دالان تک ورود و خروجی که همه در آن رونده اند
  •  

08 ارديبهشت 1399
Author :  
مشتاب به راهی که نه خود بدان آمدی، نه راه گریز داری و نه مقصدش روشن است

همه در دالانی افتاده ایم که باید تنها و تنها به پیش رفت، راه بازگشتی نیست، اصلا تصور بازگشت نه متصور است و نه ممکن؛ باید فقط رفت؛ افتادن و خیزان، تند و کُند، مست و هشیار، خوشحال و ناراحت، تنها و جمعی و... فقط باید رفت، و حتی توقفی نیز در رفتن نیست؛ کاش در این دالان نمی افتادیم، هرگز کنجکاو بودن و دیدن و شنیدنش نیستم، اگر راه بازگشتی بود هرگز به ادامه آن نیز رغبتی نداشتم؛ کاش لااقل در کناره های این دالان، راه هایی برای خروج و یا فرار بود، ولی هرگز نیست، کورها و بینایان، دانایان و پخمه ها و... همه و همه در یک مسیرند، و این تنها کیفیت عبور است، که آن را متفاوت می نمایاند.

آنان که سر در گریبان تفکر دارند، تنها بحث کیفیت عبور را دارند، و پیرامون آن است که با هم بحث می کنند، همه تا انتها، مسیری یکسان و مشترک دارند؛ مغازه داران این گذرگاه نیز، با ادعای تغییر در کیفیت عبور، و یا خروج عالیست، که متاع خود را با بستن راه بر عبوری ها، عرضه می دارند، و مدتی آنان را سر کار می گذارند. ازدحام که می شود، عده ایی پشت پای همدیگر را لگدمال می کنند، و مغازه داران نیز فرصت این به هم ریختگی را بهانه کرده، کفش های آهنین و سنگین خود را در این بازار بلبشو، به روندگان می فروشند، وگرنه هر راهوری می داند که کفش های آهنین و سنگین آنان تنها کُند کننده حرکت است، هر چند اگر کسی پای روی انگشتان پای تو در مسیر قرار دهد، با وجود این کفش ها، دیگر حسی از درد نخواهی داشت، اما این راحتی خیال از انگشتان پای، به قیمت سنگین بار شدن، و سختی چند برابر در مسیر گذر از این گذرگاه سخت خواهد بود.

نمی دانم او که ما را بر این مسیر و رفتن مجبور کرد، چه هدفی برای خود داشت، فجایع و البته زیبایی های این راه سخت، تنها برای او که در این راه با ما همراه و هم مسیر و هم درد نیست، سرگرم کننده و تماشایی می نمایاند، زیرا برای رهروان این مسیر، جز دغدغه و رنج چیزی نیست، آنقدر این مسیر تکراری و بی تغییر است، که گاه کسانی را می بینی که از اول مسیر تا آخرش، در خواب و خیال یافتن چراها، از خود بی خود می شوند و غرق در تفکری پایان ناپذیر، مسیر را سیر می کنند، و تنها با هُل دادن ها، و تنه زدنِ این و آن است که گاه حرکتی از خود دارند، وگرنه اصلا نه دقیقه و ساعت، را می فهمند، و نه روز و ماه و سالی را که در مسیر می روند؛ در سیل جمعیت روان به سوی انتها، سرگردان، بی خود، اما روانند.

خوش بحال شان که حداقل نمی فهمند، که چه بر آنان می گذرد، رنج و درد را کسانی می کشند، که چشم و گوش هایی تیز دارند، خوب می بینند و می شنوند. آنان تمام راه را در ساعت و دقیقه، روز و شب، ماه و سال، قدم به قدم، کامل حس می کنند، و می چشند، و رنج را چندباره بیشتر از دیگران متحمل می شوند. آری در این دالان که همه در تک ورودی، و خروجگاهش، متشرکند، لاجرم همه در آن رونده اند، و فقط در نحوه و کیفیت عبور از آن است، که متفاوت می شوند.

کاش زندگی را جز این بود.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.