حقیقت رابطه خالق و مخلوق چیست

به نام عشق ؛ در خصوص رابطه خدا و خلق حرف های زیادی گفته می شود بعضی می گویند او صاحب و ما ملک او هستیم ولی به نظر میرسد ملک را نباید اختیاری باشد این در حالی است که انسان دارای اختیار است و خداوند هم این اختیار را داده و در مقابل ان مسولیت هم می طلبد و در واقع بحث تنبیه و تشویق در این دنیا و ان دنیا در همین رابطه معنی پیدا می کند و اگر اختیاری نبود که دیگر تنبیه (جهنم) و تشویق (بهشت) معنی نداشت و اگر انسان مثلا مجبور به عبادت مثل ماشین و بدون اختیار بود (مثل فرشتگانی که در این رابطه افریده شده اند) دیگر این عبادت ارزشی نداشت و صرفا انجام وظیفه مقرر بود. پس انسان دارای اختیار است که چگونه زندگی کند و چه کند و البته نیز نسبت به اعمال خود در مقابل خالق (خداوند) و خلق (اجتماع) پاسخگو خواهد بود. 

رابطه دیگر رابطه ارباب و رعیت است که این رابطه نیز مناسب مقام خداوندی نیست که کسانی را خلق کند که رعیت او باشند در واقع خداوند را اگر به این خصوصیت در نظر بگیریم خدای موصوف خدای کاملی نیست و احساس استغنا نمی کند که کسانی را خلق کند که رعیت او باشند تا به قول بعضی نفس او با مثلا عبادتش توسط مخلوق حال بیاید و خدایی که ما می شناسیم خدای ناقصی نیست که احساس ضعف کند و بخواهد ضعف خود را با افریدن موجوداتی مثل رعیت جبران کند. از این طرف نیز انسان دارای اختیار چگونه می تواند رعیت شود و این با طبع اختیار نمی خواند چگونه می توان اختیار داشت و رعیت هم بود فرد مختار که رعیت نمی شود.

بعضی دیگر هم رابطه خدا و انسان را رابطه عاشق و معشوق می دانند رابطه ای که به نظر معقول تر می رسد. زیرا انچه از داستان خلقت بشر و مقابله کلامی خداوند  با فرشتگان در زمان خلقت بشر می توان فهمید عشق خدا را به بشر می توان به وضوح دید وحتی به نوعی تعصب خداوند نسبت به این بشر ، در حالی که دیگران  (فرشتگان) احساس خطر می کنند از این خلق ، خداوند در مقام دفاع از کار خود برامده و از مخلوق خود دفاع می کند و در داستان شیطان نیز به نظر می رسد که خداوند این را امتحان بشر قرار داده و کسانی که دنباله روی او می باشند را از خود دور دانسته  است و انان که شیطان را همراهی کنند را واجد تنبیه دانسته و این چنین است که ملاک دوست و دشمن خدا بودن همین می شود.

اما انچه در عشق لازم است معرفت است  و تا معرفت نباشد عشقی بوجود نمی اید و عشق در سایه معرفت به وجود می اید اگرچه خداوند عشق و خدا پرستی را تا حدودی به صورت تکوینی در وجود بشر قرار داده لیکن و در رابطه با معشوق واقعی هرچه معرفت بیشتر باشد عشق عمیق تر خواهد بود و در رابطه با معشوق غیر واقعی هرچه معرفت بیشتر شود عشق کمتر می شود مثلا اگر در عشق زمینی شما بفهمید که در فکر دوست و معشوق خود چه می گذرد و چه ملاحظاتی در مورد شما دارد از وی متنفر می شوید اگر بفهمید که اگر این فرد چنانچه فرد بهتری غیر از شما را می یافت با شما نمی بود ان موقع دیگر عشق شما به او معنی دیگری می یافت اما در مورد خداوند هرچه معرفت بیشتر شود عشق عمیق تر می شود زیرا خواهی فهمید که چه کسی (بی نهایت ها در قدرت و... است) عاشق چه کسی (که بی نهایت درضعف و...) است که انسان نامیده می شود در حالی که بسیاری از بدی ها را با خود حمل می کند خداوند او را دوست دارد و انواع نعمت ها را به او داده است و هیچ گاه هم ان را قطع نمی کند و مهلت بسیار می دهد. 

خداوند صبر زیادی دارد تا انسان به اصل خود باز گردد و به انحراف او برای دادن نعمت به او نگاه نمی کند و به بهانه های مختلف او را می بخشد. این است معشوق انسان و انتظار دارد ما هم به او عشق بورزیم و انتظار زیادی هم نیست این عشق اگرچه برای ما کمال است ولی به حال خداوند سودی ندارد و او را نیازی به این عشق نیست و حقیقت هم همین است که انسان های زیادی به دنبال ان بودند و فهمیدن این رابطه همان حقیقتی است که عرفا به دنبال انند و اوج عرفان و معرفت شناخت این رابطه است.

دهلی نو - 20 مهر ماه 

 

+ نوشته شده در شنبه بیستم مهر ۱۳۸۷ ساعت 14:52 شماره پست: 5 

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.