دلم افتاده در آشوب،

هوای سینه ام سنگین،

نفس ماندست، از رفتن،

و یا بالا رسیدن،

خروج از تن.

از این آشوب، ترک جان بُوَد آسوده تر،

از ماندن.

گلویم خشک،

دلم نوشیدن جام شرابی، به قعرِ نا فهمی ها طلب دارد،

که از فهمم برونست، این عالم،

این ماندن، و این دیدن،

و یا این زندگی یک سر،

نه یاری، همدمی، گفتاری از شادی،

سرایم گشته پر،

از ماتم ماندن،

ندارم من دگر، چشمی بدین ماندن،

بدین بودن،

بدین خوردن،

بدین بردن،

بدین زیستُ، و این دریوزگی کردن،

همه ننگ است،

تباهی، کرده ما را دُور،

نفس در سینه ام تنگ است،

هوایی، این دلم را بی نفس کردست،

نفس چون ایستد،

این جشن رفتن را غنیمت می شمارم من،

به دنیا خنده ایی کرده،

غزل را یک نفس گفته،

به رفتن بی دریغ،

عزمی سریع، خواهم کرد،

که رفتن به، از ماندن،

دیدنُ، رقصیدنم با گرگ،

مرا با میش ها، این روزگار، خوش بود،

از آن دم که فهیمدم،

این گرگ است که می نازد به دندانش،

که این دندان، به جشن خون و غارت، رقصانُ، آواز گویان است،

منم در دل، هوای گرگ بودن را، نمودم یک دم،

خدا هم ایستاده، به یک لحظه، اجابت کرده این بنده،

همان بنده که اکنون روز و شب دنیای میشی را کند در دل،

ولیکن آن خدا هم، مرا با گرگ ها همنشینم کردُ، اینک رفت،

و اکنون هرچه من او را صدا کردم،

دگر انگار او را نیز، خدایی هم به پایان رفت،

ترک خدایی کرده است اکنون،

و او هم نیست،

صدای رفتنش، اندک صدایی هم نمی آید،

و من بیزار از گرگم،

به گرگ ها، گشته آلوده،

که هر دم باید او را من،

ببویم، ببینم،

 لمس کرده، کُنم کُرنش،

و اکنون من شدم تنها، و این گرگُ، گرگ خویی ها،

حساب روز و شب از دست من بیرون،

نه روزم بی گرگُ،

نه شب را خلاصی، زین زوزه هایِ بی پایان،

من و او،

شدیم همدم،

شدیم هم کاسه، هم قدم، هم سخنٌ، هم رای،

که رای او همیشه غالب استُ، به ناچار، دنباله رویم من،

نفس در سینه ام مانده،

کاش بالا نیاید این، یک دم،

تمامش کن خدا! نمی خواهم، من این ماندن،

و بر این گرگ، آلودن،

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...