ایزدا!
اگر تو را جستم و نیافتم،
چشمانم را کور خواهی کرد؟!
گمان نکنم، این چنین باشی
اگر پایم سوی تو کشید و رفتنی نبود،
پایم را خواهی شکست؟!
گمان نکنم، چنین باشی
اگر صدایی از تو آمد و نشنیدم، و یا به نشنیدن گذشت
گوشم را سرب داغ خواهی ریخت؟!
گمان نکنم، چنین باشی
اگر دیدمت و عاشقت نشدم،
به سرد مزاجی ام تنبیه خواهم شد؟
گمان نکنم، چنین باشی
اگر دلم سودای تو نکرد،
رگ هایش را پاره خواهی کرد؟
گمان نکنم، چنین باشی
اگر دستی نگرفتم
تو نیز دست مرا نخواهی گرفت؟
نه گمان نکنم، چنین باشی
اگر با تو سخن نگفتم
زبانم را لای دندان های خرد شده ام له خواهی کرد؟
گمان نکنم، چنین باشی
نه تو را اینگونه نیافتم ای خالق همه هستی
این چنین عقده ایی و عاشق تنبیه