این روزها وقتی از لزوم شرکت در انتخابات، و روزنه گشایی ایی، هر چند ناچیز در کار کشور و مردم سخن می گویی، انگار بیگانه ایی را می مانی، در میان خیل مردمی که دیگر از اینگونه مفاهیم عبور کرده اند، و با نگاهی به سانِ "عاقل اندر سفیه"، در چهره ات چون یکی از اصحاب کهف می نگرند که انگار به تازگی از غارِ بی خبری بیرون زده، و از هرچه بر این مردم و کشور گذشته و رفته است، بی خبری!
یکی شان سکوت را می شکند و می گوید "این چند سال گذشته کجا بودی؟! از اعدام جوانان معترض کم سن و سالی چون مجید رضا رهنورد و...، که چندتا چندتا برای هر کدام از کشته های حکومتی در اعتراضات "زن، زندگی، آزادی" اعدام کردند، انگار نه خبری داری و نه دیده ایی، و اگر داری هم اثری در تو نکرده است؟! تو گویی از هیچکدام از صدها شلیک عمدی سلاح های ساچمه ایی در سر، صورت و اندام دختران و پسران معترض به حجاب اجباری در خیابان های شهرهای این کشور، بی خبری، که سخن از شرکت در نمایش انتخابات حکومتی می گویی؟! از ربایش ناموس مردم از خیابان های این شهر توسط نیروهای عجیب و غریب سیاهپوش و ضد شورش، و لباس شخصی های خشن با هیکل های چاق و ریشو، که دست در بدن ناموس این مردم کردند، تا آنان را به بیرون انداختن تار مویی تنبیه و یا دستگیر کنند، بی خبری؟! تو انگار از کشتن دخترکان کم سن و سال توسط نیروهای آتش به اختیار، و انداختنِ قصه قتل آنان، به گردنِ خودکشی (امثال نیکا شاکرمی) و افتادن آنان از پل و ساختمان های این شهر (همچون آیدا رستمی و...) بی خبری، که باز سخن از شرکت در بازی انتخاباتی حکومت می کنی؟! تو کسب و کارهای تعطیل شده، اتومبیل های متوقف شده، انسان های بی حرمت شده برای تحمیل حجاب اجباری و گشت ارشاد و طرح نور و... را نمی بینی، که باز از به صحنه بردن مردم در بازی های سیاسی حکومت می گویی؟! و..."
و من می گویم : "در بین این شش نفر، یک نفر هست که می گوید با این روند مخالف است، باید به او کمک کرد، نباید تنهایش گذاشت، نباید او را در این کشاکش 1 در مقابل 5 رها کرد، همانگونه که با قهر از صندوق ها، مجلس و ریاست جمهوری را به چنین قشر اقلیتی با تفکرات خشن سپردیم، تا هر قانونی را که خواستند خود برای ما تصویب، تایید و خود هر طور خواستند اجرا نمایند و..."
می گوید : "اگر این یک نفر را هم گذاشته اند که در این بین بماند، به برکت نیامدن ما پای صندوق هاست، آن قهر از صندوق ها بود که آنان را مجبور به این کرد که مسعود پزشکیان را تایید صلاحیت کنند، کسی را که قبلا رد صلاحیت کرده بودند، تا تو و من را به پای صندوق بکشند، نه برای این که برای رای من و تو احترام و ارزشی قائلند، آنان رای من و تو را به هیچ می گیرند، به رای من و تو هیچ اعتقادی ندارند، تنها می خواهند به طرف های خارجی خود بگویند، که این ها برای من پای صندوق های رای آمده اند، ما را قبول دارند که آمدند، و رای داده اند، و من نمی خواهم اسیر این نقشه ی آنان باشم و چنین سندی را به آنان بدهم و..."
می گویم : "چنین تفکر و نگاهی انتهایش انقلاب است، برای مردم ایران همین یک انقلاب که در 1357 کردند، برای هفت پشت کافیست، انقلاب مثل جراحی بزرگ خسارتبار است، نباید کار را به جایی رساند که راهی به جز انقلابی دیگر نباشد، باید به تغییرات تدریجی اندیشید، یک راهش ورود امثال مسعود پزشکیان در مصادر قانونی و اجرایی است، تا دوباره کشور مجبور به تحمل جراحی بزرگ دیگری از این نوع نشود، چرا که ممکن است اینبار، زیر این عمل جراحی بزرگ، که انقلابی دیگر خواهد بود، شربت مرگ را سر بکشد، و کار ایران یکسره شود!"
می گوید : "از انتخابات سال 1376 تا کنون این مردم بارها راهبرد تغییرات تدریجی را امتحان کرده اند، اثری نداشت که هیچ، شرایط بدتر از قبل هم شد، هر روز بدتر از دیروز، قدرتی در این کشور ثابت و استوار وجود دارد که تن به هیچ تغییر و اصلاحی نمی دهد، برای همین هم هست که هیچ رئیس جمهوری در این کشور تا کنون در کار خود موفق نبوده است، و رئیس جمهور عاقبت به خیری را نمی توانی یافت که پا به پاستور گذاشته باشد، و آبرومند و پاک و بی حرف و حدیث از آن خارج شود، هر کدام شان با دامنی پر از لکه های ناپاک از این ساختمان خارج شدند و به کنج خانه های خود، گرفتار پرونده های خود شدند، و از صحنه حذف شدند، اصلا بگو ببینم چرا باید تنها یک هلیکوپتر، آن هم حامل ابراهیم رئیسی، باید بین آن سه در توده ابری برود و باز نگردد؟! این به خاطر این نبود که هوا برش داشته بود، و خود را برای تکیه زدن به کرسی های بالا بالاها آماده می کرد؟! آیا شما فکر نمی کنی که از آن موقعی که جمیله علم الهدی (همسرش) بحث "بانوی اولی کشور" را پیش کشید، زیرآب شوهرش را زد، آخه در این سیستم رئیس جمهور، کیست؟ که هوس بانوی اولی، همسرش را قلقلک دهد؟! ..."
پاسخ دادم : "رئیسی مثل یک کهنه ناپاک شده بود، طرح ها و عملکردش مردم را بیچاره کرده بود، و طراحان دولت او، پشیمان شده بودند، گرانی ناشی از طرح های این دولت خود را نشان داده بود و حال حادثه بود یا .... خوش شانس بود که لااقل به اسم شهید از صحنه به سادگی و با آبرو در رفت، خسارت حضورش بیش از حد شده بود و رفتنش ضروری بود و..."
نگذاشت سخنم به پایان برسد و سکان سخن را از من باز پس گرفت و با شوخی و طنز و جدی ادامه داد : "هان! همین، در این دایره بسته اگر دوستدار مسعود پزشکیان هستی، چرا می خواهی او را نیز به چنین گردابی بفرستی، که حتی رئیسی با آن همه خاکساری، به چنین عاقبتی مبتلا کردند؟!"
ماندم که چه بگویم، از تامل و سکوتی که در آن بودم، تا پاسخی جور کنم، استفاده کرد و فرصت را غنیمت شمرد و ادامه داد :
"ببین به جلسه فرهنگی مسعود پزشکیان با حضور استاد محمد فاضلی در تلویزیون نگاه کن، نفری را مقابل او قرار دادند که اعصاب این استاد برجسته جامعه شناسی جامعه دانشگاهی و متین و صبور را به هم بریزند، تا فاضلی را بعد از اخراج از دانشگاه، از صحنه اجتماع هم حذف کنند، این برای شما سوال برانگیز نیست، که چرا یک استاد اخراجی از دانشگاه را، مقابل اخراج کننده اش قرار می دهند؟! این یک چینش حساب شده نیست؟ که پیامی به پزشکیان بدهند که تو که از کار با اهل علم و دانش می گویی و می خواهی کشور را از طریق آنان اداره کنی، حق نداری از اهل علم و دانشی استفاده کنی که ما آنان را رد صلاحیت کاری، فکری و... کرده ایم!"
و بعد بلافاصله ادامه داد: "دکتر پزشکیان انسان وارسته، پاک، خوشفکر و... هرچه از این دست بگویی قبول دارم، ولی در سمت مقابل او لمپن هایی مثل (شهاب) اسفندیاری، (علیرضا) زاکانی، (سید محمود) نبویان، (حمید) رسایی و... هستند و قرار داده اند که فربه و چاق و مستظهر به حمایت قدرت، هر حرکت نو و اصلاحی را در کشور خنثی و ابتر می کنند، همان کاری که بر سر (جواد) ظریف آوردند، این صحنه، صحنه ی جولان شعبان بی مخ های است، که به قول خودشان تانک انقلابند و از روی هر کسی که در خط و تفکر آنان عمل نکند، بخواهند، بی رحمانه رد می شوند، این صحنه ی بی آبروهای لمپنی مثل اسفندیاری و زاکانی است که در صدا و سیما نگذارند امثال محمد فاضلی در هیچ کجای کشور نقشی داشته باشند، حتی به عنوان مشاور در کنار مسعود پزشکیان و... اینقدر سخن از آوردن پزشکیان نگو، بیاید هم، یک مهره تنها، میان این گرگ ها دریده خواهد شد."
آچمز شده پاسخ گفتم : "این فضا، و صحنه ایی که شما ترسیم می کنی، صحنه ی مرگ و جان دادن ایران است، باید ایستاد و نگاه کرد، که چگونه عمر به پایان می برد و نابود می شود؟!"
پاسخ داد: "ایران نمرده و نمی میرد، این شعر را نشنیدی که : "این گَردِ سُم خَران شما نیز بگذرد" [1] ایران همواره مظلومانه به کناری می ایستد و مرگ دشمنانش را به تماشا می نشیند، این ها بعد از انقلاب 57 با وارد کردن اصل ولایت مطلقه فقیه در قانون اساسی، کشور را وارد در مرحله ایی کردند، که حاصل آن، نظام حکمرانیِ طبقاتیِ روحانیت بر همه مردم ایران بود، که آنرا دوباره در تاریخ خونبار این ملت احیا کردند، ساسانیان فکر می کنی چرا مقابل هجوم اعراب فرو پاشیدند؟ آنان هم دچار همین حالت نظام حاکمیت طبقاتی شدند، و سپس فرو ریختند؛ مردم ایران از حاکمان خود بیگانه بودند، که این بلا بر سر ایران و ایرانیان آمد، در 57 سخن از رفع دیکتاتوری بود، بله دیکتاتوری فردی رفت، دیکتاتوری طبقاتی حاکم شد، و با این قانون اساسی و حواشی آن، چون شورای نگهبان و...، قدرت در دست طبقه روحانیت تجمع کرد، و دیگران از دایره قدرت به دور ماندند، مردم را امت تعریف کردند، و خود را امام دانستند، امامتی که در ید طبقه روحانیت انحصاری شد، مردم را رعیت، و خود را راهبر نامیدند، مردم را گله گوسفند و خود را چوپان دیدند و...، این دوگانگی ها باعث جدایی طبقه روحانیت از مردم شد، در حالی که تا پیش از این روحانیت در بین مردم و از آنان بودند، اگرچه همین نوع اعتقادات را داشتند، ولی این اعتقاد جنبه بروز و ظهور به خود نگرفته بود، و طبقه روحانیت نیز خود را بروز نمی دادند، و خود را در کنار، و حامی مردم نشان می دادند، با قدرت گرفتن طبقه روحانیت در این 43 سال، آنان چهره و تفکر واقعی خود را نشان داده اند،
این چهره واقعی را مردم ایران در شکل های مختلفی از جمله در نحوه ی حذف مخالفان این وضع، و رقیبان توسط روحانیت دیدند، که یک به یک چطور بی آبروشان کردند و از صحنه حذف شان نمودند، اکنون کشور شامل هر آنچه دارد از ثروت، سلاح و رسانه در دست دو طبقه، قبضه شده است، یکی روحانیت که در روند حذف و آنچه امروز از آن بعنوان خالص سازی گفته می شود، رقبای خود را یک به یک از صحنه خارج کرده و در این روند آبروی خود را خرج این فرایند حذف کرده و می کنند، در کنارِ طبقه روحانیت، طبقه نظامیان هستند که به روحانیت در این روند کمک می کنند، مردم ایران به انتظار همین طبقه نظامیان نشسته اند، که در انتها اینها به این وضعیت یکه تازی روحانیت خاتمه دهند، و با کودتایی بساط روحانیت را برچینند، و خود قدرت را در دست گیرند، مردم حاکمیت نظامیان را بر حکومت روحانیت در وهله اول ترجیح می دهند، چرا که نظامیان، باز یک عقل توسعه ایی و عِرق و تعهد به میهن را دارند، اما روحانیت هیچ حسی، نه نسبت به توسعه کشور، و نه به وجودِ مفهومی به نام میهن و ایران دارند، این است که در ذیل حاکمیت اینان هر روز کشور و مردم در قهقرا فرو می رود، فقر، فلاکت، فساد، چپاول کشور و عقب ماندگی، ایران را فرا گرفته و...، و از روحانیت هیچ صدایی شنیده نمی شود، چرا؟! چون آنان نه تعهدی به سعادت و دنیای این مردم دارند، و نه مفهوم وطن و کرامت انسان را می فهمند و برایش کاری می کنند،
نظامیان این وضع را مشاهده می کنند، و آماده حمله به چنین وضعی هستند، اما شرایط را آماده نمی بینند، تا علیه این روند حرکت کنند، اکنون در حالت صبر و انتظارند، تا روحانیت آخرین پایگاه های مردمی خود را از دست بدهد، سپس دست به کار شوند. دین گریزی و خلوت شدن مساجد، نماز جمعه ها و... همه نشان از دور شدن مردم از روحانیت و مذهب است، که وسیله اعمال قدرت روحانیت شده است، و کم کم شرایط برای دست به کار شدن نظامیان فراهم خواهد شد، این است که باید بگویم به رغم نظر شما من معتقد نیستم که مردم ایران منتظر یک انقلاب دیگرند، آنان صبر می کنند تا این لحظه فرا برسد، قهر مردم از صندوق های رای نیز، نه قهر از رد صلاحیت این و آن، بلکه قهر با سیستمی است که در آن مردم و حقوق و خواست شان به هیچ گرفته می شود و هیچ جایگاهی در روند ندارند، نظر آنان هیچ محلی از اعراب ندارد، و رئیس جمهور و مجلس نمایندگان این مردم به یک موجودیت بی خاصیتی تبدیل شده است که حتی از حدود اختیارات خود و انجام وظایف خود نیز ناتوان است، چه رسد به دستگیری از مردم،
در این کرسی ها حتی اگر خود خدا هم قرار گیرد، در این سیستمِ موجود، نمی تواند کاری از پیش ببرد، چه برسد به آقای پزشکیان که بیاید تغییر بدهد، خاتمی و رفسنجانی با آن همه عظمت خود نتوانستند قسم خود در هنگام ریاست جمهوری برای حفاظت از همین قانون اساسی را اجرایی کنند، حال وزیر آنان (پزشکیان) چگونه می تواند بیاید بندهای بر زمین گذاشته شده قانون را اجرایی کند، یا حتی خود را در جایگاه رئیس جمهور جا بیندازد، که اخطار قانون اساسی بتواند بدهد و از روند های غیر قانونی نهاد های فراری و فراتر از قانون جلوگیری کند. در چنین شرایطی سخن از قدرت پزشکیان گفتن، قصه ایی بیش نیست، نباید بدان امید بست، باید به همین مقابله مدنی، و راه موجودِ عدم شرکت در انتخابات ادامه داد و... تازه، شاید می خواهند با آوردن پزشکیان عده ایی را به پای صندوق های رای بکشند، و بعد بگویند این آمدن ها رای به ما بود، و در آخر هم قالیباف را همچون سال 1388، مثل کاری که در کیس احمدی نژاد کردند و او را از صندوق ها بیرون کشیدند، بکنند.
مناظرات را ببین، بیحال تر از این نمی شود، تکراری تر از آن امکان نداشت، انگار انتخابات قبلی را که رئیسی را بی رقیب بالا کشیدند را تکرار می کنند، اما اینبار به جای رئیسی، قالیباف را برای کرسی ریاست بر جمهور تعیین کرده، گویا دوره گذارِ در پیش را، با او و در کنار او باید طی کنند."
گفتم یعنی شما منتظر خواهی ماند تا نظامیان بیایند و کودتا کنند و ایران را نجات دهند، کودتای نظامیان برای دهه ها کشور را در دیکتاتوری مضاعف فرو نمی برد؟!
بیدرنگ جواب داد : "نه خیر! اشتباه نکن، داستان اینجا به پایان نخواهد رفت، چرا که نظامیان روحانیت را از قدرت بیرون خواهند کرد، و مردم متعاقب آن آنان را از کرسی قدرت بر خواهند چید، و حکومتی دمکراسی بر این ویرانه ها خواهند ساخت، در این هنگام است که مردم تنها راه نجات خود را حاکمیت خود بر خود تشخیص خواهند داد، قدر آن را خواهند دانست، و مثل بقیه ی مردم دنیا، سُکان راهبری خود را به هیچ قشر و طبقه ایی واگذار نخواهند کرد، تا مثل آنچه امروز روحانیت و نظامیان با کشور می کنند، دوباره اتفاق افتد."
[1] - برگرفته از شعر سیف فرقانی در واکنش به تسلط مغول بر ایران :
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولتآشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بِکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگطبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد