بت شِکنان!
بت شکنی ختم شد؟!
نی نشد! مَخُسبید،
بت شکنی نو کنید،
بت، ز نو پرداختند،
پشتکُ وارو زَدند،
بتی دِگر ساختند،
پهن ز پهنا و بَر،
بی بَرُ بِرّ و ثمر،
عشوه گری می کند،
در دل ما جا کُند،
میان دریای خَلق،
ولوله بر پا کند!
بتان همه عِشوگر،
زنده و مرده ردیف،
از پس دریای غم،
رو به دریای خَلق،
شاد، به کُرنش حریص،
سد زِ حیا شکسته،
جمله خلایق به خود،
جذب و فَنا خواسته،
در رگ و پیوند ما،
جا و بَقا خواسته،
رو زِ رَهَم داشته،
در جَهَتش کاشته،
بتی زِ گِل داشته،
روز و دو روزی همه پرداخته،
بر سر ما کاشته،
آن بت اعظم، فناست
ساخته دست ماست
بت شکنان!
بت شکنی سَر کنید،
بت شکنی ساده است،
هوش بدار!
بت شدن آسوده است،
از رگ و پی دور ساز،
پرستش این بتان،
هر بتِ پهن پیکری،
ساخته ی دیگریست،
بت چو شکستی، مَخواب
بتی دِگر در پی است،
چرخه ی بُتگَر – بُتان
از پی ماست، این دوان،
زانکه، بُتی ساخته،
بُتگَری در قفاست،
بت شکنان!
بت شکنی سر کنید
بت شکنی، خود بقاست.
به نظم در آمده در 21 خرداد 1400