فهرست :

چکیده

واژگان کلیدی

مقدمه

روش تحقیق و دشواری های پژوهش

محیط زندگی و زادگاه ابوالحسن خرقانی

دوره های عرفانی و عرفای هم عصر ابو الحسن خرقانی

خرقانی در تذکره الاولیای فرید الدین عطار نیشابوری

ارتباط ابوالحسن خرقان با بایزید بسطامی

ارتباط شیخ خرقان با عرفای هیرکانا و خراسان

سبک و مکتب عرفانی ابوالحسن و معتقدات او

شطحیات عرفانی ابوالحسن خرقانی

جمع بندی

 

نمای شمالی مقبره خرقانی

چکیده :

ایران بزرگ فرهنگی [1] و به ویژه بخش خراسان آن یکی از مراکز عمده خیزش عرفان جهانی بوده اند، و بزرگان برخاسته و تربیت یافته از این خطه نشان می دهد، که جوشش اکسیر معرفت یکی از دغدغه های محیط فرهنگی این منطقه، در طول تاریخ بوده است، در کنار ایالات باستانی خراسان، طبرستان، ری و سپاهان، ایالت کومس به عنوان واسط ارتباطی بین این مراکز رشد و گسترش عرفان تلقی می شود، لذا تاثر گرفته و تاثیر داده است؛ محیط منطقه باستانی بسطام یکی از نقاط رشد و گسترش عرفان ایرانی است، که نگاه جهانی را به خود جلب نموده است، دو تن از بررگان پرورش یافته در این منطقه، در محیط عرفانی منطقه، ایران و جهان تاثیر زیادی داشتند که تاریخ معرفت، بدین امر اذعان کرده است؛ در این نوشته سعی می شود نگاهی به دوره، اندیشه و سبک عارفان بزرگ منطقه بسطام به خصوص ابوالحسن خرقانی و همچنین متاخر او یعنی بایزید بسطامی (182- 253 ه.ش) داشته، چرا که محیط رشد خرقانی (341 – 412 ه.خورشیدی) را بایزید و... ایجاد کرد، که لاجرم نمی توان بدون در نظر گرفتن بایزید بسطامی به اندیشه و دوره خرقانی پرداخت.

واژگان کلیدی :

عرفان، تصوف، بسطام، خرقان، بایزید بسطامی، ابوالحسن خرقانی، شطحیات، حقیقت

مقدمه :

انسان همواره با حجم گسترده ایی از سوال و ابهام پیرامون خلقت و زندگی خود مواجه بوده و ذهن جستجوگرش را به خود مشغول داشته، و هزاره ها بعد از خلقت، هنوز او با این سوال ها درگیر است. در این مدت، مکاتب فکری، نحله های مذهبی، عرفانی، روش های علمی و... هر یک با رویکردی مجزا و منحصر به خود، فلسفه پردازی و پاسخ بدین سوال ها را مد نظر داشته و سعی کردند، افقی بازتر، کاراتر و پاسخگوتری را به روی انسان گشوده، وسعت دید بیشتری را، در دیدرس او قرار دهند. یافتن و توضیح و تبیین "حقیقت"، مغز اصلی موضوع، مورد جستجوی انسان هاست، تا آن را پایه شناخت خود، خالق و جهان هستی قرار داده، حرکت خود را از آن نقطه به سمت کشف دیگر موضوعات جهان، و از جمله مهمترین پدیده آن، یعنی انسان، آغاز نمایند.

عرفان بعنوان یک مکتب فکری "به معنای شناخت و آگاهی باطنی بی واسطه ... [2] دارای ریشه های چند هزار ساله است" (آشتیانی، جلال 1367 :8) که مدعی گره گشایی در این زمینه می باشد، و در طول دوره حضور خود در اجتماع بشری، با ادیان تصادم داشته، با آن ارتباط گرفته اند، که این ارتباط گاهی در اثر جبر و تحمیل دینی حاکم بود، تا خود را منتسب بدان کرده، و از عقوبت بی دینی برهند، اما عرفان، در بیشتر مواقع از مذهب قرض هایی نیز گرفته است، و یا در مقابل دیدگاه های مذهب قرار گرفته، و لذا عرفا خود را اهل طریقت دانسته و از اهل شریعت (مذهب) مجزا می سازند، و به خصوص در مقابل علم تجربی قرار می گیرند، و خود را از قیود بررسی علمی رها می سازند، و به شناخت مبتنی بر شهود و مشاهدات باطنی، در مقابل شناخت علمی و تجربی معتقدند، چراکه خود را اهل باطن، و داننده رازهای شهودی، و درک فردی غیر قابل تعمیم و تشریح می دانند، که از این لحاظ در مقابل اهل ظاهر، مادیون، و تجربه گرایان می ایستند. عرفا خود را "آگاه و بصیر و واقف به اسرار"[3] (همان: 8) می دانند. [4] اکثر عرفا معتقدند "که به وسیله معرفت باطنی و شهودی می توان به حقیقت دست یافت"  (همان: 9) هر چند در "مکاتب فکری هندی، چینی، ایرانی، یهودی، اسلامی، مسیحی و... توجیه عرفان و راه وصول به آن یکسان نیست و در هر مکتب و مذهبی از دید آن مذهب تعریف می شود" (همان: 9) اما بنیان اغلب مکاتب عرفانی بر "رازگرائی و رازدانی" [5] عرفاست، [6] و با این مشخصات، عرفان دارای "اولا زبان رمزی و مجازی، ثانیا وحدت و اتحاد با حقیقت یا خدا، و بالاخره ارزش مکاشفه و معرفت الهامی و باطنی"  (همان : 11) است.

به غیر از شناخت که موضوع عرفان است و وظیفه عرفا، عرفان راه رسیدن به حقیقت و طی مسیر زندگی انسان به سوی حقیقت اصلی و یا معبود خود، در این جهان را نیز مشخص می کند، که از آن به فرایند سیر و سلوک یاد می کنند.

روش تحقیق و دشواری های پژوهش :

این مقاله سعی کرده است با تکیه بر متون اصلی به جای مانده از تاریخ عرفان، بخصوص"تذکره الاولیا" و مهمترین منبع آن کتاب ذیقیمت، در زمینه عرفان منطقه بسطام، یعنی "کتاب النور" که منبع اصلی جناب فرید الدین عطار نیشابوری بوده است، به تحقیق در خصوص شرح احوال و زندگی شیخ ابوالحسن خرقانی و استاد با واسطه او یعنی بایزید بسطامی اقدام نموده، آنچه این تحقیق را دشوار می سازد عدم تنوع در منابع اصلی است به طوری که بسیاری از کتب دیگر نوشته شده در خصوص این عرفا متکی به متن اولیه ایی تحت عنوان کتاب النور است که خوشبختانه به همت استاد محمد رضا شفیعی کدکنی تصحیح و ترجمه مجدد شده و تحت عنوان "دفتر روشنایی" باز نشر یافته است.

محیط زندگی و زادگاه ابوالحسن خرقانی:

 خرقانی از عرفای شرق ایران و زاده ایالت "کومش" یا "قومس" باستان است؛ گرچه در برخی متون این بخش از کومش را در زمره ایالت باستانی "خراسان" ذکر کرده اند، و مطهر بن طاهر مقدسی نوشته است که "خراسان درازای آن از حدود دامغان است تا کرانه روخانه بلخ و پهنای آن از حد زرنج (در سیستان) تا حد گرگان. حتی از نظر اقتصادی نیز حقوق دیوانی ناحیه قومس داخل خراسان بوده است." (سهلگی، محمدبن علی 1383: 38) او زاده روستای خرقان، از بخش بسطام، در شهرستان شاهرود می باشند، که اکنون در تقسیمات جدید و مدرن کشوری ایران، در استان سمنان قرار می گیرد، که بواقع، متعلق به ایالت باستانی کومش می باشد که این ایالت "راه ارتباطی شرق و غرب، شمال شرق و مرکز ایران بوده است ... در دوران حکومت هخامنشی، یکی از بلاد هیرکانا به شمار می آمد ... مورد توجه شاهان سلوکی قرار گرفت. پس از آن شاهان اشکانی این محل را به عنوان دومین تختگاه خود برگزیدند ... در دوران حکومت ساسانیان نیز بخشی از ایالات بزرگ و معروف پذشخوارگر به شمار می رفت و جزو ولایت خراسان محسوب می شد ... حد غربی قومس دروازه ری و حد شرقی آن را دروازه خراسان تشکیل می داد. در قرون پنجم تا هفتم نیز این اهمیت را حفظ نمود ... ابن حوقل از حدود کوه های البرز و نواحی شمال آن تعبیر جالبی ارائه نموده و آنرا این چنین بیان می کند : در قسمت واقع در بالای کوه ها خطی منحنی دیده می شود که در روی خط از راست به چپ شهرهای زنجان، ابهر، ری، خراسان، خوار، سمنان، دامغان و بسطام [7] مندرج است و در وسط این سرزمین جبل دماوند ترسیم شده است (ابن حوقل، 1361 : 119). شاهراه بزرگ خراسان از ری، در اقلیم جبال می آمد و به نیشابور در خراسان منتهی می گردید ... بزرگترین شهر آن دامغان است که از خوار در ری بزرگتر است و سمنان از آن کوچکتر و بسطام هم از سمنان کوچکتر می باشد (ابن حوقل، 1361 : 122)  بسطام شهری آباد و پر میوه است و از میوه های آن فراوان به عراق می برند. ایالت قومس به علت موقعیت جغرافیایی خاص خود از دوره های پیش از تاریخ تا دوران اسلامی مورد توجه بوده است، شهرهایش در آن زمان اعتبار فراوانی داشته است، مانند بسطام، بیار و مغون که اکنون از شهرت گذشته شان دیگر خبری نیست. " (شهرکی، زهرا ملک پور 1394).

 آنچنانکه از منابع تاریخی بدست می آید کومش در بین دو مرکز بزرگ شرق و غرب خود، یعنی خراسان که مرکز بزرگ عرفان شرقی در بلخ، هرات، توس نیشابور، سبزوار و... است و ایالت راگا یا همان ری که باز قطب علم و عرفان بوده اند، قرار دارد، و از آن سو نیز بین دو ایالت مهم باستانی هیرکانا یا طبرستان (مازندران و گلستان فعلی)، و اسپادانا یا اصفهان واقع است، که بدین لحاظ به محل تبادلات فرهنگی بین این چهار مرکز مهم عرفان و معرفت ایرانی تبدیل شد؛ علاوه بر این شاهراه ابریشم، باعث گردید که بزرگان ادب و عرفان ساکن منطقه وسیع خراسان و فرارودان (ماورا النهر) و حتی چین برای رسیدن به مراکز دیگر پر اهمیت ایران همچون تیسپون، مصر و فینیقیه و یا حجاز لاجرم از این منطقه شاهراهی برای عبور استفاده کرده و تاثیر و تاثر گرفته و بدهند.

منطقه شهر باستانی بسطام، بعنوان مهد بروز و ظهور قطب ها و بزرگان سلسله عرفان و معرفت ایرانی، از جمله زادگاه سلطان العارفین ابویزید طیفور بن عیسی بن آدم سروشان بسطامی معروف به "بایزید بسطامی" که خود خرقه از کسی نگرفت و خرقه بخش بود، و ابوالفضل محمد بن علی سهلگی بسطامی (379 - 477 ه.ق) که "کتاب النور من الکتاب ابی طیفور" را در حدود ساله های 430 – 450 هجری تالیف کرده، که از مهمترین منابع در خصوص نوع و نظرگاه عرفان بایزید بسطامی است. دیگر عارف این منطقه "ابوعبدالله داستانی" اهل روستای داستان از روستاهای ناحیه بسطام بوده است که جامی سال فوت داستانی را رجب 417 در سن 50 سالگی ثبت کرده است؛ دیگر عارف این خطه حسن دِرَزجی بسطامی است، که پیر فرقه ابوعبدالله داستانی بوده اند، که هجویری جایگاه عرفانی او را چیزی میان مقام عرفانی خرقانی و ابوسعید ابوالخیر قرار داده و از او به عنوان پادشاه وقت و زمان خود یاد کرده است، که ظاهرا مزار داستانی در بسطام بوده است، زیرا حمد الله مستوفی بدین امر اشاره داشته است. و به فاصله بسیار کمی، در کنار شهر مهم باستانی بسطام، دهستان خرقان قرار دارد، که مفتخر به زادگاه و محل زندگی ابوالحسن خرقانی است.

منطقه سمنان نیز محل تولد و رشد بزرگان عرفان و معرفت ایرانی همچون ابوالمکارم رکن الدین علاالدوله احمد بن محمد بن احمد بیابانکی سمنانی (۶۵۹–۷۳۶ ق) است، که قطب سلسله "ذهبیه" از شاخه های عرفان شرقی و ایران و صاحب کتب معتبر عرفانی بودند، و یا عارف نامی دیگر سید اشرف الدین جهانگیر سمنانی (وفات 12 مرداد 784 خورشیدی) صاحب کتاب "لطایف اشرفی"، که از مهمترین کتاب های عرفانی اهل تصوف بوده و خود او از زمره 600 تن از اعضای گروهی است که همراه میر سید علی همدانی (زاده: ۱۲ رجب ۷۱۴ همدان - درگذشت: ذیحجه ۷۸۶، کُنَر) ، عارف نامی دیگر ایران، در سن جوانی عازم شبه قاره هند گردیدند، و در منطقه کشمیر مستقر گردیده و تاثیر اقتصادی، فرهنگی و مذهبی عمیقی بر جای گذاشتند که هم اکنون نیز از کشمیر به عنوان "ایران صغیر" [8] یاد می کنند، و این عرفان ایرانی خود در شبه قاره هند با تاسیس شاخه از گروه های عرفانی و معرفتی تحت عنوان "اشرفیه" منشعب از سلسله "کبرویه" آن را توسعه داد، مرقدش اکنون معروف به "کیچاچاو شریف" [9] در ایالت اتارپرادش هند قرار دارد، که خود گواهی است بر آثار و تاثیر عرفان ایرانی و به خصوص عرفان شرق ایران و خراسان، در شمال هند.

یا حسن جوری (شهادت در 13 صفر 742)که در تبادلات اهل عرفان بین عرفای ایالت قومس با ایالات هیرکانا، مرید خلیفه مازندرانی[10] گردید که او خود بنیانگذار خیزش "سربداران" بودند، تا علیه سلطه مغولان بر ایران به ستیز برخیزند، و گرچه قطب او، جناب خلیفه مازندرانی توسط علمای اهل سنت، به جرم اعتقادات شیعی، مرتد اعلام و در مسجد جامع سبزوار به دار کشید شد، اما حسن جوری خیزش مرادش را ادامه داد، که بعد تسلط بر مغولان، و تشکیل دولت سربداران، خود او نیز قربانی قدرت طلبی های بعد از قدرت گیری دولت سربداران شد، و در حالی که در تعقیب همسلکان سربدار و قدرت طلب خود بود، در روستای "کلاته میرعلم" در نزدیکی شهر "فرومد" از توابع شهر میامی به شهادت رسید و مدفون گردید، چنانکه دیده می شود خیزش بزرگ سربداران از قیام هایی است که توسط اهل عرفان در مقابل ظلم و سلطه خارجی به حرکت در آمد و به پیروزی هم رسید.

آنچه در تاریخ ثبت شده است، حمله مغول ضربه مهلکی به عرفان شرق ایران وارد کرد و در جریان این حمله به ایالت کومش دو تن دیگر از بزرگان صوفیه در خلال دفاع از شهر سمنان، پیشاپیش مردم این شهر مقاومت کردند، و به شهادت رسیدند، که گفته می شود هر دو از شاگردان نجم الدین کبری [11] عارف نامی دیگر خراسان و موسس سلسله عرفانی "کبرویه" و معروف به "طامه الکبری"، بودند که این دو عارف سمنانی عبارتند از نجم الدین دادبخش و پیر علمدار که اجساد شان در دروازه های خراسان و ری در سمنان به صورت جدا مدفون گردید.

نجم الدین کبری، خود نیز از شهدای دفاع از شهر خوارزم است، که مقابل سپاه مغول مقاومت کردند و به شهادت رسیدند و مردم شهر خود را تنها نگذاشتند، گرچه عرفا معروف به ترک دنیا هستند، اما برای اهل دنیا جان دادند. آموزه های نجم الدین کبری از طریق پدر، به پسر منتقل شد، و عارف نامدار جهانی، مولانا جلال الدین محمد بلخی پا به عرصه، عرصه داری عرفان و معرفت گذاشت، چرا که گویند پدر مولانا، جناب "بها ولد" نیز از شاگردان نجم الدین کبری هستند.

نمایی دیگر از مقبره ابوالحسن خرقانی

دوره های عرفانی و عرفای هم عصر ابو الحسن خرقانی:

مثل هر پدیده دیگری، عرفان نیز دارای دوره های تطور تاریخ مختلفی است و در هر دوره ایی، شرایط خاصی را تجربه کرده است، همانگونه که استاد شفیعی کدکنی نیز بدین امر اذعان داشته اند که "مفهوم عرفان یک امر ثابت و مستمر نیست، بلکه با تحولات تاریخی و فرهنگی جوامع پیوسته در تحول است، همانگونه که تجربه های هنری و خلاقیت های ذوقی جامعه دارای پست و بلند تاریخی است، عرفان موجود در آن فرهنگ نیز می تواند تعالی و انحطاط داشته باشد ... در طول دوازده قرن، از آغاز تاکنون، در سیر خویش دارای پست و بلندی های بسیار است" (سهلگی، محمدبن علی 1383: 18).  صاحبان کتاب، ادوار تاریخ تصوف (امین اوحدی محمد هادی قندهاری 1396)، به تقسیم بندی دوره های مختلف عرفان و تصوف اقدام نموده و به تشریح آن پرداخته اند، ایشان دوره اول را دوره تقشف (زهد افراطی) دانسته، که دوره دوم آن، با شکل گیری تصوف اسلامی در قرن دوم هجری مشخص می شود که معروف ترین عرفای این عصر عبارتند از : حسن بصری متولد 110 ه.ق، ابراهیم بن ادهم متولد 166 ه.ق، معروف کرخی متولد 200 ه.ق و...

دوره سوم تصوف که واجد گذار از تصوف "زاهدانه" به تصوف "عاشقانه" است، در قرن دوم و سوم هجری شکل گرفت، که خرقانی قاعدتا از عرفای این عصر تاثیر گرفته است، تا خود در دوره چهارم تصوف در شکل گیری و گذر از تصوف عاشقانه به تصوف "حلولی و اتحادی" نقش داشته باشد، که نحله ایی از عرفان است که در قرن سوم و چهارم هجری رواج داشته است، و خرقانی در چنین فضایی به دنیا آمد و شخصیت او شکل گرفت. تا تصوف را وارد دوره پنجم خود کنند، که در این دوره عرفا به تدوین فرهنگ تصوف در قرون چهارم و پنجم هجری دست زدند، و خرقانی در این زمان در اوج معرفت و عرفان خود بود. خرقانی مربوط به دوره عرفانی قرن چهارم و پنجم اسلامی است، چرا که او زاده سال 341 ه.ش است، و تا سال 412 خورشیدی زنده بوده اند، گرچه خرقانی بیشتر عمر خود را هم عصر عرفای قرن چهارم هجری بودند. که مهمترین آنان عبارتند از :

یوسف بن حسین رازی متولد 303 ه.ق، حسین بن منصور حلاج متولد 309 ه.ق،  ابوبکر واسطی متولد 320 ه.ق، ابوالحسن خیر نسّاج متولد 322 ه.ق، ابوبکر کتّانی متولد 322 ه.ق، ابوبکر شبلی متولد 334 ه.ق،

خرقانی را باید بیشتر متاثر از عرفان عرفای قرن سوم هجری دانست، که بزرگان آنان عبارتند از :

بشر حافی متولد 227 ه.ق، احمد بن خضرویه بلخی متولد سال 240 ه.ق، ذوالنون مصری متولد 245 ه.ق، ابوتراب نخشبی متولد 243 ه.ق، حکیم ترمذی متولد 296 ه.ق، یحی بن معاذ رازی متولد 258 ه.ق، بایزید بسطامی متولد 261 ه.ق، ابوحفض حداد نیشابوری متولد 264 ه.ق،

دوره ششم تصوف: تشکیل سلسله های صوفیه است که از قرن چهارم به بعد، همزمان با اوج گیری عرفان خرقانی شروع می شود، سلسله ها و مکاتب عرفانی مثل سلسله قادریه، رفاعیه، کبرویه، سهروردیه، چشتیه، شاذلیه، بدویه، اهل حق، قلندریه، مولویه، بکتاشیه، صفویه، خاکساریه، نقشبندیه، حروفیه، شطاریه، نعمت الهیه، نوربخشیه، ذهبیه، عنقایه و...؛ که از قرن هفتم هجری، عرفان شاهد ورود اندیشه های "وحدت وجود" به اندیشه تصوف و عرفان ایرانی و اسلامی است.

اما عرفای منطقه بسطام از دوره های تقسیم شده فوق، جلوتر بودند چنان که بایزید بسطامی در همان سده های اولیه عرفان در دوره "وحدت وجود" سیر می کرده است، که از قرن هفتم به بعد رواج یافت، رگه های اعتقادی وحدت وجودی بسطامی را می توان در این سخن وی شنید: "از خویشتن خویش بیرون آمدم، آن گونه که مار از پوست، پس در خویشتن نظر کردم، خویشتن را او دیدم". (سهلگی، محمدبن علی 1383: 49) و آنچنان که در کتاب النور گفته اند، مردی درب سرای یایزید را کوفت. پرسید : "که را می جویی؟" گفت بایزید را می جویم، گفت "برو وای بر تو! جز خدای در این خانه کس نست". (همان: 144).

خرقانی در تذکره الاولیای فرید الدین عطار نیشابوری :

در هم تنیدگی و ارتباط عرفانی ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی امری آشکار است، گرچه این دو به لحاظ زمانی تفاوت دارند، و بسطامی بر خرقانی متقدم است، اما این تاثیر و تاثر را تذکره نویسان به خوبی ذکر کرده اند، کتاب تذکره الاولیا فرید الدین عطار نیشابوری (متولد 420 ه.ق) از مهمترین کتب نثر عرفانی است که، عطار در آن در احوال 97 تن از بزرگان عرفان که تا پیش از حمله مغول می زیسته اند، دست به نگارش کتاب ذیقیمتی زد، که خرقانی را بهتر از هر جای دیگری در کتب موجود معرفی کرده است، به گفته استاد محمد رضا شفیعی کدکنی، منبع جناب عطار در خصوص احوالات بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی، "کتاب النور"، نوشته محمد بن علی سهلگی [12] بوده است، لذا به جهت اهمیت این منبع تاریخ عرفان، استاد شفیعی کدکنی خود شخصا نسبت به ترجمه و تصحیح این کتاب با ارزش اقدام کرده، و نتیجه آن با ملحقات، به نگارش و چاپ کتاب جدیدی به نام "دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی" منتشر کرده است. شفیعی کدکنی در مقدمه این کتاب عنوان می دارند "بایزید بسطامی عارف است، کسی که تجربه دینی اسلامی را وجه هنری و ذوقی می بخشد، و کسانی که در پرتو تجربه ذوقی و هنری او می توانند اسلام را از نگاهی ذوقی و هنری بنگردند ... عرفان نگاه هنری به الاهیّات و دین است، نگاه عارف این تجربه مبتذل و دستمالی را، نو می کند ... بایزید بسطامی یکی از مظاهر تجلی حالی عالی در قال درخشان و ممتاز است ... (در) شطح های [13] معروف نوعی بیان نقیضی و پارادوکسی نهفته است سبحانی ما اعظم شانی (بایزید متوفی 261) [14] اناالحق (حلاج مقتول به 309) الصوفی غیر مخلوق (خرقانی متوفی 425) لیسی فی جُبَّتی سوی الله (ابو سعید ابوالخیر متوفی 440) و... قطره ایی که دعوی اقیانوس بودن کند، دعوی او یاوه است و گزافه. اما همین گزاره های یاوه و گزافه را اگر از دید دیگری بنگریم، عین حقیقت خواهد بود ...  گروهی از متعصبان و کژاندیشان به ستیزه با او (آنها) کمر بسته و برخاسته اند و گاه مجبور به ترک بسطام شده است ... گزاره های عرفانی قابل نفی و اثبات نیستند. تنها می توان در برابر آن اقناع شد یا نشد (همان: 35) ... بایزید در میان عارفان اسلام و ایران جایگاهی دارد که بی گمان در طول قرون و اعصار منحصر به فرد باقی مانده است، همه عارفان عصر او، امثال ذوالنون مصری و سهل بن عبدالله تستری و یحیی بن معاذ رازی و احمد بن حضرویه بلخی به عظمت مقام او اعتراف داشته اند و پس از مرگش همه بزرگان امثال جنید و شبلی تا ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر تا محمد غزالی و عین القضات و عطار تا شمس تبریزی و جلال الدین مولوی، همه و همه، از شیفتگان او بودند. (همان: 36) جنید (می گوید): بایزید در میان ما، چون جبرئیل است در میان ملائکه، ... سخن بایزید در متون ادبی و عرفانی زبان فارسی و عربی، همه جا، به چشم می خورد کمتر متنی از متون عرفانی برجسته فارسی و عربی می توان یافت که در آن حکایتی یا سخنی از بایزید نیامده باشد ... (همان:51)  روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم (سهلگی، محمدبن علی 1383) بایزید فردی بی سواد (امّی) بوده است، در مقامات او معراج نوشته اند، استادی نداشته است و به دلیل شطحیاتی که گفته است هفت بار از بسطام تبعید شده است. ابو موسی خادم خاص بایزید، که بسطامی به واقع عموی او نیز بود، دایره تنگ شرایط اجتماعی را به حدی سخت می دید که می گوید "چهارصد سخن از سخنان بایزید را خویش به گور بردم که کسی را برای شنیدن آن اهل نیافتم ...  بوموسی (خود) به جایی رسیده بود که از آنچه بر دل بایزید می گذشت آگاه بود." (سهلگی، محمدبن علی 1383: 118) این است که با توجه به وصف ناپذیر بودن تجارب فردی که در عالم شهود توسط عرفا کسب و تجربه می شود و این نیز در زبان رمز و اشاره بیان می شود که این زبان تنها در فهم اهل عرفان است که قابل درک و فهم است، لذا سو تفاهم و عدم شناخت دنیای عرفانی باعث می شده است که عرفا همواره دچار مشکل شوند، و مورد ظلم اهل ظاهر، مذهب و حتی مردم عادی قرار گیرند.

ارتباط ابوالحسن خرقان با بایزید بسطامی :

شاید بتوان گفت عرفان منطقه مهم بسطام در معرفت ایرانی، به وجود عارف متاخر جناب بایزید بسطامی وابسته بوده و در ارتباط با آن رشد و نمو خود را از آن مشرب عرفانی داشته است، و به حتم ابوالحسن خرقانی که بعد مرگ بایزید پا به عرصه داری در عرفان می گذارد، از آبشخور عرفان عمیق بایزیدی بهره های فراوان برده است، چرا که تاریخ، عظمت عرفان بایزید را چنان می داند که بعد از مرگش، عرفای بزرگی به جهت زیارت جایگاه او، در این منطقه حاضر می شدند و ارتباطات عرفانی همچنان برقرار بوده است. این ارتباط از دید دیگران دور نمانده است به طوری که در خصوص این ارتباط نوشته اند : "نقل است که شیخ بایزید هر سالی یکبار به زیارت دهستان شدی، به سرریگ، آنجایی که قبور شهدا است. و بر خرقان گذر کردی، و باستادی، و نفس برکشیدی، مریدان از وی سوال کردند، که ما هیچ بوی نمی شنویم و تو می شنوی "گفت آری" از این ده دزدان، بوی مردی می شنوم : "مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن، به سه مرتبه از من در پیش بود، بار عیال کشد، و کشت کند، و درخت نشاند" یا در مورد ارتباط ابوالحسن با بایزید چنین گفته اند، "نقل است که در ابتدا 12 سال در خرقان نماز خفتن به جماعت بگذاردی، و روی به خاک بایزید نهادی، و بایستادی و گفتی : بارخدایا، از این خلعت که بایزید را داده ایی، بوالحسن را بوئی ده، آن (گاه) بازگشتی، وقت صبح را به خرقان باز آمده بودی و نماز بامداد، به جماعت دریافتی، بر طهارت نماز خفتن." (کدکنی، محمد رضا 1391: 142)

آنچه از اسناد تاریخی بررسی شده توسط صاحب کتاب دفتر روشنایی بروز داده است نشان می دهد که گرچه ابوالحسن خرقانی صاحب اولاد بوده اند، که بعدها همان ها اقدام به نوشتن کتاب نیز کرده اند، اما بایزید همسری اختیار نکرده و فرزندی نیز نداشته است که با بازماندگان خرقانی ازدواج کنند، هرچند از برادر و خواهر زادگان بایزید ممکن است، ارتباطات سببی را با بازماندگان خرقانی حاصل کرده باشد، زیرا که بایزید دارای دو برادر به نام علی و آدم، و دو خواهر همچنین داشت. "آنها که در دوره های بعد خواسته اند خود را از فرزندان بایزید، عارف نامدار و سلطان العارفین به شمار آورند این نسبت را اختراع کرده و آدم برادر بایزید را تبدیل به پسر او، از همسری بنام "حره دهستانیه" کرده اند ... اگر آنچه مولف دستور الجمهور (باز ماندگان خرقانی) نوشته درست باشد، حلقه اتصال وابستگاه به بایزید از خاندان خرقانی در همان نسل دوم بعد از خرقانی شکل گرفته است و عیسی بن احمد خرقانی روی قراین، باید از موالید ربع اول قرن ششم باشد." (سهلگی، محمدبن علی 1383: 96)

ارتباط شیخ خرقان با عرفای هیرکانا و خراسان:

ارتباط عرفای هر عصر منحصر به افراد منطقه خود نبوده است به طوری که تاریخ ارتباطات ابوالحسن خرقانی را با عرفای ایالات خراسان و هیرکانا، ثبت کرده است، و سفر او به آمُل در طبرستان را در کتاب "اسرار التوحید" [15]می توان دید، آنگاه که  : "حکایتی از دیدار ابوسعید ابوالخیر و ابوالحسن خرقانی و ابو عبدالله داستانی در خانقاه ابوالعباس قصاب آملی آمده است، شیخ (ابو سعید) گفت در آن وقت که به آمل بودیم یک روز پیش شیخ بلعباس نشسته بودیم دو کس در آمدند و پیش وی بنشستند و گفتند ما را با یکدیگر سخن می رفته است، یکی می گوید اندوه ازل و ابد تمام تر و دیگر می گوید شاید ازل و ابد تمام تر. اکنون شیخ چه گوید؟ شیخ بلعباس دست به روی فرود آورد و گفت الحمد لله که منزلگاه پسر قصاب نه اندوه است و نه شاید، لیس عند ربکم صباح و لا مسا، انده و شادی صفت توست و هرچه صفت توست محدث است و محدث را به قدیم راه نیست. چون هر دو بیرون شدند، گفتیم که این هر دو کی بودند؟ گفت یکی بلحسن خرقانی و دیگر بو عبدالله داستانی." (سهلگی، محمدبن علی 1383: 43). این رسم ارتباطات بین عرفا چنان رایج بوده است که سهلگی از ابوعبدالله داستانی روایت می کند که او از مشایخ خود شنیده است که  بایزید بسطامی با سیصد و سیزده استاد را خدمت کرده است.  (سهلگی، محمدبن علی 1383: 64) این است که ارتباطات عرفای هر عصر را در مراودات آنان می توان دید، و بیشتر آنچه از حالات این عرفا ثبت شده است در مواجهه آنان با همدیگر رخ داده است، و یا این که در خاطرات و سخن عرفای دیگر می توان مشی عرفانی و مشرب فکری عارف دیگری را دنبال نمود.

سبک و مکتب عرفانی ابوالحسن و معتقدات او:

خرقانی همچون بایزید از جمله عرفای قرون اولیه هجری اند، لذا به نحله فکری عرفان و فلسفه ایران باستان نزدیکی دارند، و حامل رگه هایی از فلسفه و عرفان پیش از اسلام می باشند؛ گرچه بنا به تحقیقات دکتر شفیعی کدکنی "خرقانی تسریع دارد که مردی است اُمی (نانویسا و ناخوانا)، بنابر این هرگونه تالیف و تصنیفی که به او نسبت داده شود، پیشاپیش، مردود است" (کدکنی، محمد رضا 1391: 86)، اما کتاب بر جای مانده از ابوالحسن خرقانی  نور العلوم نام داشته است که اکنون تنها خلاصه ایی از آن، در گذر و شداید ایام، باقی مانده است، انتخاب نام نور برای این کتاب از سوی خرقانی نشانه خاصی می تواند باشد مبنی بر این که خرقانی نیز همچون بایزید بسطامی به نظریه "نور" و "تاریکی" که از فلسفه و حکمت ایرانی، نشات می گرفته است، توجه خاص داشته اند. همان گونه که "سهروردی شهید، یعنی شیخ اشراق، بایزید و خرقانی و حلاج و ابوالعباس قصاب آملی را خمیره الخسروانیین، یعنی استمرار حکمت خسروانی ایرانی می داند ... این حکمت خسروانی، با همان چیزی که او از آن به عنوان اشراق و یا حکمت الاشراق یاد می کند مرتبط است ... تقابل و تضاد ما با مقوله روشنی و نور ... بایزید [16] و خرقانی و قصاب آملی در یک آموزش دیگر نیز با هم شریک اند و آن مفهومی خاص از جوانمردی که بی گمان یک سنت شفاهی ایرانی کهن است و آن مفهوم جوانمردی با آنچه در تصوف فتوت خوانده می شود ... در این حکمت خسروانی جوانمردی و روشنایی از آموزه های اصلی به شمار می رفته اند" (سهلگی، محمدبن علی 1383 :9-98) که به نظر می رسد این خصوصیت، عرفانی و اخلاقی که ریشه در فرهنگ و تمدن خراسان دارد، انگار در بین عرفا، و عرفان جاری در منطقه تاریخی بسطام، و از ایالت کومس و هیرکانا، و به خصوص سمت منطقه آمل (طبرستان)، برجستگی داشته است که نمونه های دیگرش را می توان در ادبیات پهلوانی منطقه خوارزم نیز دید، که این خود نشان از شدت و گسترش تبادل فرهنگی و اجتماعی، و پیچدگی و در هم تنیدگی فرهنگی، ایالت های کومس، هیرکانا و خراسان باستان باشد، "چرا که عطار (وقتی) از سیرت ابوالعباس قصاب آملی نقل کرده، (در چهار صفحه) شش مورد با (کلمه) جوانمردی رو به رو می شویم در صورتی که در زندگی و مقامات بسیاری از عارفان دیگر که ده ها صفحه از (کتاب) تذکره الاولیا را به خود اختصاص داده است، حتی یک بار هم کلمه جوانمردی را نمی توان دید." (سهلگی، محمدبن علی 1383: 99)

نکته دیگر این که به رقم تحکم حاکمان اموی برای استفاده از زبان عربی در بین ملل شکست خورده در برابر سپاه اسلام، که در زمان عبدالملک مروان این امر به صورت بخشنامه در آمد، شفیعی کدکنی معتقد است، که "باید بپذیریم که اصل گفتار بایزید به زبان فارسی بوده است که چنین بیان نقیضی و شیوایی دارد." (سهلگی، محمدبن علی 1383: 59) این نشان می دهد که بزرگان اهل بسطام، به خصوص بایزید بسطامی در بیان شطحیات خود، در برابر تغییر زبان و ادبیات ایرانیان توسط حکام اموی و عباسی مقاومت از خود نشان داده و به استفاده از زبان پارسی همت داشته اند. سنت جوانمردی در نزد ابوالحسن خرقانی نیز رواج داشته است، همچنان که ایشان در یکی از شطح گویی های خود عنوان می دارد : "جوانمردان دست از عمل بندارند، عمل دست از ایشانم بندارد." (مینوی، فقره 380 : 82)"

بایزید که از متقدمین بر خرقانی است بر تشقف تاکید داشت و می گفت "الاهی امروز نان مرا فرستادی و بلای مرا نفرستادی که با آن نان خورش کنم ... الاهی، قومی را که بیگانه از عذاب دهنده خویش اند، فردا به دوزخ عذاب خواهی داد؛ چرا مرا عذاب نمی دهی که عذاب دهنده خویش را می شناسم؟ّ " (سهلگی، محمدبن علی 1383:113) که این همان فرهنگ ریاضت قرون اولیه عرفان بوده است، که در این سو نیز ابوالحسن خرقانی نیز در جواب سوال کننده ایی که از علت رسیدن خود به چنین مقامات عرفانی سوال کرده بود، از تحمل زنی سخن می گوید که بسیار تند خو بوده است و بر خانه او می زیسته، و نقش همسری را برای او بر عهده داشته است.

خرقانی معرفت را در همه جا جستجو می کرده است، چه در نزد اهل شریعت و چه در نزد اهل طریقت، شاید از این روست که او حتی سفر به حجاز را نیز برای زیارت نمی داند که برای جستجوی همان حقیقت و علمی می بیند که پیامبر اسلام یافتن آن را حتی در چین هم توصیه می کند که ناظر بر دوری و عدم تناسب علم چین با آنچه در دنیای ایران و حجاز در جریان بوده است. این دو گفته خرقانی ناظر بر این رویکرد عرفانی و حتی علمی او می باشد : "معرفت هست که با شریعت آمیخته بود، و معرفت هست که از شریعت دورتر است و معرفت هست که با شریعت برابر است، مرد باید که گوهر هر سه دیده بُوَد، تا با هر کسی گوید که از آنجا بُوَد." (مینوی، مجتبی فقره 367 : 81) "وقتی به شخصی گفت کجا می روی؟ گفت : به حجاز. گفت : آنجا چه کنی؟ گفت : خدای را طلب کنم، گفت خدای خراسان کجاست که به حجاز می باید شد؟ رسول فرمود که طلب علم کنید و اگر به چین باید شدن، نگفت طلب خدای کنید".  ( همان، فقره 387: 83)

پله ها و درب اصلی مقبره ابوالحسن خرقانی

شطحیات عرفانی ابوالحسن خرقانی :

شطحیات کلمات ناشی عمق تجربه عرفانی عرفاست که در عالم شهود و سیر در عالم اسرار آنرا یافته و درک و کشف کرده اند و آنرا را در جملاتی به رموز و اسرار گونه بیان داشته اند، که برای نا آشنایان با عالم عرفان و اسرار، مملو از پاردوکس و نقیض می باشد، و این شطحیات چالش بزرگی را در ذهن شنوندگان عالم و عامی ایجاد می کنند، که همین چالش و عدم فهم متقابل، به مصائب و مشکلات بزرگی، حتی قتل و اعدام آنان به عنوان مرتد، و جاری کردن حد شرعی منجر می شده است، و اغلب عرفا را به کفر و زندقه متهم و به قتل می رساندند، چرا که در شاکله ذهنی شنوندگان، نمی گنجیده و آن را از دایره شرع، منطق و اعتقاد خود خارج می دانستند، می شنیدند و قابل تحمل برای آنان نبود، در مقابل شطحیات تنها می توان قانع شد و یا نشد، راه دیگری برای بررسی صحت و سقم آن وجود ندارد.

ابوالحسن خرقانی نیز در بین اهل خود، با چنین پدیده شوم و مهلکی مواجه بوده است، چنانکه می فرمایند : "دعوی کنی معنی خواهند، و چون معنی خواهند، و چون معنی پدید آید سخن بنماند که از معنی هیچ نتوان گفت"  از این روست که باید شطح را این گونه تعبیر کرد که "حقیقتی که بدان دست می یابد فراتر از ساختار بیانی است ... در فضایی که طبیعت انسانی اش با الوهیت پیوند خورده است، خود را از همه قیود، حتی قید بندگی رها یافته می بیند و خود را به جای رب خویش می گذارد ... در کبریایی ربوبیت محو شده ... عارف به طغیان کلام و سرریز شدن کلمات مبتلا می شود ... صوفی شطح به زبان می آورد و از حالت مومن فرمانبردار عادی خارج می شود ... این سخنان در حالت وجد اظهار می شود ... که در اختیار عارف نیست ... زمانی که وجد سالک قوی باشد و صوفی نتواند انوار حقایقی را که در قلبش ساطع شده را تحمل کند، این حقایق به زبانش جاری می شود ... سخن گفتن با زبان حقیقت شطح است ... شطح اظهار مطلق اسرار است (امامی 1379) در خصوص شطح گویی و شطحیات منصور حلاج و بایزید بسطامی هر دو از سر آمدان این گونه سخن در بین عرفای به نام هستند، و از آنجا که ابوالحسن خرقانی نیز از درس آموختگان مکتب اینان است در شطح گویی شهرت دارد، شطحیات او نشان از مقام و عظمت عرفانی این عارف ایرانی دارد.

آنچه مسلم است عرفایی که در عالم معنا سفر معنوی عمیق تری داشته اند، واجد شطحیات بهتر و برجسته ایی هستند، یکی از معیارهای عمق سنجی عرفان عرفا، همین عمق عرفانی گفته های شطح گونه آنان است که در غلیان افکار و سیر و سلوک عرفانی آنان بیان و توسط دیگران ضبط و ثبت شده است. این شطح بیان شده توسط خرقانی که نشان از معراج معنوی او دارد، حکایت از عمق سفرهای معنوی او در عالم اسرار و غیب دارد :

"سحرگاهی بیرون رفتم، حق پیش من باز آمد، با من مصارعت کرد، [17] من با او مصارعت کردم، در مصارعت باز با او مصارعت کردم، تا مرا بیفکند." (شرح شطحیات، روزبهان، 317) این است که عرفا با شکستن مرزهای بین خالق و مخلوق، خود را فنای در حقیقت دیده، و در عالم فناست که تجربه ایی این چنین دارند، تجربیاتی که در رابطه بین پیامبران و خداوند، در هنگام تجلی رخ می داد، و این تجلی در ادامه در رابطه بین عرفا و حضرت حق ساری و جاری شد، که عارف به وجد آمده و به شطح گویی می افتاد.

یا اینجا که باریتعالی به خرقانی عنوان می دارد که :  "اگر آنچه از تو می دانم با خلق بگویم سنگسارت می کنند." و خرقانی نیز در مقابل می گوید : "ای بار خدای! خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟" که ندا می آید "نه از تو، نه از من".

 

جمع بندی :

ابوالحسن خرقانی یکی از دو قطب بزرگ عرفای منطقه باستانی و عرفان خیز بسطام است که در روند فرهنگی و عرفانی خود معتقد به مکتب خسروانی مد نظر سهروردی بودند، و لذا به تفکر جوانمردی که خاص مکتب عرفانی، عرفای خراسان و هیرکانا و فرارودان است، معتقد بود، همچنین رگه هایی از دیدگاه "نور و ظلمت" که از فلسفه ایرانی پیش از اسلام خود را بدین سو تحیمل کرده، در اعتقاد او می توان دید و او شاکله ذهنی خود را با آن عجین کرد،

خرقانی وقتی بدنیا آمد که دوره های عرفانی ریاضتی و زاهدانه، عرفان اسلامی، تصوف "عاشقانه" و عرفان "حلولی و اتحادی" که تا قرن سوم و چهارم هجری رواج داشتند، گذشته و تصوف را وارد دوره پنجم خود شد، که در این دوره عرفا به تدوین فرهنگ تصوف، در قرون چهارم و پنجم هجری دست زدند، و در دوره ششم عرفان که تصوف به تشکیل سلسله های صوفیه دست زد (از قرن چهارم به بعد)، همزمان تولد و اوج گیری عرفان خرقانی است، و پیش از این که در قرن هفتم هجری، عرفان شاهد ورود اندیشه های "وحدت وجود" به اندیشه تصوف و عرفان ایرانی و اسلامی باشد، خرقانی در شطحیات خود نشانه هایی بروز داد که می توان او را پیشرو دانسته و معتقد به عرفان وحدت وجودی به حساب آورد این امر خاص خرقانی نیست و دیگر عرفای منطقه بسطام همچون بایزید بسطامی نیز در همان سده های اولیه عرفان در دوره "وحدت وجود" سیر می کرده اند چیزی که از قرن هفتم به بعد در بین عرفا رواج یافت.

منابع و ماخذ:

آشتیانی, جلال الدین. 1367. عرفان. 4. جلد جلد اول. 5 جلد. مونیخ: شرکت سهامی انتشار.

امامی, علی اشرف. 1379. “نگاهی به شطحیات شیخ ابوالحسن خرقانی.” معارف 3.

امین اوحدی محمد هادی قندهاری. 1396. ادوار تاریخ تصوف. جلد 1. 2 جلد. قم, قم: انتشارات دلیل ما. دستيابی در 1396.

سهلگی, محمد بن علی. 1383. دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی. تدوين توسط مسعود جعفری. با ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران, تهران.

شهرکی, زهرا ملک پور. 1394. “مکان یابی ایالت قومس بر اساس منابع تاریخی و داده های باستان شناسی.” دومین همایش ملی باستان شناسی ایران - آبان 1394, آبان: 13.

کدکنی, محمدرضا شفیعی. 1391. نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی. 6. جلد 1. تهران, تهران : انتشارات سخن.

 مجتبی مینوی، احوالات و اقوال شیخ ابوالحسن خرقانی، اقوال اهل تصوف در باره او به ضمیمه منتخت نور العلم، چاپ پنجم، تهران 1372

ابن حوقل، محمد؛ 2012 ،صوره االرض، ترجمه جعفر شعار، بنیاد فرهنگ ایران

س.ابراهیمی

 

 

 

 

[1] - شامل عراق، ایران، ازبکستان، تاجیکستان، افغانستان، سین کیانگ، ترکمنستان، آذربایجان، ارمنستان، قسمتی از سوریه و ترکیه فعلی و...

[2][2] - بایزید بسطامی عنوان داشته است که : "ما علم خود را از آن زنده ای گرفته ایم که هرگز نمیرد. (سهلگی،  محمدبن علی 1383: 168)"

[3] - Mysticism

[4] - بدین معنی عرفان یا همان شناخت باطنی و معرفت معادل Gnosis گنوزیس در یونان باستان است

[5] - بایزید گفت :  "خدایا مرا عالم و زاهد و قُرّا مگران! و اگر خواهی مرا اهلیتی دهی اهلیتی در چیزکی از چیزهای خود ده". یعنی مرا اهلیت چیزی از اسرار و معانی خویش بخش. (سهلگی، محمدبن علی 1383 : 122)

[6] - "یکی از علما در کلام بایزید طعن زد و گفت، آنچه او می گوید از از جنس علم نیست. در پاسخ او گفت "آیا تمامی علم از بهر تو حاصل است؟" گفت نه. گفت "این از آن نیمه دیگر علم است که به تو نرسیده است" (سهلگی، محمدبن علی 1383: 122). 

[7] - گرچه شهرستان شاهرود اکنون بزرگترین شهرهای استان و بسیار بزرگتر از شهر بسطام می باشد ولی در دوران باستان شاهرود، قدمت و وسعت و اهمیتی به اندازه بسطام نداشته است و بسطام در متون تاریخی از جایگاه باستانی بیشتری برخوردار بوده است. شاید بتوان گفت شاهرود از شهرهایی است که بعدها توسعه یافت و از بسطام پیش افتاد.

[8] - به علت نفوذ فرهنگ، هنر، صنایع دستی و... منطقه کشمیر که اکنون بین کشورهای هند، پاکستان و چین تقسیم شده است را به ایران صغیر یاد کرده اند که به برکت حضور میر سید علی همدانی و یارانش وجه بیش از پیش ایرانی به خود گرفته است.

[9] - Kichhauchha Sharif در نزدیکی های شهر اکبرپور در ایالت اتارپرادش هند واقع است، که از طریق جاده در 59 کیلومتری شهر فیض آباد و 191 کیلومتری شهر لکنو مرکز این ایالت که از اقطاب زبان، فرهنگ و ادبیات پارسی و اردو در هند می باشد، قرار دارد.

[10] - شهادت به جرم ارتداد در 26 آبان 714 خورشیدی، مرقد او اکنون در باشتین قرار دارد.

[11] - که در سال 619 ه.ق در مقابل حمله مغول دوشا دوش مردم شهر ایستاد و به شهادت رسید. او خود اهل خیوه در منطقه خوارزم بود.

[12] - ابوالفضل محمد بن علی سهلگی بسطامی

[13] - شطحیات بیانات عرفانی عرفاست که ناشی از بینش، تجربه عرفانی خاص هر عارف، و نوعی تناقض و پاردوکس در آن نهفته است، لذا مردمی که در فهم آن مشکل داشتند، خصوص اهل فقه و ظاهر، با استناد به همین شطحیات به قلع و قمع عرفا می پرداختند، وقتی منصور حلاج شطحی همچون انا الحق را بیان می کند، فردی که با ادبیات عرفانی آشنا نیست او را با مدعیان خدایی یکی دیده و در نتیجه به دار آویخته، و جسدش به عنوان منحرف سوزانده می شود، این شیوه برخورد با این کلمات و جملات شطحی را در سرانجام سهروردی و عین القضات هم می توان دید که هر دو به سرنوشت حلاج مبتلا شدند، یا در مورد بایزید بسطامی به اخراجش از شهر و محل سکونتش به تواتر منجر می گردد، یا سر فرزند خرقانی را بریده و بر دروازه صومعه اش می آویزند و...

[14] - سبحانی! سبحانی! انا ربی الاعلی!  ... سی سال خدای را جستم. پس دانستم که من اویم. پنداشتم که من او را می گویم و او بود که مرا می جست. (سهلگی، محمدبن علی 1383 : 153- 150)

[15] - 130 سال بعد از مرگ ابوسعید ابوالخیر توسط یکی از نوادگان او به نام محمد بن منور در احوالات ابوسیعد نوشته شد

[16] - بایزید خود موبد زاده زرتشتی و ساکن در محله ایی در بسطام است که مختص موبدان و روحانیون زرتشتی بوده است، و لذا حکمت و فلسفه ایران که نزد موبدان که فن نوشتن و خواندن را در بین طبقات دیگر اجتماعی ایران باستان می دانستند، به صورت کلاسیک و علمی تر رایج بوده است، لذا این موبد زاده زرتشتی که اکنون در زمان تسلط مسلمانان از کسانی است که عرفان اسلامی به آنها آغاز می شود، می توان گفت که فلسفه نور و ظلمت را که از اصول فلسفه ایرانی است، به خوبی می دانسته و او حتی در مقام یک مسلمان، این چنین خداوند خود را تسبیح می گفته است :  "منزه است آن کو بر شد و برتر شد. منزه است آن بزرگوار برتر، پاک از فرودِ فرودین، منزه است آفریدگار روشنی، سپاس آفریدگار روشنی، منزه است آفریدگار روشنی، فرمان از آن آفریدگار روشنی است، منزه است آفریدگار روشنی، دادگری از آن آفریدگار روشنی است، منزه است آفریدگار روشنی، می ستاییم او را، منزه است آفریدگار روشنی. (سهلگی،  محمدبن علی 1383 : 100)

[17] - مصارعت . [ م ُ رَ / رِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) کشتی گیری و جهد و کوشش بر به زمین افکندن حریف . (ناظم الاطباء).

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.