بزرگ پروردگارا!

من که از فهم، و ساخت دنیای دون و موقّتی خود نیز ناتوانم، چگونه بار ساخت آخرتی دائمی و والا، و در خور یک انسان را بر دوشم نهادی!

کنون که دنیایم حرکت در جاده های ساخته شده، جا گرفتن در قالب های از پیش زده شده، تکرار حرف های از پیش گفته شده، تبعیت از کارهای از پیش انجام شده، تفکر در قالب های از پیش فکر شده، هدف گیری هدف های از پیش معلوم شده و... است، چرا باید تو ما را تک تک مورد خطاب قرار دهی، وقتی همه چیز از پیش تعیین شده، و حرکت جمعی است.

ورنه، وقتی ساخت و پرورش آخرتم با من است، پس مزرعه اش را نیز باید خود با اختیار، سلیقه، و مطابق انتخاب، مطالبات و اهداف خود بسازم؛

گمان ندارم، اسارت سازنده و پرورش دهنده ایی چنین پر مسئولیت، در آن همه "از پیش تعیین شده ها"، به ساختی ایدال منتهی شود.

وقتی مسئولیت را در تک تک ما نهادی، اختیار را نیز باید به تک تک ما می دادی؛ ورنه باید ما را همچون گله ی گوسفندانت، به چوپانانی سپرده، مسئولیت از تک تک ما ساقط می کردی،

اورمزدا!

کاش حق طراحی و ساخت دنیای مان را، به این و آن نمی سپردی؛ و حال که سپردی چرا باید از چنین انسان کانالیزه شده در ذیل این و آن، این همه انتظار فردی داشت!

انسان اسیر چنبره کلی دام، و کلی قالب های از پیش ریخته شده، و راه های از پیش ساخته شده، که از مغز بیابان های مختلف به سمت سوهایی متفاوت می رود، که معلوم نیست در انتهایش چیست، و من حتی در این دوره کوتاه عمر، فرصت طی کردن این راه، و شناخت آن را هم ندارم، چگونه راهم را از میان این همه راه های از پیش تدارک دیده شده، که هر کدام خود به مقصدی نامعلوم رهسپارند، انتخاب کنم؟!

من باید راهی برای خود داشته، و به مقصدی روان شوم که افق آن برای من روشن، و طالب آن باشم.

مهربانا!

کاش تو حتی به تشریح آنچه در بهشت خود خواهی نهاد نیز بر نمی خواستی، و اصلا کاش بهشت را خود نمی ساختی، و ساخت آن را هم به خواست دل ساکنانش موکول می کردی، تا هر کدام طبق ذوق و سلیقه خود، بهشتی در خورِ حد و قواره خود می ساختند، و صاحب آنی می شدند، که طالب آنند،

کاش ترسیم بهشت مطلوب را هم، به ذهن طالبان آن محول می کردی، تا برای آنچه خود ترسیم کرده اند، مشتاقانه و از سر شوق، حرکت در مسیرش هم برایشان آسان شود،

نمی خواهم دنیای دیگرم نیز، به سان این دنیا، ساخته این و آن، و در بی رغبتی و بی اشتیاقی بگذرد؛ نمی خواهم دنیایی از این قسم، دوباره داشته و به تکرارش بنشینم.

خدایا!

دنیای مطلوب این و آن، دنیای آرزوهای من نیست، من دنیا و آخرتی را طالبم که مطلوب من است، دنیای مطلوب این و آن را طالب نمی باشم،

نمی خواهم به سان اتومبیلی، محکوم به حرکت در جاده ایی دراز و نامعلوم شوم،

کاش می گذاشتی طراح این دو دنیا، نیز خود باشم، کاش آمدن و رفتن ها اختیاری بود،

اکنون که ساخت آن دنیا با من است، پس انتخاب شکل و شمایل و کیفیت رسیدن به آن نیز باید، با من باشد.

من ویرانه ی خود ساخته را، بر قصر این و آن ترجیح می دهم.

من یک مطلوب دل خود را به هزار مطلوب دل این و آن عوض نمی کنم.

من هرگز به دنیا و آخرت مطلوب این و آن، حتی راغب هم نیستم،

آنچه در ذهن آنان است تنها مطلوب خودشان است.

خداوندگارا!

کاش ساخت دنیا و آخرتم را به خودم می سپردی،

ظرفیتی کافی، و اختیاری در خور نه در ساخت این دنیا دارم، و نه در ساخت آن دنیا،

موجودی مجبور به زیست، عمل و حرکت در راهی که، نه آن را می فهمد، و نه از انتهایش با خبر است، و در این ابهام، مجبور به ماندن در خانه ایست، که نه آن را می شناسد، نه در آمدن به آن نقشی داشته، نه اختیار ترکش را دارد، و نه طالب بودن در آن است،

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.