همچنان در مسیر "راه شاهی" از باختر به خاور در حال حرکت هستم، جاده مهمی که سلسله های بزرگ ایرانی آنرا با ملحقات مهمش، از جمله چاپارخانه های متعدد ساختند، و هخامنشیان، ساسانیان و... آن را تا حاشیه های دریای مدیترانه کشیدند تا اخبار تحرکات رقیب رومی و یا یونانی خود را تحت نظر داشته و جریان ارسال و دریافت اخبار را بدون وقفه در کاخ های خود داشته و برنامه ریزی جنگ یا دفاع کنند.

 اینجا همان جاده ابریشم نیز هست جاده ایی که جریان تجاری را بین باختر و خاور جهان تسهیل می کرد، و این همان راه خراسان نیز می باشد، که بعد از سلطه سلسله های اعراب بر میانرودان و ایران، از این راه گستره فتوحات و جهانگشایی خود را تا فرارودان و یا همان خراسان بزرگ، که آخرین ایالت باستانی ایران در سمت خاوری بود، دنبال می کردند. جاده ایی با نام های مختلف که سودجویان از آن، مطابق با نوع استفاده ایی که از آن می کردند، آنرا بارها نامگذاری کرده اند، برای شاه نشین های ایرانی این جاده هکمتانه – تیسپون بود که خاندان شاهی در آن در آمد و شد، و ییلاق و قشلاق بودند، یا سپاه خود را در آن حرکت می دادند.

این روزها، این مسیر به یکی از مهمترین راه های مهم مرتبط به مراسم زیارت اربعین در آمده است تا جاده هایی فراخ، و متنوع، میلیون ها ایرانی را به مرزهای عراق کنونی ببرند تا به کربلا رفته، و در چهلمین روز کشتار عاشورا، در جایگاه تاریخی وقوع این جنایت، انسان هایی بعد از قرن ها جمع شوند، و برخی به عزاداری، برخی در تاریخ غور کنند، و از آن حکمت بیاموزند.

با گذر از سنگ نگاره های بیستون، عازم شهرهای صحنه و کنگاور می شوم، نمی دانم به چه حساب و کتابی این شهر را "صحنه" می نامند، این شهر صحنه چه جنگ، و یا نبردی بوده است، یا چه جنایت عظیمی در آن اتفاق افتاده که نام صحنه از این اتفاق، بر او باقی مانده است، نمی دانم. اما آنچه مسلم است بین هکمتانه و میان رودان در 55 کیلومتری کرمانشاه، این شهر قرار دارد.

شواهد تاریخی نشان از ترور بنیانگذار مدارس علمی مهم ایران موسوم به "نظامیه"، یعنی خواجه نظام‌الملک طوسی [1] دارد که توسط یکی از اعضای گروه اسماعیلیه در این شهر کشته شد، گفته می شود خواجه با امام اسماعیلیان یعنی حسن صباح همدرس، و به نوعی یار دبستانی بوده اند، اما بعدها در روندهای سیاسی زمان خود، مقابل همدیگر قرار می گیرند، و نهایتا خواجه قدرتمند دربار سلجوقیان، طعمه جوخه های ترور اسماعیلیان می شود، و گویا این رسم قدرت است که قدرتمندان رفاقت ها را فراموش کرده، و سر یاران و دوستان بسیار نزدیک خود را هم، در کابین قدرت، زیر آب می کنند.

من از شهر "صحنه" جز واژه ایی که برایش نامی شده است، یاد و خاطره ایی ندارم، و نام این شهر، تنها یادآور صحنه جنگ و جدال، و یا صحنه های جنایت، و یا صحنه های نمایش فیلم برای من است، اما در حقیقت در اینجا مردمی زندگی می کنند که با ساز تنبور خود صحنه های عشق و انسانیت می آفرینند، و یادآور فرهاد کوهکن اند، که درد دوری از معشوق را با کوه کنی درمان می کرد.

 و اینان مردمی سلحشور هستند که در دوره صلح، درد های خود را با نوای تنبور درمان می کنند، و من در سفر به سرزمین تنبور نوازان، که صدای موسیقی را به عنوان صدایی آسمانی و خدایی می دانند، درمان دردهای خود را در سفر می جویم، اما برای همنوا شدن با چنین مردمی، و شنیدن صدای تنبورشان، باید رحل اقامت گزید، که برای من میسر نشد، کاروان مسافران را، بدین مقدار رخصت اقامت نیست، تا رحل اقامتی افکند و با سرچشمه های عشق و عرفان و نواهای آسمانی اش ارتباط گرفت، که به قول این مردم تنبور نه در بَزم زده می شود و نه در رَزم، بلکه در نیایش هاست که نواخته می شود.

حکیم توس، جناب فردوسی بزرگ، وقتی از داستان "رستم" در شاهکار شاهنامه خود حکایت می کند، صحنه تنبورنوازی رستم را در هنر شعری خود باز می آفریند، آنگاه که در حال نواختن تنبوری است، و در همین حال دیوی به سان زن زیبایی بر او ظاهر می شود، و با رستم به سخن در می آید، و وقتی رستم در میانه سخن خود، با این دیو فرشته نما، از یزدان پاک و اهورامزدا یاد می کند، سحر مخفی ماندن صورت دیو باطل شده، و شکل فرشته ایی زیبا از پشت این زیبایی ها کنار می رود، و دیو به شکل واقعی نمایان می گردد، و رستم این دیو را می شناسد، و با او در نبرد در آمده و او را از میان بر می دارد.

یادم هست تنبور نواز جوانی، آروز می کرد، روزی بشریت سلاح خود را بر زمین بگذارد، و به جای این همه سلاح های انسان کش، همه ساز در دست گیرند، و با نوای روحانی و معنوی موسیقی، به تربیت و تذکیه نفس خود بپردازند، و دوباره انسان شوند. بله اینجا شهر صحنه است، که وقتی از یکی از اهالی این شهر پرسیدم، در این شهر از کجا دیدن کنم، با همه داشته هایش، گفت به جز سراب صحنه، چیزی برای دیدن ندارد! "سراب" یعنی سر چشمه هایی که شهر به آب آن زنده است، آب هایی که در دوره ترسالی به رود گاماسیاب می ریزند و به سوی رودخانه سیمره می روند تا در مرکز تمدنی ایران، در کناره های تمدن سازی های حوزه رودخانه سیمره، تمدن ها شکل دهند.

 من در امتداد همین گاماسیاب است که به عشق دیدار از کنگاور و دیدار از معبد آناهیتا، به سوی این شهر می تاختم، و پای در جای پای سربازانی می نهادم که، نبرد جلولا را باخته بودند، و اینک به سوی نهاوند، عقب می نشستند، تا شاید سنگری دیگر بگیرند و تازیان را در این نقطه متوقف کنند، تا دیگر نقاط ایران از گزند تهاجم آنان در امان دارند، و لذا من نیز توقفی در شهر صحنه نداشتم، از کنار گاماسیاب که نام این رود خود نشان از قدمت و اصالت آن دارد، و از نام های برگرفته از ادب ایران باستان می باشد، می گذرم یکی از اهالی محل با حسرت تمام می گوید، "گاماسیاب در دوره ایی چنان پرآب بوده که اگر پای در آن می گذاشتی تو را با خود می برد، اما اکنون در فصل گرما دیگر حتی خشک می شود."

گشنیز کاری های اطراف شهر صحنه، امروز با گل های سپید خود، نشان می دهند که به زودی بار خواهند داد، و تخم گشنیزی را روانه بازار خواهد کرد، که در صنعت ادویه، نقش اساسی دارد. گرچه گردوهایش را سرما زده و گردوکاران را غم نداشتن محصول، فرو برده است.

کشاورزی از سر فرهنگ و فهم موسی – شبانی خود می گفت: "کار خداست دیگر، این طرف را سرما زده، و آنطرف را سرما نزده"، و این چنین است که ما هر خوب و بدی را به خدا نسبت می دهیم، در حالی که خدا گویا دستی در کار این دنیا نمی برد، و دنیا بر مدار قانون او می چرخد، بدون این که او دستی در طبیعت ببرد، و جایی را آباد، یا جایی را خراب، فردی را ثروتمند و یا فردی را فقیر کند، جایی را پر بار و جایی را بی بار گرداند و...

آنان که چنین فرهنگی را گسترش می دهند و مثلا اهل تجارت و کسب را "حبیب (دوست) خدا" می دانند، این روزها باید جوابگوی جمله این پیرمرد اهل همدان باشند که کاسب را در این روزگار : "جیب خالی کن خدا" می بیند و می خواند، او از اوضاع گرانی ها در جامعه کاملا ناراضی است، و بخشی از آنرا از چشم اهل کسب می بیند و می گوید : "ایرانی را خدا مغز و تفکر داده است تا بنشینند و فکر کنند که چطور سر همدیگر کلاه بگذارند." نسبت دادن افراد و اعمال به خدا، بلایی است که جان و زندگی بشر را به رنج انداخته است، چرا که در این دنیا عده ایی حتی به نام خدا جنایت هم می کنند، و از بشریت به نمایندگی از او، کشتار و غارت و چپاول می کنند.

کنگاور را به معبد آناهیتا [2] و یا همان ایزد بانوی ناهید خودمان می شناسیم، دومین بنای عظیم ساخته شده از سنگ در ایران، در همین کنگاور قرار دارد، که همان معبدی است که ایرانیان به پاس احترام به ایزدبانوی ناهید ساخته اند، او نماد آب است، آب و آبادانی و زندگی و زندگی بخشی، پیشیانیان ما، آناهیتا را دختر اورمزد، خدای بزرگ و نیرومند می دانستند. او مادر همه دانش هاست، که در فرهنگ شاخه های آرایی هند، این نقش را به "گانش"، خدای پیل تن داده اند، او خدای دانش، یا به زبان سانسکریت"ویگیان" است.

در مفهوم ایزدبانوی آناهیتا دو نماد، همزمان وجود دارد، یکی زن [3] بودن، دیگری آب که هر دو زایش را در خود دارند، آب یک عنصر مقدس، و مورد احترام در سراسر جهان، و به خصوص ایرانیان است، به طوری که زرتشتیان برای نیالودن آب و خاک، که دو عنصر از عناصر چهارگانه مهم و مقدسند، مردگان خود را بر بلنداها می نهادند، تا بخش فاسد شدنی اجساد مردگان شان توسط حیوانات خورده شود، و عناصر ناپاک آن، وارد چرخه آب و خاک نشود، و آنرا آلوده نسازد. آنان آب، باد، آتش و خاک چهار عنصر اصلی جهان، که آب در این بین دومین آفریده در سلسله آفرینش می دانستند.

هرودوت تاریخ نگار یونانی درباره اهمیت آب در نزد مردم ایران می‌گوید: "ایرانیان در میان رود بول نمی‌کنند، در آب تف نمی‌اندازند. در آن دست نمی‌شویند و متحمل هم نمی‌شوند که دیگری آن را به کثافتی آلوده کند. آن‌ها احترام بسیاری از آب منظور می‌دانند."

استرابون نیز می‌گوید، ایرانیان هنگام پرستش آناهیتا این جملات را تکرار می‌کردند:

"می‌ستایم آب را که آفریده اهورا مزدا است. و می ستاییم همه آب‌های پاک را که داده اهورا مزدا است. ستایشگرم آب پاک سود رسان زندگی‌ساز را، ستایشگرم آن اردویسور اناهیته را، آن نگهبان شایسته آب‌های نیالوده گیتی را. همه آب‌های نیاآلود و پاک که از ابرها سرازیر شده و بر سینه زمین همچون رودها، چشمه‌سارها، دریاها و دریاچه‌ها آرام یافته‌اند. آرام در زمین‌های هفت کشور و می‌پیمایند زندگی بالنده را."

ایرانیان در ماه هشتم خود یعنی آبان ماه، به این ایزد نگهبان، آب تقدیم می کرده‌ اند. آناهیتا به پاکی، نیرومندی آزادگی مشهور است. او مظهر بخشندگی و باروری است. ناهید در میان ایزدان بسیار ایرانیان در صدر قرار دارد. زیرا او توسط اهورا مزدا و زرتشت ستایش می‌شود و وظیفه دفاع از زنان و دختران را نیز بر عهده دارد. ناهید تمام نیروهای اهورایی را که در نبرد با دیوان زخمی شده‌اند را، درمان می‌کند؛ برای چنین عنصر ارزشمندی در تفکر ایرانی، در کنگاور معبدی بزرگ ساخته اند، تا به تقدیس آن بپردازند و من عازم دیدار از بازماندگان این معبد هستم.

در یشت 5 یا آبان یشت اوستا این چنین آمده است :

"اهورا مزدا به زرتشت گفت این اردویسوراناهیت را ستایش کن که به همه جا روان است. درمانگر است و ستاینده آیین اهورایی است و شایسته است که در جهان مادی مورد نیایش قرار گیرد، چه نیایش وی، گَله و رَمه را بیفزاید، خواسته ما را برکت دهد و کشور را فراخی و آرامش بخشد.

می ستایم آب را که آفریده اهورا مزداست. ستایش می کنم تو را، اردویسوراناهیتا، می ستایم تو را که نمایانگاه همه آب های پاک و درخشانی، ستایشگرم آب پاک سودرسان زندگی ساز را، ستایشگرم اردویسوراناهیت را، آن نگهبان شایسته آب های نیالوده گیتی را، و آن آب پهنه گستر زمین را که سازنده زندگی است، که چشمه زاینده نیروست از برای تندرستی، که چون فرو ریزد، دیوان را نابود سازد و چون روان شود، ناپاکی ها و آلودگی ها را نیست گرداند.

اینک بستاییم آناهیت را، ایزد بلند پایه شایسته را، که در سپهر جای دارد، که در بستر زمین روان می شود، که نیرو می بخشد تن را و روان را، که جنبش و زندگی می دهد گیتی را، می رویاند گیاه ها و سبزه ها را، بدان گله ها و رمه ها افزایش می یابند، که خواسته مردمان را افزون می گردد، که کشور آبادان و نیرومند می شود.

ای ایزد پاک، ای اناهیتا، سرود می گویم تو را که آفریده اهورایی. پیش کش می سازم شایسته ترین کردارهای بجا آورده شده را و با زبان جان می سرایم این سرود را :  خواهانم آن برترین را، تندرستی و بی آهویی در پیکر را خواستارم، آن چیزها را که به زندگی می بخشند شکوه و آسایش را، که گله و رمه ام انبوه شوند، در خانه و کاشانه ام شادمانی و پرخواستگی ریشه گیرد. فرزندانی زیبا پیکر و نیرومند داشته باشم. و این همه را خواهانم نه برای بیراهگی رفتن و زیان رساندن دیگران؛ خواستارم برای بزرگداشت زندگی و کامیابی درست از این بهتر داده اهورامزدا."

ایرانیان همچون دیگر ملت ها، عمر و سرمایه بسیاری را صرف ساخت معابد و پرستشگاه ها کرده و می کنند، تو گویی گم کرده ایی دارند که در آسمان، و در میان نیروهای آسمانی می جویند، بدین لحاظ همواره توسط فرصت طلبان اهل قدرت و ثروت، در این مسیر غارت شده اند، حجم مناطق، وقت و ثروت هدیه شده به پرستشگاه ها آنقدر زیاد است که در عدد نمی گنجد، و مردمی که در فقر و محرومیت، دست و پا می زنند، ناداشته های خود را به معابد و پرستشگاه ها تقدیم می کنند، تا مورد رحمت نیروهای آسمانی قرار گیرند!

و کسی را منطقی نیست که بگوید، چنین موجود مقدسی که برایش چنین قدرتی هست را، چه نیاز  به چنین ساختمان های پر تشریفاتی، که بلندای آنها از هر زیستگاهی برای انسانِ منظور و مد نظر خالق هم بلندتر و فراختر است، و اگر آن قدرتمند بالانشین را، به سجده گاه هایی این چنینی، و از این دست نیاز بود، چرا خود حتی یکبار هم که شده، به ساخت یکی از آن ها نپرداخت، و ساخت تمام معابد و پرستشگاه های خود را بر گرده بردگان، کارگران، رعیت، مومنین دون نشین و... وا نهاد، و بارش را بر دوش این مردم درمانده نهاده، تا با شکوه بسازند و زندگی ها در پایش تلف کنند؟!

چرا باید زمینیان با جثه های نحیف خود، سنگ های با عظمت کاخ های نیایش و پرستش را بر دوش کشند؟! حقیقت این است که در بازار نیایش، و در صنعت پرستش، که تولیدگر چنین معابدی است، این فرصت طلبان بازار نیایش هستند که بر سر راه ارتباط انسان با عالم والا ایستاده، و از انسان مستاصل در دنیایی از سوال و ابهام، باج و خراج می ستانند و او را به ساخت چنین بناهای با عظمتی مجبور و متقاعد می کنند. به قول شریعتی "آری این چنین است برادر! تو قربانی این بناهای بزرگ برگور شدی و من قربانی این قصرهای عظیم". [4]

از این داستانِ غم انگیز و تکراری، که همواره بر انسان اتفاق می افتد که بگذریم، اینجا پرستشگاه ایرانیان بر معبد بزرگ آناهیتِ بی نقص و پاک است و من نیز بر آفریننده آب های پاک و روان درود می فرستم، و او را، من نیز ستایشگرم، که زندگی را بر این زمین، با آب جاری کرد، و آسایش را با زنانی پاک، بر مردها ارزانی داشت و این دو در ایزدبانوی ناهید، قرار است محقق شود.

هزاران نکته برای اندیشیدن، صدها سوال برای پرسیدن، و یک دنیا ابهام برای روشن شدن و... داشتم، اما معبد ناهید را نیز باید گذاشت، و کرمانشاه بازگشت، آنجاست که باید راه دیگری را جست و برنامه ریزی کرد، در میدان شهر کنگاور، مقابل قصابی های مملو از گوشت های قرمز، پر از لاشه های گوسفند و گاوهای ذبح شده برای خوراک آدمیان، پیر پیروزمندی که از هکمتانه به سوی شهر بیستون و کرمانشاه می تاخت، مرا نیز در سفر بازگشت، با خود برداشت و به سوی مقصد روان کرد،

روز به ساعات پایانی خود نزدیک می شود، دیگر نمی شود از کنگاور به نهاوند رفت، آنجا که آخرین نبرد ملی برای مسدود کردن راه سپاه خلیفه دوم صورت گرفت، این فقره را باید به سفری دیگر سپرد، از دیدار از نهاوند که در همین نزدیکی هاست، و صدای چکاچک شمشیر مهاجمین و مدافعین را، حتی اکنون نیز می توان در اکوی کوه ها شنید، را وا میگذارم تا شنونده پیروزی هایی! باشم که این پیر اهل هکمتانه، از داستان فتح الفتوحش بر ناهید زندگی پسرش، روایت خواهد کرد.

در کنار معبد ناهید من داستان عروسی را شنیدم که زیر دست و پای قانون و بی انصافی های روزگار له شده بود، و اکنون پیروز این میدان، چنان از خوار و ذلیل کردنش با افتخار می گفت، که گاه هوسم می کرد بگویم : بایست! تا پیاده شوم، اما دندان بر جگر نهاده و فشار دادم و حکایت او را تا پایان صبورانه شنیدم.

او از ناهیدوشان روزگار خود عروسی را برای پسرش برگزیده، و او را به عقد فرزندش در آورده بود، و تعداد اندکی نیز از سکه های طلای رایج (به گمانم بین 20 تا 30 سکه)، در قباله این ازدواج ثبت کرد، که در ذمه داماد بود، و قائدتا باید به محض مطالبه، پرداخت می شد؛ حقی قانونی و شرعی که برای هر "ضعیفه ایی" هنگام سپردن او به داماد تعیین می کنند، و به ثبت می رسانند، تا هیچ خلل و حرف و حدیثی در این حق نباشد، و پرداختش واجب و لازم، و مستظهر به قدرت قانون، اجرایی شود، هرچند آنان که از پرداخت این حق، در دل خود معترض و قصد استنکاف دارند، می گویند: "مهریه را کی داده، و کی گرفته؟!" در حالیکه این حقی دادنی و قانونی است، که در ملاعام وجودش را اعلام، و در قانونی ترین متون نوشته و ثبت کرده اند.

پیرمرد گلایه مند از چنین طلبی، از ناحیه عروس کم سن و سال خود، از داستان عصبانیتش از چنین درخواستی گفت، و این که در مواجهه، و در اعتراض به چنین درخواستی، اقدام کرده، و موفق به کسب حکم جدایی و طلاق می گردد، و دختر 17 ساله ایی را با یک کودک حاصل از این ازدواج روانه خانه پدرش می کند، و به قول خودش طبق حکم قاضی، او را "ناشزه" [5] هم اعلام کرده، تا حق ازدواج مجدد هم نداشته باشد، و در انتظار دریافت مهریه خود که سال ها پرداختش به طول خواهد انجامید، پیر شود، تا هر دو یا سه سال (تردید دارم در زمان مقررش)، سکه ایی از مجموع مهریه اش را دریافت دارد، او مفتخر بود که با گرفتن وکیل مجرب، و خرج کردن ها در مسیر دادگاه، کودک حاصل از این ازدواج را نیز "به خیک دختره" انداخته، تا خرج و زحمت نگهداری این کودک نیز به عهده او و خانواده اش باشد!

و من این داستان منزجر کننده را، در مسیر معبد ناهید تا پای کتیبه پیروزمندان بیستون شنیدم، گاه اشک در چشمانم حلقه می زد، که چطور زوج های جوان ما، در این سن و سال، زیر تیغ بُرّان اعتقادات و فرهنگ های منحطی می روند، که اعتقادی به قانونی ندارد، در حالی که آن را می پذیرند، و از همان لحظه پذیرش، به دنبال طرحی هستند تا از تعهد خود شانه خالی کرده، آنرا به انجام نرسانند.  

[1] - ابوعلی حسن بن علی بن اسحاق طوسی شناخته شده به خواجه نظام‌الملک طوسی (۲۸ مهر ۳۹۷ تا ۲۲ مهر ۴۷۱) طوس، کشته شده در صحنه کرمانشاه به دست یک باطنی وزیر نیرومند دو تن از شاهان بزرگ دوره سلجوقیان، آلپ ارسلان و ملکشاه یکم در ایران بود. وی نیرومندترین وزیر در دودمان سلجوقی بود و سلجوقیان نیز در زمان وی به اوج نیرومندی رسیدند. او ۲۹ سال سیاست درونی و بیرونی را رقم می‌زد. وی از بزرگ‌ترین پیشگامان توسعه فرهنگی بعد از ورود اسلام بود و مدارس زیادی به نام نظامیه تأسیس کرد که نظامیه بغداد مهم‌ترین آنها بود. 

[2] - آناهیتا، ناهید یا اَرِدْ ویسورَ اَناهیتا، یکی از ایزدبانوان ایرانی - آریایی است. الهه‌ای که در یشت پنجم اوستا پرستیده و توصیف شده ‌است؛ او توسط اهورامزدا و زرتشت ستایش می‌شود و دارای ارزش و اعتبار بسیاری است. آناهیتا هدایت و نگهبانی تمام آب‌های جهان را به عهده دارد. به خاطر قدرت بسیاری که ناهید داشت، فره زرتشت به او سپرده شد تا از آن محافظت کند. آناهیتا به معنای بی‌آلایش و پاک است؛ الهه‌ای که نطفه مردان و مشیمه (رحم) زنان را پاک می‌کند. آناهیتا تنها متعلق به داخل مرزهای ایران نیست؛ او ورای مرزها پرستندگانی دارد که برایش قربانی می‌کردند، آناهیتا در  بیشاپور، کنگاور، شوش، هگمتانه، اصطخر، آذربایجان و... معبد دارد. و مظهر سه نیروی روحانی، ارتش‌داری و تولید شد.

[3] -  ماکس مولر ‌می گوید: "هیچ ملت کهنه و نوینی نیست که در آن مقام و منزلت زن به ارجمندی مقام و منزلت زنان ایران باستان رسیده باشد."

[4] - "و ناگهان دیدم که در کنار فرعون‌ها و قارون‌ها- که بر بردگیمان می‌خریدند و به بیگاریمان می‌کشیدند- دیگرانی نیز به نام جانشینان این پیامبران سرکشیدند، روحانیان رسمی. از فلسطین گرفته تا ایران، تا مصر، تا چین، تا هر جا که جامعه‌ای و تمدنی هست در کنار این اهرام و این قصرهای بزرگ، برای ساختن معابد، پرشکوه باید سنگ می‌کشیدیم. و بعد، نمایندگان خدا و جانشینان این پیامبران، ما را دستبندی دیگر زدند و به نام زکات غارتی دیگر کردند و به نام جهاد در راه دین، به میدانهایی دیگر فرستادند، تا جایی که ناگزیرمان می‌کردند که در برابر خدایان در مذبح معبدها و در کنار بتها، کودکانمان را قربانی کنیم. نمی‌دانی برادر، که تمامی معبدها انباشته از خون فرزندان معصوم ماست و ما هزاران سال- بدبخت‌تر از تو و سرنوشت تو- گور و قصر و معبد ساختیم و خدایان در کنار فرعون‌ها و در کنار قارون‌ها و نمایندگانشان باز به جانمان افتادند! سه پنجم همه افلاک ایران را موبدان خداوند و اهورا! از ما گرفتند و ما برای آنها رعیت و برده و «سرو» بودیم و چهار پنجم همه زمینهای فرانک را کشیشان خداوند از ما گرفتند. برای معابد بیگاری کردیم و همه خاکهای عظیم رم و معبدهای بزرگ چین را ساختیم و مردیم. پیروزی از آن موبدان و کشیشان و روحانیون ادیان و فرعون‌ها و قارون‌ها بود و من که هزاران سال پیش از تو زیستم و مرگ همه برادران و هم نژادانم را دیدم، احساس کردم که خدایان نیز به بردگان کینه می‌ورزند و دین نیز برای بردگی ما بند دیگری است و موبدان و کشیشان و روحانیون ادیان نیز ابزار دیگری برای تحکیم این قصرها و گورها و توجیه این نظامند."

[5] - با وقوع عقد نکاح، زوجیت میان زن و شوهر ایجاد شده و حقوق و وظایف قانونی آن ها در مقابل یکدیگر برقرار می گردد. این حقوق و وظایف در اکثر موارد، دارای ضمانت اجرای قانونی بوده، بنابراین عدم رعایت آن ها این حق را به طرف مقابل داده که از طریق مجاری قانونی برای احقاق حق خود اقدام نماید. یکی از این تکالیف، تکلیف به تمکین می باشد. بر اساس قانون مدنی ، بعد از عقد نکاح زن موظف است که از شوهر خود تمکین کند . تمکین از همسر دارای دو معنای عام و خاص می باشد . تمکین عام به معنای پذیرش ریاست شوهر در امور کلی زندگی خانوادگی می باشد ؛ اما تمکین خاص را بیشتر در مورد ارتباط زناشویی میان زوجین به کار می برند . به هر حال، تمکین عام و خاص از شوهر به عنوان تکلیفی برای زن شناخته شده و در صورتی که عدم تمکین از سوی زن بدون دلیل قانونی و شرعی باشد، زن عنوان ناشزه خواهد گرفت.

 

همراز شدن با درختان بلوط [1] زاگرس [2] ، گذر و سفری به دل رشته کوه  اسپروچ (نام اوستایی زاگرس)، زمانی برای همنفس شدن با مردان و زنان زاگرس نشین ایران، و شنیدن از دردهاشان، شراکتی با شادی هایشان، چشم اندازی بر زندگی شان، مرحمی بر زخم هایشان همنوایی با نواهای شان، و من در این سرزمین خود را جستجو می کنم، هویتم را، داشته هایم را، از دست رفته هایم را، آنچه را که باید بدان تکیه کنم، آنچه را که باید از خود بِزُدایم، آنچه را که باید کسب کنم، حقیقت زندگی ام، به عنوان یک ایرانی آگاه به ظرف ایران، که باید به عنوان جام زرین حفظ ایرانیان در خود، نگاهبانی شود، تا آشیانه ایی گرم و امن برای پرندگانی آزاد، برخوردار از کرامت انسانی در سرزمینی پر از تمدن و فرهنگ بماند، تا زندگی بر این خاک زرخیز حفظ شود، و طعمه دهان گرگ های درنده و نابودگر انسان، انسانیت، سعادت، خوشبختی، رفاه، سلامت، آزادی، شادی، کرامت انسانی و... نشود.

 با چنین حالیست که چون روی در باختر می کنم، حالی دارم که زبان از توصیف آن کوتاست، آنجا جایی است که وقتی حتی بدان فکر می کنم، تاریخِ امواجِ هجوم هایی ذهنم را به خود مشغول می کند، که همواره زین سوی، بر پیکر زخمی مام میهن، باره ها و بارها حمله آوردند، آنرا در نوردیده، و دشنه آجین کرده، بار بار ما را به داغ های فراوان، و خسارت های پرشمار مبتلا کردند؛

آخرینش را خود در سنین نوجوانی بین سال های 1364 تا 1367 خورشیدی، با چشمان بهت زده و غرق در حیرت خود شاهد بودم، آنگاه که حزب بعث به رهبری صدام حسین، بر ویرانه های تیسپون [3] حکمرانی یافتند، و با همکاری تنگاتنگ لیگ متحدی از کشورهای عربی و غیر عربی، حملاتی خسارتبار و ویرانگر را بر ما ایرانیان تدارک دیدند، و در اندیشه ی تکرار قادسیه ایی دیگر بدین سو تاختند [4] ، و بدین ترتیب سرزمین ما را صحنه جنگی خسارتبار کردند، که هشت سالِ طولانی به درازا کشید، تا نام طولانی ترین جنگ قرن را به خود گیرد، و خسارت صدها هزار کشته، مجروح و اسیر، و هزاران میلیارد دلار ویرانی و چپاول را بر گُرده این مردم سوار کردند.

و من خود شاهد بودم که چگونه جوانان این سرزمین، بر خاکی مبتلا به ظلم و چپاول، زخمی از زخم های بیشمار، در خون خود در می غلطیدند، و من نمی دانم، با چه معیاری این قربانی شدن ها را، در آن روزهای آتش و خون، به همدیگر "تبریک و تهنیت" می گفتیم؟! و با جملاتی شادباش گونه همچون "شهادتت مبارک[5] پرده غفلت، تجاهل و نادیده انگاشتن، بر نحوست مرگ و نیستی و نابودیِ سرمایه های انسانی این کشور می کشیدیم، و بر شرایط سختی که دچارمان کرده بودند، تبریک گویان ظاهر می شدیم،

در حالی که هزاران هزار از ما را چون ساقه های گندم های ایستاده و طلایی، به دهانه ی کمباین های مرگ آفرین می سپردند، و درو می کردند، و از بین می بردند، و به پیش می تاختند تا بیش از پیش ما را بدین سرنوشت مبتلا کنند، حرمت "خون" در این سرزمین و برای این خاک نشینان چنان شکسته شده بود که هر روز تابوت های بیشماری بر شانه های این مردم، از بدن های جنگاوران پیلتنِ تکه تکه شده، تا قبرستان های آباد شده از پیکر جوانان وطن روانه بودند، و کشتن و کشته شدن به ارزش تبدیل شده بود و...، آری بسیاری از ما نحوست آن روزها خسارت و کشتار را دیده ایم، و آرزو می کنم، چنین روزهایی دوباره، حتی بر دشمنان ما نیز تکرار نگردد.

روزهای خون و آتشی که به سان چپاول خزانِ باد پائیزی، بر مال و جان و ناموس ما وزیدن گرفتند، و من امروز درگیر چنین حال و هوایی، روی در باختر سرزمینم می کنم، رو به دروازه هایی که همواره دشمن، از همانجهت بر ما تاخته است، تا آنچه در تاریخ رخ داد و من از آن مطلع شدم، و آنچه خود با چشمان خود دیدم، و انگشت به دهان، هاج واج به نظاره اش نشستم را، به یاد آورم، آنچه را که خود دیده، و آنچه را که شنیده و یا خوانده ام، باز در ذهن خود به تصویر کشیده، بتوانم بفهمم که در کجای تاریخ قرار داریم،

من بر این دروازه حرامیان بسیاری را دیده ام که بر این خاک تاخته اند، چه آن آتن نشینان که با پشت گرمی خدایان جورواجور خود، هوای سرکوب رقیب سرسخت خود را در این سوی خاورزمین در سر می پروراندند، و با معتقدین به مکتب میترایی، مهر و یا پیروان زرتشت بزرگِ معتقد به اهورامزدا ، در کشاکش سرکوب های بی پایان بودند، آنان که جنگ و کشتار به عادت و سرگرمی اشان تبدیل شده بود، تو گویی خداوند انسان های تحت سیطره آنان را برای نبرد و کشتار آفریده است، تا قدرتمداران نقشه جنگ بکشند و رعیت، گاهی گاوآهن بر زمین سفت کشد، و گاهی تیغ بر تن نرم همنوع خود.

ناگفته نماند که این تنها رقبا نبودند که بر ما تاختند، مرز باختر دروازه خروج سربازانی بود که آنان نیز عازم کاری می شدند که رویه روزگار شده بود، روی در تهاجم گذاشتن، آنگاه که جنگاورانی از تیره ی آرتمیس [6] ، آن ایراندخت قهرمان و شجاع، که با فرماندهی کم نظیر خود، ناوگان دریایی ایرانیان را در حمله به آتن [7] راهبری کرد، و پس از تسخیر این شهر رویایی، پیروزمندانه، روی در راه بازگشت به وطن کرد،

و یا آنگاه که امپراتوران روم شرقی، یا همان بیزانس نشینان ساکن در استانبول فعلی، که بر سر قفقاز بارها و بارها با ایرانیان در نبرد و وزن کشی شدند، و آثار شکوهمندی از حضور آنان و ما را در سواحل مدیترانه در شهرهای لبنان و سوریه و اردن و ترکیه کنونی می توان دید.

یا آن روزی که جماعتی در شبه جزیره عربستان، در حاشیه امنی از دور افتادگی و پناه گرفتن در پس شن های صحرا، از کش و قوس نبردهای جاری بین ایرانیان و رومیان در امان ماندند، تیغ خود را به خون همدیگر صیقل دادند، تا در یک بزنگاه تاریخی، و در دوره غفلت و پراکندگی بین بزرگان روزگار، ناگاه صاحب پیامبری همچون محمد پسر عبدالله و آمنه شوند و او با سیاستی کم نظیر، آن جماعت متفرق، متکبر و غرق در جنایات را متحد کند، و زیر یک پرچم گرد آورد، و سیل وار این جنایت پیشگان به سوی سرزمین های آباد ایران و روم سرازیر شدند، آنرا در نوردیده، نظامات برداری بزرگ ایجاد کردند و سلطه و حتی زبان خود را بر تمام، و یا حداقل بر بسیاری از اهالی سرزمین باختر و خاور و شمال و جنوب تحمیل نمایند،

و یا سلطان نشینان اموی و عباسی که تیسپون نشینان را به خاک سیاه نشاندند و بر خرابه هایش بغداد را ساختند و قرن ها اسب قدرت را بر جان و مال و ناموس باختر و خاور و شمال و جنوب تاختند، جانشین آنان باز با نام امپراتوری عثمانی تازش از سر گرفتند و راه تازندگان سابق را ادامه داده، تا این که در این آخرین سال های قرن 19 و ابتدای قرن بیستم، بساط شان برچیده شد، و سرزمین های اشغالی آنان تکه تکه، و بدون نظر داشت به بافت فرهنگی و قومی ساکنانش، همچون گوشتی بدون استخوان، بین دول پیروز از جنگ های جهانی اول و دوم تقسیم شد، و در نتیجه این خونریزی ها و تقسیم غنایم آن، از جمله کُردها که اصیل ترین قوم ایرانی اند، و خود را برای قرن ها میان این کشاکش ها حفظ کرده اند، در بین چندین کشور تقسیم شدند، گروهی در سوریه قرار گرفتند، که حکایت نبرد آنان با داعش مسلکان خونخوار که نظامات برده داری جدید را در قرن بیست و یکم می خواستند توسعه و گسترش دهند را در حماسه کوبانی می توان دید و این آخرین درخشش آنان در مقابل تجاوز بود که آنان این سرود پیروزی را سرائیده و در نبرد نور و تاریکی، باز بر سلطه نور پای فشردند، و تن به بردگی و تجاوز ندادند و شگفتی آفریدند،

گروه بسیاری از کردها در ترکیه کنونی برای بقای زبان و فرهنگ خود با ترک های بازمانده از امپراتوری عثمانی در کش و قوسند، گروهی در عراق و ارمنستان تقسیم شدند، و من امروز به دیدار بخشی از این کردها در کوه های زاگرس خودمان، در کردستان، کرمانشاه و... راهی این منطقه شدم، تا بعد از سال ها با خاطرات تاریخی و عینی و ذهنی ام، دوباره دیداری تازه کنم.

اما کردها چه کسانی اند؟ داستان پیدایش کردها را حکیم توس، فردوسی بزرگ، در داستان خیزش کاوه آهنگر بر ضد سلطه ضحاک به ماردوش که بر ایرانیان چیره گشته بود، و ظلم و جور را به حد اعلای خود رسانده بود، در شاهنامه خود این چنین روایت می کند :

هنگامی که ضحاک برای آرام کردن مارهای روی دوش هایش به پیروی از اهریمن دستور داد تا هر روز دو جوان ایرانی را بکشند و مغز سرهایشان را طعمه مارهایش کنند، در این هنگام دو آشپز ایرانی به نام‌های ارمایل و گرمایل با زیرکی تمام، خود را به دربار ضحاک رساندند و در آشپزخانه اش مشغول بکار شدند. این دو هر روز یکی از دو جوان را که رشید تر و تواناتر از دیگری بود، را رها می‌کردند و مغز سر دومی را با مغز سر گوسفندی در می‌آمیختند و طعمه مارهای ضحاک می‌کردند. تا دست کم یکی از دو قربانی از جوانان وطن را نجات داده باشند. جوانان رشید رهایی یافته به کوه‌ها پناه می‌بردند، و در آن‌جا چوپانی پیشه می‌کردند و پنهانی روزگار می‌گذرانید. فردوسی در این باره می فرماید:

خورشگر بدیشان بزی چند و میش      سپردی و صحرا نهادند پیش         کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد      که ز آباد ناید به دل برش یاد    و طبق تاریخ ثبت شده توسط حکیم توس، افزایش نسل این جوانان خوش نژاد و رشید، حاصل جمعیت "کُرد" را پدید آورد. فردوسی در این داستان از زبان کاوه آهنگر، هنگام قیامش بر ضد ضحاک مار به دوش می‌گوید:

بپویید کاین مهتر آهرمنست       جهان آفرین را به دل دشمن است         همی رفت پیش اندرون مرد گُرد      جهانی برو انجمن شد نه خرد       

آری بعد از سال ها دوری از این سرزمین شگفت انگیز، دوباره فرصت سفری به دل کوه های زاگرس، در استان های کردستان، کرمانشاهان و زنجان بدست داد تا خود را در آینه دل صاف این مردمان ببینم.

[1] - رشته کوه زاگرس که یکی از دو رشته کوه بزرگ میهن مان ایران است که در جهت شمال باختری به جنوب خاوری ایران کشیده شده است و استان های بسیاری در آن قرار دارند، این رشته کوه زیستگاه درختان بلوط است و جنگل های زاگرس در دامنه این کوه ها پوشیده از  بلوط است و به واقع درخت بلوط شناسنامه زاگرس است که بدان زیبایی و عزت داده اند.

[2] - زاگرُس رشته‌کوهی است که از غرب تا جنوب غربی فلات ایران کشیده شده‌است. این رشته‌کوه از کرانه‌های دریاچه وان در جنوب شرقی ترکیه آغاز شده و پس از گذشتن از استان‌های آذربایجان غربی، لرستان، همدان، مرکزی، اصفهان، فارس، کردستان، کرمانشاه، ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری، خوزستان و تا استان‌های کرمان، بوشهر و هرمزگان ادامه می‌یابد. دامنه این رشته‌کوه به شمال عراق و شرق ترکیه نیز امتداد دارد.

[3] - تیسپون یا تیسفون شهری باستانی، واقع در کرانه شرقی رود دجله، در حدود ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی بغداد در کشور عراق امروزی بود. این شهر برای بیش از ششصد سال پایتخت سلطنتی ایران باستان در دوران اشکانیان و ساسانیان بود. تیسفون در دوران اشکانیان به‌عنوان پایتخت غربی ایران در منطقه میانرودان ساخته شد و در دوران ساسانیان ارزش خود را به‌عنوان مرکز نیروی سیاسی و اقتصادی نگه داشت. پس از حمله اعراب به ایران، شهر تیسفون به تاراج رفت و رفته‌رفته متروکه گشت. در اصل شهر تیسفون دارای هفت شهر در خود بود. این شهرها عبارت بودند از: ۱. تیسفون ۲. اسپانبر ۳. وه اندیو خسرو ۴.سلوکیه یا ویه اردشیر ۵. درزنیدان ۶. ساباط یا والاش‌آباد ۷. ماحوزا

[4] - جنگِ ایران و عراق یا جنگِ هشت‌ساله (در ادبیات جمهوری اسلامی جنگِ تحمیلی و دفاعِ مقدّس) و (در منابع عربی و غربی جنگِ اوّلِ خلیج) و در عراق با نام قادسیه صدام از آن یاد می‌شد. طولانی‌ترین جنگ متعارف قرن بیستم میلادی و دوّمین جنگ طولانی این قرن پس از جنگ ویتنام بود که نزدیک به هشت سال به طول انجامید. جنگ در ۳۱ شهریورِ ۱۳۵۹ (۲۲ سپتامبرِ ۱۹۸۰) با حمله هوایی عراق به ده فرودگاه و حمله نیروی زمینی عراق در تمام مرزها به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد. از نظر مقامات عراقی شروع جنگ در ۱۳ شهریور ۱۳۵۹–۴ سپتامبر ۱۹۸۰ و حملات توپخانه سنگین ایران به شهرهای خانقین و مندلی بود. مسئولان ایران بلافاصله جنگ را به یک دوگانه جنگ بین حق و باطل تبدیل کردند و مانند صفویه با افزودن شعائر شیعی به این جنگ خواص یک جنگ مذهبی را دادند. سازمان ملل از شش روز پس از شروع جنگ (۶ مهرماه) قطعنامه‌هایی صادر می‌کرد، سازمان همکاری اسلامی و جنبش عدم تعهد و افراد و سازمان‌های دیگر پیشنهادهای صلح ارائه می‌دادند که همگی توسط عراق پذیرفته می‌شدند ولی مسئولان ایران اعلام می‌کردند که بدون برکناری و مجازات صدام حسین و تأسیس یک حکومت اسلامی در عراق آتش‌بس ممکن نیست.سرانجام یکسال پس از صدور آخرین قطعنامه سازمان ملل در اثر پایان یافتن منابع خود مجبور شدند آن را بپذیرند و تداوم حکومت صدام حسین و تعیین متجاوز پسا آتش‌بس را نیز قبول کردند.

[5] - اعلامیه ترحیم شهدای ما در دوره این جنگ خسارتبار هشت ساله، همواره با تبریک و شادباش گویی به بازماندگان به خاطر شهادت سرباز قهرمانی آغاز می گردید که طعمه مرگ در این جنگ می شدند.

[6] - آرتمیس Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است كه درحدود ۲۴۸۰ سال پیش،فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت كرد و اولین بانویی می باشد كه در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است. در سال ۴۸۴ پیش از میلاد، هنگامی كه فرمان بسیج دریایی برای شركت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست. دراین جنگ كه ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سواره تشكیل می داد و نیروی دریایی ایران شامل ۱۲۰۰ ناو جنگی و ۳۰۰ كشتی ترابری بود.

[7] - آتنی که داستان حکمت و سیاست شهروندانش، جهان دانش، تفکر و تاریخ را هنوز که هنوز است تحت تاثیر خود دارد، و بنیان های حکمت، دمکراسی، جمهوری و... ریشه هایش را در نشست بزرگان حکیم و دانای این شهر می جویند، و ابتدای هر شاخه ی علمی را، حتی علمای دوره ما، در تفکر متفکران این شهر آغاز می کنند، و در ویرانه تاریخ گذشته ایران، ما ایرانیان نیز در دوره نابودی تاریخ مکتوب خود، باید به تاریخ هرودوت آنان مراجعه کنیم تا سیمای گذشته خود را در آینه دشمنان خود بیابیم، ایراندختی به نام آرتیمیس بر چنین شهری سلطه یافت.

 

حسین امیر عبداللهیان (وزیر خارجه در دولت آقای رئیسی): 

"نگرانی‌های حکومت سرپرست (طالبان) برای فراهم آوردن زمینه‌های شرعی لازم برای این امر (اشتغال و تحصیل زنان) قابل درک بوده "

نشست وزاری خارجه در تاشکند ازبکستان در 24 فروردین 1402

جناب امیر عبداللهیان!

جمله دردناک شما در ارتباط با اشتغال و تحصیل بانوان ساکن در خراسان باستان ایران را شندیم، سخنی که قلب هر انسان آزاده ایی را به خشم واداشته، و مملو از درد خواهد کرد، اما شوربختانه وقتی اولویت اول هر مسئولی ایدئولوژی خاصی می شود، نتیجه بهتری از این ایده مندی برون نخواهد تراوید، چنین ایده مندانی دنیا و هموطنان خود را، به پای ایده خود قربانی خواهند کرد.

آقای امیر عبداللهیان! شما اکنون جانشین وزاری قدر قدرت امورخارجه ایی هستید که ایران وجه همت سخن و عمل آنان بود و برای اعتلای ایران و ایرانیان تلاش های تاریخی و به یاد ماندنی کرده اند، شما نیز خود را "وزیر خارجه ایران" احساس، و عمل کنید، ایرانی که لااقل به لحاظ فرهنگی و تاریخی به بزرگی فلات ایران است، فرهنگ و زبانی که از فرای خاور زمین در خُتن (سین کیانگ) آغاز و تا ورای مرمره (مدیترانه) در باختر، حوزه تمدنی خود را گسترش داده است، با ارزش ها، زبان و یا فرهنگ مشترک، که گاه یکسان، این مردم جدا افتاده از مام میهن انتظار حمایت از کشوری را دارند که نام ایران را بر خود یدک می کشد، و خود را میراثدار هزاره ها تمدن و فرهنگ ایرانی می داند.

هرات  آخرین ایرانشهر در خراسان بود که به واسطه توطئه انگلیسی های حاکم در هندوستان در سال ۱۲۷۳ ه‍.ق (۲۳ ژانویه ۱۸۵۷ میلادی)، و البته ناشی از ندانمکاری حاکمان ما، در زمان قاجار از ایران جدا شد، هروی ها از اهالی فرهنگ و صنعت و هنر ایران زمین، و مثل کردها از ایرانی ترین اقوام ایرانی اند، که اکنون این مردم پارسیگوی تحت سلطه قومیتگرایان پشتو زبان، به بندهای سخت و متصلب و خشک طالبانی گرفتار آمده اند، و این باعث شده است که تحت حاکمیت چنین انسان های بی منطق و آزمندی به قدرت، حتی زنان ایرانشهرهای هرات، بلخ، کابل، مزار و... از تحصیل و کار محروم شوند.

شما اگر کاری برای این مردم نگونبخت تحت سلطه طالبانی نمی توانید و یا نمی خواهید بکنید، حداقل بر زخم دردناک و دمل چرکین تحت سلطه عقب مانده ترین انسان های روزگار، که به زور و تعدی به حقوق حقه خود مبتلا شده اند، نمک نپاشید. پیش از شما حاکمیت دولت مقتدر صفوی نیز با تاکید بر ایدئولوژی تشیع، در واگرایی خراسانیان از ایران، و از دست رفتن این سرزمین، و مردم ارزشمند، که مولانای بلخی ما و بسیاری از استوانه های فرهنگ، هنر و ادب پارسی از آنان است، نقش زیادی داشتند و شاید بتوان گفت حاصل آن تاکید بر ایدئولوژی، این جدایی ها، و این آوارگی ها را برای خراسانیان سبب شد، که طعمه ازبکان، روس ها و اینک پشتو زبانانی از این قماش شده اند، که آنان را از حتی زبان بکارگیری زبان پارسی هم ممنوع می کنند، و بر این تجاوزات انگار پایانی نیست.

شما دیگر لازم نیست که این تجاوز آشکار به حقوق زنان و مردان خراسان را که توسط سفاکان طالبانی بر این مردم اعمال می شود را "قابل درک" اعلام کنید.

کمی تاریخ بخوانید جناب امیر عبداللهیان، تا ببنید مبنا قرار دادن ایده ها در عمل و تفکر، چه بلایی بر سر ملت ها مختلف جهان آورده است. بر زخم خراسانیان تحت سلطه طالبان، مرحمی نمی نهید، نمک نیز بر آن نپاشید. درک خود را عوض کنید تا در ادراک شما مانع شدن از تحصیل و کار زنان خراسان، "قابل درک" و توجیه شدنی نباشد. این به انسانیت و ایرانیت نزدیک تر است.

ممنوع کردن تحصیل و اشتغال زنان به هر بهانه ایی ظلمی نابخشودنی است؛ آقای امیرعبداللهیان، این را درک کنید.

 

داستان لوث شده تهدید به بستن تنگه هرمز :

هرمز نام دیگر اهورامزدا و یا همان خدای بی همتای ایرانیان است، که در زبان اوستایی در معنی آفریننده ی نیکی بکار رفته، که در مقابل اهریمن قرار می گیرد که معنی آفریننده ی بدی ها داشته، ایرانیان هزاره هاست که این نام را بر پسران خود می نهند، علاوه بر آن، نام ایرانی ستاره مشتری نیز هرمز می باشد، پیشنیان ما هر روز از روزهای ماه را نامی نهاده بودند، و روز اول هر ماه خورشیدی را نیز با نام خدای خود، هرمز می خواندند، همچنین در برخی از متون پنجشنبه را نیز در تقویم ایرانی هرمز می نامیدند، آنان همین نام بزرگ را بر تنگه ایی نهادند که دریای پارس را به پهنه ی اقیانوس هند متصل می کند.

 تنگه هرمز راهبردی ترین گذرگاه کنونی در منطقه ماست، جایی که ایرانیان نزدیک به 450 کیلومتر، و در واقع طولانی ترین ساحل را با آن دارند (که از مقابل گروک پایین در بندر جاسک تا بندر لنگه را شامل می شود)، ولی این روزها آنقدر از بستن تنگه هرمز به روی دنیا سخن گفته ایم، که دیگر شاید این موضوع لوث شده ترین موضوع، برای خود ما و دیگران شده باشد، و تا هر تنشی با یکی از کشورها و یا بلوکی از کشورها پیدا می کنیم، یکی خودش را جلو انداخته، و تهدید به بستن تنگه به روی دنیا می کند،

اما متاسفانه پیش از عملی کردن این تهدید مکرر، شاید این تنکه به بسته ترین گذرگاه برای کشتی های خود ما تبدیل شده است، چرا که در مقابل هر بندری در سواحل جنوب، این روزها تعداد زیادی از کشتی های خودمان را می توان دید که لنگر انداخته، از جمله در پناه جزایر این تنگه و دیگر بنادر ایران، بیش از کشتی های هر کشور دیگری که انتظار می رود بعد از بستن تنگه هرمز، متوقف شوند، کشتی های کشورمان اکنون به واسطه تحریم های کمرشکن، در امتداد آب های بندر عباس و... ایستاده و در انتظار توافق ایران با جهانند، تا تحریم ها برداشته شده و حرکت از سر گیرند.

 یکی از ملوانان تعریف می کرد که کشتی "سانی" که یکی از دو کشتی مسافربری بزرگ ایران می باشد که از روسیه خریداری شده اند، در جریان بازی های فوتبال جام جهانی قطر قرار بود [1] بین جزایر ایران و قطر مسافر جابجا کند، و توریست ها را به کشورمان منتقل کند که در اثر تحریم ها و اقدامات نابخردانه امنیتی در کشور، از جمله برخوردهای نامناسب امنیتی با مسافران وارده شده به ایران، به خصوص دستگیری توریست پیاده اسپانیایی [2] که از کردستان عراق وارد ایران شد، و از قضا همان روزی وارد سقز شده که مردم این شهر در حال دفن جسد مرحوم مهسا امینی بودند، و این توریست از همه جا بی خبر، مثل هر تازه وارد به هر کشوری که هرچیزی برایش جالب است و از آن عکس می گیرد هم، ظاهرا جوگیر جمعیتی می شود که در شهر بودند و چند عکس از این مراسم گرفت، که متعاقب آن دستگیر، و بازداشت طولانی او، و بازتاب رسانه ایی عجیبی علیه اقدامات امنیتی در ایران ایجاد کرد، و منجر به این شد، که پس چنین حرکات نابخردانه ایی علیه خارجی ها در کشور، حتی یک توریست هم پا به خاک ایران نگذاشت، و ایرانیان هیچ بهره ایی از سفره بزرگ چند میلیارد دلاری توریسم جام جهانی فوتبال قطر نبردند، و رقبای ایران در منطقه دست بالا را در جذب توریست ها داشتند.

در همین چند ماهه گذشته نیز سردبیر روزنامه کیهان که دیگر کسی از حصار آهنینی که او در مجامع قضایی و... برخوردار است و کسی در کشور و جهان از مواضع و موقعیت اش ناآگاه نیست، بارها در هر مساله، کوچک و بزرگی از بستن تنگه هزمز سخن گفت [3] ، مثل آدم های دچار خواب و چرت شده در جلسات، که گاهی در حین جلسه چرتشان پاره می شود و جمله ایی را به تکرار می گویند، و دوباره به خواب و خماری خود باز می گردند، چنین آدم هایی نمی دانند که جلسه مدت هاست که از مبحث مورد نظر آنان گذشته است، و حال آنکه مغز خواب آلوده شان روی مطلبی مانده و گیر کرده، و دنیای اطراف شان از این مباحث عبور کرده اند.  

اکنون با گذر از راهی دراز بین چابهار تا بندرعباس، و از جمله از کناره های قسمت هایی از ساحل تنگه هرمز، در هتل "هما" کنونی و یا همان هتل "گمبرون" سابق آرام گرفتم، هتل زیبایی در راس تنگه هرمز که "رنگ رخساره نشان از حال درون آن دارد"، و مشخص است که این هتل متعلق به بخش خصوصی نیست، شاید هم به زودی در زمره همان املاک خصوصی قرار گیرد که در طرح نابخردانه و مشکوکی موسوم به "مولد سازی" [4]  قرار است به قیمت هایی که از مسیر تشریفات قانونی فروش اموال و املاک دولتی نگذشته، و در پس پرده تعیین قیمت شده، به تملک افراد خاص تعیین شده در پرده های ابهام و ناروشنی و... در آید، و بدین ترتیب دارایی این مردم، به تاراج بدهی و کسر بودجه هایی برود، که دولت ج.ا.ایران در آن غرق شده است.

وقتی به اینگونه مباحث فکر می کنم، یا از کنار هر گوهری از این دست، از اموال عمومی عبور می کنم، تنم بدین خزان پاییزی می لرزد، که به سان خوره ایی به جان اموال عمومی خواهد افتاد، که چند نفر بنشینند، و هزاران میلیارد تومان اموال را بی نظارت عمومی، مطبوعات، کارشناسان، نهادهای ناظر، تشریفات فروش قانونی و... تعیین قیمت و خریدار کنند، و بدون این که کسی از آنها بتواند سوال کند، یا تصمیمات شان را به چالش قانونی و عرفی بکشد، و یا معترض شده و به سیستم ها و قوانین نیم بند موجود بکشاند، یا مجبور شوند چالش های قضایی را به واسطه تصمیمات خود طی کنند، و پاسخگوی خلاف های احتمالی خود شوند، فارغ البال از هر گونه مانعی هر آنچه بخواهند بر سر اموال عمومی خواهند آورد، و شاید شرایط واگذاری "املاک نجومی در شهرداری تهران" و واگذاری های بحث برانگیز ناشی از اصل 44 را تکرار کنند، مثل ماجرای دردناک واگذاری "کارخانه لاستیک سازی دنا" و یا سیستم همراه اول که به قیمت های ناچیز واگذار شدند، که حکایت این فروش اموال عمومی، شهره عام و خاص شده، و به مثالی در این رابطه تبدیل شده اند. در طرح مولد سازی، کاپیتولاسیون [5] یا مصونیت قضایی مشکوکی به عده ایی داده شده که به هر قیمت که خواستند، بهترین ها را به هر کس که اراده ملوکانه اشان قرار گرفت، خواهند فروخت،

چنین سازوکار حراج و فروش های در پس پرده اجناس پر قیمت را، در هیچ بازاری به جز بازار دزدها و راهزنان گردن کلفت نمی توان دید، که حاصل غارت خود در گردنه ها را، در محافلی پشت پرده، بدور از چشم های حسابگر، بدور از چشم زرگران توانا و حریص به گوهرهای ارزشمند، بدور از چشم های بینا و محاسبه گر و قیمتدان و...، نماینده دزدها به هر قیمت که بتواند و بخواهد اموال سرقتی می فروشد، تا هم خود را از شر اجناس دزدی خلاص کرده، و به قول واژه های فرهنگ اقتصادی جدید، در دنیای شفاف کنونی "پولشویی" کند، و رقمی ناچیزی را، برای کالاهای با ارزش دزدی خود دریافت داشته، و به همین مقدار مبلغ به اصلاح پاک و شستشو شده بسنده کرده، تا با خیال راحت، این مبلغ ناچیز را به رگ های اقتصاد مریض جامعه غارت زده خود، تزریق کرده، آنرا در سر سفره ای به ظاهر پاک، با پاکان روزگار خود، بلمبانند و...

اما نه! گویا این هتل دیگر دولتی نیست، اموال حاکمیتی است، و فعلا در این مرحله، این اموال دولتی اند که چوب حراج خورده اند، اموال حاکمیتی را صاحبانی هست که هنوز بدین حد رسوایی از حراج اموال عمومی تن نداده اند، گویا این اموال دولتی است که این چنین بی صاحب دیده شده، و به چنین سرنوشت دردناک و روسوایی مبتلا می شوند،

شایعه فروش ملک ارزشمند و بزرگ "اردوگاه فرهنگی شهید باهنر" [6] در شمال تهران که مربوط به وزارت غریب و بیکس آموزش و پرورش است، مجموعه ایی ارزشمند، که لایق دانش آموزان و آینده سازان این کشور و همچنین خدمتگذاران به قافله دانش در کشور، تا مثل سابق در خدمت سلامتی، شادابی و ارتقا روحی و جسمی آنان مورد استفاده قرار گیرد، وزارت خانه ایی که این روزها دانش آموزش آن، همچون سربازان دوره جنگ خسارتبار هشت ساله با رژیم بعثی صدام، که در عملیات های بدر و خیبر و... مورد حملات شیمیایی قرار گرفتند، هر روزه مظلومانه مورد هجوم سفاکانه کسانی قرار می گیرند، که چشم های امنیتی و اطلاعاتی کشور، ماه هاست از دیدن و رسوایی آنان ناتوانند! صدها مدرسه دخترانه که هزاران دختران مظلوم این مردم در آن مشغول علم آموزی و آینده سازی اند، روزانه مورد هجوم مواد شیمیایی قرار می گیرند و راهی بیمارستان ها می شوند.

و در این سو فروش اموال ارزشمند این وزراتخانه که شایع شده است که این ملک در شمال تهران، به امیر قطر فروخته خواهد شد، تا ننگ فروش خاک وطن به خارجی ها نیز، به پرونده تصمیم سازانی این چنینی ثبت و درج شود، کسانی که انگار می خواهند هیچ لکه ننگی در این دنیا نباشد که در کلکسیون ننگ هایی که بر دامان آنان منتسب می شود، غایب گردد. انسان از شرم آب می شود در حالی که دانش آموزان این وزارتخانه این چنین نابود می شوند، اموالش نیز این چنین، و بدون طی تشریفات معمول فروش اموال و ثروت عمومی، در پس پرده به باد داده خواهد شد.

سوالی که در اینجا پیش می آید اینکه، در زمانیکه حکومت و دولت مستقر از آن شماست، در حالی که همه یکدست با رفقای خود، دولت، مجلس، قوه قضائیه، ضابطان با اسلحه و بدون سلاح، امنیتی و غیر امنیتی، محاسب و ناظر، و تمام تریبون های رسمی و غیر رسمی را در قبضه قدرت یکدست خود دارید، چه لزومی به چنین روشی های بحث برانگیزی در فروش اموال عمومی است؟! کدام چشم را در دستگاه یکدست خود نامحرم بر اعمال خود می بینید؟!

 چرا چنین روندی را که در مسیر قانونی اش، و با طی تشریفات قانونی تعریف شده اش، به راحتی انجام پذیر است، را به این روندها مبتلا می کنید، کاری که با مصالحه خودی های تان انجام شدنی است، از چه کسی واهمه دارید که این چنین خود و کشور را در مظان چنین برداشت هایی قرار می دهید. دولت جوان انقلابی، مجلس جوان انقلابی، مملو از سرداران، قوه قضاییه در خط، نیروهای مسلح تحت فرمان و هماهنگ و... دیگر چه می خواهید داشته باشید که دست به چنین ساز و کارهای شبه انگیزی نزنید؟!

دردها بسیار است و قلب من نیز دیگر تحمل بیش از این ندارد، خود را به ندیدن می زنم، انشاالله که بادمجان است، و موشی در این خورشت انقلاب و کشور نیفتاده است! و فعلا به سفرنامه ام می پردازم.

ساحل متراکم بندر عباس در خیابان آیت الله طالقانی :

به زودی شب می شود و من گرد راه بر زمین نگذاشته، ساحل زیبای مقابل هتل را محل اولین دیدارم از بندرعباس قرار می دهم، در این موقع شب اینجا چنان شلوغ است که انگار اتوبان همت در تهران، به هنگام غروب است که تعداد زیادی یا به سوی کرج می روند و یا از کرج به تهران باز می گردند، و در این گردنه تنگ ساحل گرفتار آمده اند، جمعیت افراد و ماشین هایی که به ساحل آمده اند به حدی است که حتی حرکت پیاده هم در آن مشکل می نماید.

صحنه های شوق و شادی مردم در کنار ساحل، دیدنی است، اما اینجا هر چند قدم ده عدد قلیان آماده سرو، انتظار هموطنانی را می کشد که به دخانیاتی از این نوع گرفتار آمده اند، و زن و مرد، پیر و جوان به آن پُک های دودآلود بلندی می زنند که انگار می خواهند انتقام هر آنچه بر آنان رفته است را از ریه خود بگیرند! و دودش اول چشم و ریه خودشان، و بعد هم چشم و دل انسان های را که از دخانیات پاکند، و حتی از دیدن دخانیات و اهل آن آزرده خاطر می شوند را خواهد فِسُرد.

از جوانی در این ساحل، از علت این همه اقبال به این ماده دُخانی خطرناک پرسیدم، گفت: "مردم تفریح دیگری ندارند، کسی هم نه می تواند و نه باید جلوی آن را بگیرد، مدتی یگان ویژه دور می زد و همه را می شکست ولی حریف نشدند"، زنانی را هم در این ساحل زیبا می توان دید که نان محلی را بر ساج می پزند، و شما می توانید آنرا در همان کنار ساحل داغ داغ نوش جان کنید، نانی محلی با ادویه خاص.

 

انسان های متنعم از دریا، حتی ته سفره خود را هم در دریا نمی تکانند :

شب را به امید فرا رسیدن فردا و دیدار از جزایر تنگه هرمز به خواب می روم، تا صبحگاهان خود را به اسکله شهید حقانی برسانم، و راهی دیدار از جزایر زیبای خلیج فارس شوم، اما پیش از آن، سحرگاهان از اسکله ماهیگیری، و بازار بزرگ ماهی و آبزیان بندر عباس، که متصل به این اسکله است دیدن کردم، بازاری دیدنی و مملو از انواع ماهی های دریا، از ماهی شیر نیزه ایی گرفته، تا کوسه ماهی، تا ماهی تن، شوریده، میگو و... بازاری دیدنی که چشم را به زیبایی ها و تنوع خود جلب می کند.

نکته ی آزار دهند این بازار این است که متصدیان این بازار حتی ضایعات گوشت آبزیان را هم به دریا نمی ریزند، تا خوراک صاحبان اصلی سفره ی دریا، از این ماهی های صید شده از دریا شوند، و آنرا در سطل های زباله ایی در کنار بازار می ریزند که تا فرارسیدن زمان حمل آن توسط شهرداری، متعفن شده و بوی تعفنِ سر و دم و محتویات شکم ماهی های تمیز شده، لذت دیدار از بازار ماهی و اسکله را از تو سلب می کند.

چنین فضای بدبویی را این روزها می توان، در قطعات جدید (328 ، 327 و...) بهشت زهرای تهران هم دید، جایی که مردگان را قبرهای چهارطبقه بلوکی دفن می کنند، و تا این چهار طبقه پر شود، تعفن ناشی از دفن های سابق، از میان درز بلوک های نازک آن بیرون زده، و انسان نمی تواند لحظه ایی در آنجا توقف داشته باشد، و باد موافق مملو از تعفن، تو را با حالت تهوع، مجبور به ترک گورستان می کند؛ بیچاره کارکنان بخش دفن، که باید ساعت ها در این تعفن زندگی و کار کنند، تا مردگان یکی بعد از دیگری بیایند و دفن شوند، و یک روز کاری برایشان به اتمام برسد، و بتوانند این محیط متعفن از بوی اجساد انسان ها را ترک نمایند. ورودی اسکله ماهیگیری بندر عباس درست شبیه قطعات جدید بهشت زهرای تهران، متعفن بود.

اگر مسئول این مجموعه اسکله و بازار بودم، در صورت عدم توان در ساخت کارخانجات تبدیل این ضایعات به خوراک ماهی ها، و بازیافت ضایعات بازار و اسکله ناشی از صید آبزیان، تمام ضایعات این بازار را با قایق به دریا حمل کرده، و در دریا می ریختم، تا لااقل پیش از فاسد شدن، خوراک گرسنگان دریا شود، تا آنها نیز از ریزه های سفره گسترده و بزرگ آدمی از دریا بهره مند شوند، و از آن محروم نمانند، آنان که از گرسنگی به طعمه ایی ناچیز، بر سر قلاب ماهیگیرانی جلب می شوند که شب و روز در این اسکله و...، با قلاب های ریز و درشت، آنان را به دام طعمه های ناچیز خود می اندازند، و شکارشان می کنند.

انسان ها بی وقفه از مزارع بزرگ دریایی منطقه برداشته، ولی در مقابل هیچ کمکی به طبیعت دریایی نمی کنند، حتی دریا را به مازاد غذایی که از سفره آن برداشته کرده اند نیز، میهمان نکرده و از آن نیز محروم کرده اند، این ته سفره ناچیز را هم در دریا نمی تکانند، این در حالی است که از دریا صدها تن ماهی و میگو به سوی انسان ها سرازیر است، ولی از سوی انسان ها این تنها فاضلاب شهری، مواد شوینده شناورها، بطری های پلاستیکی و.. است که نصیب دریا و دریازیان می شود.

 اسکله ماهیگیری بندر عباس، محل پهلوگیری، تعمیر، پشتیبانی و اعزام شناورهای صیادی، و از این نوع شناورها می باشد، روی آبهای اسکله، در اطراف این شناورها می توان گازوئیل، روغن صنعتی و... را دید که بر آب شناور است، و آب و سنگ های موج شکن آنرا آلوده خود کرده است، اما ریختن غذایی که می تواند خوراک ماهی های دریا باشد، در آب این اسکله ممنوع است!

به ماهی فروشی که در همان اسکله، ماهی های خریداری شده توسط مردم را تمیز می کرد، گفتم لااقل محتویات شکم ماهی را برای گرسنگان دریا بریز، گفت : "نمی شود این کار توسط مقامات اسکله ممنوع شده است؟!" حال آنکه با این حجم صید که گفته می شود توسط چینی ها به روش های مدرن، و مثل جاروبرقی در خلیج فارس و... انجام شده است، به حتم گرسنگان زیادی در دریا می توان یافت که حاضرند از دور ریز انسان ها نیز بخورند.

 

سفر دریایی دیدار از جزیره رویایی هرمز :

بعد دیداری سحرگاهی از اسکله ماهیگیری، و بازار ماهی بندرعباس، شال و کلاه کرده برای دیدار از جزیره هرمز، راهی اسکله شهید حقانی در نزدیکی همین اسکله ماهیگیری شدم، صف طولانی از کسانی تشکیل شده بود که برای گرفتن بلیط و سوار شدن بر شناورها، تجمع کرده بودند، دستگاه های اتوماتیکی که وصل به سیستم سجلی کشور است، کار صدور بلیط برای مسافرین خطوط دریایی را به صورت اتوماتیک و توسط خود مسافر انجام می دهند، این دستگاه شماره ملی، تاریخ کامل تولد شما را درخواست می کند، و بعد از تایید هویت، دستگاه ها درخواست هزینه بلیط را کرده و با دریافت آن، بلیط را صادر خواهند کرد، اما امروز انگار سیستم ها هنگ کرده اند، و همه پیام خطا می دادند، عده زیادی برای دریافت بلیط تجمع کرده اند و در میان هیاهوی مراجعین، بالاخره این امکان به کار افتاد، و با پرداخت 89 هزار تومان، بلیط سفر دریایی به جزیره هرمز را کسب نمودم.

اما جمعیت بسیاری مثل من مشتاق دیدار از جزیره هرمز اند، صفی طولانی که 5 اتوبوس دریایی از این صف مسافر برد، تا بعد از حدود یک ساعت و نیم، من نیز موفق شدم سوار یکی از اتوبوس های دریایی این خط به نام "سندباد 10" شده، عازم هرمز شوم، جوانان در این صف سیستم صوتی آورده و با پخش موسیقی شاد گاه رقص و پایکوبی می کنند، که با تذکر کارکنان اسکله مواجهه می شوند؛ بین جزیره هرمز و بندر عباس بسته به نوع شناور و سرعت آن حدود 35 دقیقه، سفر دریایی به طول می انجامد، برای اولین بار بود که پای بر هرمز می نهادم، مقر اصلی اشغالگران پرتغالی، که روزگاری برای بیش از یک قرن جنوب ایران را در اشغال خود داشتند، تا اینکه امامقلی خان (سردار بزرگ صفوی) بساط آنان را از جنوب ایران جمع کرد.

 

ملوانان و شرایط کار در کشتی های باری و مسافربری :

در این مسیر با یک مهندس جوان، شاغل در کشتی های کانتینربر در آب های اقیانوسی، که او نیز با همسر خود، مرا در این مسیر همراهی می کردند، همنشین شدم، جوانی مملو از سرزندگی و امید، که در چشمانش می توانستم آنرا حس کنم، او از مقررات و شرایط سفر دریایی برایم نکته ها گفت؛

از اینکه قوانین دریایی یکی از "جهانی شده" ترین قوانین دنیا هستند، به طوری که یک ملوان ایرانی با همکارانش در کل جهان، از یک نظام قانونی یکسان و بین المللی برخوردارند، به عنوان مثال اگر یک شرکت حمل نقل دولتی و یا خصوصی ایرانی، حق و حقوق کارکنان خود را به درستی نپردازد، ملوانان و کارکنان این کشتی می توانند از گارد دریایی کشورهای مسیر حرکت خود، درخواست کمک کرده، و کشتی را توقیف، تا حق و حقوق خود را از شرکت مذکور استیفا نمایند، و سپس آنرا رفع توقیف نموده و راه خود باز از سر گیرند، اما این را نیز اضافه کرد که ترس از اخراج، در مبدا و توسط شرکت، آنانرا از چنین درخواستی همواره باز می دارد، و معمولا کارکنان دریایی شاغل در جهان سوم، هوس استفاده از چنین ظرفیت حقوقی را نخواهند کرد، اما برای ملوانان دنیا، چنین حقی مسلم و با توجه به سیستم مطبوعات آزاد، و رکن چهارم دمکراسی، که در چنین مواقعی همواره پشتیبان مردم در استیفای حقوق شان هستند، این کار اجرایی و معمول می باشد و شرکت ها جرات نمی کنند کارکنان خود را بجهت تعقیب حق و حقوق خود، مورد بی مهری قرار دهند.

او از سردی آب ها در میانه اقیانوس ها گفت، و اینکه سفرهای آنها طولانی و مملو از استرس است، به عنوان مثال 15 روز بین ایران و چین فاصله دریایی است، و اینکه دوستان و همکاران او در کشتی سانچی نیز بودند، که غرق شدند و تاکنون از آنها خبری نیست و... و از این گفت که گارد ساحلی کشورها، رعایت مقررات دریایی را در محدوده هر کشوری چک می کنند، و کشورها می توانند بار کشتی های عبوری از محدوده خود را بازرسی کنند، و در صورت تخلف مشمول جریمه و یا حکم قضایی نمایند.

او از خطرات موجود در دریا برای کشتی ها گفت، از این که موتور کشتی نباید هرگز خاموش شود، چراکه خاموشی آن خطرات بسیاری را برای کشتی و خدمه آن به وجود خواهد آورد، برغم تصور عام که باید "کشتی ها امواج را بشکافند و پیش روند"، در وضعیت توفان این عمل امکان غرق کشتی را افزایش می دهد، و باید در این مواقع، کشتی را به حالتی قرار داد که امواج از کناره ها به بدنه کشتی اصابت کنند، چرا که روبرو شدن با امواج، احتمال فرو رفتن دماغه کشتی در آب، و غوص کردن و غرق کامل آن، افزایش می یابد،

از مصرف سوخت کشتی ها گفت که مازوت می سوزانند، مثلا یک کشتی ایرانی برای رفت و برگشت از چین نیاز به دو هزار چهارصد تن سوخت دارد، که البته طبق مقررات چینی ها، کشتی ها در ساحل آنها حق استفاده از مازوت را ندارند! و باید از گازوئیل که سوخت تمیزتری است، به عنوان سوخت استفاده کنند، او از جابجایی آب در دریاها گفت که کشتی های خالی معمولا برای حرکت بهتر در آب های آزاد، نیاز به این دارند که برخی از مخازن خود را با آب پر کنند، که خالی کردن این آبها در مناطق ساحلی دیگر کشورها ممنوع است، چرا که چنین جابجایی، احتمال انتقال امراض، یا حیوانات دیگر دریاها، به دریاهای دیگر و... را در پی دارد و تهدیدی برای محیط زیست دریایی آنان محسوب خواهد شد و تغییر اقلیمی آب ممنوع است و...، و لذا این عمل ضد محیط زیستی تلقی و ممنوع شده است، اگرچه کشتی ها از این ممنوعیت، گاه سر باز می زنند، ولی چنانچه این عمل آنان اثبات شود جریمه خواهند شد.

 او در زمینه دریافت مدارک کار در کشتی ها و ملوانی و... عنوان داشت که اگرچه مدارک دانشگاهی در اشتغال در شغل های دریایی مهم است، ولی تمام مدارک باید به تایید کشتیرانی برسد، و لذا اگر به عنوان مثال شما مهندسی برق از دانشگاهی داشته باشید، مجددا باید در امتحان جامع کشتیرانی شرکت کرده، و در صورت کسب نمره لازم در امتحان جامع، و کسب نمره زبان، مدرک شما را خواهند پذیرفت.

این ملوان جوان از شغل حمل و نقل دریایی بعنوان کاری پر از استرس یاد کرد، به عنوان مثال گفت در مواقعی که هوا توفانی است، کشتی ها از طریق هواشناسی بدین امر مطلع می شوند، و در جایی مناسب لنگر می اندازند تا هوا آرام گیرد. سونامی ها باعث مشکل بزرگی برای کشتی ها نمی شوند، اما مهمترین تهدید خاموش شدن موتور کشتی، و سرگردان ماندن آن در آب هاست.

از سیستم دادخواهی یکپارچه جهانی، برای ملوانان و کارکنان کشتی ها در پهنه آب های بین الملل که شنیدم، آرزو کردم روزی جهان قضا و قضات و روند استیفای حقوق انسان ها، در همه موارد به این سیستم یکپارچه دست یابد، تا مجرم در تمام جهان مجرم شناخته شده، و جهان بتواند دادخواه داد انسان هایی شوند که در جستجوی عدالتند، و دادخواهانی که معمولا از سیستم قضایی خود ناامید از دادخواهی اند، هر دادگاهی را که مناسب دادخواهی خود یافتند، بدان مراجعه کرده و انحصار داد و دادخواهی از دست باندهای قدرت خارج شود. با خود گفتم چقدر خوب است که روزی جهان هم به یک چنین سیستم قضایی واحدی، همچون همین مقررات قضایی یکپارچه در پهنه دریاها دست یابد، و در دیگر امور نیز، سیستم قضایی جهانی شود؛

آنگاه پرونده بسیاری از ظلم ها، که در اثر نابودی اصل تفکیک قوا در کشورهای مختلف، انسان را دچار مشکل کرده است، دیگر اتفاق نخواهد افتاد، در بسیاری از کشورها که ایدئولوژی اصل و بنیان حکمرانی است، سیستم قضایی و قانونی نیز در خدمت قدرت ایدئولوژیک در می آیند، و هر آنچه قدرت اراده کند، همان قانون، و همان مبنای حکم قاضی خواهد شد، در چنین سیستم هایی، قاتل سریالی از مرگ می رهد، زیرا از خدمه حضرت قدرت و یا دنبال کننده آرمان او تلقی می شود، و وارد کننده جراحتی ناچیز، به اعدام محکوم و حکم نیز به ساعتی اجرا می شود، چرا که این جراحت را به طرفداران حضرت قدرت وارد کرده است!

 اگر دنیا به یک سیستم قضایی و قانونی مستقل از اراده قدرت، و منطبق با بندهای قانونی مشخص برسد، دیگر شاهد این تبعیض های کلان نخواهیم بود، و اگر دادخواهی در سیستم قضایی خود، به حق خود نتوانست رسید، از سیستم های قضایی پاک تر در دنیا، برای احقاق حقوق خود استفاده کرده، بدان پناه خواهد برد.

 دنیا و انسانیت باید به بلوغ برسد، تا دولت ها این حق را به شهروندان خود بدهند که حق و حقوق خود را هر جا که قاضی و سیستم قضایی عادل تر، منصف تر، کم فساد تر و... یافتند، تعقیب کنند، اما متاسفانه مستبدین استقلال قاضی و سیستم قضایی را نابود شده می خواهند، تا از طریق قدرت قضا، امیال سیاسی و... خود را دنبال کنند، و مخالفان خود را منکوب، و هیچ دادخواهی را در هیچ سطحی، محقق نخواهند خواست، اِلا به اراده آنها.

 

جزیره زیبای هرمز در سایه تسامح و تساهل دیدنی است :

هرمز واقعا دیدنی است، دیدار از هرمز حس خوبی را در دیدار کنندگان ایجاد می کند، وقتی مردم محلی را می بینی که اصالت خود را حفظ کرده اند، خانه ها، خیابان ها و کوچه های آنها رنگ و بوی زمانی را می دهد که یکرنگی ها، محبت ها و ارزش های انسانی، بسیار بیشتر و پررنگ تر از اکنون بود.

 نام هرمز تو را به اعماق تاریخ ایران می برد، نامی باستانی مربوط به هزارهای قبل، که متمدنان این سرزمین بر آن نهاده و تاکنون حفظ شده است، خاک های رنگارنگ این جزیره نقش های رنگی است که بر تاریخ این کشور رفته است، دیوارهای قلعه پرتغالی ها را با خاک سرخ ساخته اند و این نشان از خون هایی دارد که متجاوزین به این خاک، از هموطنان ما بر زمین ریخته اند.

مردمی را در این جزیره می توان دید که رنگارنگ پوشیده اند، یکدستی منحوسی که برخی قصد تحمیل آن را بر دیگر نقاط دارند، در اینجا دیده نمی شود، رنگ لباس ها، نوع پوشش، افراد متفاوت و...، ارکستر رنگارنگی از عقاید و افراد را یکجا می توان به چشم دید، در حالی که مسجد محل خطبه های نماز جمعه اش را می خواند، و مردم مشتاق به خدا و عبادت را، در خود جمع کرده است، بازار هرمز سرمست و سرزنده و پر جمعیت، به کار خود ادامه می دهد و در اینجا شرطه ایی را نمی توان دید که حرام حرام گویان، بازار را برای نماز عده ایی به تعطیلی بکشاند، و تحت عنوان مامور امر به معروف و... جلو انداخته حقوق دیگرانی که اهل چنین عبادتی نیستند را تضییع کند، که برای نماز کار خود را تعطیل کنید!

و یا کسی در این بازار نمی توان دید که به آن نماز گذار بگوید، "بساط عبادت خود را از جامعه جمع کنید، ای اهل ریا!"، در حالی که امام جمعه هرمز در مسجدی که مناره های آن با برج های قلعه پرتغالی های برابری دارد، از حق الناس می گوید، و رعایت حلال و حرام، در عدم تعدی به مال مردم، و این را از بلندگوی مسجد می توان شنید، این توصیه را عملا در خیابان می توان دید، که هر که هر طور که اراده کرده می پوشد، و یا نمی پوشد.

هیچ چادر به سری متعرض بی حجابی نمی شود، و هیچ بی حجابی را ندیدم که متعرض اهل حجاب شوند، اینجا آزادی را می توان به چشم خود دید، نه ماموری، و نه ونی، و نه تحمیل و زورگویی، نه کشف حجاب رضاشاهی و نه گشت ارشاد تحمیل حجاب جمهوری اسلامی، تنوعی زنده از آنچه که در آزادی واقعی می توان یافت، را در خیابان های هرمز این روزها می توان دید، و هرکه بر مرام و رویه خود آزاد است، و آزادی چه زیبا و دلنشین است، که همه با هر عقیده و مرامی، آزاد باشند و به خود اجازه ندهند، متعرض دیگری با سبک خاص زندگی اش شوند، و خدای ناکرده دیگران را در دل خود قضاوت کرده، به معیارها و ارزش های خود کشیده، و سپس محکوم کرده، و خود حکم دهند، و خود حکم از هوای نفس برخاسته اشان را اجرا کنند، کاری که در قتل های سریالی زنان آسیب دیده اجتماعی کرمان و... و اسید پاشی های اصفهان و... دیدیم، که چقدر سفاکانه و غیر قابل دفاع بود.

این زیباترین نوع "کثرت در عین وحدت" بود که من در راسته بین اسکله هرمز تا قلعه پرتغالی ها دیدم، آسایش و امنیتی که در اثر تحمل و مدارا، و تسامح و تساهل بین تمام هموطنان ما، که اینجا در ایران و در سرزمین ما، خود را نشان می داد، و ایرانیان و کلا انسان لایق این آزادی و امنیت خاطر هستند، و حوادث دلخراشی همچون آنچه در اثر عدم تحمل و تحمیل بر انسان ها روا داشته می شود، زیبنده جامعه انسانی نیست، بیشتر شایسته جامعه حیوانات است، که برای خود حیطه و حدود تعیین می کنند، و پای از حدود به در رفتگان را قطع و نابود می کنند، آبروی انسانیت در اثر جنایات ناشی از کشیدن دیگران به محکمه دل خود، و محکومیت آنان با معیارهای اعتقادی خود، و سپس خودسرانه اجرای حکم صادره از دل خود و...، رفته است.

برخی را در جامعه می توان دید که معتقدند حیوانات نیز در محکمه عدل، شاکی خواهند شد که چرا چنین جنایاتی را که در جامعه انسان ها روا داشته می شود را، به ما حیوانات (از جمله گرگ ها، سگ ها و...) نسبت داده اید، ما به مقدار شما انسان ها جنایت پیشه نبوده و نیستیم!

 نگاه کنیم عمل سفاکانی که به مسمومیت دختران دانش آموز در کشور خود ما در این روزها دست می زنند، که نتیجه آن ناامنی محیط تحصیل برای دخترانی است که به خاطر جنسیت خود تنبیه می شوند، امری که در دست انسان نیست تا جنسیت خود را انتخاب کند، یا محرومیت دختران در مُلک خراسان باستان ایران بزرگ تمدنی، که توسط "طالبانِ" سیاهی و ظلم، این روزها آنان را از رفتن به مدرسه و دانشگاه محروم کرده اند،

هیچ حیوانی هم چنین نمی کند که حیوانی دیگر را به خاطر جنسیتش، از مسیر فراگیری باز دارد، آن هم به زور، و ناشی از تحمیل عقایدی پوچ، که پوچ بودن آن بر بسیاری روشن است، و بر بسیاری دیگر در آینده، با رشد فکری اشان، روشن خواهد شد، زمانی که تعصب عقیدتی انحرافی خود را به کناری نهند، و بفهمند که در پس تعطیلی مدارس، برای جماعت مظلوم زنان، جز قدرت، و قدرت طلبی برای مسبتدین مردسالار، چیز دیگری در بر ندارد.

 

هرمز و خاطرات نفوذ و حضور پرتغالی ها در ایران :

بسیاری از آنچه که بر ما ایرانیان رفته است در زمانی صورت گرفت که حاکمان مرکزی ایران خود را گم کردند، و فراموش کردند که باید خادم مُلک و ملت باشند، و ملک و ملت را به مهمیز منویات دل خود کشیدند، و درست در همین دوران ضعف، که جدایی بین مردم و حاکمان اوج گرفت، دست های خارجی وقتشناسی آمدند، و از شکاف بین رهبر و ملت، استفاده کرده و از ما خاک ستاندند؛

ایران در همین دوران است که تسلیم اولین امپراتوری های فرا قاره ایی از سوی اروپا می شود، که پرتغالی ها، آغازگر آن بودند، و با هلندی ها، فرانسوی ها، آلمان ها، بریتانیایی ها و... این نهضت ادامه یافت. از منافع حضور پرتغالی ها و... که بگذریم، که اینان به عنوان یک امپراتوری دریانورد که شرق و غرب عالم را به وسیله کشتی های خود به هم متصل کردند، و متصرفات آنان در سواحل بلند شرقی قاره امریکا و دریاهای اطراف آن، اقیانوس هند و دریاهای اطرافش، و قسمتی از آقیانوس آرام که تا ژاپن و اندونزی این سلطه گسترش یافت، و سواحل ایران و بحرین و عمان نیز به عنوان جزئی از دریاهای متصل به اقیانوس هند را، شامل گردید، که همه این ها در داشتن ساحل با آب های آزاد با هم مشترک بودند، که قاعدتا ایرانیان نیز باید از فرصت استفاده می کردند و فنون دریانوردی و کشتی سازی را در مدت بیش از یک قرن حضور پرتغالی ها (1507 تا 1622) در مناطق دریایی خود، می آموختند و تهدید را به فرصت تبدیل می کردند و...،

سلطه پرتغالی ها بر هرمز از سال 1507 میلادی (یعنی 516 سال پیش) آغاز، و تا سال 1622 میلادی هم به درازا انجامید. [7] قلعه پرتغالی ها در هرمز از بزرگترین سازه های این جزیره می باشد، و هنوز که هنوز است پس از 516 سال، ساختمانی به بزرگی آن در جزیره نمی توان دید، یعنی بالای دست پرتغالی ها به لحاظ ساخت و ساز، هنوز دولتی ایرانی و یا خارجی در هرمز اقدام عمده ایی نکرده است، قلعه پرتغالی ها با سنگ و ساروج، با دیوارهای بلند، مشرف بر دریا و شهر ساخته شده است، این قلعه، بعلاوه قلعه دیگری در قشم، و قلعه دیگری در روستای تاریخی تیس در شهرستان چابهار و...، سلسله ایی از بناهای پشتیبانی نظامی امپراتوری پرتغال بر آب های جنوب ایران و حاشیه شمالی اقیانوس هند بود،

و البته این یک ایرانی بود که همچون دیگر تهاجمات گسترده خارجی به ایران، راهنمای مهاجمین پرتغالی به ایران شد، همچون سازمان مجاهدین خلق ایران به رهبری مسعود رجوی، که هم در بحث اتمی شدن ایران، و هم در خلال جنگ خسارتبار هشت ساله، راهنمای صدام و خارجی ها در غافلگیری ایران، و نیروهای مدافع اش در مقابل خارجی ها شدند.

این خاص آنان نیست، در ورود اعراب به ایران نیز افرادی مثل سلمان فارسی [8] در راهنمایی سپاه اعراب در هجوم به مراکز قدرت ایران، مشاورانی بسیار تاثیر گذار بودند، به طوری که سلمان بعد از پیروزی سپاه اسلام بر ایرانیان، حاکم مدائن [9] گردید، شهری که پایتخت زمستانه آخرین سلسله گسترده ایرانیان، یعنی ساسانی ها بود، که به تیسپون شهرت، و در کناره های بغداد کنونی قرار داشت، که اعراب آن را به مدائن تغییر نام دادند، بهای همکاری سلمان با سپاه اسلام، حاکمیت بر مدائن، بعد از پیروزی آنان بود، که هم اکنون مزار او نیز در همین منطقه قرار دارد.

در حمله پرتغالی ها و تصرف جنوب ایران نیز باز یک ایرانی راهنمای جنگجویان پرتغالی بود، تا به مهاجمان در مقابل هموطنان مدافع سرزیمن خود کمک کند، و همین کمک به بیش از یک قرن سلطه پرتغالی ها بر ساحل جنوب کشور منجر شد، البته ناگفته نماند که هم سلمان فارسی، هم مجاهدین خلق و لابد این ایرانی راهنمای سپاه دریایی پرتغالی ها و... از کسانی بودند که سهم خود را در قدرت، در ایران از دست داده بودند، و شاید در مسیر انتقام، دست به این اقدامات ضد ملی زدند.

که قضاوت درستی و نادرستی عمل آنها را به خوانندگان واگذار می کنم، و آنانرا با افکار متفاوتی که دارند، به خودشان می سپارم، چراکه بعضی به این کمکیاران ایرانی خارجی ها در تهاجم به ایران به خاطر حکومت های حاکم بر ایران، حق می دهند و بعضی آنها را خائن می دانند. [10] به هرحال امام قلی خان، سپهبد سپاه صفوی بساط پرتغالی ها را پس از 115 سال سلطه بر خلیج فارس، از سواحل ایران جمع کرد.

متاسفانه تاریخ دردناک نفوذ خارجی در کشور ما تمامی ندارد، و در حالی که سخن از استقلال در کنار آزادی و جمهوری بعد از پیروزی انقلاب 1357 بود، و تا سال ها هم بر این روند مقاومت کردیم، اما امروز سردی زمستانی که بر ایران، ناشی از نفوذ روسیه منتج خواهد شد را، می توان با پوست و استخوان خود حس کرد، در زمانی که این نفوذ آنچنان توسط خود ما ایرانیان گسترش و عمق یافته است، که در کنار آنان در تجاوز آشکار شان به اوکراین، شریک جرمِ توسعه طلب و مستبدی مثل پوتین شده ایم،

و البته در نزد جهانیان علی الابد در این پرونده محکوم خواهیم شد، و باعث تاسف است که کسانی حتی آرمان های اولیه این انقلاب را هم استحاله و تفسیر به رای خود کردند، تا ما را از شعار اولیه "نه شرقی و نه غربی" در ذیل شعار نگاه به شرق، به "فقط شرق"، و "نبرد بی پایان با غرب" گرفتار کردند، که حاصل آن نابودی امکانات، و ثروت کشور، و فرسودن ایران و ایرانیان، و آماده شدن برای دوره ایی از رقابت دوباره غرب و شرق در ایران، که نتیجه آنرا پهلوی ها پیش از این دیده اند، آنچه که در خلال جنگ جهانی دوم بر سر ما و ایران آمد، و انگلیسی ها از جنوب و روس ها از شمال، ایران را اشغال کردند، این یکی از نتایج قابل پیش بینی در آینده این سرزمین بلازده است، که در کش و قوس رقابت های غرب و شرق احتمال وقوع آن بسیار است، و کسانی به خود اجازه می دهند ایران را به قمار این درگیری ببرند، نیز مقصرند و در آخر کسانی از این دست خواهند گفت که "خودم کردم که لعنت بر خودم باد".

قلعه پرتغالی ها در جزیره هرمز، در نزدیکی بندرعباس، و در کنار قشم بزرگ، تامل برانگیز است، جایی که برای خود علاوه بر محل استقرار نظامی، کلیسا، زندان، انبارهای بزرگ و مستحکم آذوقه و سلاح و... داشتند، و گیوتینی که مخالفین خود را گردن بزنند.

بر برج بزرگ این قلعه که قرار بگیری، حتی در این زمان که بسیاری از دیوارهای این قلعه بزرگ فرو ریخته است، سلطه خود را بر شهر و دریا حس خواهی کرد، و لابد پرتغالی ها هم چنین احساسی مثل من داشتند، که حاکم علی الابد این ملک خواهند بود، و قدرتمندان بی خود به قدرت شان غره می شوند، چرا که این میزان زمان سلطه، در تاریخ ملت ها، به خصوص تاریخ بیش از 7 هزار ساله تمدن سازی مردم ایران، مثل یک چشم بر هم زدن بیش است،

مثل این که مگسی بر صورتی بنشیند و با تکان دستی مجبور به برخاستن شود، و تنها از آن واقعه، جز رسوایی برای مگس باقی نخواهد ماند. این تنها خوبی هاست که ماندگارند، و زشتی ها هرچه بزرگ باشند، درخششی در تاریخ نخواهند داشت، بلکه لعن و نفرین تاریخی را برای سازندگان آن شرایط، به همراه خواهد آورد.

 

سفر از هرمز به قشم :

از هرمز به جز جرعه ایی ننوشیده، اشتیاق دیدار از قشم، مرا طعمه قایقی ساخت که سریع و پرتوان، آماده انتقالم به قشم بود، جزیره ایی بزرگ با 138 کیلومتر طول و در بیشترین عرض، 25 کیلومتر و در اکثر جاها بین 9 تا 8 کیلومتر عرض دارد، این جزیره بزرگ در میانه تنگه هرمز، این روزها دوره شکوفایی خود را باز می یابد، و با نزدیک به 12 شهر و شهرستان و روستاهای بیشمارش، که دیدار از آن، خود حداقل به ده روز وقت نیاز دارد، تا در قشم ماند و دید، در حالی که دلم را در هرمز جا گذاشتم، وسوسه فرزندان قایقداری که در هرمز مرا به حرکت فوری به سوی قشم می خواندند، طعمه همراهی آنان شدم، و سیر ننوشیده از این جام پر از شراب ناب، مرا از هرمز جدا کردند و به سرعت به سوی قشم حرکتم دادند،

 در حالی که برای عظمت خلیج فارس کلاه از سر برداشته، و زلف های خود را به باد دریا سپرده بودم، با سرعتی تمام از میان ده ها کشتی بزرگ، که در آب های آرام بین جزایر قشم، هرمز، لارک پناه گرفته بوده، و لنگر انداخته اند، به امید روزی که دریای توفانی بین ایران و غرب ساکت شود، و کار و بار از سر گیرند، از میان آنها زیکزاک به سمت دماغه قشم تاختیم،

همچنان که روزگاری پرتغالی ها بین قشم و هرمز می تاختند، قایقران سیاهچرده ما، با دو فرزندش که در این سرویس دریایی با شادی تمام، و لبخندی پایان ناپذیر، من و خانواده ایی دیگر را میزبانی می کردند که شامل یک زن و مرد ایرانی، با دو پسر و دو دخترشان، در این سفر همراه هم شدیم، و به زودی به ساحل قشم نزول اجلال فرمودیم و به فوریت، از بین اتومبیل های منتظر به خدمت، یکی را کرایه کرده، تا مرا به جزیره ناز، دره ستاره ها، و سپس سیتی سنتر، و قلعه پرتغالی ها و سپس اسکله شهید ذاکری، و بازگشت به بندرعباس، ببرد؛ مسافری که هتل می گیرد، خود اسیر هتل شده، و هرجا که باشد، حتی در میانه بهشت، باید آنرا وانهاده، و به اسارتگاه خود باز گردد، سلولی در هتل هما، زندان خود خواسته من در بندرعباس بود، و باید قبل از تعطیلی سفرهای دریایی، با استفاده از اتوبوس های دریایی بین قشم و بندرعباس، خود را به بندر می رساندم.

قشمِ بزرگ دیدنی های زیادی دارد، از مراکز خرید گرفته تا طبیعت دیدنی آن، اولین مقصد گردشگری من غارهای خُربَز یا خُربس بوده است که احتمالا نام بوته ایی است، اما این محدوده تاریخی که مربوط به پیش از اسلام می باشد، این روزها تعطیل است، چرا که احتمال ریزش آن می رود. غارهایی در دل صخره های بلند، که بعضی دسکند و برخی طبیعی اند، ظاهرا پرتغالی ها هم برای جلوگیری از سرایت رطوبت به مهمات و باروت خود، آنرا در این غارها نگه می داشتند.

ژئوسایت طبیعی "دره ستارگان" دومین مقصد دیدارم از قشم بود که در زبان محلی به آن "استاله کفته" می گویند، که در واقع در اثر فرسایش ناشی از باران، و آب های جاری ساخته شده اند، که بر صخره های سفت و شل دره، اشکالی دیدنی رقم زده اند. لایه های سفت زمین که لایه های سست را در زیر خود محافظت می کنند، با تخریب مواجهه شده و با تخریب این لایه سفت، لایه های سست زیرین، تخریب بیش از حدی را به خود می بینند، و این چنین لایه های سفت، بر برج های بلندی از لایه های سست، باقی می مانند و دره ستارگان شکل می گیرد.

این دره در کنار روستای "برکه خلف" قرار دارد که یکبار به عنوان تمیزترین روستای ایران شناخته شده است. مردم روستا هم شتر دارند و هم حیوانات دیگر، ولی شورای روستا آنجا را چنان تمیز نگه داشته است، که به تمیزترین روستای ایران شهرت گرفته و مدال دریافت داشته است.

مردم قشم به ماهیگیری مشغولند، شیوه ماهیگیری آنها به این صورت است که تورهایی را در دریا تعبیه می کنند، از آنجا که ماهی ها در دریا به صورت گله ایی حرکت می کنند، یک روز ممکن است گله بزرگی به دام افتند که آن روز ماهی در جزیره فراوان خواهد بود، و شاید هم نیفتند که ماهی کم می شود و قیمت ها افزایش می یابد و گاه تا سه برابر بالا می رود.

آب خوردن در این منطقه از طریق آب شیرینکن ها تامین می شود، راننده تاکسی ام می گفت می دانی چرا در این جزیره این هم مسجد دیده می شود، گفتم نه، گفت مردم قشم بیشتر اهل سنت هستند و به نماز اهمیت می دهند، وقت نماز که بشود، کار را تعطیل می کنند و به نماز می پردازند. البته جمعیت مهاجرین به قشم افزایش یافته، و آنرا اکنون به یک جامعه چند فرهنگی تبدیل کرده است.

سومین مکان دیدنی تور من، جزیره ناز بود، در اثر جزر و مد دریا، ارتباط این جزیره با خشکی اصلی به راحتی قطع و وصل می شود، و البته به قول محلی ها جزایر با هم دوست هستند و از زیر آب با هم دست داده، و ارتباط دارند، ساحل آن دیدنی است، میوه های استوایی را در اینجا می فروشند، ولی به قیمت های نجومی، راننده حامل من از سرعت زیاد برخی از مسافرین به جزیره قشم که از داخل ایران به این منطقه می آیند، شکایت داشت، و می گفت : "این ها نمی دانند که اگر در اینجا اتفاقی برای آنها بیفتد، جنازه اشان را با خرج کردن 20 میلیون تومان هم نمی توانند به شهر خود ببرند، چرا که هواپیما 5 برابر یک مسافر معمولی، برای حمل یک جنازه، از صاحبان جنازه طلب کرایه خواهد کرد، این تازه به غیر گرفتاری هایی است که تشریفات حمل آن را باید انجام دهند."

نزدیکترین مسیر به کشور عمان در اینجاست، که مردم به صورت قاچاق می روند و در بازارچه لب ساحل در عمان خرید می کنند و هوا که تاریک شد، بر می گردند، دولت عمان برای آمدن این افراد، بدون طی تشریفات قانونیِ رفتن به کشورهای دیگر، مشکلی ایجاد نمی کند و بلکه تسهیل هم می نماید، و بومی ها از این مسیر به عمان می روند، و خرید کرده و باز می گردند، در بازگشت اگر با گشتی های ایرانی برخورد نکنند، به سلامت وسایلی را که خریده را به کشور می آورند، در غیر این صورت ممکن است کالاهای آنان توقیف شود.

بعد از دیدار مختصری از سیتی سنتر که بازار بسیار بزرگ و مدرنی در کیش می باشد، سری هم به قلعه پرتغالی ها در قشم زدم، و به فوریت خود را به اتوبوس دریایی "هرمز پیشرو" رساندم تا با گرمی استقبال کاپیتان و مهمانداران کشتی های بین قشم و هرمز و بندرعباس عازم مقصد شوم، اینجا متفاوت از کشتی رانی بین بوشهر به خارک، کشتی داران با مسافران به مدارا برخورد کرده و استقبال بسیار خوبی از آنان انجام می دهند، کاپیتان به مسافران خوش آمد می گوید و... در میان راه با خود فکر می کردم که فردا باز گردم و قشم را بهتر ببینم.

همینطور هم شد، اینبار مستقیم به قشم بازگشتم، و ابتدا سعی داشتم جزایر لارک و هنگام را ببینم که به علت تلاطم دریا این امر نیز میسر نگردید، لذا به شهرستان درگهان رفته و از بازار آنجا لذت بردم، پرس و جوها برای سفر به این دو جزیره دیگر مفید فایده نبود، ناچار به بندر عباس بازگشته از بازار سنتی این شهر و معبد هندوان و... بازدیدی داشتم، و روز خود را غروب کردم، گفتم شاید روز دیگری سفر به جزایر هنگام و لارک در میانه تنگه هرمز میسر گردد، ولی بادهای تند، امواج بزرگ، حتی سفر به هرمز، و قشم را هم تحت تاثیر خود داشتند،

لذا به اجبار آهنگ بازگشت به تهران کردم و بعد از یک تاخیر چند ساعته، هواپیمایی آسمان که مدیرانش در پاسخ اعتراض معترضین به این تاخیر می گفتند قوانین ایکائو برای تامین جا برای مسافر با تاخیر مواجهه شده، بر شرکت ایشان ساری و جاری نیست، و از خود سلب مسئولیت می کردند، و ساعت ها تاخیر را جوابگو نبودند، اما بالاخره هواپیمای این شرکت از تهران آمد و ما را از این شهر بزرگ باز گرداند. و این چنین سفرم به بندرعباس پایان یافت.  

 

[1] - کشتی «سانی» در خدمت مسافران جام‌جهانی قطر خرداد 01, 1401 10:05 Asia/Tehran [Updated: اسفند 16, 1401 14:17 Asia/Tehran]

کیش- ایران‌پرس: با توافق ایران و قطر قرار است همه ظرفیت‌های رفاهی اعم از هتل‌ها و اقامت‌گاه‌های گردشگری و نیز امکانات دریایی در استان هرمزگان در روزهای جام جهانی 2022 قطر در اختیار مسافران قرار گیرید و حتی خط دریایی از ایران به قطر هم برقرار شود. علی‌اکبر صفایی، مدیرعامل سازمان بنادر و دریانوردی ایران اخیرا در گفت وگو با خبرگزاری ایران‌پرس در بندرعباس گفت: تمرکز پشتیبانی ایران از جام‌جهانی فوتبال در قطر، جزیره کیش است که امکانات بسیار خوبی دارد.  یکی از امکانات دریایی ایران در جزیره کیش استان هرمزگان، کشتی مسافری و گردشگری «سانی» است و این کشتی با ظرفیت‌های قابل قبول آماده خدمت‌رسانی به مسافران جام جهانی 2022 در قطر است. برخی مسئولان بنادر و دریانوردی استان هرمزگان روز شنبه از کشتی مسافری «سانی» درچارچوب تفاهم‌نامه همکاری‌ مشترک ایران و قطر برای ارائه خدمات گردشکری دریایی هنگام جام‌جهانی 2022 در جزیره کیش بازدید کردند.  کشتی «سانی» یکی از بزرگترین کشتی‌های مسافری منطقه غرب آسیاست که 176 متر طول و 23 متر عرض دارد. این کشتی امکان انجام دریانوردی در ایمن‌ترین شرایط در اقیانوس‌ها را بدون محدودیت داراست.  کشتی مسافری و گردشگری «سانی» در مجموع حدود 420 تخت دارد و این کشتی می‌تواند در مجموع 400 مسافر و خدمه را جابه‌جا کند. کشتی مسافری و گردشگری «سانی» همچنین دارای امکانات مختلف از جمله رستوران 300 نفره، سینما، سالن ورزشی، بازی‌های کامپیوتری، فروشگاه و کلینیک پزشکی پیشرفته است. فاصله جزیره کیش در استان هرمزگان تا قطر 270 کیلومتر است که مدت زمان مسافرت هوایی از این جزیره زیبای ایرانی تا دوحه، پایتخت قطر، حدود 40 دقیقه و مسافرت‌دریایی پنج تا شش ساعت است.

[2] - سانتیاگو سانچز، راه‌پیمای با تجربه، چترباز سابق و طرفدار دو آتشه فوتبال که به مناسبت آغاز جام جهانی قطر از شهر مادرید کشورش عازم شده بود، پس از ورود از سمت مرز شمالغربی ایران در یکم اکتبر ناپدید شده است. به گزارش آسوشیتدپرس، سانچز پس از عبور از 15 کشور وارد عراق شده و تمامی لحظات جالب از سفر خود را طی نه ماه گذشته در حساب کاربری اینستاگرامش به اشتراک گذشته است، اما این روند پس از ورود به ایران در یکم اکتبر متوقف شده است. به گفته خانواده وی حساب وی در اپلیکیشن «واتساپ» نیز دقیقا در همان روز متوقف شده و به روز رسانی نشده است.

[3] - 22/9/1401 (حسین شریعتمداری: در یادداشتی تحت عنوان "مگر ما ملت امام حسین نیستیم؟" پس تنگه هرمز را ببندیم و کشتی ها را مصادره کنیم)

17/10/1401 به گزارش سایت دیده‌بان ایران؛ حسین شریعتمداری با نگارش مطلبی تحت عنوان «تنگنای دشمن در این تنگه است» " از بستن تنگه هرمز به روی نفتکش‌ها و کشتی‌های تجاری کشورهای یاد‌شده به عنوان یکی از اهرم‌های قدرتمند و پشیمان‌کننده نام برد.

و...

[4] - هیئت عالی مولدسازی دارایی‌های دولت، هیات عالی در جمهوری اسلامی ایران است که درباره فروش اموال غیرمنقول دولت ایران و نهادهای وابسته به دولت همانند بانک‌ها تصمیم‌گیری می‌کند. دبیرخانه و مجری مصوبات این هیئت، وزارت امور اقتصادی و دارایی است که اختیار آن اکنون به سازمان خصوصی‌سازی تفویض شده‌است. بنابر این طرح هیاتی هفت نفره که از مصونیت قضایی برخوردار است، بدون تشریفات قانونی که مجلس ایران برای خصوصی‌سازی وضع کرده بود، اموال غیرمنقول دولت ایران را میفروشد.دولت سید ابراهیم رئیسی قرار است ۱۰۸ هزار میلیارد تومان از اموال دولتی را برای رفع بخشی از کسری بودجه ۱۴۰۲ بفروشد. تمامی دستگاه‌های متولی اموال مکلف به اجرای مصوبات این هیئت هستند و برای کسانی که از اجرای دستورات این هیئت سر باز بزنند مجازات تعیین می‌شود.

[5] - کاپیتولاسیون به معنای عهدنامه و قرارداد، پیمانی است بین کشور میزبان و بیگانه، برای سپردن حق رسیدگی قضایی به جرایم اتباع خارجی به نماینده کشور خارجی و در حقوق بین‌المللی به معنای هرگونه توافق‌نامه‌ای است که در آن، کشوری به کشور دیگر مجوز می‌دهد که از قوانین قضایی خود برای اتباع خود که در داخل مرزهای کشور میزبان زندگی می‌کنند استفاده کند و کشور میزبان حق رسیدگی قضایی اتباع خارجی را ندارد. مفهوم عام حقوقی کاپیتولاسیون عبارت است از: پیمان‌هایی که حقوق قضاوت کنسولی و حقوق برون مرزی را به کشور دیگری در قلمرو حاکمیت ملی کشور میزبان اعطا می‌کند. کاپیتولاسیون ریشه در استعمار دارد و کشورهای استعمارگر، این قانون را به کشورهای ضعیف تحت سلطه تحمیل می‌کردند.

[6] - باغ منظریه در سال ۱۲۶۰ در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار توسط سلطان مراد میرزا معروف به حسام‌السلطنه که یکی از امرای ارتش بود ایجاد شد. نام منظریه در آن زمان حسام آباد بود. در آن هنگام حسام السلطنه شروع به بنای ساختمانی کرد که اکنون به نام عمارت مرکزی معروف است ولی قبل از اتمام آن این محل توسط کامران میرزا برادر مظفرالدین شاه خریداری شد. سپس محمد علیشاه منظریه را به مبلغ ۲۵ هزار تومان از کامران‌میرزا خرید و آن را جزو املاک سلطنتی قرار داد. در زمان احمدشاه منظریه به آقای شعبانعلی قراگزلو معروف به باغبانباشی اجاره داده شد (که او سرباغبان منظریه بوده و تا سال ۱۳۵۲ فعالیت باغبانی رازیر نظر داشت). در سال ۱۳۰۰ منظریه جزو املاک وزارت دارایی درآمد. در اوایل سلطنت رضاشاه مجدداً باغ منظریه جزو املاک سلطنتی شد. این مکان هم‌اکنون با نام اردوگاه شهید باهنر در اختیار آموزش و پرورش است.

[7] - ۲۱ آوریل سال ۱۶۲۲ سپاه ایران جزیره هرمز را از بزرگترین امپراتور قرن باز پس گرفت و جایگاه خود را در جهان در فهرست ابرقدرتهای قرن شانزدهم ثبت کرد. انگلیسی‌ها نیز چهار کشتی خود را با خدمه فنی در اختیار ارتش امام قلی خان گذاشتند. آلبوکرک (پرتغالی) اعتقاد داشت هرکشوری که سه نقطه مالاگا، عدن و هرمز را در اختیار داشته باشد بر تجارت دنیا حاکم خواهد بود. اهمیت هرمز آنقدر بود که استعمارگران انگلیسی را نیز به طمع انداخته بود. سپاه ایران به دلیل شکایت‌های ایرانیان گمبرون قصد تنبیه پرتغالی‌ها در خلیج فارس کرد و نه تنها جزیره هرمز را آزاد ساخت بلکه پرتغالیها را تا مومباسا در کنیا مجبور به عقب‌نشینی کرد. و این مقدمه‌ای برای شکست‌های پی در پی پرتغال در شرق آفریقا شد و با حمایت شاه ایران، امام مسقط موفق شد قلعه عظیم مومباسا را در جنگ خونینی که به جنگ صلیبی مومباسا معروف است را تصرف کند. ایران تا سال ۱۸۲۰ پرچمدار تمام خلیج پارس و دریای عمان و بحر فارس شد. انگلیس که از شکست پرتغال خرسند بودند و به قدرت ایران اعتراف داشتند و ایران را تنها رقیب قدرتمند عثمانی ها می‌دانستند. حتی در عهدنامه مجمل ۱۸۰۹ و عهدنامه مفصل ۱۸۱۲ مجمل و مفصل زمانی که انگلیس به عنوان ابرقدرت جهان ظهور می‌کرد حاکمیت ایران را بر کل خلیج فارس به رسمیت شناخت.

[8] - سلمان فارسی (پیش از مسلمان شدن: روزبه (۵۶۸–۶۵۳ میلادی) صحابی ایرانی بود که محمد او را از خود (اهل بیت) خواند و به سلمان محمدی شهرت یافت. در روزی که قریش نیروهایش را نزدیک مدینه گردآورد تا بر مسلمانان حمله بَرَد (غزوه خندق)، او پیشنهاد داد تا خندقی ژرف پیرامون مدینه حفر گردد تا از آن پاسبانی شود. سلمان فارسی نزد تمامی مذاهب اسلام به‌ویژه سنّی به عنوان اولین شخص ارکان اربعه گرامی داشته می‌شود و برای او جایگاهی والا در نظر دارند. او با این که پسر یکی از دهقانان ایران بود،[۴] زرتشتی باقی نماند و سال‌ها به سرزمین‌های گوناگون سفر کرد که در همین سفرها در سرزمینی به بردگی درآمد و سپس محمد او را خرید.[۴] سلمان فارسی که خرد و دانش‌های ایرانیان و مسیحیان را می‌دانست از مشاوران محمد، از جمله طراح اصلی حفر خندق در جنگ خندق بوده‌است. او در سال‌های پایانی زندگی خود استاندار (والی) مدائن گردید. برای سلمان پارسی پیش از مسلمان شدن نام‌های مختلفی را نوشته‌اند. طبری و ابونعمیم اصفهانی نام وی را مابه نوشته‌اند، ابن بابویه روزبه و بلعمی فیروزان نوشته‌است. طبری و ابن عساکر نام پدر سلمان را بوذخشان و ابونعیم اصفهانی بدخشان و ابن بابویه خشبوذان نوشته‌است. سلمان فارسی در مسجدی در روستای سلمان پاک در منطقه مدائن، تقریباً در ۳۲ کیلومتری (۲۰ مایلی) جنوب شرقی بغداد مدفون شده است.

[9] - مدائن چنانچه تاریخ‌نویسان اسلام یاد کرده‌اند، از هفت شهر به نام‌های مشخص که در تلفظ آن‌ها اختلاف وجود دارد، تشکیل می‌شده‌است. گویا پنج شهر آن در زمان یعقوبی (سده ۳ق) وجود داشته که از این قرار بوده: شهر کهنه یعنی تیسفون و یک میل در جنوب آن اسبانبر و مجاور آن رومیه، هر سه در جانب خاوری دجله و در جانب دیگر بهرسیر که ریشهٔ آن اردشیر است و یک فرسخ زیر آن ساباط که به گفتهٔ یاقوت حموی، ایرانیان آن را بلاس‌آباد می‌نامیدند.

پیش از روی کار آمدن شاهنشاهان اشکانی، سلوکیان در طرف راست رود دجله شهری ساخته بودند که آن را سلوکیه نام نهاده بودند. در زمان نخستین پادشاهان اشکانی، وقتی باقیمانده‌های یادگارهای اسکندر مقدونی به‌کلی از مرزهای ایران بیرون رانده شد، شهر سلوکیه به صورت نیمه ویرانه‌ای بود. شاهنشاهان اشکانی در طرف چپ رودخانه دست به احداث ساختمان‌های جدیدی زدند و تا اواخر دوران ساسانی ایجاد این ساختمان‌ها در دوطرف رود دجله ادامه یافت. به طوری که وقتی اعراب بر ایران مستولی شدند در این مکان هفت شهر وجود داشت و به همین سبب آن را مداین یعنی مدینه‌ها، شهرها، نام نهادند. چهل کیلومتر پایین‌تر از تیسفون خلفای عباسی شهر بغداد را که به مفهوم بغ داد، (یعنی خداداد، زیرا بغ به زبان فارسی به معنای خداست و در زبان روسی و بعضی زبان‌های دیگر هند و اروپایی نیز همین مفهوم را دارد) است و قبلاً نیز به صورت آبادی کوچکی در آن مکان وجود داشت بنا نمودند و آن را به‌عنوان دارالخلافه تعیین کردند.

[10] - سریالی در خصوص زندگی سلمان فارسی توسط هنرمند صاحب نام کشور، جناب داود میرباقری، که کارهای هنری زیادی در پرونده دارد، در حال ساخت است، یکی از سایت های فیلم برداری این فیلم بلند، شهرستان شاهرود می باشد، چند وقت قبل که به شاهرود رفته بودم با تعداد زیاد جوان هایی روبرو شدم که ریش های بلند در شهر رفت و آمد داشتند، بی خبر از ساخت آن فیلم و گریم های لازم برای ساخت آن، به گمان اینکه این جوانان به شیوه داعشی ها ریش گذاشته اند، به یکی از آنها به طعنه گفتم، "ریش دشمنان ایران را گذاشته ایی؟!" گفت : "بله در فیلم آقای میرباقری در نقش سیاهی لشکر مشغول به کارم، از این رو مدت هاست که ریش های خود را بلند کرده ام، تا به این مرحله برسد و با گریم دیگران در صحنه های فیلم همراهی داشته باشم، خیلی ها به ما می گویند شکل دشمنان ایران شده اید!" گفتم : "فکر کردم به مد ریش داعشی ها در آمده ایی"، او که تازه فهمیده بود منظورم چیست گفت: "نه از بس مردم ما را برای بازی در این فیلم شماتت می کنند، که در نقش دشمنان ایران بازی می کنید، گفتم شاید منظور شما هم سلمان فارسی و اعوان و انصارش است که باعث شکست سپاه ایران در مقابل اعراب شدند!" که دیدگاه ایرانیان نسبت به کسانی که دستمایه خارجی ها برای نبرد با نیروهای کشورشان می شوند این است، حتی اگر این فرد سلمان فارسی باشد.

 

تا پیش از پیروزی انقلاب، که بسیاری از سنت های ایرانی و باستانی مورد تعرض و تغییر ناشی از این حرکت عمیق و انقلابی قرار نگرفته بودند، مراسم بزرگداشت چهارشنبه سوری [1] ، در یک مسیر بسیار عادی، مثل دیگر بزرگداشت های جاری و ساری در فرهنگ اصیل و باستانی ما ایرانیان، در حاشیه موسم آمدن بهار طبیعت، و بزرگداشت هنگامه طبیعی و فرهنگی نوروز باستانی، و روزهایی چند، در قبل، حین و بعد از آن، مورد توجه عموم بودند، و شب چهارشنبه (سه شنبه شب) آخر سال در یک مراسم آرام و امن، شادمانانه برگزار می گردید،

بدین صورت که، به هنگام غروب، موقعی که سیاهی شب محل زیست آرام و تاریک انسان ها را فرا می گرفت، این شعله های گرم و روشن آتش بود، که ایرانیان را گرد هم آورده، تا شادی را بین خود تقسیم کرده، نیایشی و مراسمی شاد داشته باشند، بدین صورت که خانواده ها به همراه همسایه ها، در یک وحدت و یکپارچگی زیبا، با همکاری هم، چند آتشی را در کوچه ها، با چوب هایی که با مقدارها و اندازه های متفاوت، و در شان قدرت جسمی و توان پریدن شرکت کنندگان، افروخته می شدند، در یک حالت امن و ایمن، و بدون استرس های نابجا، فراهم می کردند، و شعله که خوب گُرّ می گرفت، همه، زن و مرد، کوچک و بزرگ، در صف شده، از روی این آتش ها، که در یک ردیف صاف و تراز شده، با فاصله های چند متری، شعله ور بودند، می پریدند، و چنانچه آتشی بزرگتر از حد معمول و توان پریدن کسی بود، آن ور می داد، و از بعدی اش می پرید و...

و شادمانه این شب، بزرگ داشته، سپری می شد، اشعاری هم همخوانی می کردند، که "زردی من از تو، سرخی تو از من"، "غم برو، شادی بیا، محنت برو، روزی بیا"، "ای شب چهارشنبه، ای کلیه جار دنده، بده مراد بنده" و... و کارهای دیگری که الان دیگر فراموش کرده ام، مراسم معمول دیگر آن شب هم، مراسم کوزه شکنی بود، ظروف کوزه ایی که معمولا کوزه های آب (و یا دیگر ظروف سفالی نگهداری مواد غذایی را شامل می شدند)، که در طول فصول مختلف سال کار کرده، که اکنون شاید کهنه و یا غیر بهداشتی، محسوب می شدند، بر زمین کوبیده شده، و می شکستند، تا برای سال جدید، کوزه ایی نو، آب سرد و تازه ایی را برای خانواده ها، به ارمغان آورد، بعد از مراسم، با ریختن اسپند بر آتش باقی مانده، سعی می کردند چشم زخم را از خود و اهل محل دور کنند، و هنگامی که خانواده ها به خانه هایشان باز می گشتند، فالی گرفته، و هر یک در جمع، شاهد پیشگویی هایی از آینده ایی بودند، که در پیش دارند، به همراه اشعاری که از شانس هر فرد، متفاوت و برانگیزاننده ذهن و جانشان بود، و این همه، شادی و هیجان این شب را صد چندان می کرد.

 در میان انبوهه ایی از همسایگان، که از بزرگ و کوچک، بدون تکبر، و زدن نقاب ساخت شخصیت های کذایی و گاه ناچسب برای خود، مهربانانه در کنار هم، بی توجه به جنسیت، خود را مقید به حضور در این مراسم زیبا می دیدند، و شادمانی را بین هم تقسیم کرده، و با هم بودن دوباره را، در یک شادی جمعی، تمرین می کردند، مهمترین بخش این مراسم گرد آمدن به دور آتش، و پریدن از آن، و شادمانی کردن بود؛

اما افروختن این آتش که صلح و سلامت و شادمانی را به تمام، با خود داشت، بعد از آن دستکاری اجتماعی، که بعد از انقلاب، در اجرای سنن فرهنگی این مرز و بوم، صورت گرفت، اکنون به صورت زخمی وحشی، و دردآور تبدیل شده، که آمدن این شب خجسته، وحشت و ترس را بر دل همه، از مردم گرفته تا دستگاه های حاکمیتی ایجاد می کند؛

نیروهای امنیتی که کنترل شهر را از دست می دهند، آتش نشانی که باید در آماده باش، شاهد آتش سوزی ها و... و حوادث از این دست باشد، بخش بهداشت و درمان، که واحد اروژانس آن باید در آماده باش، و منتظر صدمه دیدگان این شب خطرناک باشد، که حوادثی از جمله قطع دست، یا کور شدن ها و... را درمان کنند و... و شهرهایی که مثل شب حمله، در جنگ خسارتبار هشت ساله با عراق، شاهد صداها و نورهای انفجاری می شوند، که دلهره و وحشت، رهآورد آن است، و...

و لذا همه و همه، این دعا را بر لب دارند که "خدا امشب را به خیر کند"و همواره به فرزندان و اهل خود توصیه دارند که "خیلی مراقب خودت باش" و این است که دلهره و نگرانی، موج می زند، فروشگاه زنجیره ایی محل ما که هر شب تا نزدیکی های نیمه شب باز است، و پذیرای خریداران، امروز سه شنبه، ساعت سه و نیم بعد از ظهر را، زمان تعطیلی خود قرار داد، تا هم کارکنان خود را از این خطر بالقوه دور کند، و آنان خود را تا قبل از شب، به خانه های خود باز گردند، و هم فروشگاه خود را از حوادث احتمالی دور نماید و...

همسایه ایی از من خواست که اگر امکان دارد فرزندش، اتومبیلش را به داخل مجتمع مسکونی منتقل کرده، و در پارکینگ اضافی ما،  بگذارند و... چرا که همه سعی دارند تا امشب خود و اموال خود را به سلامت عبور دهند، و لابد این دارایی عمده خانواده های ایرانی، در کوچه ها دچار حادثه نگردد، من خود نیز که عازم سفری برون شهری بودم، و سعی داشتم، تهران را تا پیش از فرا رسیدن این شب وهشتناک، ترک کنم، که مشکلی در حین عبور و مرور برای ما پیش نیاید، ولی برای ساعت ها در ترافیک قفل شهری، که ناشی از همین فرار دلهره آور به سوی خانه هاست، دچار مشکل شدم، و بعد از خروج از شهر نیز، سعی کردم در مسیر، از میان مناطق شهری و روستایی عبور نکنم، تا ترکش های این مراسم صلح آمیز و شادمانه، که اکنون تبدیل به مراسم وحشت شده و خیابان ها را به مرکز جنگ ترقه ها و بمب های دست ساز تبدیل کرده است، به ما اصابت نکنند.

اما حتی در عبور از روستاهای بخش کیلان (دماوند) نیز، این عبور در این شب وحشت را دچار خطر کرد، چرا که بمب های دستی پرتاب شده توسط چند نوجوان که آن را، یا به طرف همدیگر، و یا در حاشیه جدول کنار خیابان کوبیده، و صدای انفجاری بسیار ترس برانگیز ایجاد می کرد،  فضای نامناسبی را ایجاد، و انسان را مجبور به عبوری سریع تر کرده، تا طعمه هوس هیجان جوانی نگردیده، هر چند در همین منطقه نیز بسیاری از مردم فهیم آن، در حیاط منزل خود، آتش افروخته بودند، و چهارشنبه سوری شادی را برای خود و خانواده، و جمع گرد آمده در کنار آن، تدارک دیدند،

بهترین برخورد جمعی و عمومی با این شب زیبای باستانی را، در میان برخی از مردم شهر سمنان دیدم، که کیلومتر ها در خارج از شهر، در فاصله بین شهر تا شهرک صنعتی این شهر، در کنار جاده و خارج از محدوده عبور اتومبیل های جاده اصلی، حضور جمعی یافته، و گوله به گوله، آتش هایی بسیار، و به تعداد زیاد روشن کرده، و در جمع های مستقل و جمعی زیادی، شب را به آتشِ شادی حضور خود روشن کرده، گاهی آتش بازی ها، و آتش افشانی های آسمانی هم داشتند، که بر زیبایی کارشان در این طبیعت شبانه، می افزود و...،

در خود شهر سمنان هم، در خیابان هایی که ما از آن گذشتیم، و از جمله خیابان مجاهد و نستوه، سید محمود طالقانی، که ما در این خیابان مملو از بناهای تاریخی حضور یافتیم، موردی از ترقه زنی، و بمب زنی مشاهده نشد، و در چند مورد، زیبایی هایی هم حتی دیده شد، و تنی چند از مردم با فرهنگ این خیابان، بر پشت بام منزل خود، افشانه های آتش بازی پرتابی و استانداردی را به سوی آسمان شلیک کرده، که در آسمان منفجر شده، و نور و درخشش زیبایی را در رنگ های مختلف، ایجاد می کرد،

گذشته از این که این دوستان به توصیه و نصیحت هنرمند دلسوز، فرهیخته، مردمدار و فهیم کشورمان جناب پرویز پرستویی، [2] که کمپین عدم استفاده از ابزارهای جدید شادمانی، به نفع احیای رسوم سنتی در مراسم چهار شنبه سوری را، چند سالی است که تکرار و اعلام می کند، و مردم را به بازگشت به همان اصل مراسم افروختن آتش، و پریدن از آن و...، که شادمانی جمعی، و شادی صلح آمیز را به ارمغان می آورد، گوش فرا نداده بودند، اما کارشان کم خطرتر، و در مجموع شب شاد و زیبایی را برای خود و همسایه های خود ایجاد کردند.

در شهرهای دیگر مسیر از جمله گرمسار و مناطق اطراف آن نیز آتش هایی در خارج از شهر دیده می شد، که به اندازه انسجامی که از مردم فهیم سمنان، در این زمینه دیدم، نبود، امیدوارم در این شب شاد، بوته های تازه طبیعت، در این آتش های افروخته ما انسان ها، نسوخته، و از گزند موجبات شادمانی ما به دور مانده باشند، به نظر می رسد مسئولین شهر سمنان در این تمهید اندیشیده شده، و یا حرکت خودجوش مردمی، شب امن و شادی را برای اهل شهر خود فراهم کردند، که جای تقدیر دارد،

که این اندازه برنامه ریزی را در شهرها، و دیگر مناطقی که به صورت عبوری از آن گذشتیم، ندیدم، گرچه عبور ما از آن مناطق، در ساعاتی صورت گرفت که مقداری از شب گذشته بود، و شاید از شدت مراسم چهارشنبه سوری هم کاسته، و یا این مراسم خاتمه یافته بود، و یا به واسطه عبور از کمربندی ها، حتی الامکان وارد شهرها نشدیم، تا ببینیم مردم دیگر مناطق چه کردند، و چطور و چه مقدار شادمانی را، از خطر و مصرف مواد آتش زای وارداتی از خارج کشور، مثل ترقه ها، بمب ها و... دور کرده، و چه مقدار صلح و شادمانی را نصیب دیگران کرده، و یا ترس و دلهره و ناامنی فکری و اجتماعی را به مردم خود افزودند.

آنچه مسلم است بازگشت به شیوه های سنتی اجرای مراسم شب چهارشنبه سوری، و احیای اصل صلحجویانه، آرام، شادمانی برانگیز و افزوننده همبستگی و مشارکت اجتماعی سابق، که شادی و سرور را نصیب زن و مرد، و کوچک و بزرگ ما می کرد، و دوری از خشونت و ایجاد ترس و دلهره در این شب خجسته، می تواند، آرامش و امنیت و سلامت را به جامعه درهم ریخته فرهنگی ما، باز گرداند.    

[1] - چهارشنبه‌سوری یکی از جشن‌های ایرانی است که از غروب آخرین سه‌شنبه ماه اسفند، تا پس از نیمه ‌شب تا آخرین چهارشنبه سال، برگزار می‌شود و برافروختن و پریدن از روی آتش مشخصه اصلی آن است. این جشن، نخستین جشن از مجموعه جشن‌ها و مناسبت‌های نوروزی است که با برافروختن آتش و برخی رفتارهای نمادین دیگر، به‌صورت جمعی در فضای باز برگزار می‌شود.

[2] - پرویز پرستویی با انتشار متنی در صفحه اینستاگرام خود با عنوان «كمپین تحریم چهارشنبه سوری» و درج تصویری از آتش نشانان در روز حادثه پلاسكو، که در اسفند ماه 1395 و بعد از حادثه مشکوک آتش سوزی در ساختمان تاریخی و بحث برانگیز پلاسکو صورت گرفت، نوشت: «از امسال آتش درست می كنیم از روی آن می پریم و شادی می كنیم.

از امسال قاشق زنی می كنیم و به هم شیرینی می دهیم.

از امسال جشن واقعی می گیریم. از امسال در آستانه سال نو خیابان ها را رنگارنگ می كنیم وبه هم عشق می ورزیم.

از امسال چهارشنبه سوری را ایرانی برگزار می كنیم.

از امسال به كودكانمان خواهیم آموخت كه چهارشنبه سوری جشن شادی است.

جشن سپاس از خدای یگانه است نه ترس و وحشت. چهارشنبه سوری جشن ماست.

تك تك ما حتی در برابر جشن های سرزمینمان مسئولیم چون بخشی از تاریخ و فرهنگ ماست.

چهارشنبه سوری امسال، این ملت ایران است كه در حال آماده باش خواهد بود، تا مراقبت كند از خلوت مردان آتش نشان با اندوه چهلمین روز در گذشت یاران عزیزشان.

باشد كه آنشب هیچ حادثه ای این فداكاران دلیر را، بخاطر نجات دیگران، از جمع خانواده شان و خانواده های داغدارشان، جدا نكند.

از دوستان جدید و قدیم تقاضا می كنم این مطلب را آنقدر به اشتراك بگذارید تا سراسر ایران بدانند كه راه و رسم چهارشنبه سوری كور شدن كودكان لرزیدن دل پیرمردها و پیر زنان، زهره ترك شدن مردم نیست.»

صفحه2 از3

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در دیداری از نفسگاه عقاب و یا خدا...
سریال مصری حشاشین ایرانی ها را عصبانی کرد! + عکس (https://noandish.com/fa/news/176385/%D8%B3%D8%B1%D...
- یک نظز اضافه کرد در دیداری از نفسگاه عقاب و یا خدا...
پخش سریال تلویزیونی "حشاشین" که روایتگر مبارزاتِ خشونت‌ورزانه‌ی گروه مخوفِ وابسته به حسن صباح (یکی ا...