وه چه رسواییست که دامنگیرِ شب هایم شده

زِنده زِنده مَرگ، گریبانگیرِ لب هایم شده

دوستی را من نمی بینم بدین ظُلمتکده

سوگواری ذکر این شب های بیپایان شده

 

قلبم از سِّرُ اَسرار مَگو، بین پر شده،

دولتِ بی آشنایی، بر دَرم کاشان شده

در جهانِ سّرُ اَسرار جهان، من گم شدم

وه چه خوش گم کردنیست، این چموش پی شده

 

کس نبود او، از برای این هزاران چون منی بیکس شده

بیکسانی که دوای دردشان باشد همان دردِ شُدِه

کس نخواهم، بیکسی خود بخت و اقبال من است

عشق را وا می گذارم، از برای آن همه با کَس شده

 

من به خود نآمدم اینجا، این چنین مُفلِس شده

وعده ها دیوانه ام کرد، باغ های سبزُ سُرخِ رو شده

وادی عقلُ دلُ عشقُ جنون را میگذارم پشت سر

بیکسی دریای جوشان است، اینچنین غَلتانُ سَرگردان شده

 

به نظم در آمده در 7 اردیبهشت 1403 خورشیدی در استقبال از این دو بیت شعر سروده توسط عارف و فیلسوف ایران زمین، جناب دکتر سید عبدالحمید ضیایی که فرمودند : "هرچند بی تو هیچِ محض و با تو بسیارم      شک می کنم گاهی که آیا دوستت دارم؟"  منبع : درد جاودانگی  https://t.me/abdolhamidziaei  

تا که ببینم من که او، کی و کجا از در رسد

فرزند خاکمُ، ز خاک برخاسته، بر خاک نشسته ام!    زین خاک برخیزم! همان، دیدار یارم می رسد

آن روز هم با اشک خود، در هم کِشم من چشم را،    خیسش کنم این خاک را، دیدار یارم می رسد

اندوهگینم من بدو، وین هجر طولانی ز او           چون گاه وصلش در رسد، دیدار یارم می رسد

اسرار این تنهایی اش، بسته هزاران سال، چشم       بر ما فقیران درش، کی یار از در می رسد؟!

او کیمیای دلِ ماست، ما کشته در فقر و سکوت     او غرق تنهایی به خود، عشقش به ما کی می رسد؟!

دردم فزون شد زین سخن، چون درد را من میکشم،    گو کی بدین درد جگر، درمان دردم می رسد؟!

بسته چنان او چشم خود، پایم در این محراب خون،    بر گو که کی ما را در این، لُجه یاری می رسد؟

معتاد گشتم من بدو، دردش بُوَد درمان من،    ‎  معتاد به دردی این چنین، درمان نخواهم، دَر رَسَد!

او چه رَسَد، چه نَرسد، بر خاک این درگاه او،          چشمم به دروازه بُوَد، تا یار هم از در رسد

ما را در این دریای غم، کردی رها، ای خوشصَنم!       برخیز و تاری ساز کن، تا یار هم از در رسد

مست شراب باده ایی، کو داد در روز ازل،       مستی برفت از یاد من، این یار کی از در رسد؟!

درمان نمی گردد دلم، بس کن تو ای دل شکوه ات،     شکوه نمی آرد صَنم، تا یار خود از در رسد

این درد و این درمان من، این شکوه و این جان من،     گردد فدا در آن دمی، که یار از دَر، دَر رسد

من آشیان خویش را، کردم بلند بر اوج غم،       این آسمان ابری ام، بی بارش است، تا او رَسَد

یارا بلندم کرده ایی، در اوج غم جا داده ایی،    این انتظار دیدنت، این لحظه را گو کی رسد

بی آشیانم من کنون، وامانده در غم، غرق او   در انتظارت من شدم، دیوانه ی این "کی رسد"

شد "کی رسد" محراب من، محراب نا فرجام من،      فرجام خواهم زین سبب، فرجام ما، گو کی رسد؟!

آیا دِلی مانده ست به تو؟ فرجام خواهان تو را،        بستند به چوب بندگی، ایندم بگو، آزادیم کی در رسد؟!

حلاجِ تو بر دار شد، عین القضاتت سوختند،       ابن مقفع در تنور، می گفت یارم کی رسد

فریاد خواهم که کشم، اندر دلِ دریاییِ غم       دریا شده مقهور من، ساحل بگو، کی در رسد

این دادخواهی تا به کی، گردد قرین با آه من،      برگو کین دادخواه، یا یار، از دَر کی رسد؟

شور شررها من زدم، بر این دَرُ دروازه ات    شور و شراری رو نشد، شور و شرارت کی رسد؟!

آتش زدم بر خوان غم، کین خوان مرا در خود گرفت،     اکنون بسوختم من در آن، درمان ما، گو کی رسد؟!

بر من نباشد خوان غم، غم را نباشد با دلم،       همراز گشتم با همان، اَسرار یاری، در رسد

این چشمه های غم کنون، اندر دلم آتش گشود       تا ذکر یاری را کنم، کو هم، از در می رسد

چشمم شده ثابت بدو، اندر افق در جستجو      شاید بیابم من دَری، کو زان دَر، از دَر رسد

او چشمه ها در من گشود، چشمم گرفتارست بدو      تا که ببینم من که او، کی و کجا از در رسد

من کور گشتم زین سبق، در انتظارش خوبُ بد      درمان نشد دردم به این، کو یار ما، کی در رسد؟!

نظم نوشته ایی به تاریخ 18 خرداد 1398

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
باورم نمیشود زمانی برای نخبه گان پرونده سازی وحبس یابخاطر یک نظریه اعدامشان میکنید یابرای زن ودخترشا...
- یک نظز اضافه کرد در نظام برخاسته از قیام های اعترا...
طاهره طالقانی، فرزند آیت‌الله طالقانی و دبیرکل جامعه زنان انقلاب اسلامی: حجاب حکم و دستور قرآن نیست...