پروردگارا! هر چند در لحظه لحظه های بودنم، در نفس هایی که گاه آگاهانه، و گاه ناخودآگاه به درونم، در آمد و شدند، اگر در خلسه ی غفلتی فرو نروم، با تو رهسپارم، گرچه تو فارغ از غفلت هایم، همیشه با منی، اما همراهی من با تو به فراخور حالیست که دارم، که اگر به خود آیم و بودنت را با خود حس کنم، آنگاست که سخن با تو بسیار دارم. اطمینان دارم که می شنوی، هر چند در بیشتر موارد بی جوابم می گذاری؛ آنچنان که گاه نبودت را بیشتر از بودنت حس می کنم.

غفلت من از تو به حداقل می رسد، آنگاه که به شرایط انسان و انسانیت می نگرم؛ این روزها اعتیادی پیدا کرده ام سخت، که ببینم، بشنوم، بچشم و...، شاید بتوان گفت این روزها تمام حواسم به اطراف است، گاه ساعت ها در حال شان (که البته خود نیز از آنهایم)، دقیق می شوم، تا بلکه بفهمم، ما کیستیم، بر ما چه می رود، و برای چه؟! اما هرچه نگاه می کنم یا دست توست، یا دست کسانی که دم از تو می زنند.

 گلچین کردن هایت از خوبان مان، دلم را به درد فراوانی دچار می کند، وقتی می بینم که هر روز تنهاتر می شویم، بشر در این سیل جمعیت تنهاست، و تو در این تنهایی ها، از بین کسانی که انتظار می رود، پیچی از دردسر های انسانیت را باز کنند، به بهانه های مختلف می بری، و در همان حال، انگار نگاهبانان جهنم، دست نخورده، عمرهای طولانی می گیرند.

دیگر دنیا هم بدین امر شرمگین شده است، که هرگاه سرِ انسانی را مثل یک حیوان می خواهند بِبُرند، این نام توست، که در آن لحظات ترس برانگیز و تاسفبار، که وحوش می پراکنند، در هوای سردِ بی کسی انسان و انسانیت، طنین انداز است، و تو همچنان ساکت و صبور، بر ترکتازی وحشت، نظاره گر، و بر رسوایی آنان کوسی نمی زنی! پس کی در صور دمیده خواهد شد؟ چند نسل باید قربانی شوند؟ چه مقدار انسان باید در این کثافتخانه دهشت انگیزان، از امید خالی، جان خود را از دست دهند.

آنان هر روز کوس پیروزی بزنند، و دنیا و تو، هر دو تماشاگر. تا بارقه ایی از امید، در دل رحمت طلبان روشن شد، دنیایی از بوق و سِنج، آشوب می زنند، تا کسی را یارای بوییدن رایحه ی آزادی و کرامت انسانی در این شب ظلمانی در زیر بینی جستجوگر و حساس خود نباشد، و این بوی تعفن تکبر، و احساس غرور پیروزی شب، چشم ها را از انتظار چال اندازد.

شب شکنانی که از آنان سخن گفتی، که روزی بی بهره گان از قدرت را، نوید آزادی و کرامت می دهند، کجایند؟! اگر قرار بود شب اینقدر طولانی شود، کدام انسانی در عالم بالا رضایت داد که ما را بدین تبعیدگاه بی پایان، هبوط دهی، این بار امانت پر از رنج و ناامیدی را، کدام وکیلی بر دوش ما گذاشت، که اینک از او در این هنگامه های درد، اثری نیست؟!

بار امانت آزادی و کرامت انسانی را بر دوش کدام منجی نهادی، که هیچگاه بشر، آن را انگار نداشته است، و هر بار که نسیمی آمد و بویی پراکند، به چند لحظاتی، که در تاریخ چند میلیون ساله ما، حتی به اندازه چشم زدن نوزادی بر صورت مادرش هم نبود، به دریایی از خون مبدل شد، که از رگ های فرزندان آدم جاری گشت، تا طلایه داران دروغین آزادی و کرامت انسانی، شلوغی کنند، و شوری بنوازند و در این شور و هیاهوی مکر و حیله، همه را در خواب و خلسه آزادی و کرامت انسانی غرق، و به بندی که برای شان ساخته اند، منتقل کنند.

اورمزدا! این کوس های وقت و بی وقت نواخته شده در رسای آزادی و کرامت انسانی، هر بار داروی مخدری شد، که قربانیان را در خوابی ناز فرو برد، و آنان را در آرزوی داشتن ها، به راحتی از بندی به بندی دیگر در وادی نداشتن ها، بی دست و پا زدنی چند، تغییر مکان شان دادند. 

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در حجاب، یک عدم تفاهم ملت با قدرت...
چمران از صیاد می‌گوید ح‌سین ق‌دیانی: خوش به حال سوپرانقلابی‌ها که می‌توانند بین دکتر مصطفی و بی‌جمهو...
- یک نظز اضافه کرد در بازی با دکمه های آغاز مجدد جنگ...
در برخی معابر و خیابان‌های برخی شهرهای ایران به وضوح صدای جیغ دختران و زنان به گوش می‌رسد. تو گویی ن...