زمین بشویید ز بندهای آخته به دوش

کاسه از خون نوشید او، دوش

چون که ریسمان در گردن، حلقه به گوش

جمله را صف نمود او، بند به دوش

کشته گشتند صف شکنان، دوش به دوش

 

او در اندیشه بندگانیست، حقله به گوش

من در اندیشه سربدارانِ، دار به دوش

او به محنت کشد، خلق را، حلقه اندر گوش

من ز دوش بردارم، بند را، دوش به دوش

 

حلقه زد به درب ذهن علیلم، او دوش

که چرا خفته ایی، که ضحاک مار به دوش

خالی از شهسواران نمود، شهر پاکان را، دوش

چون که بر سبیل تمدید زد، کوسش را دوش

 

حلقه از حلقه ایی نجنبید، زین جوش

پرده از پرده ها درید او، دوش

که ز حکمش، این مار به دوش

خلق را جنبشی نماند از جوش

 

شهسورانِ خفته در خاک، به خروش

که چرا شهر خفته است، این چنین بیجوش

در میان شما نمانده است خروش؟!

مردگان! چنین شدید، بی جوش؟!

 

حلقه حلقه شوید، ای پاکان! به خروش

دسته دسته شوید، مردانه اندر جوش

تا زمین بشویید ز بندهای آخته بدوش،

تا شود پاک ز بند، هر چه دوش،

به نظم در آمده در 19 دیماه 1400

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.