جریانی در کشورمان، تفکر سید جمال الدین اسدآبادی [1] را بین ایرانیان رواج داده، و برجسته می کند، و خواهان گسترش و الگو شدن آن می باشد، و آنرا در سرلوحه سیاست های کشور قرار می دهد، سید جمالی که مرز نمی شناسد، و تنها دغدغه اسلام و مسلمانان [2] را دارد.

 سید جمال ایرانی است، [3] و اهل همین اسدآباد همدان خودمان، اما با همه نقاط قوت تفکر و همت عملی اش، نسبت به کشور خود احساس خاصی ندارد؛ خدمت به شاه ایران را، مثل خدمت به شاه مصر، حاکم عثمانی در استانبول و... می بیند، برای او مهم نیست که به کدام کشور خدمت کند، برای او مهم این است که، آن کشوری که برایش کار می کند جزو جامعه اسلامی باشد، در این تفکر به هر کدام خدمتی شود، تو گویی، به اسلام و مسلمانان خدمت شده است، و این نهایت آمال و آرزوی اوست.

سید جمال به دنبال مجد و عظمت اسلام و مسلمانان، و آرزویش دیدن این مجد و عظمت اسلامی است، این در حالیست که تاریخ نشان داده است که در ذیل امپراتوری های با مجد و عظمت گذشته اسلامی، ایران و ایرانیان در بدترین وضعیت ممکن بوده و شرایط بسیار بد و ناگواری را طی کرده اند؛

سید جمال در بین همه ی ملل اسلامی حضور دارد، گاهی به زبان عربی چنان سخن می گوید که در بین اعراب چنان عرب به نظر می آید، که در مصر، با آن درجه از شدت شیوع ناسیونالیسم عربی، در بین متفکرین مکتب قاهره پذیرفته شده، او و تفکرش پای می گیرند، و گاه به مقام رهبریت، و میدانداری هم می رسد؛ از این لحاظ او برای ایرانیان و پارس زبانان افتخار بود، چرا که یک ایرانی این چنین میداندار چنان صحنه های تفکری و علمی شده بود،

اما این میدان داری برای ایران و ایرانیان هموطن او، سودی نخواهد داشت، بلکه ضرر نیز دارد، چراکه ایران و ایرانیان به یک ایرانی و یا حتی یک متفکر وارداتی نیاز دارند که دردهای جامعه آنان را بشناسد، و درمان کند، تهدیدهای جامعه آنان را ببیند و رفع نماید، عامل های ویرانی ایران را بشناسد و راه حل دهد، منافع آنان را بداند و تحصیل کند و... و سپس به حوزه های تمدنی، همسایگی، همدینی و... برسد، ایران شدیدا به چنین انسان هایی نیاز دارد، تا عقب ماندگی های خود را که سده هاست او را همراهی می کنند، جبران نماید، تهدیدها را از ایران دور نماید، بقای سرزمینی و تمدنی ایران را تضمین کند، تا از صفحه بازی سرزمینی، تمدنی، زبانی، فرهنگی و... حذف نشود؛

سید جمال مثل تمام ایرانیانی که در خدمت به فرهنگ و تفکر دیگران، گُل کردند قابل احترام و افتخار آمیز است، [4] اما سید جمال در بین اعراب و پارس زبانان، چنان فرا مرزی فکر و عمل می کرد، که حتی معلوم نبود اهل کجاست، چه دین و مسلکی دارد، این بود که حتی در ملیت و مذهب او نیز، گاه دچار تردید می شد، که او آیا از اسدآباد همدان است، یا اسدآباد خراسان بزرگ (در استان کُنَر) و...،

او متفکری اسلامی است که مرز نمی شناسند و دنیایی از به هم پیوستگی را، در بین مسلمانان، برای آنان را در نظر دارد، جامعه ی مد نظر در تفکر سید جمال، جامعه بدون مرزیست که به آن جامعه اسلامی می گویند، امت واحده، که وجه محوری و وحدت بخش آن دین اسلام است. که می توان آنرا نوعی بین المللی گرایی (انترناسیونالیسم) [5] اسلامی نامید، که مجد و عظمت اسلام و مسلمانان را سر لوحه کار، تفکر و عمل و آرزو و اولویت خود دارد، همانگونه که کمونیسم و مارکسیسم وجه محوری انترناسیونالیست های چپ دنیاست، و به تشکیل شوروی منتهی می شود.

رگه های چنین تکفری را می توان در تشکیلات احزاب وابسته به تفکر اخوان المسلمین [6] دید که در قالب احزابی با نام "جماعت اسلامی" و... در گوشه و کنار دنیای اسلام، روند خزنده خود را برای تحقق یک دنیای بی مرز اسلامی، دنبال می کنند، که مَثَل روشن چنین دنیایی، و بروز عینی آن همان امپراتوری عثمانی است، که مرزهای آن تا قلب اروپا و شمال افریقا و آسیا پیش برده می شود،

در تفکر اخوانی رجب طیب اردوغان (رئیس جمهور) در ترکیه، یا حاکمیت قطری ها، یا در مصرِ زمان محمد مرسی (رئیس جمهور مخلوع مصر)، و در تونسِ راشد الغنوشی، و در شبه قاره هند در قالب حزب جماعت اسلامی و... رگه های چنین تکفری تبلور می یابد.

چنین انترناسیونالیسم با وجوه تفکر اخوانی، و با رگه هایی از تفکر سید قطب (از رهبران اخوانی مصر) را، بدون ذکر نام، و بیان رسمی، در تفکر جاری سه دهه ی گذشته ج.ا.ایران، هم می توان دید، که تاکید اکید خود را بر موضوع قدس و نبرد بین اسراییل و فلسطنیان قرار داده، و آنرا در مرکزیت، سیاست خارجی ج.ا.ایران قرار می دهد، و اولویت اول کشور دانسته، و تمام ظرفیت کشور را برای آن بسیج، و صرف می کند، و به صورت دوفاکتو ایران را نیز در میان دنبال کنندگان این بینش و سیاست فرامرزی قرار داده است.

اما موضوع مهمی که از دید نظریه پردازان چنین سیاستی در ج.ا.ایران شاید به دور مانده، این است که، انترناسیونالیسم مد نظر سید جمال الدین اسدآبادی، سید قطب، حسن البنا، رجب طیب اردوغان و... موجودیت ایران سرزمینی و تمدنی را بر باد خواهد داد، همانگونه که انترناسیونالیسم دنبال شده توسط حزب توده به ریاست نورالدین کیانوری، در صورت موفقیت، ایران را به یک جمهوری از جمهوری های شوروی سابق تبدیل می کرد؛

دنبال کنندگان چنین انترناسیونالیسمی، باید بدانند که چنین بین المللی گرایی اسلامی، در صورت موفقیت، جهان اسلام را در بهترین حالت، به شکل نمونه های مدرن ایجاد شده، همچون نظام جمهوری های شوروی کمونیستی تبدیل کرده، و شوروی اسلامی را ایجاد خواهد کرد، یا در شکل قدیمی تر آن نظام خلیفه گری عباسیان بغداد نشین، و یا نمونه معاصر آن یعنی عثمانیان استانبول نشین را تجدید خواهد نمود،

 وضعیتی که در هر صورت، ایران و ایرانیان (و البته دیگر ملل صاحب فرهنگ و تمدن منطقه) از آن متضرر خواهند شد، و عوارض ناشی از این وضعیت را به چشم سر، در سطور تاریخ ایران، مصر شامات و... از هم اکنون می توان دید و مطالعه کرد، آنچه عثمانی ها با مردم تحت سیطره خود کردند، و آنچه عباسیان در تحت نظام خلیفه گری، با ایرانیان و دیگر مردم متمدن تحت سیطره خود در منطقه شامات، شاخ آفریقا، اناتولی و آسیای صغیر (ارمنی ها، کردها و...) و سواحل مدیترانه نمودند، امروز در پیش چشم ماست، تکرار و یا کمک به ایجاد دوباره آن، به نظر دور از حکمت و عقلانیت است.

هرگز به نظر نمی رسد در بُعد ملی، این رویه به نفع ایران و ایرانیان باشد و حاکمان ایران نیز، به عنوان امانتداران سکان هدایت ایران و ایرانیان در شرایط کنونی، نباید ایران و جهان اسلام را به سوی پاگیری چنین پدیده ایی در قرن 21 پیش ببرند؛

دنبال کنندگان این نظریه باید بدانند که، بازیگران دیگر این جریان، باز با وجه ملیگرایی نژادی و زبانی چنین پدیده ایی را دنبال می کنند، اگر ترک ها را در این مسیر گاه فعال می بینیم، آنان به دنبال زنده کردن نظام عثمانی اند، نه نظام خلیفه گری اسلامی عباسی، حرکت ترکیه برای ایجاد وحدت بین خلق های ترک زبان، در آسیای میانه و قفقاز، و در این سو نقش گیری اردوغان در موضوع فلسطین، که یک دهه است خود را فعال نشان می دهد، نوعی تاکتیک است تا هم از توبره، و هم از آخور بخورد،

ترک ها به عنوان یک سردمدار در اجرای تفکر اخوانی، امروز هر دو طرف (اسراییلی و عربی) را با خود همراه دارند، و همراهی می کنند، همانگونه که در موضوع جنگ اوکراین هم منافع ملی خود را در همین نوع سیاست و تاکتیک می بینند، که وسط بازی کنند، تا هم غرب (اوکراین) و هم شرق (روسیه) را با خود همراه کرده، سیاست های پایه ایی اشان را بر مدار منافع و امنیت ملی خود دنبال کنند، و بدین شیوه مزاحمی در شرق و غرب برای طرح های خود نداشته باشند، [7] کافی است به سخنرانی اردوغان در مجمع عمومی سازمان ملل در چند هفته گذشته توجه کرد، رگه های کاری ترک ها را محیط های بین المللی، با تکیه بر این ایده و نگاه را به عینه می توان در سخنان او دید، و در مقایسه با متن سخنرانی ابراهیم رئیسی به عنوان نماینده ج.ا.ایران در این سازمان نیز به روشنی گواه بر بین المللی گرایی متن او دارد، تو گویی رئیسی در سازمان ملل برای دفاع از اسلام رفته بود، و برجستگی از دفاع از منافع و امنیت ملی ایران در سخنان او دیده نمی شد. [8]

امروزه نبردهای داخلی در لیبی و...، ناشی از رقابت بین اخوانی ها و دیگر نحله های فکری، در بین کشورهای اسلامی است، و ترکیه باز هم، زعامت و زنده کنندگی امپراتوری عثمانی را برجسته می کند، که بیشتر از اسلامی بودن، وجه ترک بودن آن نزد آنان برجسته و مد نظر است.

بازیگر دیگر این بازی بزرگ، مصر است که در مشکلات خود، ناشی از تهاجم تفکر اخوانی غرق است، و دنبال منجی و کمک یاریست تا هم از جریان اخوان المسلمین، خود را نجات دهد، که مرکزیت تفکری و فعالیت خود را در مصر قرار داده، و هر از چندگاهی ستون های قدرت را در مرکز شاخ افریقا می لرزاند، و هم در جایگاه های رهبری کشورهای عربی، صندلی در خوری برای خود در تحولات منطقه محفوظ دارد،

مصر که خود زخم خورده حاکمیت اسلامی است، و زبان و فرهنگ و تمدن مصر باستان خود را، در نتیجه حاکمیت خلفای اموی، عباسی، عثمانی و... از دست رفته می بیند، نمی خواهد دوباره در انقیاد عباسیان، عثمانیان و... باشد، از این رو با عربستان و اسراییل، هر دو نرد عشق می بازد، تا در تحولات منطقه، بدون صرف هزینه ایی، در سایه آنها، تنها حضور داشته باشد.

می ماند عربستان، که بیشتر از آن که ادعای اسلامیت داشته باشد، خود را رهبر جامعه عربی می خواهد تا رهبریت ام القرای جهان اسلام. آنان به واقع همان امویان هستند که خواستار امپراتوری هایی بزرگ، و ثروتمند دمشق نشین و یا همان احترام و سروری و آقایی قریشی خود اند، که بر تجارت و ثروت و دین سلطه داشته باشند، و غازیان جنگجوی عثمانی را نمی خواهند که برای آنها کشورگشایی کنند، و بیشتر به کاروان های تجاری می اندیشند که ثروت و قدرت را برای مکه (و البته امروز ریاض کنونی)، و سران قریش معاصر به ارمغان آورد،

در این بین می ماند ایران، که در این نبرد تنهاست، نه تفکر جنبش اخوانی در فرهنگ ایران، و نه در منافع و امنیت ملی ایران جایگاهی، ندارند، و نه ایران با توجه به زبان پارسی رایج، و دین شیعه موجود، جایگاهی در بین اعراب و اخوانی ها خواهد داشت، که سردمدار شود و یا میدان را تعریف کند، و به طبع در میادینی می تازد که دیگران آن را ترتیب داده اند.

از این رو سیاستبازی ایران، در زمین بازی اخوانیگری و...، در موضوع فلسطین و اسراییل و...، در آخر به شکست ایران خواهد انجامید، و دستاوردی برای ایران و ایرانیان نخواهد داشت، و بهتر است ایران به موضع توازن منطقه ایی خود باز گردد، و از بازی در زمین های مغشوش و تار اخوانیگری و بین المللی گرایی اسلامی، که مشخص نیست به کدام ناکجا آباد خواهد انجامید، دست بردارد.

در این نبرد ناروشن، ایران را هم اخوانی های سلفی و بنیادگرا، هم مسلمانان دو آتشه خواهان انترناسیونالیسم اسلامی، و هم جریان مدرنیته جهان اسلام و... قربانی خواهند کرد، و به عنوان قربانی آخر، دم تیغ ندامت و پرداخت کننده خسارات خواهند سپرد، و در آن میدان تنها خواهند گذاشت.

ایران باید به موضع انترناسیونالیسم انسانی خود باز گردد، که تاریخی افتخار آمیز در آن دارد، و خود را از روند توحش جاریِ ناشی از تحرکات بنیادگرایی اسلامی، در نبردهای منطقه غرب آسیا، دور بدارد، چرا که در مسیر جریان فرهنگ انسانیست است که ایران و ایرانی گُل می کنند، و منجی ملل منطقه خواهند شد، تمدن سازی خواهد کرد، این توحش جاری در منطقه ما، حتی در جنگ های ایرانیان هم جایگاهی نداشته، چه رسد به فرهنگ مدیریت فضای فتنه، که حرکت در سایه – روشن هاست.  

  

[1] - سید جمال‌الدین اسدآبادی ۱۲۱۷–۱۹ اسفند ۱۲۷۵ خورشیدی همچنین مشهور به سید جمال‌الدین افغانی) اندیشمند سیاسی و مبلغ اندیشه اتحاد اسلام بود؛ همچنین از اولین نظریه پردازان بنیادگرایی اسلامی محسوب می‌شود. گفته می‌شود که جد سی‌ام وی حسین بن علی، پیشوای سوم شیعیان جعفری است. سید جمال‌الدین اسدآبادی اولین متفکر مدرن و فعال اجتماعی بود که نسبت به بیماری‌های اجتماعی جوامع مسلمان و ضعف‌های موجود در آن هشدار داد؛ و در مقابل قدرت‌های غربی اسلام گرائی را تبلیغ نمود. تأثیر او بر کشورهای اسلامی، مخصوصاً افغانستان، ایران و مصر شایان توجه است

[2] - پان‌اسلامیس یا اتحاد اسلامی به عربیالوحدة الإسلامیة انگلیسی: Pan-Islamism  نام یک ایدئولوژی است، که در آن سعی بر این است که، با اتحاد میان مسلمانان، هرگونه پیوند با میهن و قومیت با پیوندهای فراملی اسلامی جایگزین گردد واژه «پان‌اسلامیسم» نخستین بار توسط شرق‌شناسان اروپایی و دربارهٔ سیاست‌های توسعه‌طلبانه دولت عثمانی بکار رفت. این ایده توسط بسیاری از مسلمانان «چشمهٔ دروغ‌ها»] و «خیالات و اوهام استعمارگران انگلیسی»نامیده شد. برخی نیز سید جمال‌الدین اسدآبادی را بنیانگذار این تفکر دانسته‌اند. در طول تاریخ منابع و افراد گوناگون، تعاریف متفاوتی از پان‌اسلامیسم ارائه داده‌اند این تفکر در ایران نیز طرفدارانی در میان شیعیان داشته و در کنار پان عربیسم به مخالفت با تشکیل کشور اسرائیل و طرفداری از فلسطینی‌ها و تشکیل دولت فلسطین پرداخته‌است. در راستای این تفکر، روح‌الله خمینی بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی ایران، بارها از امت واحدهٔ اسلامی سخن می‌گوید بعد از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ این ایده در بین انقلابی‌های ایران رواج پیدا کرد.

[3] - گلدزیهر و جُمیِر می‌نویسند: «بنابر گزارش خودش، او متولد اسعدآباد در ولایت کنر، در شرق افغانستان بود.» نیکی کدی معتقد است که او در روستای اسدآباد، نزدیک همدان، در خانواده محلی سادات به دنیا آمده‌است. محمد عبده شاگرد و همکار سید جمال‌الدین و مترجم کتاب نیچریه وی به زبان عربی، در مقدمه ترجمه کتاب می‌نویسد، سید جمال‌الدین به دو علت در دولت افغانستان به مقام‌های وزارت رسید (نه در ایران): اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدف‌هایش برسد. دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج قرار داده بود برهاند یرواند آبراهامیان نیز معتقد است وی پس از مهاجرت به استانبول برای مخفی کردن زمینه شیعه خود، نام افغان را برگزید

[4] - مثل دانشمند و ادیب بزرگ ایرانی، جناب سیبویه شیرازی و... که مهمترین کتاب ادبیات پایه عربی را نگارش کرد.

[5] - بین‌الملل‌گرایی یا انترناسیونالیسم به انگلیسی: Internationalism مفهومی کلی است که بر عقاید و سیاست‌های منجر به منافع مشترک اقوام و ملت‌ها، تکیه دارد. این عقیده، با ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) پرخاشگر مخالفت دارد. اینترناسیونالیست‌ها برآنند که در صورت امکان‌نداشتن همکاری میان حکومت‌ها، این مساعدت بین ملت‌ها قاعدتاً امکان‌پذیر است. این مکتب بر آن است که بشر را به این آگاهی برساند که هر فرد متعلق به یک جامعه جهانی است. این باور همچنین تمایل به واگذاری درجه‌ای از حاکمیت ملی (از کمترین تا بیشترین) به مؤسسات بین‌المللی است. هواداران کمترین میزان واگذاری حاکمیت، آن را تا جایی می‌دانند که لازمهٔ حفظ و تقویت امنیت بین‌المللی است و هواداران بیشترین میزان واگذاری، از نوعی حکومت جهانی پشتیبانی می‌کنند و بین این دو نیز طیف‌های گوناگونی وجود دارد.

[6] - اخوان المسلمین یک جنبش فراملی اسلام‌گرای اهل سنت است که در بسیاری از کشورهای عربی طرفدار دارد. اخوان المسلمین را می‌توان بزرگترین گروه سیاسی سنی در جهان به‌شمار آورد. این جنبش در سال ۱۹۲۸ میلادی (۱۳۰۷ شمسی، ۱۳۴۷ قمری) در شهر اسماعیلیه مصر به رهبری حسن البنا بنیان نهاده شد و سپس فعالیت خود را به دیگر کشورهای عربی و اسلامی گسترش داد. این نهضت به تأثیر از اندیشه‌های سید قطب اندیشمند اسلامی، محمد جوزان الغزالی مبلغ اسلامی، سید جمال‌الدین اسدآبادی و محمد عبده در پاسخ به انحطاط داخلی مسلمانان و سلطه بیگانگان بر کشورهای اسلامی، به ویژه بر کشور مصر پدید آمد. اخوان المسلمین جهت رسیدن به اهدافش در زمینه‌های مختلف فرهنگی، نظامی و سیاسی به مبارزه پرداخت، و در این رهگذر چند بار به دست حکومت ملک فاروق منحل شد و طی آن شمار زیادی از اعضای آن دستگیر یا اعدام شدند. حامیان دولتی اصلی اخوان‌المسلمین، قطر و ترکیه هستند. دولت‌های بحرین مصر، روسیه سوریه، عربستان سعودیو امارات متحده عربی، آن را یک سازمان تروریستی می‌دانند. هدف اصلی انجام اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه مصر و جهان اسلام بود و بر سازندگی فرد مسلمان، خانواده مسلمان، جامعه مسلمان و نهایتاً حکومت اسلامی، براساس تمدن اسلامی تأکید نمود. شعار شناخته شده اخوان‌المسلمین «الاسلام هو الحل» (راه‌حل، اسلام است) است، اما شعار اصلی‌شان که هدف و نقشه راه‌شان را ترسیم می‌کند، چنین است: الله غایتنا، والرسول قدوتنا، والقرآن دستورنا، والجهاد سبیلنا، والموت فی سبیل‌الله أسمی أمانینا؛ خداوند هدف ما، پیامبر الگوی ما، قرآن قانون اساسی ما، جهاد راه ما و مرگ در راه خدا، والاترین آرزوی ماست. حسن البنا که این شعار و نقشه راه را برای اخوان تعریف کرده بود، در تبیین و معرفی آن، جماعتش را علاوه بر آنکه گروهی دینی سلفی می‌دانست، مجموعه‌ای سیاسی هم معرفی می‌کرد و از اینجاست که مجوز ورود به عرصه سیاسی را صادر کرد و به سرعت هم توانست نقش سیاسی خود را در موضع‌گیری در قبال تحولات جهان اسلام و جهان عرب ایفا کند. پس از مرگ حسن البنا برخی از گروه‌ها و افراد تندرو در جامعه آزاد شدند و به تدریج جماعت‌های جهادی کوچک و بزرگ مانند جماعت جهاد اسلامی در مصر شکل گرفت که بعدها پایه اصلی تشکیل القاعده قرار گرفتند. جماعت اخوان‌المسلمین سال‌ها مشی سیاسی خود را بر ارشاد و تبلیغ در بطن جامعة مسلمانان قرار داد تا جامعة اسلامی را برای برپایی حکومت اسلامی آماده سازد، ولی جماعت‌های جهادی خواستار حرکت‌های انقلابی و اصلاح امور به صورت جهادی شدند. سیدقطب که خود از نظریه‌پردازان مورد احترام جنبش اخوان بود، اساساً با مفهوم تحزب مخالف بود و سرشت حکومتی را که برپایه انتخابات و تحزب باشد، با روح اسلام مغایر می‌دانست؛ ولی جنبش اخوان‌المسلمین رسماً تحزب و تکثر در حکومت را پذیرفت و برخلاف جریانات سلفی جهادی که قوانین موجود را نتیجه تصویب کافران می‌دانند و اصولاً دموکراسی و تکثر را خلاف شرع تلقی می‌کنند، به گسترش سازمان سیاسی اخوان پرداخت. سیدقطب و برخی از اسلام‌گرایان سلفی، در آغاز چندان اهمیتی به مفهوم ملت نمی‌دادند و همواره بر امت اسلامی تأکید داشتند و ملت را مفهومی وارداتی و غربی دانسته و قومیت‌گرایی و ناسیونالیسم را نشانه‌ای از جاهلیت قلمداد می‌کردند، ولی به مرور زمان جماعت اخوان‌المسلمین با کاستن از نقش جهانی خود، تمرکز بیشتری بر ملی‌گرایی نمود؛ همچنان که می‌توان رگه‌هایی از ملی‌گرایی عربی را در دیدگاه‌های برخی از رهبران اخوان‌المسلمین مشاهده نمود 

[7] - ترک ها با وسط بازی خود در نبرد اسراییل- فلسطین و اوکراین – روسیه، دو کشور روسیه و اسراییل را برای باز کردن راه ارتباط مستقیم ترکیه به جمهوری باکو را با خود همراه کرده و در قدم اول قره باغ را تصاحب کرده و ارمنی های ساکن آن را آواره کردند، و امید دارند از گرفتاری ایران در موضوعات غرب آسیا از جمله فلسطین سود جسته گذرگاه زنگه زو را صورت واقعیت بخشند و ترکیه را از راه زمینی به باکو وصل کرده ایران را از روند کرویدورهای غربی – شرقی دور بزنند و راه ایران به اروپا را به خود منحصر نمایند.

[8] - احمد علم الهدی نماینده ولی فقیه در خراسان :  امام جمعه مشهد ادامه داد: "اینکه امروز می‌بینیم رئیس جمهور به سازمان ملل می‌رود و طوری بزرگترین قدرت‌ها را به چالش می‌کشد که سفیر رژیم صهیونیستی عصبانی می‌شود، از برکات دفاع مقدس است. جبهه‌ای که زمانی در شلمچه و کردستان بود، در کنار دریای مدیترانه تشکیل شده و دنیای اسلام در یمن، لبنان و دیگر کشورهای مقاومت در حال نبرد با دنیای کفر است." شهرکرد- ایرنا- نماینده مردم بروجن در مجلس شورای اسلامی، سخنرانی آیت الله رییسی در مجمع عمومی سازمان ملل را مقتدرانه و صریح ارزیابی کرد و گفت: رییس جمهور ایران زبان گویای ملت های مظلوم جهان بود.

روند تاریخی شیراز و اصفهان را باید با هم، و به دنبال هم دید، تا ایران را در روند طی شده اش متصل و پیوسته، مشاهده کرد و فهمید، شیراز با هخامنشیان، به نوعی آغازگر مکتوب کُلیت ایران تمدنی و بزرگ است؛ و اکنون در دوره پارادایمی اصفهان قرار داریم که با حاکمیت سلسله صفویان آغاز گردید، و آنان مکتب اصفهان را پایه گذاری و خلق کرده و به اوج رساندند.

صفویان باعث زنده شدن ایران بعد از یک به هم ریختگی مقطعی شدند، و توانستند موجودیت ایران را در برابر متجاوز توسعه طلبی، همچون عثمانی [1] ، تا حد قابل قبولی حفظ کنند، امپراتوری که همچون یک غول بلعنده، ملل همسایه را در خود می بلعید، و به پیش می تاخت، عثمانی ها از طریق سیستم فتح و پیروزی متکی به نوعی غازی گری [2] ، توسل به حکم جهاد اسلامی و... تنها در غرب و در اروپا، تا دروازه های وین در اتریش هم پیش رفتند [3]

اما پیشروی آنان در شرق، هرگز مانند پیشروی آنان در غرب نبود، و این ایستادگی صفویان بود که طرح های توسعه طلبی آنان را در این سو ناکام کرد، و باید به واقع از صفویان از این لحاظ متشکر بود که هم یکپارچگی ایران را باز یافتند، و هم آنرا، تا حدودی مقابل چنین غول متجاوزی حفظ کردند، هرچند در شکست هایی که صفویان مقابل عثمانی متحمل شد، سرزمین های بسیاری را به عثمانی ها باختیم،

از جمله به دنبال شکست در نبرد چالدران، که به رغم شجاعت سربازان و شاه صفوی، سرزمین های بسیاری که اکنون در حوزه های ترکیه، عراق و سوریه فعلی قرار دارند، که عمدتا هم محل سکونت اصیل ترین قوم ایرانی، یعنی کُرد هاست را از دست دادیم، که این شکست به لحاظ عدم تطابق سطح سلاح و تجهیزاتِ سپاه عثمانی در مقابل سپاه صفوی بود، و اما دلیل دیگر این شکست ها، تاکید صفویه روی شیعه گری است که باعث واگرایی قبایل کُرد اهل سنت، و گرایش آنان به عثمانی های هم کیش (اهل سنت) آنان گردید، و بسیاری علیرغم میل خود به عثمانی پیوستند و یا گرایش یافتند.

لیکن باید اذعان نمود که در نبود مقاومت مردانه صفویان، شاید این باخت ها می توانست بیش از این باشد که هست، و عثمانی این توان را داشت که مثل تمام دول آسیایی و آفریقایی خاورمیانه، در شرقِ بدون صفویان، مثل جبهه غرب، پیشروی کند، کاری که با وجود صفویان از آنجامش باز ماند، و این ایران بود که به عنوان سد محکمی، برابر پیشروی آنان در شرق ایستاد.

نقاشی مربوط به ساختمان های دوره صفویه در اصفهان

یک نقاشی از ساختمان های دوره صفوی در اصفهان - از نقاشی های مربوط به هتل عباسی 

ولی موجودیت صفویان در ایران روی دیگری هم دارد، که از قضا به عنوان یک دوره پارادایمی فکری و اندیشه ایی نیز، شکل گرفت و تاکنون برای ایران باقی مانده، و شرایط کنونی ایران نیز به نظر می رسد ادامه و نتیجه حرکت و سیاست فکری صفویان است، آنان گرچه نشان شیر و خورشید [4] ، یا همان نمادهای معنادار تاریخی ایران باستانی و تمدنی را در پرچم خود داشتند، و آنرا بالا کشیدند، و با خود حمل کردند، و به نوعی در مجد و عظمت ایران کوشیدند، اما از منش و فرهنگ گثرتگرای باستانی ایرانیان، به دور افتادند، و تکثرگرایی [5] فرهنگی، تفکری و مذهبی را به کناری نهاده، به سوی وحدت فرهنگی و دینی، و تکصدایی دینی – مذهبی و تفکری پیش رفتند، و سلطه این تک صدایی و انحصار فکری را پی گرفتند، و حتی در علم و معرفت نیز تسری داده، لذا مکتب اصفهان، مکتب تکصدایی، تک قرائتی و خفه کننده ی نفسگاه های فرهنگی، تفکری و علمی متنوع ایرانیانی را با خود به همراه داشت، که "غیر" خود از میان ایرانیان را "دیگری" تعریف، و له کرده و سرکوب شدید نمودند،  

صفویه علاوه بر عدم تحمل و مدارا در وجوه دینی و فکری، حتی اهل علمی همچون صدرای شیرازی که شاید آخرین فیلسوف نظریه پرداز ایرانی از آن عصر تاکنون نیز باشد را که در این عصر ظهور و به نظریه پردازی علمی و فلسفی پرداخت را نیز تحمل نکردند، و فقهای اصفهان نشینِ دربار شاه صفوی، او را به کوره دهات های گرم و خشک قم، تارانده و متواری کردند، و تحت تعقیب ملحد انگارانه خود قرار دادند، و بخش های ارزشمندی از عمر شکوفایی علمی این دانشمند ایرانی، در فرار و گریز از آنان گذشت و ضایع شد، تا جان از فتوای الحاد و زندقه آنان به سلامت ببرد.

دوستی برایم نوشت اصطلاح "مکتب شیراز و مکتب اصفهان ساخته (ذهن) خودتان است"، به درستی هم نوشت، این برداشت من از روند آغاز و انجام تاریخ ایران است، و این دو شهر را به عنوان سمبل دو مکتب جداگانه دیده و انگاشتم، و از آن واژه برای بیانش سود جستم، هر چند این تعبیر شاید ناپخته و نارسا به نظر آید، اما از معنا، مفهوم و مصداق هم خالی نیست،

چرا که روزی مکتب و رویه تمدن سازی و حاکمیتی شیراز، بعنوان آغازگر ایرانِ یکپارچه ی تمدنی است، که شامل تمام مردم و سرزمین هایی است که با آن در این اوج گیری شریک بودند و... و در حکمرانی فرهنگی و حتی سیاسی، کثرت گرایی و حق تنوع قومی، مذهبی و فرهنگی را به رسمیت شناخته و به ظهور و اوج رساندند، و وجود 23 ساتراپ نشین [6] متفاوت، با فرهنگ، زبان، خدایان، و اقوام گونه گون، خود نشان پذیرش تنوع و تکثر فکری – دینی هخامنشیانِ شیراز نشین دارد، که در محیط و اتمسفر مُلک پارس (شیراز) شکل مصداقی به خود یافته و اوج گرفتند، نتیجه این نوع نگاه و حکمرانی، توسعه و پیشرفت ایران بود، و کشور را در اوج تاریخ خود نشاند، و بزرگترین باهم بودن ها، پیشرفت ها را در هخامنشیان عملی کردند، و آنرا به عنوان یک الگوی جهانی برای بشریت، در نوع نگاهِ به همنوع، حقوق بشر مدرن و پیشرفته، توسعه ارتباطات، سیستم های اداری و کنترل و هدایت جامعه و... تبدیل کردند.

اصفهان اگرچه از شهرهای مطرح دوره تمدنی مذکور، و بعنوان اسپادانا، جی، سپاهان و... شهرت در خور داشت، اما بعنوان پایتخت صفویان، با صفویه به اوج خود به عنوان یک الگو و نظریه پرداز نگاه به بشریت، حقوق بشر مدرن و... در نوع خود دست یافت، اما در ذیل حاکمیت صفویان، با نفی کثرت گرایی و تاکید روی وحدت فرهنگی – مذهبی، باعث از هم پاشیدگی انسجام، حتی در حوزه ایران تمدنی و ایران بزرگ نیز شدند، بطوری که علاوه بر واگرایی ملل پیرامونی تحت حاکمیت حوزه تمدنی ایران بزرگ، یکی از دلایل واگرایی های مناطق و مردم شامل در این حوزه نیز گردیدند، از همین رو، عدم تحمل، مدارا، تسامح و تساهل، پذیرش تکثر و تنوع در فکر و اندیشه و... است که به خصوص جدایی مناطق خراسان بزرگ [7] از ایران را باعث می شود، که آخرین شهر، از شهرهایی که در این دوره می بازیم، شهر هرات است، که از قضا محل تولد شاه حاکم صفوی نیز می باشد.

اما ما آنرا به چه باختیم؟! شاید بتوان گفت یکی از دلایل این باخت، همین وحدت گرایی و نفی کثرتگرایی مذهبی و فرهنگی بود، که توسط صفویان دنبال می شد، که در پایتخت زیبای صفویان یعنی اصفهان، توسط حُکام و قدرت های پیرامونی شاه صفوی، از جمله فقهای شیعه حاکم در دربار صفوی دنبال، و نتیجه اش واگرایی خراسان از مرکزیت ایران شد.

و در ادامه همین جدایی ها و واگرایی ها بود که البته کار دست صفویه داد، محمود افغان، یکی از مردمان حاشیه نشین همین خراسان بزرگ، بر اصفهان نشینان، تاخت، و صفویه را برانداخت، صفویه که با تاکید بر شیعه گری، که دکتر علی شریعتی این نوع شیعه گری خاص را به "شیعه صفوی" تعبیر می کند، بسیاری از ایرانیان حوزه تمدنی را از ایران و ایرانیت تاراند، چرا که این چارچوب تحمیلی فکری و مذهبی صفویان را بر نمی تافتند، و عطای ایران را به تحمیل شیعه گری اش بخشیدند، و با ایران صفوی همراهی نکردند، و گاه به دشمن صفویان پیوستند،

 و ما این چنین یکپارچگی تمدنی و فرهنگی خود را، به فرقه گرایی مذهبی و فکری صفوی تقلیل دادیم، و حوزه وسیع تمدنی ایران را دچار واگرایی کرده، و در نهایت در چند مرحله جدایی، بسیاری را باختیم و نتوانستیم دوباره به دامن میهن باز گردانیم، که مردمان آنها، به واسطه دین و مرام متفاوت خود، نه جایی در وطن داشتند و نه از سلطه دشمن خلاصی یافتند.

این است که شیراز را با هخامنشیان بعنوان آغازگران ایران و مکتب کثرتگرای (پلورال)، مبتنی بر حقوق بشر، فارغ از دین و مذهب شان، به عنوان مکتب شیراز تلقی کرده، و اصفهان را با صفویان، بعنوان انتهای یک سیستم فکری در ایران که به نظر می رسد آخرین تیر ترکش فکری و حکومت ساز باید از آن یاد کرد، و آن را در نظر گرفتم، که در ایران شکل گرفت و مکتب تکصدایی، تک قرائتی، و وحدت فکری و دینی را در مُلک ایران رواج داد، که در این سفرنامه از آن به عنوان مکتب اصفهان یاد کرده ام، و مدافعان چنین منش و رفتاری را، به این دو مکتب ابتدایی و انتهایی در تاریخ ایران منسوب کرده ام،

بعد از صفویه، مکتب فکری جدیدی هنوز در ایران تفوق نیافته، و ایران در دوره سنتی صفویان ماندگار شده است، حال آنکه به نظر می رسد مردم ایران رو به افق تحقق دوره مدرن خود دارند، و شکاف عمده در اینجاست که ایجاد شده و هر روز وسیعتر هم می شود، و لذا ریشه انقلابات و خیزش های مردمی در ایران، چه در دوره مشروطه، چه در خیزش ملی شدن صنعت نفت، و چه در انقلاب 57 و چه خیزش های مردمی بعد از آن و... همه در این راستا ارزیابی می شوند، همین شکاف و تفاوت بین ایدئولوژی حاکمیت و نگاه مردم ایران به جهان و مقوله فرهنگ است که در حال گسترش است.

در آخرین صبح حضور در شیراز، گِرداگرد ارگ "وکیل الرعایای" شیراز، یا همان ارگ کریمخان زند، طواف کردم و جانی تازه گرفتم، تا سفری دراز، در حدود 500 کیلومتر، فاصله بین شیراز تا اصفهان را به تاخت بروم، مسیری که دروازه جنوبی ایران یعنی شیراز را، به نقطه مرکزی ایران کنونی، یعنی اصفهان متصل می کند، جایی که قلب تفکری سلطه یافته بر ایران کنونی نیز به نظر می رسد در آن، هنوز می تپد،

هر چند قاجارها با تسلط بر ایران، پایتختی را، از چنین اصفهانی، به تهران منتقل کردند، اما سلطه فکری و تمدنی اصفهان باقی ماند، و با اینکه پایتخت به تهران منتقل شد، ولی همچنان تفکر صفوی خود را به تهران رساند و به موجودیت خود ادامه داده و می دهد، و به نظر می رسد که دوره پارادایمی صفوی – اصفهان، هنوز نیز با رفتن قاجارها و آمدن پهلوی و رفتن آنان و... باقیست،

و مدافعان وحدت فکری – مذهبی و فرهنگ تکصدایی، تک قرائتی و... صفوی، که تسامح و تساهل در برخورد با موجودیت دیگران، مدارا با دیگر اندیشان، و قبول اصل تکثرگرایی در تفکر، و حق حضور دیگران را، منکر می شوند، آنرا برای سلطه فرهنگی خود خطر تصور کرده، و از جمله آنرا به غرب منتسب می کنند، در حالی که این نوع تفکر ریشه در قلب تاریخ ایران دارد، این است که ایدئولوگ های یک انقلاب آزادی بخش قرن بیستمی در ایران نیز، به محافظات باقی ماندن چنین تفکری تبدیل! و در قدرت پیش می تازند، تا جلوی هر گونه تکثر فکری، اندیشه ایی و... را در ایران بگیرند و...

 اکنون در سال 1402 خورشیدی، تو گویی من نیز با این گذر تاریخی، از شیراز به اصفهان، سفری سمبلیک داشته، و از دوره پارادایمی هخامنشی و باستانی – تمدنی شیراز، به دوره و پارادایمی صفوی و معاصر شیفت داشتم، و با این سفر بین این دو دوره، تحرکی مکانی را تجربه می کنم، و نه معنایی! چرا که تحرک معنایی به این روش میسر نیست.

نمایی از شهر اصفهان

نمایی از شهر اصفهان، در انتها کوه صفه دیده می شود

در این افکار بودم که با فرهنگ تکثرگرا، مدارا جو، و تسامح و تساهلگر شیراز، که در کنار "آب رکن آباد و گلگشت مصلای" شیراز شکل گرفت و حکمت خود را پرورش داد، خداحافظی کردم و به سوی شمال تاختم، و پلتفرم های محکم و استوار ادب و حکمت ایران معاصر، یعنی سعدی و حافظ و... را که در محیط شیراز زاده، پرورش و تکثیر شدند، و دوره جدید زبان پارسی، برغم سلطه فرهنگی و مذهبی مکتب اصفهان، همچنان مُلک خدایی آنان است را بدرود گفته، راه دراز بین شیراز – اصفهان را در پیش گرفتم،

راهی که به درازای دو پارادایم تاریخی – تمدنی می ماند، و یک ایران نیز از آن عبور کرده است، و ما هنوز وارد پارادایم ایران مدرن نشده، و یک پا (ی حاکمیتی) در دوره سنتی صفوی – اصفهان داریم، و یک پا (ی مردمی) در دوره مدرن جهانی، که بشریت با سرعت خیره کننده ایی، در این دوره پارادایمی مدرن به پیش می تازد، اما حافظان سنت در ایران، تمام تلاش خود را شبانه روز، با بکارگیری تمام امکانات ایران، دارند تا با حفظ این دوره سنتی و اقتضائات آن، از حرکت ایرانیان و شیفت آنان به سوی دوره جدید و مدرن باز دارند،

اما به رغم این، جوشش و خیزش حرکت به سوی دوره مدرن نیز، قدرت خودجوش و بی وقفه ایی دارد، و خیزش ها و خیزهای بلند آن، و موفقیت های آن قابل انکار نیست؛ که البته امیدوارم در فرایند این دو کشاکش قدرتمند، ایرانی باقی بماند تا دوره مدرن خود را ببیند، چرا که در دوره زایمان های مهم، گاه مادر (ایران)، جان خود را از دست می دهد، نمی خواهم بدبین باشم، اما این دوره شیفت تمدنی، برای ایران سرنوشت ساز است، و امیدوارم، این شیفت پارادایمی نیز به خیر بگذرد، و حداقل ایران فعلی پا برجا مانده، و از تجزیه و... مجدد، به دور بماند، چرا که برخی معتقد به این ضرب المثل پارسی اند که "دیگی که برای ما نمی جوشد، کله سگ در آن بجوشد" نیز مهم نیست.

هر چند به عقل و بصیرت ایرانی امیدوارم، به سرمایه های تمدنی و فکری خود، امیدوارم، تا این پایه های تمدنی و فرهنگی بر جای مانده از تاریخ دراز تمدنی ایران، به کمک آیند، و این شیفت تمدنی از دوره سنت، به دوره مدرن، با سلامت برای ایران و ایرانیان طی شود، شخصا مهم نیست چه سرنوشتی خواهم داشت، چرا که در پای نهال این خاک زرخیز و حکمت و افتخار خیز، میلیون ها چون من جان باختند، و اگر ما هم ببازیم، نه اولین بار است و نه آخرین بار، و مهم ایران است که باید به عنوان ظرف تمدنی، برای این مردم، و آیندگان باید باقی بماند، و مهمترین دغدغه من در این شیفت تمدنی ایران است.

شهردار شیراز، اگرچه در مقایسه با شهردار تهران، در حفظ و ماندگاری باغ های این شهر، تا حدود زیادی موفق بوده است، اما در ایجاد یک خط تاکسیرانی بین شیراز و اصفهان، قطعا شکست خورده است، و در مقابل مسافران بیشمار شهر شیراز، که در دوره کمبودهای بهت برانگیز فعلی، که حتی بلیط سفر با هواپیما و قطار را نیز نمی توان یافت، ناموفق و شکست خورده و شرمنده است،

چرا که در نبود امکانات قطار و هواپیما، مسافران شهر شیراز دو انتخاب دیگر به طور طبیعی خواهند داشت یکی اتوبوس های بین شهری و دیگری تاکسیرانی بین شهری، و در این بین مسافرانی که نمی خواهند و یا نمی توانند، به هر دلیلی، این مسیر دراز را، در همراهی با چند ده مسافر دیگر، در یک اتوبوس بین شهری، طی کنند، معمولا به تاکسیرانی بیش شهری روی می آورند، که شهردار شیراز در این خصوص، شرمنده چنین مسافرانی است.

خود را به ترمینال مسافربری شیراز رساندم، به امید این که با دو تن دیگر از مسافرانِ راهی شهر اصفهان، در این مسیر همراه شوم، و با هم یک تاکسی زرد و زیبا را، رو به اصفهان روانه سفر کنیم، اما وقتیکه با بار و بنه خود را بدانجا رساندم، در بهت و حیرت متوجه شدم، برغم تمام شهرهایی که در این دور و یا ادوار مسافرت هایم، از آن گذشتم، شهرداری شهر مهم گردشگری شیراز، چنین خط تاکسیرانی را بین شیراز و اصفهان راه اندازی نکرده است، و در حالی که باورم نمی شد که شهری با این عظمت گردشگری، از چنین بدیهی ترین امکان حمل و نقلی بی بهره باشد، در ناباوری با چنین پدیده ایی روبرو و باورم شد که نیست و ندارد.

پرسان پرسان متوجه شدم، برخی از مسافرکش های شخصی، بدین ضعف برنامه ریزی شهری متوجه گشته، و با حضور خودجوش خود در دروازه قرآن شیراز، این ضعف را جبران کرده، و آنرا در حد توان خود پوشش داده اند، و آنجا را پاتوق مسافرگیری مسیر شیراز به اصفهان کرده اند، اما با رفتن بدانجا، متوجه بلبشویی از قیمت هایی شدم که در غیبت مدیریت شهری شیراز، این اشخاص خود قیمت مسافربری در این مسیر را تعیین و روزانه اجرا می کنند،

تصویری از سی و سه پل در دوره خشکسالی

سی و سه پل بر بستر خشک زاینده رود

خلاصه خود و تنی چند از مسافران مسیر، دست به کار شده، وظیفه شورای شهر شیراز را، در غیبت مدیریتی آنان به عهده گرفته، و چانه زنی ها برای تعیین قیمت منصفانه مسافرکشی بین شیراز – اصفهان را آغاز، و با هر ترفندی که بود، قیمت طی مسیر مذکور را توافق کردیم، و به زودی با یک راننده که مدعی بود 17 سال است در این مسیر در آمد و شد است، راهی راه دراز بین شیراز و اصفهان شدم.

گندم های دشت های شیراز را تراشیده اند، و در برخی از مزارع به جای آن برنج می کارند! تا برنج مشهور "کامفیروز" را روانه بازار مشتاقان این تحفه ارزشمند و خوشمزه کنند، که خوردنش به قیمت از دست رفتن ذخایر آب های زیر زمینی میلیون ها ساله منطقه است، و ما نسل خودخواه، برای داشتن چنین پلوی لاکچری ایی در سفره خود، سهم آب های ذخیره برای نسل های آینده در زیر زمین را، بی شرمانه و بی رحمانه می کشیم، و در مزارع پر مصرف برنجکاری، از بین می بریم و به تبخیر گرمای خیره کننده جنوب، در این موقع گرم از سال می سپاریم، تا این جنایت نیز توسط نسل های آینده، در لیست سیاه جنایات دیگر نسل ما، در حق ایران و ایرانیان، و محیط زیست آن، ثبت و در تاریخ غمبار مان ذکر شود، و آیندگان مصیبت این داشته را که در آینده ایی نزدیک دیگر نخواهد بود، را با حسرت تمام یاد کنند، و بر حال خود بگریند، و بر باعث و بانیانش لعن گویند.

اکنون در حاشیه شرقی زاگرس به سوی شمال در حرکتم، و مسیر گردشگری را که از چهارمحال بختیاری تا کهگیلویه و بویر احمد و سپس شیراز، در نزدیک به هشت روز، به سمت جنوب پیموه ام را، به یک نیم روز، به سمت شمال باز گردم، تا در نقطه آغازین، در آخرین نقطه دایره سفرم به میانه های زاگرس، دوباره در اصفهان پایان دهم، و سپس به تهران باز گردم.

چند ده کیلومتری که از شیراز خارج شدم، به ترتیب گندمکاری های آبی، و سپس گندمکاری های دیم نیز به اتمام رسید، و در میان کوه های پراکنده حاشیه خاوری زاگرس، مراتع گیاهان خودرو گَون و... آغاز و در این میان صفاشهر، را پشت سر گذاشتم، در آپاتیه [8] یا همان شهر آباده راهی به سوی خاور ایران باز است، و مرا به سوی یزد و کرمان می خواند، وسوسه ام می کند، تا پیش از رسیدن به اصفهان، راه منتهی به شمال را وا گذاشته، رو به سوی خاور شکوهمند ایران شوم، راهی ابرکوه، و سپس یزد و کرمان گردم، اما برغم چنین وسوسه ایی، با راننده توافق کرده ایم که ما را به اصفهان ببرد، و در این سفر تنها نیستم، و به این وسوسه ها نمی شود توجه کرد.

همسفری که در این مسیر مرا همراهی می کند، از قشقایی های شیراز می گوید، از ناصرخان قشقایی [9] و دیگر خانان این ایل می گوید، که زمانی بعد از پیروزی انقلاب، در خیل نمایندگان مجلس اول بعد از انقلاب در تهران بودند، به گفته او، ناصرخان با خلخالی که مامور قدرتمند اعدام و... در آن سال ها بود، دچار مشکل شد، و کار به جسارت و دعوا و برخورد فیزیکی هم کشید، کینه به دل شدند، و نتیجه این درگیری، به تفرق بین آنان در آن موقع منتهی شد، حال آنکه هر دو در یک سنگر برای نابودی پهلوی ها مبارزه کرده، و انقلاب 57 را به ثمر رسانده بودند، و اینک در دروه بعد از پیروزی، انتهای قصه مبارزه آنان، به کشمکش بین انقلابیون سابق، تبدیل، و نهایتا هم به اعدام خسرو خان قشقایی انجامید، این همسفر، ناصرخان قشقایی را فردی باسواد و دانا اعلام می کند، که حاکمیت او بر ایل قشقایی باعث گردید، تا یاغیگری های و... مردان این ایل خاتمه یابد و...

شهر سورمق [10] که محلی ها آن را "سوره مه" می گویند، و سپس شهر آباده، که به شهر منبت کاری ایران شهرت دارد، در میانه مسیر خود نمایی می کنند، ورزشگاه شهر آباده، نام آپاتیه بر خود دارد، که ظاهرا نام روزنامه ایی نیز بود که در این شهر چاپ و منتشر می شده است.

آباده برایم زنده کننده خاطره سرود "قصه بابا"  است که زبانحال فرزندان مظلوم شهدایی است که پدران خود را در نبرد خسارتبار هشت ساله با رژیم بعث عراق از دست داده اند، و مظلومانه با مادران همسر از دست داده خود، بعد از مرگ پدرانشان، سخن می گویند، "مادر! برام قصه بگو، قصه بابا رو بگو و..." [11] هنوز نوای دلنشین بچه های آباده در ذهنم هست و حک شده است،

آنها برون داد جنگی هشت ساله هستند، با خسارت های عمده ایی از این دست، از جمله این فرزندان پدر از دست داده، همسران شوهر از دست داده که گلیم سنگین بازماندگان از شهدا را باید با خود از آب بکشند، و میلیون ها انسانی که خانه و کاشانه از دست دادند و... و اما بسیار جای تامل و تعجب دارد که مثل دیگر جنگ های دنیا، هیچ جنبش ضد جنگی بعد از آن کشتارها، معلولیت ها و مجروحیت های چند صد هزار نفره، و ویرانی های چند هزار میلیارد دلاری و... شکل نگرفت، تا به مقابله با پدیده شوم جنگ، پدیدآورندگان نابخردش، زمینه سازان خیانت پیشه اش، تئوری پردازان بی رحمش و... پرداخته تا دیگر بار شاهد تکرار چنین پدیده شوم و خسارتباری نشویم،

این یک رسم عادی در دنیاست که بعد از هر جنگی دلایل به وجود آمدن آن، افراد مقصر در آغاز آن و... را بررسی و مورد مطالعه قرار داده، تجربیات جامعه را در این رابطه پخته و مکتوب می کنند، و برای آیندگان به یادگار می گذارند، تا آنان بدانند و جلوی تکرار مجدد آنرا بگیرند، اما اینجا ایران است، همه چیز متفاوت است، جنبش های صلح طلب و ضد جنگ که شکل نگرفته که هیچ، بی توجه به چنین خسارات جبران ناپذیری، به عکس روند دیگری قوت گرفت، چنین جنگی هرگز نقد جدی نشد، مقصران، کاستی ها و ضعف هایش بحث نگردید و...

ساعت 12 و 17 دقیقه ظهر بود که در گرمای خفه کننده میانه روز، به آباده رسیدم، برخی از رانندگان شخصی مسیر شیراز – اصفهان برای خود برنامه ریزی خاصی دارند، آنان در ابتدای مسیر، قیمت تا اصفهان را فیکس کرده، و با مسافر خود، توافق می کنند، و در نیمه راه اصفهان به شیراز، یعنی در شهر آباده، مسافر را به مسافرکش های شخصی بین آباده به اصفهان، می سپارند، و بهانه ایی آورده، به شیراز باز می گردند، و ما نیز چنین بودیم، البته شانس و اقبال با ما بود و راننده ادامه سفر ما به سوی اصفهان، جوانی ورزشکار، بسکتبالیست و تحصیلکرده در رشته ی تربیت بدنی است، با ادب، با محبت، و البته تمیز و مردمدار، که به واسطه کرونا، شغل ورزشی خود را از دست داده، اکنون خرج خانواده اش را از این راه تامین می کند. و با سرعت خوبی که این راننده تازه نفس می رفت، شهرضا [12] به زودی میزبان ما بود، که بر تابلویی آنرا شهر سفال ایران معرفی می کنند.

از شهرضا تا اصفهان 75 کیلومتر بیش فاصله نیست، و به زودی این مسیر طولانی، با طی این مسیر نسبتا کوتاه، به پایان خواهد رسید، و در هتل زیبای عباسی اصفهان، که از بناهای فاخر حاشیه مجموعه تاریخی میدان نقش جهان تلقی می شود، شبی را خواهم ماند، تا در میانه راه شیراز به تهران، کمی جان دوباره بگیرم؛ مسیرهایی که تنها راه منطقی رفتن آن هواپیما و قطار است، اما این روزها تا حدود دو سه هفته بعد، هیچ پروازی، صندلی خالی برای فروش ندارد، لاجرم، توفیق اجباری سفری زمینی، حاصل آمد تا برای دیدار بیشتری از این مسیر، آنرا زمینی و با تاکسی های بین شهری طی کنم.

حیف که خستگی راه، و وسوسه دیدار دوباره از شهر زیبای اصفهان، که انسان از دیدار چندباره اش هم سیر نمی شود، مرا از توفیق درک حضور در هتل عباسی باز داشت، ورنه باید لحظه لحظه حضور یکشبه خود را در راهروهای زیبای این هتل قدم می زدم، و از راهروهای دراز و نقاشی های زیبای هنری اش، یک به یک دیدار کرده و در فرصت خوبی آنان را یک به یک ورانداز، و در عمق زیبایی هایش فرو می رفتم، و در معنای آن سیر می نمودم، هتل عباسی بهشت هنر زیبای نگارگری و بُروز هنر معماری زیبای اصفهان است، اینجا به واقع "اصفهان نصف جهان" است.

بار و بنه ی راه را بر هتل نهاده، و بعد از ظهر، کمی در خیابان های اطراف، از جمله در خیابان مشهور و تاریخی "چهار باغ" قدمی زدم، بر "سی و سه پل" حاضر شدم، جایی که بستر خشک زاینده رود، زیر این پل تاریخی، ورود ایران به دوره سخت خشکسالی و غم بی آبی آنرا فاش فریاد می زند، اما کو چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن، با این وضع در این مناطق هنوز برنج می کارند!

یکی از اهالی شهر، که خشک شدن زاینده رود را در ایجاد و گسترش فضای خشکسالی های پی در پی و ناامیدی، در بین مردم اصفهان، بسیار موثر می داند، معتقد بود، با هزینه کمی می توان در یک روند چرخشی آب ایجاد کرد، و آب را در زاینده رود جاری ساخت، به این صورت که آب در مسیر رود جاری می شود و به محض خروج از شهر، دوباره به بالای رودخانه پمپاژ شده و... با جاری شدن این آب گردشی، هم آب و هوای اصفهان ترمیم و تلطیف می شود، و هم کمک می کند تا بارندگی ها، دوباره به شهر باز گردد، بدون بارندگی آب های زیر زمینی مصرف شده و شاهد فرونشست های بیشتری خواهیم بود، فرونشست هایی که اصفهان، این شهر تاریخی را در معرض خطر جدی قرار داده است، او از فرونشست زمین زیر ساختمانی در شهرک بهارستان اصفهان مثال آورد و گفت، که اهالی صدای آب را در زیر زمین می شنوند، موازییک ها را که بر می دارند متوجه بیست متر فرونشست زمین در زیر ساختمان خود می شوند، ساختمان از اهالی آن تخلیه، چاله پر می شود و ساختمان دوباره نوسازی می شود.

بعلاوه این شرایط، از همه بدتر، نوجوانان دختر و پسر 14 تا 15 ساله، و کمتر و بیشتری را در حاشیه های زاینده رود خشک شده می توان دید که از عرضه کنندگان قلیان، کام دودی نابودگر می گیرند، که دندان ها، ریه ها و دهان و مری شان را نابود خواهد کرد، و چنین وضعی، گرد غم را بر چهره هر بیننده ایی می نشاند، و از دیدن سن دود و دخانی چنین پایین دچار افسردگی می گردد؛

طاقت نیاوردم و به رسم "امر به معروف و نهی از منکر"، به گروهی از آنان که در نزدیکی من، بر چمن های حاشیه پل نشسته و به قلیان ها، گروهی و به نوبت پک می زدند، رو کرده با خنده ایی که تلخ تر از گریه بود، گفتم "به خدا ریه های جوان و سالم شما لایق این دود نیست، هنوز برای چنان ریه هایی زود است که آنرا مملو از چنین دود کُشنده ایی کنید، این دود لایق ریه های سیاه و پیر و به پایان رسیده هم نیست، چه رسد به شما که در ابتدای راه زندگی هستید!".

یا لبخندی از محبت از من گذشتند، و حیا مانع از شلیک کلماتی شد که آنان نیز در دل داشتند، و می توانستند چون دیگرانی بگویند: "برو عامو! نَفَست از جایی گرم بیرون می آید و..."؛ ابراز نظری از سوی آنان نشد، مهربانی کردند و ختم به خیر شد، چرا که در چهره های آنها حرف های ناگفته بسیاری را می توان حس کرد، که می تواند به سوی هر آمر به معروف، و ناهی از منکری شلیک کنند، و از وضع حال و آینده خود بگویند و ناامیدی ها و.. اما حیا و بزرگمنشی آنان، مانع از آن گردید، و شکر خدا مرا از چنین بازخوردی بی نصیب گذاشتند.

چهار باغ خیابانی است که از دفعه قبل دیدارم از اصفهان، تغییر دکوراسیون داده، و راه بر عبور اتومبیل ها بر بخشی از آنرا بسته اند، و من تا میدان نقش جهان را پیاده قدم زدم، از میان بازار هنر گذشتم و در خیابان فردوسی، از خوردنی های اصفهان شکمی سیر کردم،

در بازگشت چند جوان خوش ذوق، تاتر خیابانی را با مضمون سیر تحول و گسترش فضای مجازی، و رواج بازی های رایانه ایی در میان کودکان جامعه ما و...، بر پا کرده اند، چهار جوان با متوسط سنی حدود سی سال، لباس های کودکی، به قامت جوان و رشید خود پوشیده، و چنان هنری، در نقش کودکانی کم سن و سال به خرج دادند، که در دل به آنها احسن گفتم، و به واقع تحرکی چنان حسابشده، و هنرمندانه "میانه ی میدانم آرزوست" که خود را به خاک و خُل خیابان کشیدند، و حتی رقص هایی بر تابوت مردگان، که در آفریقا مرسوم است و مملو از موسیقی و رقص خاص تشییع کنندگان، در زیر تابوت است و...، را اجرا کردند، تا مفهومی اجتماعی را هنرمندانه، به خیل افراد حاضر گرد آمده در خیابان منتقل نمایند،

تعداد زیادی از تماشاچیان، چند لایه، ایستاده به تماشای این تاتر مشغولند، و عده ایی موبایل به دست، صحنه های خندآور، و مملو از طنز آنان را ثبت و ضبط می کنند، تا به مدد فضای مبارک مجازی، به دیگران نیز منتقل، یا برای اهل و دوستان شان، از خیابان چهارباغ تحفه برند، تاترهای خیابانی می تواند جایگزین، تفریحات گاه مخرب سلامتی امروزه جوانان ما شود، که به رفتن به فست فودها، نشستن در کافی شاپ ها، کشیدن قلیان در پارک ها و اماکن تفریحی، نوشیدن شراب هایی که معلوم نیست در کدام کارگاه مخفی و با چه عواقبی برای آنها ساخته اند و... محدود شده اند.

جامعه ما در یک عقبگرد به سوی دوره سنت، و عهد قاجار، در حال فراموشی بازار هنر فاخر و مدرن تاتر و سینما است، و در نبود چنین هنری، در سطح شهر و اماکن فرهنگی آن، به قهقرا خواهد رفت، و از سلامتی جسمی و روحی خود دور می شود، در حالی که هنر تاتر سرگرم کننده، آموزنده، تحول آفرین و... است، اوایل انقلاب ما حتی در مدارس هم گروه های تاتر داشتیم، یکی از ملزومات درسی ما اجرای یک تاتر بود، که در متن درسی آن را گذاشته بودند، در بزرگداشت سالگرد انقلاب حتما یک تاتر اجرا می کردیم و... اما امروز نه تنها سالن تاتر ساخته نمی شود حتی بازمانده ها از دوره گذشته نیز رونقی ندارند، در حالی که این امکان فرهنگی و هنری می تواند، همراه با انتقال مفاهیم اجتماعی، با استفاده از ذوق و هنر کارگردانان و بازیگرانی قدرتمندی چون اینان، به انتقال تجربه و مفاهیم، به جامعه تشنه ما اقدام کرده، آنرا به سمت درستی هدایت نماید، ضعف ها را گوشزد کرده، به جامعه ی به خواب رفته، تلنگر بزند.

جامعی که در چنین میدانی، گارد محافظ ذهنی، مقاومت، مشکوک بودن به رسانه های جمعی ملی، و سردمداران فضای تبلیغات عمومی، افراد، و دوره و زمانه را باز کرده اند، و شوق تماشا و غرق شدگی شان را در استقبال آنان از این تاتر فی البداهه و خیابانی می توان دید، کسانی که به بازیگران این صحنه تاتر اعتماد کرده، و بازیگران نیز مفهومی را غیر مستقیم، در غیاب مقاوت و گاردی آنچنانی، به آنان منتقل می کنند، و البته چنین دریافتی گیرا، و ماندگار خواهد بود؛ بر خلاف کارهای دیگری که ناشی از بی سلیقگی و... اجرا می شود و مقاومت آفرین، تنفر زا و... هستند.

بعد از یک مسافرت 500 کیلومتری، و چنین گَشت و گذارهای فشرده و خسته کننده ایی، خوابِ شبِ رویایی و بدون نقص، در هتل عباسی می چسبد، و صبح شاداب و تازه نفس، ورزش صبحگاهی ام را به بالا رفتن از "کوه صُفّه" اصفهان اختصاص دادم، تا پیش از صبحانه و به دنبال آن، خروج از اصفهان، جان و نفس خود را در این کوه تازه کنم، صفه صخره ایی ایستاده بر کناره شهر اصفهان است، که به دورش راه پیاده عجیب و غریب و ترسناکی کشیده اند، تا مردم اصفهان خطر، هیجان و کوهنوردی را در صخره های این کوه، یکجا تجربه کنند،

و البته گاهی خطر کردن ها، با یک بی احتیاطی و غره شدن به قدرت خود، و جدایی از راه عمومی که امن تر است، به مرگ هم ختم می شود، همچنان که روز قبل از حضورم، این کوه شاهد سقوط یکی از این خطر کنندگان بوده است؛ و یکی از کوهنوردان به هنگام راهنمایی ام، در خصوص مسیرهای صعود، به افرادی اشاره کرد که راه میانبری را به سوی قله در پیش گرفته و صعود می کردند، و گفت حادثه دیده دیروز، در همین مسیر میانبر به پایین پرت شد، و متاسفانه جان به جان آفرین تسلیم کرده است. تله کابینی، کسانی که پیاده قصد دیدار از این قله را ندارند را، به بالای کوه صفه می برد، اما اکنون خاموش است، خرابه های قلعه ایی تاریخی را نیز بر فراز این قله می توان دید.

صبح پنج شنبه است، و گروهی بر مزار چند شهید گمنامِ جنگِ خسارتبارِ هشت ساله با رژیم بعثی عراق، که بر دامنه این کوه آرمیده اند، حاضرند و برای خود برنامه زیارت عاشورایی را با مخلفات و اضافات، از جمله مصیبت خوانی و...، برنامه ریخته، و اجرا می کنند، صدای بلندگوهای بزرگی که استفاده می کنند، در کل کوه پخش می شود، حدود 30 نفرند که بر گرد این مزار رو به قبله نشسته و زیارت و مرثیه می خوانند، اما صدای بلندگوهای آنان در حد یک نشست چند صد نفره است، تو گویی بیشتر پخش همین صدا از بلندگوها را منظور نظر دارند، تا برگزاری یک نشست معنوی، یا زیارت خوانی، مرثیه گویی، یا مصیبت خوانی برای ائمه دین شان.

این حرکت به یک نشست سیاسی – عبادی، متینگ تبلیغاتی، و یا اردو کشی سیاسی – خیابانی بیشتر می ماند، تا یک عبادت جمعی و معنوی، چرا که چنان بلندگوهایی، و حرکت دسته ایی، و به صورت راهپیمایی، با حمل پرچم، پیشانی بند های جبهه، چفیه بر گردن و... که در بازگشت از مراسم داشتند، و البته صبحانه ایی که در کنار اتوبان، و در نزدیکی مجسمه کوهنورد، پایان بخش برنامه این تیم بود، که به دنبال آن سوار اتومبیل های شخصی شده و متفرق شدند، مشخص بود که احتمالا از چند محله و پایگاه هماهنگی کرده و این مراسم اینجا نتیجه این هماهنگی بوده است.

سه و یا چهار روحانی جوان نیز آنان را در این راهپیمایی آخر، رهبری، و در پیشاپیش آنان حرکت می کنند، که پیش از این هر کدام، جدا جدا، و در فواصل زمانی به این جمع پیوستند، در حالیکه دو تن از آنان را که، دو سه نفری همراهی و اسکورت شان می کردند، را در مسیر دیده بودم، و اکنون، در آخر برنامه، تمام شان در جلوی صف راهپیمایان تا محل صبحانه می آمدند،

یکی از آنها فرد مودبی به نظر می رسید، چرا که به رغم این که، روحانیون معمولا تامل می کنند تا تو به آنان ابتدای به سلام کنی، اما این جوان روحانی هنگام گذر از من، در مسیر، ابتدای به سلام کرد، ظاهرا نسل جوان روحانیت، این واقعیت را فهمیده اند که باید با مردم از در خضوع در آمد، و باب تکبر و خود بزرگ بینی و...، موقعیت آنانرا، بیش از پیش ویران خواهد کرد، شاید هم نه، او به سن تکبر نرسیده است!

نقاشی مینیاتور دوره صفوی

نقاشی مینیاتور مربوط به دوره صفوی

اما به نظر من، برنامه زیارت عاشورایی با این کیفیت، بزرگترین ضربه به پارامترهای ارزشمندی است که دستاویز چنین حرکاتی می شوند، از جمله همین شهدای مظلوم و بی نام و نشان، که سرمایه ملی هستند و خاص اهل عبادت، سیاست و... نیستند، متعلق به تمام ملت با تمام وجوه مختلف فکری، دینی، زبانی و قومی و... اند، که در گمنابی و بیکسی از همرزمان خود در صحنه جنگ و نبرد با متجاوزین بعثی باز ماندند، و در بی صاحبی و گمنامی شهید شدند و در زمین های عرصه جنگ و نبرد ماندند، و سپس اجساد مقدسِ بی نام و نشان شان یافته شد، و اکنون اینجا بی نام و نشان خوابیده اند، مصادره چنین سرمایه هایی از گناهان نا بخشودنی است؛

و البته این ضربه ایی بزرگ به زیارت عاشورا، عبادت جمعی، و البته معنویت و اهل معناست، که این شهدا را دستاویز یک حرکت، یا مانور حضور سیاسی – اجتماعی افراد و تفکر خاص قرار داده، و چنین سو استفاده هایی از اینها می شود، و دیگرانِ حاضر در این اماکن ورزشی و تفریحی را، از زیارت عاشورا، شهدای گمنام، معنویت، عبادت جمعی و... نیز بیزار می کند.

بیزاری، تنفر و اعتراض به صدای بلندگوها و... را، گاه در رفتار و گفتار برخی از کسانی که بامداد این روز تعطیل را، برای ورزش و کوهنوردی انتخاب، و به صفه آمده اند، می توان آشکارا دید، که به نوع برنامه ها، در بیجاترین نقطه ممکن، در این ساعات روز، اعتراض و تنفر ابراز می دارند.

تازه کل این برنامه چقدر جمع حاضران در صفه را (به فرض تاثیر مثبت)، تحت تاثیر قرار خواهد داد؟، چیزی حدود یک ساعت، اما 23 ساعت دیگر شبانه روز چه، نمی توان کل شبانه روز، کوه صفه را به عرصه تاخت و تاز چنین بلندگوها، و چنین راهپیمایی هایی قرار داد، و روی این نقطه ورزشی و تجمعی اصفهان، حضوری این چنینی داشت.

به نظر من چنین مراسمی بدون شوهای راهپیمایی گونه، یا بلندگوهای آنچنانی و... اثر مثبت بیشتری خواهد داشت، که جمعی از سر اخلاص، بدون قصد قبلی برای تاثیر گذاری بر دیگران، بر مزار این شهدای مظلوم حاضر شده، و جوی روحانی و معنوی برای خود ایجاد کنند، و برنامه ایی معنوی برای خودسازی داشته باشند، و از دیگرسازی ها بگذرند، و در چنین حالتی ممکن است گارد مقاومت دیگران را بر نانگیخته، و تنفر ایجاد نکنند، و رهگذران از حال خوب معنوی، و در سکوت و آرامش آنان و... ناخودآگاه، جذب آنان شوند؛ اما این یک امر روشن است که حرکات "شوآف" گونه اثر مقاومت، تنفر، اعتراض و... ایجاد می کند، تا اثر مثبت.

این گونه حرکات، حال و دعای اهل ریا را می ماند، که دیگران را به سمت بیزاری و تنفر از خود و مرام شان می برد، ورنه از عبادت اهل اخلاص، حتی آتئیست های فراری از دین و مذهب نیز لذت خواهند برد، چرا که این یک کار طبیعی است، و اثر طبیعی خود را خواهد داشت، از دل برخاسته بر دل خواهند نشست، ایجاد فضای مصنوعی اخلاص و عبادت، اثر دفعی و مقاومت و در نهایت تنفر ایجاد خواهد کرد.

 از آنان گذشته، و همراه با صعود کنندگان دیگرِ راهی قله، به سوی آن پیش رفتم، خود را به بام اصفهان، رسانده، جاییکه عده ایی از ورزشکاران کوهنورد، بعد از یک پیمایش خوب صبحگاهی، با لباس های متحد الشکل مشغول به نرمش بودند، کمی با آنان بودم، اما به خود ندیدم که ادامه راه داده، خود را به بلندای قله صفه برسانم، و بیدرنگ راه بازگشت در پیش گرفته، و خود را به هتل رساندم، تا پیش از ظهر، تشریفات خروج از هتل را انجام داده، و راهی ترمینال مسافربری بین شهری اصفهان شوم، و آنجا را به قصد شهر خوانسار [13] ترک کنم، تا شبی را نیز در کنار "گلستانکوه" ، در خوانسار مانده، و سپس راهی تهران گردم،

همچنان که اصفهانی ها، بر خلاف شیرازی ها به فضای میراث فرهنگی شهر خود مواظب و مراقب هستند، و آنچه بر ویرانی میراث گذشتگان در اطراف شاهچراغ در شیراز در جریان است، در اصفهان دیده نمی شود، بر خلاف شیراز، ترمینال های مسافربری اصفهان نیز، منظم است، و برای شهرهای اطراف سرویس تاکسی های زردرنگ گاه آبرومند و خوبی دارد، اما پیش از رسیدن به ترمینال، مسافربرهای شخصی، راه بر من بریدند، و با پیشنهادهای وسوسه کننده ی خود، مرا به جمع مسافران خود دعوت، تا با آنها راهی خوانسار شوم،

اشتباه من هم همینجا بود، چرا که بعدها فهمیدم راننده ناشی مذکور، مسیر کوتاه بین اصفهان تا خوانسار را واگذاشت، و ما را از مسیر جاده اصفهان - قم - گلپایگان به خوانسار برد، مسیری که صد کیلومتر طولانی تر از جاده دیگری است، که از مسیر اصفهان – داران به خوانسار می رود، و بدین وسیله راهی بسیار کوتاه را وانهاده، و طولانی ترین و خسته کننده ترین مسیر، نصیب ما شد، نمی دانم راننده ناشی بود یا قصد دیگری، از انتخاب این مسیر داشت.

برای اولین بار بود که در این مسیر می رفتم، لذا تسلطی بر مسیرها نداشتم، راننده که از بختیاری های اهل دزفول و در اصفهان ساکن شده بود، گفت "فکر بد نکن من از آن دست بختیاری هایی نیستم که آدم کشته باشم و از شرم شهر و دیار خود را ترک کنم [14] ، موضوعات کاری مرا به اصفهان کشاند". او نیز از تعداد افغان های ساکن در ایران در هراس بود و معتقد است تا 50 سال آینده با این حجم افغان های ساکن ایران، آنان تفوق جمعیتی خواهند یافت، چرا که ایرانیان در شرایط فعلی کشور، فرزندآوری را وا نهاده و رشد جمعیت مناسبی ندارند، در حالی که مهاجرین مذکور، هر کدام بین 5 تا 7 کودک به دنیا می آورند.

از دوراهی جاده گلپایگان با جاده اصفهان – قم که به سمت خوانسار پیچیدیم، معدن طلای موته [15] ، در آنسوی دشت، در کنار کوهی خودنمایی می کرد، یکی از مسافران همراه، از درآمد کشور از طلا گفت، و اینکه، "هیچکس در کشور نمی گوید، چقدر طلا استخراج می کنند، پول آن به کجا می رود، دست کیست؟!" این سوال هایی است که ذهن مردم را از میزان درآمد کشور از محل استخراج طلا، و محل خرج آن وجود دارد، شفافیت در این مورد، می تواند باعث رفع نگرانی های ذهنی مردم شود.

جاده موته به گلشهر از منطقه شکار ممنوع غرقچی می گذرد، و گلشهر مجموعه ایی از روستاهاست (گنجه جون، ورزند، فیلاخوس، گُوگَد و...) که با هم تجمیع شده و شهر جدید گلشهر را ساخته اند. در روستاهای مذکور برج های خشت و گلی را می توان دید که مشخصات معماری زمان ساسانی را دارد، و قدمت این روستاها را حداقل به زمان ساسانیان می رساند، گلپایگان بعد از گلشهر خود را نشان می دهد، که در اینجا دو راهی وجود دارد که یک راه فرعی، به شهر خمین و اراک ختم می شود، و راه دیگری که به خوانسار می رود، خوانسار شهری چسبیده به کوه های بلند زاگرس، و در پای گلستانکوه واقع است، که به عسل و گز، شهرت دارد، و گلپایگان نیز به کبابش و البته اکبر گلپا خواننده مشهور موسیقی سنتی ایران مشهور است.

گلستان کوه در شهر خوانسار

گلستانکوه در شهر خوانسار 

شبی را در این شهر خواهم گذراند، شهری که زنده است، و برای زنده ماندش تلاش هایی در جریان است، و مردانی دارد که کارخانجات نسبتا بزرگی را به این منطقه آورده، و آنرا با وجود خود، آباد کرده اند، بر بالای این شهر سدی را احداث کرده، که در تقویت آب های زیر زمینی این منطقه بسیار موثر خواهد بود، و صبح فردا، خوانسار را ترک، و راهی قم، و سپس تهران خواهم شد.

اولین بار است که از گلپایگان و خوانسار دیدن می کنم، نام این دو شهر در تاریخ معاصر، برایم با نام مراجع تقلید معاصر شیعه [16] ، از اهل این دو شهر زنده است، آخرین آنها آیت الله محمد رضا گلپایگانی [17] بود که نماز میت تاریخی و میلیونی را بر پیکر رهبر فقید جمهوری اسلامی، در مصلی تهران خواند، و با برکناری آیت الله حسینعلی منتظری، از قائم مقامی رهبری، که از قضا از هم استانی های او بود، طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، این آیت الله، که از اهالی همین گلپایگان است، و بلواری بزرگ نیز اکنون به نام اوست، می توانست رهبر جانشین، بعد از مرگ بنیانگذار جمهوری اسلامی باشد،

اما در روندی که، با کارگردانی آیت الله هاشمی رفسنجانی، و به خصوص با همراهی مرحوم سید احمد خمینی طی شد، او و دیگرانی از این دست، از جانشینی رهبر بنیانگذار باز ماندند، و در نهایت رهبری به آقای خامنه ایی رسید، که اگر چنین نمی شد، رهبری شیعه بعد از صفوی، دوباره به رجال اصفهان می رسید، نمی دانم خیری برای کشور هم در بر داشت یا نه، اما اگر چنین می شد، حداقل مسلم است که شرایط به حتم این چنین که هست، نبود، و روند دیگری رقم می خورد.

از خوانسار تا چلگرد (کهگیلویه و بویراحمد) که سفر گردشگری ام از آن آغاز شد، تا اینجا در خوانسار راه چندانی نیست، تنها یک کوه در میان است، و درست در پس همین گلستانکوه، چشمه دیمه (زایشگر زاینده رود) قرار دارد، که من با یک دور بلند و چند روزه، اکنون خود را به نزدیکی مبدا این سفر، رسانده ام، بعد از یک شبمانی در خوانسار، صبح ورزشی کردم و بعد از صبحانه به سوی تهران حرکت کردم، ابتدا خود را به سلفچگان، سپس از آنجا با اتومبیل های کرایه عبوری رقمی را توافق تا مرا به تهران ببرد، البته با قبول این شرط که در قم اتومبیل دیگری مسیر را به سوی تهران ادامه دهد، چاره ایی دیگر نبود، باید قبول می کردم، چرا که هوا گرم و آزار دهنده است و باید گاه به شرایطی ناخواسته تن داد، و گذشت،

از کنار مسیر در حال ساخت راه آهن سریع السیر قم – اصفهان که می گذشتیم، راننده ما، با حسرت گفت "این پروژه به دست چینی ها افتاده است، اینجا شهرکی برای خود دارند، و زندگی خصوصی و آزادانه ایی را برای خود تدارک دیده هر چه می خواهند می خورند و هر چه می خواهند می پوشند و می نوشند، و خوش می گذرانند! و این راه را سال هاست معطل دارند، و ساختش را به پایان نمی رسانند، رضاشاه هیچ نداشت و این همه راه آهن کشید، الان همه چیز داریم و نمی توانیم پروژه ایی را به موقع تمام کنیم!"،

با کمال تعجب و در یک عدم هماهنگی قبلی، راننده مسیر سلفچگان - قم، برای ادامه مسیر قم تا تهران، مسافران خود را به اتومبیلی در قم سپرد، که شیر زنی از نسل زنان کُرد آنرا رانندگی می کرد، که طبق ادعای خودش، بین تمام شهرهای ایران مسافر می بَرَد، و برده است، او این مسیر را، مسلط، و به سرعت تمام می تاخت، چرا که از رانندگان "شوتی" [18] بوده که اجناس وارداتی را از گناوه و مرز، به مرکز می آورده، و بعد از یک باخت عمده در این مسیر، تا کنون از آثار مصادره مال الاتجاره، اتومبیل و جریمه های تعلق گرفته خود در این راه، کمر نتوانسته است که راست کند، و اکنون با مسافر کشی به کمک زندگی و همسر خود آمده، تا دوباره کمر راست کنند، و در کسب درآمد و خرج زندگی، و ساخت آینده خود و بچه های شان، کمک کند،

او که در نتیجه باخت اجناس و اتومبیل خود، اکنون 12 میلیون تومان ماهانه قسط می دهد. می گفت افسری که در مسیر گناوه به مرکز، او را متوقف، و اتومبیلش را توقیف کرده و به دادگاهش فرستاد، وقتی دید که به جز "هدلایت" (چراغ پیشانی) هیچ جنس ممنوعه دیگری نداشته ام، دچار عذاب وجدان شده بود، به او گفتم اگر زندگی مرا می دیدی این بار را متوقف نمی کردی، از روی دلخوشی به این شغل دست نزدم، و خود را آواره جاده و خطر نمی کردم. به دنبال لقمه حرام نبودم، که اگر بودم، راه های پر درآمد دیگری هم بود، او آخوند زاده ایی مقیم قم است که در 15 سالگی به ازدواجش دادند.

 اجاره نشین است و با این اقساط و خرجی بالا، دست خدا را همواره در زندگی خود می بیند، و می گوید خود را در خطرات جاده و مسافر، به ائمه و حضرت ام البنین سپرده ام. از آنجایی که امتیاز گرفتن مسافران این مسیر، به راننده ایی که از سلفچگان ما را گرفت، تعلق داشت، به ناعادلانه ترین وضع، درآمد مسیر سلفچگان – تهران را نصف کرده، نیم آنرا خود برداشت، و نیم دیگر را به راننده قم – تهران سپرد، در حالی که مسیر قم به تهران بسیار طولانی تر است، دنیای تجارت بسیار بی رحم است.

ولی این خانم مدعی بود که چاره ایی جز تن دادن به این تقسیم ناعادلانه کرایه ندارد، چرا که در گرفتن مسافر تبحری ندارد. داستان این زن، که برای مهاجرت از ایران، دست به چه کارهایی زده است، خود غمبار و شنیدنی است، و فیلمنامه یک فیلم بلند و گریه آور است، که این خود می تواند مواد کافی برای یک رمان مفصل را فراهم کند، از جمله داستان رفتن او به افغانستان، برای تهیه اوراق هویتی افغانی، تا او را در مسیر مهاجرت، به کشورهای هدف، شامل امتیازات مهاجرتی اتباع افغانستان کند، که تحت ظلم نظام طالبانی، شامل امتیازات ویژه ایی از سوی کشورهای مهاجر پذیر اروپایی و امریکایی شده اند، که البته در فرایند مهاجرت موفق نمی شود و...

چنین داستان غمباری را جایی دیگر، و به نوعی دیگر هم شنیده بودم، یکی از ایرانیان تعریف می کرد، که فرزندان عمه اش، پدر روحانی و افغانی خود را که همسری ایرانی اختیار کرده بود، مورد شماتت قرار می دادند که چرا اوراق هویتی افغانی اش را واگذاشته و اوراق ایرانی اختیار کرده است، که اگر چنین نمی کرد، در روند مهاجرت به خارج از کشور، این اوراق بسیار موثرتر از هویت و شناسنامه ایرانی است! و این ها، همه خفتی است که امروزه دچار اتباع ما شده، و در روند تحریم و مخالفت با جهان، و شنا در خلاف جهت روند جهانی و... نصیب ایرانیان می شود، که یک خانم جوان ایرانی باید از طریق هرات به کابل برود، تا اوراق هویت افغانی بخرد، تا او را در روند مهاجرتی اش به اروپا و... کمک کند!    

سفرم را در مسیر قم به تهران، با شنیدن داستان غمبار این زن جوان به پایان بردم، که زندگی کوچک آنان مملو از تلاش های بزرگ، و البته باخت های بزرگ بود، و امید به آینده ایی که امیدوار است که این زندگی را دوباره بسازد؛ سفرم به دیار لرستان، میان بختیاری ها، بویراحمدی ها، و سپس مرکز تمدن ایران در شیراز، و زایشگر شرایط دوره فرهنگی، دینی و سیاسی فعلی کشور، یعنی اصفهان، که یک دوره دیرپای را از صفویه آغاز، و تاکنون ادامه دارد.

  

اصفهان از فراز کوه صفه

[1] - امپراتوری عثمانی (دَوْلَتِ عَلِیّه عُثمَانِیّه) که در میان مسلمانان، هندی‌ها و چینی‌ها به روم معروف بود، یک امپراتوری در بازه زمانی شش سده در جنوب شرق اروپا، غرب آسیا و شمال آفریقا بود. این امپراتوری در اواخر سده سیزدهم میلادی در سال ۱۲۹۹ میلادی توسط رهبر قبیله‌های تُرک اغوز یعنی عثمان یکم در سوگوت بنیان‌گذاشته شد و در سده چهاردهم میلادی در سال ۱۳۵۴، با فتح شبه جزیره بالکان، به قاره اروپا راه یافت که بدین ترتیب دولت کوچک عثمانی به یک کشور فراقاره‌ای تبدیل شد. تا سال ۱۴۵۳، عثمانیان امپراتوری بیزانس را ضمیمه خاک خود کردند و با فتح قسطنطنیه توسط محمد فاتح، پایتخت خود را به این شهر انتقال دادند. در سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی، امپراتوری عثمانی در اوج گستره خود در زمان سلطان سلیمان قانونی یک دولت چند فرهنگی و چند زبانی بود که همه جنوب شرق اروپا، بخش‌هایی از اروپای مرکزی و آسیای غربی، بخش‌هایی از شرق اروپا و قفقاز و قسمت‌های وسیعی در شمال و شاخ آفریقا را زیر فرمان خود درآورده بود. در آغاز سده هفدهم، این دولت ۳۲ ولایت و تعداد زیادی دولت دست‌نشانده داشت که این دست‌نشاندگان در ادوار مختلف یا به ولایت‌های جدید تبدیل شدند یا توانستند از خودمختاری نسبی‌ای برخوردار باشند.

[2] - جنگنده هایی که شغلشان جنگ است، و مزد خود را بعد از پیروزی از طریق غارت و چپاول سرزمین ها و ملل فتح شده دریافت می کنند، و با به بردگی و کنیزی گرفتن ملل مغلوب،

[3] - سلیمان قانونی در سال ۱۵۲۱ شهر بلگراد را تسخیر و همچنین مناطق جنوبی و مرکزی پادشاهی مجارستان را فتح کرد. سلیمان با پیروزی تاریخی خود در نبرد موهاچ، مجارستان کنونی (به جز بخش‌های غربی) و سرزمین‌های دیگری در اروپای مرکزی را ضمیمه خاک عثمانی کرد گرچه، او در سال ۱۵۲۹ شهر وین را محاصره کرد اما در فتح آن ناکام ماند.

[4] - شیر و خورشید از نمادهای ملی ایران است که تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷ به صورت رسمی مورد استفاده بود. این نشان آمیزه‌ای از فرهنگ‌های کهن بین‌النهرین، ایران، عرب، ترک، یهودی، شیعی و مغول است. ریشه نماد شیر و خورشید نشان ستاره‌بینی، خورشید در صورت فلکیِ اسد (شیر) در منطقةالبروج بوده‌است. در دوران صفوی نشان شیر و خورشید مظهر دو رکن جامعه بود: "حکومت" و "مذهب" مشخص است که هر چند درفش‌های مختلفی در زمان شاهان صفوی به‌خصوص نخستین شاهان صفوی استفاده می‌شده‌است، تا زمان شاه عباس صفوی، نشان شیر و خورشید به نشانی رایج در درفش‌های ایران بدل شده‌بود شاه اسماعیل دوم برای نخستین بار نماد شیر و خورشید را به رنگ طلایی بر روی پرچم ایران سوزن دوزی کرد. این پرچم تا آخر دوره صفوی نیز درفش رسمی ایران بود. قدیمی‌ترین نشان شیر و خورشید شناخته‌شده، سکه‌ای است که بمناسبت تاجگذاری آقامحمدخان بسال ۱۷۹۶ ضرب شده‌است. در این سکه در زیر شکم شیر علی، امام شیعیان ذکر شده‌است (یا علی) و در بالای نشان شاه وقت خوانده شده‌است (یا محمّد). این سکه می‌تواند بیانگر آن باشد که هنوز در این زمان شیر به مذهب و خورشید استعاره‌ای از شاه ایران است (ایرانیت و اسلامیت حکومت در دوران قاجار این نشان کاربردی گسترده داشته‌است و از علم‌های عزاداری ماه محرم تا سندهای ازدواج یهودیان ایران کتیبه (کِتوباس) از این نشان استفاده می‌شده ‌است. در پنجمین متمم قانون اساسی مشروطه نخستین قانون اساسی ایران )قانون اساسی مشروطه(، پرچم ایران به شکل شیر و خورشید بر روی سه رنگ سرخ و سفید و سبز تعیین شد

[5] - تکثرگرایی یا پلورالیسم فرهنگی، مذهبی و دینی به معنی "نه تنها قبول، بلکه آغوش باز کردن به وجود تفاوت و گوناگونی انسانی است. چنین کثرت گرایی تنوع جهانی را به عنوان یک کمک می بیند، نه یک بار و مانع برای خود، دیگران را نیز بعنوان فرصت می بیند، تا یک تهدید". (آغاخان؛ امام شیعیان اسماعیلیه)   “pluralism means not only accepting but embracing human difference. It sees the world’s variety as a blessing rather than a burden, regarding encounters with the “Other” as opportunities rather than as threats”. The Aga Khan

[6] - ملل تحت حاکمیت هخامنشیان شامل :  1-مادی‌ها ۲- ایلامی‌ها ۳- پارت‌ها ۴- سغدی‌ها ۵- مصری‌ها ۶- باختری‌ها ۷- اهالی سیستان ۸- اهالی ارمنستان ۹- بابلی‌ها ۱۰- اهالی کلیکیه ۱۱- سکاهای کلاه‌تیزخود ۱۲- ایونی‌ها ۱۳- اهالی سمرقند ۱۴- فنیقی‌ها ۱۵- اهالی کاپادوکیه ۱۶- اهالی لیدی ۱۷- اراخوزی‌ها ۱۸- هندی‌ها ۱۹- اهالی مقدونیه ۲۰- اعراب ۲۱- آشوری‌ها ۲۲- لیبی‌ها ۲۳- اهالی حبشه

[7] - خراسان بزرگ و تمدنی، به منطقه ایی اطلاق می شود که از شرق ایالت های باستانی قومس و هیرکانا آغاز، می شود و شامل مناطقی همچون افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان، سین کیانگ و... است، که در مجموع با هم مجموعه فرهنگی نسبتا منسجمی را تشکیل می دادند.

[8] - آپاتیه، نام قدیم شهرستان آباده واقع در استان فارس به معنای "ده آباد" است؛ آباده در سال ۱۳۹۷ به عنوان شهر جهانی منبت انتخاب شد گیوه دوزی در این شهر رونق بسیار دارد. آباده شمالی‌ترین شهرستان فارس به ‌شمار می‌رود و شهرهای آن عبارتند از سورمق، صغاد، بهمن و ایزدخواست اقلید باستان هستند. مهمترین وقایع تاریخی شهر آباده عبارتند از :

حمله لشکر افغان به آباده و تسخیر آن در راه عزیمت به اصفهان (۱۱۳۴ ه‍.ق)

اقامت شاه اسماعیل سوم در آباده به فرمان کریم خان زند از سال ۱۱۷۹ ه‍.ق

جنگ لطفعلی خان زند و آقا محمد خان قاجار در محدوده شهر آباده و تخریب قسمتی از شهر

قیام حیدر میرزا فرزند شاه اسماعیل سوم علیه آقا محمد خان قاجار

جنگ محمدشاه با حسینعلی میرزا در نزدیکی شهر

وقوع جنگ آباده در سال ۱۲۹۷ ه‍. ق، این جنگ بین نیروهای تفنگدار پلیس جنوب (قشون بریتانیا مستقر در آباده) از یک سو و نیروهای ایل قشقایی، کردشولی‌ها و آباده‌ای‌ها از سوی دیگر

[9] - محمد ناصر خان صولت قشقایی معروف به ناصر خان، فرزند ارشد  اسماعیل خان صولت‌الدوله قشقایی (ایلخان‌ ایل قشقائی و سیاستمدار دوره پهلوی) و برادر ملک‌ منصور خان، محمد حسین قشقایی و خسروخان قشقایی بود. تا پیش از کودتای ۲۸ مرداد وی قدرتمند ترین فرد در جنوب ایران بود. او قصد داشت با انجام کودتایی علیه نیروهای بریتانیایی و شوروی ایران را از اشغال متفقین خارج کند که این عملیات ناکام ماند. با پاگیری دولت پهلوی با آنان نیز درگیر شد و در دوران تبعید، تمام اموال و دارایی‌های ناصرخان که باغ ارم شیراز و املاک زیادی را شامل می‌شد، مصادره و توقیف شد. وی به دلیل سکونت فرزندانش در آمریکا پس از مدت کوتاهی اقامت در اروپا به آمریکا مهاجرت کرد و به گفته خودش مصاحبه‌ای مفصل و نزدیک به هشت ساعته در مصاحبه با حبیب لاجوردی در پروژه تاریخ شفاهی ایران، همچنان به مخالفت با شاه ادامه داد. وی بعدها همچنین از طریق دوستان فعال در جبهه ملی با تماس با انقلابیون و سید روح‌الله خمینی به طرفداران انقلاب ملحق شد و در زمان نخست وزیری شاپور بختیار در دی ۱۳۵۷ در زمانی که شاه هنوز در ایران بود، بعد از ۲۵ سال تبعید به ایران مراجعت کرد. با توجه به شلوغی اوضاع و تب انقلاب در ایران، ناصرخان با حمایت شاپور بختیار به وطن وارد و با حمایت او، از دستگیری‌اش در فرودگاه جلوگیری شد. او به میان ایل خود بازگشت و به مبارزه و تبلیغ علیه شاه و حمایت از انقلاب ۱۳۵۷ ادامه داد. ناصرخان قشقایی در انتخابات نخستین دوره مجلس شورای اسلامی به نمایندگی انتخاب شد اما هم کینه قدیمی کمونیست‌ها از جمله حزب توده به دلیل سابقه مخالفت او با آنها ادامه داشت و هم مجاهدین خلق با او مخالف بودند. در نتیجه، اعتبارنامه‌اش رد و ابتدا برادرش خسرو خان و سپس خودش دستگیر شدند. دستگیری این دو باعث نا آرامی در شیراز و قیام قشقایی‌ها و در نهایت آزادی او شد. ناصرخان با امام خمینی همسو نبود و گروه‌های مختلف انقلابی برای قدرت نیافتن و انسجام مجدد او و ایلش در جنوب، تلاش می‌کردند. ناگزیر با حکومت جمهوری اسلامی درگیر شد و پس از درگیری مسلحانه در اطراف شیراز و فیروز آباد با سپاه پاسداران، سرانجام به دلیل چنددستگی در ایل قشقایی و نداشتن نیروی لازم، اردوی او در هم شکست. دادگاه انقلاب شیراز حکم اعدام غیابی برای ناصرخان و برادرش خسرو خان صادر کرد و پسر بزرگش عبدالله خان که در آمریکا تحصیلات پزشکی کرده و در اردوی او به مبارزه مشغول بود، به صورت ناگهانی درگذشت. ناصرخان ناگزیر به ترک مخفیانه ایران و مهاجرت مجدد به امریکا از راه ترکیه شد. برادرش خسرو خان که در کوه‌ها مخفی بود، به دلیلی نامعلوم به شیراز رفت و با خیانت یکی از نزدیکان، دستگیر و چندی بعد در فیروز آباد تیرباران شد.

[10] - سورمق در یکی از چهار راه‌های مرکزی ایران قرار دارد بطوریکه این چهار راه، چهار استان یزد، فارس، کهگیلویه و بویر احمد و اصفهان را به هم متصل می‌نماید. سورمق در ۱۸ کیلومتری اقلید، ۲۲ کیلومتری آباده، ۶۵ کیلومتری صفاشهر و ۲۴۵ کیلومتری شیراز قرار دارد. روستاهای پیرامون آن عبارت‌اند از: دشت بیضا، باقرآباد، جوشقان سورمق، ده بالا، فیض‌آباد، امیرآباد، چنار، یعقوب آباد و بیدک. البته در سال‌های گذشته فیض آباد به عنوان یک محله به سورمق الحاق شده و هم‌اکنون تحت عنوان خیابان امام حسین این شهر می‌باشد

[11] - گروه سرود بچه های آباده که به سرپرستی احمد توکلی در سال ۱۳۶۰ فعالیتش را در شهر آباده، استان فارس آغاز نمود. قطعه “قصه بابا” یا “مادر برام قصه بگو” که با گویش آباده ای اجرا شده، حرف دل بخشی از بچه های دهه ۶۰ بود. ملودی گیرا و روان، شعر واقع گرا، صمیمی و تصویری اثر در کنار اجرای تاثیرگذار و احساسی خواننده و تنظیم ساده آن این قطعه را به اثری دوست داشتنی و خاطره انگیز مبدل ساخته است متن این سرود از این قرار است: مادر برام قصه بگو دل تنگ تنگه          قصه بابا رو بگو دل تنگه تنگه        مادر مادر مادر مادر         مادر برام حرف بزن از ایمونش بگو     مادر برام حرف بزن از پیمونش بگو           مادر تو دونی و خدا از خوبی هاش بگو       از مهربونی و از مهر و وفاش بگو      از جونفشونی و از رزم بابام بگو        مادر مادر مادر مادر    دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره        نوری بهشتی دیدم بر چهره داره         وقتی به نزدیک بابا رسیدم           دیدم ملائک به دورش بیشماره         نگاش کردم دلم لرزید       صداش کردم به روم خندید         بغل واکرد منو بوسید        لباش خندون چشاش گریون         منو بویید منو بوسید        بابا منو بوسید بابا منو بویید        با دیدن اشکم خون در رگش جوشید          بابا نوازش کرد بابا سفارش کرد        در جنگ با دشمن ننگه که سازش کرد        مادر مادر مادر مادر        بابا برام یه لاله چید        منو تو آغوشش کشید        درد دلامو که شنید          حرف حسین و پیش کشید     خونم مگه رنگین تره خون حسینه        جونم مگه شیرین تره جون حسینه         یه جون اگه دادم به راه دین و ایمون         صد جون هزارونش به قربون حسینه      بگو به مادر هرگز نخور غم        حسین و بابا هستند باهم      مادر نخور غم نگیر ماتم        حسین و بابا هستند باهم      

[12] - از شهرضا خاطره ایی ندارم، به جز این که یکی از دوستان که اهل این شهر بود، از مادر شوهرهای این شهر می گفت، که در جهاز عروس خود به دقت جستجو می کنند، اگر کمبودی نیافتند، با بهانه ایی باز هم عدم رضایت خود را اعلام می کنند، مثلا "قلیان در این جهیزیه ندیدم، نگرفتید؟!"

[13] - "خوان" به معنای "چشمه" و "سار" پسوند "کثرت" است. در گذشته به علت کثرت چشمه‌های موجود در این منطقه این نامگذاری صورت گرفته‌است. مردم خوانسار دارای گویش مستقل خوانساری هستند که ریشه در زبان فارسی باستان داشته و از قبل از اسلام در این منطقه رایج بوده‌است

[14] - ظاهرا این یکی از سنن قوم بختیاری است که اگر یکی از آنها مرتکب قتلی از طایفه دیگری شود، از شرم منطقه را ترک می کند و به دور دست ها می رود و آنجا ساکن می شوند.

[15] - معدن طلای موته از توابع بخش میمه در نزدیکی روستای موته و روستای رباط ترک و در فاصله ۵۰ کیلومتری از شهر میمه قرار دارد. معدن طلای موته که در این محل واقع است به صورت روباز است و دارای ۹ کانسار طلادار می‌باشد.  ذخیره اکسیدی معدن (تا سال ۱۳۸۰) بهره‌برداری شده است. عیار متوسط طلای این معدن ppm ۲ (۲ گرم در تن) می‌باشد که در هر روز ۱ الی ۲ کیلوگرم طلا با درصد خلوص۷۰ ٪ (۱۸ عیار) تا ۹۵٪ (۲۴ عیار) در شمشهای ۲ تا ۱۰ و ۱۳ تا ۱۵ کیلویی تولید می‌شود. در حال حاضر سالانه نزدیک به ۲۰۰ کیلو طلا از معدن طلای موته استخراج می‌شود. کارخانه فرآوری طلای ایران در موته ۱۵ سال پیش با همکاری یک شرکت استرالیایی به بهره‌برداری رسید.

[16] - سید احمد قدوسی موسوی خوانساری (زاده ۲ شهریور ۱۲۷۰ در خوانسار – درگذشته ۳۰ دی ۱۳۶۳ در تهران) معروف به آیت‌الله خوانساری فقیه، اصولی، مجتهد، عارف، فیلسوف، و از مراجع تقلید شیعه بود. 

[17] - سید محمدرضا موسوی گلپایگانی (۱ فروردین ۱۲۷۸–۱۸ آذر ۱۳۷۲ گلپایگان) از مراجع تقلید و عالمان شیعه در دوران معاصر بود که پس از مرگ سید حسین طباطبایی بروجردی، به مرجعیت رسید. او از زمره مخالفان حکومت پهلوی و از همراهان سید روح‌الله خمینی بود که پس از تبعید وی به عراق، بیانیه‌ها، اعلامیه‌ها، تلگراف‌ها و سخنرانی‌هایی در حمایت از سید روح‌الله خمینی و انقلاب اسلامی ایراد کرد تأسیس بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی، مدارس علمیه، دارالقرآن الکریم و مجمع اسلامی جهانی لندن از فعالیت‌های او بود گلپایگانی روز پنجشنبه هجدهم آذر ۱۳۷۲ (۲۴ جمادی‌الثانی ۱۴۱۴) در شهر تهران درگذشت. از سوی دولت هفت روز عزای عمومی و یک روز تعطیل اعلام گردید. پیکر او روز جمعه ابتدا در شهر تهران با حضور سید علی خامنه‌ای و مردم تشییع شد و سپس روز شنبه در قم تشییع و نماز به امامت لطف‌الله صافی گلپایگانی (دامادش) بر او خوانده شد و در مسجد بالاسر حرم فاطمه معصومه در کنار دیگر مراجع تقلید به خاک سپرده شد 

[18] - شوتی ها اتومبیل ها و رانندگانی هستند که کار قاچاق بری بین مبادی مرزی و مرکز کشور را به عهده دارند، داستان زندگی آنان، پر از خطر و باخت است، سرعت و خطر کردن، مشخصه اصلی آنان در جاده های بین شهری کشور است، در سفرنامه های مربوط به بوشهر و سواحل جنوب، به اندازه کافی از آنان گفته ام.

اولین و آخرین باری که از شهر زیبای مریوان دیدار داشتم، مربوط به دوره جنگ خسارتبار هشت ساله با رژیم بعث عراق بود، که بعد از عملیات های نصر 8، بیت المقدس 2 و 3 و… از مسیر این شهر، و سپس پاوه، جوانرود، تازه آباد، کرند، اسلام آباد غرب عازم باختران آن روز ، و کرمانشاه امروز شدم، و دیداری از مناطق آزاد شده حلبچه، خرمال، سید صادق هم داشتم.

و این بر می گردد به سال های 1366 تا 1367 است، آن روزهایی ما درگیر نبردی نفسگیر در کوه های بلند و شکوهمند زاگرس، برای نزدیک شدن به شهر راهبردی و بزرگ سلیمانیه در کردستان عراق بودیم، و نیروهای ارتش بعث را از ارتفاعات مقابل روستای بیژوه در منطقه بین سردشت – بانه عقب می راندیم، و پیش می تاختیم تا خود را به این شهر که آرزوی دیدارش را دارم، نزدیک کنیم، نبردی سخت و نفس گیر، که هم صعود بود، و هم تسخیر و البته از دست دادن هایی که از یاد نخواهد رفت.

و در آنسو نیز مملو از فجایع انسانی بود که توسط ارتش بعث، علیه کردهای عراق در جریان بود، که داستان غم انگیز این تجاوز، غارت؛ چپاول و کشتار، موی بر تن هر انسان آزاده ایی که دل در گرو انسانیت و اخلاق سپرده باشد، سیخ می کند، و در همان شرایط جنگی بود که سیل مردمی آواره را شاهد بودم، که حتی خط میانی جنگ جاری بین ما و دشمن را با هزار خطر جانی می شکافتند و پیش می آمدند و از این میانه جنگ ما می گذشتند، تا خود را به این سوی صحنه ی نبرد رسانده، در بانه، سردشت و... پناهی برای فرار از جنایات بی پایان و خشونتبار بعثی ها بیابند، اما امروز خوشبختانه دیگر از آن صحنه های دهشتناک، در این مرزها مشاهده نمی شود، و این سیل کامیون ها و اتومبیل های سنگین و حامل اجناس مختلف است که سوار بر تریلرها عازم مرز باشماق هستند، تا راهی سلیمانیه و دیگر شهرهای عراق، در آن سوی مرز شود، و البته داستان دهشتناک ما، تحریم است و دور زدن تحریم، و کولبری، و قاچاق که این نیز خود حکایت دردناک گریبانگیر ما ایرانیان شده است.

رفت و آمد بین دو سوی مرز، عمدتا قانونی، و در جریان است و جوان 27-28 ساله کرد اهل سلیمانیه به راحتی تا تهران می رود، درمان جسمی، یا تجارتش را پیگیری کرده به خاک کشورش باز می گردد، خدا کند آن مظلومیت ها دیگر برای هیچ انسانی نباشد، ایل و تبار دشمنان این و آب و خاک نیز از چنین رنجی به دور باد، چه رسد به ساکنان عراق، یا تیسپون نشینان، هترا نشینان سابق و...، که این روزها از شر داعش کمی خلاص شده اند، و راه ساختن سرزمین خود را در پیش گرفته اند.

اتومبیلی مرا از میان خیابان های قدیمی شهر سنندج عبور می داد، مرا از مقابل مغازه های فروش سبزیجات کوهی نیز که هر از چند گاهی، از مقابل چشمانم می گذشتند نیز عبور داد، دوست داشتم از غذاهای پخته شده از این سبزی ها بخورم، اما گویا چنین رستورانی نیست، چرا که در پرس و جوی یافتنش در این شهر ناموفق بودم، عرضه غذاهای بومی تجارت غذایی است که هنوز در صنعت توریسم کشورمان جا نیفتاده، و در بسیاری از شهرها، و در اکثر رستوران ها، در جای جای این سرزمین، با منوی غذایی تکراری مواجهه می شویم، آنگار همه ی صاحبان رستوران ها در سراسر کشور از روی لیست منوی غذاهای یکدیگر کپی زده اند، و کسی نیست این زمینه سودآور در فرهنگ توریسم را درک کند، و به تدارک رستورانی مخصوص پخت غذای محلی برود، که این خود یکی از طلب های اساسی هر تازه واردی، به سرزمین های نو است، که می خواهد خود را از منوی غذاهای تکراری رستوران های سراسری، و یا عمومی برهاند، و از چیزی بخورد که در شهرهای مختلف، مردمان آن به طور خاص، آنرا تهیه و می خوردند، هر چند ساده ترین غذاها باشد، "کلانه" یکی از آنهاست که در مریوان آنرا خوردم.

در میان این سبزی های کوهی، قارچ های بی قواره ایی هم بود که بر تابلوی قیمت آن، اگر اشتباه نکنم، بهای 800 هزار تومان برای هر کیلو درج شده بود، بله قارچ های کوهی که در اثر ساعقه و بارش های بهاره بر کوه ها می رویند، و جمع آوری شده و به این قیمت گزاف در بازار به فروش می رسید، یادم هست همان سال ها نیز هر ساله کردستان از مصرف این قارچ ها هم کشته می داد، چرا که برخی قارچ ها سمی اند، و به قول راننده، چه کسی می تواند قارچ کیلویی 800 هزار تومانی بخورد؟! و لابد مشتری دارد که هنوز تابلوهای قیمت های اینچنینی، مثل پرچم های فتح، برافراشته مانده اند.

با گذر از میدان جناب سهروردی [1] (حکیم جوانمرگ شده ایرانی) در سنندج، به زودی در ترمینال مسافربری مخصوص سفر به شهر های بانه، سقز و مریوان بودم، تا با پرداخت 95 هزار تومان کرایه، با تاکسی های این مسیر، عازم مریوان شوم، سفرم به این شهر بعد از حدود 35 سال، دوباره تکرار می شود، و شوق دیدار دوباره، هر لحظه در دلم تازه می شود، و انتظارم برای دیدارش اوج می گرفت. در مسیر از مسافران دیگر همراه، از حال و روز شهر جویا شدم، که مهربانانه مرا از حال و هوای مریوان و دیدنی هایش مطلع می کردند؛

در این سفر با دو مسافر جوان، از جویندگان علم بهداشت در سنندج همراه و همسفر شدم، که از نقطه مرزی اورامان و مریوان به سنندج رفته بودند، تا آینده شغلی و علمی خود را از طریق تحصیل در رشته بهداشت تضمین کنند، که از قضا آنان از همان مناطقی بودند که در برنامه، و مقصد دیدارهایم قرار داشتند، و در نبود اینترنت پایدار، اکنون آنان به منابع زنده در سرچ من تبدیل شدند، و سوال هایم از این موتور جستجوهای زنده و به روز شده می پرسیدم، که مصداق عینی سوال هایم را لمس کرده، و با آن زندگی کرده بودند، و در آن بزرگ شده بودند، و من از فرصت سفر استفاده کردم و هرچه توانستم پرسیدم، به حدی که راننده، دیگر امان برید، هر چند او نیز با سرعت زیاد خود در این جاده پر پیچ و خم، امان مرا بریده بود، به طوری که ترس آشکار مرا همسفران با این جمله که "این راننده ها به جاده و کار خود بسیار مسلط هست"، تسکین می دادند، و جالب این که، چنین راننده ایی با این سرعت، مدام در حال تماس های موبایلی بود و یا رد و بدل کردن پیام های کوتاه بود، اما او هم واکنش منفی خود را به نوعی از سوال هایم بی پایانم نشان داد.

بعدها متوجه شدم یکی از همسفرانم در این راه، فرزندِ هنرمندِ بزرگ و خوشنویس مریوان، جناب آقای لقمان احمدی است، مردی صاحب سبک در خوشنویسی، که وقتی به پیشواز فرزندش آمده بود، مهربانانه مرا نیز دعوت به حضور در بزم میزبانی هنر و محفل هنری اش کرد، و برای نهاری و نشستی از من دعوت به عمل آورد، اما با توجه به طول سفر در پیش رو، که کار سفرم را حتما به شب می کشید، امتیاز همنشینی با این هنرمند بزرگ کشورمان، و آشنایی با آثار هنری اش را از دست دادم، حسرت این رد احسان، از سوی این بزرگمرد هنر ایران، برایم خواهد ماند، ایشان گنجی بزرگ برای مریوان، کردستان و البته ایران است، و آوازه ی هنرش از مرزهای ایران هم فراتر رفته است.

نمایی از دریاچه زریوار در شهر مریوان استان کردستان 

سفر از سنندج به مریوان، در جاده ایی به درازای نزدیک به 110 کیلومتر، چیزی حدود دو ساعت به طول انجامید، از ساعت 9 و 45 دقیقه تا 11 و 38 دقیقه. دیداری از "بازار گذر" مریوان داشتم، و همچنین از مجموعه دریاچه زریوار نیز دیدار مختصری کردم، و به زودی عازم منطقه هورامان شدم، که آوازه زیبایی اش در همه ایران پراکنده شده است.

جاده سنندج به مریوان به خصوص در نزدیکی های مریوان به جنگل های پرپشت بلوط تبدیل می شود، و در سه راهی گاران، با دو راهی مواجهه شدیم که یکی از آنان ها با دور زدن دره شیلر و شهر پنجوین عراق که چون خنجری در مرز ما فرو رفته است، به سمت بانه و سقز، و دیگری به سوی مریوان رهسپار می شد، پل گاران دو قلوی همزاد پل قشلاق در سنندج است که آنرا در این دوراهی هم می توان دید، که نشان می دهد قدمت این پل نیز به زمان صفوی ها می رسد، آنان که با ساخت این پل می خواستند تا خود را به سرحدات این قسمت در مجاورت رقیب عثمانی خود برسانند، و این مناطق را تحت پوشش قرار دهند، و نشان از برنامه و سرمایه گذاری های دولت صفوی، برای ایجاد راه های ارتباطی از طریق خاک عثمانی برای ارتباط با اروپا دارد، بعدها قاجارها، و پهلوی ها نیز این مسیر و سیاست را ادامه دادند، و جمهوری اسلامی نیز در توسعه این راه اقدامات بارزی داشته است، از جمله جداسازی راه منتهی به مریوان برای کامیون ها و اتومبیل های سبک که در اثر احداث تونل های بلند، راه آنرا بسیار کوتاه کرده اند، جاده جدید سنندج به مریوان اخیرا افتتاح شده است.

از این رو می توان گفت که راه های جدید، در امتداد همان راه های قدیم و شاید باستانی ادامه یافته، و تا مرز کنونی که مریوان را به شهر پنجوین در عراق وصل می کند، کشیده می شوند. اما من نیم نگاهی هم به اسامی زیبای روستاها در مسیر داشتم، هر چند معانی این نام ها را نمی فهمیدم، جاده ایی زیبا در دل طبیعت سر سبز مدیترانه ایی، با نام هایی زیبا، همسفرانی خوب، هوایی تازه و تمیز، جنب و جوشی امیدآفرین و....

با رسیدن به مریوان و دیدار از زریوار و... به زودی اتومبیلی صحبت کردم تا مرا به سوی اورامانات ببرد، و در این مسیر بعد از سه راهی حزب الله، وارد تنگه ایی شدیم، که با زیبایی های جاده چالوس خود را برابر می کرد، و اولین روستای بعد از آن دزلی بود که به صرف "کلانه"، که یک نان محلی است که با ساقه های پیازچه های تازه و روغن مال شده پخته می شود، سیر شدم، و بیدرنگ ادامه مسیر را در پیش گرفتم.

 تاریخ کردستان را که می خوانی، مملو از اثرات رقابت میان امپراتوری های عثمانی و صفوی است که برای سلطه بر کردستانات در نبردهای سختی گرفتار شدند، خصوصا تاریخ همین شهر مریوان، که قوم "بابان" ها در آن زندگی می کردند، لذا وقتی مستوره خانم اردلان که تاریخ نویس و شاعر پارسیگوی کاخ اردلان در سنندج بود، با قاجارها دچار مشکل شد، به همین بابان ها پناهنده شد، که در کنار حاکمیت اردلان ها، در اینجا تاریخ سازی می کردند.

 کردها عموما به لحاظ مذهبی از پیروان امام شافعی، و بسیاری نیز از فرقه های تصوف همچون نقشبندیه و قادریه و علوی ها، و یا یارسان ها هستند، در عین حال فارغ از دین و مرام آنان، به لحاظ قومی از اصیل ترین اقوام باستانی ایرانی اند، در چنین دورانی، کردها بین دوراهی گرایش مذهبی و نژادی – قومی ماندند، از طرفی سخت گیری های مذهبی در تاکید بر مذهب شیعه، آنان را آزار می داد که توسط صفوی ها بروز میافت، و آنان را در ایران در تنگنا قرار داده بود، و از سویی دیگر به لحاظ مذهبی به امپراتوری عثمانی نزدیک بودند، اما از لحاظ قومی توسط عثمانی های ترک زبان بی هویت می شدند، در این دوراهی قومیت - مذهب همچنان کردها گرفتارند.

از این رو حکایت دست به دست شدن سرزمین های کردنشین بین صفوی های شیعه ایرانی، و عثمانی های اهل سنت ترک، برای سال ها ادامه داشت، و در نهایت در نتیجه شکست صفوی ها در جنگ چالدران، لاجرم سرزمین های کردنشین بسیاری، از دست رفت و زیر تصرف عثمانی ها در آمد، اما عثمانی ها هم به لحاظ مذهبی پاکسازی کردند که در این زمینه به حملات آنان به ارمنی ها و پاکسازی انان انجامید، و هم به لحاظ قومی، که در پاکسازی و ایرانی زدایی در قومیت کردها فشار زیادی آوردند، که این فشار تا کنون تحت سیاست ناسیونالیسم ترکی در ترکیه فعلی هم ادامه دارد، و به خصوص کردهای ترکیه، و حتی کردهای سوریه و عراق نیز تحت فشار و حملات ترکیه، به بهانه مسایل امنیت ملی، قرار دارند.

کردهای ترکیه برای حفظ هویت قومی و زبانی خود، اکنون نیز مبارزه می کنند، و ناسیونالیسم ترک، هویت کردها را انکار کرده، حتی کردهای ترکیه را به عنوان قومیت خاص به رسمیت نمی شناسد، و کردها را "ترک های کوهستانی" می شمارند، و به هر بهانه ایی بر آنان حمله می برند، و محدودیت اعمال می کنند، رقابت قلیچدار اوغلو و رجب طیب اردوغان در انتخابات اخیر، تحت تاثیر حمایت کردها از قلیچدار اوغلو بود، و یکی از اتهامات اسلامگرایان ناسیونالیست حزب عدالت و توسعه، به قلیچدار اغلو، گرایش و هواداری کردها از او بود و...

در جریان نبرد بین عثمانی و صفوی، عنصر دومی نیز کم کم خود را وارد صحنه نبرد در سرزمین کردستان کرد، و آن روس ها بودند که هم با عثمانی مشکل داشتند و هم با ایرانیان، لذا از فرصت این اختلافات استفاده کرده، و نفوذ خود را در کردستانات افزایش دادند، و قیام های کردها که برای حفظ هویت قومی مبارزه می کردند را در جهت اهداف خود، برای تضعیف رقبای ایرانی و ترک (عثمانی) هدایت کردند، و در نتیجه همین نفوذ است، که اکنون اکثر نهضت های مبارزاتی کردها در هر چهار کشور ایران، عراق، ترکیه، سوریه، تحت سیطره تفکر و ایدئولوژی چپ و کمونیستی در آمده، و سردمدار این مبارزات، چنین گروه هایی هستند، از این روست که انتظار می رود برآیند نهایی این مبارزه توسط این احزاب و گروه ها، در صورت پیروزی، به جمهوری هایی منتهی شود، که استبداد ایدئولوژیک چپ و کمونیستی را بر کردهای مظلوم حاکم کند، مثل تمام جمهوری های رایچ دنباله رو روسیه و کمونیسم که در چهار قاره دیده ایم، که مشخصه آنان استبداد ایدئولوژیک و حزبی است.

دمکراسی که گروه های چپ و کمونیستی آنرا دنبال می کنند، همان دیکتاتوری تکحزبی است، که در صورت رهایی کردها، باز استبدادی ایدئولوژیک و شرقی، از این نوع را گریبانگیر آنها خواهد کرد، جمهوری مهاباد، جمهوری حاصل آمده از سلطه فرقه دمکرات در تبریز و... نمونه های پیروز شده ایی از این جریان های تحت هدایت پیروان ایدئولوژی روس ها می باشند، که داستان خفقان حاکم بعد از پیروزی ها، در تاریخ این سرزمین خواندنی و عبرت آموز است.

این است که کردها در مبارزات هویت جویانه معاصر خود، دچار ایدئولوژی هایی از این دست، ناشی از نفوذ دامنه دار روس ها در کردستانات شدند، که با ایده های خفقان بر انگیز مذهبی و ناسیونالیسم قومی - مذهبی عثمانی، صفوی و... تفاوتی ندارد، اگر آنها واجد استبداد مذهبی - قومی بودند، این ها هم کردها را در نهایت دچار استبداد ایدئولوژیکی چپ خواهند کرد، که در اثر پیروزی احزاب فعال در مبارزات کنونی کردها، در انتها کردها را به یک فرایند تراژیک دیگر برده، با این روند، برای این مردم نجیب و مهربان و متمدن، رهایی انتظار نمی توان داشت.

دریاچه زریوار مریوان

نمای دیگری از دریاچه زریوار در مریوان

شخصیت و اقدامات آقای هاشمی رفسنجانی در روند تاریخ تحولات ایران در چهار دهه بعد از انقلاب بسیار برجسته است، زندگی سیاسی او مخلوطی از خدمات بسیار بزرگ، و البته اشتباهات بسیار بزرگ بود، او در طول زندگی سیاسی خود نیم نگاهی به توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی کشور نیز داشت، که همین امر او را به برجسته ترین سیاستمدار عملگرای انقلاب بعد از حذف مرحوم سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، محمد حسین بهشتی و... از صحنه سیاست انقلاب و کشور تبدیل کرد.

او در تلاطم و کشاکش قدرت، دارای نقش بارز و تعیین کننده ایی بود، از این رو شهرتش رشک برنگیز، نفوذش در ارکان کشور حسادت برانگیز، وسعت فکری و شیوه عمل سیاسی اش کم نظیر بود، و رقبایش را همیشه پشت سر خود می کشید، این بود که رقبا برای حذف او از سر راه خود، اقدامات بسیاری انجام دادند تا بدین مرحله از حذف او و جریان سیاسی اش رسیدند،

یک نمونه ی بارز این تلاش حذفی را، در برنامه ترور شخصیت او باید دید که به صورت دامنه دار و عجیبی از سال ها قبل آغاز گردید و تاکنون هم ادامه دارد، و باندهای مذکور آشکارا روند ترور شخصیت او را حتی بعد از مرگش سازماندهی شده دنبال می کنند، که این بار هدف نابودی جریان سیاسی منتسب به اوست، روند این ترور شخصیت را در شهرهای کوچک و بزرگ می توان دید، در شهرهای بزرگ شایعات دست داشتن او و یا فرزندان و خاندانش در اقدامات اقتصادی قانونی و غیر قانونی را می توان به عینه در گفتار اهل محل دید، از این رو بازار انتساب هر تحرک شاخص محلی و ملی به او و خاندانش، از همان اول انقلاب تا کنون، به درستی و یا نادرست ادامه داشته است.

اقداماتی که در رابطه با تحرکات بارز باندهای جناحی قدرت، در جریان بوده تا پروژه ترور شخصیت او با سابقه ایی بسیار طولانی ادامه دار بماند، لذا در کمتر نقطه ایی از کشور می توان رفت و سخنی در این رابطه نشنید، در شمال و جنوب و خاور و باختر به هرجا که سفر کنی، مردم از پروژه هایی قانونی و غیر قانونی ایی سخن می گویند که به نحوی به غارت اقتصادی این خاندان از این کشور اتصال می یابد، در نقطه ایی کارخانه ایی، در جایی معدنی، در نقطه ایی دیگر زمین های حاصلخیزی و اینجا در مریوان وقتی در دزلی منتظر آماده شدن "کلانه" نان محلی بسیار خوشمزه ایی بودم که آماده شود، و در حالی که بر فرش های این رستوران بدون میز و صندلی نشسته بودیم، و از "کوه امام" [2] و سابقه تاریخی اش سخن به میان آمده و از هر دری در تاریخ این کوه گفته می شد، در همین بین یکی از مراجعین، از گنج های بزرگی گفت که از بناهای تاریخی این کوه بیرون کشیده شده، و با همکاری نهادهای نظامی منطقه، و زیر نظر پسر رفسنجانی به غارت رفته است!، حال این موضوع چقدر درست است و چقدر نادرست، خدا می داند و مافیای صحنه پرداز سیاست این کشور.

چهره دزلی، مریوان، پاوه تا باختران، نام ارتفاعات با شکوهش، مثل مَلَخُور، دالانی، شاهو و... را من هرگز فراموش نمی کنم، آنگاه که پشت تویوتاهای نظامی، بعد از عملیات کربلای 10 از آن منطقه ی دچار بزرگترین و شرم آورترین جنایات تاریخ جنگ خسارتبار هشت ساله دیدار می کردم، حمله شیمیایی به شهر و منطقه آزاد شده حلبچه، و اکنون بعد از نزدیک به چهار دهه باز دوباره دیدارها و خاطرهای خوب و بد تازه می شوند،

اینجا جایی است که چهره عبرت آموز اقدامات عمله های ظلم و دست یاران دیکتاتور را می توان در هر برهه تاریخی دید، علی حسن المجید تکریتی موسوم "علی کیمیایی" پسر عموی صدام، در اینجا دست به جنایتی بزرگ زد، از سری کارهای جنایتکارانه ای که حاکمیت های دیکتاتوری برای بقای خود، از انجامش هیچ ابایی ندارند، جنایتی فراموش ناشدنی، که تنها در دادگاه های بین المللی باید پیگیری و مجازات آن تعیین شود، مثل همان دادگاه نونبرگ، چرا که جنایتکار این جنایت تمام میزان و معیارهای انسانی، قانونی، اخلاقی، وجدانی، بین المللی، دینی و... را زیر پا گذاشت، و آنرا مرتکب می شوند،

و چنین انسان هایی همیشه و در کنار هر دیکتاتوری وجود دارند، با شکل گیری هر نظام استبدادی و دیکتاتوریی های مادام العمر، باید شاهد تولد علی حسن المجیدها بود، در این زمینه استثنا وجود ندارد، تنها سایز جنایت هاست که متفاوت می شود، جنایت اجتناب ناپذیر است، و دادگاه های بین المللی نباید در تعقیب و مجازات آنان تعلل کنند، و استدلال "عدم دخالت در مسایل داخلی کشورها" که همواره توسط نظامات دیکتاتوری بیان می شود نباید به سنگری برای رهایی چنین جنایتکارانی تبدیل شود، و جامعه بین الملل نباید چنین استدلالی را بپذیرند و بدان تن دهند،

چنین مجرمینی، کسانی اند که توجیه گر ظلم و ضامن بقا و استمرار آن می شوند، و در راه بقای آن هر کار و عمل دهشتناکی ابا نمی کنند، و مجری عملی جنایتبار و آشکار می شوند، که با هیچ آب زمزمی، در طول تاریخ قابل شستشو نیست، و نخواهد بود، اینان برای چه بدین جنایتات دست می زنند؟! برای بقای دیکتاتور حاکم، نظام سلطه و حاکمیت دیکتاتوری او، که به واسطه جنایات بیشمارش در حق ملت خود، و حق ملت های همسایه اش، به منفورترین های تاریخ تبدیل خواهد شد.

عمله های ظلمی چون علی حسن مجید، که اینچنین به عامل این جنایات و بسیاری از این دست رفتار خشن و خشونتبار علیه مردم خود تبدیل می شوند، در کنار هر دیکتاتوری، در هر دوره و حاکمیتی هستند، و آنان را می توان در نام های متفاوتی، و در پست های مختلفی دید، آنان که می دانند جنایت می کند، اما انگار خدا بر چشم و گوش و تمام احساس و وجدان انسانی آنان، مهر غفلت گذاشته، تا هیچ نبینند، نشنوند و ذهن و وجدان انسانی اشان کور کور باشد.

نام ها در این منطقه، زیبا و محلی است، به عنوان مثال "نژمار" نام روستایی در همین نزدیکی است، که آن هم مورد بمباران شیمیایی قرار گرفت. راننده محلی که مرا به دزلی آورده بود، از واقعه زخمی شدن آقای خامنه ایی در این شهر و گرفتار شدنش در محاصره اوضاع جنگی این منطقه در اول انقلاب گفت، از این که یک فرد محلی او را مخفی کرد، تا به دست نیروهای کومله نیفتد، و بدین وسیله نجات یافت. این داستان را برای اولین بار می شنیدم، از درستی و نادرستی اش اطلاعی ندارم. اما با همین روایت هاست که مردم زندگی می کنند. و واقعیت نیز همین است، که گفته می شود، و آنچه اتفاق افتاده خود معمولا چیز دیگری است.     

بعد از دزلی با گذر از روستای درکی، از گردنه ایی به نام "تته" عبور کردم، در محل سه راهی که در مسیر راه مریوان به پاوه رسیدم، دوراهی در مقابلم بود، که یکی با بالا رفتن از گردنه ژالانه، بر بلندای ارتفاع، بر دشت خرمال و حلبچه مشرف می شد، و بعد از گذر از نودشه به سوی پاوه می رفت، این مسیری کوتاه تر اما زیباتر بود، که آنرا در زمان جنگ رفته بودم،

و این بار من، مسیر دیگری که به شهر ارومان تخت منتهی می شد را در پیش گرفته، از گردنه تته به سوی اورمان تخت سرازیر شدم، گردنه را که سرازیر می شوی، کوه سالان شاهو در سمت راست قرار دارد، کوهی پر برف، راننده محلی به دره ایی در دامن آن اشاره کرد، و آن را "دره مرگ" نامید، چرا که کولبران [3] در فصل کولبری از این مسیر استفاده می کنند و بسیاری، به واسطه گم شدن در مسیرهای کوهستانی، کشته شدن از سرما، یا لیز خوردن در شیب های تند و صخره ایی در کوه و... دچار حادثه می شوند و جان خود را از دست می دهند، این هم حکایت قاچاق و کشتاری است که از جوانان این آب و خاک در این مرزها می کند، که ریشه در تحریم های ظالمانه بین المللی، و مافیای دور زدن تحریم ها دارد.   

جاده ها در این مسیر تا روستای هجیج نفس ها را در سینه ها حبس می کند، به خصوص مسیر "سلین" به روستای نوین، و یا پیش از آن هنگام سرازیر شدن از گردنه تته، ترسناک و پر شیب است؛ جنگل های پرپشت بلوط در این قسمت از زاگرس به جنگل های هیرکانی تنه به زیبایی می زنند. اما با همه این شرایط، که در قسمت هایی جاده خاکی هم می شود، ولی روزهای تعطیل این جاده از شدت رفت و آمد بازدیدکنندگان، قفل می شود. چشمه "بل" از پرآب ترین چشمه هایی است که تاکنون دیده ام، آب معجزه آسای این چشمه، چون سیلی غرش کنان، به دریاچه سد داریان، بر رودخانه سیروان می ریزد؛

سیروان رویایی که کردها نام فرزندان خود را سیروان می گذارند، گویا کناره های این رود در تاریخ کردستان، تمدن خیز بوده است، نمی دانم در پشت نام این رود، چه رمزی نهفته است که مرد و زن کرد به نامش، فرزندان پسر خود را "سیروان" می نامند، سیروان خسروی، هنرمند خواننده کشورمان از این دست فرزندان کرد است، این هم از خوش سلیقگی هموطنان کرد ماست که نام هایی زیبا چون سیروان، بوریا، زانیار (دانا)، گلاویژ (بهار)، ژینا (زنده) و... دارند، و اصالت و فرهنگ غنی خود را حتی در نامگذاری ها نیز حفظ کرده اند.

از هجیج تا پاوه تنها 20 کیلومتر راه فاصله است بعد از هجیج جاده ایی که  از گردنه تَتِه جدا می شد و به نودشه می رفت هم به این جاده می پیوندد و هر دو به سوی یک مقصد، یعنی پاوه می روند، پاوه و مریوان از شهرهای بودند که در اعتراضات به کشته شدن خانم مهسا امینی در محل گشت ارشاد خیابان وزرای تهران پیشتاز بودند، یکی از ساکنان پاوه می گفت تنها در یک شب، در پاوه دوازده نفر کشته شدند.

این شهر زیبا مثل ماسوله گیلان، در شیب کوه ساخته شده است، و به احترام زیبایی اش شاید تمام طول شهر را پیاده طی کردم و از زیبایی هایش لذت بردم، از آن موقع ایی که کارخانه بزرگ و تولیدی داروگر (احتمالا در دوره پهلوی)، نام یکی از محصولات مهم و پرمصرف خود، یعنی شامپویش را پاوه نام نهاد، که هنوز هم کم و بیش این شامپوی خمره ایی نوستالژیک تولید می شود، تا الان بیش از 50 سال است که مردم ایران را با نام این شهر، یعنی پاوه قرین و همراه کرده است، و اهل پاوه مدیون این کارخانه تولید مواد شوینده اند.

البته پاوه را می توان نگین اروامانات نامید، نزدیک به چهار دهه پیش که وقتی از پاوه گذشتم، بسیار کوچکتر از آلان بود، شهری با خانه های روستایی کردی با سقف چوبی و خاکی که سقف ها را با قلتک های مخصوصی می کشیدند تا جلوی منافذ آن را بگیرند، تا به هنگام بارندگی های پرشمار این مناطق، بر سرشان آبچک نکند،

اما اکنون پاوه ساختمان های مدرن و محیط شهری زیبا و ترافیک هایی به اندازه تهران دارد. می توان سر زندگی و چهره امیدوار را در چهره مردم این شهر حس کرد. در گوشه ایی از این شهر مجسمه عبدالقادر پاوه ایی از شعرای مشهور پاوه متوفا به سال 1328 را نصب کرده اند، و شعری به زبان کردی از او در کنار مجسمه اش نصب هست، که متاسفانه کردی نمی دانم، تا بفهمم این شاعر کرد چه گفته است، و سازندگان این مجسمه هم، محتوای این شعر را برای بازدید کنندگانش به فارسی و زبان های دیگر ننوشته اند، در پای آن جوانان شهر به شوخ طبعی و شادی های جوانی خود مشغولند.

کنار همین مجسمه، نانوایی است که نان های سنتی کردستان، شامل کلانه، کلوچه، گیته مه ژگه، شکر لمه، شلکینه می پزد، که بسیاری از این ها همان نان است و شکر و روغن، که ما در فرهنگ خود به آن گولاچ می گوییم که در سایزها و ترکیب های متفاوتی پخته و عرضه می شوند،

بعد از پاوه تا کیلومترها که روز بود و من از آن عبور کردم، ابتدا باغات گردو، و سپس جنگل های بلوط که پرپشت تر از دیگر جاها در پای قله ی با شکوه شاهو ادامه دار هستند، کوهی که برف هایش از ده ها کیلومتر آنطرفتر، هنگام طی مسیر سنندج به مریوان دیده می شود، و شهرهای مریوان، اورامانات، پاوه، روانسر، کامیاران به برکت این قله است که از چهار سو، مثل انگشتر می درخشند و در سبزی و طراوت غرقند، و بعد هم مزارع کشت و کارهای گندم، نخود، ادامه دارد که این روزها نخود تازه آن را در بازارها، به نام نخود بلبلی می فروشند، و تر و تازه، خام می خورند و... تا روانسر، سپس کامیاران و بعد هم تا سنندج این حکایت زیبا ادامه دارد.

   

   قسمتی از شهر هورامان، ماسوله کردها

[1] - که این میدان به پاس مقام علمی، عرفانی سهروردی بزرگ، فیلسوف نور، و به نام این اندیشمند بزرگ ایرانی نام گذاری شده است، او که در حلب سوریه، توسط فقهای مسلمانِ دربار صلاح الدین ایوبی، به جهت اعتقادات علمی و عرفانی اش، به الحاد و ارتداد محکوم، و منحرف و مرتد تشخیص داده شد، و متاسفانه پیش از آغاز بهار عمر علمی اش، و در دهه سوم زندگی اش، به زندان ایوبیان افتاد، و در زندان آنان، سر به نیست شد، در حالیکه بعد از فارغ التحصیلی به دعوت سلطان ایبوبی به شهر حلب دعوت شده بود، و به عنوان میهمان دربار آنان در حلب حضور داشت و سخنانش در بامب مسایل علمی، در مقام میهمان و به خواست ایوبیان بیان شد.

[2] - قلعهٔ تاریخی امام یا هلو خان در ۳ کیلومتری جنوب شرقی مریوان قرار دارد که بر اساس اطلاعات تاریخی در قرن ۸ ه‍.ش در زمان حکمرانی اردلان‌ها در دوران صفوی بر روی کوهی با نام «کوه امام» به ارتفاع ۱۶۰۰ متر که مشرف و مسلط به دشت و شهر فعلی مریوان در جنوب شرقی شهر می‌باشد توسط «امیر حمزه بابان» در سال ۷۵۲ ه‍.ش بنیاد نهاده شد و سپس «سرخاب بیگ اردلان» نیز در سال ۹۰۲ ه‍.ش آن را از نو ساخت. قلعهٔ امام بعدها به «قلعهٔ مریوان» معروف گشت و به مدت ۳ قرن مقر اصلی حکومت‌های محلی بابان و اردلان‌ها بوده‌است و بازگوکنندهٔ بخشی از تاریخ و معماری دوران صفویه است. قلعه مریوان یکی از آثار دیرین این سرزمین کهن می‌باشد که بسیاری از آثار تاریخی – فرهنگی و هنری مردم این مرز و بوم در آن ثبت شده‌است و در بسیاری از کتاب‌های تاریخی محلی به آن اشاره شده‌است.

[3] - قاچاق کالا در این کشور چنان گسترده و عمومی است که در فرهنگ اقتصادی سیاسی کشور واژه هایی از فرهنگ قاچاق بری فراگیر شده است، همانطور که "شوتی" ها یعنی قاچاق برها در منطقه جنوب کشور شناخته شده اند، اینجا در باختر ایران، این کولبران هستند که نام خود را بر قاموس اصطلاحات این کشور  شناسانده اند. داستان آنان صد من رمان و داستان ادبی است. این کلمه از دو کلمه "کول" و "بر" تشکیل شده است که کول همان شانه است که بار حمل می کند و بر مخفف بردن است که به افرادی اطلاق می شود که بارهای قاچاق را بر شانه های خود از مرزها سیاسی و گمرکات غیر رسمی عبور می دهند.

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در زیست انسانی و یا مومنانه، و جا...
آیت الله جوادی آملی: مساله حجاب با سرنیزه حل نمی شود، بگیر و ببند اگر بدتر نکند، یقینا حل نمی کند. @...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
آیا پرونده ‎رضا ثقتی هم مشمول برخورد مؤمنانه شده است؟! (https://t.me/asrefori) رحمت‌‌اله...