انقلاب 57 - شاهرود، آرامشهر، اسلامشهر، امامشهر، شاهرود
  •  

14 آبان 1398
Author :  
انقلاب 57 - شاهرود، آرامشهر، اسلامشهر، امامشهر، شاهرود

 

تاریخ شفاهی انقلابی که یکی از شگفت آورترین، و در عین حال سوال برانگیزترین حوادث منطقه خاورمیانه بود، خواندنی و شنیدنی است. انقلابی که معادلات و تعادل نیروها را چه در داخل و چه در خارج کشور بهم زد؛ و در بعد داخلی انتظار می رفت در پس انقلاب بزرگ مشروطه، که به انتقال قدرتِ اداره امور کشور به مردم منجر شد، و با پایان دیکتاتوری و خارج شدن قدرت تام و مطلق از تیول شخص شاه و تنها تصمیم گیر امور منتهی، و این قدرت به نمایندگان مردم، منتقل شد، اکنون با پیروزی این انقلاب جدید با تکمیل این فرایند، مردم ایران که لایق آزادی و حق تعیین سرنوشتند، در ورای این انقلاب، تحولی بزرگ در کسب توان حق خواهی خود را تجربه کرده، و در فرای فرایند این انقلاب و حرکت جدید قرن بیستمی، با محول شدن هرچه بیشتر امور کشور به آنان، وارد قرن 21 شوند؛ در حالی که صاحبان اصلی ایران و به قول بنیانگذار انقلاب "ولی نعمتان" از آزادی، استقلال عمل و حق تعیین سرنوشت بیشتری نسبت به دستاوردهای انقلاب مشروطه برخوردار شوند.

 این انقلاب در واقع یکی از عبرت آموزترین دوره های تاریخی این ملت در سده اخیر است، که نگاهی به روند شکل گیری و مراحل طی شده در آن، می تواند برای همه، از جمله دست اندرکاران فعلی راه گشا بوده، و این تاریخ شفاهی درس آموز کسانی است، که دغدغه کشور و مردم را دارند، و برای آنان مهم است که به کدام سو برویم و به کجا ختم شویم؛

تاریخ شفاهی انقلاب نزد نسل انقلاب کرده قرار دارد، و تا دچار فراموشی و خاموشی نشده اند، بهتر است این وقایع مرور شود و به نسل حاضر و جدید منتقل گردد، هر چند باز خوانی این حوادث برای نسل شرکت کننده در انقلاب نیز شاید مصداق "فاین تذهبون" را تداعی کند، و این خود تاثیر گذار و خاطره انگیز و یادآور مواردی باشد، که بر آنان گذشته است، و امروز مرور آن به دور از لطف نیست.

مطلبی که خواهد آمد، خاطرات یکی از جوانان انقلابی دهه 1350 است که مستقیما در حوادث انقلابی آن روزها در شهرستان شاهرود در استان سمنان دخیل بوده، و گاه حضور موثر و اجرایی داشته است، و به بیان دیگر بخشی از روند طی شده در این شهرستان را روایت می کند، که بزرگترین و قابل توجه ترین شهر استان مذکور است، که عینا آورده می شود :

 

کیفیت راهپیمایی ها در شهرستان شاهرود :

روال ما بر این بود که بعد از ظهرها راهپیمایی می کردیم، و هدف نیز این بود، که کارهای اداری شهر در اثر اقدامات انقلابی تعطیل نگردد، و ادارات به وظیفه جاری خود در قبال برسند، و لذا بعد از ظهرها برای راهپیمایی انتخاب شد، راهپیمایی ها در زمان انقلاب طوری بود که از هر قوم و قبیله ایی با پرچم خودشان در آن شرکت می کردند، توده ایی ها، کمونیست ها، مجاهدین خلق و... هر یک با پرچمی مجزا، و متعلق به خود در آن حاضر می شدند.

ما آن موقع در نقش پلیس در خدمت جریانات انقلاب بودیم، به پلیس شهر گفته بودیم، شما حق دخالت ندارید، و امور را ما خودمان سامان می دهیم، از راهنمایی و رانندگی گرفته تا امور دیگر، آنها هم از خدا خواسته کنار کشیده بودند. من هم رئیس پلیس مردمی در زمان راهپیمایی ها بودم، آن روزها هنوز واژه "انتظامات" استفاده نمی شد و ترویج نگردیده بود، و کسانی که نظم مراسمات را در شهر و امور شهر به هنگام حوادث انقلابی به عهده داشتند را پلیس مردمی می گفتند.

بنای ما بر این بود که آقایان علما شرکت کننده در راهپیمایی ها، در جلوی جمعیت حرکت کنند، و همینطور هم بود، اما در حین انجام کارهای پلیسی خودم، که من به نوعی رییس پلیس بودم و حرفم بُرش داشت، و اگر منطقی حرف می زدیم کسی به ما نه نمی گفت، و مطیع بودند، دیدم یکی از روحانیون در وسط جمعیت راهپیمایان حرکت می کند، به ایشان مراجعه کرده و گفتم :

آقایان علما جلوی جمعیت هستند، شما چرا اینجا در بین راهپیمایان حرکت می کنید، شما هم بفرمایید جلوی جمعیت؛

ایشان به آرامی گفت: عموجان تقیه واجب است،

گفتم تقیه چی هست؟ واقعا هم آن موقع نمی دانستم تقیه چیست،

گفت یعنی این که ما هم کمی باید مواظب خودمان هم باشیم،

گفتم چرا؟! اگر آنجا در جلوی جمعیت باشید شما را می کشند؟!، ما امنیت را برقرار کردیم، پلیس و یا مسلحی اینجا نیست که نگران باشید،

ایشان پاسخ داد آدم ها معلوم نیست که چطوری هستند!،

این سخن ایشان یعنی این که من آن جلو نمی روم، من خود حافظ جان خود هستم، اینجا بودن را  ترجیح می دهم، بعد هم من معنی تقیه را نیز فهمیدم که چیست!

 

پخش نوارهای سخنرانی امام در شهرستان شاهرود :

یکی از کانال های مهم انتقال راهبری ها و سخنان امام به شهرستان شاهرود از طریق طلبه ایی اهل همین شهر صورت می گرفت که در قم ساکن بود، اوایل سال 1357 یا اواخر سال 1356 بود که ایشان چند نوار از سخنرانی های آقای خمینی را از قم آورده بود که به شهرهای دیگر از جمله به مشهد منتقل کرده و پخش کند، نوارها را به منزل ما آورد و من کمی از سخنان ضبط شده در نوار را گوش کردم، از سخنان مطرح شده در این نوار چندان خوشم نیامد، و به نوعی هم ترسیدم که این شیخ (امام) چه می گوید، و گفتم این نوارها را از منزل ما ببر که اینجا نباشد، رابط شهرستان شاهرود آنها، طلبه ایی بود به نام آقای صبوری، که آذری زبان بودند، و به واسطه کار پدرش که سوزنبان در راه آهن شمالشرق بودند در شاهرود زندگی می کردند.

محل پست سوزنبانی ایشان در تقاطع راه آهن و جاده، در محل شوکت آباد شاهرود بود، که بعدها فرزند همین سوزنبان که طلبه خوبی هم بود، به عنوان امام جمعه یکی از شهرها منصوب گشتند، یک بار به اتفاق همین رابط قم و آقای صبوری، به اتاقک سوزنبانی پدر آقای صبوری رفتیم، در آنجا یکی از حوادثی که برای آقای صبوری، پدر این طلبه در پخش نوارها اتفاق افتاده بود را تعریف کرد، این پیرمرد با ایمان و خوش خلق با لهجه آذری گفت:

نوارها و اطلاعیه ها را برای تکثیر و رساندن به طرف های آن، تحویل گرفتم، و در میدان کارگر شاهرود با موتورسیلکت گازی خود در حرکت بودم، که دیدم فرد مشهوری که در پلیس آگاهی شهربانی شهرستان شاهرود کار می کرد به نام "جمشید پاسبان" ، [1] نمی دانم به من مشکوک شده بود، یا از قبل از این جریان مطلع شده، و مرا با یک جیپ ویلیز تعقیب می کند، و من هم برای فرار از تعقیب به سمت بیابان های اطراف شهر رفتم، ولی این جیپ همچنان به تعقیب ادامه داد.

تا این که کار به تعقیب و گریز رسید، با موتور از تپه ایی بالا رفتم ولی پشت تپه چاه قناتی قرار داشت که من نمی دانستم، لذا نتوانستم موتورسیلکت خود را کنترل کنم و در همان حال که سوار موتورسیکلت بودم، در همان چاه سقوط کردم، و شهربانی چی ها هم سر چاه رسیدند، و وقتی دیدند که در این چاه سقوط کردم، چند بار مرا صدا زدند، ولی من جواب ندادم، و آنها هم با خود فکر کردند که لابد در چاه مرده ام، و مرا رها کردند و رفتند، ولی من حالم خوب بود و اتفاق مهمی برای من و موتور سیکلت نیفتاده بود، و من هم بعد از اطمینان از رفتن آنها، با موتورسیکلت خود در نقب های چاه قنات، ادامه مسیر داده و از محل خروجی قنات خارج شدم.  

  

پایین کشیدن مجسمه شاه از میدان مرکزی شاهرود :

در شاهرود در دو محل مجسمه و یا بنای یادبود در زمان شاه ساخته بودند، یکی در همین میدان یادبود سابق (میدان آزادی فعلی شاهرود) که یک بنای میل مانندِ چهارگوش از سنگ مرمر سرخ ساخته بودند که چهار طرف آن سنگ قرمز رنگی در ابعاد حدود 80 سانیمتر در بالا دو یا سه متر ارتفاع که در پایین به یک مترو نیم قطر می رسید، نصب شده بود، که به یادبود "انقلاب شاه و مردم" ساخته و روی صفحه های استیل کلفتی منویات همایونی را در مورد اصلاحات ارضی نوشته بودند؛

دیگری مجسمه ایی بود که از شمایل و هیکل ایستاده محمد رضا شاه پهلوی ساخته و در میدان فلکه مرکزی شهرستان شاهرود نصب شده بود، که مجسمه کلاه پهلوی به سر داشت، 1357 بود که هنوز شاه در قدرت حضور داشت، و حکومت می کرد و هنوز قهر نکرده بود تا از کشور خارج شود، ما تصمیم گرفتیم که این مجسمه را پایین کشیده و از میدان اصلی شهر برداریم،

در حالی که نظامیان دو قبضه مسلسل A6  امریکایی را که در سربازی من دیده بودم و با آن کار کرده بودم را یکی روی پشت بام داروخانه افتخاری و یکی هم این طرف در رو به رو، برای محافظت از این مجسمه در فلکه مرکزی مستقر کرده بودند، این ها بهترین مسلسل های ایران در آن موقع بود، که ارتش به آن مسلح بود.

برای مشورت در این خصوص به همراه هشت تن دیگر از دوستان نزد شیخ پیرمردی به نام آقای توحیدی [2] که مشهورترین و بزرگترین شیخ شهر در آن زمان بودند، رفتیم، ایشان همان شخصی هستند که بعدها نام شهرک (آیت الله حسینعلی) منتظری را که برداشتند، به نام ایشان، به شهرک توحیدی تغییر نام دادند؛

منزل آقای توحیدی در کوچه قلعه نو، در کنار یک مسجد قرار داشت که در آن یا مستاجر بود و یا ملک وقفی بود، که در آن زندگی می کرد، سیاست خوبی داشت، ما که بحث پایین کشیدن مجسمه را مطرح کردیم ، ایشان مخالفت کردند، گفتند این مجسمه یک مشت کچ بیشتر نیست، از دماغ هر کدام تان خون جاری شود قابل جبران نیست، با این کچ چکار دارید، شما نگویید این مجسمه شاه است، بگویید توده ایی کچی بیشتر نیست، به این کچ نگاه نکنید، مگر این مجسمه خود شاه است که می خواهید برش دارید؟!

بعد از این ملاقات ما دوباره شب بین خود جلسه داشتیم، و روز بعد از این ملاقات در حالی که مصمم بودیم مجسمه را برداریم، دیدیم که مجسمه را برداشته اند، ما هم باید تحقیق می کردیم که ببینم بر سر مجسمه چه آمده است، بعد از تحقیقات مشخص شد که نظامیان با همان ماشین "زیل" ارتشی که در خیابان های شهر گشت می زدند، مجسمه را برداشته و با خود برده اند.

بالاخره نظامیان شاه خود مجسمه را از این میدان برداشتند و به پادگان چهل دختر منتقل کردند، بعدها شنیدم که همین مجسمه را خود نظامیان به پشت ماشین های نظامی خود بسته و در محوطه پادگان چهل دختر آنقدر کشیدند، تا ویرانش کرده و به دور انداختند.

در حالی که هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود، و این زمانی بود که دیگر مردم هر کاری دوست داشتند، می کردند و کسی هم به آنها شلیک نمی کرد، و انقلاب در این زمان به اوج خود رسیده بود. این آخرها دیگر نظامیان کاری با مردم نداشتند، ما هم وقتی راهپیمایی می کردیم و اتفاقی نمی افتاد، راهپیمایی را به سمت بسطام هم کشیدیم، تا آنجا را هم به شلوغ کنیم.

من پلیس بودم و یک پیکان آونجر داشتم و از پشت راهپیمایان داشتم آنها را اسکورت می کردم، وقتی کار راهپیمایی در بسطام هم به انجام رسید و بدون خبر و یا حادثه ایی به اتمام رسید به سمت شاهرود بازگشتیم، در حال بازگشت بودیم، آقایان سید جعفر میرغفوریان [3] و  ناصر بیاری [4] که در یک اتومبیل سواری گالانت نو و مرتب و با ارزشی که متعلق به آقای میرغفوریان بود در حال بازگشت بودند، هنگام عبور از جلوی ژاندارمری بسطام، از پشت بام ساختمان ژاندارمری، ژاندارم ها تیراندازی کردند و این دو را در همین اتومبیل به شهادت رساندند.

من که در اتومبیل پیکان آونجر خود بودم در جلوی این اتومبیل در حرکت بودم، دیدم این دو نفر توسط یک مسلسل A6 توسط یک استوار ژاندارمری از بالای ساختمان ژاندارمری بسطام، که در کنار جاده بسطام - شاهرود قرار داشت به رکبار بسته شده و هر دو همانجا شهید شدند.

البته این استوار بدبخت هم که شلیک کرد، عمر زیادی نکرد، و به محض پیروزی انقلاب، جزو اولین کسانی بود که به تهران منتقل و اعدام شد. در طول دوره انقلاب در شاهرود، آنطور که من به خاطر دارم سه الی چهار نفر کشته شدند، [5] دو تا از آنها همین سید جعفر میرغفوریان و ناصر بیاری بودند، و دیگری جوانی بود به نام اسحاق احسانفر [6] بود، که می گفتند ایشان از تظاهرات و شلوغی آن در حال فرار بود، که در کوچه راه دیزج وقتی به منزل خود می رفت، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. و گویا وقتی با شلوغی راهپیمایی مواجه می شود به سمت کوچه راه دیزج فرار می کند که از آنجا به منزلش برود که در همانجا او را تیر کردند.

البته فکر کنم خود نظامیان شهر هم گاهی با آقای توحیدی در خصوص این که چه کنند، و چه نکنند، صحبت و مشورت می کردند، چون آقای توحیدی خیلی آدم اهل مسالمت و تسامح بودند. آقای توحیدی خودش هم بعد از انقلاب زیاد زنده نبود و از انقلاب هم خیری ندید.

 

آیت الله طاهری و آیت الله نعیم آبادی :

آقای طاهری [7] که بعد از پیروزی انقلاب به عنوان امام جمعه شهرستان شاهرود منصوب شد و آقای نعیم آبادی که بعدها به عنوان امام جمعه بندر عباس منصوب شدند، را همین آقای جمشید پاسبان، یک بار گیر انداخته بود، و آنها را به داخل جوی آب پرت کرده و حسابی مورد ضرب و شتم قرار داد. در جریان این ضرب و شتم آقای نعیم آبادی آنقدر چوب خورده بود، که حالش خراب شده و او را به بیمارستان گرگان منتقل کردند.

این دو در مسجد مصلی شاهرود سخنرانی داشتند، نمی دانم در سخنرانی خود چه مطلبی گفته بودند که اینطوری مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. البته آیت الله طاهری آدم نرمخو و ملایمی بود، و بیشتر رعایت می کرد.

 

شاهرود، آرامشهر، اسلامشهر، امامشهر، شاهرود :

راهپیمایی ها در شاهرود آنقدر دیرتر از دیگر شهرهای کشور شروع شد، که به همین دلیل شاهرود را "آرامشهر" می گفتند، و به این اسم مشهور شده بود، هیچ کسی هم با کسی کاری نداشت، آن موقع هم که کار انقلابیون شروع شد، در قالب جلساتی بود که ما برای هماهنگی راهپیمایی و تظاهرات، تحت عنوان قرآن خوانی و دعا خوانی در منازل همدیگر جمع می شدیم، تعداد ما هم آنقدر کم بود که به اندازه ظرفیت یک خانه بیشتر نبودیم، ما جمعیتی نبودیم، این آخرین روزهای انقلاب بود که راهپیمایی های عمومی شکل گرفت، که دیگر ارتش تیراندازی نمی کرد و درگیر نمی شد، و جریانات رها شده بودند، لذا مردم هم به راهپیمایی ها اضافه شدند.

راهپیمایی عمده و پر جمعیت ما همان راهپیمایی بود که داستان آن عالم را گفتم که گفت تقیه واجب است، این راهپیمایی عمده ایی بود که همزمان با تظاهرات سراسری در کل کشور انجام شد، و در شاهرود هم دستور این بود که هر قشری با پرچم خود در این راهپیمایی شرکت کنند، سازمان مجاهدین با همان پرچم معروف فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا، [8] کمونیست ها با پرچم داس و چکش که همان آرم پرچم شوروی بود، به این راهپیمایی آمده بودند، کمونیست ها روی پرچم های خاص خود نوشته بودند "کار برای کارگر، زمین برای برزگر" و...

آن زمان خیلی از مسلمانان شش آتشه افتخار می کردند که عضو سازمان مجاهدین خلق و زیر این پرچم مزین به این آیه قرآن باشند، مردم می گفتند بهترین مبارزین همین ها هستند، که مثلا شایع بود که اینها به فلسطین رفته و از آنجا نیرو آورده اند که آموزش شان بدهند، آن زمان من یادم هست که می گفتند در محل "پل چوبی"، که یک پل بزرگ در آن زمان در تهران بود، این ها آنقدر مبارز و چریک بودند که از پایین پل یک نیروی سازمان رفته بود روی پل، و یک پلیس مسلح را خلع السلاح کرده است و...

آقای (سید محمود) طالقانی هم همان نزدیکی های پل چوبی، در پیچ شمیران زندگی می کرد، یک شرکت سنگینی بود به نام شرکت اتفاق، روبروی آن یک کوچه کجی بود، که یک اتومبیل هم نمی توانست رفت و آمد کند، در همان کوچه منزل آقای طالقانی بود.

در طول کل دوره انقلاب ما دو یا سه تا از این نوع تظاهرات ها داشتیم، که در اوج آن جمعیتی حدود 5 هزار نفر در آن شرکت کردند، چرا که از روستاها هم تظاهرات کننده به شهر آمدند، شهرستان شاهرود آن زمان جمعیت زیادی نداشت، در زمان انقلاب خیابان سی متری نادر بهترین و توسعه یافت ترین خیابان شهر بود، آسفالت این سی متری هم تا همانجایی که اکنون با خیابان 15 خرداد تقاطع می کند، ادامه داشت و به بعد آن تقریبا بیابان و باغات و محله قدیمی و بید آباد بود.

در تغییرات نام شهرستان شاهرود اول آرامشهر بود، بعد آنرا "اسلامشهر" می نامیدند، بعد نام امامشهر را برای آن انتخاب کردند؛ و بعد هم گفتند، اینجا همان شاهرود است، انجمن اسلامی ادارات شهر، این اسم را برای شهرستان به تصویب رساند، که اسم شاهرود به امامشهر تغییر کند، تابلوها را هم عوض کردند، ولی بعد گفتند که این "شاه" در اسم شاهرود وجود دارد ربطی به شاهِ پهلوی ندارد، و شاهرود نام یک رود تاریخی است که از این شهر عبور می کرده است، پس همان شاهرود بماند.

شاهرود به معنی رودِ شاه نیست، بلکه به معنی رود بزرگ است. اسم امامشهر را انجمن اسلامی ادارات که عملا اداره شهر را بعد از پیروزی انقلاب در دست گرفته بود، انتخاب کرد، آنها هم آدم های عجیبی بودند، یکی از اینها روی سرش در اداره نوشته بود "استفاده از تلفن اداره حتی با پرداخت وجه هم جایز نیست – امام خمینی،" بعد همین آدم پیکان اداره (آن موقع بهترین ماشین ادارات پیکان بود) را گرفته و خانم های فامیل را سوار کرده بود و آورده بود به مزار شاهرود، برای دیدار از اهل قبور، به ایشان گفتم تلفن مهمتر است یا ماشین، از آنجایی متوجه منظور سوال من نشد، گفت ماشین، گفتم شما که استفاده از تلفن را در محیط اداره حتی با پرداخت وجه مجاز نمی دانی، چطور پیکان اداره برای این کار مجاز دانسته و این همه را سوار کرده و اینجا آوردی؟!!،

گفت پول بنزینش را می دهم، گفتم شما همین ماشین را به من بدهید تا برای امور خانواده خود استفاده کنم، من هم پول بنزین، هم روغن، هم استهلاکش را می دهم، اصلا یک ریال از خرج های آن را از اداره نمی گیرم، گفت، نه آقا من از نظر اداری از شما مسئولیت بالاتری دارم و... یک چنین آدم هایی رییس انجمن اسلامی شدند، و تصمیم گیری می کردند.

قبل از انقلاب هم که به شاهرود آرامشهر می گفتند، یک حالت طعنه داشت، که در این شهر هیچ خبری از انقلاب نیست، ولی با پیروزی انقلاب همین انجمن های اسلامی کم کم روی کار آمدند، گفتند اسلامشهر، بعد به اسم امامشهر که رسیدند تابلوهای شهر را هم عوض کردند، یک مدتی هم امامشهر بود و بعد اصلاح کردند که به خاطر رود تاریخی، شهر همان شاهرود بماند.    

این انجمن های اسلامی که چنین تصمیماتی می گرفت، بعد از پیروزی راه افتاد، تا به حل و فصل امورات مردم بپردازد، و در نبود دولت مستقر، کارهای شهر را به سامان برساند. یکی از بزرگترین ادارات شهرستان شاهرود شرکت ذغالسنگ البرز شرقی بود که در شهر بیشترین کارمند و کارکنان را داشت، هم خطاط و هم فلزکار داشتند، و تابلوهایی را با نام جدید شهر، در همین شرکت نوشتند و نصب کردند.

 

پایگاه اصلی انقلاب و چهار راه انقلاب :

پایگاه اصلی انقلاب در مسجد مدرسه قلعه شهرستان شاهرود بود، و چهار راه مدرسه قلعه را چهار راه انقلاب می گفتند. راهپیمایی ها هم از همانجا شکل می گرفت و رقم می خورد. آن دفعه ایی که 5 هزار نفر شرکت کننده داشتیم، از چهار راه انقلاب به سمت خیابان نادر تظاهرات کردیم و بعد راهپیمایی را در خیابان نادر ادامه داده و و تا تقاطع خیابان های تهران و نادر، که همانجا راهپیمایی پایان یافت و جمعیت از هم پاشید.

بعضی هم از همانجا به بسطام رفتند که شهید سید جعفر میرغفوریان و ناصر بیاری در این حادثه شهید شدند. البته من آخرش هم نفهیمدیم که این دو جزو تظاهرات کننده ها بودند، یا این که همزمان با بازگشت تظاهرکنندگان از جایی بر می گشتند و مورد اصابت گلوله قرار گرفتند، ولی گفتند این دو در جریان تظاهرات شرکت داشتند و شهید شدند.

تظاهرات ها در شهر شاهرود آرام بود و کار خلاف قانونی انجام نمی شد، مثل آتش زدن بانک و... لذا تیر اندازی زیادی هم صورت نمی گرفت، البته آنها دستور تیر هم داشتند، ولی از عمل به آن خود داری می کردند. یک نوع هماهنگی نانوشته بین تظاهر کنندگان و نظامیان بود، نه ما آنقدر پیش می رفتیم که آنها تیراندازی کنند و نه آنان به دنبال کشتن و تیراندازی بودند. [9]

آن دو نفر را هم بچه های ژاندارمری بسطام زدند، همانطور که گفته می شد اسحاق احسانفر را هم پلیس ها در شهر زده بودند، و این کشتارها کار نظامیان و ارتش نبود. تیراندازی زیادی در شهر نمی شد. لذا ارتش کشتاری در شهر نداشت. در شاهرود هیچگاه حکومت نظامی اعلام نشد. به نوعی آنها به میل ما بودند، و ما هم به نوعی به میل آنها.

ما به نوعی ابراز وجود می کردیم، عمده کار ما هم این بود که شب ها را در جلسات شرکت می کردیم و عموما صحبت می کردم، آن هم در جلسات شبانه، و تعداد کمی هم راهپیمایی داشتیم. عمده کار ما تشکیل همین جلسات و حرف زدن در مورد مبارزه بود. حتی همین اطلاعیه های امام هم کمتر به دست ما می رسید.

انقلاب در شهرستان شاهرود رهبری خاصی نداشت، وقتی که آب ها از آسیاب افتاد و دیگر نظامیان با مردم کاری نداشتند، این انجمن های اسلامی ابراز وجود کردند، و مردم هم به انقلاب پیوستند.

اعتصابات کاری هم داشتیم، ولی بیشتر سعی می کردیم امور شهر تعطیل نشود.

 

پلیس مردمی :

آن موقع ها از هر کسی که کاری بر می آمد، انجام می داد، من چون رانندگی می دانستم، گفتند شما از ترافیک شهری و کارهای پلیس بیشتر متوجه می شوید، لذا شما این امر را به عهده بگیرید، کل کسانی که برای هماهنگی کارهای جمع می شدیم، به اندازه گنجایش یک اتاق بیشتر نبودیم، من در فلکه (میدان) مرکزی مستقر شده و کارهای پلیس را انجام می دادم.

یک روز که من در حال انجام کارها پلیسی خود بودم، خبر رسید که یکی از نیروهای همکار پلیس ما را یک تریلی بلند کرده و با خود برده است، این نیروی ما، کمی لکنت زبان داشت، و یک تریلی را متوقف می کند، که چرا داخل شهر آمدی، و چون نمی توانست سریع صبحت کند، راننده تریلی راه می افتد و او را روی همان رکاب تریلی با خودش برده بود، وقتی به من خبر دادند، با سه چهار نفر دیگر از همکاران سوار پیکان اونجر من شدیم و به تعقیب تریلی رفتیم و دیدم جایی بیرون شهر پیاده اش کرده و رفته است.

با راننده تریلی هم برخوردی نکردیم، چون امکاناتی نداشتیم و...

وقتی تصادفی پیش می آمد، ما دخالت می کردیم و بین دو طرف صلح ایجاد می کردیم، می گفتیم که نه کروکی هست نه قانونی هست و... چند تا صلوات بفرستید و از هم بگذرید.

 

اولین انتخابات ریاست جمهوری بعد از انقلاب :

بعد پیروزی انقلاب هم یک راهپیمایی نسبتا بزرگی بود که آقای خامنه ایی در همین خیابان 17 شهریور که آن موقع خیابان "تخت جمشید" نام داشت، روی سقف یک اتومبیل ایستاده بود و سخنرانی می کرد، جمله ایی که از سخنرانی ایشان در آن موقع یادم هست، و موضوع صبحت از انتخابات ریاست جمهوری اول بود، که می گفت "نمی دانم چرا گاهی امام هندی می شود، و جلال افغانی الاصل[10]"

یک شیخی هم از مشهد آمده بود به نام استاد گرامی، نمی دانم هم کجا رفت، بعدش گم شد، و ما از سمت مسجد امام زمان در خیابان ایستگاه به سمت فلکه در حرکت بودیم، مسئول شعار هم همین استاد گرامی بود، شعار می داد "رئیس جمهوری ما امام است، ریاستِ به غیر او حرام است".

این ها را که می گویم مرا به یاد زمان قبل از انقلاب می اندازد، صبح در خیابان ری (خیابانی که در پشت بازار بود و به میدان شوش منتهی می شد)، مردم به سرکردگی همین آقای طیب (حاج رضایی) می گفتند، "بیهوده مپندار، مصدق پدر ماست، این پیر مجاهد به یقین تاج سر ماست،" و همین مردم بعد از ظهر که شد می خواندند "دکتر مصدق، تو پینه دوزی، کفش ثریا پاره شد باید بدوزی، باید بدوزی" ثریا کی بود؟ زن مصری شاه، صبح یک طرف بودند و عصر طرف دیگر، ما چه ملتی هستیم؟! الان هم همین طور هستیم، به هر طرف ما را هل بدهند می رویم.

مسلما این نوشته بازگو کننده تمام حوادث انقلاب در شاهرود نیست و این تنها پنجره ایی از دریچه چشمی است، که انقلاب را در شاهرود پیش برد، و در جریان بخشی از حوادث آن بوده است.

Click to enlarge image 1.jpg

شهدای انقلاب شاهرود - شهید اسحاق احسانفر

Click to enlarge image 139211211757093132098324.jpg

مردم در حال پایین کشیدن مجسمه شاه

[1] - جمشید پاسبان یکی از نیروهای اداره آگاهی شهرستان شاهرود بود، آن موقع آگاهی شاهرود دو نفر نیرو داشت، یکی همین جمشید بود که به جمشید پاسبان مشهور بود و یک نیروی دیگر، او فرد درشت هیکل و قوی بود. آن موقع اداره آگاهی یک افسر هم داشت که او خیلی جلو نمی آمد. جمشید پاسبان بعد از انقلاب چند سالی را در زندان بود و بعد آزاد شد و در همین شهر زندگی کرد و همینجا مرد. او اهل باغزندان شاهرود بود و اسم اصلی او جمشید عامریان بود.

[2] - منابع دیگر در خصوص نقش آیت الله توحیدی در روند انقلاب در شاهرود از قول آقای امینی امام جمعه شاهرود نوشته اند : "عموم انقلابیون شاهرود با محوریت مرحوم آیت‌الله توحیدی برنامه‌های اعتراضی ضد رژیم شاه را برنامه‌ریزی می‌کردند اما مهم‌تر از آن نقش‌آفرینی آن مرحوم در اوایل انقلاب بود یعنی آن روزهای بعد انقلاب که هنوز کمیته‌هایی شکل نگرفته بود و سپاه هم ایجاد نشده بود، ایشان برای نظم عمومی و حفظ اموال مردم و عموم، بیشترین نقش را ایفا کرد و بیشترین تلاش را داشت. وی می‌گوید: بعد از پیروزی انقلاب در همان روزهای نخست آیت‌الله توحیدی نیروهایی را تعیین کرد تا در سطح شهر نگهبانی دهند این امر برای آن بود که کسی اسلحه‌ای را از پادگان بیرون نبَرَد و یا شهربانی قدیم، در تصرف درنیاید همچنین اموال عمومی صدمه‌ای نبیند که این درایت آن مرحوم بسیار اثرگذار بود. آن مرحوم تا زمانی که در قید حیات بودند همیشه در قید مسائل انقلاب بودند."  منبعی دیگر در خصوص آیت الله توحیدی می گوید : آیت الله توحیدی از شخصیت های برجسته و از علمای موثر شاهرود بود که اصولا رهبری مبارزات و تظاهرات را برعهده داشت. برخی از مبارزین اقداماتی مانند شیشه شکستن و ... را داشتند که آیت الله توحیدی بسیار این اقدامات را نهی می کرد و فقط بر تظاهرات و مبارزات بدون خشونت تاکید داشتند. وی توصیه می کردند که حرکت های انقلابی وجود داشته باشد، ولی انقلابیون با نیروهای شهربانی درگیر نشوند چون بیشتر نیروها ی شهربانی محلی بودند و اصلا مناسب نبود جلوی هم بایستند."

[3] - بر سنگ قبر این شهید در مزار شهدای شاهرود نوشته اند :  سید جعفر میرغفوریان، فرزند سید حسین، ولادت 1327، شهادت 9  دیماه 1357، که در حین راهپیمایی بدست مزدوران رژیم پهلوی در مقابل پاسگاه ژاندارمری بسطام به درجه رفیع شهادت نایل گردید.

[4] - حاج غلام بیاری پدر ناصر بود که زمین های محدوده مسجد جواد الائمه و آنطرف روبروی سینما و قسمتی از خیابان فروغی زمین هایش متعلق به پدرش بود، این مسجد قبلا معروف به مسجد حاج غلام بیاری بود که بعد به مسجد جواد الائمه تغییر نام یافت. در منبعی دیگر در خصوص این شهید آورده اند که : "ناصر بیاری سال 1329 در شهرستان شاهرود از استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش علی‌اکبر و مادرش ‌طیبه نام داشت. مقطع ابتدایی را در دبستان خاقانی شاهرود پشت سر گذاشت. او به دلیل علاقه به صنعت پس از ترک تحصیل در یک کارگاه لوله‌کشی مشغول‌ کار شد. پس از چندی ازدواج کرد. او در روزهای اوج انقلاب در سال 1357، با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها کنار مردم انقلابی علیه حکومت پهلوی قرار گرفت. در جلسات مذهبی حضور داشت و نوارهای سخنرانی و اعلامیه‌های امام‌خمینی(ره) را مخفیانه پخش‌ می‌کرد. تا اینکه روز 9 دی 1357، در تظاهرات جاده شاهرود ـ بسطام توسط نیروهای حکومت پهلوی براثر اصابت گلوله به سر و سینه، به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است."

[5] - منابع دیگر تعداد شهدا را بیشتر اعلام می دارد از جمله : "سید جعفر میر غفوریان، قربانعلی میرآخوری، ولی‌الله محمدی، محمدمهدی کریمی، نرگس قصابان، ناصر بیاری، شیخ محمدحسین باقری، رجبعلی کریمی، شیخ حسین حیدری، محمد مهدوی میغان، اسحاق احسان فر و علی‌اصغر مخبریان از شهیدان انقلاب در شاهرود هستند. حجت‌الاسلام محمدحسین پور می‌گوید: شهید میرآخوری تک شهید انقلاب اسلامی بسطام در روز بیست و سوم بهمن‌ماه با تیر مستقیم دژخیمانی که هنوز باور نمی‌کردند انقلاب به پیروزی رسیده شهید شد، شهید احسانی فرد در روز پانزدهم بهمن‌ماه در جریان راهپیمایی کارکنان ذوب‌آهن و مردم شاهرود به شهادت رسید و میر غفوریان در روز نهم بهمن ماه درست در ابتدای جاده بسطام مورد اصابت مستقیم گلوله قرار گرفت که در کنار او ناصر بیاری نیز به شهادت رسید، همچنین شهیده نرگس قصابان از شاهرودی‌هایی بودند که در تظاهرات مردم گرگان علیه رژیم پهلوی شهید شدند. خاطرات و مواردی از این شهدا در حال جمع‌آوری است و لذا امیدواریم که بتوانیم این اطلاعات را در اختیار نسل جوان جامعه قرار دهیم." 

منبع دیگری در خصوص شهید میراخوری نوشته است : "قربانعلی میرآخوری سال 1315 در بسطام از توابع شهر شاهرود در استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش محمدحسن و مادرش آسیه نام داشت. تا پایان مقطع ابتدایی در دبستان بایزید تحصیل ‌کرد و به دلیل فقر مالی از ادامه تحصیل بازماند. پس کنار پدر به کشاورزی پرداخت. مدتی بعد، در سال 1338 ازدواج کرد که حاصل زندگی مشترکش 5 فرزند بود. در روزهای پرشور انقلاب، در روستا، در راهپیمایی‌ها علیه حکومت پهلوی شرکت می‌کرد. او در مجالس مذهبی و سخنرانی‌ها حضوری فعال داشت؛ تا اینکه روز 23 بهمن 1357، در زادگاهش هنگامی که برای تصرف ژاندارمری همراه مردم در تظاهرات شرکت کرده‌ بود؛ با تیراندازی مأموران حکومت پهلوی و اصابت گلوله، از ناحیه سر و پا به شدت مجروح شد و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد."  

منبع دیگری در خصوص شهید ولی الله محمدی عنوان داشته است : "شهید ولی الله محمدی با اوج گیری تظاهرات مردم علیه رژیم در روز 22 بهمن 1357 هنگام تسخیر ساختمان رادیو تلویزیون به دست نیروهای مزدور شاه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. شهید ولی الله محمدی در سال 1333 در روستای دهملا از توابع شهرستان شاهرود در خانواده ای ساده و مذهبی متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش به پایان رساند به خاطر فقر مالی مجبور به ترک تحصیل و مشغول به کار شد. تلاش در زندگی از وی جوانی پرکار، باهوش، مهربان، با گذشت و فداکار ساخته بود. در سال 1351 به تهران رفت تا دوره مکانیکی را کامل فرا گیرد. در آنجا با افراد مذهبی زیادی آشنا شد و همین باعث شد تا رابطه بسیار خوبی با آنها پیدا کند. در جلسات قرائت قرآن شرکت می کرد و در ماههای محرم و صفر شرکت فعالی در هیئت داشت. در سال 54 مغازه مکانیکی شخصی خود را دایر و یک سال بعد نیز ازدواج کرد. افزون بر استفاده از نوارهای سخنرانی و مطالعه رسانه امام (ره) در سال های 56 و 57 و با آغاز مبارزات مردم علیه رژیم، فعالیت او نیز بیشتر شد. با اوج گیری تظاهرات مردم علیه رژیم در روز 22 بهمن 1357 هنگام تسخیر ساختمان رادیو تلویزیون به دست نیروهای مزدور شاه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و پیکر پاکش را بعد از چند ساعت به بیمارستان انتقال می دهند که توسط یکی از دوستانش شناسایی و برای دفن تحویل خانواده شهید داده می شود ".

منبع دیگری در خصوص شهید محمد مهدی کریمی نوشته است : "محمدمهدی کریمی سال 1331 در روستای خانخودی شاهرود، در استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس‌ خواند. سپس به تهران مهاجرت کرد و به شغل آزاد پرداخت. سال 1352 ازدواج کرد و صاحب یک فرزند شد. هم‌زمان با روزهای اوج انقلاب اسلامی کنار مردم انقلابی قرار گرفت و در اکثر تظاهرات و راهپیمایی‌ها حضور داشت. تا اینکه روز 22 بهمن 1357، در خیابانی در تهران که اکنون امام خمینی، هنگام جمع‌آوری کمک برای مجروحان، خودرو حامل او توسط عوامل حکومت پهلوی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به دلیل شدت جراحات به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرا(س) در تهران واقع است."

منبعی در خصوص نحوه شهادت خانم قصابان آورده است : "شهیده نرگس قصابان در سال 1308 در شهر شاهرود متولد شد و پس از مدتی به گرگان هجرت کرد. دوران نوجوانی را در گرگان سپری و پس از چندی ازدواج کرد؛ زندگی را با صمیمیت و شادی شروع کرد و زنی شایسته و متعهد برای همسرش بود. همزمان با اوج‏ گیری ‏درگیری مردم با دژخیمان شاهنشاهی، وی همراه با آنها حرکت می‏ کرد و نمی‏ توانست جدای از مردم انقلابی باشد. مردم انقلابی گرگان همزمان با هفتمین روز واقعه مشهد که در آن روز مأموران رژیم شاه با حمله به حرم مطهر امام رضا(ع) عده‌ای از مردم انقلابی آنجا را شهید و مجروح نمودند، در روز یکشنبه 5 آذر 1357 به خاطر اطاعت از حضرت امام خمینی (ره) و اعلام عزای عمومی از سوی ایشان به دلیل اهانت مأموران رژیم طاغوت به حرم مطهر حضرت امام رضا (ع)، دست به راهپیمایی اعتراض آمیزی زدند. در این روز عده ‏ای از مردم به خانه شهید پناه آوردند، وی در منزلش را باز کرد و در همان هنگام مورد اصابت گلوله مزدوران واقع شد و پس از مدتی به شهادت رسید و با پیوستن به شهیدان دیگر دین خود را به انقلاب اسلامی ادا کرد. مردم گرگان در این روز 14 شهید و بیش از 150 نفر جانباز را تقدیم انقلاب نموده است."

منبعی در خصوص نحوه شهادت شهید محمد حسین باقری نوشته است :  "محمدحسین باقری سال 1327 در روستای ده‌ملا، از توابع شهرستان شاهرود در استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش رضی‌الله و مادرش معصومه نام داشت. او روحانی شد. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. با گسترش موج انقلاب در کشور به جمع انقلابیون پیوست و با حضور در راهپیمایی‌ها و تظاهرات به یاری انقلاب شتافت. تا اینکه در روز 24 بهمن 1357، در تهران با شلیک گلوله گروه‌های ضد انقلاب به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. او را شیخ محمدحسین نیز می‌نامیدند."

منبعی در خصوص شهید رجبعلی کریمی نوشت :  "رجبعلی کریمی سال 1330 در روستای بیارجمند از توابع شهرستان شاهرود به‌دنیا آمد. پدرش اسماعیل و مادرش زهرا نام داشت. به دلیل کمبود امکانات تنها تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند. سپس به کارگری پرداخت بود. او پدر و مادر خود را قبل از انقلاب از دست داد و سرپرستی تنها خواهرش را به عهده گرفت و در یک مغازه برنج فروشی مشغول به کار شد. او برای تامین معاش و به منظور یافتن کار بهتر به تهران رفت. در روزهای اوج انقلاب، روز 17 شهریور 1357، در تظاهرات در منطقه سرچشمه تهران توسط نیروهای حکومت پهلوی بر اثر اصابت گلوله به شکم و پهلو، به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد."

منبعی در خصوص شهید حسین حیدری نوشته است : "شهید حجت الله حسین حیدری در سال ۱۳۴۶ به دست مزدوران ساواک بعد از شکنجه در زندان شهربانی سمنان به علت داشتن اعلامیه های امام راحل در راه انتقال به تهران برای مداوا در قطار به شهادت و در وادی السلام قم در کنار شهید نواب صفوی دفن می شود."

یک منبع اینترنتی در خصوص شهید محمد مهدوی نوشته است : "شهید محمد مهدوی، بیست و سوم خرداد 1331، در روستای میقان از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد، پدرش غلامحسین فوت 1336 و مادرش نجمه خانم نام داشت، تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت، تکنسین لوکوموتیو بود، بیست و دوم بهمن 1357، در تهران هنگام تسخیر ساختمان رادیو و تلوزیون توسط عوامل رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده الازمن تابعه شهرستان علی‌آبادکتول قرار دارد."

یک منبع اینترنتی در خصوص شهید علی اصغر مخبریان نوشت : "علی‌اصغر مخبریان سال 1330 در شهر بابل به‌دنیا آمد. پدرش عباس و مادرش زهره‌بیگم نام داشت. ده ساله بود که پدر خود را از دست داد. تحصیلاتش را تا پایان دوره ابتدایی ادامه داد و سپس به کسب تجربه در رشته جوشکاری پرداخت و در این حرفه مشغول به‌کار شد. مدتی بعد ازدواج کرد. حاصل زندگی مشترکش سه فرزند بود. به دنبال اوج‌گیری انقلاب اسلامی به صفوف مبارزین پیوست و در تظاهرات و راهپیمایی‌ها علیه حکومت پهلوی شرکت کرد. تا اینکه روز 15 مهر 1357، در بابل و در محلی به نام پل سنگ، هنگام تظاهرات علیه حکومت پهلوی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد."

[6] - بر سنگ قبر این شهید در مزار شهدای شاهرود نوشته اند :  شهید اسحاق احسانفر فرزند عباسعلی، ولادت 1335، شهادت 8 بهمن 1357، که در حین تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی توسط مزدوران رژیم منفور پهلوی در محل کوچه سینما پیام شاهرود به درجه رفیع شهادت نایل گردید، جوان های ما شهادت را طالبند، شهادت را یک فوز عظیم می دانند. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

شاهد دیگری نحوه شهادت ایشان را اینطور به تصویر کشیده است : "تظاهراتی بود که نیروهای شهربانی جلوی تظاهر کنندگان را گرفتند و مردم هم به کوچه های اطراف هجوم بردند.در یکی از این کوچه ها که مردم زیادی به آنجا هجوم برده بودند و در آن کوچه همچنان جمع بودند، سر دیگر این کوچه به خیابان دیگری منتهی می شد، که دیدیم نیروهای شهربانی سر کوچه آمدند و اسلحه هایشان را به سمت جمعیت گرفتند. اول چند تیرهوایی شلیک کردند که جوششی در کوچه ایجاد شد. مردم خواستند به سمت عقب فرار کنند که فردی با دوچرخه در تظاهرات و در آن کوچه حضور داشت که جمعیتی که به سمت عقب حرکت می کرد به این فرد و دوچرخه اش برخوردند و عده ای روی زمین افتادند. شهربانی ها هم به سمت مردم و گویا بیشتر به سمت پاهای مردم شلیک می کردند تا فقط زخمی شوند که تیر به یکی از افراد به نام اسحاق احسان فرد خورد و مجروح شد که وی را به بیمارستان بردند ولی دوام نیاورد و شهید شد."

 در منبع دیگری آمده است : "شهید اسحاق احسانفر در سال ۱۳۳۵ بدنیا آمد و در ۱۳ بهمن سال ۱۳۵۷ در راهپیمایی مردم شاهرود بر علیه رژیم شاه در کوچه دبیرستان امام خمینی (ره) واقع در خیابان شهدا شاهرود بر اثر اصابت تیر مستقیم دژخیمان رژیم پهلوی شربت شهادت را نوشید و در گلزار شهدای شاهرود در کنار دیگر دوستان شهیدش آرام گرفت"

[7] - آیت الله محمد باقر طاهری محمودی در سال۱۳۱۱ در شاهرود به دنیا آمد و در سال 1372 دیده از جهان فرو بست. دانش دینی خود را در حوزه های علمیه نجف اشرف و قم نزد  اساتید خود همچون امام خمینی(ره)، آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله خویی، آیت الله شاهرودی، آیت الله حکیم و علامه طباطبائی کسب کرد و به درجه اجتهاد رسید. ایشان پس از بازگشت از عراق در شاهرود مستقر شده و در سال ۱۳۴۲ کتابخانه مسجد مصلی را بنا نهادند و بعد از انقلاب به عنوان اولین امام جمعه شهر منصوب و تا آخر عمر در همین سمت بودند. در یکی از منابع در خصوص نقش آیت الله طاهری عنوان شده است : "در یکی از اولین تظاهرات های شاهرود در سال 1356که از مسجد مصلی شروع شده بود و مردم و انقلابیون با سردادن شعار به سمت مدرسه قلعه در حرکت بودند، آیت الله طاهری پیش نماز مسجد مصلی نیز در جلو این تظاهرات حرکت می کرد. در بین مسیر نیروهای شهربانی جلوی تظاهرات را گرفتند و با قنداق اسلحه به سر آیت الله طاهری زدند و سرش را زخمی کردند. سپس وی را دستگیر و به شهربانی بردند. وقتی مردم فهمیدند چنین قضیه ای اتفاق افتاده، تظاهرات تشدید شد و مردم بیشتری در تظاهرات حضور یافتند. تظاهرات ادامه پیدا کرد و نزدیک مدرسه قلعه بودیم که نیروهای شهربانی دوباره ممانعت ایجاد کردند و با مردم درگیر شدند. نیروهای شهربانی اسلحه داشتند، مردم نیز از ترس شلیک کردن پراکنده شدند و به کوچه های اطراف گریختند، هرچند آنها شلیک نکردند ."

[8] - آیه 95 سوره نساء "هرگز مؤمنانی که بدون عذر از جهاد بازنشستند با آنان که به مال و جان در راه خدا جهاد کنند یکسان نخواهند بود، خدا مجاهدان (فداکار) به مال و جان را بر بازنشستگان (از جهاد) بلندی و برتری بخشیده و همه (اهل ایمان) را وعده پاداش نیکو فرموده، و خداوند مجاهدان را بر بازنشستگان به اجر و ثوابی بزرگ برتری داده است."   لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ ۚ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ۚ وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا

[9] - منبعی دیگر در این خصوص گفته است : "نیروهای شهربانی واقعا با مردم راه می آمدند و افرادی را هم که دستگیر کرده بودند، کتک مختصری می زدند و سپس آزاد می کردند و زیاد زندانی کردن در برنامه آنها نبود. مبنای آنها اینگونه نبود که به کشتار مردم اقدام کنند. ساواکی به آن معنای واقعی هم در شاهرود نبودند و عده ای بودند که بیشتر جزو حزب رستاخیز و خاطر خواه شاه بودند."

[10] - جلال الدین فارسی

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (14)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

خاطرات انقلاب از رزمنده ناصر شیخ کبیر
قبل از پیروزی انقلاب بسطام در یکی از مساجد در حال استماع سخنرانی بودیم به ناگهان پلیس با گاز اشک آور به مردم حمله کردن ما در مسجد گرفتار شده بودیم از بس که افراد سیگاری برای خنثی سازی گاز اشک آور شروع به کشیدن سیگار کردند از طرفی جشمانمان از سوز گاز سوزش شدید و از طرفی دود زیاد سیگار نفس مان را بند آورده بود خلاصه به ناچار اقدام به خروج از مسجد نمودیم ضمن در گیری با شهر بانی چی ها سوار بر ماشین شدیم و به سوی شاهرود حرکت کردیم به محض عبور از محل ژاندارمری بسطام به ناگاه صدای شلیک گلوله بر روی خودروهای در حال حرکت برادران عزیزمان ناصر بیاری و میر غفوریان مورد اصابت گلوله قرار گرفتن و به بیمارستان امداد انتقال یافتن حضور آیت اله توحیدی وسخنرانی ایشان موجب تسلی حاضرین گردید روح شهدای انقلاب خاصتا شهیدان بیاری و میر غفوریان شاد و نام شأن جاودان
در دهه مبارک فجر
جای فجر آفرینان خالی
قبل از پیروزی انقلاب دبیرستانهای امام و دکتر شریعتی تصمیم بر راهپیمایی در شهر گرفته شد از دبیرستان شریعتی حرکت کردیم مسیر حرکت از کوجه ثبت قدیم به سمت فلکه مر کزی بود بنده به اتفاق بعضی از دوستان که بازوبند انتظامات را بر بازو داشتیم نقش حفاظت و انتظامات را برعهده داشتیم تظاهرات اعتراضی به رژیم سفاک ستم شاهی بصورت آرام و بدون شعار بود حفاظت از بانکها و مراکز مهم بعهده ما بود مراقب بودیم که افراد معرض به مراکز حساس خساراتی را ببار نیاورن
نقش مردم قومس بر بوم انقلاب/ بهمنی که ۳۳ ستاره در آن درخشیدند ...

انقلابیون بخصوص شبها بصورت گروهها کوچک در اقدامی ضربتی و ناگهانی که مورد شناسایی نیروهای شهربانی و ساواک قرار نگیرن به ناگهان در یک محل تجمع و شروع به شعار دادن بر علیه رژیم به نحوی که مردم عادی هم در مسیر به افراد اضافه می گردیدند هر لحظه جمعیت افزون می گردید. تا زمان رویارویی با نیروهای شهربانی تظاهرات ادامه داشت به محض در گیری افراد متفرق می شدند بعضا افراد هم توسط ساواک شناسایی می شدن در یکی از شبها در مسیر کوچه راه دیزج کوچه که منزل حاج آقا طاهری امام جمعه فقید در آنجا سکونت داشتن در کوچه سینما مولن روژ خیابان ایستگاه شهید اسحاق احسانفر مورد اصابت گلوله قرار می گیرند بچه ها بدن زخمی شهید اسحاق احسانفر را به منزل حاج آقا طاهری می برند شهید اسحاق احسانفر اولین شهید انقلاب اسلامی شاهرود توسط دژخیمان ستم شاهی به درجه رفیع شهادت نایل گردیدند روحشان شاد نامشان جاودان
منبع : کانال تلگرامی "آلبوم عکس هشت سال دفاع مقدس"

This comment was minimized by the moderator on the site

خاطره از طرف حاج کاظم کاویانی
تقدیم  به جوانان امروزین و نسل های بعد از  دهه ی ۶۰.
..سال دوم و سوم دبیرستان با شهید مرزبان همکلاس بودیم. سالهای ۵۶ـ۵۵... دبیرستان محمد رضا ...پ ه ل و ی ... که بعدا این اسم منحوس، اسمی مانوس شد، یعنی دبیرستان امام خمینی رحمت الله علیه.
فضای عمومی جامعه و دبیرستان، کنش و التهاب انقلاب و مبارزه  بر علیه رژیم شاه ملعون بود.....
...عبدالله درشت هیکل و قدش بلند بود و میز آخر کلاس می نشست... و من ردیف یکی به آخر... اوایل، دوستی ما معمولی بود مثل سایر هم کلاسی ها..اما بعدا عمیقتر شد.... وقتی کتاب های ممنوعه ان روزگار، مثل کتابهای دکتر شریعتی را با هم رد و بدل می کردیم...«فاطمه فاطمه است»  ....«پدر و مادر ما متهمیم»... و وقتی  گپ و گفت های مذهبی، سیاسی با هم داشتیم....
پدرش شاغل در شرکت نفت شاهرود و عبدالله  در خانواده ای مذهبی و دیندار نشو نما کرده بود....
  .... شوخ و شنگ بود و صمیمی.... هر وقت دانش آموزی با کله تراشیده وارد کلاس می شد
(سر تراشیدن، اون موقع مرسوم بود).. با هم میزی هاش، دم می گرفتن،... بر عمرو عاص لعنت... بر کله تاس لعنت....  و کلاس پر خنده می شد.!!!
بعد از پایان دوران متوسطه و پیروزی انقلاب و تعطیلی دانشگاهها و تاسیس کمیته انقلاب و ستاد عملیاتی، و جهاد سازندگی و سپاه و پسیج،...
نسل جوان آن روز هر کدام وارد عرصه های تلاش و دفاع و سازندگی و... شدند. خط امامی ها راه و مرامشان معلوم بود...
تشکیلات منافقین که قصد داشت در مسیر انقلاب انحراف ایجاد کند، با مقاومت و هشیاری حزب الله مواجه می شدـ
و شهید مرزبان در درگیری با منافقین جزئ پیش قراولان بود.
شهید مرزبان در عملیات طریق القدس آسمانی شد
گلزار شهدای اصفهان به مزار این شهید عزیز مزین است راه و یادش گرامی باد.
سایت تلگرامی - آلبوم عکس هشت سال دفاع مقدس

This comment was minimized by the moderator on the site

چرا باید جریان سالم رسانه ای در شاهرود حفظ شود؟
محمد حسین عابدی
روز گذشته که یادداشتی را درباره ویژگی های جریان سالم رسانه ای در شاهرود به رشته تحریر در آوردم صحبتی در فضای مجازی در خصوص چرایی اهمیت جریان سالم اطلاعات و رسانه ها در این شهرستان پدید آمد.
در این نوشتار اما بر آن هستم به این سوال پاسخ دهم که چرا باید جریان سالم رسانه نگاری در شاهرود حفظ شود و اهمیت آن در چیست؟

پیش از آن باید مقدمه ای کوتاه را بیان کرد تا به این سوال بهتر پاسخ گفت.

دموکراسی دارای چهار رکن است. قانون اساسی به مثابه تبیین گر، پارلمان به عنوان قانون گذار، احزاب به عنوان یکی از بهترین راه های مطالبه گری و اراده مردم و چهارم رسانه به عنوان رکن ارتباط دهنده یا پل ارتباطی؛
در شاهرود تحزب به معنای کلاسیک آن همراه با ساختارمندی حرفه ای وجود ندارد و گروه های همفکر سیاسی نیز فعالیت هایشان یا انتخاباتی است و یا مقطعی؛
پس ما از رکن سوم دموکراسی در شهرستان های کوچک مانند شاهرود تقریباً بی بهره هستیم (یا در سطحی محدود آن را داریم) که البته درباره دلایل این موضوع نیز بعداً مفصل تر بحث خواهیم کرد تنها به اجمال باید گفت که احزاب به دلیل فقدان «ساختارهای اقتصادی» نمی توانند در شهرستان های کوچک هزینه کنند.
پس در شاهرود ما یک رکن مهم مطالبه گری از ارکان دموکراسی را نداریم لذا رکن چهارم (رسانه) مجبور است علاوه بر رسالت خود که همان جریان سالم اطلاعات است، رکن سوم را هم پوشش دهد.
احزاب به مثابه تجلی اراده مردم، در کنار رسانه ها به مثابه یک رکن تاثیرگذار در مطالبه گری می توانند بهترین ها را رقم بزنند حال در شهری که احزاب فعالیت ندارند این رسانه ها هستند که می بایست جای آنان را پر کنند از این بابت رسالت رسانه نگاری در شاهرود اهمیت بسیاری دارد و به همان نسبت انحراف و ناپاکی در آن خطرناک تر و نگران کننده تر خواهد بود.
از سوی دیگر اقتصاد رسانه نیز باید تامین شود همان موضوعی که باعث شده احزاب نتوانند در شهرستان ها فعالیت کنند برای این منظور، جریان سالم رسانه ای شهرستان به سراغ راهکارهای قانونی و اخلاقی رفته است یعنی تبلیغات سالم، آگهی، ساخت تیزر تبلیغاتی و ... هر چند کاسبان و باج خواهان و کیف کشان و ... نیز هستند که از هیچ، خشت طلا می سازند که تعدادشان قلیل است و شناخته شده؛
فرض کنید شهری حزب نداشته باشد رسانه هایش هم به ناپاکی آلوده شوند، چه بر سر مردم و ارکان دموکراسی می آید؟ آیا در شهری که رسانه اش در کنار قدرت است نه مردم، جریان سالم اطلاعات شکل می گیرد؟ آیا رسانه ای که مدام در مظان برخورد قهری است می تواند دو رکن از چهار رکن دموکراسی را همزمان راهبری کند؟ و از همه مهمتر آینده این جریان رسانه ای به کجا می رود؟ آیا جامعه ای که مدعی کار رسانه اش از مسئول می خواهد با رسانه های مخالف برخورد کند، می تواند به تداوم راه جریان سالم اطلاعات و ارتباطات امیدوار باشد؟
تمام نگرانی های ما از این بابت است چرا که ورود افراد غیر حرفه ای، آموزش ندیده، بدون درک از شرایط و اهمیت رسانه ها، باج خواهی و سهم خواهی و کاسبی، کیف کشی، کت کشی و ناپاکی و ... می تواند مخل جریان سالم رسانه نگاری در شهرستان شاهرود شود و در نهایت مردم آسیب ببینند.
حال برعکس این جریان را تصور کنید اگر یک رسانه به پاکی و مطالبه گری دست یازد و اگر نیک بنگرد، نیک بیندیشد و نیک کرداری پیشه کند جامعه به سمت متبلور شدن نمی رود؟ امیدوارم جامعه رسانه ای شاهرود از گزند تمام این بدی ها حفظ شود کمااینکه به برکت بزرگانش تاکنون این چنین بوده است.
30مرداد 1401

This comment was minimized by the moderator on the site

متن از علی اصغر بازوی
شهیدشیخ محمد تهرانی یکی از شهدای شاخص شهرستان شاهرود است که عمر خودرا درراه مبارزه باطاغوت وبسط وگسترش فرهنگ اسلامی صرف کرد.این شهید بزرگوار قبل از انقلاب یکی از فوتبالیستها ومربیان موفق دراین عرصه بود که سالها درسنگر ورزش برای تربیت جوانانی آگاه وبا اخلاق وانقلابی تلاش کرد. وقتی که او دربرابرطاغوت ورژیم شاه ایستاده بودخیلی ها تا کمربرای دستبوسی خم می شدنداما اوبی اعتنا به آن همه پستی ورذالت وابتذال تلاش میکرددفاعی موثر وهوشمندانه ازمعیارها وارزشها وهویت اسلامی مردم داشته باشد.با پیروزی انقلاب محمدبرای تحصیل به حوزه علمیه قم رفت ودراین راه با کوشش وتلاشی خستگی ناپذیر به تحصیل علوم دینی وتهذیب نفس پرداخت.اما همزمان دراستقرار پایه های نظام جمهوری اسلامی درکنار سایر‌نیروها ی انقلابی درشهرستان نقش ارزنده ای ایفا کرد.ایجاد پایگاه فرهنگی کتابفروشی امام با کمک شهید منصور جلالی وبعضی از دوستانش ومعرفی اندیشه بزرگان انقلاب از طریق کتابها،نوارها،جزوه ها وبروشورهاو ..وارتباط سازمان یافته با انجمنهای اسلامی درادارات وکارخانجات وروستاها ومناطق از کارهای تاثیرگذار این شهید گرانقدر دراوائل انقلاب بود.همکاری باسپاه، جهاد سازندگی،شورای بازبینی فیلم.حضورفعال درانتخابات ودرنهایت حضور درمیدانهای جنگ ازفعالیتهای دیگراین طلبه شجاع وخوش فکر ‌وانقلابی بود.درواقع هرجا که احساس می کرد نیازی هست حضوری مفید وتاثیرگذارداشت .در میدان جنگ هم این شهید عالیقدر مثل همه فعالیتهای خود درخط مقدم عملیات بود وعلی رغم توانائی فرماندهی به عنوان تیربارچی وآرپی جی زن درعملیاتهای رمضان ووالفجر سه شجاعتهای بی نظیری از خودنشان داد وسرانجام درعملیات والفجر سه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
متن از ابوالحسن مشتاق
آقای بازوی ویژه گی هایی در خصوص شیخ محمد تهرانی عنوان کردند و استفاده کردیم ...اما نکته ی ظریف شیخ محمد تهرانی در قبل انقلاب جمع کردن تعداد زیادی از جوانهای اهل فکر و اندیشه و ورزش بود که محال بود درخانه های تیمی این جمع رو تشکیل داد بخصوص اینکه شاید شناسایی میشدن و جمع از بین میرفت ولی تیم فوتبال هدف رو تشکیل داد که از طریق این ورزش جوانان اون روز رو به مدارج عالی برسونه چونکه فوتبال اون روز برای سرگرمی آنها بود ودر رشد اونا نه تنها موثر نبود بلکه ضرر هم داشت شیخ محمد با ظرفیت خاص خودش در فوتبال استعماری بزرگانی رو تربیت کرد که از تاثیرگزاران بعد از انقلاب در سپاه و بسیج و جبهه و حتی به درجه شهادت نائل شدن و...روحش شاد و یادش گرامی باد

This comment was minimized by the moderator on the site

خاطره از طرف حاج کاظم کاویانی
تقدیم به جوانان امروزین و نسل های بعد از دهه ی ۶۰.

"..سال دوم و سوم دبیرستان با شهید مرزبان همکلاس بودیم. سالهای ۵۶ـ۵۵... دبیرستان محمد رضا ...پ ه ل و ی ... که بعدا این اسم منحوس، اسمی مانوس شد، یعنی دبیرستان امام خمینی رحمت الله علیه.
فضای عمومی جامعه و دبیرستان، کنش و التهاب انقلاب و مبارزه بر علیه رژیم شاه ملعون بود.....
...عبدالله درشت هیکل و قدش بلند بود و میز آخر کلاس می نشست... و من ردیف یکی به آخر... اوایل، دوستی ما معمولی بود مثل سایر هم کلاسی ها..اما بعدا عمیقتر شد.... وقتی کتاب های ممنوعه ان روزگار، مثل کتابهای دکتر شریعتی را با هم رد و بدل می کردیم...«فاطمه فاطمه است» ....«پدر و مادر ما متهمیم»... و وقتی گپ و گفت های مذهبی، سیاسی با هم داشتیم....
پدرش شاغل در شرکت نفت شاهرود و عبدالله در خانواده ای مذهبی و دیندار نشو نما کرده بود....
.... شوخ و شنگ بود و صمیمی.... هر وقت دانش آموزی با کله تراشیده وارد کلاس می شد
(سر تراشیدن، اون موقع مرسوم بود).. با هم میزی هاش، دم می گرفتن،... بر عمرو عاص لعنت... بر کله تاس لعنت.... و کلاس پر خنده می شد.!!!
و..... دستخط شهید مرزبان پشت عکس پرسنلی پرونده (عبدالله مرزبان، ش ش 6، فرزند محمد باقر 1340 اعزامی از شاهرود)
ادامه خاطرات
... بعد از پایان دوران متوسطه و پیروزی انقلاب و تعطیلی دانشگاهها و تاسیس کمیته انقلاب و ستاد عملیاتی، و جهاد سازندگی و سپاه و پسیج،...
نسل جوان آن روز هر کدام وارد عرصه های تلاش و دفاع و سازندگی و... شدند. خط امامی ها راه و مرامشان معلوم بود...
تشکیلات منافقین که قصد داشت در مسیر انقلاب انحراف ایجاد کند، با مقاومت و هشیاری حزب الله مواجه می شدـ
و شهید مرزبان در درگیری با منافقین جزئ پیش قراولان بود.
شهید مرزبان در عملیات طریق القدس آسمانی شد
گلزار شهدای اصفهان به مزار این شهید عزیز مزین است راه و یادش گرامی باد."
منبع کانال تلگرامی عکس های جنگ

This comment was minimized by the moderator on the site

درود و صد درود ب شما دست اندرکارایه زحمِتکش رادیو سِمنُن
اللخصوص مجریای شُویای نقره ای شارود و مِیامِی
و درود ب همه همسفرای همدل گروه فرهنگ یارُن
اونطوری ک مِن یادُمه عامه مردم شارود
یکم دیرتِر اِز مردم شهرای دِگه ب صفوف انقلاب بِپِیوِستَن
ولی با اوِّلین شهید شارود *
شهید میرغفورییُن
بووِرِشُن هابه ک حق گرفتنی یو وایِد واسته اُن اِز هیچ کوششی دریغ نُکنن و دستو پاشُن جموجور کنن بیان مین دو یعنی انقلاب
شعارام اُن روزا بیشتر ا... اکبر به
نصر من ا... و فتح و غریب چشمات وا کنن ک ندندت فریب
میکشم میکشم اُن ک برادرم کشت به
زیر بار ستم نمیکنیم زندگی جان فدا میکنیم در ره آزادگی سر نگون میکنیم سلطنت پهلوی
مرگ برشاه مرگ برشاه
مردان حق زندانن یا کشته در میدانن به
ایران وطن ماست خاکش کفن ماست
سکوت هر مسلمان خیانت است ب قرآن به
تنها راه سعادت ایمان جهاد شهادت به
برادر شهیدم راهت ادامه دارد به
توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد به
نصر من ا... و فتح والغریب مرگ بر این سلطنت پر فریب به
ای شاه خائن آواره گردی خاک وطن را ویرانه کردی
کشتی جوانان وطن آه و واویلا کردی هزاران تن کفن آه و واویلا به
تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود به
ما میگیم شاه نمیخوایم نخست وزیر عوض میشه ما میگیم خر نمیخوایم پالون خر عوض میشه به
شاه عزم سفر کرده گوه خورده غلط کرده به
وای اگر خمینی عزم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند ک جوابم دهد به
شاه خیانت میکند کارتر حمایت میکند به
ب کوری چشم شاه زمستُنم بهاره
نه شاه میخوایم نه شاهپور لعنت ب هرچی مزدور به
حالا وا همه ی این حرفا ب نِظِر من ضرورت داره مثل این شعارای ب عنوان یکی اِز اسناد مهم انقلاب حفظ و ب نسل های بعدی و محققان سپرده هاباشه
حق طِلب باشین و سر بلِند
عباس قندهاری وچه ناف شاهرود
* اولین مجروح ، جانفدا یا جانباز هم مجید نخعی بود که یک پای خود را نثار کرد.
۱۴۰۰/۱۱/۱۷
منبع کانال تلگرامی مرکز اسناد مردمی و هویت فرهنگی شاهرود (https://t.me/markazasnadmardomishahrood/1090)

This comment was minimized by the moderator on the site

خاطره از برادر مصطفی معتمد
سلام یکی از ‌اعضا گروهک منافقین خلق پس از توبه کردن وبرگشتن به آغوش ملت با من تماس گرفت و خیلی اسرار داشت که از حاج دایی رضا برایش ملاقاتی بگیرم درهرحال وقتی به او گفتم حاج دایی رضا قبول نکرده خیلی افسرده شد و گفت قبل از پیروزی انقلاب اسلامی من با حاج دایی خیلی دوست بودم چه شبها و روزهایی که از ترس ساواک در کوه ها مدتی را سپری کردیم و چه مسافرت ها طی کردیم او از نقش مادر حاج دایی رضا برای تهیه غذا پذیرایی از انقلابیون هم خیلی گفت در ادامه گفت پس از پیروزی انقلاب اسلامی من بخاطر انحراف عقیدتی زندانی شدم حاج دایی رضا به ملاقاتم آمد خیلی من را موعظه کرد قبول نکردم یک کتاب به من داد و تشریف برد تنها چیز با ارزشی که من دارم همان کتاب است و‌‌‌‌‌‌‌.............

This comment was minimized by the moderator on the site

خاطره از برادر رزمنده عباس عامری
سلام سال 57 قبل از پیروزی انقلاب دایی رضا که خدا نگهدارش باشه در کتابخانه مسجد مصلی کلاس قرانی برگزار میکرد بنده با راهنمایی و لطف حاج ابولحسن مشتاقی در این کلاس شرکت میکردم اون موقع دایی رضا هنوز لباس روحانیت رو نمیپوشید یا تو شاهرود بدون لباس روحانی بودن همزمان با پیروزی انقلاب منافقین محل هلال احمر یا خانه جوانان ان وقت را در تصرف داشتن و با اموزش نظامی و رفتن به کوه و ..... که انزمان برای جوانان خیلی جاذبه داشت سعی در جذب نوجوانان و جوانان داشتن من هم کنجکاو شده بودم و هم بدم نمیامد که برم اونجا و ببینم چه خبره ولی خداوند نخواست امدم پیش دایی رضا و بهشون گفتم نظرتون راجع به اینا چیه دایی رضا با اون روحیه عرفانی و جاذبه که داشتن یه لحظه دیدم خروشید و به شوخی گوش من رو گرفت و بعد مثل یک برادر بزرگتر نشست و از انحرافات فکری منافقین برام گفت بعدها با مطالعه و جذب در سپاه بعد از شکر خداوند همواره خود را مدیون عارف و مجاهد بزرگوار عالم عامل دایی رضایی عزیز میدانم و تازه ان وقت فهمیدم که این عزیز گرانقدر چه بسیار جوانان شهرستان را یک تنه جذب و هدایت کردند خداوند نگهدارش باشه که سرمایه بزرگی برای این دیار هستند

This comment was minimized by the moderator on the site

آرایش نیروهای اجتماعی در شورای شهر شاهرود؛ / اختصاصی ایرانیان فردا / استان سمنان / شاهرود :
درانتخابات شوراها در شاهرود۷ گروه باهم رقابت میکنند
اول _ هواداران پرفسور کاظم جلالی نماینده اسبق که کادر سازی بسیار قوی و بسیارخوب نموده و اغلب نیروهای وی متصل به جریان اصولگرایان معتدل هستند دوم_هواداران دکتر حسینی شاهرودی نماینده سابق که کادرهای خوبی در میان نیروهای مستقل نموده
سوم هواداران سردارخانی نماینده شاهرود که که هنوز تیم مشخصی ندارد و جمعی از متمایلین به قالیباف و نیروهای نظامی به وی تمایل دارند چهارم هواداران سردارعجم خیجی کاندیدای این دوره مجلس که سوم شد و به انصارحزب ا...و جبهه پایداری تعلق دارد و پیشینه امنیتی داشته و در دوره احمدی نژاد استاندار بوده
پنجم گروه بروکراتهای شاهرود که همان مدیران شورای شهر و شهرداری فعلی شاهرود هستند و فارغ از تمایلات اصولگرایی به بخش محافظه کار و بروکرات اصولگرایان تعلق داشته و بخش کوچکی از آنها نیز مستقل میباشند و منهای شخص شهردار تنها یکی دونفر از اعضای شورا محبوب بوده و امکان تجدید رای دارند ششم طیف متمایلین به ناصر حاج محمدی این فرد شهردار تکنوکرات و مدرن و تحولگرای شاهرود است که در تاریخ شاهرودپس ازمرحوم عاطفی و صادقیان و نوری محبوبترین است هفتم معتدلین و مستقلین فراجناحی و انقلابی و مطالبه گر و مردمی چون دکتر محمد ابراهیمی مدیر موسیه بین الحرمین و مهندس حمید رضا جلالی مدیر مسئول هفته نامه ادیب وتنی چند از جوانان دانشگاهی وپرانرژی و مردم گرا که صدای کسی جز مردم نیستند و در ائتلاف با جریانی جزمردم نیستندحضور دارند و طیف وسیعی از اقشار را با توجه به ریشه قدیمی و رفتار اصیل خود از گروهای مختلف به همراه دارند باید دید روند بررسی صلاحیتها و تبلیغات و سپس رای گیری چه سرنوشتی را برای شورای ششم شاهرود در ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ رقم میزند

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

در کودکی مطالبی در خصوص واقعه معروف به "بهایی کشی" در شاهرود شنیده بودم، درگیری های تاسفباری که فکر کنم در تاریخ شهرستان شاهرود استثنا باشد، اخیرا به مطلبی در کانال تلگرامی "انجمن دوستداران میراث شاهرود قدیم" در پیرامون این واقعه دست یافتم که در تاریخ شاهرود قابل توجه و مطالعه است، درگیری های مذهبی بدترین نوع درگیری ها در تاریخ انسانیت است، که تصادم بین انسان به نوع نگرش مذهبی آنان به جهان و خلقت ربط می یابد، و به همین دلیل هم به کشتار و جنایت علیه همدیگر دست می زنند، آن هم در شکلی بی رحمانه و خارج از ضوابط اخلاقی و انسانی، امروزه اقلیت مسلمان در هند، به دلیل نوع مذهب و تفکرشان، توسط اکثریت هندو کشتار عظیم می شوند، یکی از بهانه های این کشتار در این روزها مصرف گوشت گاو توسط مسلمانان است که در فقه هندوها حرام تلقی می گردد، این وضع در کشور برمه هم جریان دارد و اقلیت مسلمان روهینگا توسط بوداییان کشتار و از کشور خود اخراج می شوند، در عراق اقلیت ایزدی ها، توسط مسلمانان اهل سنت داعش مسلک کشتار و اخراج می شوند، در اسراییل مسلمانان توسط صهیونیست ها به این بلیه گرفتارند، روزگاری شاهرود نیز خود میزبان این نوع درگیری های مذهبی بوده است :

کینه ی هشتاد ساله ی بهائیت از شاهرود
قسمت اول: وقتی ترمز بهائیت در شاهرود کشیده شد
نویسنده: علی رضا اسلامی
در بحبوحه جنگ جهانی دوم آن هنگام که قوای بیگانه، ایران را به اشغال خود در می‌آورد، دولت بریتانیا به عنوان پدر معنوی جریانهای انحرافی در دین اسلام به تقویت فرقه ضاله ی بهائیت در ایران می پردازد.
رسول جعفریان در کتاب جریان ها و سازمان‌های مذهبی - سیاسی ایران می نویسد: "تشکیلات بهائیان از نخستین سال های دهه ی بیست از عکا دستور دادند که فعالیت بهائیان در ایران علنی شود. اولین اشاره در این باره مطالبی است که در سال ۱۳۲۳ در مجله آیین اسلام انتشار یافته و برای مثال از تعدادی بهائی یاد شده که در زاهدان کتاب‌های اسلامی را می سوزانند و به جای آن کتب ضاله را در انظار منتشر می کنند. در نشریه یاد شده نام هایی از سوی برخی از شخصیت های شهر قم درج شده که در آن آمده است چون عده‌ای از بهاییان در قم مشغول تبلیغ فرقه ی خود و توهین به مذهب مقدس اسلام شده اند و این عمل موجب بغض و نگرانی شدید در روحیه اهالی شده است و بدیهی است که این موضوع مخالف با آرامش و باعث انقلاب است لذا از مقامات محترم تقاضای قلع و قمع ماده ی فاسد را می نماید مشابه این شکایت از سنندج نیز گزارش شده است. باز در همین نشریه پس از نقل مقاله ای درباره نفوذ، به آقایان در جهرم می نویسد بعد از شهریور ۱۳۲۰ طغیان بهایی‌ها در ایران بیشتر شده و در دوایر دولتی پست‌های حساسی را اشغال نموده و به تبلیغات خود ادامه می‌دهند نمونه دیگر شکایتی است که اهالی نهاوند باشند و ضمن آن از حضور چند بهایی که پست‌های مهم اداری را در شهر اشغال کرده‌اند سخن گفته‌اند واسطه این تلاش ها برای مثال در همان شکایت مردم نهاوند حجت الاسلام مصطفی رهنما بود که در سال‌های بعد یکی از چهره های شناخته شده در طرح مسائل مربوط به فلسطین در ایران بود. مرحوم حجت الاسلام فلسفی در خاطرات خود به تفصیل به شرح فعالیت بهائیان و مبارزه مذهبی ها با آنها پرداخته است در واقع هراس مردم متدین از آن بود که بهائیان آزادانه وارد دستگاه اداری و آموزش کشور شده و حتی به دربار نیز نزدیک شده‌اند بهاییان در این دوره راه موفقیت خود را نفوذ در دستگاه اداری کشور می دانستند و از هیچ کوششی در این مسیر فروگذار نبودند. البته آیت الله بروجردی آن را دریافته بود و به شدت با آن مقابله می‌کند طبیعی بود که آنان با استفاده از موقعیت به دست آمده و نفوذ در ادارات مختلف به ویژه آموزش و پرورش بهتر می توانستند به کار تبلیغ بهائیت بپردازند در شکایتی که در آن سال ها از مردم نهاوند رسیده است، مشخصات بهائیانی که رئیس بانک ملی، متصدی انحصار تریاک، بازرس دخانیات و معلم بودن درج شده است."
اما این جریان نفوذ با اتفاقی که در مرداد ماه سال 1323 با محوریت دو مسجد در شهر شاهرود رخ داد، ضربه ای سنگین خورد. رسول جعفریان در همان کتاب فوق الذکر می نویسد: اتفاقی در ۱۷ مرداد سال ۱۳۲۳ در شاهرود، مانع از ادامه فعالیت بهائیان در این شهر و دیگر شهرستان های ایران و نفوذ آنان در ادارات دولتی شد . در این رویداد میان مخالفان و موافقان درگیری پیش آمده و یک نفر مسلمان مجروح شده و پس از سه روز درگذشت این واقعه به دادگاه کشیده شده و حاصل آن هشیاری علما و مسلمانان در سراسر کشور و به پستو خزیدن دوباره ی بهائیان می شود.

قسمت دوم: جزئیات اتفاقی که در 17 مرداد 1323 در شاهرود رخ داد
نویسنده: علی رضا اسلامی
در قسمت اول خواندید که سیاست گذاران بهایی در عکا پس از شهرویور بیست طبق دستور العملی به همکیشان خود در ایران ماموریت دادند تا دین خویش را علنی کنند و با نفوذ بر مصادر ادارات عنان امور مسلمین را در دست بگیرند. همچنین در یادداشت قبل به واقعه ی هفدهم مرداد 1323 در شاهرود اشاره ی کوتاهی شد. واقعه ای که از آن به عنوان باطل السحر رویاهای بهائیت در ایران نام می برند. در قسمت دوم جزئیات بیشتری از این خیزش دینی علیه فرقه ی ضاله ی بهائیت را خدمتتان عرضه می کنیم.
در شهر خبری منتشر شده مــی گوینـد چنـد نفـر بـهائی از سنگسر به بهانه چوبداری و خرید گوسفند به میامی رفته مشــغول تقسیم و توزیع کتب تبلیغاتی شده اند و اهالی میامی با آنها به نزاع برخاسته، طرفین به مقامات دولتی شکایت کرده اند. اهالی می گویند: چند نفــر بـهائی چوبـداری را بهانـه کـرده و در محل به توزیع کتاب مشـغولند.
فرمانده ژاندارمری در گزارشش می گوید: "چون موضوع مهم بود قبلاً نزد آقای فرمــاندار رفتـه پـس از دستوراتی به محل حرکــت کـردم. نخست از فرمـانده و دسـته آنجـا سپس از سنگسریها و بعداً از بزرگـان و ریـش سـفیدان و علمـای میامی تحقیقاتی کرده فهمیدم سنگســریها بـه تفـاوت از سـه تـا شش نفرند که گاهی هر شش نفر در میامی هستند و گاهی بعضی از آنها به دهات مجــاور رفتـه گوسـفند خریـده می آورنـد. دو درب دکان هم با رضایت از خود میامی ها اجــاره کـرده پشـم و پوسـت و کشک و روغن معامله می کنند. منزلی هم اجاره کرده می نشــیند و چنـد رأس گوسـفندی را هـم کـه می خرنـد در آنجـا نگـــاهداری می کنند. ولی البته همگی بهائی هستند. در بین آنها سواد دار هــم هست. آشکارا دینشان را تبلیغ می کنند. شاید جزوه یا کتابـهایی هم همراهشان باشد."
مردم که از برخورد ژاندارمری با بهائیان نا امید شده بودند به پشتوانه ی علمای میامی به محل اسکان آن ها هجوم برده و از قصبه بیرونشان می کنند. پس از این اتفاق بهائیان شاهرود که عموما مهاجرانی از سنگسر و یا کارمندان دولت هستند به تقابل با مسلمانان می پردازند و به پشتوانه نماینده ی جدید شاهرود که خویشاوندی با بهائیان دارد و روسای بهائی برخی ادارات تبلیغ دین خود را علنی تر نموده و با آغاز ماه شعبان به سخره گرفتن اعیاد این ماه می پردازند.
گله داران و چوبداران سنگسری بهائی گوسفندان خود را در صحرا رها می کنند و به شهر می آیند تا با حضور خود در کنار همکیشانشان به نوعی قدرتنمایی کنند. روسا و کارمندان بهائی در خانه هایشان مجالسی را ترتیب می دهند و دین خود را به زیردستان مسلمان شاهرودی خود عرضه می کنند و کتب ضاله شان را توزیع می کنند. بنا به گفته ی غلامرضا فولادوند بازپرسی که بعدها به منظور رسیدگی به قائله ی 17 مرداد به شاهرود اعزام شده بود، حدود 20 نفر بهائی در ماه شعبان برای تبلیغ از تهران به شاهرود آمده بودند.
البته مردم شاهرود هم در برابر این قبیل رفتار بهائیان بیکار نمی نشینند. کودکان در کوچه ها در هنگام بازی تک بیتی را می خوانند و به تمسخر بهائیان می پردازند "رئیس بابیا عباس افندی افتاد توخلا چرا نمیخندی؟" مساجد پر شور تر از قبل اعیاد شعبانیه را برگزار می کنند و مردم به توصیه ی علما دیگر با بهائیان خرید و فروش نمی کنند. شهر آماده انفجار است.
شب سوم شعبان فرا می رسد. آسمان پر از ستاره است و مردم شاهرود هم در گرامیداشت تولد سالار شهیدان کربلا، چراغ های خود را از خانه به مغازه ها و دکان هایشان آورده و همه ی معابر شهر را برای جشن چراغانی کرده اند. مقابل کوچکترین دکان لااقل صد نفر شاهرودی ایستاده، یـا نشسته به صرف شیرینی، چای، سیگار و قلیان و گوش دادن به گرامافون و رادیوهای امانتی و کرایه مشغولند.
غلامرضا فولاد وند در سطر 19 صفحه 10 گزارش خود می نویسد: " تا آن که اخیراً به طریق تجاهر و تجاسر عملیات خود را تعقیب و حتی در شب 3 شعبان شب تولد خامس آل عبا دوم مرداد 1323 ولی الله سبحانی سنگسری مقیم شاهرود در خیابان تهران به طور علنی نسبت به مذهب اسلام هتاکی می کند. مردم به او تعدی می کنند و او در پناه ژاندارمری از مهلکه نجات می یابد..."

قسمت سوم: جزئیات اتفاقی که در 17 مرداد 1323 در شاهرود رخ داد (2)
نویسنده: علی رضا اسلامی
نامه‏ای به تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۲۳ توسط یاور فاطمی رئیس شهربانی شاهرود خطاب به اداره ی فرمانداری اشاره به اتّکا بهائیان شاهرودی به مأمورین عالی‏رتبه ی دولتی بهائی ساکن شاهرود می‏نماید و پس از درج اسامی: آقای نادری رئیس دخانیّات، آقای رهبانی رئیس خرید غلّه و خواربار، آقای قبادی کارمند راه آهن، آقای جذبانی کارمند پست و تلگراف، آقای شیدائی کارمند راه شوسه و آقایان خورشیدی و آقازاده کارمندان اداره ی فرهنگ؛ وجود ایشان را مروّج تشکیلات مخفیانه ی بهائیان در شاهرود محسوب می‏نماید.
3 روز بعد در ۸ مرداد در جلسه ی انجمن شورای شهرستان شاهرود که با حضور فرماندار و جمعی از علماء و اعضای انجمن شهرداری و رؤسای دوایر دولتی تشکیل می‏گردد، در مورد ناآرامی‏های اخیر که در شهر روی داده صحبت‏هایی به میان آمده و قرار بر این می‏شود که علماء در مجامع عمومی و منابر به اهالی گوشزد نمایند که اینان از هر گونه اقداماتی که مخلّ نظم و آسایش عمومی است اجتناب نمایند.
در پی آن فرماندار شاهرود در نامه ی محرمانه مورّخ ۱۰ مرداد به اسدالله نادری رئیس بهایی اداره ی دخانیات چنین می‏نویسد: قبل از ورود اینجانب تظاهراتی از بهائیان مقیم شاهرود در انظار به عمل آمده بود که باعث هیجان اهالی شاهرود شده و اینجانب پس از ورود، با سیاست عاقلانه جلوگیری از فساد حتمی ‏الوقوع نموده و فعلاً شهر در کمال آرامش است. چون نیمه ی شعبان در پیش است لازم است شما برای چند روزی پس از تعیین کفیل جهت سرکشی به بخش میامی مسافرت نموده که پیش‏آمد سوئی رخ ندهد." ولی نادری که پشت خود را به کوه می دانست قبول نکرد و به برنامه های خویش ادامه داد.
این جو سنگین همچنان ادامه پیدا می کند تا روز 17 مرداد که صبر مردم شاهرود لبریز می شود. در این روز یکی از پرچم هایی که برای نیمه شعبان در بازار آویخته بودند و در مجاورت مغازه ی یکی از بهائیان به نام محمدرضا خدائی بوده است به کثافتی آلوده می شود و کسبه ی خشمگین برای اعتراض به حجره ی او می روند. دعوا بالا می گیرد و به فحاشی می رسد. در این میان ضربتی بر سر یکی از شاهرودی ها به نام " محمّد حسین عمودی قناد" که به علت سقایی در ایام محرم به محمد حسین سقا معروف بود، می خورد که به شهادت می رسد. یکی از بهائیان هم مجروح می شود. اوضاع که ناجور می شود بهائیان به سمت شهربانی شاهرود فرار می کنند و خود را در پناه امنیه ها قرار می دهند. مردم به شهربانی حمله می کنند و می خواهند انتقام خون ریخته شده ی محمد حسین سقا را بگیرند. اما رئیس شهربانی از بالای ایوان قول می دهد که اگر مردم متفرق شوند همین فردا ضاربین را محاکمه خواهد کرد. غلامرضا فولادوند در گزارش خود می نویسد: " اهالی که از دســترس بـه بـهائیهای متحصـن مـأیوس میشوند به طرف منازل و محافل و دکاکین آنها هجوم می آورند" مردم خشمگین مغازه های بهائیان را به آتش می کشند و مبلغ اصلی فرقه محمّد جذبانی مهاجر از سنگسر و اسد الله نادری و حسن مهاجر زاده را به قتل می رسانند. اگر ورود علما و روحانیت شهر نبود خون های زیادی در روز 17 مرداد سال 23 بر زمین می ریخت اما بالاخره با پادرمیانی علما و آرام سازی مردم، قائله به پایان رسید.
بهائیان شاهرود همگی با ماشین های ژاندارمری به راه آهن برده شدند و شهر را ترک کردند.
این اتفاق تاریخی علاوه بر این که ترس را در جان بهائیان سراسر کشور انداخت دولت را نیز مجبور کرد که حساسیت های خود در برابر تبلیغات این فرقه را افزایش دهد. علما نیز چه در قم و چه در نجف به صورت جدی تر به خطر این فرقه واقف شده و مبارزات فرهنگی و افشا گرانه در مورد آن ها را گسترش دادند.
اما این ماجرا آتش کینه ای هشتاد ساله را در قلب سیاه تشکیلات بهائی نسبت به مردم شاهرود روشن کرد که در یادداشت های بعدی به آن خواهیم پرداخت

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

انقلابیون اصلی همه پس از انقلاب فراموش شدند و انقلابی نما ها کار را بدست گرفتند و انقلاب وآرمان های مردم را به این روز کشاندند

This comment was minimized by the moderator on the site

شرایط زمان بعد از پیروزی:
انقلاب در حال شکل گیری و پیروزی بود دقیقا در چنین روزهایی ومن سالها در کوچه راه دیزج روبروی دبیرستان امام خمینی فعلی یک اتاق اجاره کرده بودم و قرار بود از روستا که مدرسه نداشت در اینجا مشغول تحصیل باشم انقلاب روز بروز به پیروزی نزدیک می شد تا اینکه توسط یکی از هم روستایی خودم پیشنهادی به من داده شد مبنی بر اینکه خانه ای که اجاره کرده ای مبلغ بالایی است بیا من خانه ای با مبلغ کمتری اجاره کرده ام و خانه ات را خالی کن و بیا با هم در یکجا باشیم و اجاره را نصف کنیم و چون پدر وضعیت مالی خوبی نداشت من مجبور بودم جمعه ها نزد یک سیمان کاری که از تبریز آمده بود شاهرود و تازه سیمانکاری باب شده بود کار می کردم تا اجاره خانه را در بیاورم و دیدم پیشنهاد خوبی است لذا پذیرفتم و رفتم نزد او و شبها به جای درس خواندن مباحث انقلاب را داشتیم او طرز فکر پیروزی انقلاب با محوریت امام خمینی را قبول نداشت فقط معتقد به مبارزه با امپریالیسم را مطرح می کرد تا اینکه انقلاب پیروز شد و بحث مجاهدین خلق پیش آمد و او جذب سازمان شد و بسیار بامن در این خصوص بحث می کرد و من نمی پذیرفتم تا اینکه با شهید حسین فروغی در باشگاه ورزشی آشنا شدم وقتی به شهید حسین گفتم که فلانی خیلی اصرار دارد که من به جلسات سازمان بروم خیلی ناراحت شد و پیشنهاد داد خانه ای نزدیک خانه ما هست که صاحبش اجاره می دهد و من خوشحال شدم و موضوع را با پدر مطرح کردم پدر که خداوند او را بیامرزد و از جانبازان 25 درصد شیمیایی دوران دفاع مقدس بود و بر اثر همان جراحات شیمیایی دار فانی را وداع و به دیار باقی شتافت و در قطعه ایثارگران شاهرود آرام گرفت از این پیشنهاد من خوشحال شد و پذیرفت و من رفتم به همسایگی شهید حسین فروغی و آن فرد پیوسته به مجاهدین خلق هم به علت شرارتهای زیاد بعداً اعدام شد و شهید حسین بیشتر اوقات حتی موقع خواب خانه من بود و با هم دروس را مرور می کردیم و در برنامه های انقلاب شرکت می کردیم و مباحث انقلاب را دنبال می کردیم و شهید حسین فروغی دوستی صمیمانه ای با شهید محمد حسن محمدی داشت و یک روز که نزد من آمد همراه خودش شهید محمد حسن را هم آورده بود و من چون خانه مجردی داشتم راحت بودند و باعث آشنایی من و شهید محمد حسن شهید حسین فروغی بود که در یکی از روزها شهید محمد حسن بعد از صحبتهای فراوان از مواضع انقلا ب و لزوم حمایت ما از آن در مقابل خباثتهای منافقین پیشنهاد پیوستن من به گروهی که بعد ها به گروه مقاومت امام معروف شد را داد و ارتباط من با گروه از همانجا شروع شد و از همانجا بود که به صداقت شهید محمد حسن محمدی در دفاع از انقلاب پی بردم سعی کردم من هم مثل او خالصانه در خدمت انقلاب باشم همان چیزی که دغدغه شهید محمد حسن و شهید حسین فروغی و شهید حسین رنجبر بود و همین دغدغه ها بود که با شروع جنگ تحمیلی به پیشنهاد شهید محمد حسن که حضور در جبهه امروز از هر روز دیگری واجب تر است و این فرمان رهبر عزیزمان امام خمینی است و ما برای دفاع از انقلاب باید در جبهه ها حضور یابیم باعث شد که بارها با شهید محمد حسن و شهید حسین فروغی در جبهه های حق علیه باطل شرکت کنیم و اخلاص آنان باعث شد که خداوند آنان را بپذیرد و شهید حسین در عملیات محرم در کنار حقیر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و شهید محمد حسن هم که باهم عازم جنوب شده بودیم گروهی از بچه ها را برای غافلگیری و عملیات کسترده فتح المبین به غرب کشور و منطقه سومار اعزام کردند و ما در عملیات ایضایی سومار مشغول بودیم که فتح المبین شروع شد و محمد حسن نیز در آن عملیات آسمانی شد انشاالله که بتوانیم راه آنان را ادامه دهیم و مدیون خون پاک آنان نباشیم ارادتمند زمانی
برگرفته از کانال تلگرامی آلبوم جنگ

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

"سلام علیکم اگر تعداد نه چندان زیاد عوامل (نه اشخاص یا افراد)موثر در شکل گیری عرصه های انقلاب اسلامی در شهری مثل شاهرود جستحو شود حتما وقطعا یکی از آنها حاج کریم حیدریان است.از انقلابیون قبل از انقلاب، که در گروه های مختلف فعال بود.از جلسات مخفی خانگی( سیاسی مذهبی قرآنی ) تا تیم های کوهنوردی و گشت درکویر و جنگل .که طبعا این فعالیت ها تحت تعقیب رژیم بود . توفیق آشنایی با این مرد را در سنوات پیش از انقلاب در کوهنوردی داشتم (با آن قامت رشید در کوه موقعی جلودار تیم می شد اعتراض همه در می آمد.چون بقیه از نفس می افتادند ) .کریم در خانواده ای مذهبی نشو و نما پیدا کرد.در فعالیت های پیش از انقلاب شاخص بود چه در تظاهرات آرام و چه در در گیری با نیروهای شاه. با توجه به تمکن مالی، از کمک به فعالیت های انقلابی دریغ نداشت.در همه عرصه ها حضور داشت در گشت محله، در کمیته، ستاد عملیاتی،در جهاد سازندگی برای درویدن و جمع آوری محصول روستاییان به فرمان امام، در گروه های جهادی روستایی در کالپوش وبیارجمند و... برای خدمت رسانی به ولی نعمتان انقلاب به فرمان امام و ...در سپاه و در اطلاعات سپاه.دوستانی که با او نزدیکتر بودند می دانستند با وجود مشکلات، همچنان پای کار بود و صبوریش زبانزد خاص و عام.رفتارش آرام و متین و اغلب اوقات لبخند ملیحی بر لب داشت.....بعد از انقلاب خط امام تعیین کننده و ممیز سایر خطوط انقلابیون بود و کریم در خط امام که خط دین حنیف و اسلام ناب محمدی به تعبیر حضرت امام بود باقی ماند...بماند بقیه اش..." برگرفته از کانال البوم عکس های دفاع مقدس حاج کریم حیدریان از شهدای کنسولگری ایران در مزار شریف بود که توسط طالبان به شهادت رسید 17 مرداد 1377

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

یکی از قشنگ ترین روایات از انقلاب 57 در شاهرود بود که میخوندم....
ممنون !

رهگذر
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در انتخابات اسفند 1402، دامی برای...
داوود حشمتی - روزنامه‌نگار نزدیک به دو ماه از برگزاری انتخابات سال 1402 گذشته و ایران در حوزه‌های م...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اعتراض شدید آذر منصوری به بازگشت گشت ارشاد: صحنه‌های زشت برخورد خشن با زنان با شدت بیشتر در حال تکرا...