کفر"، "الحاد" و "زندقه" تیغی گران بر گردن اندیشه و اندیش ورزان"
دوره به دوره از تاریخ را که از نظر بگذرانی، در هر مرحله ایی به مقتضا ارباب قدرت برچسب هایی چسبنده و یا ناچسبی ابداع و مخالفان و دگراندیشان را بدان دام دچار و از سر راه خود برداشتند؛ گاه این پروژه آنقدر قوی برنامه ریزی و بر شرایطی چنان خاص استوار گردید که اربابان علم و معرفت و یا حتی سیاست را هم اسیر خود کرده و به کام مرگ و یا نابودی کشید؛
برچسب های وحشتناکی که صاحبان علم و فضل را که حتی در رشته خود فیل پیکر بودند، بر زمین زد و نابود کرد. تیم مثلثی اجرایی این پروژه دهشتناک که از سوی ارباب قدرت تدارک می شوند، عبارتند از: الف) قدرت زورمدارانه مطلق العنان، ب) مفتیان لاقیدِ بی تقوا و خود رای و بی پروای مذهبی، ج) توده مردم همراه و یا لااقل دم فروبسته
حساب ارباب قدرت که همواره روشن است، در پی تحکیم و توسعه قدرت خودیش و تضمین جانشینان خودند؛ اما ضلع دوم مفتیانی بی تقوا و از رهبران مذاهب روزند، که جریان قدرت را دوش به دوش و گاه حتی جلوتر همراهی می کنند، و از وظایف آنان اتصال ارباب قدرت و اوامرش به خداوند باری تعالی و دادن وجه قدسی و الهی به اعمال و شخصیت اوست، تا اجرای تنبیه در حق مخالفین، اجرای حدود الهی تلقی و شرایطی مهیا شود که به واکنش مردم منجر نگردد. امام محمد غزالی چنان دل پری از این مفتیان دارد که در کتاب ذیقدر خود "کیمیای سعادت" می گوید "مگس بر نجاست آدمی، نیکوتر که عالمی بر درگاه سلطان."
گرچه هر دوره ایی برچسب و اتهامی کارایی دارد، اما اتهام کفر و الحاد و زندقه از مصادیق بارز و معمول و سر آمد در باب اندیشه در این نوع برچسب هاست؛ زندیق واژه ای با ریشه آرامی از ریشه صدّیق می آید و مُعرّب "زندیک" در زبان پهلویست که به اهل "تفسیر و تاویل و توسّع" گویند و اما مصداق آن کسانیند که از دین رسمی رزتشت تخطی کرده و اصول آنرا زیر پا گذاشته و یا متهم به این امرند، از جمله مصادیق روشن آن در دوره ساسانیان، مزدک (و مزدکیان) و مانی و مانویانند، که درفش مخالفت بر علیه ارباب آتشکده و یا "ذل الله" و نماینده اورمزد بر زمین یعنی پادشاه ساسانی بر افراشتند که موضوع قیامشان وضع مردم زمان بود که توسط این سیستم بسته به سیاهی و تباهی کشیده شده بود و لذا در وحدت بین موبدان پا به رکاب قدرت کاخ و ارباب کاخ امپراتوری، قیام کنندگان به فجیع ترین مرگ ها گرفتار و از پیش پای برداشته شدند.
در دوره های حاکمیت اموی، عباسی و ترکان و کم و بیش بعد از آن این برچسب شامل همه مخالفان عقیدتی و غیرعقیدتی بود که اگر بدین برچسب مبتلا می شدند، از صفحه روزگار باید حذف می گردیدند. تاریخ این سرزمین مملو از فرزندان پاکی است که بدین تله مرگبار گرفتار آمدند و سرمایه های عظیمی که از دست رفت. نمونه های ذیل شاهد روشنی بر این روند دردناک و خسارت بارند:
الف) روزبه فرزند دادویه ی پارسی یا همان عبدالله مقفع : پدرش دادویه عامل خراج یا پیشکار دارایی امویان در عراق بود که فرزندش در سال 106 و یا 109 ه.ق پا بدین زمین سوخته نهاد، او را روزبه نامیدند و بعدها که اسلام آورد او خود را عبدالله نامید و در علوم به "ابن مقفع" شهرت یافت. زندگی کوتاه اما پرباری داشت، جاحظ فیلسوف و نویسنده مشهور عرب او را جوانی زیبا، سواری توانا، مردی کریم، سخی، که به دست دشمنان کینه جوی خود در سال 145 ه.ق که تنها 36 سال بیشتر نداشت، در اوج تولید علم، سلاخی و کشته شد.
روزبه از یک خاندان ایرانی زرتشتی از اهالی شهر جور (فیروز آباد فارس) بود که در بصره اقامت گزیده بود، او استاد بی همتای نثر عربی و از بنیادگزاران بزرگ فرهنگ علمی درخشان در دوران خلافت عباسیان است. مورخین عرب او را از بزرگترین مترجمین شمرده اند. که آثار علمی و استخوان داری را از زبان پهلوی به زبان عربی ترجمه و وارد فرهنگ اسلامی نمود که از آن جمله گاهنامه، آیین نامه، کلیله و دمنه، خداینامه، کتاب مزدک، کتاب التاج و ... است. نخستین آشنایی اعراب با آثار فلاسفه یونان از طریق ترجمه های ابن مقفع حاصل آمد. کتبی را نیز خود تالیف نمود که از آن جمله می توان به "ادب الکبیر" یا دره الیتیمه و "ادب الصغیر" و "رساله الصحابه" و.... بود. نقد آزادمنشانه و شدید او در کتاب الصحابه که چونان "سیاست نامه" خواجه نظام الملک در آیین کشورداری است، به قبای منصور خلیفه عباسی برخورد و همین باعث شد تا او بر ترور مزورانه این دانشمند ایرانی، توسط یک تروریست کینه جوی و بی مقدار از خاندان عباسی به اشارتی اذن دهد، و لاجرم این ترور به انجام رسد.
ابن مقفع به حق نوشته بود که " اگر خلیفه خود پاک و با صلاح باشد، حالت رعیت اصلاح پذیر می شود، زیرا اول طبقات خاصه و رجال دولت باید صالح و پاکدامن باشند تا بتواند جامعه را اصلاح کنند. رجال و کارکنان دولت هم صلاح و عفیف نمی شوند مگر آنکه پیشوای آنان پاک باشد. اصلاح مانند زنجیر است که به هم پیوسته، چون یکی از حلقات اصلاح گسسته شود، زندگی عمومی مختل می گردد." این نوع سخن گفتن سر این جوان نابغه و پر شور و عالم ایرانی را در مقابل انحراف اعیان و اشراف عباسی بر باد داد و قاتلش او را به خدعه و نیرنگ به خلوتی برده اندام های بدن او را جدا کرده و در تنور سوزاندند و کار خود را هم شرعی و مطابق حکم شرع تلقی و گردن فراز گفت: "بر مُثله تو مرا مواخذتی نرود، چه تو زندیقی و دین بر مردمان تباه کردی." آری این فرزند برومند علم این سرزمین، زمانی به این برچسب چسبناک ناپاک دچار شد، و قاتل عربِ بی مقدار عباسی اش با افتخار این قتل مزورانه و ناجوانمردانه او را به عهده گرفت و سربلند گفت که چگونه و با چه قساوتی این "جنگل بزرگ علم" را به خاکستر تبدیل کرده است؛ که تعریف الحاد و زندقه آنقدر مبتذل بود که شامل بسیاری از اهالی ادب و فرهنگ، از شیعه، یهود، مسیحی، زرتشتی، مانوی، مزدکی و... و هر مخالف احتمالی دیگری می شد؛ نگاه کنید به مصادیقی که جاحظ فیلسوف شهیر عرب برای الحاد و زندقه بر می شمرد:
"کسی که از میان نویسندگان سر بلندکرده، از سخن عبارات شیرین را آموخته، از علم اندکی تلقی کرده و حکم بزرگمهر (بوزرجمهر حکیم ایرانی) را روایت می کند و وصایای اردشیر را حفظ دارد و انشاء عبدالحمید را مطالعه می کند و ادب ابن مقفع را اخذ نموده و کتاب مزدک را معدن علم دانسته و کلیله و دمنه را مایه فضل شناخته و گمان می کند که در سیاست فاروق اکبر شده ... و انگاه بر قرآن رد و انتقاد کرده و آنرا متناقص و متباین می داند، سپس اخبار و احادیث را تکذیب می کند، راویان حدیث را طعن می کند، اگر شریع را ذکر کنند مذمت می کند، اگر حسن بصری را وصف نمایند نکوهش نمی شمرد و اگر شعبی را نام برند نادانش می داند و مجلس خو را به ستایش اردشیر بابکان و دادگری نوشیروان و جهانداری ساسانیان سرگرم می نماید، و اگر از جاسوس پرهیزد و از مسلمین حذر کند، سخن از معقول می راند و از محکم قرآن گفتگو و از منسوخ آن خودداری می نماید و آنچه را به چشم نشود، یا عقل آن را نمی پذیرد، تکذیب می کند و حاضر را به غائب ترجیح می دهد و آنچه را در کتب وارد شده، اگر مقرون به منطق باشد قبول، و اِلا رد می کند..." چنین کسی زندیق است." [1]
ب) فیلسوف شرق، شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق، نابغه ایی رویده در بستر خشکیده علم این سرزمین اهل سهرورد زنجان که او نیز همچون دیگر دانشمند ایرانی ابن مقفع، در 38 و یا 36 سالگی اسیر دام این برچسب وحشتناک شد و در زندان حلب (سوریه) این استوانه علم را خفه کردند، در حالی که در این عمر کوتاه 49 اثر علمی، عرفانی، فلسفی و... به فارسی و عربی نوشته بود و اگر می ماند بوستان علم را طراوتی بیشمار می داد. سهروردی پس از پایان تحصیلات در اوان جوانی و شور علمی که با هم کلاسی خود امام فخر رازی داشت و تازه بالندگی را آغازیده بود، به عراق و شام می رود و در آنجا مود توجه "ملک ظاهر" فرزند "صلاح الدین ایوبی" قرار می گیرد، اما متاسفانه در حلب توسط فقیهان شهر مورد حسد قرار گرفته و به الحاد متهم و مرتد اعلام و به زندان همین شاهزاده ایوبی میزبانش می برند و تحت فشار مفتیان، شاهزاده ایوبی گرچه میدانست چه گوهری را در دست دارد علیرغم میل باطنی این شکوفه شکوفای علم را در سال 587 ه.ق در قلعه حلب خفه کرده تا دیگر ندای علم و از گلوی او بیرون نیاید و دستانش رساله ایی دیگر ننویسد.
اما شرایط زمانی این زمان را ببینید: "مخصوصا در قرن ششم از نظر منافع شخصی و اداره معاش علوم دینی اهمیت بسیار داشته، زیرا تنها علمی که در آن قرن می توانسته بیش از هر چیزی معاش را تامین کند دینی بوده، یعنی با دانستن علوم قرآن، فقه، حدیث، شخص به مقام قضا و وعظ و امامت جماعت و محدثی و مذّکری و تدریس در مدارس می رسیده و به امرا و ملوک نزدیکی پیدا کرده و مورد اعجاب و احترام مردم واقع می شده و به راحتی زندگی می کرده است در صورتی که مشتغلین به علوم عقلی و فلسفی، به فقر و بینوایی بسر می بردند و همان دانایی و حکمت شان مایه نکبت و ادبار می گشت و غالبا مورد مزاحمه فقها و تفسیق و تکفیر آنها می شدند و حتی بزرگانی از قبیل شیخ شهاب الدین سهروردی مولف حکمت الاشراق جان بر سر آزادی فکر و پیروی از فلسفه می نهند".[2]
این دو کیس به روشنی نقش فقه و فقهایِ در خدمت قدرت را به عنوان نگاهبانان شریعت و شکل ظاهر دین، در از میان برداشتن علمای برجسته رشته های دیگر علمی، خصوصا علوم عقلی و اشراقی را به عینه نشان می دهد و حتی آزادی خواهانی که برای توسعه رزق مردم علیه قدرت قیام کردند نیز به کفر و الحاد متهم و از میان برداشته شدند، که نمونه آن مانی و مزدک بودند که با همراهانشان از مفتی زرتشتی حکم الحاد گرفتند و توسط پادشاه ساسانی با تمامی معتقدان به آنها قتل عام شدند، گالیله را نیز ارباب کلیسا به الحاد متهم، و آنچه نباید به سرش آوردند و... لذا قشریون و صاحبان شکل و شمایل دین که در خدمت اربابان قدرت قرار گرفتند، همواره مانع عمده ایی برای پرواز روح انسان ها و تعالی اجتماعی آنهایی بودند که قصد پرواز اندیشه بشری در آسمان بلند خلقت داشتند.
این محافظان برج و باروی خود ساخته از دین، گاه مخلصانه در راه خدا و گاه در خدمت امیران و پادشاهان مامور به حفظ این بنا خود را دانسته و بنا به همین ماموریت، به صدور فتوای الحاد برای دیگران اقدام کرده تا به مقصود خود برسند، آنان در بهترین حالت به حفظ یک شمای ظاهری از دین مامورند، در حالی که بطن دین حتی از عمق اندیشه بشری نیز ژرفتر است و واقعا این ژرفا نه در دنیای محدود فکری این فقیهان دنیاپرست قابل گنجایش است و نه حتی قابل تصور و فهم؛ لذاست که با توجه به محدودیت اندیشه خود، هر گذری از این برج و بارو و یا حتی احتمال گذری از آن بنای خود ساخته را انحراف و کفر و زندقه تلقی و حکم به نابودی عبوری و تفکرش می دهند.
قربانیان این جریان در هر دوره ایی معمولا نخبگانی اند که اندیشه ایی بلند در ذهن داشته و آنقدر نابغه اند که حتی در همان اوان جوانی برجستگی نشان داده و در آسمان اندیشه اوج می گیرند و این مفتیان را به وحشت انداخته و به دام کوته فکری اشان می افتند. چنین کوته فکرانی همواره در کنار ارباب قدرت تقویت دو سویه ایی را از یکدیگر در عین رقابت، دریافت می دارند.
سهرودی و ابن مقفع و گالیله نابترین مثال این جریانند که به حکم این مفتیان به دست شاهان در زنجیر و به نام خداوند نابود شدند. مفتیان هرگز به روی خود نمی آورند که دین، خدا و خلقت در جهان بسته و محدود به احکامی چند نیست و باید برای رسیدن به سعادت به بال هایی بلند و به وسایلی مدرن مجهز شد تا در آسمان بی انتها و یا در اقیانوس ژرف و بی انتهای خلقت خداوند به غور و بررسی پرداخت.
اینان هرگز نخواسته و یا نمی خواهند که قبول کنند که انسان به این دنیا نیامده است که مفتخر به انجام چهارتا رفتار و اعمال ناشی از دریافت های فقهی آنان شود و مطیع و سر به راه مثل موجودات بی اختیار و فاقد عقل و تفکر، انجام وظیفه دینی کند و به عبادتی چند مشغول باشد، که اگر منظور از خلق بشر این بود که ملایک خداوندی بر آدم افضل بودند و سجده آنان بر آدم به گفته ابلیس ظلمی تحمیل شده از سوی خداوند به فرشتگان بود، که آنان عبادتی شبانه روزی دارند؛ اما در حالی که در کتب الهی انسان به تفکر و تعقل فرا خوانده می شود، برای پرواز در آسمان بی انتهای تفکر و تعقل باید زایده ها را زد و وزن را کم کرد و هزار وسیله را به خدمت گرفت که یکی از آنان فقه است و برخی حتی در ذهن یک فقیه هم نمی آید، تا تصوری از بلندایی پروازی را کند که خالق، خلقت، علت العلل، واجب الوجود و نور الانوار در آنجا قرار دارد.
و انسان به اندیشه است که پرواز می کند و باید برای پرواز بند از همه جای انسان باز کرد که حتی نخی انرژی لازم برای پرواز را خنثی کرده و او را تا ابد خاکی نشین خواهد کرد، و از افلاک که جای اوست به دور نگه خواهد داشت. غوطه در آسمان عقل و تفکر که قرآن بدان امر می کند، نیاز به سبکباری دارد، سبکی که برخی از بندهای ساخته دست فقها خود یک مانع آن است چرا که فقه عموما استنباطات انسانی است و خداوند هرگز به این روشنی با انسان سخن نگفته که چون کند، بیشتر آنچه فقه بدست می دهد استخراجات انسانی از اقیانوس مذهب است و لذا پالایش آن در هر عصری واجب است و فقه پویا و تعدد اجتهاد و مجتهد در واقع اعتراف به ثابت نبودن و گاه حتی بی اساس بودن بعضی احکام فقهی دارد.
پس چرا باید چنین علمی را اصل قرار داد و آن را وسیله جدایی حق از باطل کرد و راه را بر دیگر نحله های علمی بشری و علوم که برای ارتقای علم و معرفت بشر ساخته و یا ابداع می شوند، بست و در واقع چه اشکال دارد که دگراندیشان را نیز به الحاد و ارتداد متهم نکرد و اجازه زندگی و یا حتی پرواز آزادانه داد تا در جامعه دینی تفکر خود را به پرواز در آورند و عقاب اندیشه بشر را (که همه از یک ریشه ایم)، اگر می توانند به بلندای آسمان علم بالا برند و شاید مشکلی را حل کرده و یا سوالی را پاسخ گویند؛ همانگونه که ماتریالیست های ملحد که سابقا دهریون ملحد نامیده می شدند امروز سکان علم را با نگاه مادی به دست گرفته و بسیاری از مشکلات انسان را برای زندگی بهتر و ساده تر در این جهان حل کرده اند، و البته مشکلاتی هم ساخته اند.
اکنون نوبت گروه های علمی مذهبیون و الهییون است که بند از پای اندیشمندان خود بر داشته تا سوالات بشر را در خصوص روح، نظام خلقت، ماورا الطبیعه و هزار موضوع بغرنج پاسخ دهند و این دو بال ماتریالسم و الهییون در یک مسابقه برابر و به دور از اتهام الحاد، مشکلات مادی و معنوی و سوالات بشر را پاسخ داده، نه این که امروز علوم مادی پیشرفتی ثانیه ایی دارند و الهییون هنوز در تقدم حادث و قدیم بودن، جبر و اختیار و .... مانده اند و هنوز در همان مرحله ایی هستم که هزار سال پیش دانشمندانی همچون ابن سینا بوده اند.
بشر برای خروج از وضع موجود حتی مادیت راهی جز پیشبرد علم ندارد و برای پیشبرد علم هم هیچ راهی جز بندگشایی از پای اندیشه نیست و یکی از بندهایی که بر پای اندیشه بسته است همین برچسب کفر و الحاد و زندقه است و آنچه تاریخ نشان می دهد ائتلاف قاضی و محتسب، که مبنای حکم قاضی فقه، و مجری آن محتسب بوده است، دُردانه های علم را از بشر در اوج ستانده است. حال آنکه برای خدایی شدن راهی جز شناخت او نیست و برای شناخت او تنها این علم است که جوابگوست و بندها نمی تواند بشر را به خدا گره زنند که به محض شل شدن بند، بندیان از بندِ خدا نیز خواهند رَست و از خدای زوری هم بیزار شده و از او نیز خواهند گریخت، پس تنها راهی که می ماند اغناست و اغنا تنها از راه استدلال و علم و در اوج آزادی حاصل می شود، لذا برای خدا باید به علم و عالمان اجازه تحرک داد، و دانست که دشمنی با علم و علمایش، مذهب را هم به نابودی خواهد کشید.
تاریخ نشان می دهد جرقه بسیاری از علوم را مذهب زده است و مذهبی که تفکر انسان را در تاریخ ارتقا داده، خود نباید به بند پای علم و تفکر تبدیل شود و این نقض هدفی است که برای مذهب وجود دارد، که هدف مذهب پرواز انسان به سوی عالم بالاست و علم و تفکر و تعقل بال پرواز است و اگر مذهب و مذهبیون خود به عامل مزاحم پرواز در آیند، این خود پارادوکس عظیمی خواهد بود که بشر را مجبور به رنسانس خواهد کرد و در این رنسانس است که حتی ظالمانه مسیح و عقاید پاکش نیز قربانی خشم توده ها شده و البته متهم این وضعیت زیاده خواهی کلیسا بود.
شما ببینید برای حفظ این که ما معاد جسمانی خواهیم داشت و این جسم در آن دنیا جُورکش اعمال ما خواهد بود، چقدر کسانی که معتقد به معاد روحانی بودند، قربانی شدند، حال آنکه مهمترین فاکتور دینی در این رابطه اعتقاد به معاد است، نه این که خدا چگونه این تنبیه و تشویق را در آن جهان انجام خواهد داد و کیفیت آن در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد، این که افراد فاقد اعتقاد به معاد جسمانی را نجس و از دین خارج اعلام کنند، بند بزرگی بر پای علم و معرفت و عالم اندیشه است، زیرا آنچه مهم است اعتقاد به وجود خداوند و معاد است و این که کیفیت آن چگونه خواهد بود امریست ثانویه، و فرد معتقد به باری تعالی به هر اسم مومن به اوست و این که او آن را "اورمزد" یا "الله" بنامد چه اهمیتی دارد، مهم اعتقاد به خالق هستی است.
تازه اگر انسانی باری تعالی را هم نیافته و یا یافته و گم کرده، و یا از سر لجاجت با ما با این پرونده سیاه او را نادیده انگاشت، باید او را آزاد گذاشت تا در آسمان اندیشه پرواز کند و اگر واقعا ما مطمین هستیم که خدا در این عالم هست و ممزوج در هر موجود است، باید هر انسانی را آزادانه واگذاشت تا به گشت و گذار در جهان غرق شود، چرا که در این گشت و گذار است که "موجود وسیع الوجود" را حتما خواهد یافت؛ و محدود کردن اندیشه او در واقع بازداشتنش از یافتن چنین موجود وسع الوجودیست و خسارتی است که ما به خداوند زده ایم که بنده اش را به تیغ کفر و انحراف از حرکت باز داشته و یا به به لجاجت در انداخته ایم و در واقع در این سکون این مخلوق خدا را از یافتن حق باز داشته ایم.
ببینید امام محمد غزالی توسی چگونه توسط رقیب فقیه اش ابو الولید طرطوشی (از فقهای مالکی) متهم به الحاد می شود "من وی (غزالی) را دیدم و با او سخن گفتم. او را چنان یافتم که فضایل بسیار و عقل و هوش فراوان دارد و در تمام عمرش ممارست در علوم کرده و سپس از طریقه علما برگشته و در طریقه صوفیه در آمده و به علوم پشت پا زده و با وساوس شیطانی سر و کار پیدا کرده و چون با آرا فلاسفه و اشارات و کنایات حلاج مانوس شده است، بر فقهای متکلمین طعن می زند و از این جهت در گیراگیر کفر و بی دینی است."[3] حال غزالی را ببینید که در چه خفقانی از دست ارباب قدرت و حامی فقهی اش گرفتار آمده:
گفتم دلا تو چندین بر خویشتن چه پیچی با یک طبیب محرم این راز در میان نه
گفتا که هم طبیبی فرموده است با من گر مهر یار داری صد مهر بر زبان نه
شیخ فرید الدین عطار نیشابوری از قول یکی از عرفای هم عصر خود در کتاب "تذکره الاولیا" شرایط زمانه اش را این چنین توصیف می کند : "در قرن اول (هجری) معاملت به دین کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن دوم معاملت به بوفا کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن سوم معاملت به مروت کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن چهارم معاملت به حیا کردند چون برفتند آن هم برفت، و اکنون (در قرن پنجم) مردمان چنان شده اند که معاملت خود به هیات و هیبت (زور) کنند".
و یا قفطی در"تاریخ الحکماء" روزگار سخت و هراسناک "بزرگ گنجینه ادب پارسی" یعنی خیام نیشابوری، را این چنین دهشتناک به تصویر می کشد که : "معاصران زبان به قدح او (خیام) گشودند و در دین و اعتقادشان سخن گفت آغازیدند، چندان که خیام به وحشت افتاد و عنان زبان و قلم بگرفت و به عزم حج از شهر نیشابور برون رفت و پس از انکه از کعبه بازگشت در کتمان اسرار خویش اصرار ورزید و ظواهر شرع را مراعات می کرد".
مقبره ناصر خسرو در دره بمگان در ایالت بدخشنان افغانستان که در تبعیدگاهش مرد و دفن شد
حکیم ناصر خسرو قبادیانی نیز با مشکل این خشک مغزان که دین را وسیله کسب دنیای شان قرار داده بودند مواجه و او از آنان به "دیوانگان امت" و "ریاست جویان اندر دین" یاد کرد "مر هوس ها را به هوای مختلف خویش، ریاست جویان اندر دین، استخراج کرده و فقه نام نهاده، مر دانایان را به علم حقایق، بینندگان را به چشم بصائر، جویندگان حق را، جدا کنندگان جوهر باقی و ثابت را از جوهر فانی و مستحیل ملحد، بی دین و قرمطی نام نهاد ...". و فتوای مهدور الدمی "خسرو ادب و حکمت ایران" را فقها و اجرایش را سلجوقیان و عمال خلیفه بغداد به عهده گرفتند و خانه اش مورد هجوم و غارت قرار گرفت و در پی اش شدند تا حکم خدا! را نیز اجرا کنند که جان به در برد و متواری گشت و البته این حکایت مکرر غارت منزل، اموال دست نوشته ها و کتاب های دانشمندان این مرز و بوم را انگار پایانی نیست، سرنوشتی که نصیب حافظ شیراز، صدرالدین شیرازی و... هم شد؛ ناصر خسرو اما خوشبین بود و می گوید:
اَرجو، که زود سخت به فوجی سفید پوش
کینه کشد خدای ز فوجی سیه سَلَب
وان آفتاب آل پیمبر کند به تیغ
خون پدر ز گُرسنه عباسیان طلب
وز خون خلق خاک زمین حلُه گون شود
از بهر دین حق وز بغداد تا حلب
وز مغرب آفتاب چو سر زد، مترس اگر
بیرون کنی تو نیز ز یمگان سر از سرب
این چنین ناصر خسرو دل پر درد خود را از حکومت مذهبی و فقهای دربار عباسی و عمالشان به تصویر می کشد، دلی که هنوز در پیری و آخر عمر امیدوار به خلاصی از تبعیدگاه و بندی است که پای تیزرو اوست، تا از فقیه و محتسب عباسی و سلجوقی نجات یابد و رها شود. بند از پایی که شرق و غرب مملکت اسلامی را از ماورالنهر تا کشور مغرب در شمال افریقا و یمن و هند پای پیاده زیر پا گذاشته و اکنون در دره خشک یمگان مخفی و از راه مانده تا از چنگ خشک مغزان جان برهاند. اما افسوس که همانجا ماند و مرد.
حکیم ملاصدرای شیرازی و میر داماد هم از جمله حکمایی بودند که از گزند روحانیون قشری و فقهای عصر خود و سعایت آنان نزد "ذل الله" در امان نبوده و بهترین سال های تحقیق و تفحص خود را در آوارگی گذراند، تاریخ عرفان و حکمت ایران مملو از این نوع تعرضات است، شاید بتوان گفت که عارف و حکیمی در این سرزمین یافت نمی شود که از تیغ اهل تشرع زمانه خود در امان بوده باشد، و البته در حکما و عرفای ما کمتر کسی را می توان یافت که دینداری و اعتقادش را به خداوند باری تعالی در رفتار و اعمال و گفتار نشان نداده باشد، ولی همیشه درکنار امیران و پادشاهان، اهل فقه بودند که حکم شرعی تعقیب آنان را صادر، و حکومت هایی که آنان را مورد تعقیب و آزار و اذیت قرار دهند و کار به جایی رسیده است که حتی در عصر حاضر امام خمینی و فرزندش سید مصطفی (ره) را به خاطر مطالعه فلسفه نجس تلقی کرده، و ظرف آب شان را ناپاک دانسته و آب می کشیدند.
از ابزار الحاد و زندقه فقیه و محتسب آنقدر سود جستند که در دوره حاکمیت ترکان بر ایران اگر کسی را می یافتند که ثروتی دارد و می خواستند ثروتش را غارت کنند، او را بدین ابزار غارت می کردند؛ به این حکایت توجه کنید : فرد متمولی را ثروت بسیار یافتند، او را خواستند و گفتند که تو به کیش قرمطی (ملحد) شده ایی؟!! این ثروتمند اهل نیشابور به درایت مقصود حاکم ترک را دریافت و گفت این ثروت انبوه از من بستانید و این تهمت از من پاک کنید و چنین ثروت از کف داد و جان به در برد.
اما گذشته از اکثریت فقیهان بزرگ که عمر خود را در راه این علم باختند و شایسته تکریمند که در راه بست و گسترش این علم استخوان خرد کردند، این قشر از فقیهان که در رکاب ارباب قدرت قرار گرفتند و ابزار دست قدرت شدند، چنان آبرویی از اکثریت محروم این رسته علمی بردند که باید گفت؛ ای وای که تا کجا و تا به کی بدین نسق؟! خدایا آیا بندیان را حرکتی متصور است؟! فقها باید روزی شجاعت کنند و بندها بگشایند تا آسمان اندیشه برای پرواز باز شود و صاحبان اندیشه از باطل و حق (به زعم هر دین)، از ترس کفر و الحاد زندقه خانه نشین نشده و به سانسور خود مشغول نشوند. لذا برای خدا باید بندها را از پایه اندیشه بشری گشود.
[1] - به نقل از کتاب "پرتو اسلام" جلد دوم صفحه 187
[2] - تاریخ تصوف در اسلام به قلم دکتر غنی
[3] - غزالی نامه چاپ دوم صفحه 448
- توضیحات
- زیر مجموعه: مطالب نویسنده
- دسته: دل نوشت ها و نظرداشت ها
- تاریخ ایجاد در 17 شهریور 1395
- بازدید: 8663
دیدگاهها
عالیجناب پاپ كِلِمِنت؛ جانشینِ "خودخواندهی" مسیح!
از اینكه به شما نامه مینویسم خوشحالم، اما میدانم که این شادی پایدار نیست؛ زیرا بهزودی عقوبتِ آنرا كه حداقل حبس است، خواهم دید.
شگفتا كه به خدا میتوان نامه نوشت اما به شما نمیتوان! پس من با نگارش این نامه به خودكشى دست زدهام.
متأسفم از اینكه باید شما را "جانشین مسیح" خطاب كنم؛ هرچند با قیدِ "خودخوانده!"
بهراستی شما كجا و خدا و مسیح و دین كجا؟
من مردِ مناظرهام و به مناظره دعوتتان میكنم تا انحراف و ستیزتان با مسیح را اثبات كنم.
اما میدانم كه به این مناظره تن نمیدهید؛ به این بهانه كه شأنی برای خود قائل هستید فراتر از شأنِ مسیح! و آن شأنِ كذایی، از مناظره با چون منی بازتان میدارد.
آن شأن بقدری مغرورتان ساخته كه میترسم حتی این نامه را هم نخوانید.
به اصل مطلب میپردازم:
شایع كردهاید كه من به جرم ترویج اندیشههای "كالون" و "لوتر" و انكار تثلیث و تحسین و تأیید "هیئت كوپرنیكی" از دین مسیح خارج و مرتد شدهام. هراسی نیست.
"ارتداد" رویگرداندن از بندگی خداست نه انكار آنچه در انجیل و موعظهها و خطابههای شما و گماشتگانتان در كلیساها روز و شب برای عوامالناس خوانده و گفته میشود.
بدبختانه گویا شما و گماشتگانتان باورتان شده كه آنچه بهنام دین به مردم القا میكنید، دین است.
مَثَلی هست كه دروغگو در اثر كثرت دروغگویی، خودش هم سرانجام دروغ خود را باور میكند.
وقتی خودِ شما دروغهایتان را باور كردهاید، دیگر چه امیدی به مردم سادهدل و عوام است كه حقیقتِ دین را دریابند؟
سالهایی كه ساكن صومعه بودم، میشنیدم كه روحانیون در خلوتِ خویش وقتی سرخوش بودند، میگفتند:
"یك مریدِ خَر بِه از یك دهِ ششدانگ!"
میپنداشتم اینرا به شوخی میگویند؛
اما بعدها دریافتم كه برای ادامهی حیات در كسوتِ روحانیت، باید بهدنبال جذب این مریدها باشم تا بتوانم به حیاتِ كلیسا و دین كمك كرده باشم!
چیزی نگذشت كه از صومعه گریختم.
در حقیقت از خدایی كه پایداریِ دین خود را بر حماقت، جهل و نیرنگ عوامالناس قرار داده بود، بیزار و گریزان شدم. در حقیقت، از خدای شما عالیجناب پاپ و گماشتههای كلیسایتان گریختم.
اما خدایی كه در بیرونِ صومعه به او دست یافتم و او را شناختم، خدایی است كه در همهی ذراتِ این عالم، وجود و حضور دارد و ازجمله در صورتِ ناسوتیِ هستی كه مشهودِ ماست، تجلّی كرده است.
خدایی كه در بیرونِ كلیسا حضور دارد، خدایی متنفر از دروغ است. خدایی است كه روحانیان را به رسمیت نمیشناسد و آنانرا بخاطر دریافت پول از مردم در آخرت مجازات خواهد كرد. و چه زیبا و باشكوه است روزی كه مردمِ پاكدل و درستكار روانهی بهشت شوند و شما روحانیان در آتش قهر خدا بسوزید!
این خدا بسیار بزرگتر، مهربانتر و بخشندهتر از خدای شما روحانیان است. خدای شما روحانیان كه او را در كلیسا میپرستید كسی نیست جز شیطان.
شما هیچ شاخصی را برای سنجشِ اعمالِ خود به رسمیت نمیشناسید.
خود را "عینِ عدل" میدانید.
آیا مسیح هم اینچنین بود؟ یقین دارم مسیح هم اگر امروز در كنار من بود، مرتد میشد؛ زیرا از دیدن شما كه به جای او نشستهاید مطلقاً به انكارِ مسیحیت میپرداخت و شاید هم از نبوتِ خویش شرمسار و پشیمان میشد!
روزی كه شیطان در كاخ شما به هیجان آمد و آتش جنگ علیه آن خلیفهی نادانِ مسلمان را برافروخت، آیا "پاپ اوربانوس" نمیتوانست بهجای گسیلداشتنِ سربازان، از درِ گفتگو با آن خلیفهی دیوانه درآید؟
قطعاً میتوانست؛ اما در طول تاریخ همواره جاهطلبیِ حاكمانِ دینی، با فرامین و تكالیف الهی در ستیز بوده و هست.
شورای اسقفهای كِلِرمون هم فتوا داده بود كه كشتارِ مسلمانان، گناهان را پاك میكند و دیگر نیازی به پرداخت كفارهی گناهان نیست!
آیا مسیح و محمد گفته بودند برای نجات بیتالمقدس دو قرن جهان را به خاك و خون بكشانید؟
میدانم كه این نامه سندی خواهد بود برای آوارگی و شاید مرگ من، و دیر یا زود شومیِ آن گریبانگیرم خواهدشد. اما خوشحالم كه آنقدر احمق نیستم تا عالیجناب پاپ را بهجای خدا و بهجای مسیحِ پیامبر و در مقامِ عصمت بنشانم!
جوردانو_برونو
"جوردانو برونو (به ایتالیایی: Giordano Bruno) (زاده ۱۵۴۸ – درگذشته ۱۷ فوریه ۱۶۰۰) کشیش و فیلسوف و کیهانشناس ایتالیایی بود. بخاطر عقایدش که مخالف تعلیمات کلیسای کاتولیک بود به حکم دادگاه تفتیش عقاید و با موافقت پاپ کلمنت هشتم در شهر رم سوزانده شد. به همین دلیل او را از شهدای علم میدانند." https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%88%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%88_%D8%A8%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%88
«بدبخت کسی که مردم را زودتر از زمانی که بتوانند بفهمند، تعلیم دهد.»
چقدر درست! ۲۴۰۰ سال از اعدام سقراط میگذرد، هنوز تعلیم زودهنگام قربانی میگیرد و هنوز برای بسیاری زود است که بفهمند...
آیت الله مصطفی محقق داماد
اکنون صدای فرزندان یتیمی را میشنویم که پدرانشان را میکشند و صدای ناله بیوهزنانی را میشنویم که شوهرانشان را سر میبرند. زمانه ما زمانه عجیبی است و در این زمان سخن از سهروردی میگوییم. اگر به تاریخ مراجعه کنیم میبینیم که تفکرات و جریانات تکفیری چقدر کشته و خون داده است و ریشه این تکفیر به چه چیزی برمیگردد.
ریشه تکفیر به پیروان ادیان الهی برمیگردد که متهم هستند جامعه بشری را تقسیم به مومن و کافر کردند و این تقسیمبندی منشأ خونریزی شده است. جام شوکران سقراط به دست کسانی به او داده شد که میگفتند سقراط کافر است و او هم براساس تبعیت از قانون شوکران را نوشید و تاریخ را در سوگ دانایی بزرگ نشاند.
در تاریخ اسلام نیز از همان روزهای آغازین چنین موضوعی مطرح شده است اما در زمان رسولالله کسی تکفیر نشد البته قدرت دینی از آنجا که خودش را مفسر رسمی دین میداند با هر تفسیری که مخالف آن باشد میتواند او را محکوم کند.
شیخ اشراق یکی از قربانیان تکفیر است. سهروردی فقیه، فیلسوف و حکیمی بزرگ بود و کتاب «التنقیحات فی اصول الفقه» را تالیف کرد که در دانشگاه ریاض روی آن تحقیق شده است و جالب است که فردی که او را بالاترین حکیم، فیلسوف، اسلامشناس و فقیه میداند عدهای او را زندیق و کافر و برخی دیگر او را بلندمرتبه میداند.
جوزی نقل میکند زمانی که به حلب رفتم تا درس بخوانم دیدم که اهل حلب درباره سهروردی گوناگون سخن میگویند و هرکس از نظر خودش درباره او صحبت میکنند عدهای او را کافر میدانند و عدهای هم معتقدند که کرامات آسمانی دارد.
آوردهاند که نامهای حسودان به صلاحالدین نوشتند که سهروردی فرزندش را از راه منحرف کرده و از او خواستند که جلوی فرزندش را بگیرند گفته شده زمانی که سهروردی را به محکمه آوردند قاضی از او پرسید میگویند تو در تصانیف خود نوشتهای خدا قادر است پیامبر دیگری را بیافریند شیخ با صراحت گفت: آری نوشتهام. قاضی گفت این امر محال است و سهروردی جملهای گفت و ساکت شد.
با این مضمون که مگر نه اینکه خدا قادر بر همه امور است و این امر ممکن است قاضی ساکت شد و رأی به تکفیر سهروردی داد. حال اینکه حرف سهروردی از این جهت که امکان عقلی آفریدن پیامبری دیگر غیر از امکان وقوع آن صحیح است اما قاضی محکمه بهدلیل فشارهای بیرونی و درونی قادر به درک این واقعیت نبود.
حال سوال این است که چرا سهروردی علیرغم دانشی که داشت از خودش دفاع محکمی نکرد. من معتقدم سهروردی عمق فاجعه را دریافته بود و فهمیده بود که تمسک متهم برای دفاع به استدلال در محکمه معنا ندارد که دادرسی عادلانه برقرار باشد چرا که شرط دادرسی عادلانه این است که دادرس آزاد از هرنوع فشاری باشد و این شامل فشارهای بیرونی اعم از دستورات از بالا و فشارهای درونی شامل دگماتیسم ناشی از کجفهمیهای دینی و کجاندیشیهای حزبی است.
منشأ تکفیر ناشی از تقسیمبندی انسانها به کافر و مومن است. من بهعنوان یک طلبه 72 ساله که عمری راه به پژوهش در این عرصه مشغول بودم میگویم که باید این تقسیمبندی را کنار بگذاریم و تقسیمبندی جدید انسانها را به مسالم و محارب مطرح کنیم. بدینمعنی که هرکس که صلحدوست و ساتور بهدست نیست و میخواهد گفتوگو کند دست او را بفشاریم و روی او را ببوسیم چرا که حکم قرآنکریم و آیاتش این است و ما جایز نیست با کسی که با ما نمیجنگد بجنگیم.
جمهوری اسلامی ایران نیز نخستین کاری که میکند این است که باید روی این موضوع فکر کند و این را نظریه شیعه پیرو ائمهاطهار اعلام کند و از این طریق تفاوت خودش را با داعش بیان کند. تکفیر ناشی از این تقسیمبندی است و اگر آن را اصلاح کنیم و اسلام را داخل شدن سلام به سین یعنی آرامش، صلح، دوستی، عشق و محبت بدانیم مسائلمان حل خواهد شد.{برگرفته از کانال سخنرانی ها/ تیتر انتخاب صبح ما}
صبح_ما
@sobhema_ir
Posted: 01 Nov 2020 08:57 PM PST
سیری اجمالی در رئوس دیدگاههای شیعه اثنی عشری درباره پدیده نامبارک تکفیر
این مقاله شامل بحثی مقدماتی، هفت نکته به عنوان بدنه اصلی بحث، خاتمه و جمع بندی است.
بحث مقدماتی
هفته گذشته بعد از اظهار نظر جنجالی اخیر آقای سیدکمال حیدری (متولد ۱۹۵۶/۱۳۳۵ کربلا) عالِم شیعی ساکن قم در مصاحبه با شبکه اینترنتی العراقیة، که شیعیان را هم همانند اهل سنت تکفیری معرفی کرد، موضوع تکفیر در تشیع مورد توجه افکار عمومی قرار گرفت. ترجمه عبارت ایشان چنین است: «من این را به ضرس قاطع می گویم و به آنچه می گویم قطع دارم: هیچ عالم شیعی اثنی عشری یافت نمی شود مگر اینکه به کفر باطنی کلیه مسلمانان [غیر شیعه] حکم کرده باشد، البته علمای شیعه در اینکه دیگر مسلمانان محکوم به اسلام ظاهری هستند اختلاف نظر دارند، بعضی از قبیل [شیخ یوسف بحرانی] صاحب الحدائق [الناضرة] غیرشیعه را ظاهرا هم مسلمان نمی دانند، اما مشهور شیعه از جمله سید [ابوالقاسم] خویی غیرشیعه را ظاهرا مسلمان و باطنا کافر می دانند. اما به حسب باطن و حشر اخروی و جنبه کلامی علمای شیعه بر کفر دیگر مسلمانان اتفاق نظر دارند.» (۱)
بعد از بازتاب گسترده اظهارات فوق (از جمله استقبال رسانه های وهابی، سلفی و عربستان سعودی) (۲) شاهد واکنش سرکوبگرانه و قابل نکوهش گروهی از روحانیون در حوزه علمیه قم (از جمله جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در اعلامیه مورخ ۶ آبان ۱۳۹۹ به امضای محمد یزدی رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) (۳) بودیم که به جای نقد علمی که شیوه مورد توصیه اهل بیت است، حکم به «انحراف ، فساد عقیدتی و گمراهی» گوینده دادند.
جامعه مدرسین قبلا نیز به همین شیوه علیه آقایان سیدکاظم شریعتمداری (اول اردیبهشت ۱۳۶۱) (۴) و شیخ یوسف صانعی (۱۲ دی ۱۳۸۸) (۵) اعلامیه داده بود، (۶) اما آقای حیدری از منظر حاکمیت نه تنها هیچ سابقه منفی سیاسی ندارد، بلکه وی در سال ۱۳۷۳ از مرجعیت آقای خامنه ای حمایت کرده (۷)، روابط حسنه ای با وی داشته، (۸) و از مدافعین نظریه ولایت سیاسی فقیه آقای خمینی محسوب می شود. (۹)
با اینهمه وی در سالهای اخیر از برخی دیدگاههای رسمی دینی حاکم و فقه سنتی فاصله گرفته است. نقطه عطف زندگی حیدری این عبارت وی در ماه رمضان ۱۳۹۲ در برنامه تبلیغاتی تلویزیون الکوثر (تلویزیون عربی زبان جمهوری اسلامی) بوده است: «من ادعا میکنم که بسیاری از میراث روائی شیعه از کعبالاحبارها، یهودیان، نصرانیها و مجوسها به ما رسیده است»! (۱۰) این ادعا در شبکه های عربی زبان موجی از موافق و مخالف به راه انداخت و به توقف برنامه های تبلیغاتی حیدری در سیمای عربی نظام جمهوری اسلامی ایران منجر شد. بعد از آن ویدئوهای قطعاتی کوتاه از موارد حساس دروس وی در فضای مجازی منتشر شده است. ایشان حرکت خود را اصلاح فهم دینی شیعی از نوع «اصلاحات لوتری» معرفی کرده (۱۱) و اساس حرکت اصلاحیش را «عقلانیت قرآنی» در مقابل «عقلانیت روایی» نامیده است. به نظر وی عقلانیت روایی (وابستگی به روایات) افیونی ضدعقلانی و سبب عقب ماندگی مسلمین (اعم از سنی و شیعه) بوده است. او شیعیان را مبتلا به بحار زدگی (متاثر از بحارالانوار مجلسی بودن) دانسته است. (۱۲)
آراء متفاوت حیدری از قبیل جواز تعبد به ادیان و مذاهب الهی و بشری (۱۳)، نظریه مشروعیت تعدد قرائتها از دین (۱۴)، لزوم قرآن محوری به جای حدیث محوری (۱۵)، یا لزوم بازنگری در احکام فقهی زنان (۱۶) تازگی ندارند. اما ابراز آنها از جانب یک مجتهد، مدرس حوزه علمیه قم و یکی از مراجع جوان تقلید اهمیت دارد. هرچند اینکه ایشان به چه میزان مبادی چنین افکاری را در منظومه فکری خود توجیه و حلاجی کرده است جای سؤال دارد. آراء متفاوت آقای حیدری در حوزه تشیع از سنخ دیگری است. اگرچه ایشان افکار نواندیشان شیعی را مدّ نظر داشته، اما ظاهرا هنوز فرصت نکرده تا دعاوی خود را در این زمینه به رشته تحریر درآورد تا بتوان بر أساس استدلالهای مشار الیه درباره این آراء تجزیه و تحلیل فنی به عمل آورد. در این مجال بحث را صرفا بر مصاحبه اخیر ایشان درباره تکفیر متمرکز می کنم.
رئوس دیدگاههای شیعه اثنی عشری درباره پدیده نامبارک تکفیر را می توان ذیل هفت نکته به شرح زیر معرفی کرد.
نکته اول. نقد رویکرد انحصارگرایانه در نجات اخروی
اکثر قریب به اتفاق دینداران در ادیان ابراهیمی در مسئله فلاح و سعادت اخروی انحصارگرا (۱۷) هستند، یعنی تنها به نجات اخروی دین و مذهب خود قائل هستند، و پیروان دیگر ادیان و دیگر مذاهب همدین خود را محروم از نجات اخروی می پندارند. به عنوان مثال مسیحیان سنتی نجات اخروی بدون باور به عیسی مسیح به مثابه پسر خدا را ممتنع می دانند، نظر کاتولیکها و پروتستانها ی بنیادگرا (که این واژه را برای نخستین بار استعمال کردند) درباره یکدیگر چندان مساعد نیست. نبردهای خونین مذهبی قرون شانزدهم و هفدهم میلادی بین این دو مذهب بزرگ مسیحیت شاهدی بر این مدعاست. مسلمانان سنتی نیز ایمان به خدا و پیامبر اسلام را شرط رستگاری اخروی می دانند و دور از انتظار نیست که کفر به اسلام را عامل محرومیت از نجات اخروی بدانند.
همچنین بسیاری از مسلمانان اهل سنت شیعیان را مسلمان نمی دانند! مطابق نظرسنجی موسسه معتبر پیو در سال ۲۰۱۲ در چندین کشور خاورمیانه درصد قابل توجهی از مسلمانان اهل سنت شیعیان را أصلا مسلمان ندانسته اند. (۱۸) سیدعبدالحسین شرف الدین موسوی عاملی (۱۲۹۰-۱۳۷۷ق) فتوای فقیه قرن یازدهم شیخ نوح الحنفی را در «تکفیر و وجوب قتل شیعیان» را به عنوان نمونه نقل و تحلیل انتقادی کرده است. (۱۹) تا قبل از فتوای شیخ محمود شلتوت (۱۸۹۳-۱۹۶۳) مفتی اعظم الازهر (۲۰) مسلمانان اهل سنت شیعیان را در زمره فرق موّجه اسلامی نمی دانستند. نظر سوء وهابیون نسبت به شیعیان نیز بی نیاز از توصیف است. (۲۱) بنابراین اینکه برخی شیعیان دیگر مسلمانان را در آخرت کافر معرفی کنند، تفاوتی با نظر رایج انحصارگرایان سایر ادیان و مسلمانان اهل سنت ندارد. به عبارت دیگر چنین نظری اختصاصی به برخی شیعیان ندارد تا توسط آقای حیدری برجسته شود.
از نظر راقم این سطور رویکرد انحصارگرایانه به فلاح اخروی قابل دفاع نیست. از منظر تعالیم مسلم اسلامی دو شرط فلاح اخروی «ایمان به خداوند و عمل صالح» است. در ذیل برخورداری از این دو شرط الزامی می توان قائل به ارجحیت پیروی از یک دین یا مذهب بود که منافی برخورداری نسبی دیگر ادیان و مذاهب از کمال و رستگاری نیست. به چنین رویکردی پذیرش تکثر ادیان از نوع شمولگرایی گفته می شود. (۲۲) در نقد انحصارگرایی دینی و دفاع از شمولگرایی در جاهای دیگر بحث کرده ام. (۲۳)
نکته دوم. تکفیر ظاهری، دنیوی، فقهی یا اصطلاحی در برابر تکفیر باطنی، اخروی یا کلامی
لازم است که دو مفهوم فوق از یکدیگر تشخیص داده شوند. تکفیر باطنی، اخروی یا کلامی به معنای باور به فلاح و رستگاری انحصاری دین یا مذهب خاصی در آخرت است. به موجب آن پیروان ادیان و مذاهب دیگر رستگار نخواهند شد و اهل نجات اخروی نخواهند بود. به عبارت دیگر، حواله این گونه تکفیر به جهان آخرت است و در این جهان نمود و نتیجه ای ندارد. این معنا مطلقا متفاوت از تکفیر به مفهوم مصطلح آن است.
مراد از تکفیر اصطلاحی تکفیر دنیوی (یا نسبت ارتداد، زندقه و توهین به مقدسات) است به نحوی که به سلب حق حیات، سلب حق مالکیت و سلب کرامت فرد محکوم به کفر منجر شود. این کفر «مقابل اسلام» است که اتصاف به آن معادل خروج از اسلام می باشد. از این تکفیر دنیوی یا تکفیر فقهی در فقه شیعی گاهی به کفر ظاهری تعبیر می شود، در مقابل کفر کلامی یا کفر اخروی که «مقابل ایمان» است و با اسلام دنیوی جمع می شود. از این منظر فردی که مشمول تکفیر مصطلح نیست، ظاهرا و حکما مسلمان است، اگرچه باطنا یعنی در آخرت و از منظر کلامی در محضر خداوند اسلامش پذیرفته نشود.
فارغ از اینکه همه ادیان و مذاهبِ انحصارگرا درباره دیگران چنین باوری دارند، سؤال این است که آیا این تعبیر قابل دفاعی است؟ یعنی ضمانت اجرای اخروی و نتیجه ملموس دنیوی دارد؟ خیر! زیرا داوری اخروی کار خداوند است. متکلمان و متألهان ادیان و مذاهب مختلف نظر خود را بیان کرده اند، اما معترفند که داوری نهایی درباره عاقبت افراد از فلاح و عذاب با خداوند است. با توجه به اکثریت قاطع انحصارگرایان در ادیان ابراهیمی این دیدگاه کلامی به تکفیر ظاهری، دنیوی و فقهی پیروان ادیان دیگر نینجامیده، چرا که حقیقتا تلازمی بین کفر کلامی (باطنی یا اخروی) و کفر فقهی (دنیوی یا ظاهری) وجود ندارد. به علاوه فقه علم «احکام ظاهری» است نه «احکام واقعی» (مندرج در لوح محفوظ الهی) که ماورای علم ماست. اینکه فقیهانی به خود اجازه داده باشند که دم از کفر اخروی یا باطنی دیگر مسلمانان زده باشند و به تبع آن اسلام را به ظاهری و واقعی تقسیم کرده باشند امر قابل دفاعی نیست. قلمرو کار فقیه صرفا احکام ظاهری است چه بر زبان بیاورد چه نیاورد. از کفر کلامی یا باطنی نمی توان کفر فقهی یا ظاهری و تکفیر مصطلح را نتیجه گرفت. از کفر باطنی و کلامی تکفیر مصطلح (یا کفر ظاهری، دنیوی و فقهی) استنتاج کردن مغالطه سهمگینی است. (۲۴)
نکته سوم. اخباریهای شیعه تکفیری بوده اند
نظر شیعه اثنی عشریه درباره دیگر مسلمانان به اخباری و اصولی قابل تقسیم است. شیعیان اخباری (که عمدتا متعلق به قرون یازدهم و دوازدهم بوده اند) دیگر مسلمانان را تکفیر کرده اند. این تکفیر منحصر به مسلمانان اهل سنت نمی شود، بلکه دیگر فِرَق شیعه را نیز در برمی گیرد. محمدباقر مجلسی (۱۰۳۷-۱۱۱۰) محدث معروف عصر صفوی در بحار الانوار و شیخ یوسف بحرانی (۱۱۰۷-۱۱۸۶) فقیه همان عصر در الحدائق الناضرة از جمله اخباریونی هستند که اسلام را منحصر به شیعیان اثنی عشری و در نتیجه دیگر مسلمانان را کافر فقهی می دانند. مجلسی عنوان ناصبی را به همه مخالفان شیعه اثنی عشری (دیگر مسلمانان اعم از اهل سنت و دیگر فِرَق شیعه) تعمیم داده است. به نظر وی «ناصبی در عرف روایات شامل مخالفین متعصب در مذهبشان می شود، بنابراین همگی به استثنای مستضعفانْ ناصبی محسوب می شوند.» (۲۵)
بحرانی نیز پیروان غیرمستضعف کلیه مذاهب و فِرَق غیرشیعه اثنی عشری را در حکم ناصبی و در نتیجه نجس و کافر دانسته است. به نظر این فقیه اخباری همین که فردی علیرغم شهادتین دیگر خلفا را بر امیرالمؤمنین مقدم دانسته باشد یا به امامت یکی از ائمه قائل نباشد جحد و در نتیجه ناصبی بودن محقق شده است. بحرانی حکم مضیق مذکور را بر شیعیان زیدیه، واقفیه و فطحیه و مانند آنها هم جاری دانسته است. (۲۶) این باور شدیدا انحصارگرایانه اخباریون از جانب اصولی ها مورد نقد بنیادی قرار گرفته است. واضح است که نظر اخباریون که تکفیریون شیعه بوده اند، به هیچ وجه قابل توجیه نیست و نمی توان آن را به پای همه شیعیان گذاشت.
نکته چهارم. تکفیر ناصبیها قول مشهور شیعیان اصولی
مشهور شیعیان اصولی تنها ناصبی ها، خوارج و غلات را تکفیر کرده اند. به نظر آنها کسانی که بر خلاف نص مسلّم نبوی مبنی بر لزوم حبّ اهل بیت و حرمت بغض آنها، عداوت و بغض اهل بیت را پیشه خود کرده اند، از اسلام خارج و جان و مال و آبرویشان فاقد احترام است. ناصبی ها (اهل عداوت و بغض و اهانت به اهل بیت) اقلیتی بسیار محدود و معدود در میان اهل سنت بوده اند. شیعیان اصولی تصریح کرده اند که حساب مسلمانان اهل سنت از ناصبی ها جداست؛ اصولیان برخلاف اخباریها، ناصبیان و اهل سنت را یکی نمی دانند و این معادله (یکی دانستن ناصبی و اهل سنت) را کاملا مردود می شمارند. از منظر شیعه اصولی عدم اعتقاد به ولایت ائمه اهل بیت و انکار امامت شیعی کسی را ناصبی نمی کند، بلکه اظهار بغض و اعمال عداوت و بالاتر از آن آغاز محاربه با اهل بیت فرد را به صفت ناصبی متصف می کند. (۲۷)
سؤال: آیا نظر مشهور شیعه درباره تکفیر ناصبی ها، خوارج و غلات قابل دفاع است؟ پاسخ نگارنده منفی است! در وجوب حبّ اهل بیت پیامبر و حرمت بغض ایشان در کلیه مذاهب اهل سنت تردیدی نیست، اما اینکه فردی به صرف خطای فاحش بغض و عداوت با اهل بیت مهدورالدم، مهدور المال و مهدور العِرض شود قابل مناقشه جدی است. (۲۸) باور باطل هرچه باشد (حتی کفر و شرک) فرد را در دنیا از حقوق انسانی محروم نمی کند. ناصبی اگر مرتد و سابّ هم محسوب شود جان و مال و عِرضش محترم است. نقد تفصیلی ادله مجازات ارتداد و سبّ را در جای دیگر به تفصیل آورده ام. (۲۹)
نکته پنجم. رای اتفاقی شیعیان اصولی: عدم جواز تکفیر دیگر مسلمانان
شیعیان اصولی در عدم جواز تکفیر دیگر مسلمانان (به استثنای نواصب) اتفاق نظر دارند. یعنی هیچ شیعه اصولی یافت نمی شود که قائل به کفر مسلمانان اهل سنت یا دیگر فرقه های شیعی باشد به نحوی که جان و مال آنها را محترم نشمارد، بلکه بر عکس احکام اسلامی از قبیل طهارت، حلال بودن ذبیحه، جواز ازدواج، جواز ارث، جواز دفن در قبرستان مسلمین و مانند آن در مورد تمامی این فرق و مذاهب بدون استثنا جاری است. از منظر شیعه اصولی باور به ولایت ائمه اهل بیت یا خلافت بلافصل علی بن ابی طالب اگرچه از مسلمات اسلامی و ضروریات تشیع و مقومات مؤمن بودن است، اما این امر از ضروریات اسلام نیست و در حکم مسائل نظری اعتقادی محسوب می شود، و در نتیجه انکار آن به انکار رسالت منجر نمی شود تا به کفر بیانجامد. مسلمانی دو شرط بیشتر ندارد: شهادت به وحدانیت خداوند و شهادت به رسالت محمد بن عبدالله (ص). اگر فردی این دو شهادت را آگاهانه و با اختیار بر زبان رانده باشد مسلمان است. به عبارت دیگر باورهای شیعی هیچ دخلی در اصل اسلام ندارد. آنها شرط ایمان مختص شیعیان هستند نه شرط عام مسلمانی. (۳۰) واضح است که تکفیر مسلمان فعلی حرام است.
نکته ششم. دیگر مسلمانان از منظر شیعیان اصولی ظاهرا و واقعا مسلمان هستند
آیا دیگر مسلمانان (مذاهب مختلف اهل سنت و دیگر فرق شیعه، به استثنای نواصب) از نظر شیعیان اثنی عشری اصولی ظاهرا و واقعا مسلمانند یا تنها ظاهرا مسلمانند؟ تعبیر اسلام واقعی غیر از اسلام باطنی است. اسلام باطنی معادل ایمان اخروی از منظر خاص شیعی است. مراد از اسلام واقعی یعنی علاوه بر اسلام حکمی و ظاهری آنها واقعا مسلمان هستند بدون هیچ فرقی با مسلمانان شیعه اثنی عشری. ظاهرا این بحثی متأخر است.
شیعیان اصولی از این حیث به دو دسته تقسیم می شوند. دسته اول دیگر مسلمانان (غیر شیعه اثنی عشری) را مسلمان ظاهری در دنیا و کافر واقعی در آخرت می دانند. آقای سیدابوالقاسم خوئی (۱۲۷۸-۱۳۷۳ش) از جمله مشهورترین قائلین این قول است. به نظر وی دیگر مسلمانان محکوم به اسلام ظاهری هستند (طهارت، محترم بودن جان و مال، ارث بردن، ازدواج، حلیت ذبیحه و دیگر احکام شرعی) می توان آنها را مسلمان در دنیا و کافر در آخرت دانست. (۳۱)
این دیدگاه مورد نقد عمیق شاگردان ایشان واقع شده است. آنها قائل به اسلام واقعی و ظاهری دیگر مسلمانان هستند نه فقط اسلام ظاهری آنها. آقای شیخ حسین وحید خراسانی (متولد ۱۲۹۹ش) مرجع سنتی حوزه علمیه قم در کتاب «التكفير في ضوء الفقه الشيعي» نفی اسلام واقعی دیگر مسلمانان را نادرست دانسته وتک تک ادله سید خویی را ناظر به ایمان (شیعی) دانسته نه اسلام که با باور قلبی به شهادتین واقعا و ظاهرا فرد مسلمان است. (۳۲) دیگر فقیهی که به اسلام واقعی و ظاهری دیگر مسلمانان تصریح دارد آقای سیدعلی سیستانی (متولد ۱۳۰۹ش) مرجع اعلای شیعه مقیم حوزه علمیه نجف است.
بعد از انتشار اظهارات آقای حیدری یکی از شهروندان عراقی از آقای سیستانی عین ادعای وی را به عنوان استفتاء مطرح و صحت آن را جویا شد. آقای سیستانی در پاسخ مرقوم داشت: «مسلمان غیرشیعه اثنی عشری واقعا و ظاهرا مسلمان است، نه اینکه فقط ظاهرا مسلمان باشد. به همین دلیل عباداتشان همانند نماز، روزه، و حج [اگر مطابق مذهب خودشان] درست انجام شده باشد مُجزی و مُبرء ذمه از تکلیف است. بین شیعه و جمیع طوایف مسلمین از این حیث که همگی واقعا و ظاهرا مسلمان هستند فرقی نیست.» (۳۳)
به دلیل اهمیت، ترجمه «بحث استدلالی» شهید سیدمحمدباقر صدر (۱۳۱۳-۱۳۵۹ش) درباره اسلام دیگر مسلمانان از منظر شیعه اصولی به عنوان خاتمه این بحث در انتهای مقاله می آورم. می توان گفت بر خلاف نظر آقای حیدری، جمع قابل توجهی از فقهای شیعه معاصر قائل به اسلام واقعی و ظاهری دیگر مسلمانان هستند. به عبارت دیگر قول به اسلام ظاهری و کفر واقعی دیگر مسلمانان مسلما «نظر مشهور شیعه» نیست.
نکته هفتم. کلیه احکام اسلام بر همه مسلمانان از باب حکم اولی بدون تبعیض مذهبی جاری است
با اینکه شیعیان اصولی در عدم تکفیر دیگر مسلمانان، محقون الدم بودن جان و مالشان و جاری بودن دیگر احکام اسلام درباره آنها اتفاق نظر دارند، اما در دو ناحیه اختلاف نظر وجود دارد، یکی درباره محقون العِرض بودن (لزوم حفظ آبرو و کرامت) دیگر مسلمانان و دیگر لزوم اخوّت با ایشان. قول اول وجوب حفظ آبرو و کرامت از یک سو و فریضه اخوت اسلامی را از سوی دیگر را منحصر به شیعیان اثنی عشری می داند، لذا ادله حرمت غیبت، هجو و لعن را مختص به مؤمنان (شیعیان اثنی عشری) دانسته، ادعا کرده اند تعمیم دادن آن به دیگر مسلمانان فاقد دلیل است! (۳۴)
قول دوم. فریضه اخوّت اسلامی را منحصر به شیعیان اثنی عشری نمی داند و دربرگیرنده همه مسلمانان و مشخصا مسلمان اهل سنت و جماعت می شناسد. به علاوه محرماتی از قبیل غیبت، هجو، لعن، بهتان، و سبّ را منحصر به شیعیان اثنی عشری و حتی مسلمانان ندانسته بلکه قبح و حرمت آنها را در مورد هر انسانی جاری می داند. این آخرین درس مرحوم استاد حسینعلی منتظری نجفآبادی (۱۳۰۱-۱۳۸۸ش) در مکاسب محرمه در بحث «سبّ المؤمن» بود (۳۵) که با رحلت ایشان به پایان نرسید، اما این مبنای متین در فقه امامیه توسط ایشان گذاشته شد و توسط شاگردان ایشان پیگیری شده است. نگارنده این سطور قول دوم را متین و جاری دانسته، قول اول را مخالف محکمات قرآن، سنت معتبر نبوی و سیره مطمئنه اهل بیت و معارض موازین اخلاقی و شرعی اسلام و در نتیجه باطل می داند. تفصیل بحث را در جای دیگر آورده ام. (۳۶)
خاتمه: بحث استدلالی شهید سید محمدباقر صدر درباره اسلام غیرشیعیان
همانگونه که در انتهای نکته ششم وعده دادم برای آشنایی خوانندگان با زوایای فنی و ادله اسلام غیرشیعیان در فقه شیعه ارجمه تعلیقات استدلالی شهید سیدمحمدباقر صدر بر کتاب العروة الوثقی را نقل می کنم. خوانندگانی که مایل به دنبال کردن جزئیات استدلالی بحث نیستند می توانند از مطالعه این قسمت صرف نظر کرده جمع بندی مقاله را مطالعه کنند.
«مدافعان کفر دیگر مسلمانان به سه دلیل ممکن است تمسک کنند:
دلیل اول. آنها منکر ضروری اسلام هستند، و منکرضروری کافر است.
نقد آن: اولا منکر ضروری لزوما کافر نیست! ثانیا مراد از انکار ضروری توسط دیگر مسلمانان اگر امامت اهل بیت باشد آشکار است که این قضیه در وضوح به درجه ضروری بودن نرسیده است. حتی اگر بپذیریم که درزمان حدوث به چنان درجه ای از وضوح رسیده باشد، تردیدی نیست که در استمرار زمان به چنان وضوحی باقی نمانده است و عوامل غموض آن را فرا گرفته است.
و اگر مراد [از انکار ضروری توسط دیگر مسلمانان] تدبیر پیامبر و حکمت شریعت در تعیین قائد [و جانشین] باشد به شکلی که تعیین قائد [توسط خود مسلمانان] معادل عدم تدبیر پیامبر و عدم حکمت شریعت باشد، چنین معادله ای [و برقراری چنین تلازمی] مبتنی بر فهمی عمیق تر در آن موقعیت است. تحمیل انکار این ضروری بر مخالف [دیگر مسلمانان] پذیرفته نیست، چرا که به چنین معادله ای [تلازم بین تعیین جانشین با عدم تدبیر پیامبر] التفات نداشته اند یا به آن مؤمن نبوده اند [آن را از لوازم ایمان نمی دانسته اند.]
دلیل دوم. روایاتی که در آنها بر مخالف [دیگر مسلمانان] عنوان کافر تطبیق شده است (وسائل الشیعه، باب ۱۰ از ابواب حدّ مرتد)
نقد: مراد از کفر در این روایات مقابل اسلام نیست، سیاق آنها سیاق روایاتی است که در آنها عنوان کفر بر مخالفت با امام (ع) تطبیق شده است، از قبیل روایت مفضل از امام کاظم (ع): ومن عصاه فقد کفر (هرکه از [فرمان] او سرپیچی کند کافر شده است). واضح است که معصیت (سرپیچی) موجب کفر مقابل اسلام نمی شود. این حمل چند مؤید دارد:
اولا ادله ای که ضابط اسلام را [منحصر در] تصدیق خدا و رسول می داند در مخالف (مسلمانان غیرشیعه) محفوظ است. اگر اشکال شود که روایات مذکور[در حد مرتد] مقیِد دلیل ضابط یا حاکم بر آن هستند؛ در پاسخ گفته می شود: چنین امری ممتنع است، زیر از قبیل تخصیص اکثر می شود که عرفا مستهجن است. …
ثانیا ارتکاز و سیره، تقریب اول: سیره و بنای عملی [در زمان ائمه] بر این منعقد بوده که با مخالفان [دیگر مسلمانان] به مثابه مسلمان رفتار می شده و این کاشف از اسلام آنهاست. تقریب دوم: شیعیان اهل بیت با دیگر مسلمانان زندگی می کردند، لذا به اطلاع از حکم مسئله از این ناحیه احتیاج مبرم داشتند و کافر فرض کردن دیگر مسلمانان باعث حرَج شدید شیعیان می شد، با توجه به این نکات حکم مخالفان [دیگر مسلمانان] از این ناحیه امری واضح و مرتکز در اذهان شیعیان بود [و دلیل بر چنین امری از ایشان در دست نیست]. به دلیل طبیعت مسئله و اهمیت آن هر یک از دو تقریب مذکور در ذهن متشرعه عام مرکوز بوده باشد قضیه حکم به اسلام مخالفان تمام است.
حتی اگر قطع پیدا نکنیم که مرکوز در ذهن [متشرعه] اسلام مخالفان [دیگر مسلمانان] و طهارت ایشان بوده، حداقل احتمال قابل اعتنایی مطرح می شود و همین موجب قرینه متصل و در نتیجه باعث اجمال روایات مذکور می شود، زیرا ارتکاز از قبیل قرائن متصله است و در اصول اثبات کردیم که احتمال قرینه متصله قابل اعتنا موجب اجمال می شود.
دلیل سوم. روایاتی که براین دلالت دارد که مخالفان [دیگر مسلمانان] مطلقا ناصبی هستند. مفاد این دلالت چه تعبد و تنزیل مخالف به جای ناصبی از طریق حکومت باشد؛ و چه شرح کلمه ناصب بوده باشد، و اینکه مراد [ائمه] ازکلمه ناصبی مطلق مخالف [دیگر مسلمانان] باشد؛ در هر صورت ثابت می شود که حکم ناصبی بر مخالف [دیگر مسلمانان] جاری می شود. وقتی کفر ناصبی و نجاست او ثابت شد، [این دو امر] در مطلق مخالف [دیگر مسلمانان] ثابت می شود.
نقد: … تحقیق در رد این روایات – اضافه بر ضعف سند تمام یا اکثرشان – آنچیزی است که در مناقشه روایات سابق [دلیل دوم] گذشت [کفر در این روایات کفر مقابل اسلام نیست].» (۳۷)
جمع بندی
این مختصر مقدمه ای بر بحث تکفیر و تشیع بود که امیدوارم در مجالی دیگر فرصت تکمیل آن را بیابم. چکیده نتایج بحث (منهای مقدمه) به شرح زیر است:
اول. شیعیانی که دیگر مسلمانان را در آخرت کافر دانسته و فلاح اخروی را منحصر به مذهب خود می دانند، از این نظر تفاوتی با رویکرد انحصارگرایی رایج – نظریه قاطبه پیروان ادیان ابراهیمی (از جمله مسلمانان اهل سنت) و حتی غیرابراهیمی – ندارد. به عبارت دیگر این رویکرد انحصارگرایانه اختصاصی به برخی شیعیان ندارد. انحصارگرایی البته نزد نگارنده رویکردی قابل مناقشه است.
دوم. محل نزاع، تکفیرمصطلح، فقهی، دنیوی، یا ظاهری (یا نسبت ارتداد، زندقه و توهین به مقدسات) است که پیامدهای تلخی مانند سلب حقوق حیات، مالکیت و کرامت انسانی دارد. تکفیر باطنی، اخروی یا کلامی که اهل عذاب دانستن پیروان دیگر ادیان و مذاهب در آخرت است از محل نزاع بیرون است. دخالت فقه که علم به «احکام ظاهری» است در حکم به «کفر باطنی» مطلقا موجه نیست. از کفر باطنی و کلامی تکفیر مصطلح (یا کفر ظاهری، دنیوی و فقهی) استنتاج کردن مغالطه سهمگینی است.
سوم. اخباریون شیعه حقیقتا تکفیری بوده اند. آنها به ادعای تواتر احادیث، دیگر مسلمانان غیرمستضعف (پیروان کلیه مذاهب اهل سنت و کلیه فرق شیعه به استثنای شیعه اثنی عشری) را ناصبی، نجس و کافر دنیوی می دانسته اند. این تفکر با مجاهدت علمی اصولیون منقرض شده است، در این زمان تنها بارقه های ضعیف و پراکنده ای از باورهای آنان مشاهده می شود.
چهارم. قول مشهور شیعیان اصولی تکفیر ناصبیها، خوارج و غلات است، که نتیجه آن مهدورالدم بودن آنهاست. از منظر شیعه اصولی شیعه اثنی عشری نبودن، عدم اعتقاد به ولایت ائمه اهل بیت و انکار امامت شیعی کسی را ناصبی نمی کند. به نظر نگارنده حتی اگر فردی به صرف خطای فاحش مرتکب بغض و عداوت با اهل بیت یا قائل به هر اعتقاد باطل دیگری شود مهدورالدم، مهدور المال و مهدور العِرض نمی شود.
پنجم. شیعیان اصولی در عدم جواز تکفیر دیگر مسلمانان (به استثنای نواصب) اتفاق نظر دارند. یعنی هیچ شیعه اصولی یافت نمی شود که قائل به کفر مسلمانان اهل سنت یا دیگر فرقه های شیعی باشد به نحوی که جان و مال آنها را محترم نشمارد. اعتقادات خاص شیعی از ضروریات اسلام نیست و در حکم مسائل نظری اعتقادی محسوب می شود، و در نتیجه انکار آن به انکار رسالت منجر نمی شود تا به کفر بیانجامد. مسلمانی در حدوث و بقا جز شهادتین (به توحید و نبوت) شرطی ندارد.
ششم. دیگر مسلمانان (مذاهب مختلف اهل سنت و دیگر فرق شیعه، به استثنای نواصب) از نظر شیعیان اثنی عشری اصولی «ظاهرا و واقعا» مسلمانند. بر خلاف نظر آقای حیدری، قول به اسلام ظاهری و کفر واقعی دیگر مسلمانان «نظر مشهور شیعه» نیست، بلکه قول سید خویی است. جمع قابل توجهی از فقهای شیعه معاصر قائل به اسلام واقعی و ظاهری دیگر مسلمانان هستند از جمله آقایان وحید خراسانی و سیستانی در زمان حاضر. مرجع اخیر نظر خود را مشخصا در پاسخ به استفتایی درباره رای سید حیدری صادر کرده است.
هفتم. کلیه احکام اسلام بر همه مسلمانان از باب حکم اولی بدون تبعیض مذهبی جاری است. فریضه اخوت اسلامی و محرماتی از قبیل غیبت، هجو، لعن، بهتان، و سبّ اختصاصی به شیعیان اثنی عشری ندارد و کلیه مسلمانان از جمله تمامی مذاهب اهل سنت و دیگر فرق شیعه را در برمی گیرد، بلکه حرمت ارتکاب محرمات مذکور در مورد هر انسانی ولو غیرمسلمان جاری است. از جمله فقهای قائل به این رویکرد مترقی مرحوم استاد منتظری است.
به همین مقدار اکتفا کرده، از انتقادات اهل نظر استقبال می کنم.
در خاتمه امیدوارم عالِم محترم جناب آقای سیدکمال حیدری آراء استدلالی خود را پیرامون محورهای هفتگانه و سایر امور مربوط به این بحث را کتبا منتشر کند تا بتوان دقیقتر و تفصیلی تر به تضارب آراء و گفتگوی علمی پرداخت. والحمدلله رب العالمین.
پاورقیها:
* پیش نویس این مقاله را دکتر محمود صدری قبل از انتشار مطالعه و مرا از تذکرات سودمند خود بهره مند کرده است. از ایشان سپاسگزارم.
۱. الموقع الرسمی لسماحة المرجع الدینی السید کمال الحیدری، حوار الدين والعلمانية مع سماحة المرجع الديني السيد كمال الحيدري، الحلقة الخامسة (برنامج المراجعة، قناة العراقية الفضائية)، تاریخ النشر ۱۸/۱۰/۲۰۲۰.
۲. به عنوان نمونه: العرعور یرید التفاهم مع السید الحیدری. عدنان بن محمد العرعور (متولد ۱۹۴۸) مبلّغ مشهور سلفی مقیم ریاض در قناة وصال الفضائیة، لینک شبکه یوتیوب: https://www.youtube.com/watch?v=lVqqG0Ds2-M. از مفاد این برنامه (۴ اکتبر ۲۰۱۶) – که بعد از مصاحبه اخیر سید حیدری در فضای مجازی به شکل وسیعی منتشر شد – واضح می شود که این نخستین باری نیست که آقای حیدری ادعای تکفیری بودن تشیع را مطرح کرده است!
۳. «مدتي است فردی به نام سيدکمال حيدری که يکی از منتسبان حوزههای علميه است؛ هر از گاهی در باره محکمات اسلام و تشيع سخنانی ناروا مطرح میکند…. وی انضباط و استقامت لازم را در تحصيل نداشته، فراگيری از استادان را به حد کفايت نرسانده است. نقشآفرينیهای وی در يکی از برنامههای سيمای کوثر نيز به لحاظ توانايی علمی خود وی نبوده بلکه به واسطة اطلاعات و استناداتی بوده که گروهی متخصص در اختيار وی قرار میدادهاند و او تنها آن را اجرا میکرده است…. او اکنون خود را به غاری انباشته از شبهات تبديل کرده … راهی را که این شخص پیش گرفته سرانجامی جز انحراف و گمراهی نیست.» پایگاه اطلاع رسانی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (تاریخ مراجعه ۷ آبان ۱۳۹۹).
۴. در این کتاب الکترونیکی در این باره بحث کرده ام: اسنادی از شکسته شدن ناموس انقلاب: نگاهی به سالهای پایانی زندگی آیتالله سید کاظم شریعتمداری، مجموعهی مواجههی جمهوری اسلامی با علمای منتقد، دفتر اول، ویرایش دوم: ۱۳۹۴.
۵. بنگرید به یادداشت «صانعی مرجع اطلاح طلبی خط امام»، به همین قلم، ۲۳ شهریور ۱۳۹۹، وبسایت نویسنده.
۶. دیگر اقدامات جامعه مدرسین و شخص محمد یزدی را درباره مراجع و علما در جای دیگر تشریح کرده ام: پرده هفتم حاکمیت برای مرجعیت مستقل: مروری بر نقش نیابتی محمد یزدی در سرکوب استقلال حوزه علمیه قم، ۶ آبان ۱۳۹۷، وبسایت نویسنده.
۷. علیاشرف فتحی، مارتین لوتر شیعه؟ آیتالله سید کمال حیدری چه میگوید و چه میخواهد؟ قم: تقریرات، شماره ۴ و ۵، مباحثات، ۱۸ دی ۱۳۹۵.
۸. از جمله شرح دیدار وی با مقام رهبری به قلم عباس کعبی: ویژه نامه سفر رهبر انقلاب به استان قم در سال ۱۳۸۹، بعد از ظهرهای حسینیه امام خمینی قم: گعده های طلبگی، پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، ۲۰ دی ۱۳۸۹. (تاریخ مراجعه ۷ آبان ۱۳۹۹)
۹. برای مطالعه بیشتر بنگرید به سلمان عبدالاعلی السعودیة، ولایة الفقيه والمرجعية الدينية فی فکر السید کمال الحیدری، قرائات فی المنظومة المعرفیة للسید کمال الحیدری، بمشارکة نخبة من الباحثين، ج ۱، ص ۲۸۵ – ۳۳۴ (الکاظمیة: مؤسسة الامام الجواد للفکر والثقافة، ۲۰۱۸)
۱۰. برای اطلاعات بیشتر بنگرید به الموقع الرسمی لسماحة المرجع الدینی السید کمال الحیدری، اسباب وضع الحدیث عند الشیعة، ۳۰ نوامبر ۲۰۱۶.
۱۱. بنگرید به پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله العظمی سید کمال حیدری دام ظله، اصلاحات دینی را چگونه شروع کنیم؟ تاریخ ۰۸/۰۲/۲۰۱۶. این سومین لوتر شیعه در نیم قرن اخیر است. دو لوتر قبلی مکلا بودند، و سومین لوتر معمم است.
۱۲. پیشین، رویکرد غالب حوزه های علمیه ما اصولی است یا اخباری؟! تاریخ ۰۵/۰۴/۲۰۱۷.
۱۳. پیشین، چکیده مدعای جواز تعبد به ادیان و مذاهب الهی و بشری، ۱۷/۱۱/۱۳۹۸.
۱۴. پیشین، نظریۀ مشروعیّت تعدّد قرائت ها از دین، ۱۴/۰۲/۲۰۱۹.
۱۵. طلال حسن، من محوریة اسلام الحدیث الی محوریة اسلام القرآن: ملخص المشروع الاصلاحی للسید کمال الحیدری، البصرة: مؤسسة الابداع الفکری للدراسات التخصصیة، بیتا.
۱۶. الموقع الرسمی لسماحة المرجع الدینی السید کمال الحیدری، دروس فقه المرأة، ۲۰۱۷.
Exclusivist. For more information: Mahmoud Sadri, “From Irony to Inclusion: Early models of Interfaith Dialogue” in: Inter-religious Insight, January 2006.
Pew Research Center. August 9, 2012. The World’s Muslims: Unity and Diversity. https://www.pewforum.org/2012/08/09/the-worlds-muslims-unity-and-diversity-executive-summary/
مطابق نظرسنجی فوق در مصر ۵۳٪، در مراکش ۵۰٪، در اردن ۴۳٪، در تونس ۴۱٪، و در فلسطین ۴۰٪ مردم این کشورها شیعیان را مسلمان نمی دانند! در حالی که این نسبت در لبنان ۲۱٪ و در عراق ۱۴٪ است.
۱۹. موسوعة الامام شرف الدین، المجلد الثالث، الفصول المهمة، فصل ۹. آنها که به کفر شیعیان فتوا دادند و تفصیل استدلالهای ایشان، ص۱۵۹-۱۸۲: «شیعیان کافر و باغیان فاجری هستند که بین انواع کفر، بغی، عناد، و انواع فسق، زندقه و الحاد جمع کرده اند. هر که در کفر و الحاد و وجوب قتال و جواز قتلشان توقف کند ماند آنها کافر است!»
۲۰. «۱. دین اسلام بر احدی از پیروانش متابعت از مذهب خاصی را لازم نمیشمرد، بلکه ما میگوییم: برای هر فرد مؤمن چنین حقی است که بتواند در ابتدای امر از هر یک از مذاهبی که صحیحاً نقل شده و در کتابهای مخصوص احکام آن مذهب نوشته شده است پیروی کند و همچنین کسی که از یک مذهب از این مذاهب پیروی میکرده میتواند عدول به مذهب دیگر بنماید، هر مذهبی باشد، و در این عمل باکی بر او نیست. ۲. مذهب جعفری معروف به مذهب امامیاثناعشری، مذهبی است که شرعاً پیروی از آن مانند پیروی از مذاهب اهلسنت جایز است؛ و سزاوار است مسلمانان این مطلب را بدانند و از عصبیت و طرفداریهای بیجا و بدون حق و حمایت از مذهب معینی خودداری کنند. دین خدا و شریعت او تابع مذهبی نیست یا منحصر در مذهبی نیست. هر کس به مقام اجتهاد فائز گردد عنوان مجتهد بر او بار، و در نزد خدای تعالی عملش مقبول خواهد بود. و جایز است برای کسی که اهلیت نظر و اجتهاد را ندارد از ایشان تقلید کند و به آنچه در فقهشان مقرر داشتهاند عمل بنماید، و در این مسئله بین عبادات و معاملات تفاوتی نیست.»
۲۱. بنگرید به مؤلفات الشيخ الإمام محمد بن عبد الوهاب، المجلد الاول: العقیدة والاداب الاسلامیة (تصحیح عبدالعزیز زید الرومی، محمد بلتاجی و سید حجاب، بیتا و بیجا) در رساله های زیر: ۱- کتاب التوحيد، ۲- كشف الشبهات، ۴- القواعد الاربع، ۶- اصول الایمان، ۷- مفيد المستفيد في كفر تارك التوحيد، ۸- مجموعة رسائل فی التوحید، ۹- کتاب الکبائر؛ جلد پانزدهم، قسم چهارم آن: اموری که باعث کفر و وجوب قتال با مرتکب می شود؛ جلد بیست و چهارم مجموعه (ج۱۳ ق۴): رسالة في الرد على الروافض. و نیز بنگرید به الامین، السید محسن: کشف الإرتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب (قم: مؤسسة دار الکتاب الاسلامی، ۲۰۰۷).
Inclusivism
۲۳. آیا سعادت اخروی و همزیستی دنیوی مشروط به دین و مذهب خاصی است؟ وبسایت نویسنده ۹ آذر ۱۳۹۴؛ پلورالیزم دینی: مناظره عبدالکریم سروش و محسن کدیور، تهران، انتشارات روزنامه سلام، ۱۳۷۸.
۲۴. به عنوان نمونه این مغالطه در مقاله زیر اتفاق افتاده است: «تکفیر در اندیشه کلامی و فقهی شیعی» حسن یوسفی اشکوری، (زیتون، ۸ آبان ۱۳۹۹). امیدوارم دوست محترم این خطا را تصحیح کند.
۲۵. ملامحمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۱، ص۳۲۳ (بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۹۸۳).
۲۶. شیخ یوسف بحرانی، الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة، ج۵، ص۱۷۴-۱۹۰. (قم: مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۰۵ق)
۲۷. سیدمحمدکاظم یزدی در العروة الوثقی: تردیدی در نجاست غلات، خوارج و نواصب نیست. … شیعیان غیراثنی عشری اگر ناصبی و اهل عداوت و سبّ به ائمه نباشند طاهرند، اما با عداوت و سبّ مانند دیگر نواصب هستند. (السید محمدکاظم الطباطبائی الیزدی، العروة الوثقی مع تعلیقات عدة من الفقهاء العظام، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۲۱ق، ج۱ ص ۱۴۱-۱۴۰). برای آشنایی با مشروح استدلال کفر نواصب بنگرید به شیخ حسین وحید خراسانی، التكفير في ضوء الفقه الشيعي، به قلم محمدرضا انصاری، ط۲، نجف: منشورات دارالمهذب، ۲۰۱۸، فصل اول، ص۱۶-۵۲.
۲۸. به نظر مرحوم استاد منتظری «اساسا حکم مرتد و یا حکم ناصبی حکمی سیاسی و ولایی بوده و در زمانها و مکانها و شرایط مختلف، مسائل و شرایط خاص آن زمان مکان در نظر گرفته می شده است. مثلا در نامه حضرت رضا (ع) به مامون آمده است: جایز نیست کشتن هیچیک از ناصبی ها یا کفار در مکانی که تقیه در آن لازم است مگر کسی که قاتل یا کوشش کننده در فساد باشد.» (اسلام دین فطرت، زیر نظر فقیه و مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری، تهران: سایه، ۱۳۸۵، ص۶۹۴-۶۹۵)
۲۹. مجازات ارتداد و آزادی مذهب: نقد مجازات ارتداد و سبّ النبی با موازین فقه استدلالی. مجموعه اسلام و حقوق بشر، دفتر دوم. کتاب الکترونیکی، ۱۳۹۳. ویرایش دوم این کتاب توسط نشر اندیشه های نو در إسن آلمان در دست انتشار است. ترجمه انگلیسی ویرایش دوم آن در بهمن ماه امسال توسط دانشگاه ادینبورگ در انگلستان و ترجمه عربی آن در بهار سال آینده توسط المركز العربي للأبحاث ودراسة السياسات در دوحه قطر از چاپ خارج می شود.
۳۰. برای آشنایی با ادله اسلام دیگر مسلمانان از منظر شیعیان اصولی بنگرید به وحید خراسانی، التكفير في ضوء الفقه الشيعي، فصول دوم تا ششم، ص۵۳-۱۶۴.
۳۱. سیدابوالقاسم خوئی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، به قلم میرزا علی الغروی، قم: مؤسسة الخویی، ۱۴۳۰ق، ج۲، ص۸۳-۸۷.
۳۲. وحید خراسانی، التكفير في ضوء الفقه الشيعي، فصل نهم، ص۱۸۷-۲۰۶.
۳۳. پاسخ آقای سیستانی به استفتای عبدالعزیز غلوم که توسط سید منیر خباز نماینده ایشان در شبکه عراقی الاخباریة قرائت شد. خبرگزاری رسمی حوزه، ۳۰ مهر ۱۳۹۹. ذكر السيد منير الخباز بأنه استلم فتوى المرجع الديني الأعلى السيد السيستاني اليوم والتي تعبر عن رأي سابق له بما نصه: “بأن المسلم غير الإثني عشري مسلمٌ واقعاً وظاهراً لا ظاهراً فقط، ولذلك فإن عبادته كصلاته وصومه وحجه تكون مجزية ومبرئة لذمته، من التكليف بها إذا كانت مستوفية الشروط”. وأضاف السيد الخباز بأن “لا فرق بين الشيعة وجميع طوائف المسلمين في أن الجميع مسلمون واقعاً وظاهراً، وهذا الرأي لا يخص السيستاني دام ظله بل سبقه أستاذه [السید حسین] البروجردي وهو مرجع الشيعة في زمانه، وأستاذه [السید محمد] الحجة الكهوهكمري من مراجع قم ومشاهيرها وتعرض له عبقري زمانه الشهيد السيد محمد باقر الصدر قدس سره في شرح العروة، والشيخ المصلح محمد حسين كاشف الغطاء”. ثم علق السيد منير بأن “القول بأن لا يوجد عالم شيعي إثنى عشري إلا ويحكم بكفر المسلمين جميعاً قول مجانب للحقيقة”.
۳۴. بر مبنای این قول غیرشیعیان محترم نیستند و تنها آن دسته از احکام اسلام بر ایشان جاری می شود که نظم معاش مؤمنین متوقف بر آن احکام است (از قبیل طهارت، حلیت ذبیحه، ازدواج و حرمت جان). به عبارت دیگر احکام مذکور از باب «حکم ثانوی» در شرایطی که حیات اجتماعی شیعیان اثنی عشری در خطر اختلال قرار می گیرد بر دیگر مسلمانان جاری می شود، اما احکامی از قبیل حرمت غیبت، هجو و لعن در مورد غیرشیعیان اثنی عشری که به نظر مفتیان چنین مشکلی ندارند جاری نیست. بر همین منوال اخوّت دینی مختص به مسلمان به معنی اخص است یعنی مؤمن به ولایت امیرالمؤمنین و اولاد معصوم ایشان و شامل مسلمان به معنی اعم که شامل همه فرق اسلامی باشد نمی شود. از جمله قائلین این قول در بحث غیبت شیخ محمد حسن نجفی در جواهر الکلام (بیروت: دارالتراث العربی، ۱۹۸۱، ج۲۲، ص۶۲)، شیخ مرتضی انصاری در المکاسب (قم: مؤتمر الشیخ الانصاری، ۱۴۳۰ق، ج۱، ص۳۱۹)، سید ابوالقاسم خویی در مصباح الفقاهة فی المعاملات (به قلم شیخ محمدعلی توحیدی تبریزی، قم: مؤسسة احیاء آثار الامام الخوئی، ۲۰۰۹، ج۱، ص۴۹۶-۴۹۹)، و از معاصرین شیخ حسین وحید خراسانی در التكفير في ضوء الفقه الشيعي (فصول ۷، و ۱۰ تا ۱۲، ص۱۶۵-۱۷۶ و ۲۰۷-۲۵۸) هستند.
۳۵. حقوق انسان و سبّ و بهتان، آخرین درسهای خارج فقه حضرت آیت الله العظمی منتظری، تهران: سرایی، ۱۳۹۸.
۳۶. در کتاب زیر این بحث را به تفصیل آورده ام: تهمت در حکومت اسلامی. از این تحقیق چهار قسمت آن در وبسایت نویسنده منتشر شده است: تهمت در حکومت اسلامی (بهمن و اسفند ۱۳۹۷) چهار بخش باقیمانده کتاب نیز در فرصتهای آتی منتشر خواهد شد. بحث مورد نظر آخرین بخش کتاب است.
۳۷. سیدمحمدباقر صدر، بحوث فی شرح العروة الوثقی، کتاب الطهارة، ج۳، ص ۳۹۶-۳۹۹. ([قم]: مرکز الابحاث والدراسات التخصصیة للشهید الصدر، ۱۴۲۱ق)
Posted: 29 Oct 2020 12:58 PM PDT
گفتگو با حجتالاسلام والمسلمین فاضل میبدی
حجت الاسلام والمسلمین فاضل میبدی در مورد بیانیهی اخیر مجمع مدرسین درمورد آیت الله حیدری به انصاف نیوز گفت: من بیانیه را خواندم و باید بگویم که بیانیهی خوبی نبود؛ سرکوب فکر یادآور داستان تفتیش عقاید در قرون وسطاست؛ من هم شخصا برخی آراء آقای حیدری را قبول ندارم، ولی یک انسان اگر فکر و حرفی را قبول ندارد باید پاسخی فکری و منطقی به آن دهد. این نوع برخوردها بنظر من هیج ثواب نیست و ما در اسلام هم داریم که «اگر میخواهی با رقیبت هم مجادله کنی، به نحو احسن مجادله کن». این الفاظی که هیچ بویی از اخلاق و حکمت و نحوهی برخورد عقلانی در آنها نیست دور از شان اسلام است.
من این بیانیه را شخصا نمیپسندم و بر ین باورم که اگر جامعه مدرسین افکار ایشان را قبول نداشت میتوانست با ایشان وارد مجادلهی علمی شوذ. کسانی کمیتهی علمی تشکیل دهند و بگویند این بخش از حرفهای ایشان به این دلایل اشتباه است. امروز ممکن است دهها حرف در تاریخ و جامعهی ما گفته شود که با مبانیمان جور نباشد، ولی اگر بخواهید اندیشهی غلطی را به شیوهای غلط پاسخ دهید خودش میشود دوغلط. ما اگر به مسئلهی اشتباه پاسخی منطغی دهیم، تعداد غلطها به صفر میرسد. نه اینکه دوباره بر روی یک شتباه، اشتباهی مضاعف انجام دهیم.
درثانی؛ جامعه مدرسین حق ندارد بگوید که تو اینجور فکر کن یا اینجور فکر نکن. نسخهپیچی برای فکر و اندیشه در شان هیچکس، ازحمله جامعه مدرسین نیست. بله! جامعه مدرسین میتواند کمیته فرهنگی داشته باشد که آن کمیته جوابی منطقی دهد؛ داوری در جامعه فکری با عقل است، نه با زور و تحکم و…
او در مورد تاثیر این قبیل برخوردها و بیانیهها بر اصل رواداری در حوزهی قم و فقه شیعی نیز گفت: در حوزهی قم ممکن است برخی موافق یا مخالف باشند؛ اما آن رواداری و تسامح و تساهلی که ما در اسلام سراغ داریم با این مسائل همخوان نیست. به امام صادق (ع) نگاه کنید! کسی مانند «ابن ابیالعوجاء» هست، ملحد است. در مسیر مینشیند و حرفهایی الحادی هم میزند؛ اما امام صادق هرگز برخورد اینچنینی با او نکرد؛ مینشست کنارش و بحث میکرد و منطق و دلیل میآورد. زمانیکه یکی از شاگردان امام صادق با ابن ابیالعوجاء برخورد اشتباهی کرد، او به آن شاگرد گفت: «تو مگر شاگرد امام صادق نیستی؟» فرد پاسخ داد «چرا» گفت: «برو و از او بیاموز که چگونه با فکر مخالف برخورد کنی».
مثلا در تاریخ داریم که مرد غیر مسلمانی مرد و مرحوم سید رضی فکرش را هم قبول نداشت ولی در تشییع او شرکت کرد و گفت ایشان فکرش، فکر آزادی بوده و من هم گوش میدادم و قبول هم نداشتم؛ احترام به فکرش میگذاشت؛ در عرصهی رواداری به فکر احترام میگذارند، و بنظر من اسلام هم ما را به همین رویه دعوت کرده است. برخورد و ستیز با یک نظر و فکری خودش ستیزآفرین میشود. آن نظر بیشتر ترویج میشود. همین الان در سایتهای مختلف حرفهای آقای کمال حیدری در حال انتشار است. جامعهی امروز ما هم نگاهش به دهان جامعه مدرسین نیست که ببیند چه میگویند، برخی از آنها اشتباهات دیگری هم در برخورد با مرحوم آیت الله صانعی داشتند که بسیار غلط بود، یا در برخورد با آیت الله شریعتمداری که بسیار اشتباه بود، اما نسخهپیچیهای اینچنینی برای جامعهی فکر و فرهنگ بنظر من دارویی مسموم کننده است.
او در پاسخ به اینکه تحلیلیش ار بیانیهی آیت الله اراکی چیست، گفت: آقای اراکی اصلا چندان در حوزه مطرح نیست و کسی هم ایشان را خیلی نمیشناسد، شما هم ایشان را خیلی مطرح نکنید، ایشان آدمی عادی است که گاها مواضعی تند میگیرد، اصلا چندان قابل ذکر نیست؛ ولی جامعه مدرسین در حوزه، هویتی حقوقی دارد و شناخته شده است.»
میبدی در مورد تاثیر این بیانیهها در موارد مشابه در طول سالیان نیز توضیح داد: نتایجی منفی داشته در طول سالیان. ما در تاریخ اسلام اگر بنا بود با افکار اینگونه برخورد کنیم، نه کلامی داشتیم، نه فقهی و نه اصولی. علت اینکه توانستهایم فرهنگی برای خود بیافرینیم به این دلیل بوده است که با افکار مختلف از منظر اندیشه برخورد کردهایم نه ستیزهجویانه. البته خوشبختانه این بیانیهها چندان محلی از اعراب ندارد و کسی هم توجهی به آن نمیکند. ولی به هرحال کار غلط، غلط است. مگر الان همهی حوزه آقای سید کمال حیدری را قبول دارند؟ ولی کسی اینگونه برخورد نمیکند، مینشینند مقاله مینویسند و بحث میکنند. این بندهی خدا هم که ملحدانه برخورد نکرده یا ستیزهجویانه برخورد نکرده، بلکه گفته است که «نظر من این است» نظرش این است و باید جوابش را با منطق و استدلال داد. جواب فکر غلط را باید با فکر و اندیشه و منطق درست داد، نه اینکه اگر فکری غلط بود با روشی اشتباه به آن پاسخ دهیم، این رویه تاثیری منفی بهجای میگذارد.
Posted: 29 Oct 2020 01:28 PM PDT
بیانیهی جمعی از نواندیشان دینی ایرانی در محکومیت جوّ تکفیری در حوزهی علمیّهی قم
ما جمعی از نواندیشان دینی نگرانی ژرف خود را از شکلگیری موج خفقان و رواج ادبیّات تکفیری در حوزهی علمیّهی قم ابراز میداریم.
این موج جدید با بیانیّهی شیخ محسن اراکی علیه سیّد کمال حیدری بالا گرفت. حیدری اخیراً در مصاحبهای گفته بود که فقیهان شیعه قائل به «کفر کلامی» («کفر باطنی») یا به تعبیر دیگر قائل به «بی ایمانیِ» اهل سنّت اند؛ گرچه حیدری بلافاصله افزوده بود که همهی فقیهان شیعه قائل به «کفر ظاهریِ» (یعنی «نامسلمان» بودنِ) اهل سنّت نیستند.
حیدری تکفیرِ حتّی باطنیِ اهل سنّت را محکوم کرده بود، چه رسد به «کفر ظاهری» و به طریق اولی چه رسد به «کفر اجرایی» یعنی دستور به اجرای «حدّ قتل». حیدری خواستار بازنگری بنیادی فقیهان شیعه در مبانی فقهی-کلامی خود نسبت به دیگری درونی اسلام شده بود ــــ دعوتی نیکو، گرچه دیرهنگام، که شنیدن آن از سوی فقیهان را به فال نیک باید گرفت.
شیعیان و اهل سنّت به جای تکفیرِ (ظاهری یا باطنیِ) یکدیگر باید بر اساس توصیهی انسانی قرآن عمل کنند که از «سبقت گرفتن در نیکیها» و «وانهادن دعواهای الهیّاتی به روز قیامت» سخن میگوید (بقره: ۱۱۳). وقتی قرآن در مورد دعواهای الهیّاتی مسیحیان و یهودیان چنین توصیه میکند، سنّیان و شیعیان به رعایت چنین توصیهای اولی هستند. بحث فکری و انتقادی به شیوهی «جدال احسن»، بدون درافتادن به ستیزهای فرقهای، البتّه همیشه در طول تاریخ برقرار بوده و بی شک «حیاه العلم بالرّدّ والنّقد». امّا بحث فکری با رعایت آداب سخن و منطق کجا و بستن دهان دیگران و ازدینخارجخوانی (تکفیر) یا گمراهخوانی (تضلیل) کجا؟
ما اکنون به دقّت داوری حیدری در باب تاریخ فقه شیعه کاری نداریم و قضاوت در این باب را به متخصّصان تاریخ و جامعهشناسی فقه وامینهیم. اما، هرچه که باشد، طنز تلخ ماجرا اینجا است که فقیهی علیه فقیهی دیگر ادبیات تکفیری به کار بسته تا نشان دهد فقه شیعه تکفیری نیست! فقیهان ما چهگونه مدّعی تقریب با اهل سنّت و بلکه مدّعی گفتوگو با ادیان دیگر و بالاتر از آن دیالوگ با انسانهای فارغ از دین اند در حالی که یک فقیه شیعه نمیتواند بدون ادبیّات تکفیری با فقیهی دیگر سخن بگوید؟
شوربختانه این نخستین موج تکفیری نیست که در حوزهی علمیّهی قم به راه افتاده و شوربختانهتر آنکه احتمالاً آخرین نیز نخواهد بود. پیشتر شاهد بودیم که چه موج گمراهخوانیای علیه سیّد محمّدحسین فضلالله، به سبب ابراز رأیی تاریخشناختی در باب زندگانی حضرت زهراء (درود بر او) وزیدن گرفت و در موردی دیگر قطاری از فتاوای تکفیری علیه علمای حوزویِ قائل به وحدت وجود در حوزهی علمیّهی قم به راه افتاد. اینها تنها دو نمونه از سیاههی بلند تکفیر، تضلیل و خفقان در حوزهی علمیّه است.
نومیدانه اما انتظار میرفت که حوزهی علمیّهی قم با گذر زمان و بر اثر گسترش ارتباطات مجازی به جای تیز کردن شمشیر زنگزده و بی آبروی تضلیل، تکفیر و خفقان، قلم نقد را تیزتر بتراشد و بر شاخهی فقاهت با ارّهی تکفیر بُن نبرد. اگر شیعیان با «رافضی» خوانده شدن از سوی بخشی از اهل سنّت از میان رفتند، آنگاه فکر پادتکفیری هم با تکفیر از میان خواهد رفت. از سوی دیگر، اگر با چماق تکفیر و تضلیل، مذهبی برقرار مانده بود آنگاه ازارقه (شاخهی افراطیتر خوارج) منقرض نشده بودند.
موج تکفیری اخیری که از قم به راه افتاده متأسّفانه به مورد اراکی محدود نشده و در حال چرخیدن است؛ به طوری که «جامعه مدرّسین حوزهی علمیّهی قم» هم به جای دعوت به آرامش و گشودن باب نقّادی، حیدری را به «غاری انباشته از شبهات» تشبیه کرده و مُهر «انحراف»، «فتنه» و «گمراهی» بر او زده است. مایهی شرمساری است که جامعهی مدرّسین دیگر بار در قامت «پلیس حوزه» ظاهر شده و به جای تشویق به گفتوگو و جدال احسن، بر آتش طردگری در حوزه دمیده است.
ما امضاکنندگان این نامه از عالمان ضدّتکفیری تمام بلاد شیعه میخواهیم در برابر این موج جدید تکفیر و خفقان ساکت ننشینند و روح نقّاد، معنوی و دیگریپذیر اسلام به طور کل و تشیّع به طور خاص را، که مایهی رستگاری دنیوی و اخروی است، بیش از پیش بپرورانند.
Posted: 26 Oct 2020 10:51 AM PDT
حسن محدثی گیلوایی
عالمی دینی عالمی دیگر را تفسیق کرده است. این بهخودی خود نه نادر است و نه متفاوت. اینکه عالمی مسلمان و شیعی، عالم مسلمان و شیعی دیگری را تکفیر، تضلیل، یا تفسیق کند، بههیچوجه نادر نیست. اما آنچه کاملاً نادر یا شاید بینظیر است این است که یک عالم دینی بلندمرتبه (آیتالله اراکی) یک عالم دینی بلندمرتبه و بسیار تاثیرگذار و مولد را در “نفی وجود و وقوع تکفیر در تاریخ تشیع”، تفسیق کرده است!
مدتی است در حال نگارش کتابی درباره تکفیر هستم و در حال گردآوری ارتدادنامهها، تکفیرنامهها، تضلیلنامهها، و تفسیقنامهها هستم. هماکنون مقالهام درباره “تکفیر، سلاحی برای انحصاریسازی قلمرو دینی” نیز در دست انتشار است.
برآنام که تضاد (conflict) همچون همآهنگی (accompany)، ذاتی جهان اجتماعی است. کنشگران و دیگر نیروهای اجتماعی بر حسب موقعیتشان، گاه در مسیر تضاد حرکت میکنند و گاه در مسیر همآهنگی. گاه تضاد را پیش میبرند و گاه سازش و همآهنگی را. بنابراین، هم تضادها و هم سازشها موقتاند و هیچیک دایمی نیستند. هر تضاد یا همآهنگی اجتماعی خاصی، تاریخمند و زمینهمند است. بنابراین، بحث فلسفی و عام از تضادها و همآهنگیها بهراحتی ممکن است به تولید آگاهی کاذب بیانجامد، زیرا هر یک از آنها را میبایست بر حسب تاریخ و زمینه خاص خوداَش (شرایطی که عاملان در آن بهسر میبرند، امیالی که دارند، منافعی که دنبال میکنند، وابستهگیها و مواضعی که دارند و نقشی که ایفا میکنند، و عقایدی که بدانها معتقداَند) مورد بررسی قرار گیرد.
از این رو، مطالعه تجربی تضادها میتواند جنبههایی مهم از آنها را برملا سازد. برای اینکار آشنایی و حضور در جهان اجتماعی و قلمرو فعالیتی که تضاد مورد نظر در آن قلمرو رخداده و شناخت عرف، هنجارها، و قواعد آن حوزه اجتماعی اهمیتی اساسی دارد. کسی که از بیرون از آن حوزه به این تضادها مینگرد، ممکن است از درک دقیق جوانب آن و ریزهکاریهای ماجرا ناتوان باشد.
تضادهای اجتماعی بسیار متنوعاند و منابع متنوعی دارند. امیال (امر جسمانی و روانی)، منافع (امر اقتصادی)، مواضع (موقعیت اجتماعی و ساختاری افراد و نیروهای اجتماعی)، و نظامهای اعتقادی (امر ایدهای و هنجارین) مهمترین منابع ایجادکننده تضادهای اجتماعیاند.
تضادهای اجتماعی گاه صریح و برهنهاند و گاه مبدل و در لفافه و پوششی. تضادهای صریح و برهنه تضادهایی هستند که ریشه و خاستگاه خود را عیان میکنند. مثلاً رقابت و نبرد دو نفر برای تصاحب فرد محبوب نوعی تضاد صریح و برهنه است. اما اگر یکی از این دو نفر برای پیروزی در این نبرد، دیگری را به بددینی یا انحراف اخلاقی متهم کند و نبرد خود را نبردی دینی یا اخلاقی جلوه دهد، تضاد مورد نظر به تضادی مبدل یا پوششی بدل میشود. درک و توصیف دقیق تضادهای پوششی کار آسانی نیست.
این است که ریشه بسیاری از تضادهای اجتماعی بهسادگی قابل تشخیص نیست. رقابتها، نزاعها، و درگیریهایی که در منابع تاریخی گزارش شدهاند، اغلب مبدلاند. در نظر یک جامعهشناس بسنده کردن به گزارشهای تاریخی رسمی درباره اینگونه تضادهای اجتماعی اغلب آسانگیری تلقی میشود.
اما گاهی تضادها، چندخاستگاهیاند و ترکیبی از منابع تضاد در شکلگیری آنها دخیلاند. به اینگونه تضادها، تضادهای مرکب میگوییم؛ در مقابلهای تضادهای ساده که از نظر خاستگاه، تکمنبعیاند.
نهاد دین نیز همچون دیگر نهادها، آکنده از تضادهای اجتماعی است. کارگزاران مختلف دینی (تمام نیروهایی که در قلمرو دینی فعالاند و به کار و تولید و توزیع کالاهای دینی مشغولاند) نیز با انگیزهها و اهداف مختلف در بسیاری موارد با یکدیگر دچار تضاد میشوند.
مشکل اساسیای که در مورد دین وجود دارد این است که دین میتواند بهمثابه مهمترین پوشش و لفافه برای تضادهای اجتماعی عمل کند. اخلاق و معنویت و عرفان و علم و فلسفه و ایدهئولوژیها نیز چنیناند و میتوانند نقش پوششی برای تضادهای اجتماعی ایفا کنند و به نوعی به تقدسبخشی تضاد اجتماعی منجر شوند.
اما هیچ عنصر دیگری همچون دین از انبوهی امکانات برای تقدسبخشی به تضادهای اجتماعی برخوردار نیست. چه جنگهایی که خاستگاهها و انگیرهها و اغراض غیردینی در پس آنها نقشآفرینی میکرده اما توسط افراد درگیر در تضاد، پوشش دینی به خود گرفته و به امری مقدّس بدل شده است. وقتی تضاد اجتماعی مقدّس میشود، این امکان برای افراد درگیر در تضاد فراهم میشود که با قدرت بیشتری بتوانند نیروهای اجتماعی را به نفع خود بسیج بکنند و جریانی علیه طرف متخاصم راه بیاندازند و زندهگی اجتماعی او را با خطراتی جدی مواجه کنند و حتا او را از هستی اجتماعی ساقط نمایند و منزوی سازند یا زندهگی وی را بهنحو فیزیکی نیز بهخطر بیندازند.
فرآیند تقدسبخشی به تضاد اجتماعی دو سویه است: یک طرف درگیر در تضاد بهعنوان نیرویی الاهی تقدس بخشیده میشود و طرف مقابل نیز اهریمنیسازی میشود. هر قدر که اهریمنیسازی حریف موفقیتآمیز و همهجانبهتر باشد، عملاً فرآیند تقدسبخشی به جبهه خودی شدیدتر خواهد بود. این وضعیت نوعی پروندهسازی اهریمنی را ایجاب میکند. هر قدر که بتوان در تاریخ زندهگی فرد یا گروه رقیب نقاط تیره و ملکوک یافت یا آنها را برساخت نمود، موفقیت در اهریمنیسازی بیشتر تضمین میشود. باید نشان داد که طرف مقابل خطای بسیار بزرگی مرتکب شده و قلمرو بسیار مقدّسی را مخدوش ساخته است.
هر قدر که در اینکار موفقتر عمل شود، بیشتر میتوان احساسات و عواطف توده طرفدار را برانگیخت. بنابراین، باید فرآیندی از برانگیختهگی را آغاز کرد. تلقینپذیری در اینجا نقشی اساسی ایفا میکند. تا جاییکه میتوان باید احساسات را برانگیخت و با قاطعیت هر چه بیشتر ایدهای را به جماعت تلقین کرد و آنها را به شور آورد و به حرکت واداشت.
وقتی تضاد اجتماعی برملا میشود و اوج میگیرد، طبیعی است که انتظار داشته باشیم طرفین تضاد شروع به بسیج نیرو بکنند و فراخوانی را آغاز نمایند و به مدیریت فراخوانی و بسیج نیرو اقدام کنند.
بسیج نیروها برای نبرد در تضاد اجتماعی از دو طریق رسمی و غیر رسمی صورت میگیرد. هر یک از طرفین به شبکهای از نیروها متصلاند و میکوشند امکانات خود را در این نبرد اجتماعی فعال کنند و بهکار گیرند. روشن است که در اغلب موارد بین طرفین، برابری نیرو وجود ندارد. لاجرم در این مرحله، سازماندهی نیروها و مدیریت اقدامات ایذایی علیه طرف مقابل، اهمیت زیادی پیدا میکند.
از اینجا به بعد، ساز و کار تحریم (بایکوت کردن حریف) بهمیان میآید. هر قدر که امکانات طرفینِ درگیر برای تحریم طرف مقابل بیشتر باشد، فشار اجتماعی بیشتری به طرف مقابل وارد میشود.
چنانکه در مقاله در حال انتشارم به تفصیل آوردهام، در تاریخ اسلام و تشیع، متأسفانه چهار ساز و کار اصلی طرد و انحصاریسازی قلمرو وجود داشتهاند و هر از گاهی توسط کارگزاران دینی مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاند: اعلام ارتداد (اعلام تغییر دین فرد و نفی مسلمانی وی)، تکفیر (اعلام کافر شدن فرد)، تضلیل (اعلام ضلالت و گمراهی فرد)، و تفسیق (اعلام فسق فرد).
این موارد بارها و بارها در تاریخ اسلام و تشیع تکرار شدهاند و من هماکنون بهعنوان محقق در جامعهشناسی دین، در حال جمعآوری ارتدادنامهها، تکفیرنامهها، تضلیلنامهها، و تفسیقنامهها هستم و از مخاطبان آزاداندیش و بهویژه مورخان روشناندیش تاریخ اسلام استدعا دارم موارد مربوطه را به بنده معرفی نمایند.
اما اکنون چه اتفاقی افتاده است؟ اتفاقی بسیار نادر و کاملاً متفاوت. عالمی دینی عالمی دیگر را تفسیق کرده است. این بهخودی خود نه نادر است و نه متفاوت. اینکه عالمی مسلمان و شیعی، عالم مسلمان و شیعی دیگری را تکفیر، تضلیل، یا تفسیق کند، بههیچوجه نادر نیست. اما آنچه کاملاً نادر یا شاید بینظیر است این است که یک عالم دینی بلندمرتبه (آیتالله اراکی) یک عالم دینی بلندمرتبه و بسیار تاثیرگذار و مولد را در “نفی وجود و وقوع تکفیر در تاریخ تشیع”، تفسیق کرده است!
آیتالله اراکی در تلاش برای اهریمنیسازی آیتالله سیدکمال حیدری آوردهاند:
“وی اخیراً سر به طغیان عظیمی گذاشته و به علمای مذهب اهل بیت (علیهم السلام) نسبتی دروغین، جعلی، ظالمانه و کینهتوزانه داده است مبنی بر اینکه تمامی علمای مذهب اهل بیت (علیهم السلام) از آغاز تا به امروز، تمامی مسلمانان را تکفیر میکنند! والعیاذ بالله” (اراکی، ۱۳۹۹).
آیتالله محسن اراکی در تفسیقنامهای که علیه آیتالله سیدکمال حیدری منتشر کرده، نقد یک عالم دینی دیگر همعصر خود را که به عالمان شیعی دیگر وارد شده تاب نیاورده و با بهکارگیری تعبیر “علمای مذهب اهل بیت” کوشیده است تقدس اهل بیت را در فرهنگ شیعی به عالمان شیعی نیز تسری دهد و از این طریق در اهریمنیسازی سیدکمال حیدری گامی بزرگ بردارد.:point_down:
البته تعمیم اهل تکفیر بودن همه عالمان شیعی موجه بهنظر نمیرسد، اما آیتالله اراکی در مسیر اهریمنیسازی سیدکمال حیدری، کوشیده نوعی رعب و وحشت در جبهه طرف مقابل و نیروهای علاقهمند به وی ایجاد کند و به نوعی به تهدید ضمنی آنها نیز بپردازد:
“جنایتی که این شخص از طریق بدعتها و دروغهایش مرتکب شده، ثابت میکند که او شخصی فاسق، بدعتگزار و شیّاد است و لذا بر تمامی مسلمانان لازم است از او برائت جسته و با او به عنوان فاسق، شیّاد و بدعتگزار رفتار کنند، و هر گونه تأیید و حمایت از او به هر نحوی حرام بوده، و هر کس به این کار دست بزند، مجرم است و مشمول انتقام خداوند متعال است که فرمود: (إنّا مِن المُجرِمِینَ مُنتَقِمُونَ)” (همان).
در این تفسیقنامه از طریق اعلام وابستهگی سیاسی سیدکمال حیدری به جبهه بهاصطلاح اهریمنی دنیای سیاست یعنی “استکبار جهانی” کوشیده شده ضمن تشدید اهریمنیسازی سیدکمال حیدری، پروندهای سیاسی نیز برای وی دست و پا شود و نیروهای سیاسی نیز برای ورود به اقدام علیه حریف بسیج گردند:
“تمامی شواهد و قراین دال بر آن است که این شخص، در دام سازمانهای اطلاعاتی استکبار جهانی و سهگانه طغیانگر وهابی ـ صهیونیستی ـ غربی گرفتار آمده است. محوری که هیچ دغدغهای جز افروختن آتش فتنه بین مسلمانان و جنگافروزی و تفرقهافکنی بین فرق اسلامی و کشاندن آنها به جنگ و برادرکشی ندارد. بهویژه در شرایطی که حملات علیه مسلمانان و مقدسات ایشان روزافزون، و توطئهها گسترش و عظمت یافته است. علیالخصوص، توطئه فراموشی مسئله فلسطین و عادیسازی روابط با صهیونیستها که دشمن خدا و رسول او هستند” (اراکی، ۱۳۹۹).
بدین ترتیب، در این تفسیقنامه بهتلویح یا تصریح، سیدکمال حیدری در جبهه دشمنان خدا و رسول و اهل بیت جای داده شده است.
سرانجام، در انتهای تفسیقنامه جوانان برای بسیج و اقدام علیه آیتالله سیدکمال حیدری فراخوانده شدهاند:
“بنابراین بر جوانان مؤمن واجب است در راه یاری خدا و رسول و ائمه اهل بیت (علیهم صلوات الله)، این فرد فاسق را رسوا نموده و حرمتی برای وی قائل نشده و او را منزوی کنند” (اراکی، ۱۳۹۹).
آنچه مایه شگفتی است این است که این تفسیق در دفاع از این انجام گرفته است که تکفیر در تاریخ شیعه وجود ندارد بلکه آزاداندیشی و رواداری در آن جاری است! زیرا تفسیقنامه میگوید:
“یکی از مسلّمات روشن و واضحی که فقهای مذهب اهل بیت (علیهم السلام) بر آن اجماع نموده و از ضروریّات مذهب ایشان است و در کتابهایشان بر آن تصریح کرده، و نصّ روایاتی است که از ائمه خود (علیهم السلام) نقل کردهاند، این است که پیروان مذاهب شناخته شده اسلامی، همگی مسلمان بوده، خوردن ذبائح ایشان حلال، ازدواج با ایشان جایز، و تمامی احکام اسلام در مورد ایشان جاری است. این فتوای علمای بزرگ شیعه در تمامی ادوار است و در زمان کنونی فتوای همگی علما و مراجع شیعه در ایران و عراق و سایر نقاط جهان اسلام است و در رأس فقهای معاصر، رهبر معظم انقلاب و ولی فقیه آیه الله العظمی امام سید علی خامنهای و فقیه عظیم الشأن حضرت آیت الله العظمی سیستانی (أدام الله ظلهما) هستند که حکم به وجوب تعامل با اهل سنت و اتباع همه مذاهب اسلامی معروف، به عنوان برادرانِ مسلمان، نموده و اتحاد اتباع مذاهب اسلامی را واجب دانسته و تکفیر مسلمین از اتباع همه مذاهب معروف اسلامی را حرام شرعی مؤکّد اعلام فرمودهاند. و نیز به وجوب اتحاد کلمه مسلمانان از تمامی فرق و مذاهب، در رویارویی با چالشهای بزرگ زمانه حکم نمودهاند” (اراکی، ۱۳۹۹).
چگونه میتوان در دفاع از اتحاد و تقریب مسلمانان، عالم مسلمان هممذهب برجستهای را تفسیق کرد؟ این همان رویدادی است که من آن را در تاریخ اسلام بسیار نادر دانستهام، زیرا در عصر مدرن بهسر میبریم و در این عصر، ادعای رواداری ادعای مطلوبی است.
متأسفانه مجموعهای از رویدادها، حاکی از آن است که در میان کارگزاران دینی در اجتماعات شیعی، رواداری در برابر اندیشههای مخالف و تحمل دگراندیشان، بهویژه در مقام مقایسه با قبل از انقلاب ۱۳۵۷، بسی کاهش یافته است. بهنظر میرسد برخی از کارگزاران دینی در زمانه ما تابآوری و رواداری کمتری در برابر نیروهای دینی دگراندیش از خود بروز میدهند.
اکنون این نگرانی وجود دارد که برخلاف برخی از اعصار تاریخی که در میان اجتماعات شیعی آزاداندیشی رونقی چشمگیر و مثالزدنی داشته است، ما با خطری برای اجتماع شیعی مواجه باشیم: خطر انسداد معرفتی و عدم مدارا و تحمل اندیشههای شیعی نوین.
امیدواراَم تاسی به امامان شیعی و نیز عالمان شیعی آزاداندیش بیش از پیش در میان اجتماع شیعی جاری شود و ساز و کارهای طرد بهکلی کنار نهاده شوند و به جای اتهامزنی و پروندهسازی برای یکدیگر، رویه حسنه گفتوگوی انتقادی در اجتماع شیعی نهادینه گردد.
"هانری کربن، مستشرق فرانسوی، در دوران جدید در ایران نقش موثری بازی کرد و افراد بسیاری را به سوی خود کشاند و اندیشه های خود را در دل پاره ایی از بزرگان قوم تزریق کرد، و نوعی تشیع باطنی، علوی و تاویلی را معرفی کرد، و در این معرفی هم بسیار کوشا و پیگیر بود، اولا او بر فرهنگ ما حقی دارد، یعنی ما مدیون او هستیم، شیخ شهاب الدین سهروردی را تقریبا حوزه های علمیه ما فراموش کرده بودند ، فیلسوفان ما آثار او را تدریس نمی کردند، کتاب های عربی و فارسی او چاپ نشده بود، در اختیار و در دسترس ایرانیان نبود، ما که باید اولین خوانندگان آثار فارسی سهروردی باشیم، آثار عربی وی به کنار، از آنها خبر نداشتیم، در اختیار ما نبود، آقای هانری کربن با پیگیری بسیار همه این کتاب ها را تصحیح کرد، ادیت کرد و چاپ کرد؛ به کمک انجمن ایران و فرانسه در تهران بر این ها مقدمه نوشت، حاشیه نوشت، کار بسیار بزرگی کرد، همچنین آثار عربی مرحوم شهاب الدین سهرودی یعنی حکمت الاشراق اورا، کتاب تلویحات او را و... البته یک سری از کتاب ها تصحیح نشده و چاپ هم نشده، این یک سری از کتاب های مهم او بود، شیخ شهاب سهرودی بعد از کارهای کربن وارد عرصه فرهنگ فلسفی ما شد نه فقط فرهنگ فلسفی که فرهنگ ادبی ما، برای این که آثار فارسی سهروردی یکی از نقذ ترین فارسی نویسی های تاریخ ادبیات ایران است، و خواندن آنها علاوه بر فواید فلسفی، بهجت های ادبی هم به آدمی می بخشد، شما فقط از نام رساله های این مرد، آواز پر جبرییل، سفیر سیمرغ، عقل سرخ و امثال این ها می توانید دریابید، که چه ذوق ادبی در این حکیم جوان، وجود داشته است که ، این آثار تمثیلی را فراهم آورده است، یک کتاب بسیار خوبی آقای پورنامداریان دارند، رمز و داستان های رمزی در فارسی که مشروحا به شرح این رساله ها پرداخته است. کتاب مستقلی هم در این باب دارد. آثار عربی سهروردی هم ترجمه ادیت و منتشر شد،
ایشان نه تنها این کرد بلکه با همکاری جلال آشتیانی، تعداد زیادی از حکمای بین سهروردی و ملاصدرا را معرفی کرد، ما بین سهروردی و ملاصدرا دارای یک تاریخ فلسفه ظلمانی هستیم،"
بی مهری هابه فقه محدود به این روزها نیست ؛ هزار سال پیش غزالی گفت : فقه از علوم معنوی و اُخروی نیست و یک دانش دنیوی است.
وامروز آمده اندومیگویند؛ “فقه نه تنها از علوم اخروی نیست بلکه از علوم دنیوی هم نیست چون اساسا بی فائده است” !
و گفتند؛ “فقه با تکنولوژی و ساختار زندگی فردی و اجتماعی سازگار نیست و برخی احکامش دارای قبح اجتماعی است و امروز مردم را به بی دینی فقهی کشانده”!
و سخنانی ازاین دست که همواره میخوانیم ومیشنویم.
به باور این قلم ، اگر “واقعیت فقه” بدرستی دریافت شود تمام این بی مهری ها که در قالب نقد و یا تخریب است ، از سوی خود فقه پاسخ داده شده است.
به این سرفصل ها و توضیح های کوتاهش دقت بفرمایید:
دانش “فقه”
“فقه” دانشی است چگونگی استخراج قوانین شرعی در حوزه فردی و یا اجتماعی را از متن نصوص [ کتاب و سنت] به آدمی می آموزاند.
چه بپذیریم و چه نپذیریم ؛ «فقه» دانشی است ملهّم از وحی ، و دارای سابقه ۱۴۰۰بوده که تعلیم آن بخش مهم عمر امامان شیعه ، خصوصا امام باقر(ع) و امام صادق(ع) مصروف آن شد و در بردارنده چهره های بسیار شاخصی است که برخی از آنان به اعتراف غیر فقیهان ؛ از نوابغ بشر بوده اند .
رسالت “فقه”
“فقه” کار مهم اش پیوند مبانی دینی و زندگی است و امکان ندارد یک مسلمان از فقه جدا شود.
اقای دکتر سروش میگفت : وقتی دختری از من خواست که نمیخواهم حجاب داشته باشم ؟ به او گفتم:به فتوای فلانی که حجاب را مستحب میداند عمل کن تا تمرد نکرده باشی که تمرّد روا نیست.
پس “فقه” قابل حذف شدنی از دینشناسیمان و از زندگی مان نیست حتی از دیدگاه روشنفکران منتقد فقه و فقاهت .
استواری “فقه شیعه”بر وحی و عقل
دانش ارزشمند فقه که بر وحی استوار است ، با کتاب و سنت اجین شده و این یک برتری خاص است .
اما این باعث نشده تا از عقل فاصله بگیرد و گیر برداشت های متحجرانه مانند فقه حنبل و یا متوهمانه مانند فقه شافعی و مالکی باشد که به تعبیر آیت الله مطهری ؛ یک شلم شولبایی است .
بله ؛ از آنجا که فقه ، عقل را به عنوان یک مبدأ برای استنباط میداند، راه را برای عقل باز کرده است.
نکته ی ریشه ای در این باب این است که فقه ؛ احکام اسلامی را،احکامی زمینی معرفی نموده و آن را مربوط به “مصالح بشریت” معرفی کرده و اینجاست که فقه میتواند با نگاه عقلانی و با توجه به مصالح و مفاسد ارائه نظر کند.
تعبیر رایج فقها این است که احکام، تابع مصالح و مفاسد واقعی است؛ یعنی تمام واجب ها ، تابع مصلحت های ملزمه برای انسان است و هر کجا مصلحت نباشد و یا مفسده باشد ، خود فقه میدان دار میشود و آدمی را به مصلحت میرساند و از مفسده دور میکند. این رسالتی ارزشمند است که از این دانش ساخته است.
تشخیص مصالح و مفاسد واقعی به عُهد عقل است .
به باور استادمطهری ؛ “دخالت عقل یکی از اسباب پیروزی های فقه اسلامی در ادوار گذشته است. در بسیاری از مجامع بین المللی که روی فقه اسلامی مطالعه کردهاند انعطاف فقه اسلامی را خیلی ستایش کردهاند.”
کارائی و زیبایی های”فقه”
“فقه” دانشی آنچنان تاثیر گذار است که میتواند از یک آدم ، انقلابی و یا دموکراتیک بسازد .
به تعبیری هم میتواند سرچشمه فکری برای مانند شیخ فضل الله نوری باشد و هم میتواند مبنا ساز برای امثال میرزای نایینی باشد.
امروز به عیان میبینیم “فقه” هم تغذیه کننده سنت گراهاست و هم ارائه کننده بهترین راه برای استفاده از تمام امکانات دنیای مدرنیته و تجدد میباشد ، و این بسیار شگفت آفرین است.
زیبایی چشم گیر فقه در این است که در طول هزار سال که از تدوین جدی او میگذرد همواره دشوارترین نیازهای به روز بشر را پاسخگو بوده در حالیکه در ظاهر و بصورت صریح آن “نیازها” در کتاب و سنت مطرح نشده است.
استادمطهری در این زمینه میگوید:
“قدرت شگفت جوابگویی فقه اسلامی به مسائل جدید هر دورهای ، اعجاب جهانیان را برانگیخته است. تنها در زمان ما مسائل جدید رخ ننموده است؛ از آغاز طلوع اسلام تا قرن هفتم و هشتم که تمدن اسلامی در حال توسعه بود و هر روز مسائل جدید خلق میکرد، فقه اسلامی بدون استمداد از هیچ منبع دیگر.. ”
و درجایی دیگر مینویسد:
“ما همین الان در فقه مواردی داریم که فقهای ما به طور جزم به لزوم و وجوب چیزی فتوا دادهاند فقط به دلیل درک ضرورت و اهمیت موضوع، با اینکه دلیلی از آیه و حدیث به طور صریح و کافی نداریم.”
چالش ها از فقه است یا فقیهان؟
ما در عین اینکه باور به استواری فقه و کارآمدی آن داریم و به تعبیر امام خمینی فقه را تئوریی میدانیم که ؛ “از گهوار تا گور آدمی را اداره میکند” ، اما ؛ هیچ گاه مدعی درستی فقاهت هر فقیهی نیستیم گرچه فقه هر فقیهی برای خود آن شخص میتواند حجت باشد .
ما بین فقه و فقیه ، و بین فقه و سنت های فقهی تفاوت قائل هستیم.
طبیعی است که یک فقیه براساس برداشت سخت گیرانه ی خود از مبانی فقهی ؛ “فقه مضیق” بسازد و همه را در “زندان” و یا به تعبیر برخی ازنویسندگان به “شکنجه گاه فقه” رهسپار کند ، و فقیه دیگری با برداشت عقلانی و متمرکز بر مصالح و مفاسد ، و میزانگاه “شریعت سهله سمحه” یک فقه کارآمد و جذابی را عرضه جامعه کند.
شگفت زده مشوید اگر از “فقه خوارج” نیز بعنوان یکی از نحله های فقهی نام بریم.
در “فقه خوارج” آنچه نیست مصلحت گرائی مبتنی بر عقلانیت و نگاه جامع الاطراف داشتن است ! فقه شان ؛ یک فضای تنگ و تاریک به وجود آورد و البته همین باعث انقراض شان شد چرا که هیچ جامعه ای توانِ پای بندی به آن فقه را ندارد تا بتواند زیر سایه آن ، زندگی راحت و توام با رشد داشته باشد.
البته قضاوت منصفانه این است بپذیریم اگرچه “فقه خوارجی” منقرض شده اما سایه آثار “تنگ بینی شرعی” را بر دیگر تفکرات فقهی گذارده است .
شاخصه های فقه کارآمد و به روز
فقه کارآمد و مبتنی بر قواعد کتاب و سنت که در چهارچوب تفکرفقهی شیعی است فقهی است که شاخصه های ذیل را داشته باشد؛
۱) در نظریه پردازی فقهی ، ملاک اول کتاب یعنی قرآن ، و سنت قطعی باشد . نه فقهی که در آن قرآن مهجور باشد و روایات ظنی و خبر واحدی تمام ملاک برای صدور فتوا باشد ، خصوصا فتوا در مواردی که پای حقوق و یا حدود مهم آدمیان در میان باشد.
۲)در استخراج احکام فقهی از متون باید به “عقل” به عنوان یکی از مبانی و ادله اربعه توجه شود و نه “عقل ابزاری” .
۳) باید “اخلاق” بعنوان ارزشمند ترین ره یافت معنوی در فقه ، از عبادات تا معاملات و عقود و حدود سایه افکن باشد .
۴) نه تنها اخلاق که باید “عدل و عدالت” نیز در فقه طنین انداز باشد و رعایت جوانب عدل ، به رعایت “مصالح و مفاسد” است . مصالح و مفاسد باید به جای خود بازگشته و ملاک صدور احکام قرار گیرد تا راهگشا بودن و نه محدودیت و ممنوعیت های فاقد دلیل معتبر را ، “جامعه دینی” لمس کند .
۵) ضروری است عنوان “شریعت سهله سمحه” از غربت در آید و جای خود را پیدا کند و بعنوان یک تئوری که دارای “اعتبار دینی” است به جایگاه اصلیش نشسته شود همانگونه که در فقهِ محقق اردبیلی چنین است ، در این صورت است که “فقه خوارجی” داعیه بر سخت گیری با عنوان هایی نظیر ؛ “حرام است ، حرام است .. و یا این عمل خلاف احتیاط است” دیگر دیده نخواهد شد.
۶) ضروری است که فقیهان از ورود به دائره “موضوعات و مصادیق” احکام شرعیه فاصله گرفته و تشخیص چند وچون موضوعات مختلف فردی ، خانوادگی ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی و .. را به کارشناسان مربوطه واگذار نمایند.
خواستگاه حملات به فقه چیست ؟
اگر فقه چنین است که ملاحظه نمودید ، این سوال نمایان میشود پس این همه حمله به فقه ، چرا ؟
خارج از نیت خوانی نسبت به حمله وران به فقه ، باید عرضه بدارم ؛ حملات به فقه اگر از پایگاه “عناد دینی” نباشد که اکثرا هم نیست ، بیشتر از امور ذیل ناشی میشود؛
یا این بی مهری ها ناشی از برخی هنجارشکنی بعضی از فتاوای فقیهانی است که در صدور نظریه شان ، ذره ای به مناسبات اخلاقی ، و یا حقوق فردی و شهروندی ، و یا به درک درست از مصالح و مفاسد ، توجهی ندارند!
و یا بازگشت حملاتشان به گله هایی است که از بعضی از حکومت های اسلامی دارند که با عنوان فقه و شعار فقاهت و شریعت شکل گرفته ، اما با ایستادگی در برابر حقوق مردم و ایجاد محدودیت برای آنان ، هر رطب و یابس فرد و یا جامعه را به دین خدا سنجاق میکنند و به غلط برای آن تئوری پردازی فقهی میکنند!
ویا این تهاجم های پی در پی ، ناشی از چیزی است که میبینند و انتظارش را ندارند ! مثلا خدای نخواسته در زندگی و منش و روش برخی از به اصطلاح فقیهان و یا هواداران فقه ، بویی از “فقه آل محمد(ص)” نمیبینند ! و آنچه دیده میشود این است خودشان و آقازاده های دست چندم شان ؛ بر خوان نعمت “دین” نشسته و ارتزاق میشوند و ارتزاق میکنند و درس زهد به جامعه میدهند ! و یا برای حفظ “دست بوسی و دست بوس ها” اگر تملق گوی قدرت ها هم نباشند ، ولی خدای نخواسته بر مظالم آنان سکوت میکنند!
در پایان به عنوان حُسن ختام اشاره به روایت معروف امام عسکری (ع) داشته باشم که فرمود :
“شیعه باید از فقیه تقلید کند اما نه هر فقیهی”.
والسلام
محسن_کدیور
ساعاتی قبل فتوای حرمت ساخت فیلمی سینمایی درباره مولانا و شمس از سوی دو تن از مراجع تقلید قم (ناصر مکارم شیرازی و حسین نوری همدانی) منتشر شد که «ترویج فرقه ضاله صوفیه» حرام است!
نزاع دو طایفه فقها و متکلمان با عرفا و فلاسفه نزاعی تاریخی است که گاه به خشونت و خونریزی هم کشیده شده است. اگرچه فقها و شریعتمداران در طول تاریخ دست بالای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی داشته اند اما هرگز نتوانسته اند دو جریان عقلی استدلالی فیلسوفان و حکیمان، و شهودی ذوقی عارفان و صوفیان را حذف کنند و این دو جریان عمیق در حاشیه فرهنگ اسلامی توانسته خود را حفظ کنند و میراث ارزشمندی به یادگار بگذارند. با اطمینان میتوان گفت عرفان و تصوف بخش جدانشدنی فرهنگ اسلامی و از جمله اجزای پرافتخار فرهنگ ایرانی، و مولانا و شمس از مفاخر اسلام و ایران بوده و هستند.
بدون تعارف کسی که عرفان و تصوف را برنمیتابد – هرکه میخواهد باشد در هر لباس و مسندی – «خشک مغز» است. بحث در عصمت صوفیان و عارفان نیست، آنها هم مثل هر بنی آدم دیگری خطای نظری و عملی داشتهاند. مگر فقها و شریعتمداران کم خطای نظری و عملی داشتهاند؟! معلوم نیست آراء مخدوش عارفان و صوفیان بیشتر از فتاوای خطای فقیهان و شریعتمداران باشد. با این تفاوت که اشکالات عارفان و صوفیان محدود به حلقه تنگ و کم تعداد مریدان است، اما خطاهای فاحش فقیهان ظاهربین در خیل مقلدان پرشمار فاجعه آفرین بوده است.
اینکه با اتکای خبرهای واحد که بیش از ظن افاده نمیکنند فتوا به اعدام و گرفتن جان مردم داده اند ضررش بیشتر بوده یا فرضا نظریه وحدت وجود که محمل صحیح عرفانی و فلسفی هم دارد؟! راستی فتوا به فرودستی زن و پرده نشینی نیمی از جامعه بشری دادن قبیح تر است یا فرضا سماع صوفیانه که مختص اندکی از فرق تصوف است؟ حلاج و عین القضات و سهروردی را تکفیر و اعدام کردن، ملاصدرا را تکفیر و یک دهه خودتبعیدی، درس اسفار طباطبایی را در حوزه قم تعطیل کردن و تخریب حسینیههای دراویش نعمت اللهی گنابادی پیشینه سیاه همین تفکر متحجر منجمد ارتجاعی واپسگراست.
نگاهی به فتاوی بی پایه این جریان بیندازیم. این موارد فرضی نیست، متاسفانه عین واقعیت است. دوش حمام حرام است، تلگراف، تلفن، رادیو، تلویزیون، ماهواره و اینترنت حرام است، موتورسیکلت و دوچرخه سواری زن و رفتن زنان به ورزشگاه و تماشای مسابقات ورزشی مردان حرام است، موسیقی و خوانندگی خصوصا خوانندگی زن حرام است. فقه این افراد «حرامنامه» است و شریعتشان ممنوعیت.
اگر در طول تاریخ کار دست این مفتیان خشک مغز بود شاهکارهایی همچون مثنوی مولوی، منطق الطیر، حدیقه الحقیقه و دیوان حافظ امکان تولید نداشت. متاسفانه تفکر سنتی حاکم بر حوزه های علمیه با هنر، ورزش، عرفان و دستاوردهای دوران مدرن سر ستیز دارد. این ستیز جاهلانه و تنگ نظرانه و از سر خشک مغزی است. بحث بر سر این نیست که در هنر، ورزش، عرفان و دستاوردهای دوران مدرن امر نادرست و قابل نقدی وجود ندارد. اما نقد تنها در فضای آزاد و امکان آزادانه تولید محصولات هنری، ورزشی، عرفانی و مدرن میسر و موثر است. با تحریم و تکفیر و خفقان چیزی حل نمیشود و از قضا سرکنگبین صفرا میافزاید.
عرصه هنر، ورزش، عرفان و مدرنیته با فتوا و استفتا و مفتی به سامان نمیرسد. چقدر کوردلند گروههای فشار که استفتا را اسباب فشار بر فرهنگ و ورزش و نشاط و عرفان و مدرنیته کردهاند. چقدر جاهل و بی بصیرتند مفتیانی که در اموری که هیچ ربطی به فقه و فقاهت ندارد و آنها هم کمترین اطلاعی از این امور ندارند فتوا می دهند و آبروی فتوا و شریعت را میبرند.
حوزه فقه محدود به مناسک (عبادات شخصی)، شبه مناسک (خوردنیها، آشامیدنیها و روابط جنسی) و اندکی امور اجتماعی به عنوان معاملات است. سیاست، اقتصاد، حقوق (خصوصا حقوق کیفری)، هنر، ورزش، عرفان، علوم تجربی و انسانی و اجتماعی، امور عقلی و فلسفه و اعتقادات از حوزه فقاهت بیرون است. فتوای فقیه محدود به سه حوزه پیش گفته است. اگر فقیهان پا را از گلیم خود فراتر گذارند عِرض خود میبرند و زحمت ما میدارند.
مصیبت ما فقط از حکومت دینی و ولایت فقیه نیست. مصیبت دیگرمان از تفکر سنتی مسلط بر حوزههای علمیه (قم، نجف، مشهد، اصفهان و …) است که میپندارد با تلقی گذشتگان از شرع میتوان همه امور دوران مدرن را سامان داد. هر دو تفکر (اسلام سیاسی حکومتی و اسلام سنتی) با چنین بولفضولیهای دارند به بالا آمدن حکومت سکولار و به حاشیه راندن فقاهت پرمدعا و تمامت خواه کمک میکنند، و نمیدانند که دارند چه خدمتی میکنند! شریعت نیاز به بازخوانی دارد تا از شر این فتاوای یاوه و بیپایه نجات پیدا کند. منبع : کلمه
Posted: 30 Sep 2019 12:22 AM PDT
علیرضا کفایی
عدهای از طلاب برای ملاذ الانام رقعه ای نگاشته اند و عشق را به مسلخ فتوای دین برده تا عبارت ضاله! را بر عرفان تامه بار کنند و آن فقیه، فتوای بر عین همان نامه به پسند خاطر آنان داد، فتوایی که رجحان جزمیت و تعصب و تحجر است بر درایت و بینش و اندیشه؛ جزمی که در آن نامه افشا شده همان عصبیتی است که در نهروان از خوارج سر زد و در نهایت خنجری شد تا فرق عدالت بشکافد و به گمان خود راه عرفان الله بر بندند، اما بیداری و روشنگری نگذاشت تا جزمیت و تحجر ریشه دوانده و تعصب بر سلوک دینداران استیلا یابد.
مولانا را نیازی به دفاع این و آن نیست و نیازی هم نیست که بر اثبات معرفت وی از نقل دیگران شاهد آورند هرچند مضایقه از گفتار بزرگان هم نمیتوان کرد ولی او خود آفتاب تابانی است که تاریکی سوز است و سرما کش، به فتوایی نمی توان رخنه در نور کرد که پر و بال میسوزاند.
«پرسید یکی که: عاشقی چیست؟ گفتم که: چو من شوی بدانی»
جانفروشان بارگاه عدم وخرقه پوشان خانقاه قدم؛ از قلم اهل فتوا نهراسند که طریق الی الله پیموده، نه معطل مفتی اند و نه هراس بدنامی دارند و نه اشتیاق خوشنامی؛ «آنها که ربوده الستند از عهد الست باز مستند»، آنان که در گریوه اخباریون گرفتارند و هر چه را نتوانند ادراک کنند به طرفه العینی تکفیر می کنند، حجاب ابدی به همان فرمان ازلی بر جان دارند که مولانای جانها و آن وارسته از دنیا و مافیها فرمود:«…. همت از این عالیتر کنی و مرکب دین، تیزتر برانی از نظارۀ دنیا درگذری و به تماشای عقبی هم چشم نگشایی تا جمال ذوالجلال ببینی…»
ای عجب! مدعیان دین حکایت دیگر می کنند و در دایره ای گرفتار شده اند که از اول تا به آخر یک دور است و مابعد آن فقط تکرار مکررات، دور باطل، قرنها پیش حکم ارتداد بود و ضاله! و امروز همانها استناد و اثبات بر دین و مفخر حوزه، براستی مگر اسفار صدرا را همین تکفیریها به انبر نمی گرفتند و لعن و نفرین نمی کردند؟، اساس غلط است؛ دعوی فقه با خون ریختن از عشق؛ یعنی بر باد دادن دین، هنوز هم از پس این قرون و سالها فتوای حرام؟
شگفت است که در وادی طلب فقیهانه نظر می دهند، عرفان کار دل است، به باد و بروت فقه در نمی ماند لکن فربه تر میشود چون حریف سخت بی دست و دستار است و از قبل سپر انداخته
آن طرف که عشق می افزود درد
بوحنیفه و شافعی درسی نکرد
نگوئیم مثنوی بخوانید تا جان را صیقل دهد تا پند گیرید که بس دریای پر از موجهای سنگین دارد و نهنگان بسیار، به آسانی نمی توان از این دریا با کلک شکسته عبور کرد ولی لااقل مجالس سبعه را می توان نظری افکند و پند و اندرزها که بیشتر از رسول الهز است را دریافت تا این تعریض بر شما ننویسند که «حجاب دیده نامحرمان زیادت باد» که «باده عشق در ده ای ساقی تا شود لاف عقل در باقی»
فقیهی که معرفتی بر عرفان نداشته باشد کف می بیند و نمی داند دریا دیگرست و چه تمثیل و تعریف و تعریضی مولانای کبیر در مثنوی بر آن دارد:
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب
کف همیبینی و دریا نه عجب
ما چو کشتیها بهم بر میزنیم
تیرهچشمیم و در آب روشنیم
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
محسن_کدیور
محمود فتوحی: پرسشی داریم از آیات عظام (نوری همدانی و مکارم شیرازی) که به ضلالت عارفان نامدار ایرانی حکم دادهاند.
▪️چگونه شیخ بهایی شیخالاسلام شیعیان در اصفهان به ضاله بودن آراء مولانا پی نبرده است و در کتابهای خود دهها بار از آراء و اقوال جلال الدین بلخی معروف به الرومی نقل آورده و او را ستوده است؟
▪️آیا صدر المتألهین شیرازی، حکیم بلندآوازۀ و فیلسوف مؤسس شیعی که در کتابهای خود مکرر به آراء و اشعار ابن عربی، سنایی و مولوی استناد جسته است ضاله بودن ایشان را درنیافته است؟
▪️چرا فیض کاشانی که بارها اشعار مولانا را تتبع کرده و منتخب
سراج السالکین از مثنوی را گردآورده است قادر به تشخیص ضلالت ایشان نبوده است؟
▪️چگونه حکیم حاج ملاهادی سبزواری درنیافته که بر کتاب ضاله مثنوی رومی تفسیر مینویسد؟
▪️چگونه امام خمینی به اضلال عرفا پی نبرده و در کتابهای آداب الصلاه، مصباح الهدایه، شرح دعای سحر از سخنان مولوی و دیگر صوفیان نقل آورده است؟
از نظر حضرات آیات چرا این صدور کبار تشیع درنیافتهاند که مروّج فرقۀ مُضلۀ صوفیه هستند؟
جهت اطلاع استفتاءکنندگان گرامی
ملاصدرا در آثار فلسفی با لقب ستایشآمیز «العارف القیومی المولى الرومی» از مولانا جلال الدین محمد بلخی یاد کرده و حتی در متن عربی اسفار به ابیات مثنوی فارسی استشهاد جسته است (اسفار، 1/ 14؛ 2/334؛ 3/ 434؛ 6/327)؛
صدرا در رسالۀ سه اصل نیز فراوان ابیات مولانا را به خدمت گرفته است (همو، سه اصل، ص 12، 31، 55-56، 71-72، 75، 91، 96، 104، 109). او همچنین یک منظومه بلند به نام ساقینامه به سبک بیان و اندیشه مولانا در بحر رمل مسدس سروده است.
ملامحسن فیض کاشانی فیلسوف قرن یازدهم (1007- 1090 ق) شاگرد و داماد ملاصدرا با نگرش فلسفی، منتخبی در حدود هشت هزار بیت از مثنوی را به نام «سراج السالکین» (گردآوری 1032 ق) فراهم آورده است. فیض در مقدمه این منتخب میگوید:
کردم از روی بصیرت پیروی
شش کتاب مثنوی معنوی
برگرفتم زان بحار پر درر
جوهری چند از فراید وز غُرر
جمع کردم از برای سالكان
تا که زاد راه برگیرند از آن
دادمش ترتیب و نظم تازهای
تا بود نیکو و نیک آوازهای
نام او کردم سراج السالكین
شب فروزان گوهری چون شد ثمین
سالكانش چون در اوراد آورند
شاید این بیچاره را یاد آورند
فیض کاشانی منخباتی از آثار عارفان فراهم کرده از جمله « منتخب الفتوحات المکیة »، «منتخب مکاتیب قطب الدین بن محیی»، «منتخب مثنوی مولانا» و «منتخب غزلیات مولانا». منتخب اخیر در حدود سه هزار بیت از غزلهای شمس تبریزی بوده است. فیض در غزلیات خویش نیز بیش از ده بار به استقبال غزلهای مولانا رفته است.
در قرن یازدهم گاه برخی ابیات مولانا موضوع شرح و بحث علمای شیعی واقع شده است. از جمله
▪️علی بن فضلالله گیلانی فومنی (ف 1018 ق) حکیم شیعی در دفاع از مولانا تفسیری بر بیت تحریف شدهی او نوشته است.
▪️قطب الدین محمد لاهیجی اشکوری (ف 1075 ق) نیز بیتی از مثنوی را شرح کردهاست.
▪️میرزا حسن بن محمدصادق خان که خود از علمای ملازم شاه عباس اول بوده، نیز شرحی بر مشکلات مثنوی نوشته است.