خداوندگارا بر بندگان کور خود چهره ایی آشکارتر بنمایان

آه ای خداوندگار من! خالقا!

فکرت همواره مرا به تو مشغول می کند

نمی دانم با تو چه کنم؟!

نه می توانم نادیده ات انگارم

نه می توانم کامل به تو تکیه کنم

که هزار بار سنگین دنیایی ام ممکن است بر زمین ماند

مانده ام که چه کنم، با این افکار؟!

همچون کبوتری سر بریده، در خون خود بال بال می زنم

فرصت زندگی ام به همین سرگردانی و درد گذشت

و تو از من خواهی پرسید که :

با عمرت، چه کردی؟ فکرت به چه مشغول بود؟

چه بگویم، بگویم سرگردان شناختت بودم؟!

خواهی پرسید آخرش چی؟!!

اما خواهی شنید که:

 هیچ نفهمیدم، هنوز در سرگردانی ام

در تاریکی کورمال کورمال می کنم

تنها می دانم که تو هستی و من هم همینطور

اما کجا و چگونه؛ نمی دانم، هیچ نمی دانم

آنقدر بزرگ و وسیعی که

نه در ذهنم می گنجی و نه با حواسم می توانم تو را لمس کنم

فقط می دانم که هستی، از کجا؟ از کجاییش را باز نمی دانم    

با تو سخن می گویم، به تو توکل می کنم، از تو می نویسم و...

اما باز سوال هایی بزرگ از هستی ات بی جوابند

نسل ها درگیر تو بوده اند و من نیز هم

انگار به معمایی می مانی، حل نا شدنی

در حالی که موضوعی حل شده ایی، اما لاینحل می نمایی

آسانی، اما بسیار مشکل

اشکاری، اما به غایت پنهان

بی نهایتی اما محدود به ذهن من

پروردگارا! بر ما کورها هم عنایتی کن

و چهره ایی روشنتر و آشکارتر بنمایان

 

+ نوشته شده در شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 5:44 شماره پست: 955  توسط سید مصطفی مصطفوی

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.