نوشدارو، همیشه تاریخ گذشته به ما رسید
  •  

06 خرداد 1397
Author :   سید مصطفی مصطفوی
نوشدارو، همیشه تاریخ گذشته به ما رسید نوشدارو، همیشه تاریخ گذشته به ما رسید

دنیا فرصتی تکرار نشدنی است که فرصتش را فرصت سوزان روزگار همواره در پای هیچ سوزاندند و می سوزانند؛ زندگی همچون نشئه ایی گُنگ و مبهم می ماند، که با ورود به آن دست و پا زدن ها برای فهم خود و آن شروع می شود، و هر چه در خود و اطراف غور می کنی، باز به سرگردانی و حیرانی ات می افزاید، زمانی ما در پرستش طبیعت غرق بودیم و انسان ها قربانی ارباب معابد طبیعت می شدند؛ نوشداروی زرتشت از راه رسید و مدت ها به شفای بیماری ما سخت موثر و کوشا بود، و از شدت بیماری و ابتلای بسیاری کاست؛

اما با عبور از مراحل رشد، اکنون دیگر آیین زرتشت نیز خود به زهری جانکاه تبدیل شده بود و ارباب آتشکده خود به فرجام معبدداران طبیعت گرفتار شده و فرصت سوزی می کردند، و در حالی که خود در روزمرگی و از کار افتادن تعالیم و آیین شان گرفتار آمده، اما چنان بر انسان و جامعه خود چنبره زده بودند، که انگار راه خلاصی از آنان نمی نمود.

ناگهان مانی با نوشدارویی از راه رسید، و هنگامی که تنور برای او، عقاید و دارویش داغ و حرفش بجا و درمانگر دردهای روزگار خود بود، و می توانست تو را چند پله از زمینِ بلند، اما اکنون رو به پستی نهاده زرتشت و زرتشتی گری، بلندت کند، چنبره قدرت و نفوذ مستحکم آتشکده داران دین زرتشت و عواملش در قصر همراه شدند و نگذاشتند که مردم پیام نجات بخش مانی را بفهمند و برای آنان که فهمیده اند هم جایی برای زندگی و یا لااقل زندگی راحت در این زمان نگذاشتند؛ در حالی که آموزه های مانی به رغم خواست ارباب آتشکده ها در سراسر جهان آن روز از فرارودان تا مصر و شمال افریقا و ایران و میان رودان و آناتولی و چین و در یک کلام جهان آن روز، مثل لکه روغنی در آب، پخش، و گسترش یافت، و دست قلعه داران حاکمیت زرتشت بعنوان دین غالب و البته در واقع مغلوب، از آستین حاکمان قصرهای قدرت و سیاست به در آمده و روزگار بدگویی های موبد موبدان و دستگاه عریض و طویل آتشکده ها، باعث شد تا مانی گرفتار مرگی دردآور شده، پوستش را کنند در آن کاه کردند بر دروازه آویختند.

نوشدارو، همیشه تاریخ گذشته به ما رسید

اما مانی و اکسیری که آورده بود، دوای درد زمانش بود، که مردم را از این طریق از آن بی بهره کردند، تا این انسان در بیهودگی ها و روزمرگی های روزگار خود بماند و بپوسد و نابود شود، و آنان همچنان به حیات ننگین و سلطه خسارت بار خود ادامه دهند، نتیجه استبداد دینی همین است، نهال (1) تفکر را در نطفه سعی دارد خفه کند.

البته مطمئن هستم که اگر مانویان هم در جایگاه زرتشتیان در آن زمان بودند و زرتشتی ظهور کرده و دارویی آورده بود، همین کار را با زرتشت می کردند، که زرتشتیان با مانی و مانویان کردند. و این درد تاریخی بشر است که دارویی در می رسد و همه گیر می شود، اما در اثر شدت مصرف و تصرفش بر اموری که نباید، خود این دارو به زهری تبدیل می شود که باز خلاصی از آن ناممکن و با هزینه های بسیار همراه خواهد بود.

آنچه در این بین از دست می رود فرصت ها و سرمایه هاست که در پرتو این تسلط و سلطه از بین می رود، نسل ها تباه می شود و در بیماری می سوزند و از رسیدن دارو به مریض خود داری می شود، تا بمیرد و بعدها که مجبور می شوند اجازه استعمال دهند، دیگر بسیار دیر است. همیشه آنان که مسلطند، بی خیال زجرهایی که در دوره تسلط دیگری خود چشیده اند، بی خیال همه شعارها، بی خیال همه آرمان هایی که داشتند، خود همانی می شودند که روزگاری برای رفع آن جنگیده اند. و این چرخه ایی از درد را بر بشر ناامید از نجات تحمیل می کند.

1- اینان انسان را از تفکر می ترسانند از تفکری که هولناک برای شان به نظر می رسد و به قول برتراند راسل : " آدميان از هيچ چيز روي زمين به اندازه تفكر نمي ترسند _بيشتر از نابودي _ حتا بيشتر از مرگ... تفكر ويرانگر و طغيانگر است، مهيب و هولناک است، تفكر نسبت به تعصبات، نهادهاي جا افتاده و عادت های آسايش بخش، بي رحم است. تفكر به قعرِ جهنم سرک مي كِشد و نمي هراسد. تفكر، عظيم چابك و آزاد است، نور جهان است و شكوه بشر."  

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.