خاطره جالب از شهید سید محسن مصطفوی - چون ندای ارجعی آمد باید شتافت

 سال ۱۳۶۵ در آخرین اعزام این شهید بزرگوار به جبهه ها، وقتی ظاهرا به مرخصی بعد از عملیات خط پدافندی فاو می آید و گردان شان در مرخصی بودند و به واسطه این که در همان زمان دیگر برادرهای این شهید بزرگوار هم در جبهه حضور داشتند خانواده شهید از این ایشان می خواهد که در غیاب دیگران ایشان پشت جبهه بماند و ظاهرا نیز به  رسم ادبی که در وجود شریفش بسیار بود به این امر راضی و یا مجبور شده و می ماند ولی این اقامت سه روز بیشتر طول نمی کشد و انگار ندایی درونی او را به جبهه ها باز می گرداند و با این کار روح نا آرامش را آرامش می دهد و بازگشت همانا و شرکت در عملیات مهران نیز همانا و شهادتی که اتفاق افتاد و چهل روز جنازه اش را صحرای تفدیده مهران در بر خود داشت و آن را امانت داری کرد و سپس به ما پس داد.

چون ندای ارجعی آمد ز کوی دلبران          پس شتابان بایدت رفت و چنین باید شتافت

و چه خوش رفتنی که به شوخی آن روزهای جنگ عمودی باید رفت و افقی برگشت تا در افق دید آزادگان جهان قرار گرفت. خدایش او را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید. روح رسول خدا (ص) و امام خمینی (ره) از او و از ما بازماندگان قافله عشق شاد و سرخوش باد.

 

+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 15:42 شماره پست: 267

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.