علی شریعتی - شهیدی از یاد رفته که پیکر پاکش بی هرگونه تفحص یافتنی است

انقلاب ما شهادت های زیادی را شاهد بود تا به سرانجام و بدین جا رسید، شهدایی که جان در طبق اخلاص گذاشتند تا ایران از دیکتاتوری فردی نجات یابد، نقش دانشگاه در به ثمر نشستن این انقلاب، بی بدیل بود و این ارگان مقدس علم آموزی از جمله اولین نهادهای مدنی بود که برخاست و تازیانه های اول را به نمایندگی از مردمی ناراضی بر پیکر استبداد وقت کوبید، بیداری قشر دانشجو را اساتیدی به عهده داشتند که در اوج اختناق و سرکوب قد راست کردند و خود نشان دادند و دلی چون دل شیر داشتند و استبداد و خفقان از سخن گفتن بازشان نداشت و لکنت زبان نگرفتند، ده ها استادی که نام شان در تاریخ این انقلاب جاودانه شد و به کوری چشم خفاش صفتان، در تاریخ آزادیخواهی این ملت برای ابد خواهند درخشید. آنان مکاتب ارزشمندی را باز کردند و جوانان برومند این مرز و بوم را به سوی راهی هدایت کردند که فکر می کردند خیر و صلاح این ملت در آن است و برخی از آنان حتی صبح پیروزی را هم ندیده از جمع دوستان انقلابی خود پیش از صبح پیروزی رفتند.

ستارگان این آسمان زیبا اگرچه زیادند و درخشان، ولی برخی از آنان به ماه هایی روشن می مانند که درخشش آنها هنوز که هنوز است چشم ها را خیره می کند و جای خالی اشان را به رخ هر منصف آگاهی می کشد و در میان نورهای واقعی و مصنوعی بعد از پیروزی، همچنان اصالت خود را فریاد می کشند و نورهای مصنوعی بعد از پیروزی هم نتوانسته اند، نور وجودشان را تحت الشعاع قرار دهند. معلم شهید انقلاب اسلامی، دکتر علی شریعتی یکی از آنان است که واقعا در پهنه علم این کشور خصوصا در علوم انسانی جایش بسیار بسیار خالی است و خلا وجودش را حس می کنیم و او و مجاهد شهید مرتضی مطهری اگرچه از دو مکتب جدا می نمایاندند، ولی دوبال پرواز قشر جوان در افق اندیشه ی ناب اسلامی و مکمل هم بودند. آنان هنوز سخنان شان زنده است و دل می برد. هنوز شناخت ائمه (ع) از زبان آنان شنیدنی است. هنوز اسلامی که آنان معرفی کردند انسان را به خود می خواند و جذب می کند. هنوز که هنوز است همدردی دکتر با مستضعفین ستودنی است و هنوز بدیلی برای او نیامده است، انگار مادر این خاک از زایش همچو اویی ناتوان می نماید.

ولی او که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ما در سال 1357 به شهادت رسید، و چشم به راه همسنگرانی مانده است که جسد پاکش را به آغوش مام میهن باز گردانند و در جایگاهی که آرزو داشت به خاکش بسپارد تا آرامگاهی ابدی که او برای خود در نظر گرفته است، به پیکر پاک این شهید بزرگوار شرف یابد. او به انتظار است تا از نسل انقلابیون قبل پنجاه و هفتی، یکی او را دریابد و به آغوش مام وطن باز گرداند؛ او که مورد کینه رژیم گذشته بود و در راه مبارزات علیه آنان نهایتا جان خود را فدای این ملت و اسلام عزیز کرد. ولی اکنون 35 سال از پیروزی این انقلاب می گذرد و او باز در دمشق چشم به راه مانده است؛ تا شاید با استفاده از قدرت میراث خوارانِ بنیادی که جان در راه آن داد، مجوز ورود به کشور دریافت دارد و در سنگری که سال ها از آن ندای حق سر داد، یعنی در حسینه ارشاد آرام گیرد.

در زمانی که بازار تفحصِ یافتنِ پیکر پاک شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس گرمِ گرم است و پیکر رنج دیده فرزندان خمینی (ره) از دل رمل های دشت های ایلام و خوزستان و یا از دل گل و لای رودهای خروشان مناطق جنگی با تلاشی مجدانه و به درستی بیرون کشیده می شود؛ ولی انگار یادی از شهدای انقلاب نمی شود، انگار نهادی برای یافتن شان وجود ندارد و حتی شهدایی که به هیچ تفحصی جایشان معلوم است، نیز مورد بی مهری اند؛ نمونه اعلای آن پیکر شهید دکتر علی شریعتی است که در غربت شام و شامیان که امروز به دریدن هم مشغولند، مانده و در خطر بی حرمتی است و انگار صاحبی هم ندارند.

روزی سخنرانی از دکتر ناصر میناچی (از یاران نزدیک این شهید) شنیدم که گزارشی از تلاش خود و یاران دکتر شریعتی برای بازگرداندن پیکر مطهر دکتر بود و او می گفت، که چگونه شهرداری تهران مانع از دفن دکتر در محل حسینه ارشاد شده و بر این امر ایراد قانونی گرفته و موکدا تاکید به دفن او در بهشت زهرا (س) نموده است، آن روزها تاکید یاران دکتر شریعتی برای عمل به وصیت او و دفن دکتر در حسینه ارشاد را منطقی یافتم و با خود گفتم دکتر شریعتی این حق را بر گردن این انقلاب دارد تا قانون را استثنا کرد و اجازه دفنش را در محلی در مسجد محل فعالیت انقلابی و اسلامی اش داد، همچنان که آیت الله مرعشی نجفی (ره) را از قانون استثنا کرده و در کتابخانه اش دفن کردند، ولی تاکید زیادی را منطقی ندیدم و در دل خود می گفتم درست است که دکتر چنین وصیتی کرده و آرزو داشته در محرابی دفن گردد که در آن مشق عشق کرده، ولی باید به قوانین کشور هم احترام گذاشت و از حق خود در راه قانون گذشت و این شهید نیز همچون دیگر شهدای انقلاب در بهشت زهرا (س) جای گیرد و در کنار دیگر شهدا، او چون نگینی شاید بهتر بدرخشد و در خیل شهدای بهشت زهرا (س)، مراجعه کننده بیشتری هم داشته باشد.

آن روزها هنوز رسم به دفن شهدا در نقطه نقطه ی شهرها، کوه ها و... نبود و کمی این درخواست دنبال کنندگان وصیت این شهید خلل داشت، ولی اکنون که به یمن طرح های جدید، پیکر پاک شهدا حتی در میادین شهرها، کتابخانه ها، مراکز دانشگاهی، پادگان ها، وزارت خانه ها و...  هم دفن می شوند جا دارد نظری هم به شهدای مظلوم انقلاب اسلامی انداخت و پیکر شهید دکتر علی شریعتی هم که سهم بسیار بزرگی در انقلاب اسلامی دارد را به کشور منتقل و در محل مورد علاقه اش دفن کرد. بی شک او از سادات ارشد شهدای این انقلاب است و احترام به او احترام به انقلاب اسلامی است و شایسته است این شهید از چشم انتظاری خارج شود و پیکرِ به امانت گذاشته شده اش از دمشق به تهران منتقل و در حسینه ی ارشاد دفن گردد. می توان در کنار مزار شهید دکتر علی شریعتی و در جوار او چند شهید گمنام جنگ تحمیلی را هم به رسم این روزها دفن کرد؛ بی شک شهدای جنگ نیز میراث خوار مکتب حوزه و دانشگاه اند که مکتب دانشگاه را رهبرانی چون شریعتی رهبری کرده و این شهدا بی شک با سروده های او جان گرفتند و همچون او در راه اسلام عزیز به شهادت رسیدند، و با این طرح شهدای انقلاب را با شهدای دفاع مقدس گره زد و همین سمبل وحدت نسل قبل و نسل بعد از انقلاب می گردد. خلاصه حرمت مزار را مزاره بان دارد و اگر ما جنازه های خود را از زمین برنداریم چه کسی باید شهدای انقلاب ما را از زمین بردارد.

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله

در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد

شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا

صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را

وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟

با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی

گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا

مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد.  

(شعر از اسیر دیگری بر خاک غربت بنارس هند - حزین لاهیجی)

 

دستخط دکتر به مناسبت بزرگداشت شهدای دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران در 16 آذر سال 1332

او بر شهدای زمانش این گونه غیرتمند بود، حال ما در مورد او چه می کنیم؟!!

 «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همانجایی که بیست و دو سال پیش،  «آذر» مان،  در آتش بیداد سوخت،  او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته‌اند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته‌اند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می‌آید، بیاموزند، هرکه را می‌رود، سفارش کنند. آن‌ها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند. این «سه قطره خون» که بر چهره‌ی دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می‌توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده‌ام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفسرَند!اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»

 

+ نوشته شده در شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ ساعت 21:46 شماره پست: 391

دیدگاه‌ها  

#1 مصطفوی 1399-09-14 22:14
به یاد آزاده، طاهر احمدزاده
Posted: 30 Nov 2020 09:59 AM PST
احسان شریعتی
زنده‌یاد طاهر احمدزاده تاریخ زنده و مجسم ما بود. نام او یادآور آراء و ارزش‌هایی بود که در دو حوزهٔ نواندیشی دینی معاصر و در نهضت ملی و آزادی‌خواهی ایران، از دههٔ ۲۰ بدین سو، توسط چهره‌هایی چون استاد محمدتقی شریعتی و آیت الله طالقانی عرضه شده بود. از تأسیس «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد در سال ۱۳۲۳ گرفته که نام او همراه استاد در مشهد و خراسان و ایران مطرح می‌شود، تا اوج فعالیت‌ «حسینیه ارشاد» در آغاز دههٔ ۵۰، که حضور او را در کنار دکتر شریعتی می‌بینیم؛ و از دههٔ ۷۰ که جنبش اصلاحی پس از انقلاب آغاز می‌شود تا سالهای آخر عمر که پیش از بیماری، همچنان پیگیر سیر تحول تلاش‌ها وپژوهش‌های فکری بود در زمینهٔ جهان‌بینی و هستی‌شناسی توحیدی، و پیآمد و تضمّن عقیدتی آن در پاسداشت کرامت و آزادی انسان.
و اما بیش از اندیشه‌ورزی، نام احمدزاده (و فرزندانش) در سپهر کُنش و مبارزات سیاسی ملی و مردمی، در راه آرمان‌هایی چون استقلال و آزادی و عدالت، شناخته شده بود. احمدزاده و یاران کانونی او، در همان دههٔ ۲۰، با پیوستن به صفوف نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری مصدق (و همسو با گرایش «خداپرستان سوسیالیست» به‌رهبری نخشب)، و پس از کودتای ۳۲، با پیوستن به «نهضت مقاومت ملی» به‌هدایت طالقانی و زنجانی، از چهره‌های برجستهٔ این جنبش‌ها به شمار می‌آمد.
و در خانوادهٔ ما، از دوران کودکی با نام ایشان، به‌عنوان یکی از نزدیک‌ترین یاران استاد و دکتر، آشنا بودیم. در آن سال‌های سختی که از دههٔ ۴۰ تا ۵۰ و تا زمان انقلاب ۵۷، به جرم همسویی با جنبش انقلابی (که فرزندانش از رهبران آن فراخوان بودند)، سال‌ها حبس را با رشادت تمام تحمل می‌کرد، و به پدران ما روحیه می داد، و به پایداری فرامی‌خواند.
پس از انقلاب نیز، احمدزاده با همان روحیهٔ جوان و بیان رسای خود، با خوش‌بینی و اخلاص خاص خویش، پشنهادات اصلاحی بسیاری را در همهٔ زمینه‌ها به رهبران انقلاب عرضه می‌داشت؛ و با همین انگیزه در دوران دولت موقت بازرگان، مسئولیت استانداری خراسان را پذیرفت، و در این مقام نیز نمونه و الگو‌یی از همهٔ ارزش‌های ملی و مردمی و مُدلی عالی از سلامت اخلاقی و سادگی رفتار را به نمایش می‌گذارد: با شور و گفتگو، تعامل و تسامح، با دگراندیشان و همفکران، وساطت مدام برای یافتن راه‌ عادلانهٔ آشتی و حل تضادها، در همهٔ تنش‌های قومی و مذهبی و سیاسی و اجتماعی…
مخالفانش اما که او را به عوام‌فریبی متهم می‌کردند (در کنار اتهامات دیگری چون هواداری از راه مصدق و شریعتی و طالقانی و…)، عاقبت او را به استعفا و انزوا و ..، عقوبتِ حبسی جان‌کاه در دههٔ ۶۰، مجبور و محکوم ساختند که تا «مرز» ترور نه فقط فیزیکی (رنج و شکنج و..)، که شخصیت مقاوم او پیش رفت.
آزاده، احمدزاده، اما، در پایان از همهٔ این آزمون‌ها و ابتلاءهای تاریخی جان و روان سالم بدر برد و «نام» او برغم همهٔ توطئه‌ها و کژرفتاری‌های بدخواهان، به نیکی و بلندی و رفعت در یادها خواهد ماند.
آخرین بار که در مشهد برای دیدار ایشان می‌رفتم، از پیرمردی در آن محله آدرس خانهٔ ایشان را پرسیدم، گفت: احمدزاده؟ همان استانداری که با دوچرخه به سر کار می‌رفت؟ یادش به خیر! مرد بزرگی بود…

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.