عاشورا و سرباز کردن زخم ها، سینه مالامال درد، دریغا مرهمی
  •  

20 شهریور 1398
Author :  
تعزیه عاشورا گرمن - رفتن حضرت علی اکبر به میدان

رهایی و رهایی طلبی در اوج انحراف جامعه است که خودی نشان می دهد، و گاه اوج می گیرد، و آزادی خواهان و رهایی طلبان را به خیزش می خواند، و یا در تنگنای ظلم است که انسان واجد کرامت انسانی، بندهایی که به پا و تفکرش، به ظلم افکنده اند را، بر نمی تابد و پس می زند، و در این تقلای پس زدن هاست، که حماسه ها آفریده می شوند، تا همچون حسین، حُسنِ انسانیت خود را نبازند، و تا آخرین لحظه ی زندگی آزاد و رها بمانند، و رها این دنیا را ترک کنند، این چنین انسان هایی اند که شهدا تلقی می گردند.

اما انسان توجیه گر ظلم نیز در جستجوی تاریخی خود، گاه خوراک راه ظلم گستری اش را از میان پستوی حوادث تاریخی، یافته و بی راهه ها را راه می نمایاند و در این مسیر از سمبل های کرامت انسانی برای به اسارت کشیدن انسان سود می جوید، چه گوارا [1]، سمبل آزادیخواهی امریکای لاتینِ غرق در استعمار و استبداد است، اما همین چه گوارا، خود به بهانه ایی برای انتقال مردم مظلوم امریکای لاتین، از زندان استعمار به استبداد سرخ مبدل می شود، روح حرکت چه گوارا، آزادی مردمش می باشد، اما خوراک جویان راه استبداد سرخ او را وسیله ایی برای انتقال انسان دربند، از بندی به بندی جدید سود می جویند.

حسین نیز واجد و مملو از کرامت انسانی، و سمبل انسان رها و پس زننده بندهاست، اما او نیز ممکن است به وسیله ایی برای در خواب کردن انسان، برای به بند کشیده شدن مسلمانی شود که محمد او را رها و بنده حق تعالی می خواهد، اما قیام او برای رهایی نیز، ممکن است به بنزین و سوخت موتوری با صدای آهنگین تبدیل شود تا انسان را در خوابی فرو برد، و او را از بندی به بند دیگر منتقل کنند، بی آنکه در مسیر انتقال تکانی به خود دهد، و رهایی برای او ممکن شود.

حسین تیغی است بر گردن ظلم و انحراف، اما همین تیغ می تواند در یک سو نیت، به دارویی خواب آور برای محکم کردن بندها تبدیل شود، آنگاه که ما هدف حسین را فراموش کرده، به اصل و نسب او، فارغ از هدفش منحرف شویم، او برای انسانیت انسان قیام کرد، او امت جد خود را آزاد از ظلم می خواست، لذا در یک دمکراسی مردمی، آنگاه به خود تکانی اینچنینی داد که، جامعه از او درخواست راهبری کرد، و او حکایت نامه های درخواست کمک جامعه برای هدایت را، سند مظلومیت و تنهایی خود در کربلا ساخت تا بگوید اگر آزادی و رهایی محقق نشود، این انسان است که در خواب تخدیر مزورانه ظلم فرو می رود، و رهایی خود را فراموش خواهد کرد.

دیروز عاشورا بود و یاد آور این بنیادی ترین خواست تاریخی انسان، یعنی داشتن یک حق، که انسان، انسان بماند، و انسانیت در قید و بند انسان، نمیرد، و آن کرامتی که خداوند برای او در نظر دارد، [2] که این کرامت در بند ظلم هرگز نمی تواند محقق شود، پایمال حاکمیت مستبدین نگردد.

و من در هیاهوی این سبک بزرگداشتِ غرق شده در مقاصد گوناگون سیاسی و فرهنگی صفوی ها، قاجارها و...، در ذهن خود باز درگیر انسانم، و شرایطی که بر انسان و انسانیت می رود، و این مراسمی که باید بیدار کننده باشد، و اما خود غرق در سنت هایی است که هدف زنده نگهداشتن عاشورا و حسین دارد، اما از این خیزش عظیم هنوز آنچه در خور است، محقق نشده و ما با انسان و انسانیت فرسنگ ها فاصله داریم، و با خود می گویم آیا در این زنده نگه داشتن ها، رهایی، آزادی و کرامت انسانی، آنچنان که حسین واجد آن بود، بدست خواهد آمد؟!

 نمی دانم آیا این نوع زنده نگهداشتن عاشورا و حسین، می تواند به کرامت انسانی منجر شود، و یا در راه کرامت خواهی منِ انسان مفید باشد؛ اما در حالی که غرق این سوال های بی جوابم، به ناگاه به خود می آیم، و از خماری سوال های بی جواب خارج شده، و در تخدیر معجزه وار هنر عزاداری، می بینم که هنر این مردم اوج می گیرد و در حال بروزی است که احتمال دارد به زنده ماندنش منجر شود.

اما فارغ از این که این مراسم ما را به کجا می برد، اگر از محتوای زجر آور مرثیه ها، نوحه سرایی ها، روضه خوانی ها و... عبور کنیم، گوشه ها و ردیف های موسیقی ما، در حالی که در جو جامعه موسیقی ستیز در حال گم شدن است، اینجا و در این مرثیه خوانی ها، نوحه سرای ها، سینه به سینه و از این سال به سال دیگر، و از این نسل به نسل دیگر منتقل می شوند و کاش کسی این نواها را ثبت کند، چرا که حامل فرهنگ و هنر جامعه ایی است که خود را در خواب مخدرواری که بدان دچار است، به فراموشی می برد.

گوشه ها، ریف ها، سبک ها، گویش ها، نواها، آواها، طنین ها، تحریرها و موسیقی که خوراک روح انسان است، در مرثیه خوانی ها، مصیبت گویی ها، روضه خوانی ها زیبایی های خود را نشان می دهد، و در زندگی مومنانِ از موسیقی محروم، وارد می شود، و دریچه ایی است به روی انسانی که خود را از بدیهی ترین نواهای روح بخش طبیعت، یعنی موسیقی، محروم و به دور نگه داشته است.

تعزیه های محرم، هنر تئاتر را که از زندگی ما خارج شده، و در حاشیه ها، به دور از دید جامعه در حال مرگ و فراموشی است را دوباره به زندگی باز می گرداند، و فارغ از محتوای تعزیه خوانی ها که اکثرا زبانحال ها [3] و یا قطعه های تاریخی مغشوشی است که در کمبود متون موثق تاریخ عاشورا، همچون قارچ از زمین شوره زار بی سلیقگی ها گسترش و توسعه یافته اند، زنده می کند، و هنر نمایش خیابانی را که از زندگی ما رخت بر بسته است را به صحنه جامعه باز می گرداند و هنرمندانی از جنس مردم، تحرک آفرین جریانی می شوند که خبر مرگ تئاتر را نشنیده، به فریاد تئاتر خیابانی می رسند، و کوچه ها و خیابان ها صحنه هنرنمایی، هنرمندانی می شود که نه درس تئاتر خوانده اند، و نه از دانشکده های رشته تئاتر فارغ تحصیل شده اند،

تنها لباسی از تصور خود، در رنگ های مختلف بر تن دوخته، و متن هایی که نسل اندر نسل از زمان صفویه نوشته شده اند را بین خود تقسیم کرده، نقش می گیرند و بازی اش می کنند؛ نقش هایی که بر اساس علاقه و هنر و قیافه و... بین مردمی عادی در یک ساختار سنتی، تقسیم و هر ساله به اجرا در می آید.

و نسلی که مدت هاست دیگر شعری از حافظ، سعدی، فردوسی، رودکی، نظامی، مولوی و... در خاطر و ذهن خود از حفظ ندارد، دوباره با متون نثر و شعر و قافیه و ردیف، در حماسه سرایی ها و مرثیه گویی ها، نوحه گری ها و... آشنا می شود، و همین راهی است که شاید بتواند به بدن فسرده جامعه ادبی ما تحرکی داده و یا ایجاد تحرکی کرده، و نسل جدید را متوجه نثر و نظم غنی خود کند، که در میراث فرهنگی اش موجود است، و اکنون در کتاب ها خاک می خورد،

و ارتباط قطع شده جامعه با پشتوانه های فرهنگ و هنر ایران، دوباره وصل شود، و جامعه از عمق فلسفه زندگی عرفانی مولوی بلخی، حکمت زندگی سعدی شیرازی، عشق به زندگی نظامی گنجوی و حافظ شیرازی و عطار نیشابوری، حماسه و فلسفه نور در فردوسی توسی، شعر مهر در رودکی سمرقندی و... با خبر شوند، و از تهی گشتگی خارج، و فرهنگ غنی انسانیت و روح آزادی انسان، و کرامت و بزرگواری ها که لایق این مردم متمدن است، باز گردد.

اما این زبانحال گفتن ها و مرثیه گویی ها در نبود تاریخ درستی از حادثه عاشورا، به تصورات ذهنی در قالب زبانحال گویی مبتلاست، که گاه انسان شرم می کند چنین مطالبی را به آزادمردی چون حسین منتسب کند، اما با این حال خود همین زبانحال گویی هایی به بروزگاه دردگویی های انسانی تبدیل می شود که در عزای حسین، ناخوداگاه به جهت نشناختن حسین و تاریخش، به واگویی دردهایی اقدام می کند که گریبان خود او را گرفته، و لذا به ظاهر برای حسین، اما در باطن مرثیه دل خود را می سراید، و بر درد خود گریه می کند، تا کمی از بار درد و فشاری که در دلش احساس می کند، خالی شود، و مردمی که به گرد او جمع شده اند، از زبان حسین، درد دل مردی را بشنوند، که حدیث نفس می کند.

او هنر را به خدمت گرفته تا دردهای اسارت خود را از زبان کاروان اسرای حسین بگوید، که در اسارت توان تکان خوردن از مسیری که برایش ترسیم کرده اند و قرارش داده اند را ندارد، زیرا که هم حکم و هم شمشیر در اختیار کسی است، که او را به اجبار در اسارتی تنگاتنگ گرفته، و به مقصدی می برد که هرگز این کاروان نه پای رفتن به آن را دارد، و نه لایق چنین سفر و مقصدی، و با چنین کیفیتی است.

لذاست که او با کاروان اسرا، 40 روز همسفر می شود، و در واقع درد اسارت خود را نیز با داستان اسارت آنان روایت می کند، و سمبل وار در حالی که می داند در اربعین هرگز زینب به قلتگاه برادر و اهل خود باز نگشت[4]، اما زینب را در تصورش بر قبر برادر در تصویر خیالی خود ساخته و با همان تصویر او را به کربلا باز می گرداند، تا حدیث ویرانی زندگی و اسارت خود را از زبان حال حسین و یارانش باز گوید، و قصه ویرانی اش را در گلستانی که از آبادی به ویرانی تبدیل شد، و زندگی که به مرگ مبدل گردید، عشقی که به نفرت، مهری که به خشم و خشونت، سبزی و طراوتی که به آتش و خاکستر و... تبدیل شد، روایت ها گوید و نوحه گر وضعی شود که در واقع گریبانگیر اوست، آری او دل خود را در زبانحالی از حسین و کاروانیان در اسارت مانده، روایت می کند، و از رنج هایی می گوید که خود کشیده و آن را به حسین منتسب می نماید، و در سکوت تاریخ عاشورا، تاریخ و ظلم بر خود رفته را باز می گوید.

هر ساله روستای گرمن پشت بسطام، سرزمین ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی، در مرزهای ایالت های باستانی هیرکانا و قومس، دهه ها و به خصوص دهه اول محرم، به عزاداری، مرثیه گویی، تعزیه خوانی، سینه زنی و بزرگداشت این ایام با آخرین توان مشغول است، عکس های زیر ثبت لحظه هایی است که این حقیرِ درس عکاسی نخوانده، و دانشکده هنر نرفته، از روزنه عدسی کوچک موبایل خود ثبت کرده ام :

 

Click to enlarge image Garman-Ashor (1).JPG

تعزیه عاشورا - گرمن پشت بسطام - مخالف خوان

[1] - ارنستو چه گِوارا : Ernesto Che Guevar متولد ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ درگذشته ۹ اکتبر ۱۹۶۷) که بیش‌تر به‌نام چه گوارا یا اِل‌چه شناخته می‌شود، پزشک، چریک، سیاست‌مدار، نظریه‌پرداز جنگی و انقلابی، مارکسیست، اهل آرژانتین و یکی از شخصیت‌های اصلی انقلاب کوباکه چهره و ظاهر او به‌ طور فراگیر به عنوان یکی از نمادهای انقلابی بشر دوستانه و به عنوان یک نشان جهانی شناخته شده در فرهنگ عامه بدل گشت.

[2] - آیه هفتاد سوره اسرا،  "و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم ، و آنان را در خشکی و دریا [ بر مرکبها ] برنشاندیم ، و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم، و آنها را بر بسیاری از آفریده‌های خود برتری آشکار دادیم." وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي‏ کَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً

[3] - آنچه در تاریخ و یا واقعیت نیست و ما در تصور خود از یک واقعه می سازیم و به نام سازنده آن صحنه در خصوص وضعیتی که او در آن بوده است بیان می کنیم. ویکی فقه) زبان حال عبارت است از وضعیت ظاهرى و رفتارى شخص که بیانگر اندیشه یا احساس او باشد. یا آنچه که‌به طور ضمنى مى‌تواند اندیشه یا احساس کسى را بیان کند یا مناسب حالت روحى یا وضعیت ظاهرى او باشد، از احکام آن در پاسخ به استفتائات سخن گفته‌اند ذکر مصائب اهل بیت علیهم السّلام در قالب زبان حال، در صورتى که شنوندگان یا بیشتر آنان بدانند که آنچه گفته یا ارائه مى‌شود حکایت حال است نه آنچه رخ داده، جایز است. البته اگر زبان حال، زبان حال مصائبى باشد که اتفاق نیفتاده یا با آنچه اتفاق افتاده و یا با صاحب مصیبت سنخیتى نداشته باشد، جایز نیست. برخى گفته‌اند: در صورتى که قصد زبان حال گو از آنچه مى‌گوید بیان حال باشد، هرچند همه یا بعض شنوندگان، به زبان حال بودن آن واقف نباشند، جایز است

[4] - "برخي همچون محققان معاصر بر اساس مستندات پیشین، همچون مرحوم آیتی، دکتر جعفر شهیدی، و شهید مرتضی مطهری معتقدند چنين چيزي امكان ندارد بلكه اسراي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ در اولين اربعين به زيارت نرسيدند و ملاقات با جابر صحت ندارد. اين مسئله نيز يكي از مسائل مورد اختلاف بين محققين است." شهید مطهری می نویسد  "... هيچكدام از مورخين و محدثين و مقتل نويسان اسلام اين را ننوشته‌اند بلكه تكذيب كرده‌اند و عقل هم آن را تكذيب مي‌كند." منبع

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.