راه از دل خواهیم جست
  •  

20 فروردين 1399
Author :  
تظاهرات چشم ها

راه از دل خواهیم جست

روزی می‌آیی که به دیدارت نیازی نیست [1]

شاید در آن حال بی نیازی هم باز نیایی، 

مثل آن همه نیامدن هایت،

اما تا به حال برایمان،

به سان نوشداروی بعد از مرگ سهراب بودی،

رفتند و می روند، وز تو باز، خبری نیست،

چشم ها به راهت سپید شدند،

راهی که مسافری برایمان نداشت،

شاید این راه بی مبداست؟!

شاید هم هرگز نباید چشم به راهی، داشت،

اما بی خیال آمدن و نیامدن ها،

سخت به دیدارت محتاجم،

به غیر از تمام گره های که، باز شدنش انتظار دستانت را می کشند،

هزار گلایه برای طرح دارم،

شکایت ها، رسیدگی ات را انتظار می کشند،

شاید از بیم این گلایه ها و شکایت هاست، که نمی آیی؟!

منتظر خلاصی از آنی، پیش از آمدنت،

اما بیایی و یا نیایی، ما راه خود را خواهیم رفت،

همان گونه که رفته ایم،

در نبودت، راه از دل خواهیم جُست،

دلی که راهگو و رازگویِ تنهایی های دائم ماست.

20 فروردین 1399

[1] - بخشی از شعر استاد سید عبدالحمید ضیائی، تحت عنوان  رازی نیست :     در انتظارِ آدمی، همواره رازی نیست       روزی می‌آیی که به دیدارت نیازی نیست            زیباتری از صُبحگاهِ روزِ صُلح، امّا        این پَرچمِ اندوهگین را اِهتزازی نیست         در دستِمان، دسته کلیدی کُهنه می چرخد          درها همه دَردند و، شب، جُز قُفلِ بازی نیست       طاعونِ تنهایی، تصرّف کرده جان‌ها را       جز قُرص‌ها و قِصّه‌هامان، چاره‌سازی نیست       جُز خَم‌شدن برخاک، جُز برخاستن از خویش       در مذهبِ آوارگی، دیگر نمازی نیست        ای حسِ خوبِ گُم شدن! میعادِ نومیدی!       تا گور از این گهواره‌ها، راهِ درازی نیست...

 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
1656 Views
Tag :
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.