گزیده ایی از "چنین گفت زرتشت" - اثر نیچه

آقای فردریک ویلهلم نیچه (1900-1844) فیلسوف بزرگ آلمانی کتابی دارد تحت عنوان "چنین گفت زرتشت" که در سال 1327 آقای حمید نیرّ نوری نسبت به ترجمه آن اقدام و توسط انتشارات آثار جاویدان به چاپ رسید، این کتاب زمانی شهره آفاق بود. مطالبی که خواهد آمد، گزیده ایی از جلد اول این کتاب است، که از آن نت برداری کردم:

ص9):    "(خطاب به خورشید) ای اختر بزرگ اگر بر آنها که تو نثار می کنی، نمی تابیدی خوشبختی تو کجا بود."
 ص10:  "آن زمان تو خاکسترهای خود را به کوه ها می بردی و اکنون آتش خود را به دره ها و جلگه ها می بری. مگر از عاقبتِ شوم آتش سوزی بیم نداری."
ص 13:
  "شخص بایستی اقیانوسی باشد تا جوی آلوده و کثیفی که وارد آن می شود او را نیالاید."
ص 16:
  "(مردم) دوست ندارند کلمات حقارت آمیز درباره خود بشنوند لذا من بایستی تکبر آنها را مورد خطاب قرار دهم."
ص 19:
  "تو را باید به زندان افکند زیرا راه را بر بهتر از خود می بندی"
ص 23:
   "من به منظور جذب عده ای از گَله آمده ام مردم و گَله از این کار خشمگین خواهند شد و زرتشت را شبانان راهزن خوهند خواند. می گویم شبانان ولی آنان خود را نیکان و پرهیزکاران می خوانند. می گویم گله ولی آنان خود را معتقدترین متعصب می نامند. عجبا! معتقدین هر شریعتی از چه کسی بیشتر نفرت دارند؟ از آنکس که جداول ارزش های آنان را می شکند یعنی از شکننده قانون. ولی اوست که ایجاد می کند. ایجاد کننده در پی همراه ها نیست نه در پی مردگان و گله ها و معتقدین. ایجاد کننده در جستجوی کسانی است که مانند او ایجاد کننده باشند و حاضر باشند ارزش های نوینی را روی جداولی نوین ترسیم نمایند."
ص 36:
  "اینان می خواهند مردم به آنها اعتقاد کورکورانه داشته باشند و می خواهند که شک گناه شمرده شود. هم اینان در حقیقت به جهان های دیگر و شهادت اعتقاد ندارند."    
ص 46:
    "از میان تمام نوشته ها من آن را دوست دارم که نویسنده اش آن را با خون خود نوشته باشد."
ص 56:
    "(خطاب به جنگ آوران) آیا شما زشت هستید؟ بسیار خوب! خود را با عَظمت بپوشانید زیرا عظمت روپوش زشت رویان است... در عظمتِ شما شرارت نهفته است... وجه مشترک اشخاص ضعیف و متکبّر در شرارت است... عصیان مزیت بردگان است، بگذارید مزیت شما اطاعت باشد."
ص 4-63:
   "می بینم که از سر تا پایت را مگس های زهر آلود گزیده اند. به جایی پناه بر که بادهای قوی و خشن می وزد... تو بیش از حد لزوم به اشخاص پست و فرومایه نزدیک شده و با آنان بسر برده ای. از انتقام نامرئی آنان بگریز آنان در پی انتقام گرفتن از تو می باشند. دیگر دست خود را علیه آنان بلند مکن. آنان بی شمارند و کار تو مگس پراندن نیست. این اشخاص پست و فرومایه بیشمارند و چه بناهای عظیم را که قطرات ناچیز باران و علف های هرزه ویران ساخته اند... تو را می بینم که از این مگس های زهر آلود به ستوه آمده ای و هم اکنون جای صدها نیش بر بدن تو نمایانست... آنان با کمال بی گناهی تشنه خون تواند زیرا ارواح بی خون آنان خون می طلبد و به همین جهت آنان با کمال بی گناهی تو را می گزند."
 ص 69: "آیا تو غلام می باشی؟ اگر چنین است بدان که دوست کسی نمی توانی بود. آیا تو ظالمی؟  اگر چنین است بدان که دوستی نمی توانی داشت."
ص 71:
  "هیچ ملتی باقی نمی ماند مگر این که ابتدا برای خود ارزش هایی وضع کند."
ص 73:
   "آیا وقتی بشر را هدفی نبود بشری وجود می تواند داشت."
 ص 96:   "ای پزشک! خود را شفا بخش تا بتوانی مریض خود را نیز شفا دهی."
ص 97:
   "مرد دانا کسی است که علاوه بر توانایی دوست داشتن دشمنانش، بتواند دوستانش را نیز دشمن دارد."
ص 105:
 "آفریدن بزرگترین وسیله نجات از رنج می باشد و بار زندگی را سبک می سازد ولی برای این که آفریننده وجود داشته باشد رنج بسیار و تغییرات و تحولات گوناگون باید."
 ص 111:   "اینان کشیشانند و گرچه دشمنان من می باشند ... شمشیرهای خود را در برابر آنها در غلاف نگهدارید. در بین اینان قهرمانانی نیز هستند. بسیاری از آنان رنج بسیار برده اند... "

ادامه دارد.....

 

 +    نوشته شده در پنجشنبه هفتم اسفند ۱۳۹۳ساعت 15:42 PM توسط سید مصطفی مصطفوی 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.