تا بخاک ننشینی، چه دانی که به خاک چه شد

بیا تو ای یار و دلبر اوج نشین ما خاکی ها

نشین بخاک و ببین، که بر خاکیان چه شد

فغان ز خاک بر آمد بدین خاک نشینی ها

دمی تو دل دِه به خاک، تا بدانی که داستان، چه شد

فریاد خاکیان ز تظلم، ز خاک نرفت بالاتر

گاهی فرود آی، و تو بشنو که باز چه شد

به نظم در آمده در تاریخ1 آبانماه 1399

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
1436 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.