بشکف ای صبح دل انگیز به آغازی چند

بشکف ای صبح دل انگیز به آغازی چند

بشکن ای شب که تو را پایانی هست

دل سنگت به سنگینی شب می ماند

شب سنگین !!!

به سنگینی خود باز مناز

که شکستند شبانی به سنگینی تو

شکند پشت تو را صبح به آغازین نور

شکند صبح تو را از دم گرم و مسیحایی خویش

صبح می آید و تو باز هم رفتنیی

بی سبب غره شدی بر ماندنت

این فراز و فرود از پی هم می آیند

که شب و صبح شود دوره ما انسان ها

این همان وعده حق است که در روز ازل

گفت : خواهد شکفت روز بشر در آخر

گرچه شاید که نباشد این صبح

صبح آخر ز برای تو بشر

لیک خود صبح بود و این ما را بس

صبح عشاق همی آید ای مصطفوی

 این بود وعده حق و حتما شدنی

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۱ ساعت 8:4 شماره پست: 233

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.