جان به پیمانه زدم، دیده و دل رفت مرا
  •  

02 دی 1397
Author :  

جان به پیمانه زدم، دیده و دل رفت مرا

دل نماندست مرا، دیده بی دل شده ام    جان به پیمانه زدم، دیده و دل رفت مرا‎

حسرت دیدن رویت، سپر دیده شده    دیده بگشا و ببین، جان ز تنم رفت مرا

رخ و رخسار غمینت، ز پس پرده برون    کام باز کن و بگو، که کامی نرفت مرا

مَنِ عاشق شده ام، روضه گر تنهایی      غنچه وا کن تو به لطف، که ایام برفت مرا

دیده ام، چون که به ماه تو پدیدار، به شب،    شب من روز، و آید جانی، که برفت مرا

نچشیدی غم هجرت، تو در این وانفسا،   گر چشیدی، تو به عشق، باز گرد مرا

سید این پرده دری باز بِنِه، در این شب     که سیاهی شبش، گشته دل آسا مرا

کنون که خو گرفته ام، به سیاهی این شب ها    گو رهایم کند این هجر، در این دام مرا

صبح این عصر غزل خیز، رهینم با عشق     گیرد از صبح وصالِ رخِ تو، امید مرا

شب طولانی وصل است، و غزل خوانست شمع   صبح امید رُخش، تابید به پیمانه مرا

شده پیمانه ز خون دل من سرخ کنون     ای خدای سحرِ عشق، آیا سحری هست مرا

سحری من ز تو خواهم، که نباشد صبحی    در پس صبح اگر، باز شامیست مرا

مو تو افشان کن، بَرِ رَخشِشِ این خورشیدم    تو همان نوری، و دلم، محفل آنست مرا

تو بتاب بر دل ناپاک، و پاکم اکنون   که در این وادی دل، پاکی و ناپاک، نیست مرا

رخشش نور تو، پاکی است همه عالم را      تو بتابان و خلاصم کن، از این عالم بی تاک، مرا

لب به لب، کام به کام، خواهم گذر کردند، زین    صبح امید نخواهم، که تباهی است، مرا

بگذر از لب، تو از کام، از این می، سید    چون که او رخ بنماید، بُوَد این را، همه امید مرا

این همه ناز و کرشمه که بُوَد در رخ او     همه در وادی عشق است، که طبیب است مرا

گذشتم و گذشت، زین سد محکم فراق    سد عاشق کُش آن، لهبت آتش کِش عیار مرا

دیده پنهان در پس اشکی که از چشمم چکید     چشم ها گریان، و دل آشوب گردید مرا   

تو لب آبی، و از آب گذر کردی تو         تو کنون جانی، و از جام هم گذر دادی مرا

سروده شده در 1 دیماه 1397

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نظرات (0)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در روستای گرمنِِ پشت بسطام، مردم ...
سلام...شاید برای خواندن این مطالب ودرک ان تا حدودی... ۳ساعت وقت گذاشتم...تشکر ؟از تمامی عوامل ..مخصو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
تقاطع تنش‌زایی سید مصطفی تاج‌زاده استراتژی باخت - باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نی...