×

Warning

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING

Error loading library: joomla, Library not found

Error loading library: joomla, Library not found

Error loading library: joomla, Library not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_jmap, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_k2, Component not found

Error loading component: com_jmap, Component not found

مطالب نویسنده

سفری به کویر خارتوران بهشت تاریخ و طبیعت شاهرود

مصطفوی Saturday, 01 April 2017 8884 Views

 

نوروز لحظاتی است اهورایی، که انگار یزدان نگارگر زیبایی ها، هم نظری خاص بر این هنگامه نو شدن ها دارد، که این چنین پربرکت، مبارک و پر از نشاط و سر زندگی است، و هیچ تعطیلاتی در ایام سال بدین سان ثمربخش و زیبا نیست، بسیاری از سفرها و حوادث خوب و خوش سال در همین چند روز دم نو شدن طبیعت رقم می خورند، و انگار طبیعت قلب های فسرده ما انسان ها را نیز همراه دیگر موجودات، زنده می کند، انسان هایی که گر چه پازلی از نگاره زیبای طبیعتند، اما اگر خوب بنگری، طبیعت در واقع دشمنی بزرگتر از انسان ندارد، باز همین طبیعت زخم خورده از انسان، به سان پروردگارش هر ساله بدون هیچگونه چشمداشت و در نظر گرفتن این دشمنی ها، در این روزهای طلیعه بهار، این دشمن دیرینه خود را نیز همچون دیگر اعضای پازل جور و ناجور خود، نو می کند و شادابی را در رگ و پیوند او نیز می دواند. انسان ها از موقعی که خود را بر طبیعت مسلط دیدند، به نابودی اش کمر همت بستند و بر شاخ نشستند و شاخه از بن بریدن آغازیدند، اما طبیعت هم بسان پروردگار مهربانش، هرگز نخواست که با دشمن خود همان کند که او با طبیعت می کند.

خاطرات 17 ماهه آخر جنگ، شناسایی های شط علی

مصطفوی Monday, 27 March 2017 7357 Views

سال 1366 سال سرنوشت سازی در جنگ ما با دشمن متجاوز بعثی بود، سالی که روند جنگ، ما را در شیب شکست های پی در پی قرار داد و دوران فتوحات اطراف شهر بصره مثل عملیات والفجر هشت و... به پایان رسید و شکست ها و سیر نزولی به یک روند تبدیل و ادامه یافت تا کار جنگ را به پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل در سال 1367 و ختم این جنگ تحمیلی هشت ساله رهنمون کرد.

 سالی که دیگر نتوانستیم در حومه شهر بصره عملیاتی را در راستای تصرف این شهر انجام دهیم، اطراف شهری که در سرزمین ایران باستان ساخته شد و تاریخ وجودی اش بر راهبرد نظامی هجوم به سرزمین ایران شکل گرفته بود. شهری که مهاجمان بنیان نهنده آن بعد از فارغ شدن از وجود پر ارزش پیامبر اکرم (ص) در سال 10 هجری، انگار اسلام رهایی بخش، خصوصیات خوب مسلمانی که با خود داشت و قرار بود باب شود، از جمله مهر و محبت و جوانمردی اش و... را نیز با او در شهر مدینه دفن کردند و فارغ از تعالیم رهایی بخش و آزادیبخش اسلام، به روح توحش و خوی جنگی قبل از اسلام بازگشتند و اسلامی را که قرار بود بردگان را آزاد کند، امنیت و صلح را برای بشر به ارمغان آورد، نبردهای خونین بین انسان ها را پایان دهد و...، را به اسلامی متجاوز، غارتگر، خونریز، وحشتناک و... تبدیل کردند و لذا آنان تنها دو سال را به جمع و جور کردن خود صرف کردند، و بلافاصله تحت فرمان فرماندهانی مثل خالد بن ولید، سعد ابی وقاص و... که بعد از بازگشت از فتوحات، در طلاهای غارت شده از ویرانی دیگران چنان مستغنی و مستغرق شده بودند که این طلاها را با تبر خرد کرده و بین خود تقسیم می کردند، تهاجمات شان را به دیگران آغاز کردند.

 

کلاشینکف طلایی در دستان سردار قادسیه جدید،

هدیه پادشاه شبه جزیره عربی، ملک فهد به صدام

اینان از درون صحراهای شبه جزیره عربی بیرون جهیده و به سمت سرزمین های متعلق به فلات و سرزمین ایران، که متمدن و با فرهنگ هزاران ساله بودند، و سیستم دینی، فرهنگی، اجتماعی، کشورداری و اداری بسیار منظم و با اساسی داشتند و می توانستند با یونایان و رومیان که خود صاحب تمدن و سیستم کامل و مشابهی بودند، مواجهه و هماوردی داشته باشند، هجوم آوردند، در حالی که شوربختانه اسلام رهایی بخشی که آنان را از مصیبت ها، پراکندگی، وحشت، زندگی نکبتبار و وحشیانه، فرهنگ خشن عربی حاکم بر سرزمین حجاز و... نجات داده بود، را انگار با فوت پیامبر اکرم با او در مسجد مدینه دفن کردند و سپس به ما ایرانیان رو کردند، اما متاسفانه تحت نام اسلام رهایی بخش محمدی، شروع به ترویج و گسترش اسلامی نمودند که وقتی امروزه نگاه می کنی مصداق عینی و همروش اقدامات سعودی ها و اعوان و انصار وهابی مسلک شان، از جمله داعش و داعش مسلکان، طالبان و طالبان خوها، القاعده و القاعده روشان، بوکوحرام ها، جنبش الشباب ها و... است که بر خشم، خشونت، ترور، کشتار و محدودیت دیگران استوار است، و نژادپرستانه و به بند کننده و غارتگر، کشورگشاست، و این نوع اسلام بر هجوم و خونریزی بی امان، تمامیت خواهی، نابودی و غارت دیگران، و حق مطلق بینی خود، باطل پنداری هر که غیر از خود، خود را نماینده تام و تمام خداوند بر زمین دانستن، استبداد و خود رایی، کینه و عناد و ترک صلح و صلح جویی، مبارزه با علم و دانشگاه و هرگونه مظاهر رشد و تمدن و... استوار است.

 

یک سردرب باستانی در شهر هترا با مجسمه های شاهرزادگان ایرانی باستان

شهری که اکنون در دست داعش است

آنان در سال دوازده هجری و در زمان اولین خلیفه جانشین پیامبر این حرکت را آغازیدند و این دومینوی وحشت و تسخیر، پیش رفت و رفت، و بر فتوحاتش افزود، تا دیری نپایید که جابرترین امپراتوری های متکی بر سلسله های خاندان های فرصت طلبی مثل امویان، زبیریان، عباسیان و... را بر ما و دیگر سرزمین های همسایه خود حاکم ساختند، تا روند گسیل غنایم این نبردها و غارت های ناشی از فتح سرزمین دیگران و تسلط فرهنگی بر آنان، برای قرن ها به سوی خلفای سلسله وارشان در شبه جزیره عربی، ابتدا در مدینه، و بعدها به سوی شام و  سپس بغداد سرازیر باشد.

گذشته از غارت و هجوم هایی که نادرشاه افشار در شبه قاره هند کرد و البته باعث سرافکندگی تاریخی ماست، امروز تمدن برادران آریایی ما در هند بسیار سالمتر و دست نخورده تر از تمدن ایران است، حال آنکه آنان بلافاصله در همسایگی ما قرار دارد، اگرچه آنان نیز همچون ما در مسیر موج اسلام قرار گرفتند، اما موج اول که موج غارت و ویرانی بود را ما ایرانیان دریافت داشتیم و آن را گرفته و در فرهنگ عرفانی و صلح خواهانه خود هضم کردیم و تا حدودی از آن خشونت زدایی کرده و سپس این اسلام تعدیل شده به هند رفت.

 

 امکانات روستاییان در ساحل شط علی - هورالعظیم

اسلامی که تمدن هندوها را متاثر کرد، از طریق ایرانیان مسلمان شده، به شبه قاره هند راه یافت لذا می توان گفت از آنان که چیزی نکاست، بلکه به شکوفایی تمدن آنان هم افزود و یا کمک کرد؛ اسلامی که به هند رفت توسط میر سید علی همدانی ها، خواجه معین الدین چشتی ها، خواجه نظام الدین اولیاها، سید اشرف جهانگیر سمنانی ها و... به هند رفت که رافت و بزرگواری در این اهل معرفت موج می زد، علاوه بر این خصوصیات پسندیده صنعت، ساخت و ساز، حرفه و هنر پارسی را نیز اینان همراه با اسلام عارفانه و نرم خوی خود به هند بردند، بطوری که تنها میر سید علی همدانی با ششصد تن از اهل حرفه، صنعت، هنر و... که از مریدان او بودند، از سرزمین پارسیان به کشمیر رفت و علاوه بر بردن تحفه اسلام خود، هدایای بسیاری از جمله هنرهای صنعتی و زیبا، از جمله فرشبافی، مینیاتور، ساخت ظروف فلزی و... را از ایران به آنجا برد، و کشمیر را به "ایران صغیر" به لحاظ فرهنگ و هنر و مذهب تبدیل کردند.

گرچه بعدها و در دهه های اخیر اسلام شبه جزیره عربی، سعودی مسلک و وهابی منش، در شبه قاره هند هم نفوذ کرده و اکنون اقلیت معتقد به روش "دیوبندی" وابسته به وهابیت و مَلَک سُعودها، بر اکثریت "بریلوی های" نرم خو و صلح طلب کشورهای شبه قاره هند (پاکستان، هند، سریلانکا، بنگلادش، مالدیو و...) نسبتا حاکمیت و تسلط یافته اند و این سرزمین صلح، عبادت، عرفان و آرامش را به منبع تروریسم، قتل و کشتار تبدیل کردند، در آتش خون هایی که آنها به پا می کنند، مسلمان و غیر مسلمان در حال سوختن است، اما این اقلیت دیوبندی به دلارها و تعالیم دانشگاه های مذهبی آل سعود و وهابیت در شبه جزیره عربی متکی اند و مثل اعتقادات شان پوشالی و نفرت انگیزند و اگر ملت های منطقه فرصتی یابند به زودی از این خباثت خود را رهانیده و پاک خواهند کرد.

 

نقشه منطقه عملیاتی هور العظیم

اما بدا به حال ما پارسیان که در همسایگی این اعراب شبه جزیره عربی نژادپرست و تندخوی زندگی می کنیم، و رسم همسایه نوازی آنان، در تجاوز و کشتار به ما بارها رخ نموده است، و حال، دوباره پس از سیزده قرن بعد آن هجوم ویرانگر، صدام نامی در حمایت کامل شبه جزیره نشینان عربی، اعلام کرد که می خواهد در کسوت و ردای خالد بن ولیدها، سعد ابی وقاص ها و... حلول کرده و سردار قادسیه ایی دیگر باشد، تا نبرد قادسیه را دوباره تکرار، تا یادواره آن غارت و تجاوز عظیم آن سرداران را تکرار و زنده کند، و سخن از "محمره" بودن خرمشهر و... تسخیر دوباره شوش گفت، او آمده بود تا دوباره از موقعیت اردوگاه نظامی بصره سود جوید و به فتح دوباره و غارت شوش، اَنشان، پرسپولیس و... اقدام کند.

 اما اینک رزمندگان ما از 31 شهریور ماه سال 1359 که این تجاوز آشکار سردار قادسیه جدید آغاز شد، تا سال 1366، سال ها بود که خون می دادند تا روند پیشرونده این تجاوز و متجاوزش را برعکس کرده، و او را که تا نزدیکی اهواز و دزفول پیش آمده بود، عقب رانده و اینک وجب به وجب به سوی بصره پیش می رفتیم، شهری که در سال 14 هجری توسط سردار مهاجم عرب عُتبه بن عَزوان به منظور دست اندازی به سرزمین پارس ابتدا در کسوت یک اردوگاه نظامی ساده ساختش را آغاز کردند، تا دو سال بعد در سال شانزده هجری با 800 نفر نفوس رسما تولد یافته، و اینک چند سالی بود که ما از شمال، جنوب و شرق به سوی این شهر پیش می رفتیم، گرچه این پیشروی وجب به وجب بود و خون های بسیاری از ما برایش صرف شد.

پوشش نیزار و میدان های بزرگ فاقد هر گونه نی

که موقع رفتن در این میادین ترس از دیده شدن و یا محاصره شدن در کمین دشمن همیشه آزارمان می داد

البته فتوحات اعراب در میانرودان (بین النهرین) که با رحلت پیامبر اکرم و از زمان اولین جانشین پیامبر در مدینه، یعنی جناب ابوبکر آغاز شده بود، طولی نکشید که در زمان جناب عمر گسترش یافت و فتوحات آنان در این خطه از امپراتوری ایران به زودی به پایان تسخیرگرانه خود رسید. اما مهاجمان با ورود به سرزمین مزوپوتامیا (Mesopotamia و یا همان میانرودان)، شروع به بنیانگذاری شهرهای جدید با کارکرد نظامی – اردوگاهی کردند، مهاجمان به واسطه راهبرد تهاجمی و طولانی مدتی که برای خود در نظر داشتند، عمدتا زیستی اینچنین  نظامیگرانه را برای خود انتخاب و روند طولانی نبردهای آنان باعث شد که طی دوره های بلند مدت همین اردوگاه های نظامی را به محل زندگی دایمی خود تغییر و بعدها نیز آنانرا به شهرهایی برای سکونت خود و اهل شان تبدیل کنند و این نشان می داد که آنان از ورود به جمع، و زندگی در بین جوامع متمدن و ساکنان این خطه اِبا داشتند، از جمله این شهرها که به همین شیوه توسط مهاجمان در سرزمین میانرودان تاسیس شد و هم اکنون نیز به قیمت ویرانی شهرهای باستانی ایران در سرزمین تاریخی مزوپوتامیا از جمله هترا، تیسپون، حیره و...، پاگرفتند و ماندگار شدند، می توان به بصره، بغداد، کوفه، موصل و... اشاره کرد.

 اما اینک علت کناره گیری این مهاجمان از مردم و شهرهای باستانی میانرودان را من نمی دانم، آیا این به سبب و یا با هدف ویرانی شهرهای تسخیر شده و بازمانده از زمان حاکمیت امپراتوری ایران در میانرودان مثل هترا، حیره، تیسپون و... بود یا این که تازه واردان مغرور از اصل و نسب عربی خود نمی خواستند با "موالی" [1] کنونی ایرانی ساکن در این منطقه، در محل سکونت و اجتماع شان مشترک باشند، یا به دلایل امنیتی دست به انتخاب این نوع زندگی نظامی زدند تا در امنیت بیشتری، در خود و با خودشان زندگی کنند، و یا نمی خواستند خصوصیات صحرانشینی آنان را مردم متمدن میانرودان ببینند و خجل شوند، و یا سیل غنایم سرازیر شده در زندگی فقرای صحرا، که اکنون زندگی های جدید و مرفهی را برای خود رقم زده بودند، ممکن بود چشم ساکنان و صاحبان اصلی را خراش دهد و آنان را به قیام و اعتراض بکشاند و... نمی دانم دقیقا علت اردوگاه نشینی آنان چه بود.

 

پوشش های غیر قابل نفوذ نیزار در هورالعظیم

ولی بصره را آنان به سان دیگر شهرهای اینچنینی بر دهانه ورودی سرزمین میانرودان ساختند، تا از این جای پای نظامی استفاده کرده و از اینسو شوش، پرسپولیس (شیراز)، جی (اصفهان)، راگا (ری)، صد دروازه (دامغان – شاهرود)، توس، مرو، بلخ (افغانستان)، فرارودان [2] و... را مورد هجوم مرحله ایی و ادامه دار خود قرار دهند، و از سوی دیگر راه تیسپون، نهاوند، هکمتانه (همدان)، قفقاز و... را در پیش گیرند، لذا بصره از شهرهای تمدن ایران باستان در سرزمین مزوپوتامیا نیست، بلکه شهریست که در سال 14 هجری آنرا مهاجمین در نزدیکی خرمشهر کنونی به عنوان اردوگاه نظامی ساختند تا به فتوحات شرقی خود در این سو ادامه دهند و با وسعت یافتن این اردوگاه نظامی، البته تبدیل به شهر بصره در کنار اروندرود گردید [3]

سرزمین هایی که در عرض چند سال تمامش را از "آمِد" [4] تا "حیره" [5]، اجداد ما به این قبیله نشینان شبه جزیره عربی با خیانت، خودباختگی، بی لیاقتی تخت نشینان و لشکریان شان باختند، حال ما بعد از بیش از سیزده قرن باید هر ساله یک عملیات بزرگی را در پایان هر سال به پا می کردیم تا موجی بزرگ از خون جوانان ایران زمین بپا کنیم، تا دشمنی که می خواست قادسیه را دوباره تکرار کند را در خون خود غرق کنیم، و وجب به وجب آنرا از آنان پس بگیریم، حکایت نبردهای خونین کربلای چهار، پنج و والفجر هشت [6] و پیش از آن بدر و خیبر که سالی یک بار در همین هنگامه های زمستان و بهار شروع می کردیم، تا با اهدای قربانی های بیشمار قدم به قدم پیش رویم، در همین راستاست.

 

نقشه عملیات خیبر در منطقه هورالعظیم و جزایر مجنون

بهار در هور بزرگ هویزه [7] یا همان هورالعظیم بود که به نظر می رسید که هنوز در این ابتدای سال سال 1366 راهبرد برنامه ریزان جنگ طبق معمول این چند ساله، باز بر آزمودن شانس جنگی اشان در نبردهای حاشیه شهر بصره قرار دارد و در حال و هوای حملاتی دیگر از این نوع در اطراف این شهر افسانه اییند. و شاید به همین دلیل هم بود که در بهار آن سال واحد اطلاعات و عملیات تیپ 12 قائم، به منطقه "شط علی" [8] منتقل شد و ماموریت شناسایی در آنجا را دریافت داشت، شط علی منطقه ایی در قسمت شمالی و سمت راست جاده "حچرده" و یا همان پد خندق بود و این شاید شمالی ترین نقطه ایی بود که در دل نیزارهای بی پایان این هور عظیم قرار داشت و راهبران جنگی، امسال نیز برنامه هایی را برای عملیاتی دیگر، در حاشیه بصره و در شمالی ترین نقطه ممکن آن در سر داشتند، و شروع کار شناسایی هایی ما در شط علی، شاید گواهی درست بر این امر بود که امسال و در پایان سال 1366 شمالی ترین نقطه در حاشیه بصره، مد نظر موج خون آفرینی امسال ما خواهد بود؛

و در مقابل جنوبی ترین نقاط که در حملات عملیات والفجر هشت در سال 1364 به حاشیه جنوبی بصره و از فاو که از دهانه خلیج فارس آغاز شد، و یا حملات سال 1365 که از جبهه میانی آن یعنی خرمشهر و در منطقه شلمچه درست در مقابل بصره انجام شد، هر چه به سمت شمال می رفتیم، ایستگاه حسینی، کوشک، طلائیه و... خاطرات عملیات های قدیمی تر مثل بدر و خیبر که در سال 1363 صورت گرفتند، را یادآوری می کرد و نهایتا هم، اکنون در ابتدای سال 1366 یکی از کاندیداهای شروع حمله زمستانه به سوی بصره، در نقطه آخر در شمالی ترین نقطه این جبهه، یعنی در "شط علی" [9] قرار داشت که آخرین نقطه ایی بود که فکر کنم در هورها، دارای پتانسیل لازم برای پیاده کردن نیرو و سرازیر کردن آنها به سمت بصره را در مسیر شمالی – جنوبی داشت و انتظار میرفت امسال و در سال 1366 هجومی را برای تصرف و یا نزدیکی به شهر بصره را از این ناحیه باز برای چندمین بار تجربه کنیم.

 

حرکت با قایق در آبراهه های هورالعظیم

این شناسایی ها فکر کنم یک ماه و یا 45 روز کم و بیش در این منطقه ادامه داشت، بین جاده شط علی که در واقع خط اول بی نیروی ما در این ناحیه بود، تا منطقه حضور دشمن در خشکی فاصله ایی بسیار زیاد بود و طبق یک قرار داد نانوشته با دشمن، آب های هور عظیم به عنوان حایل بزرگی بین ما و آنان قرار داشت و انگار بین ما و دشمن توافق شده بود که در این نقطه از تقابل جنگی، نیرویی نداشته باشیم و این قسمت تقریبا خالی از نیروهای ما، و رها باشد و به جز پاسگاه های آبی معدودی که در دل هور و در نزدیکی های دشمن بودند، و نقش سنسور برای اعلام هجوم احتمالی دشمن و رصد تحرکات آنان را بازی می کردند، اینجا استحکامات خاصی بدان معنی معمول در خط پدافندی جاده حچرده و یا پد خندق، در مقابل دشمن وجود نداشت، و البته اگر دشمن هم تیری معمولی را روانه ما می کرد و می انداخت، به ما در این سوی هور نمی رسید، مگر این که با توپخانه و ادوات سنگین ما را زیر آتش می گرفتند، و در مقابل هم وضع به همین منوال بود.

 لذا به دلیل وسعت زیاد هور حایل بین ما و دشمن و به دلیل مسافت زیادی که بین خط خودی و دشمن وجود داشت، عملیات شناسایی ها نیز طی سه مرحله به انجام می رسید، تا ما خود را به دشمن برسانیم، ابتدا با قایق موتوری مقدار زیادی از راه را در دل هور به سوی دشمن پیش می رفتیم، این حرکت به جلو آنقدر ادامه داشت که دشمن طبق معمول صدای موتور قایق ها را در دل هور می شنید، و نمی شد بیشتر از آن به دشمن با قایق موتوری نزدیک شد، سپس در نزدیکی های دشمن قایق ها را در محل امنی دور از دید پارک و استتار می کردیم و از آنجا به بعد از قایق های کوچک و دو نفره ایی که "بلم" نام داشت، استفاده می کردیم و پاروزنان به سمت دشمن پیش رفته و به آنها نزدیک و نزدیکتر می شدیم، و در نقاطی هم که دیگر بسیار به دشمن نزدیک شده بودیم، و استفاده از بلم هم غیر ممکن بود، باز بلم ها را در دل نیزارها مخفی و استتار کرده و از آنها پیاده شده و در آب پیاده راه می پیمودیم. تا به پاسگاه های آبی دشمن و یا خشکی محل استقرار آنها در دل هور و یا انتهای هور و به خشکی محل استقرار دشمن می رسیدیم.

 

مرغان دریایی هورالعظیم

این شناسایی ها اگرچه در دل هور و عمیق بود، ولی در عمق مواضع دشمن نبود و صرفا به ترسیم کالک و نقشه از آبراهه ها، و گزارش وضعیت آن از نقطه رهایی در خط خودی تا رسیدن به خط دشمن را شامل می شد، از مهمترین کارهای ما در این شناسایی ها تمرین حرکت در هورها بود تا در شب عملیات احتمالی بتوانیم راه خود را در میان این آب ها و آبراهه های یک شکل و بدون هیچ عارضه طبیعی متمایز، که چیزی جز آب و نیزار نبود، بیابیم و جهت خود را تشخیص داده و بر اساس آن شاخص تنظیم و گم نشویم، و در اثر این آمد و رفت ها مسیر را خوب یاد بگیریم، مهمترین عوارض طبیعی و شاخص های تمایز در این مسیر بین ما و دشمن، تنگی و گشادی آبراهه ها، کچلی و یا تراکم نیزارها، نوع پوشش طبیعی نیزار و... بود.

 مَثَلِ کار این شناسایی و تمرین شناخت تمایزها در عین یکرنگی و یک شکل بودن، مثل افراد چشم بادامی شرق دور آسیاست که اگرچه برای ما مردمان چشم بادامی شرق دور آسیا همه یک قیافه و یک شکل و غیر متمایز به نظر می رسیدند، اما آنها خود کاملا از هم متمایز و متفاوت بودند و خودشان کاملا این تمایز و تفاوت را می دانستند و می توانستند آنرا به خوبی تشخیص دهند، فقط برای ما که در بین آنان زندگی نکرده بودیم، این تمایزات ناشناخته و قابل تشخیص و تمایز نبود.

 

پوشش نیزار و میادین بدون نی در هور عظیم

دانشگاه دهلی یکی از مراکز دانشگاهی هند است که عده زیادی از چشم بادامی های زردپوست کشورهای شرق دور در آن تحصیل می کنند، برای ما تشیخص این که این چشم بادامی ها از کدام کشورند مشکل بود و غالبا هم در تشخیص آن اشتباه می کردم و به واسطه اختلافاتی که بین این چشم بادامی های یک شکل و یک قیافه وجود دارد، از این تشیخص اشتباه من گاه دلگیر هم می شدند، مثلا اگر یک کره ایی را چینی و یا ژاپنی تشخیص می دادی، به آنها برمیخورد که آنها را به شکل دشمن شان دیده ام، و یا بالعکس اگر یک چینی را ژاپنی می دیدی و یا اعلام می کردی همین حالت دلگیری را در چهره اش مشاهده می کردی، یکی از همکلاسی های ما در این دانشگاه خانم راهبه مسیحی مُسِنی اهل کره جنوبی بودند که او به واسطه ترک دنیا و اشتغال به مراقبه های مذهبی که داشت، مهربان و اهل مدارا بود، من به او می گفتم شما چطور تشخیص می دهید که این آقا و یا آن خانم کره ایی، یا ژاپنی و یا چینی و... است، او پاسخ داد، مثل آب خوردن برای ما تشخیص این تمایزات آسان است.

ولی حقیقتا برای من این امر خیلی نامشخص بود، و وقتی که با این چشم بادمی ها که روبرو می شدم، تشخیص این که اهل کدامیک از کشورهای شرق دورند، ناممکن بود، ولی آنان خود، حتی بدون سخن گفتن و یا شناخت قبلی هم، کشور و حتی منطقه محل زندگی همدیگر را از شکل صورت همدیگر هم تشخیص می دادند، چون خارجی های زیادی از این قسم در دانشگاه دهلی بودند، من از او خواستم وقتی بعد از کلاس که عازم خوابگاه هستیم، با هر چشم بادامی که برخورد می کنیم، ابتدا من بگوید، اهل کجاست و بعد او بگوید اهل کجاست، و در مرحله سوم وقتی این فرد به ما می رسید، من بلافاصله تشخیص ها را از خود آن فرد چک کنم، و با این آزمون می دیدم که تشخیص های این همکلاسی ام در اکثر موارد درست از آب در می آمد، آری او در میان آن همه کشورهای چشم بادامی نشین، که همه برای ما یک شکل و یک اندازه و... به نظر می آمدند، آنها را می شناخت و تشخیص می داد، زیرا او با آنها زندگی کرده بود، تمایزات آنانرا می توانست، ببیند تشخیص دهد.

 

رزمنده ایی در حال قایق رانی در هور

اینجا در آب و نیزارهای یکجور و یک شکل منطقه شط علی هم برای کسی که با این منطقه شرایطش آشنا نبود و در آن زندگی نکرده باشد، شاید همه جا یکدست و یک شکل باشد، ولی برای مردمی که در آن زندگی می کنند، در همین یکدستی و عدم تمایز، می توان خوب تمایزات را دیده و آنرا آدرس داد و ما هم در طول این شناسایی ها به قدر ضرورت، و با احتیاط کامل و حساب شده، آنقدر می رفتیم و می آمدیم که چنان راه بلد شویم که در همین شرایط یکدستی، تمایزات را ببینیم و تشخیص دهیم و بتوانیم در این شرایط بی شاخصی و یکجور، آدرس هم در مسافت معین بدهیم.

 تیم های شناسایی ما معمولا در این منطقه روز کار شناسایی خود را انجام می داد، چون با توجه به پوشش گیاهی منطقه دیدی روی ما در دل نیزار نداشتند، این در حالی است که در مناطق دیگر (کوهستانی و دشت) شناسایی ها حتما در شب صورت می گرفت، تیم شناسایی ما معمولا شش نفره بود، و در همان ابتدا آب و خوراک کافی و بنزین لازم برای قایق موتوری را برداشته و حتی شرایط گم شدن احتمالی در دل هور را هم در نظر می گرفتیم و به دل هور می زدیم، راهی که رفتنش با خودت بود و برگشتش با خدا، اینجا شاخص ها زمان طی شده، شکل نیزار، عمق آب و... بود، تمام حرکت ها و کیلومتری که طی می کردیم را با گرفتن زمان حرکت و محاسبه از طریق استانداردهای میزان حرکت به جلو در حالت های مختلف حرکت، در هنگام پیش روی به سوی دشمن تعیین و محاسبه می کردیم، مثلا حرکت از ساعت فلان، رسیدن به نقطه شاخص فلان، تعویض قایق و سوار شدن به بلم، زمان پارو زدن ها و حتی تعداد پارو زدن ها را می گرفتم، و ثبت و محاسبه می کردیم، زمان ایستادن ها، و کسر این زمان از مقدار حرکت، همه و همه ثبت می شد.

بلم سواری رزمندگان در هور البته بلم های شناسایی ما کمی کوچکتر و دو نفره بود

من خود مسول گزارش نویسی تیم شناسایی بودم، کاری که دیگران از آن بیزار بودند و آنرا دوست نداشتند و حاضر بودند تمام مسیر را برای ساعت ها پارو بزنند ولی چند خط گزارش آن را بعد از بازگشت از شناسایی ننویسند، در واقع گزارش نویس این حرکت جمعی، مثل فیلم برداری و نقش آفرینی در نقش یک فیلم بردار در یک تیم مستندساز بود، که افراد زیادی در این صحنه و تیم، از کارگردان، بازیگر، تدارکاتچی و... هستند ولی آنچه حاصل کار یک تیم فیلم برداریست، همان چیزی است که از لنز دوربین وارد می شود و در روی نگاتیو دوربین ثبت می گردد، من از ابتدای مسیر تمام جزییات را تلگرامی روی کاغذهای کوچکی که در جیب داشتم می نوشتم و یادداشت برداری می کردم، تا اگر احیانا به دست دشمن هم بیفتیم چیز قابل فهمی برای آنان از این نوشته ها وجود نداشته باشد، و سریعا قابل نابودی باشد، و بعد از بازگشت این گزارشات نسبتا رمزی و نا مفهموم به گزارشی معنادار و کامل تبدیل می شد.

وقتی از قایق پیاده می شدیم و با بلم به سوی دشمن پیش می رفتیم، تیم شش نفره در سه بلم دو نفر، دو نفر پخش می شدیم و بلم ها با فاصله ایی نسبتا زیاد به طوری که همدیگر را ببینیم، حرکت را آغاز می کردند، این کار چند خاصیت داشت اول این که اگر دچار تله انفجاری دشمن شدیم فقط یک بلم منفجر می شد و دیگران به داد حادثه دیدگان می رسیدند، همین امر در مورد کمین دشمن هم صادق بود، که فاصله زیاد بین سه بلم حامل ما باعث می شد از غافل گیری همه ما در در یک زمان و یک نقطه جلوگیری می کرد و دیگران فرصت عکس العمل می یافتند و... معمولا در بلم ها دو نفر می نشستیم یکی در نوک بلم که به حالت دوزانو رو به جلو می نشست و پارو می زد و یکی هم در عقب بلم که راحت روی صندلی خاص عقب آن می نشست و پاهایش در جلو رها و راحت بود، لذا فرد جلو نشسته مرتب دچار خواب رفتگی زانو و پاها، به علت دو زانو نشستن روی یک سطح صاف و سفت بود، زیرا این نحو نشستن موجب قطع و یا اخلال در خون رسانی شریان رگ های پا می شد، لذا هر چند مدت یک بار این دو باید جای خود را عوض می کردند؛ فرایند این تغییر هم خود حکایت جداگانه ایی داشت و باید طوری ایستاده از کنار هم رد می شدیم که بلم ما با دو متر طول و چهل سانت عرض واژگون نشده و به درون آب پرت نشویم، و همین تغییر جا خود تمرین و آموزش زیادی را می طلبید که قبلا روی آن کار کرده بودیم. من به عنوان گزارش نویس مسیر، نوک بلم را ترجیح می دادم و اگرچه مسولیت ثبت حوادث و دیده ها را به عهده داشتم ولی پارو هم می زدم وموقع حرکت مواظب سیم های تله های انفجاری احتمالی دشمن هم بودم اما عمده کار پارو زدن ها با فردی بود که در عقب بلم می نشست و آنچه برای من مهم بود ثبت تمام آنچه می دیدم، و این که دقیق باشم که حساب هیچ چیزی از دستم خارج نشده و از قلم نیفتد.

 

 طبیعت زیبا و چشم نواز هورالعظیم

 به عنوان مثال، الان ساعت 12 و سی دقیقه، از این به بعد آبراهه تنگ می شود، نیزارها پرپشت و سبز، دید به جلو 20 متر، ساعت 12 و 35 دقیقه آبراهه به سمت راست بیست درجه کج می شود (با قطب نما پیچ و خم ها به درجه اندازه گیری و ثبت می شد)، حرکت مستقیم در آبراهه در جهت 130 درجه غربی به مدت نیم ساعت با متوسط سه پارو در دقیقه، به اطراف هیچ گونه دیدی وجود ندارد، سگ آبی ها در ساعت 12 و 40 دقیقه با شِرَپ و شُروپ از ده متری ما دررفتند،  ساعت 13 صدای صحبت کردن دشمن روی پاسگاه آبی آنها شنیده می شود، انگار آنان در حدود دویست متری ما هستند، رنگ آب اینجا روشن است، ارتفاع نیزار از سطح آب دو متر و نیم، عمق آب یک متر ونیم و...

تمام آنچه می دیدم، می شنیدم، حتی گل هایی را که زیر پا لمس می کردم و حتی بو می کردم را در گزارش خود به ساعت، دقیقه و ثبت می کردم، شهید رضا قنبری می گفت این گزارشات خیلی مهم است، می دانی چه کسی آن را می خواند؟ گفتم نه، گفت این گزارشات بدون دخل و تصرف عینا به رویت فرمانده قرارگاه آقای شمخانی [10] می رسد لذا خیلی دقت کن که چیزی را از قلم نیندازی و با دقت و بی نقص باشد، البته ایشان خود نیز به عنوان سر تیم شناسایی گزارشات را مرور و چک می کرد و اگر اصلاحی و تصحیحی لازم داشت، انجام می داد و طی سلسله مراتب مرتبا گزارشات به قرارگاه که من نه آنجا را دیده بودم و نه می دانستم نقششان چیست و چقدر تصمیم گیرند و... ارسال می شد.

مهمترین هدف اعزام کنندگان ما به این شناسایی ها گرفتن همین گزارشات برای تصمیم گیری های نظامی بعدی بود ولی مهمترین هدف ما در این رفت و آمد های پاورچین پاورچین و با احتیاط کامل راه بلد شدن بود، تا در هنگام شروع عملیات و در آن هنگامه اضطراب کم نیاوریم و گردانی را سرگردان ندانم کاری و بی توجهی خود نکنیم، زیرا ریختن قطره خونی ناشی از کم کاری و بی توجهی را حکم قتل و برای خود نقش قاتل قایل بودیم و هر اهمالکار را که در اثر اهمالکاریش مسبب شهادت نیروهای خودی شود را قاتل تلقی می کردیم و وجدانا خود را در این رابطه مسول می دانستیم و اگرچه حسابرسی دنیایی شاید اصلا در کار نبود، ولی وجدانا و آخرتی خود را شدید مسول می دانستیم، و برای همین هم با چشمانی باز و هوشیارانه طی مسیر می کردیم و به ثبت آنچه بود دقیقا مشغول بودم.

 

اشکال مختلف نیزار در هور العظیم

در این مسیر ها باید طوری می رفتیم که شکل سابق آبراهه ها، که تا پیش از رفتن ما وضع طبیعی آن نشان می داد که مدت هاست کسی از اینجا رد نشده است، هیچ گونه تغییری نکند، تا اگر کسی بعد از ما می آمد، آثاری از آمد و رفت ما بجای نمانده و دیده نشود، اینجا در حین حرکت هیچ نی تازه ایی نباید می شکست، اثری از چیزی باقی نباید می ماند که به آمدن ما دلالت داشته باشد، هیچ صدایی نباید از آمد و رفت ما شنیده می شد. در یکی از روزهایی که به انتهای آبراه رسیده بودیم و باید از بلم پیاده می شدیم تا پیاده در آب مسیر را ادامه دهیم زیر پایم سفتی و نرمی احساس کردم، خم شدم و دست در آب فرو کردم و آن را بیرون کشیدم، دیدم سینه بند خشاب است که نارنجک در آن پوسیده بود، گذشت زمانی که بر این بازمانده از عملیات های قبلی گذشته بود و باعث از بین رفتن این بازمانده از وسایل جنگی شده بود، نشان می داد که مربوط است به عملیات قبلی که احتمالا خیبر بوده است، و شاید آنطرف تر جسد رزمنده ایی و یا رزمندگانی که حامل این سینه بند خشاب بوده اند در دل هور وجود داشت، این امر نشان می داد که این آبراهه اولین باری نیست که مسیر رزمندگان ما برای عبور از هور بوده، بلکه قبلا هم از این مسیر عبور کرده اند، در عملیات بدر و خیبر که بسیاری رفتند و ماندند مثل باکری ها، و اکنون بعد سه سال باز عبوری دیگر را در حال تدارک بودیم.

سرتیم شناسایی، ما را به سکوت و دقت مضاعف دعوت کرد، زیرا به پاسگاه آبی دشمن در دل آب که سنگر کمین آنها نیز بود نزدیک شده بودیم، به راحتی صدای آنان را که عربی، سخن می گفتند را در دل هور می شنیدیم، آنها روی شناوری مستقر بودند که وسعتش شاید صد و یا صد و پنجاه مترمربع بیشتر نبود. تیربار دوشکا در نوک پاسگاه آبی مستقر بود و دو سه قایق موتوری هم به شناور بسته شده بود که تدارکات و رفت و آمد آنان را به خشکی تامین می کرد، آنها بدون اطلاع از حضور ما به کار خود مشغول بودند و ما هم دزدانه و خاموش مشغول ورانداز امکانات آنان، تمامی آنچه را که می دیدم را در ذهن خود حک می کردم و از صحنه این دیدار دزدانه، فیلم ذهنی می گرفتم تا بعد از بازگشت آنچه دیده بودم را در قالب کلمات نوشته و یا در قالب نقشه ترسیم کنیم، تا آقای شمخانی از زاویه چشم ما کمین و پاسگاه آبی دشمن را ببیند. توصیف این سازه  باید به کروکی و نوشته تبدیل شده و راهی قرارگاه برای رویت آقای شمخانی می شد. میدانی نسبتا بزرگ خالی از نی بر دهانه آبراهه ایی که از خط ما شروع می شد و به خط دشمن ختم می شد، و فارغ از پیچ و خم ها و گشادی و تنگی آن، مثل جاده ایی بود که بین دو شهر کشیده شده باشد و آن دو را به هم وصل کند، و ما اینک بعد از سه سال به این آبراهه را برای عملیاتی دوباره شناسایی می کردیم.

از هرگونه تکان و حرکتی که در نی ها ایجاد شود کاملا اِبا داشتیم، تا مبادا دشمن متوجه حضور ما شود، بسیار مواظب بودیم که عطسه و یا سرفه ایی نابجا ممکن بود، جان همه ما را تهدید کند، هرگونه صدای بی موقعی باید با فرو رفتن در آب خفه می شد، نگران سرفه های گاه و بی گاهی بودم که به واسطه خارش های ناحیه سر گلویم بدون کنترل خارج می شد، و این عارضه را از بعد از عملیات کربلای پنج گاه و بیگاه داشتم و نمی توانستم آنرا کنترل کنم، استشمام بوی سیر مانند بمب های شیمیایی که در پشت دژ خرمشهر در هنگامه عملیات کربلای چهار و پنج دشمن استفاده کرد و مرا دچار این عارضه کرده بود؛ اما ترس از دیده شدن توسط دشمن در این نقطه های پایان هور و در نزدیکی خاکریزهای دشمن، تمام فکر و افکارم را متوجه گلویم کرده بود تا مبادا در این نقطه دچار سرفه ایی نابجا شوم، اما چشمانم به سوی دشمن نشانه رفته بود و سعی می کردم از ثانیه ها برای دیدن و ثبت لحظه ها مدد گیرم، نگرانی، ترس و دلهره کاملا بر جانم مستولی بود چرا که دیده شدن علاوه بر دستگیری توسط دشمن و لو رفتن عملیات شناسایی و جان خودم و همسفرانم در این تیم را نیز به خطر می انداخت و این احساس وجودم را می لرزاند.

ماهی ها هم زیر آب گاه نوکی به نقاط لخت تن ما می زدند و می ترسیدم حیوان دیگری مثل مارماهی های خطرناک هور هم هوس کنند تا گازی از گوشت تنم بکنند و ناخودآگاه و ناگهان صدایم را در آورند و دشمن را از حضورمان مطلع کنند و... و تمام احتمالات در ذهنم رژه می رفتند و می ترسیدم در این لحظه که چشم به جلو دارم و به منطور برانداز اسکله شناور آنان چشم دوخته ام توسط غواص دشمن شناسایی و محاصره و دستگیر شویم، در این لحظات دلهره تمام اشکال ممکن خطرها، ذهنم را پر کرده بود اما به خیر گذشت و کارمان تمام شد و راه بازگشت پیش گرفتیم، اینجا زبان فقط به اشاره حرکت می کرد و صدایی از دهانی خارج نمی شد و این چشم ها بود که ارتباط می گرفت و با همان چشم ها هم با هم سخن می گفتیم.

نفس ها هم حتی به آرامی به درون می رفت و باز می گشت، در عین ترس و دلهره به آرامی و بی صدا بازگشتیم، اینجا در مسیر حرکت در هور تا رسیدن به خطوط دشمن و بازگشت، به نوعی خود را به خطر سپردن بود، در دل هور سرزمینی وسیع وجود دارد که نه دست ماست و نه دست دشمن، اینجا جایی است که در خطر غرق هستی، کافی است دشمن از رفت و آمدها مطلع می شد و با گذاشتن کمینی بر سر راهمان تیم شناسایی را غافلگیر کرده با خود می برد، دو سه جا بود که احتمال این خطر به اوج خود می رسید، یکی وقتی که در آب پیاده حرکت می کردیم که در بی دفاع ترین حالت قرار داشتیم و فرصت و فرار و مقابله به کمترین وضع خود نزدیک می شد، یکی مواقعی که وسیله نقلیه عوض می کردیم، مثلا بلم ها را که ترک می کردیم چند روزی شبانه روز در هور مخفی بود و بی نگهبان، و کافی بود دشمن جای آن را کشف کرد، آنها به راحتی می توانستند برای گرفتن ما در همانجا به کمین بنشیند و منتظر بمانند تا به هنگام مراجعه بعدی ما را غافلگیر کرده و دستگیر کنند، و یا در مسیر رفت و برگشت این وضعیت پیش بیاید، و یا حتی موقعی که قایق موتوری را ترک می کردیم و سوار بلم ها می شدیم، کافی بود آنها در محل قایق موتوری به انتظارمان بنشینند تا باز گردیم و ما را بگیرند، یا می توانستند ریسک خطر هم نکرده و بلم ها و یا قایق موتوری پارک شده و بی نگهبان را مجهز به تله های انفجاری کنند و بعد از آمدن ما با انفجارش همه ما را از بین ببرند، یا قایق موتوری را بردارند و ببرند و بازگشت ما را با مشکل اساسی روبرو کنند، آری کافی بود دشمن از طریق غواص ها، دکل های دیدبانی و... و یا هر حادثه ایی دیگر به تحرک دزدانه ما در هور پی ببرد، سناریوهای بسیاری از این دست روی این تیم شش نفره که نهایتا سه عدد کلاشینکف همراه داشت، کاملا قابل طراحی و اجرا بود.

اما شناسایی های منطقه خطرناک شط علی به پایان رسید و به جز نوک یک داس مخصوص "نی بری" که کف بلم بود و هنگام سوار شدن ناخودآگاه روی نوک آن پا گذاشتم و در مغز پاشنه پای برهنه پایم فرو رفت و فریادم به آسمان رفت و تا مدت ها زخم عمیق آن قصد خوب شدن را نداشت، خراشی بر نداشتیم، در حالی که در آب و خشکی مارها و عقرب های خطرناک هور ما را تهدید می کرد، در حالی که شط علی از لحاظ مارها و عقرب های خطرناکش مشهور بود. اگرچه آنها بخشی لازم از چرخه طبیعی اکوسیستم منطقه بودند، ولی در خشکی و آب ما را تهدید می کردند. از زیر آب همواره خطر دستان غواص های سیاه پوش دشمن و هم نیش این مارها را حس می کردم. خصوصا موقعی که در نزدیکی های دشمن پیاده روی در آب داشتیم و شرایط بسیار حساس و خطرناک بود.

آری به زودی سختی ها تمام می شود و دوره رهایی از آن به پایان می رسد، این عملیات شناسایی هم با تمام زیبایی ها و سختی اش به پایان رسید و به زودی شط علی را ترک کردیم، زیرا با تحرکاتی که دشمن در جزایر مجنون آغاز کرده بود باید عازم آنجا می شدیم، که حکایت آن را بعدا روایت خواهم کرد، متاسفانه مدت ها از این زمان گذشته است و به سختی سعی می کنم خاطرات آنرا را کندوکاو کنم، تا از لابه لای ذهن پراکنده ام آنان را منظم کرده و به خط نوشته ایی تبدیل کنم.

 

[1] - اصطلاحی که اعراب برای مردم تحت سیطره خود در اثر فتوحات جنگی به کار می بردند، در متون تعزیه خوانی روستای گرمن هم هنگامی که امام حسین ع به یاران خود در زمان نیمه تمام گذاشتن حج بانک حرکت (الرحیل) می دهد از همین واژه از زبان امام استفاده می کنند که یاران ایرانی اش را به عنوان موالی یاد می کند، که من این نکته و بار معنایی آن را به دست اندر کاران این تعزیه خوانی متذکر شدم و قرار شد واژه ایی دیگر استفاده شود.

[2] - ماورا النهر- آنسوی سیحون و جیهون - سمرقند و بخارا

[3] - برگرفته از کتاب بین النهرین در زمان خلفای راشدین صفحه 20 نوشته آقای مصطفی حسینی طباطبایی چاپ ایران 1419 ه.ق

[4] - دیاربکر کنونی در ترکیه در شمال میانرودان

[5] - در نزدیک کوفه کنونی در جنوب میانرودان

[6] - در مطالب همین سایت می توان به خاطرات این عملیات ها دست یافت

[7] - تالاب هور العظیم  و یا تالاب بزرگ هویزه (هور الهویزه)، بزرگ‌ ترین هور، تالاب های استان خوزستان و یکی از بزرگ‌ترین تالاب‌های داخلی ایران است که در غرب استان خوزستان در انتهای رود کرخه در منطقه مرزی دشت آزادگان قرار دارد. این تالاب از آب‌های مازاد رود‌های کرخه، دویرچ و اروندرود تشکیل شده است.

[8] - - شط‌ علی نام آبراهه، جاده ایی بیست کیلومتری و اسکله‌ و روستایی به همین نام  در هور بزرگ هویزه و در ناحیه شرقی پاسگاه مرزی کیاندشت می باشد، که با از عبور از هور به مرز ایران و عراق منتهی می‌شود. اینجا قبلا هم یکی از عقبه های شناسایی، آموزش و حمله در جریان عملیات خیبر بود و وقتی صدام برای اولین بار از سلاح شیمیایی در جنگ سود جست اینجا از نقاطی بود که حمله در آن انجام گرفت.

[9] - شط‌ علی در زمان عملیات های هور (بدر و خیبر) به ‌عنوان یکی از نقاط حرکت قایق‌ها و بعنوان یک محور اصلی شناسایی و کسب اطلاعات از دشمن بود، این منطقه محل مناسبی برای آموزش غواصان و نیروهای اطلاعات و عملیات نیزبه حساب می آمد، در خلال بمباران های شیمیایی مناطق عملیاتی بدر و خیبر نیز شط علی اولین نقطه‌ای بود که مورد حملات سنگین شیمیایی دشمن قرار گرفت و جمع زیادی از رزمندگان در این منطقه مصدوم و یا به شهادت رسیدند. شط علی جای بود که بسیاری از نیروهای عمل‌کننده از این طریق با عبور از هورالعظیم خود را به این اتوبان بصره – عماره رسانیدند.

[10] - رییس شورای عالی امنیت ملی در دولت آقای روحانی و وزیر دفاع ج.ا.ایران در دولت آقای سید محمد خاتمی

ره توشه ایی از سفری کوتاه، به سرزمین سید محمود طالقانی و جلال آل احمد

مصطفوی Sunday, 05 March 2017 9515 Views

همیشه در بین ما، انسان هایی حکیم و دانا هستند که از زمان و مردم خود بسیار جلوترند و آنچه اتفاق خواهد افتاد و بعدها دیگران آن را باید در آینه ها ببینند، آنان پیشاپیش در خشت خام دیده اند [1] و با مشاهده نشانه هایی از یک روند، می توانند نگاه و محاسبات دقیق و هوشمندانه ایی داشته، که آنان را به ختمگاه هایی برساند که در آن آینده ها و افق دور دست پیش خواهند آمد، و خیلی جلوتر از دیگران آن را هشدار می دهند، توفیق همنشینی با این انسان های بزرگ که آیت الله سید محمود طالقانی (1289 - 1358) از آن جمله بودند، و بهره گیری از آنان خود از هدایای خداوندی برای انسان ها و جوامعی است که در مسیر چنین انسان هایی قرار می گیرند.

 

جایگاه آزادی در تفکر آیت الله طالقانی 

مرحوم آیت الله طالقانی از آن دسته است که برخی توفیق درک حضوری او را داشتند، او که به قول امام خمینی "ابوذر زمان" این انقلاب بود، همچنین از اقطاب انقلابیونی، که انقلاب و انقلابیون را در اوج نیازشان با مرگ زودرس خود (در کمتر از یک سال بعد از پیروزی) ترک کرد، تا صحنه انقلاب و کشور از مردان بزرگ و استوانه های خود خالی شود و صحنه برای صحنه داری نااهلان و حاشیه ها که امام توصیه داشت که "من در میان شما باشم یا نباشم؛ نگذارید این انقلاب به دست نا اهلان و نامحرمان بیفتد،" هر چه بیشتر فراخ و وسیع گردد.

آنچه از این مرد بزرگ و سخنران قهار که صدایی دوست داشتنی و دلچسب داشت، به یاد دارم خطبه های نماز جمعه او بود که آن سال ها از تلویزیون پخش می شد، و مادر بزرگم آن را به دقت گوش می کرد، چیزی که اکنون دیگر از صدا و سیما  رخت بر بسته و نه سخنرانی های مذهبی و نه سیاسی چنین ابوذرهایی جایی در این رسانه ایی که باید ملی باشد، ندارد، و یا شهریور 1358 را به یاد می آورم، زمانی که تنها نه ساله بودم و رحلت این بزرگ مرد اتفاق افتاد و بدرغه پرشور پیکر او که را باز از تلویزیون پوشش داده شد و دریایی از جمعیت که زیر جنازه اش موج می زدند، و من تا آن زمان چنین تشیع جنازه ایی را ندیده بودم.

 مراسم تدفین آیت الله سید محمود طالقانی

بهشت زهرای تهران - 1358

امسال هم که روز دوازده بهمن توفیق حضور در مراسم یادبود این روز که درست در محل یادبود حضور امام خمینی در بهشت زهرای تهران در سال 1357 برگزار شد، در وسط میدان با قبر این روحانی نامدار مواجه شدم، که از یگانه های عصر انقلاب و انقلابیون عصر خود بود، و همانجا وقتی دیدم سخنران آن جلسه آقای بادامچیان (موتلفه اسلامی) است، با خود گفتم ببین چقدر عرصه این انقلاب و کشور از مردانِ مرد خالی شده که در چنین مراسمی باید، سخنرانش ایشان باشند، که علاوه بر اشکالاتی که بر موتلفه ایی ها وارد است، و این که آنان با مشی مبارزات انقلابیِ غیر خشونت آمیز امام و نفی ترور و خشونت در مبارزات انقلابی، زاویه دارند و واقعا موتلفه ایی ها، کارنامه درخشانی بعد از پیروزی انقلاب هم ندارند و در اشتباهات اقتصادی - سیاسی این کشور کاملا شریکند و...

مرقد آیت الله طالقانی بهمن 1395 روز 12 بهمن

و تن مجروح طالقانی که از شکنجه های ساواک جان سالم به در برد و اکنون زیر پای ما، اینجا و در نزدیکی این تریبون دهه فجری سی و هشتمین سالگرد انقلاب خوابیده است و آنطرف تر تن پاره پاره شده از ترور و خشونت، شهید بهشتی (که بر گور طالقانی به هنگام دفن حاضر شده بود)، از سخنان "صدمن یک غاز" [2] چنین سیاسیونی که امروز مقدرات این انقلاب و کشور و تریبون ها را از آن خود کرده اند و در دست های خود دارند، و همچنین شهدای 1357 و... که در این اطراف خوابیده اند، باید در این قبرها از این سخنان بلرزند.

اما در این آخرین روزهای سال 1395 به همت دوستی شفیق، گذرم به طالقان هم افتاد تا در سرزمین، جلال آل احمد، سید محمود طالقانی، سرلشکر ولی الله فلاحی و... قدم گذارم و پای در جای پای مردانی گذارم که هر کدام شان در نوع خود اگر نگویم بی نظیر، لااقل کم نظیر بودند. وارد طالقان که شدم مجسمه مردی را ساخته اند که لباس سربازی وطن بر تن بر میدانی ایستاده و انگار سربازانش را به پیش می خواند، او سرلشکر فلاحی است، آنطرف تر میدانی دیگر است، که مزین به عکس نویسنده قهار این مرز و بوم جناب جلال آل احمد است، اما نام میدان، میدان معلم گذاشته اند، انگار دلشان نیامده نام این میدان را به اسم این نویسنده شهیر این دیار کنند. جلال و همسرش سیمین دانشور (که تا همین چندی قبل زنده بودند)، را همه اهل کتاب و مطالعه می شناسند هرچند من تنها کتاب "خسی در میقات" او را قبل از سفر حج خوانده بودم، اما مرحوم سید علی ما کتاب های زیادی از این نویسنده بزرگ را خانه ما آورده بود و من آنها در دستان ایشان به وفور دیده بودم، کتبی مثل "غربزدگی"، "سنگی بر گوری" و... اینجا و در طالقان دیگر عکس ها، بر تارک بنرها دوتایی (امام و رهبری) نیست، بلکه نفر سومی هم اضافه شده و سه تایی شده اند (امام، رهبری و طالقانی)، و این حکایت از قدر شناسی این ملت از بزرگانش می باشد، اما یکی از آن دو جدا افتاده است و چون آن دو (امام و رهبری)، چهره اشان در هم فرو نرفته، و طالقانی جداست.

نقاشی از نویسنده شهیر ایران جناب جلال آل احمد

طالقان بخشی روستایی نشین در میان رشته گوه البرز است که بعد از این دست و آن دست شدن بین قزوین و کرج، اکنون پاره ایی از استان البرز را تشکیل می دهد، اتوبان کرج – قزوین را که بیش از پنجاه و پنج کیلومتر به سمت قزوین پیش بروی، در سمت راست تابلویی بزرگ شما را به "زیاران و طالقان" دعوت می کند، تا جاده ایی تو را در عمق کوه های البرز پیش ببرد، و بلافاصله از گردنه "گدوک" که بگذری، جایی که بر رودخانه پرآب "شاهرود" سدی بسته اند، همانجا طالقان است، که محلی ها به آن "شهرک" می گویند؛ آب این سد در این فصل، شاید ده متر از زمان ایدالش کمتر نشان می دهد و ده متر از عمق سد خالی است، اما همین سد بسیاری را در دشت های استان تهران، البرز و قزوین را تامین آب می کند، اینجا در این میانه اسفندماه، این رود خروشان از میان دره های پر از برف می گذرد تا خود را سریعا به پشت این سد برساند، تا ذخیره شده و در تابستانی گرم جمعیت میلیونی اطراف جاده تهران قزوین را سیراب کن.

طبیعت پوشیده از برف طالقان در میانه اسفند 1395

با دیدن دره سفید پوش این سوی گردنه، تنها چیزی که به ذهنم خورد، شکر این همه سپیدی بود که خداوندگارم بر این زمین و مردمش ارزانی داشته است، و حقیقتا سرزمینی زیبا را رقم زده است که تو را آرزومند زندگی در آن می کند، در میان مردمی فرهیخته که نمونه هایی چون اینان را به کشور و مردم ایران تقدیم کرده اند. هرچند که اینجا موقعیتی توریستی دارد و مملو از ویلاهای گران قیمت است، اما خیابان هایش از کنده کاری ها، ویران است و زشتی آسفالت های کنده شده، خاک و گل و لای بر زمین پخش شده، چاله های بیشمار که در خیابان ها دیده می شود و... از زیبایی ها کاسته، اما در مقابل، طبیعت جبران خرابکاری های ما را کرده است، تا این ضعف ها کمتر دیده شود.

بر برف های یخ زده این سرزمین که راه می روی صدای زیبا و گوش نواز برف را می توانی زیر پاهای خود به خوبی بشنوی و با مردمانش که سال ها بر این نعمت های خداوندی توفیق راه رفتن را دارند، همنوا و همسفر شوی، مردمی که به قول دوست طالقانی ام "دهاتی اند" اما بی "شیله پیله"، و "صاف و صادق"، "مثل کف دست"، "بی ریا و غل و غش" و در یک کلام دوست داشتنی.

 

 

درخت کهنسال گردو در روستای کرکبود طالقان اسفند 1395

اینجا هنوز مردانی هستند که آقا سید محمود علایی را که همه به "طالقانی" اش می شناسند، را به یاد می آورند، اما وقتی کمی با برخی از آنها سخن می گویی و احساس نزدیکی می کنند و خودمانی می شوند، به شرایط موجود استناد کرده، و از همراهی با او و دیگر همرزمانش به نوعی احساس غبن می کنند، هر چند می گویند "آقا" پدیده ایی خاص و جداگانه بود. طالقانی اهل گِلیَرد روستای کوچکی در دل یکی از دره های همین منطقه است که اینک مثل دیگر روستاهای سمت راست دره طالقان، در برف فرو رفته است. به قصد دیدار از محل زندگی این مرد بزرگ تاریخ این انقلاب و کشور، پیاده از روستای "منگلان" به سوی "گلیرد" حرکت کردیم، اول جاده، تابلو بنری خودنمایی می کند که تصویر "ابوذر زمان" با آن چهره مصمم و استوارش، بر آن نقش بسته است و خبر از برگزاری مراسم "سی و هفتمین سالگرد" رحلت ایشان در تاریخ 18 شهریور ماه و در ساعت هفده را می دهد، که در زادگاهش گلیرد برگزار می شود.

در این سوی جاده هم تابلویی مربوط به شورای اسلامی و دهیاری روستای "گوران" با فلشی خبر از در پیش بودن دهستان "کنارود" و روستای "گوران" می دهد، تابلوی دیگری تصویری از رزمندگان صف شده در جنگ بر آن نقش بسته که مزین به "بسم رب الشهدا و الصدیقین" است که در بالای آن نوشته است به روستای شهید پرور گوران خوش آمدید، در گوشه این بنر که متعلق به "پایگاه بسیج شهدای گوران" می باشد، پرچم مقدس کشورمان در پس سر سه روحانی عمامه سیاه، که این نشان از سادات بودن آنان است، قرار دارد، که رهبران این انقلاب و کشور بوده و هستند، روستاها در این نقطه آنقدر به هم نزدیکند، که در هم ادغام شده اند، هنوز "کنارود" تمام نشده "سچفخانی" آغاز می شود و تا از پل رو گذر بر رودخانه شاهرود می گذری، بلافاصله روستای "گوران" شروع می شود.

 روستای نسا در ساحل رود شاهرود دره طالقان

اطراف این جاده و بر حاشیه شاهرود خروشان، پر است از ویلاها؛ و آثار تجاوز انسان به محیط طبیعت را می توان اینجا هم به چشم خود دید، و راهنمای محلی ما که او نیز ما را در این سفر پیاده به سوی زادگاه طالقانی بزرگ همراهی می کند، و شغلش ساخت و ساز در این منطقه است، از ویلاها و افرادی سخن می گوید که با استفاده از رانت شغلی و... خود، موفق شده اند بر کناره رود شاهرود برای خود و فامیل های شان ساخته و در آن مستقر شوند، این همان دردی است که در آبسرد دماوند من خود دیدم، امسال دیوار باغی را به حکم کلی دادگاه و توسط جهاد کشاورزی دماوند، به جرم تغییر کاربری برای دومین سال پیاپی خراب کردند، که در این زمین حتی به اندازه یک لانه مرغ ساختمان و ساخت و سازی نشده بود و تماما درخت کاری بود و زراعت، و مجریان "طرح پر طمطراق هجوم به متجاوزین به زمین های کشاورزی" که لابد باید به ویلاها حمله کنند، دیوارهای این باغ را روی درختان سه ساله این باغ برگرداندند و ویران کردند، در حالی که برای دیوارکشی همین زمین، صاحبش بیش از ده میلیون تومان به شهرداری آب سرد پرداخت کرده بود، تا مجوز همین دیوارکشی را بگیرد، و در حالی که دشت آبسرد پر است از ویلاهایی با سقف های رنگارنگ و زیبا، که از این حمله ویرانگر، خش برنداشتند، و انگار آنها هیچ تغییر کاربری نکرده بودند، و این همه ویلا و آن همه ساخت ساز بر جنگل های رامسر که حتی بالاتر از حد و حدود کاخ های شاه سابق و در دل جنگل و کوه ساخته شده اند، از گزند این سیل ویرانگر در امانند و معلوم نیست که این ویلاها ازآن کدام شیر پاک خورده ایی است که از هیچ حکمی، توانایی ویران کردن آن را ندارد، حتی حکم و دستور رهبری، که مجریانش انگار به دیوارهای همین باغ نیاز داشتند تا با خراب کردن آن، گزارش موفقیت آمیز اجرای حکم را لابد به مقام منصوب رهبری در صدر قوه قضائیه و بالطبع رهبری بدهند که مثلا چقدر زمین را از تصرف ویلاسازها و تغییر کاربری رهانیدیم؟!. اینجا در جاده گلیرد و یا در امتداد شاهرود هم که پیش می روی، بر بلندترین نقطه ناگهان حصار و ویلایی می بینی که انگار هیچ کس با او و صاحبش کاری ندارد، حتی اگر در دل کوه و یا مزارع باشد.

 مسجد ابوذر زمان در همسایگی منزل آیت الله سید محمود طالقانی روستای گلیرد

 

 

در مسیر منزل آیت الله طالقانی نمای یک خانه روستایی در روستای گلیرد به سبک سنتی و قدیمی

 

 

منزل همسایه آیت الله سید محمود علایی طالقانی در روستای گلیرد طالقان

 

 

سردرب منزل آیت الله سید محمود طالقانی در روستای گلیرد طالقان

اسفند ماه 1395

 

از این دردها که بگذریم، بالاخره به نقطه ایی رسیدیم که تابلویی به بازدید کنندگان از زادگاه آیت الله سید محمود طالقانی خیرمقدم می گفت، روستایی کوچک اما با صفا، کوچه ها مملو از برف است و اگر بخواهی به خانه آیت الله برسی باید از کوچه های تنگ و مملو از برف آن بگذری، معماری قدیمی برخی از خانه ها چشم ها را نوازش می دهد و خبر از ماندگاری آثار می دهد، اما اوج زیبایی و چشم نوازی معماری قدیم را می توان از خانه آن مرد سیاست، تقوا و مبارزه دید، او که به همراه مرحوم آیت الله حسینعلی منتظری بالاترین زمان زندانی سیاسی را در رژیم گذشته دارند و خود خانواده اشان طعم زندان مبارزه را خوب چشیده اند و البته از مزایای بعد از پیروزی سهمی نبرده و کلا از صفحه تریبون ها و مناصب انقلاب خارج و بی سهمند. منزل آیت الله و مسجد "ابوذر زمان" شاید قلب روستای گلیرد هستند، که دیوار به دیوار هم اند، چند کیلومتری آنطرف تر روستایی است که "اُورازان" گفته می شود و آنجا نیز روستای جلال آل احمد است، که 45 سال بیشتر نزیست، اما پربار زیستنی را پشت سر گذاشت، و بین این دو خاندان (آل احمد – علایی) رابطه ایی بوده است.

بر کتیبه ورودی منزل آیت الله سید محمود طالقانی نوشته اند 

به خانه گلی حضرت آیت الله سید محمود طالقانی که هر ذره خاکش

و هر تیکه خشتش یاد آور آوای انسانی اسلامی اوست خوش آمدید

در این مدرسه که طالقانی در آن درس گفت، می توان صدای پای این بزرگ مردان تاریخ ایران را در کوچه های تنگ شیب دارش شنید، همچنین با صدای نفس های شان را که در این سرازیری ها و سربالایی های این روستا رفت و آمد کرده اند، هم نفس شد، او که مردانه قدم می زد تا با هر قدمی تاریخ این کشور را رقم زده، از آب و هوای پاک این محل سود جسته، تا تفکری زلال و روشن را برای مردم خود به ارمغان آورد، بر بنری که بر سینه شیب دار قبرستان این روستا نصب شده، تصاویر 12 شهید مکتبخانه طالقانی بزرگ یعنی گلیرد، نقش بسته است که سه تن از آنان در این روستا دفن شده اند، بر سنگ نوشته، مزار این شهیدان اینچنین نوشته اند:

  • شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی) عبدالله مشهدی فرزند مهدی، متولد 1347، شهادت 21/1/1367، محل شهادت پنجوین عملیات بیت المقدس. از عرش ندای ربنا می آید، آوای خوش خدا خدا می آید، فریاد که باز کنید درهای بهشت، مهیمان خدا ز کربلا می آید.
  • شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی) علی اوسط مشهدی فرزند نظر علی، ولادت 1344، شهادت 24/1/1362 محل شهادت فکه عملیات والفجر یک، خوشا آنان که جانان می شناسند، طریق عشق و ایمان می شناسند، بسی گفتم و گفتند از شهیدان، شهیدان را شهیدان می شناسند.
  • شهید نظر می کند به وجه الله (امام خمینی) سید ذکریا سید میرزایی فرزند احسان الله، ولادت 1344، شهادت 21/11/1365 محل شهادت شلمچه، کجایند مردان جام الست، دلیران عاشق شهیدان مست، همانان که از وادی دیگرند، همانان که گمنام و نام آورند.

مرقد ملا نعیما عابد و خوشنویس عهد صفوی

در روستای کرکبود طالقان

درست در روبروی گلیرد، روستای "کرکبود" قرار دارد که آن روستای کوچک نیز خود حکایتی دارد، و اهالی محل معتقدند که یارانی از امام زمان از این روستا به پا خواهند خواست و برای آزادی بشر از ظلم و طبهکاری که در آن غرق شده است، پا به رکاب "آقا" خواهند شد. فارغ از این که این ادعا چقدر درست است و یا نادرست، حکایت، روایت انتظار است که ما و ذهن ما بدان مشغول است، تا ببینیم چه خواهد شد، اکنون بیش از دوازده قرن است که انتظار برای ما مسلمانان ادامه دارد، و برای منجی های دیگر ادیان این انتظار بسیار طولانی تر است مثلا برای منتجی دین یهود این انتظار بیش از سه هزار سال شاید باشد، یا برای منجی دین هندویسم این رقم افزایش می یابد. بالاخره بشر منتظر است، اپیدمی انتظار وسیع تر از آن است که بتوان فکرش را کرد، شاید هر جا مذهب پا گذاشته، رسیدن به شرایط ایدال را هم وعده داده است، و مردمانش را چشم به افق آمدن منجی نگاه داشته تا روزی برسد و شرایط ایدال انسانی – خدایی را ایجاد کند.

در مزار روستای کرکبود، دیوارهای ساختمان مزار عابد فاضل و خوشنویس دوره صفویه، جناب ملا نعیما فرزند ملا عرفی، فرصتی را به اهالی این محل داده که خود را معرفی کنند، آنها بر این بقعه نوشته اند:

چو طالقان به جامه تقوا ملبس است      مانند گلبنی است که بی خار و بی خس است

در آن سوی این مزار از قول امام علی (که درود خداوند بر او اهلش باد) نوشته اند:

"خوشا به حال طالقان، خداوند در آنجا دارای گنج هایی است، نه از جنس طلا و نقره، اما در آن خطه مردانی وجود دارند که خداوند متعال را آن طور که شایسته ی معرفت است شناخته اند. آن ها یاران مهدی عج در آخر الزمان هستند."

تصویر 12 شهید از اهالی روستای گلیرد طالقان،

درس گرفتگان مکتب آزادی خواهی طالقانی

روستایی کوچک، اما مردمی بزرگ، که 12 شهید را تقدیم این آب و خاک کرده اند، نام این مردان راستین که دیوار مقبره ملا نعیما را به نام خود مزین کرده اند و در دفاع از این کشور جان شیرین خود را در طبق اخلاص نهادند عبارتند از: شهیدان علی آقایی، ابوالحسن مسیبی، پرویز مسیبی، ابراهیم محمودی، احمد محمودی، مسعود محمودی، ایرج محمودی، امیر محمودی منش، عادل محمودی منش، زین العابدین حاتمی، علی حاتمی، امیر منتظری طالقانی.

آیت الله حسینعلی منتظری و سید محمود طالقانی

در لباس زندان، اینان بیشترین دوران حبس و زندانی سیاسی را در رژیم گذشته دارند

آری نقطه نقطه این کشور را که پا گذاری خون است که ریخته شده تا نهال این انقلاب در این کشور پا بگیرد و مردم، قانون، عدالت، آزادی و اسلام حاکم شود، اما متاسفانه امروز کشور و انقلاب به گروگان جناح سیاسی "اصولگرایی" درآمده، که بر رانت قدرت سوار و تریبون های ملی کشور را ازآن خود کرده اند و "سخن و سلیقه خود را" ، سخن و سلیقه انقلاب، کشور و تمام مردم ایران تلقی کرده و سعی بر اعمال آن دارند، اما بسیاری از این مردم عقاید، شعارها، روش ها، منش های این جریان را قبول ندارند، این جناح تمامیت خواه دیگران را بی سهم و به حاشیه رانده است، اما به قول مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی هر وقت مردم فرصتی یافتند در پای صندوق رای، پاسخ تمامیت خواهی این جناح سیاسی را داده اند. خدا کند روزی رهبران این جناح سیاس از تمامیت خواهی و خود خواهی های که به قول آقای مصطفی تاجزاده به حرامخواری های سیاسی منجر شده است، دست برداشته به دامن مردم باز گردند و دیگران را هم در اداره کشور و در مسیر این انقلاب خون سهیم کنند.     

 

[1] - جمله حکیمانه ایی در زبان پارسی داریم که می فرماید "آنچه در آينه جوان بيند، پير در خشت خام بيند."

[2] - جمله ایی حکیمانه در زبان پارسی که ناظر بر بی ارزشی سخنان است.

گزارش یک انتحار، استاد سماواتیان! آتش به مالت زدی، یا به جانت

مصطفوی Monday, 27 February 2017 6130 Views

هنرمند و نقاش کشورمان، استادِ صاحب سبک و تفکر خاص هنری، جناب آقای جمشید سماواتیان، در ابتدای شب (1395/12/6) گذشته، صاحب سرمایه هنری عظیمی بود، اما او که دیگر ناامید از یافتن فرزند گم شده اش که سال هاست در سرزمین غربت غرب گم کرده است، ساعت به هشت و نیم شب نرسیده، بعد از حراجی غمبار به بدرغه "فرزندان هنری" و میهمانان "بزم دردناکش" مشغول شد، و عدد قابل توجهی از سرمایه زندگی هنری خود را به حراج، و یا روشن تر بگویم، "به تاراج" گذاشت، تا خریداران اندک حاضر در این رویداد نادر، در جلوی چشمان او و اندک دوستانش همچون خانم پری صابری، آقای کیسخرو خروش و... که او را در بدرغه زندگی اش همراهی می کردند، با طیب خاطر و فراخی دست، به هر قیمتی که می خواهند، به ساعتی و چند دقیقه ایی، سرمایه ارزشمند هنری اش را به قیمت های بسیار نازل، و در یک قمار بزرگ و کم سابقه بخرند و ببرند، تا شانه های خسته این پیرِ هنرمندِ عزلت نشین را از زیر سنگینی این بار گران خلاص کرده، و به قول خودش، او بتواند چند وقتِ باقی مانده از نعمت عمر خود را که اینک در حوالی هشتاد سالگی چرخ می زند و در تنهایی طی می شود، را سبک بار، پروازی دوباره دهد، و دیگر چیزی روی این زمین سرد، خشک و خشن نداشته باشد، که غم حفظ آن دیدگانش را تر کرده، دلش را آشوبناک کند، و فکر و اندیشه اش را به زنجیرهای خود به بند کشد، او می خواهد، از سرمایه زندگی اش خلاص شده و دوره تازه ایی را در زندگی و شاید هم خلق آثار هنری جدید برای خود شروع کند.

 استاد جمشید سماواتیان در تاراجی که نام آن را خود:

حراج واقعه قبل از وقوع باید کرد

نام نهاد.

هرچند او چنان از بدرغه و خداحافظی هایش با این آثار گفت، و از سخنانی که در آخرین لحظات جدایی با آنان، یک به یک گفته بود، روایت کرد که دل هر سخت دلی را می شکند و بر غربت هنر و و هنرمندان این مرز و بوم، در حزن و اندوه غرق می کند، و دل انسان را ریش غم از دست دادن عزیز و در مورد این هنرمند، عزیزانش می کند، استاد سماواتیان در این روزها به نقطه ایی رسیده بود که سخنان نهی کننده ما و دوستانش، دیگر اثری نداشت و او تصمیم خود را گرفته بود و "پی" همه عواقب این کار را از قبل، به تن خود مالیده و پوستش را آنقدر با چربی "درد و رنج داشتن این آثار" ورز داده بود، تا آنقدر کلفت شود که توان و تاب تحمل چنین جدایی را داشته باشد، و بتواند چنین صحنه ایی را تحمل و رقم زند و از آن گردنه صعب العبور بگذرد، زیرا به قول خودش با هرکسی که دَمِ دَست داشت، مشورت کرده بود و دیگر راهی غیر از این در پیش روی خود نیافته. هرچند من نیز به خود جرات داده و جسارت را به حد رسانده و او را به خویشتنداری دعوت کرده و به این استاد کارکشته گفته بودم که "حتی جناب هیتلر هم موقعی که به آخر خط رسید، تنها تیری در شقیقه خود شلیک کرد، تا به دست دشمن نیفتد، او کار اضافی دیگری نکرد، و دفتر و آنچه داشت را در هنگام رفتن به پیشواز مرگ، آتش نزد، شما چرا می خواهی دست به چنین اقدامی بزنی، کمی بیشتر تامل کن".

 اما واقعه امشب به نظر می رسد، دومینویی تداوم دار باشد، که انگار با این حرکتِ استاد سماواتیان [1] ، آغازیدن گرفته است، و آنطور که شرایط نشان می دهد، گرفتارانی چون استاد سماواتیان بسیارند که در گنجینه پربار و ارزشمند هنری خود غرق شده و این گنج اکنون "ورز و وبال" آنان شده است، و راه گریزی جز به تاراج گذاشتن آن نخواهند یافت، زیرا نه جای امنی برای نگهداریش می یابند، نه وسعت مالی دارند، که از ریال های ناچیز این گونه فروش ها بگذرند، نه بعضی از آنها مثل استاد سماواتیان دلسوزی به همراه خود دارند که آن را به ودیعت نزد آنان سپرده و بی خیال آن، بروند و...

و همه شرایط به ضرر آنان و هنرشان پیش می رود، و انگار دلی به حال جماعت اهل هنر و هنرمندی نمی سوزد، زیرا از یک طرف ما مردم اگر بخواهیم، کادویی تقدیم فردی کنیم، اجناس ساخت کشور ترک، چین، هند و... مجالی برای رجوع به ساخته های دست هنرمندان کشورمان نداده، و از سوی دیگر مسولین امر نیز در مسایل و مشکلات خود و یا دعواهای قدرت و کسب آن، غرق شده اند و مجالی برای فکر کردن به این دُردانه های هنر و هنرمندی این آب و خاک ندارند، و اگر مجالی هم یابند، به خنثی کردن توان یکدیگر صرف می کنند و لذا هنرمند "قدر نمی بیند و بر صدر نمی نشیند"، و اکنون او و هنرش از یاد رفته اند.

 این حادثه (و چنین حوادثی به اشکال مختلف)، زیر پوست زبر و خشن همین شهر ما، تهران و در کُنج خلوت یک گالری کوچک و در جمع تعداد اندکی از خریداران و تماشاچیان، زمانی به حراج رفت که رهبران جناح های سیاسی کشور در اوج قدرت و در عین حال نفرت از همدیگر، به قهر و نبردهای خشن سیاسی خود، فارغ از احساس نیاز به آرامش در کشور، و حل مشکلات آن ادامه می دهند، و اگر یک طرف هم برای کشور احساس خطر کرده و تقاضای آتش بس هم کند، طرف دیگر از این می ترسد که نکند که در سایه آشتی ملی و یا حتی گفتگو، وسعت عمل سیاسی خود را از دست داده و یا قسمتی از آن را به رقبای خود واگذار کند، و فضا کمی به طرف مقابل هم تعلق گیرد، و جا برای دوستان همجناحی اش تنگ شود؛ و یا با گفتگو و آشتی فضای گِل آلود و دوقطبی شدید و کینه توزانه فعلی، رو به آرامش رود، و ماهیگیران ناشی و بی مقدار سیاسی آنان که در فضای رقابتی و سالم و برابر، با حضور همه مردان و زنان این عرصه در دو جناح، توان هنرنمایی و رزمیدن مردانه را ندارند، تنها می توانند ماهی های بزرگ و قیمتی را در یک رقابت ساختگی و مصنوعی با شرکت شرکا و دوستان خود، خندان و بشّاش، از این آب گل آلود، بدون زحمت و تخصصی خاص، کسب و در کیسه خود و جناح شان وارد نمایند. لذا در حالی که اینان هرگونه نرمش و کوتاه آمدنی را لازم ندیده، و سوارند و می تازند، این مردم و چنین هنرمندان و فعالین دیگر عرصه ها زیر چرخ سنگین این رقابت های ناسالم له می شوند و کاری از دست کسی ساخته نیست، و دلسوزان تنها می توانند بنشینند و پوست کلفتی کرده و ببینند که کدام چاله ایی این اسب چموش قدرت و سوارش را نقش بر زمین خواهد کرد، و متاسفانه سرمایه این انقلاب و کشور که در توبره این اسب، با خود دارند، چگونه ضایع و ناکار شده، و به هدر داده خواهد شد، و فرصت های طلایی این کشور و مردم مظلومش را یک به یک به نابودی خواهد برد.

مدت ها پیش وقتی با استاد صاحب سبک و مقام، و دارنده مدال های رنگارنگ هنر نقاشی در عرصه مسابقات داخلی و بین المللی، و مرد هنر، حکمت، دانایی، تفکر و مذهب که "نشان اعطایی درجه یک هنر" کشور، که اصلا قابل شانه های توانمند و هنرمندش را ندارد، در باب مسایل هنر و هنرمندان نقاشی ایران سخن می گفتیم و می شنیدم، ایشان نیز پدیده مشکلات این هنر و هنرمندانش را یک اپیدمی تاریخی و جهانی توصیف کردند، و ابراز داشتند که حتی هنرمندانی مثل جناب "ونسان ون گوگ" هم بهره مادی مناسبی از آثار هنری خود به هنگام زنده بودنشان نبردند، و چنین هنرمندی که اکنون هر یک از آثارش میلیون ها دلار می ارزد و خرید و فروش می شود، در فقر و نداری زندگی کرد و مُرد، و پس از مرگش بود که آثار هنری اش، میلیون ها دلار به فروش رفت و می رود؛ این استاد مسلم نقاشی، بازار فرآورده های هنری در کشور را اسفناک توصیف کردند، و گفتند، چند سال قبل به نظرم رسید که به نشانه اعتراض، تمام آثار هنری ام را برداشته و به پارک محل منتقل کرده و همه اصحاب هنر، عقول و بزرگان را دعوت کرده و در جمع آنها، این آثار را در ملا عام به حراج بگذارم و هر کدام که به قیمت مناسبی خریداری نشد، را در آتشی که جلوی چشم همه افروخته ام، بسوزانم و از شر همه اش خلاص شوم.

آری اقطاب هنر این کشور در چنین مخمصه و بحرانی دردناک و تاسفبار گرفتارند و دست و پا می زنند، در مقابل هم متولیان و صاحبان قدرت و تریبون هم، قانون را به کناری نهاده، و بعضا حاکمیت های جزیره ایی و ملوک الطوایفی برای خود تشکیل داده و هر یک به سلیقه و میزان قدرت خود، به فتواهایی که قاعدتا با درجه علمی و مذهبی که دارند فقط برای خودشان، لازم الاجراست، عرصه را برای هنر و هنرمندان این کشور چنان تنگ می کنند، که گاه یکی از اهالی هنر که کاردش به استخوان رسیده اینچنین از جاده معمول خارج شده و دست به انتحاری چنین خسارت بار می زند، و در ناامیدی تمام با خودزنی می خواهد، اندیشه های خفته ما را بیدار کند، ولی "ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد" و اگر بیدار نشویم، او و دیگر هنرمندان ما زیر این چرخ ویرانگر نابود خواهند شد.

 در جامعه ایی که ارکان قانونی، مجریان و مدافعان قانون، خلع السلاح و یا آنقدر بی اثر شده اند که حتی رییس جمهور و کسی که برای دفاع از حقوق مردم و اجرای قانون اساسی قسم خورده است، در مقابل خواست و یا "هَل مِن مبارز طلبی" یک امام جمعه [2]،  نمی تواند ایستادگی کند و جلوی محروم شدن اهالی شهرها و مردم یک استان، از هنرنمایی اهالی هنر موسیقی، را بگیرد، و فریاد بلند مدافعان قانون در وزارت ارشاد، مجلس و دولت برای باطل کردن رای غیر رسمی و... این امام جمعه، به جایی نمی رسد؛ و در شرایطی که ریزه خواران و درشت خواران واردات کالاهای خارجی، کشور را عرصه وسیع توزیع اجناس وارداتی خود کرده اند، و در حالی که وجدان جامعه ما در خواب است، و سیل هنر و فن آری های دیجیتال، و قدرت نمایی آن، توان رقابت را از دستان هنرور و چشمان نافذ هنرمند ایرانی، ستادنده است، کار به جایی می رسد که استاد جمشید سماواتیان بعد از این حراج و یا "تاراج تکان دهنده" بگوید "من وزن جامعه خود را فهمیدم، اینجا کسی دلش برای هنر و هنرمند نمی سوزد".

و دوست هنرمندش که شاهد این واقعه تلخ برای دوست خود بود می گفت "من اگر جای استاد سماواتیان بودم همه این آثار را خُرد می کردم و می سوزاندم و به این قیمت به کسی نمی دادم". و البته هرگز صاحب و خالق یک فرزند نمی تواند "فرزندان هنری خود" را به دست خود بسوزاند و گفتند "این کار من خیلی پیام داشت، مخاطب کار من خیلی ها بودند". جدای از شرایط جامعه، یکی از هنرمندان پیشکسوت حاضر معتقد بودند، که این وضعیت ناشی شرایط "باند بازی هاست که کشور را در خود فرو برده است" و این که "کارشناسان زیادی داریم، ولی کاردان نیستند" می دانست. 

 اما مجری و میزبان محترم و مودب این حراج تکان دهنده که زحمت کشیده و مقدمات خلاصی خودخواسته استاد سماواتیان را فراهم کرده است، تا چنین حادثه تلخی به خواست صاحب مال، رقم خورده و از دغدغه های این هنرمند ما کاسته شود (که کار ایشان از این جنبه قابل تقدیر است)، کار حراج امشب را  اینگونه توصیف کردند "برای من یک افتخاره که یک همچین اتفاقی را در گالری خودمون داریم شروع می کنیم، می توان گفت این یک جوری یک بزرگداشته، که از هنرمندی که سال هاست فدا کرده، کار کرده، و همه یک جورایی با روحیه این هنرمند آشنایی دارند، یک جورایی در یک مناعت طبع و یک خویشتنداری و انضباط هنر خود را پیش برده است، و حضور شما در واقع تشکری از این هنرمند بزرگ و آقای جمشید سماواتیان است، توضیحاتی که من از بیوگرافی ایشان بگویم خود اضافه گویی است زیرا تقریبا همه از شخصیت و سابقه این هنرمند آشنایی دارند، اما این برنامه به نوعی یک نو آوری در قدردانی از هنرمند هم می تواند باشد، مخصوصا هنرمندانی که سال ها تلاش و کوشش کرده اند، و در یک مسیری به این نتیجه می رسند که، آثاری که خلق کرده اند چه سرنوشتی دچار خواهند شد؟، امروز مطلبی می خواندم که وقتی یک اثر هنری خلق می شود، یک جایی این اثر مثل یک کالا خرید و فروش می شود، اما این اثر قسمتی از تاریخ زندگی هنرمند و مجموعه از خاطرات خوب و خوش و تلخ و... و قسمتی از زندگی هنرمند در آن نهفته است و طبیعی است و این خیلی مهم و ارزشمند است برای هنرمند، که چه بر سر آثارش خواهد آمد، مخصوصا هنرمندی که در مسیر خودش نگرانی اینچنینی دارد، مثل جمشید سماواتیان؛ که این همه اثر خلق کرده و یک جوری می خواهد که خیلی محترمانه در یک مراسم بزرگداشت رسمی آثار خود را تقدیم علاقمندان خود، و هدیه کند. تصمیم اجرای این برنامه، یک سالی طول کشید تا (آقای سماواتیان) مرا متقاعد کنند که چنین کاری را انجام دهیم، ولی خیلی هم سخت است، هم برای من و هم برای هنرمند سخت است، ولی از این که آثارش در زمان حیاتش در اختیار دوستدارانش قرار می گیرد، ما باید واگذاری آثار این هنرمند را ارج نهیم."  

خود استاد هم از فروش چندتا از آثارش که حامل خاطرات زیادی برای ایشان بود صرف نظر کردند. این استاد بزرگ زیر اثر شماره 27 خود که در این حراج قیمت پایه آن چهار میلیون تومان قیمت گذاری شده بود و با قیمت 500 هزار تومان آغاز و به دو میلیون فروش رفت نوشته بودند:           من آن نیم که زبونی کشم از چرخ زبون      چرخ برهم خورد ار وفق عدالت نشود         "من و حافظ" 

 

[1] - http://mostafa111.ir/neghashteha/trip/801.html استاد هنرمند جمشید سماواتیان، بزرگ مردی با طبعی بلند

[2]- الف) جناب علم الهدی! برای استان خراسان تان اعلام خودمختاری کنید و کار تمام؟!!   http://mostafa111.ir/neghashteha/delnevesh-nazhar-dashtaha/947.html       ب) بدعتی نامیمون در شیوه اداره کشور   http://mostafa111.ir/neghashteha/delnevesh-nazhar-dashtaha/950.html          ج) آقای سید احمد علم الهدی! موسیقی انسان را به خدا نزدیک می کند   http://mostafa111.ir/neghashteha/delnevesh-nazhar-dashtaha/948.html

نظرات کاربران

آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...
استبداد ديني از مردم سكوت در برابر ظلم و اختلاس هاي اصحاب قدرت را مي خواهد هادی سروش در استبداد ام...