هوای قلب من ابری است
  •  

24 آبان 1397
Author :  
اردوگاه پیشاهنگی کلکچال آبان 1397

هوای قلب من ابری است

دل شکست و دیده بر باد برفت     جان به لب شد زین همه دل دادگی‎

عمر به تاراج رفت و خزان عمر شد     بس کن این دلبردن و دل دادگی

حریف بر خرمن عمرم زد شرر ای گلرخ   تو کجایی که تو گویی سخن از دل دادگی

هزار قصه عشق بنوشتند بی کسان   کَسَم کجاست تا که بگویم سّر این دل دادگی

در کنج غمش گذاشت ما را به انتظار     یارب این چه سّری است، در دل دادگی

بشکن این حلقه را ای شانه زنِ دلِ من     حلقه ی انتظار، و صبر، و سکوت، و دل دادگی

سکوت بس کن، صبر تمام، که دل برفت از دست    دلی نماند که هدیه کنم، ز بهر دل دادگی

خزانه تهی شد از این همه سخن، که گویم من     برای دل و دلدار و دلپسند دل دادگی

جویم دلی را که در باغ دلم نشیند و گوید    سخن ز اصل دل و دلدار و دل دادگی

هوا هوای دل است و خزانه ام مملو         از آن نسیم که می وزد ز زلف یار، و دل دادگی

نشسته ایی بر سریر دلم و هیچ نمی گویی     از این همه سرای دل دادن، و دل دادگی

قفس قفس شده دل ها، همه در وادی مست،    مست ند به دیدنت، و دادن دل، و دل دادگی

خُسبیدگان وادی ایمن! به شورشی، به در آیید    که این جهان همه آتش است، و دل دادگی

سکوت می کنم اکنون، من از برای سوختن      که سوختن بهتر است از ماندن و دل دادگی

الا ای قافله سالار دل، مراد دل من   کجاست مرکب راهوار دلت، ز بهر دل دادگی

بتاز بر دلم اکنون، که تاختنت را خواهم     بخواه بهر من دلی، ز بهر دلبردن و دل دادگی

نسیم سحری کی خواهد که وزید ز زلف تو    یا وز آن اسب راهوار دلت، به گاه دل دادگی

حاکی! بیا جامه دریم زین همه غمی     که اندرون دل ماست، در انتظار دل دادگی       

 23 آبان 1397  سروده در تاریخ 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
ح‌سین ق‌دیانی, [4/26/2024 12:01 PM] از هادی_چوپان درس بگیریم آیینه‌ی توماج_صالحی باشیم ح‌سین ق‌دیانی...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
محکومیت به خواندن کتاب شهید مطهری در کنار مجازات زندان! محمد مطهری یک قاضی محترم، شروین حاجی‌پور ...