گویا این مرده ماست، که بهترین ایرانی نزد آنانست
  •  

01 اسفند 1397
Author :  
نمی دانم این توفان را تا به کی بر ما نوشته اند

ای خاک هنرخیز و لبریزم از عشق،

ایران ای وطن مظلوم من،

خاکت گهواره هزاران مرد و زن پاکی است،

که عشق و هنر و انسانیت را به رخ آسمان کشیده اند،

اینجا مقصد هر سعادت طلبی بود، که مهاجرین، راه های سخت کوه و دریا را در عشق زیستن در تو، پشت سر می گذاشتند، تا در تو قرار و آرام گیرند؛

تا تمدن های بزرگ و رویایی خود را، در تو نهاده، بکارند و به اوج رسانند.

تو گهواره تمدن و مدنیت برای هزاران سال بودی، و انسان را به اوج انسانیت نزدیک کردی،

اما چه سود، که هر بار سرمایه گرانقدرت، اوج گرفت و انبار شد، به تاراج خزان ظلم ظالمان، جهلِ جاهلان، کید مکاران، کینه پست مردمان، دروغ خائنین رفت،

هرگاه که در اوج، قد برافراشتی، ناجوانمردی از کیان تزویر و جهل، چهارپایه از زیرپایت کشید، و حلق آویز دروغ، کینه و جهل شدی،

و سم اسبان غارتگرِ تمدن و فرزندانت، تن تو را به زیر پای ناپاک خود کشیدند، و به توبره جهل و دروغ خود بردند؛

و تو در بی کسی و تنهایی، چشم بدست خدایانی آسمانی ماندی، که باید در این رستخیز عظیم، به مددت بر می خواستند،

اما درحالی که استخوان هایت زیر سم اسبان تازه نعل زده تزویر و جهل، می شکستند، چشم به آسمانی ماندی، که مدعیان آن، معبد از پس معابد برافراشتند، تا نگاهبان رابطه تو با "فریاد رسی" باشند، که در این هنگامه از فریاد رسی دریغ نکرده، و خودی نشان دهد،

اما تو در خون غوطه ور شدی، و همه به نظاره اضمحلال و مرگت نشستند، تا فرزندان برومندت، خوراک مارهای ضحاکِ مار به دوش شوند، و در میان ضجه مادران داغدیده اشان، در پروژه غارتِ جهل و تکبرِ خصم، غرق شوند، و او سیراب از خونشان، و تو تشنه به مهرشان، از غم در خون غوطه خورده، و بلا کشِ هلاکت شان، و ضجه زنِ فقدان شان شوی.

اما وطنم همچنان "تن خود را چرب نگهدار"، که تازیانه ها را پایانی نیست و خصم، همچنان از شمال و جنوب، و از غرب و شرق در راه است، تا به غارت مداومت، تداومی بی پایان بخشد، و تو گویا این عروس را باز به حجله خونی دگر می برند، تا در برابر خونخواری دگر قربانی کنند.

باز می خواهند کاروان بردگان ایرانی را به طمع ساخت کاخ های عظیم خود به اسارتی دیگر برند، باز می خواهند بازارهای از رونق افتاده خود را از فروش بردگانی چون ما رونق بخشند،

و انگار قیام زنگیان را هم در میانه راه؛ تشتت و ویروس کبر و جهل، مبتلا کرده، تا دوباره خلیفه بغداد، قیدهای دست و پای ما را تجدید کند، تا همچنان در زمره اسیران باقی بمانیم و دیده ما بعد از رویت فجر پیروزی، در آفتاب داغ ظلم کور شود، و دوباره در فکر رویت صبح آزادی نیفتد.

باز از ما خون می خواهند، که هر صبح جام در پی جام، از آن سر کشند، و سرمست از خون، خون طلب کنند.

و گویا دوای درد ما، باز مرگ است، و داروی رهایی و خلاصی ما همان نابودیست،

پس ای خدایی که به نام هایی مختلف میان ما پرستیده می شوی، لااقل از این دارو و نعمت رهایی بخش، بر ما دریغ نفرما،

زیرا که باز ضحاک برای خوراک مارهای خود، به مغز جوانان بیشتری از ما چشم دوخته است.  

 ایزدا! گر تصمیم به دست گیری و خلاصی ما نداری، مرگ را لااقل از ما دریغ نکن، که در دایره تنگِ این همه تزویر چند لایه، گرفتار آمدیم.

و مادر این خاک مانده است، که آیا به مرگ بابک خود بگرید، یا به کار افشین خود در همراهی با دشمن، زار زند.

او به واقع در بنای تزویر خصم، هر دو را از دست داده است.

نمی داند به تحویل جنازه سهروردی خود که در سی و هشت سالگی در زندان حلب به تیر جهل بسته و خفه شد، برود،

یا در بغداد خاکستر حلاج را در میان باد فتنه جهلی دگر بجوید، و یا در همدان عین القضات خود را بر بوریایی از آتش، دست گیری کند،

و یا سهراب را دریابد، که اسیر تزویر خصم، در زیر خنجر پدر خود، جان می سپارد،

یا به دستگیری دخترکان زیبا رویش برود، که در کاروان کنیزان و بردگان، به شام و بصره و حجاز و اورشلیم می برند شان، تا بین امرا و شیوخ قبایل تقسیم شان کنند،

یا فرزندان دیگرش را دریابد که برای حمل سنگ های گرانِ پایه های کاخ های رومیان به اسارت سوی فلسطین و سینا می برندشان،

از این مادر، در قادسیه، سرداران بی شماری محو در غرور، و مست از قدرت، هزار جام خون از جوانانش نوشیده اند، و باز از سرزمین تفتیده حجاز بوی حمله و خون هایی دگر می آید،

بوی کبر و غروری که با سکه های به غارت رفته از تیسپون، جلولا، خرمشهر و... جمع شده و طبل هایی که از پوست تن آرش ها، باکری ها، جهان آرا های بر صحنه جنگ مانده، ساخته اند، و نوای جنگی دوبار می نوازند، تا دوباره ابن مقفع را به اسارت خود برده و حسادت شان را از علم و هنرش، در آتش تنور باغ های اطراف بصره سرد کنند، و بی هیچ سوال و محکمه ایی خون فرزندان برومند ما، باز به هدر رود.

اسکندر اینک دوباره می خواهد، بر این خاک بتازد و بر سند و هند و آنسوی کاشغر و آمودریا نیز دست یابد، گویا باز ما مانع کشور گشایی او در آن سوی شرق هستیم.

چنگیز نیز تیغ از پی مناره ساختن از سرهای ما، تیز می کند، تا فرزندش تیمور را از خون ما همواره سیراب نگهدارد.

سلجوقیان نیز با همکاری خواجه نظام، ردای شرع از خلیفه بغداد قرض گرفته اند، بر جهل ما حساب باز کرده و بر تن قبای نمایندگی از نمایندگان خدا کرده، و قلعه های باقی مانده از الموت را نشانه رفته اند، تا فریاد نهضت سربداران را در گلو، دوباره خفه کنند، و نگذارند، تداومی یافته و این قوم بی کس، بی کسی را همواره تجربه کند.

سرداران قادسیه هنوز از ما خون طلب دارند، و در پی آن جان می طلبند، و گویا این تنها مرگ است، که هر ایرانی را از دام این ابلیس بداختر می رهاند، و گویا این مرده ماست، که بهترین ایرانی نزد آنانست.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (2)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

خواننده عزیزی در واکنش به این پست، دست به قلم شد و برایم نوشتند :
سلام‎
".... و یا این مرده ماست ، که بهترین ایرانی نزد آنان است "‎
اینگونه است که قلم زدی‎
آری پاک کردنِ غم های گذشته، سخت است‎
و شما با این پست ، این رویا رویی با واقعیت های تلخ ِ گذشته را (برای مخاطبان خود ، با احساسی آمیخته به حسّ قویّ میهن پرستی)، باز گشایی نمود ه ایی‎
چقدر جای بعضی از آدم ها که در سرنوشت ما و در تاریخِ ما نقشِ ارزنده داشته اند، خالیست‎
و شما چقدر روان و زیبا به تعدادی از آنان اشاره داشتی‎
آنگونه که می توان ردّ پای ظلم را بر جان پاک آنان حس کرد، حسی که بسان هشداریست بر ما و یا آژیر خطری که نزدیکمان است‎
کاش گوشی شنوا باشد‎
بنظرم گاهی شنیدن هم شجاعت می خواهد‎
گوشه ایی از تاریخ سرزمینمان را با نام هایی ماندگار ، که هر کدام حقایقی ملموس را پشت نام هاشان دارند ، دلسوزانه قلم زده ایی‎
قلمتان نویسا‎
سعدی‎ می فرمایند :
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت/ تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت/ پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد/ بر گردن او بماند و بر ما بگذشت/‎
در پناه ایزد یکتا شاد باشید و سلامت

مصطفوی
This comment was minimized by the moderator on the site

درود بر شما و حسن نظرتان؛ کاش شما دوست عزیزم به کمک این کمترین می آمدید و نام های غایب این نوشته خود اشاره ایی می کردید و نقص سیاه مشق مرا به حُسن قلم خود کامل می کردید، در عین حال از این لطف شما بسیار سپاسگزارم. شاد و سرافراز باشید.

مصطفوی
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در انتخابات اسفند 1402، دامی برای...
داوود حشمتی - روزنامه‌نگار نزدیک به دو ماه از برگزاری انتخابات سال 1402 گذشته و ایران در حوزه‌های م...
- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
اعتراض شدید آذر منصوری به بازگشت گشت ارشاد: صحنه‌های زشت برخورد خشن با زنان با شدت بیشتر در حال تکرا...