دستخط باقی مانده از شهید سید محسن مصطفوی مربوط به سال 1365

 

 

"شهادت کمال انسان است"

این جمله یی است به دستخط مبارک شهید سید محسن مصطفوی که آن را بر نسخه یی از کتاب "فروغ ابدیت" به یادگار نگاشت و برای ما به ارث نهاده و لابد ما هم باید میراث دار آن باشیم.



"این یادگار از سید محسن ... می باشد."
1365/11/24
 صبح ساعت 11


نیز نگاره ایست بر گوشه ی از همان نسخه از "فروغ ابدیت"، به خط مبارک
 مرحوم مغفور سید علی مصطفوی (که ظاهرا بعد از شهادت آن شهید بزرگورا) ترغیب به نوشتنش شده، تا ما را از این امر آگاه و بر این گوهر مطلع نماید. او که اهل فضل و خرد و مانوس با کتاب و مطالعه بود و روز و شبش را با این "یار مهربان" و علی الخصوص شعر و عرفان و معرفت می گذراند و آنقدر که با اندیشه و سخنِ حافظ (علیه الرحمه) خصوصا آگاه بود، که شاید بر سخن پدر و مادرش هم آگاه نبود؛ او که دوست ترینِ دوستانش، کتاب بود، بر همان کتاب هم به ما پیغام نوشت که سید محسن شهادت را کمال انسان می بیند. و انگار آن پناهنده ی همیشگی به "یار مهربان" رفتن بی موقع خود را هم پیش بینی کرده بود و می خواست تا طی یادداشتی بر تن این "یار مهربان" شهادت دهد که این دستخط برادر شهیدش بر کتاب اوست و بدین ترتیب آن را بر ما نیز عرضه دارد و به یادگار نهد. شاید آن مانوس شب و روز با کتاب، می خواست آنچه آن روز از آن مطلع بود را در چنین روزی به ما نیز خبر دهد که "سید محسن" به شهادت این چنین می نگریست. روحشان شاد و از نعمت های خداوندی در دنیایِ باقی و در این شب جمعه متنعم باد که هر دو در نبرد سرنوشت و در جریان حفظ خاک و ناموس این کشور، تلاشِ کم نظیری داشتند و شجاعت ها آفریدند و امروز جایشان در بین ما خالیست؛ البته خوش به سعادت شان که رفتند و نیستند ببینند، آنچه بر ما رفته و می رود که اگر بودند بر آنان نیز قطعا می گذشت، آنچه بر ما رفت و می رود و قلب های مهربانِ آنان را نیز می فشرد. 

 گرچه آن روزها فهم این جمله ی عظیم برایم سنگین بود، که شهادت (مرگ) را به عنوان کمال ببینم، و بودن و چهاد را کمالی بالاتر می دیدم؛ و بودنِ چنین پاک مردانی را بر نبودشان شایسته‌تر، و مجاهدِ زنده را بر مجاهدِ مرده بسیار سزاوارتر و ارجحتر می دانستم؛ و در دلم بر عاشقان شهادت و این منطق خرده می گرفتم، که چرا اینقدر اینان خودخواهی و راحت طلبی پیشه کرده اند، و بودن و انجام وظیفه را بر نبودن و ترک صحنه و خلاصی از رنج طاقت فرسای آن ترجیح می دهند، در حالی که در آن شرایط سخت و تنگنا به تک تک آنان و توانایی و دلاور مردیشان که جرات دست بردن به قبضه در مقابل آن دشمن غدار داشتند و... شدیدا نیازِ مبرم بود؛ اما باز آنان آرزوی شهادت (نبودن) می کردند. سوال آنروزم این بود که چرا باید اینان عاشق و مشتاق و آرزومند شهادت و ترک صحنه باشند؛ اصلا خوابیدن در بستر خاک و قبر چه فضیلتی دارد، در حالی که صحنه جهاد جریان دارد و می توان با بودن در آن رزمید و بسیار هم موثر بود؛ و آنقدر که خاکیان به این شهدا و آرزومندانِ شهادت نیاز داشتند، خاک هرگز نیاز به بدن های پاکشان نداشت؛ و اصلا حرامش باد خاک را زین تن های پاک و رشید.
 ولی وقتی اکنون که به این جمله و صاحبانِ چنین تفکری فکر می کنم این به ذهنم تداعی می شود که فرصت ها همچون ابر می گذرند و اگر درنیابی از دست رفته اند و اگر کمی آینده نگری داشتم باید می فهمیدم که معلوم نیست چقدر فرصت برای ما بوده باشد که در چنان فضایی تنفس کنیم جایی که خداوند به نفس اسب های این رزمندگان قسم یاد می کند پس نه تنها شهادت می تواند کمال انسان باشد، بلکه شاید بتوان گفت که شهادت راه نجات انسانِ مجاهد هم هست، و بهتر است مجاهدان هرگز از صحنه جهاد به دوره بعد از آن منتقل نشوند و نبینند آنچه را که دیر و یا زود از دوست و دشمن و خصوصا دوست در انتظارشان خواهد بود؛ چرا که دوره بعد از جهاد دوره یی است با فضایی متفاوت، و برای برخی، دوره ی بهره مندی ها، دوره ی تقسیم غنایم، و رقابت در این هاست و ابن خلدون (آن بزرگ جامعه شناس مسلمان اهل شمال افریقا) به خوبی دوره ی بعد از پیاده شدنِ جنگاوران از اسب های نفس نفس زننده یِ نبرد را ترسیم و به صورت علمی تئوریزه کرده است و...
 پایان دوره جنگ و جهاد (که شاخص رفتاری آن دوره اخلاص، درستی، پاکی، تقوا و سبقت در کسب فضیلت و بالا رفتن هاست) و خوابیدن گرد و خاک صحنه جهاد و ایثار، آغازی است طبیعی به دوره یی که شاخص رفتاری اش سبقت در کسب قدرت و ثروت بیشتر برای برخیست، آن هم با متشبث شدن بر هر بی تقوایی، دروغ، تزویر و سیاست بازی و... از سوی برخی مدعیان سرسخت، که شاید این برای عده یی از اهالی آن عرصه ی خون، نه خوشایند، نه قابل انتظار، و نه قابل تحمل باشد؛ خصوصا موقعی که برخی در این راه بخواهند بر گُرده نام و نام آوران این عرصه نیز سوار شده و این ذوالفقار خوبی و پاکی ها و این مجسمه عزت و غیرت مندی را به اسارت و در خدمت مطامع دنیویِ غرور و نخوت و زیاده خواهی و قدرت طلبی خود گیرند و...،
 و این جاست که مجاهد آن روز، آرزوی نبودن و ندیدن ها را می کند، که چطور شد که دچار چنین مخمصه یی شدیم، و چرا چنین باید، و چرا ماندیم و باید شاهد چنین وضعی باشیم؟! چرا در این بسترِ سختِ رقابتِ قدرت و ثروت، نخبگان و سران در کُنج ها حبس و، سفلگان قدر بینند و بر عرش نشینند و در مسابقه ی سفلگی از هم سبقت گیرند و برقرار و هر روز برقرارتر.  



 
تصویری که شهید سید محسن مصطفوی جهت تکمیل مدارک لازم  برای آخرین اعزام به جبهه، خود تهیه کردند. 

 

+  نوشته شده در پنجشنبه ششم آذر 1393ساعت 9:7 PM توسط سید مصطفی مصطفوی

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در انتخابات اسفند 1402، دامی برای...
داوود حشمتی - روزنامه‌نگار نزدیک به دو ماه از برگزاری انتخابات سال 1402 گذشته و ایران در حوزه‌های م...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اعتراض شدید آذر منصوری به بازگشت گشت ارشاد: صحنه‌های زشت برخورد خشن با زنان با شدت بیشتر در حال تکرا...