صعود هشتم به قله توچال، در روز توچال، 29 شهریور 1398
  •  

29 شهریور 1398
Author :  
قله توچال در صبحگاه روز بزرگداشت توچال ، جمعه آخر تابستان

14 تیرماه 1398 که هفتمین صعودم در سال جاری، به قله توچال رقم می خورد، تصور نمی کردم که باید 9 هفته از این "معبد عشق" [1] دور بمانم، اما امروز جمعه 29 شهریور 1398 صعود هشتم رقم خورد، تا نشان دهد که انگار این روزگار است که ما را به هر طرف که بخواهد می برد، و انگار تسلیم تقدیریم، تقدیری که جایی دیگر نوشته می شود، و ما بازیچه آنیم، آرزوهای ما به فراموشی رفته، و به راهی می رویم که برایمان رقم می زنند، هرچند نمی توانم بگویم که بی اعتقاد به تقدیرم، ولی برای مردمی که چون من که خود را به روند روزگار سپرده اند، و منتظرند که روزگار، جامعه، دیگری و... در وضع آنان تغییر دهد، باید گفت ما اسیر تقدیریم، هر چند من خود را به قولی اسیر تقدیر نمی دانم، و خود را در شرایط زندگی ام بسیار موثر می بینم، و معتقدم ما به طرز بی اساسی مسایل مان را گردن تقدیر، خدا، حاکمیت، جامعه و... می اندازیم، و خود لایق ترین برای نکوهش و یا تقدیر در عدم موفقیت و یا موفقیت هستیم؛ اما حتی با این حساب، صعود امروز هم با دست به دست هم دادن همه چیز، انجام گرفت، که زمانبندی های آن، این چنین بود :

ساعت 3 بامداد صعود خود را از میدان سربند (مجسمه کوهنورد) در تجریش آغاز کردیم،

ساعت 5 صبح بود که در شیرپلا برای استراحت و تقویت جسمی متوقف شدیم.

ساعت 5 و 45 دقیقه حرکت به سمت یال شیرپلا برای صعود به قله توچال، بعد از 45 دقیقه استراحت آغاز شد.

ساعت 8 و 55 دقیقه صبح بود که به قله رسیدیم.

به این ترتیب این صعود، تقریبا در کل شش ساعت به طول انجامید، که اگر زمان های تلف شده در نشست استراحت در شیرپلا، و دو نشست دیگر که تقریبا 15 دقیقه بود، را حذف کنیم، تقریبا این صعود 5 ساعته بوده است.

امروز جمعه ی آخر تابستان 1398 است، و هر ساله این جمعه را به نام "روز توچال" جشن می گیرند، لذا سیل کوهنوردان به سوی این قله زیبا و خوش مکان رهسپار بودند.

بالای قله، تیمی با پرچم تیم فوتبال پرسپولیس که انگار از طرفداران بیشتری برخوردار است، عکس می گرفت، و تیم دیگری با پرچم تیم استقلال که مزین به نام "دختر آبی" خانم سحر خدایاری [2] بود، دختر خانمی که جان خود را برای ورود خانم ها به استادیوم های ورزشی فدا کرد، او در آتش عشق به ورزش جان باخت، آنگاه که خبر یافت به این جرم باید تنبیه و دادگاهی شود، خود را به آتش کشید، تا در این دادگاه حاضر نشود و...، نمی دانم در دل این دختر جوان فوتبال دوست چه گذشت که حاضر شد بسوزد و خود را بسوزاند و تن به حکم دادگاهی چنین، و یا حضور در چنین دادگاهی و... ندهد،

روحش شاد، مظلومیت دختران ما قابل گفتن نیست، آنها زیر چرخ شرایط فعلی جامعه بیش از دیگران له می شوند و فریاد شان به هواست، اما فریادشان به جایی نمی رسد و فریاد رسی نمی یابند، که تن به خود سوزی می دهند، پناهگاهی نمی یابند که زندگی خود را پایان می دهند، تا نباشند و وضع خود را نبینند، مظلومت جوانان ما دختر و پسر و به خصوص دختران گریه آور است، و این مظلومیت در هیاهویی برای هیچ، جنگی که در گردنه آخر قرار دارد، و تنها به یک تصمیم سیاسی بند است، و آغاز شدنی است و...، گم شده و آنان در این ناشنوایی جامعه آنقدر در فشارند که تن به خودکشی می دهند، و در میان گوش های کر و چشم های کور و تن های بی حس و حرکت و... ما، له می شوند و گاه خود را به آتش می کشند، و پوست ما آنقدر کلفت است که حتی مرگ دلخراش آنان نیز به بیداری و یا تصمیمی خارج از منویات دل ما، منجر نمی شود.

اما در این آخرین روزهای شهریور، تنها لکه برفی امید بخش بر پیکر قله توچال باقیست تا از روزهای خوب بارش سال گذشته خبر دهد، و یا نه همین هفتمین صعود که از روی برف ها تا ایستگاه هفت تله کابین رفتم، و اکنون از آن روزهای خوش فقط همین باقی مانده است، و این غم انگیز است، افسوس که این بارش ها امسال هنوز اتفاق نیفتاده، و زمین زیر پای ما امروز خشک و سوزان بود. کاش بارش های سال گذشته دوبار تکرار شود.

[1] - این اصطلاح را یکی از عاشقان توچال، امروز به کار برد.

[2] - سحر (سارا) خدایاری متولد 1368، چهارمحال بختیاری، فارغ التحصیل دو لیسانس زبان انگلیسی و مهندسی کامپیوتر، عاشق تیم فوتبال استقلال، بخاطر ورود غیر قانونی به استادیوم دستگیر و در نهایت خودسوزی کرد، 5  خواهر و دو برادر دارد، پدرش در جنگ ایران و عراق در سال 61 به درجه جانبازی با 15 درصد نائل شده، سحر که به همراه خانواده ساکن قم می باشد در این شهر کار می کرد،  طرفدار دو آتیشه استقلال تهران بود تا جایی که به گفته دوست اش برای هر بازی مرخصی می گرفته تا به استادیوم برود، او در جریان آخرین حضور خود در استادیوم بازداشت می شود که با حضور پدر و ارائه وثیقه موقتا آزاد شده، تا دادگاه برای حکم نهایی تشکیل شود، با این حال پدرش می گوید او در اولین باری که به استادیوم و یکی از بازی های استقلال رفته دستگیر می شود، وگرنه من و همسرم اجازه رفتم به او را نمی دادیم، شش ماه از دستگیری و آزادی اش گذشته بود که شهریور 98 روز دادگاه در حالی که هیج جلسه ای برگزار نشده و قاضی به مرخصی رفته بود جلوی دادگاه انقلاب خودش را می سوازند، خانم خدایاری با سوختگی شدید تمام بدنش بجز مچ پا به پایین چند روز بیشتر دوام نیاورد و در بیمارستان به خاطر شدت سوختگی جان خود را از دست داد، پدرش می گوید او از بیماری اعصاب و روان رنج می برده و قبلا هم یکبار دست به خودکشی زده بود با این حال دوست وی که روانشناس است در گفتگویی اعلام کرده: سحر دختر حساسی بود ولی بیماری دو قطبی و … نداشت، پدرش در گفتگو با شهروند : دخترم قبل از اینکه دانشجو شود می گفت دلش می خواهد پلیس شود تا بتواند آدم های بد را از جامعه جمع کند، ولی من به او گفتم نمی توانی این کار را انجام دهی، تو دختری و جثه ضعیفی داری،… حیدرعلی خدایاری پدر دختر آبی می گوید در این چند روز که سحر در بیمارستان بستری بود، هیچ سلبریتی؛ فوتبالیست یا مسئولی به ملاقات سحر نیامدند و من کسی را ندیدم،  سحر دختر حساسی بود ولی بیماری دو قطبی و … نداشت اما پدر می گوید مادرش چندین سال است بصورت پنهای در چایی و نوشیدنی ها به دخترش دارو می داده است چون خودش معتقد بود بیمار نیست، آقای خدایاری می گوید من در جنگ تحمیلی جانبار شدم، امام را با جان و دل دوست دارم و از این به بعد هم برای کشورم اتفاقی رخ دهد از پیشتازان هستم که از نظام دفاع می کنم، می گویم که نه من و نه دخترم و نه هیچ یک از افراد خانواده ام با نظام مشکلی نه داشته ایم و نه داریم، از افرادی که از دختر من سو استفاده می کنند راضی نیستم.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

حلالیت‌طلبیدن یا عذرخواهی چند ماه پیش یک استاد جامعه‌ شناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهب...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اگر حمله موشکی جمهوری اسلامی به اسراییل را برد نظامی بدانیم؛ حمله به زنان سرزمینم توسط «گشت ارشاد ای...