مطالب نویسنده

پروردگارا! به خطا تو را در همه چیز دخیل کردم

پروردگارا! به خطا تو را در همه چیز دخیل کردم

مصطفوی 11 بهمن 1396 3496 کلیک ها

ایزدا!

می خواهم دست از دامن پاکت بردارم،

دیگر نمی خواهم در هر چاله ایی که افتادم،

دستِ ظاهر تو را در حال هُل دادنم،

به نشانه "انتقام" و "خشم" از عملی،

در پشت خود ببینم و حس کنم،

درست است که دنیا گاهی "دار مکافات" [1] توست،

و تو برخی را در همین دنیا "عذاب" و یا "مزد" خواهی داد،

ولی دیگر دست ظاهر تو را مستقیم،

در هیچ صحنه ایی نمی خواهم داخل کنم،

که دست های پاک تو مبرای از اقدامات انسانگونه ی ذهن ماست،

اقدامات انسانی گونه ایی که گاه ناشی از پلیدی هایی انسانی چون انتقام جویی، خشم، حسادت و... است.

ممکن است که تو قانون و سنتی گذاشته، تا دنیا و طبیعت بر مدارش بچرخند،

ولی تو را بر اساس "خشم" و "عشقت" در امور دنیا دخالت نخواهم داد،

می دانم که بدین وسیله، خود را در برابرت خلع سلاح کرده ام،

و دوران طلبکاری، گلایه های بی پایان به اتمام خواهد رسید،

می دانم "عالم از ناله عشاق مبادا خالی" [2]

ولی مطابق معرفت خود، با تو به بهانه ایی هم ناله خواهم شد،

ولی بعید می دانم، دایم در کار زندگی ما دست ببری،

و تو را بر قوانینی که گذاشته ایی، عامل و مقیدترین می بینم.

بی خود این همه تو را در دنیایی که صحنه امتحان ماست، فعال کردیم.

و یا بهتر بگویم فعال تصور کردیم.

دنیا صحنه امتحان است،

 اگر مملو از دستکاری های تو به عنوان داورِ ناظرِ قادر باشد،

 که دیگر در آن صورت امتحان بی معنی خواهد بود.

 

 پروردگارا! به خطا تو را در همه چیز دخیل کردم

 

[1] - خانه کیفرها

[2] -  مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد        نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد       عالم از ناله عشاق مبادا خالی      که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

خدایا باورم نمی شه که تو اهل نزول بلا باشی

خدایا باورم نمی شه که تو اهل نزول بلا باشی

مصطفوی 05 بهمن 1396 3406 کلیک ها

ایزدا!

 این بارش های نصفه و نیمه،

هرگز جگر سوخته ام را سرد نخواهد کرد، که هیچ،

بلکه آتش درونم را اکسیژن مال کرده، تا شعله ورتر شود،

قامت سراپا گناهم را نخواهد توانست شست،

بارانی می خواهم، که سیلابی شود،

تا باز یحیا (ع) بتواند جسم و جان فربه از فسادم را، در آن غسل دهد،

آبی خروشان که آلودگی هایم را با خود ببرد،

سبک شوم، مثل پر کاهی بر آب،

و پاک شده، سویت سبکبار روان شوم،

براستی وقتی "هر چيز زنده اي را از آب پديد (آفریده ایی) آورديم"  [1]

تو تنها بالانشینی هستی که ارزش بالا نشینی را داری

تو تنها بالانشینی هستی که ارزش بالا نشینی را داری

مصطفوی 29 دی 1396 4398 کلیک ها

ای یزدان پاک، یکتا و بی همتای من!

 به هر قوم و قبیله ایی که می نگرم، گرچه تو را به نام و نشان های مختلف یافته، شناخته، یاد می کنند و هر یک با تو به زبان، روش و در مکان خاصِ خود سخن می گویند، که تو گویی هر کدام خدای خود را دارند، ولی همه در این مشترکند که هرگاه انگشت نشانه و یا چشمان شان قصد تو را می کند، در آن بالا بالاها، و در آسمان ها به جستجوی تو می پردازند، گویا همه می خواهند اذعان دارند که تو تنها بالانشینی هستی که ارزش بالا نشینی را داری، و کسی تو را در آن بالا ننشانده، پس کسی هم نخواهد توانست که تو را از آن بالا دست ها پایین کشد، و بیشترین کاری که نمایندگان دروغین تو، و یا شیاطین می توانند، دست ها و چشم بندگان تو را به سمتی دیگر منحرف کرده و برای مدتی معطلِ باطلی کنند، ولی این آنچنان نخواهد پایید، و دایمی نمی باشد، و این حواس پرتی ها دیری نخواهد پایید، و باز همه به سوی تو باز خواهند گشت، و تو چقدر خوشبختی که در جایگاه کبریایی خود، بر خود تکیه داری و مستقل از همه، جایگاه خود را داری، جای کسی را به ناحق اشغال نکرده ایی.

ایزدا در این سکوت، هوشیاری ات بهر چیست

ایزدا در این سکوت، هوشیاری ات بهر چیست

مصطفوی 27 دی 1396 2598 کلیک ها

ای یزدان پاک، یکتا و بی همتای من!

                                               گاه تو را در سکوتی وهم و ترس آور می بینم، و این سوال آزارم می دهد که آیا با مایی، یا نه، فراموش مان کردی؛ گاه می پندارم انگار بر ما بی تفاوت شدی، دغدغه ما را نداری، که این چنین از نظرها خود را غایب نگه می داری، دست تو را آشکارا نمی بینیم، اما باز در لحظه ایی که نا امید از اقدامت هستم، چشمه ایی نشان می دهی، مثل یک جرقه که در تاریکی، در چشمی منفجر شود، و می درخشد و دوباره سریع خاموش می شود، اما ساعت ها و روزها سایه این نور چشم و ذهن ما را به خود مشغول می کند، و به بودنت امیدوار می شویم، بودنت که نه، حضورت؛ اما حضورت هم نه، فعال بودنت؛ فعال بودنت هم نه، بی تفاوتی ات، اما انگار نمی توانم حتی این انگ بی تفاوتی را هم به تو بزنم، زیرا که تو را حاضر، ناظر و فعال می دانم، نمی دانم این کیفیت از حضورت را چه بنامم.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
افزایش دزدی در ایران بررسی آمار‌های رسمی منتشر شده نشان می‌دهد میزان سرقت در پنج سال گذشته ۴ برابر ...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
بی‌بی‌سی دروغ می‌گوید، اما... رحیم قمیشی دو روز است روایتی از رسانه انگلیسی بی‌بی‌سی در فضای مجازی...