هنر رازدار تاریخ، فرهنگ و زندگی یک ملت است، و هنرمند این رازها را کد و رمز گذاری، و در قالب هنر خود ثبت و درج می کند، تا حکایتگر حال جامعه ایی باشد که در آن زیست می کند؛ او بدین طریق این رازها را ابدی کرده، و تا هنر هست، این راز نیز ماندگار خواهد بود، و توسط چشم های ریزبین آیندگان و اهل هنر، رمزگشایی و بازکشف خواهند شد، لذا اگر هنرمند اجر بیند و در صدر نشیند، نشان از سلامت جامعه اییست که چنین می کند، و این عین سیاست است که یک سیاستمدار و رهبر دانای یک جامعه، هنر و هنرمند را ارج نهد، که برای دنیای او - که تمام هَمُ غَم آنان نیز همین است -  هم حتی همین بهترین خواهد بود.

شامگاه 14 تیرماه 1398، میهمان صدای نیایشگر استاد سید حسام الدین سراج بودم، که او و تیم بزرگی از هنرمندانِ در اطرافش، هارمونی جمعی را آفریدند، تا سالنی مملو از هنر دوستان بارها و بارها به پای هنر او و همکارانش، از جای برخیزند، و با کف زدن های ممتد، هنر و هنرمند را از دل بستایند.

استاد سراج در این زایش و بروز هنری، چند قطعه ایی که در واقع ترنم نجوا گونه او با اورمزد یکتا بود، را در فضایی موسیقیایی اجرا کردند، اجرایی که توسط جمع کثیری از نوازندگان با ساز های جور واجور، که ردیف به ردیف سن تالار وحدت را پر کرده بودند، تا حتی مسیر برای ورود و خروج استاد به سن، هم به سختی باشد، به انجام خود رسید.

نوازندگانی که تمجید رهبر این ارکستر جناب آقای سهراب کاشف را هم برانگیخته بودند، زیرا، به قول او 70 بار او در رهبری اش از پروتکل توافق شده قبلی خارج شد و آنان بدون خدشه ایی به اجرا، راه خود را به سمت خلق یک اثر هنری با تبحر باورنکردنی ادامه دادند. بله جناب کاشف درست می گفت و این جمع بزرگ به تناسب لحظه و مطابق دستورِ ردیف های خلق شده، توسط موسیقیدانی بزرگ، که برای این اجرا تنظیم شده بودند، نواختند، و صدایی دلنواز را خلق کردند، تا استاد سراج نیز به عنوان عضوی از این تیم بزرگ چشم به دست رهبر ارکستر داشته، و هماهنگ با جمع، قطعه ایی را تحویل حاضرین دهند که تکصدایی بود، که از مجموع صداهای زیر و بمی که اکنون به هم پیوسته بودند، یکی به نظر می رسید.

کنسرت ها درس های فراوانی برای آموزش به جامعه دارند، و باید در آن حضور یافت تا فهمید جامعه موفق چگونه در یک فضای حساب شده و دقیق، تمرین می شود و به صورت موفقیت آمیزی رقم می خورد، کاملا انسانی و بدون آوردن عناصر اضافی که برای تسهیل کردن وارد جامعه بشری شدند، و بعدها خود به سنگ جلوی پای بشر تبدیل گردیدند.

هر صحنه اجرای موسیقی در واقع عرصه بروز جمعی انسان هاست، تا تکه ای از یک پدیده و یا واقعه اجتماعی به صورتی هنرمندانه رقم زده شود، و با دیدن کنسرت ها دیگر نمی توان به هنگام ارزیابی کاستی های یک اجتماع، انگشت اتهام را به سوی یک فرد برد و گفت، او خراب کرده است، بلکه پدیده های اجتماعی هم مانند کنسرت ها توسط جمعی بزرگ رقم زده می شوند، که صحنه دار یک واقعه و یا پدیده اجتماعی اند.

کنسرت ها روشن می کنند که وقایع جوامع بشری در یک هارمونی جمعی است که رقم زده می شوند، و تکروی ها و کوک ناساز، گرچه در مقیاس فردی بسیار موثر است، اما در یک روند جمعی است که معنی می یابد و ارزشمند و موثر می گردد.

کنسرت ها نشان می دهند که این انسان ها هستند که می توانند سرنوشت جوامع خود را رقم زنند، می توانند جامعه ایی شاد و یا غمگین برای خود بنویسند و اجرا کنند. این انسان هایند که همه چیز را تعیین می کند و در واقع انسان است که با استفاده از ظرفیت های خدا نهاده شده، به خلق دوباره زندگی دست می زند و خود به خالقی بزرگ تبدیل می شود.

کنسرت ها برای ما روشن می کنند که اگر بخواهیم پژواکی درست از جامعه ما در جهان منعکس شود باید این را در یک هارمونی جمعی رقم زد، تا تحسین جهانی را با خود به همراه بیاورد.

تک تک اعضای انسانی یک جامعه به سهم خود در صدایی تند و کند، بلند و کوتاه، خشن و نرم و... باید در یک کثرت بزرگ و متفاوت، اما هماهنگ، تمرین شده، منظم، هدفدار و... تلفیق شوند، تا یک قطعه ایی زیبا رقم زده شود، کثرت گرایی در یک وحدت انسانیست، که می تواند بروز زیبایی داشته باشد، و تک صدایی ها، حتی اگر از ساز بسیار زیبایی هم تراوش کند، هرگز به زیبایی کثرت سازهای متفاوتی نخواهد بود که جمعا می نوازند و زندگی طبیعی در این دنیای متکثر، اما هماهنگ را نمایندگی و باز تولید می کنند.

هر کس به اندازه نقش کوچک و یا بزرگ، در یک تقسیم کار شدیدا حساب شده، با توجه به استعداد فردی و... جمعی را تشکیل می دهند که مکمل همدیگرند، و موسیقی یک طبل خشن، با ناز ترنم یک نی، در صدایی که از خراشی غمناک به تار بیرون می زند و... ممزوج می شوند و زیبایی می آفرینند و این ها در کنار هم هستند که قابل تحملند، وگرنه، بر صدای یک ترومپت تک صدا، همه خواهند شورید، تا مزاحمت آن را از زندگی خود کم کنند.

اینجاست که صداهای ناهنجار و بهنجار به هم شده و هنجار می آفرینند.

و این هماهنگی بین انسان ها چقدر دشوار است، و اگر هماهنگ شوند چه معجزه ایی را خلق خواهند کرد.

اما از سوی دیگر، عرصه هنر کشور ما نشان می دهد که کاری در این زمینه نکرده ایم، سالن ها همان سالن هایی است که قبلا برای ما ساخته اند، و چیزی بدان اضافه نشده است، از تنوع سازها کاسته شده، نوازنده ها، روی سن به اندازه تکثر سازها نیستند، و صحنه این ارکستر هم مثل جامعه ما در تناسب و تکثر باید و شاید نمی باشد، و سازهایی حضوری چشمگیر دارند و سازهایی در اقلیت محض، و بسیاری هم اصلا حضور ندارند و جای شان خالی است.

اجرا ها آنقدر دیر به دیر انجام می گیرد، که استاد مسلم موسیقی، مثل استاد سراج هم انگار نگران عدم هماهنگی خود با گروه به نظر می رسد،

موسیقی ما هم دچار تکرار عجیبی شده، نو آوری در آن انگار مرده است، نفس های موسیقی سنتی را می توان شنید که به شماره افتاده است، و عدم سلامت و راحتی ریه های زندگی بخش این موسیقی ایرانی را، در خسخس سینه ی آن می توان شنید.

آن سوی تالار وحدت نیز - که لابد اگر پهلوی ها آن را نساخته بودند، الان همین چند سالن اجرای هنری را هم نداشتیم، - نمایش نامه ایی در تالار حافظ برقرار است، و داستان این نمایش ها هم وارداتی است و به قول یک مشتری نمایش امشب، کشور ما موضوعات نمایشی زیادی از خود ندارد، که تبدیل به اجرا شوند، و از سوی دیگر مشتری ایرانی هم با نام های خارجی بیشتر قرین، همراه و طالب است، تا موضوعات و اسامی نمایشی وطنی، لذا بیشتر آثار ترجمه شده از ادبیات جهانی است که به اجرا تبدیل می شوند.

متاسفانه به هر رشته هنری که سر می زنی، صدای زنگ های خطر برای نابودی و انحراف آن از مسیر پویایی و رشد را خواهی شنید؛ هر چند خود اهل هنر نباشی، آنقدر صدای شکستن استخوان های هنر بلند است که گوش های کر و چشم های کور و بی هنر ما بیهنران نیز، می تواند آن را بشنود؛ هنر جاری، در خور کشور بزرگ و متمدن ایران نیست، و باید به داد هنر رسید، چشم انداز شوم آینده هنر ایران را می توان حس کرد و دید.  

   

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...