به شب افتاده ام شب گشته روزم

به شب افتاده ام، شب گشته روزم

شدم سرگردان در این باغ جدایی،     نمی دانم کِه هستم، یا کجایم

به شب افتاده ام، شب گشته روزم،    شبانگاهان، گرفتار چه جایم؟!

منم یکتا و تنها در میانه،    نمی بینم کسی، پرسم کِه هستم، یا کجایم

همه گویند معشوقست، تنها،     کجا تنهاست او، من گو، که دانم

در این تنهاییم وامانده گشتم     کجا معشوق مانده، گُو بدانم

اگر او باشد آن یکتای تنها     من بی کس ترین، تنهای تنهام

بسان می به جام هر کسی هست،    منم بی جام و بی می، خوار و تنهام

اگر او باشد آن تنهای تنها    منم تنها، تو برگو عنقریب سویش روانم

دلا خارج شو از این مُلک بیجا     که جای تو نه این است که روانم

برو تو سوی خود ای دل که اینک     تو سوی خود، و من سویی روانم

نظم نگاشتی از اردیبهشت 1398

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در چرا با مبارزین زمان خود، همان ...
دادگاه انقلاب اصفهان توماج صالحی را به اعدام محکوم کرد نگارش از یورونیوز فارسی تاریخ انتشار ۲۴/۰۴/۲۰...
- یک نظز اضافه کرد در مرثیه ایی بر عصر بی پناهی انسا...
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است...