چاپ کردن این صفحه

انقلاب 57 - شاهرود، آرامشهر، اسلامشهر، امامشهر، شاهرود

14 آبان 1398
Author :  
انقلاب 57 - شاهرود، آرامشهر، اسلامشهر، امامشهر، شاهرود

 

تاریخ شفاهی انقلابی که یکی از شگفت آورترین، و در عین حال سوال برانگیزترین حوادث منطقه خاورمیانه بود، خواندنی و شنیدنی است. انقلابی که معادلات و تعادل نیروها را چه در داخل و چه در خارج کشور بهم زد؛ و در بعد داخلی انتظار می رفت در پس انقلاب بزرگ مشروطه، که به انتقال قدرتِ اداره امور کشور به مردم منجر شد، و با پایان دیکتاتوری و خارج شدن قدرت تام و مطلق از تیول شخص شاه و تنها تصمیم گیر امور منتهی، و این قدرت به نمایندگان مردم، منتقل شد، اکنون با پیروزی این انقلاب جدید با تکمیل این فرایند، مردم ایران که لایق آزادی و حق تعیین سرنوشتند، در ورای این انقلاب، تحولی بزرگ در کسب توان حق خواهی خود را تجربه کرده، و در فرای فرایند این انقلاب و حرکت جدید قرن بیستمی، با محول شدن هرچه بیشتر امور کشور به آنان، وارد قرن 21 شوند؛ در حالی که صاحبان اصلی ایران و به قول بنیانگذار انقلاب "ولی نعمتان" از آزادی، استقلال عمل و حق تعیین سرنوشت بیشتری نسبت به دستاوردهای انقلاب مشروطه برخوردار شوند.

 این انقلاب در واقع یکی از عبرت آموزترین دوره های تاریخی این ملت در سده اخیر است، که نگاهی به روند شکل گیری و مراحل طی شده در آن، می تواند برای همه، از جمله دست اندرکاران فعلی راه گشا بوده، و این تاریخ شفاهی درس آموز کسانی است، که دغدغه کشور و مردم را دارند، و برای آنان مهم است که به کدام سو برویم و به کجا ختم شویم؛

تاریخ شفاهی انقلاب نزد نسل انقلاب کرده قرار دارد، و تا دچار فراموشی و خاموشی نشده اند، بهتر است این وقایع مرور شود و به نسل حاضر و جدید منتقل گردد، هر چند باز خوانی این حوادث برای نسل شرکت کننده در انقلاب نیز شاید مصداق "فاین تذهبون" را تداعی کند، و این خود تاثیر گذار و خاطره انگیز و یادآور مواردی باشد، که بر آنان گذشته است، و امروز مرور آن به دور از لطف نیست.

مطلبی که خواهد آمد، خاطرات یکی از جوانان انقلابی دهه 1350 است که مستقیما در حوادث انقلابی آن روزها در شهرستان شاهرود در استان سمنان دخیل بوده، و گاه حضور موثر و اجرایی داشته است، و به بیان دیگر بخشی از روند طی شده در این شهرستان را روایت می کند، که بزرگترین و قابل توجه ترین شهر استان مذکور است، که عینا آورده می شود :

 

کیفیت راهپیمایی ها در شهرستان شاهرود :

روال ما بر این بود که بعد از ظهرها راهپیمایی می کردیم، و هدف نیز این بود، که کارهای اداری شهر در اثر اقدامات انقلابی تعطیل نگردد، و ادارات به وظیفه جاری خود در قبال برسند، و لذا بعد از ظهرها برای راهپیمایی انتخاب شد، راهپیمایی ها در زمان انقلاب طوری بود که از هر قوم و قبیله ایی با پرچم خودشان در آن شرکت می کردند، توده ایی ها، کمونیست ها، مجاهدین خلق و... هر یک با پرچمی مجزا، و متعلق به خود در آن حاضر می شدند.

ما آن موقع در نقش پلیس در خدمت جریانات انقلاب بودیم، به پلیس شهر گفته بودیم، شما حق دخالت ندارید، و امور را ما خودمان سامان می دهیم، از راهنمایی و رانندگی گرفته تا امور دیگر، آنها هم از خدا خواسته کنار کشیده بودند. من هم رئیس پلیس مردمی در زمان راهپیمایی ها بودم، آن روزها هنوز واژه "انتظامات" استفاده نمی شد و ترویج نگردیده بود، و کسانی که نظم مراسمات را در شهر و امور شهر به هنگام حوادث انقلابی به عهده داشتند را پلیس مردمی می گفتند.

بنای ما بر این بود که آقایان علما شرکت کننده در راهپیمایی ها، در جلوی جمعیت حرکت کنند، و همینطور هم بود، اما در حین انجام کارهای پلیسی خودم، که من به نوعی رییس پلیس بودم و حرفم بُرش داشت، و اگر منطقی حرف می زدیم کسی به ما نه نمی گفت، و مطیع بودند، دیدم یکی از روحانیون در وسط جمعیت راهپیمایان حرکت می کند، به ایشان مراجعه کرده و گفتم :

آقایان علما جلوی جمعیت هستند، شما چرا اینجا در بین راهپیمایان حرکت می کنید، شما هم بفرمایید جلوی جمعیت؛

ایشان به آرامی گفت: عموجان تقیه واجب است،

گفتم تقیه چی هست؟ واقعا هم آن موقع نمی دانستم تقیه چیست،

گفت یعنی این که ما هم کمی باید مواظب خودمان هم باشیم،

گفتم چرا؟! اگر آنجا در جلوی جمعیت باشید شما را می کشند؟!، ما امنیت را برقرار کردیم، پلیس و یا مسلحی اینجا نیست که نگران باشید،

ایشان پاسخ داد آدم ها معلوم نیست که چطوری هستند!،

این سخن ایشان یعنی این که من آن جلو نمی روم، من خود حافظ جان خود هستم، اینجا بودن را  ترجیح می دهم، بعد هم من معنی تقیه را نیز فهمیدم که چیست!

 

پخش نوارهای سخنرانی امام در شهرستان شاهرود :

یکی از کانال های مهم انتقال راهبری ها و سخنان امام به شهرستان شاهرود از طریق طلبه ایی اهل همین شهر صورت می گرفت که در قم ساکن بود، اوایل سال 1357 یا اواخر سال 1356 بود که ایشان چند نوار از سخنرانی های آقای خمینی را از قم آورده بود که به شهرهای دیگر از جمله به مشهد منتقل کرده و پخش کند، نوارها را به منزل ما آورد و من کمی از سخنان ضبط شده در نوار را گوش کردم، از سخنان مطرح شده در این نوار چندان خوشم نیامد، و به نوعی هم ترسیدم که این شیخ (امام) چه می گوید، و گفتم این نوارها را از منزل ما ببر که اینجا نباشد، رابط شهرستان شاهرود آنها، طلبه ایی بود به نام آقای صبوری، که آذری زبان بودند، و به واسطه کار پدرش که سوزنبان در راه آهن شمالشرق بودند در شاهرود زندگی می کردند.

محل پست سوزنبانی ایشان در تقاطع راه آهن و جاده، در محل شوکت آباد شاهرود بود، که بعدها فرزند همین سوزنبان که طلبه خوبی هم بود، به عنوان امام جمعه یکی از شهرها منصوب گشتند، یک بار به اتفاق همین رابط قم و آقای صبوری، به اتاقک سوزنبانی پدر آقای صبوری رفتیم، در آنجا یکی از حوادثی که برای آقای صبوری، پدر این طلبه در پخش نوارها اتفاق افتاده بود را تعریف کرد، این پیرمرد با ایمان و خوش خلق با لهجه آذری گفت:

نوارها و اطلاعیه ها را برای تکثیر و رساندن به طرف های آن، تحویل گرفتم، و در میدان کارگر شاهرود با موتورسیلکت گازی خود در حرکت بودم، که دیدم فرد مشهوری که در پلیس آگاهی شهربانی شهرستان شاهرود کار می کرد به نام "جمشید پاسبان" ، [1] نمی دانم به من مشکوک شده بود، یا از قبل از این جریان مطلع شده، و مرا با یک جیپ ویلیز تعقیب می کند، و من هم برای فرار از تعقیب به سمت بیابان های اطراف شهر رفتم، ولی این جیپ همچنان به تعقیب ادامه داد.

تا این که کار به تعقیب و گریز رسید، با موتور از تپه ایی بالا رفتم ولی پشت تپه چاه قناتی قرار داشت که من نمی دانستم، لذا نتوانستم موتورسیلکت خود را کنترل کنم و در همان حال که سوار موتورسیکلت بودم، در همان چاه سقوط کردم، و شهربانی چی ها هم سر چاه رسیدند، و وقتی دیدند که در این چاه سقوط کردم، چند بار مرا صدا زدند، ولی من جواب ندادم، و آنها هم با خود فکر کردند که لابد در چاه مرده ام، و مرا رها کردند و رفتند، ولی من حالم خوب بود و اتفاق مهمی برای من و موتور سیکلت نیفتاده بود، و من هم بعد از اطمینان از رفتن آنها، با موتورسیکلت خود در نقب های چاه قنات، ادامه مسیر داده و از محل خروجی قنات خارج شدم.  

  

پایین کشیدن مجسمه شاه از میدان مرکزی شاهرود :

در شاهرود در دو محل مجسمه و یا بنای یادبود در زمان شاه ساخته بودند، یکی در همین میدان یادبود سابق (میدان آزادی فعلی شاهرود) که یک بنای میل مانندِ چهارگوش از سنگ مرمر سرخ ساخته بودند که چهار طرف آن سنگ قرمز رنگی در ابعاد حدود 80 سانیمتر در بالا دو یا سه متر ارتفاع که در پایین به یک مترو نیم قطر می رسید، نصب شده بود، که به یادبود "انقلاب شاه و مردم" ساخته و روی صفحه های استیل کلفتی منویات همایونی را در مورد اصلاحات ارضی نوشته بودند؛

دیگری مجسمه ایی بود که از شمایل و هیکل ایستاده محمد رضا شاه پهلوی ساخته و در میدان فلکه مرکزی شهرستان شاهرود نصب شده بود، که مجسمه کلاه پهلوی به سر داشت، 1357 بود که هنوز شاه در قدرت حضور داشت، و حکومت می کرد و هنوز قهر نکرده بود تا از کشور خارج شود، ما تصمیم گرفتیم که این مجسمه را پایین کشیده و از میدان اصلی شهر برداریم،

در حالی که نظامیان دو قبضه مسلسل A6  امریکایی را که در سربازی من دیده بودم و با آن کار کرده بودم را یکی روی پشت بام داروخانه افتخاری و یکی هم این طرف در رو به رو، برای محافظت از این مجسمه در فلکه مرکزی مستقر کرده بودند، این ها بهترین مسلسل های ایران در آن موقع بود، که ارتش به آن مسلح بود.

برای مشورت در این خصوص به همراه هشت تن دیگر از دوستان نزد شیخ پیرمردی به نام آقای توحیدی [2] که مشهورترین و بزرگترین شیخ شهر در آن زمان بودند، رفتیم، ایشان همان شخصی هستند که بعدها نام شهرک (آیت الله حسینعلی) منتظری را که برداشتند، به نام ایشان، به شهرک توحیدی تغییر نام دادند؛

منزل آقای توحیدی در کوچه قلعه نو، در کنار یک مسجد قرار داشت که در آن یا مستاجر بود و یا ملک وقفی بود، که در آن زندگی می کرد، سیاست خوبی داشت، ما که بحث پایین کشیدن مجسمه را مطرح کردیم ، ایشان مخالفت کردند، گفتند این مجسمه یک مشت کچ بیشتر نیست، از دماغ هر کدام تان خون جاری شود قابل جبران نیست، با این کچ چکار دارید، شما نگویید این مجسمه شاه است، بگویید توده ایی کچی بیشتر نیست، به این کچ نگاه نکنید، مگر این مجسمه خود شاه است که می خواهید برش دارید؟!

بعد از این ملاقات ما دوباره شب بین خود جلسه داشتیم، و روز بعد از این ملاقات در حالی که مصمم بودیم مجسمه را برداریم، دیدیم که مجسمه را برداشته اند، ما هم باید تحقیق می کردیم که ببینم بر سر مجسمه چه آمده است، بعد از تحقیقات مشخص شد که نظامیان با همان ماشین "زیل" ارتشی که در خیابان های شهر گشت می زدند، مجسمه را برداشته و با خود برده اند.

بالاخره نظامیان شاه خود مجسمه را از این میدان برداشتند و به پادگان چهل دختر منتقل کردند، بعدها شنیدم که همین مجسمه را خود نظامیان به پشت ماشین های نظامی خود بسته و در محوطه پادگان چهل دختر آنقدر کشیدند، تا ویرانش کرده و به دور انداختند.

در حالی که هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود، و این زمانی بود که دیگر مردم هر کاری دوست داشتند، می کردند و کسی هم به آنها شلیک نمی کرد، و انقلاب در این زمان به اوج خود رسیده بود. این آخرها دیگر نظامیان کاری با مردم نداشتند، ما هم وقتی راهپیمایی می کردیم و اتفاقی نمی افتاد، راهپیمایی را به سمت بسطام هم کشیدیم، تا آنجا را هم به شلوغ کنیم.

من پلیس بودم و یک پیکان آونجر داشتم و از پشت راهپیمایان داشتم آنها را اسکورت می کردم، وقتی کار راهپیمایی در بسطام هم به انجام رسید و بدون خبر و یا حادثه ایی به اتمام رسید به سمت شاهرود بازگشتیم، در حال بازگشت بودیم، آقایان سید جعفر میرغفوریان [3] و  ناصر بیاری [4] که در یک اتومبیل سواری گالانت نو و مرتب و با ارزشی که متعلق به آقای میرغفوریان بود در حال بازگشت بودند، هنگام عبور از جلوی ژاندارمری بسطام، از پشت بام ساختمان ژاندارمری، ژاندارم ها تیراندازی کردند و این دو را در همین اتومبیل به شهادت رساندند.

من که در اتومبیل پیکان آونجر خود بودم در جلوی این اتومبیل در حرکت بودم، دیدم این دو نفر توسط یک مسلسل A6 توسط یک استوار ژاندارمری از بالای ساختمان ژاندارمری بسطام، که در کنار جاده بسطام - شاهرود قرار داشت به رکبار بسته شده و هر دو همانجا شهید شدند.

البته این استوار بدبخت هم که شلیک کرد، عمر زیادی نکرد، و به محض پیروزی انقلاب، جزو اولین کسانی بود که به تهران منتقل و اعدام شد. در طول دوره انقلاب در شاهرود، آنطور که من به خاطر دارم سه الی چهار نفر کشته شدند، [5] دو تا از آنها همین سید جعفر میرغفوریان و ناصر بیاری بودند، و دیگری جوانی بود به نام اسحاق احسانفر [6] بود، که می گفتند ایشان از تظاهرات و شلوغی آن در حال فرار بود، که در کوچه راه دیزج وقتی به منزل خود می رفت، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. و گویا وقتی با شلوغی راهپیمایی مواجه می شود به سمت کوچه راه دیزج فرار می کند که از آنجا به منزلش برود که در همانجا او را تیر کردند.

البته فکر کنم خود نظامیان شهر هم گاهی با آقای توحیدی در خصوص این که چه کنند، و چه نکنند، صحبت و مشورت می کردند، چون آقای توحیدی خیلی آدم اهل مسالمت و تسامح بودند. آقای توحیدی خودش هم بعد از انقلاب زیاد زنده نبود و از انقلاب هم خیری ندید.

 

آیت الله طاهری و آیت الله نعیم آبادی :

آقای طاهری [7] که بعد از پیروزی انقلاب به عنوان امام جمعه شهرستان شاهرود منصوب شد و آقای نعیم آبادی که بعدها به عنوان امام جمعه بندر عباس منصوب شدند، را همین آقای جمشید پاسبان، یک بار گیر انداخته بود، و آنها را به داخل جوی آب پرت کرده و حسابی مورد ضرب و شتم قرار داد. در جریان این ضرب و شتم آقای نعیم آبادی آنقدر چوب خورده بود، که حالش خراب شده و او را به بیمارستان گرگان منتقل کردند.

این دو در مسجد مصلی شاهرود سخنرانی داشتند، نمی دانم در سخنرانی خود چه مطلبی گفته بودند که اینطوری مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. البته آیت الله طاهری آدم نرمخو و ملایمی بود، و بیشتر رعایت می کرد.

 

شاهرود، آرامشهر، اسلامشهر، امامشهر، شاهرود :

راهپیمایی ها در شاهرود آنقدر دیرتر از دیگر شهرهای کشور شروع شد، که به همین دلیل شاهرود را "آرامشهر" می گفتند، و به این اسم مشهور شده بود، هیچ کسی هم با کسی کاری نداشت، آن موقع هم که کار انقلابیون شروع شد، در قالب جلساتی بود که ما برای هماهنگی راهپیمایی و تظاهرات، تحت عنوان قرآن خوانی و دعا خوانی در منازل همدیگر جمع می شدیم، تعداد ما هم آنقدر کم بود که به اندازه ظرفیت یک خانه بیشتر نبودیم، ما جمعیتی نبودیم، این آخرین روزهای انقلاب بود که راهپیمایی های عمومی شکل گرفت، که دیگر ارتش تیراندازی نمی کرد و درگیر نمی شد، و جریانات رها شده بودند، لذا مردم هم به راهپیمایی ها اضافه شدند.

راهپیمایی عمده و پر جمعیت ما همان راهپیمایی بود که داستان آن عالم را گفتم که گفت تقیه واجب است، این راهپیمایی عمده ایی بود که همزمان با تظاهرات سراسری در کل کشور انجام شد، و در شاهرود هم دستور این بود که هر قشری با پرچم خود در این راهپیمایی شرکت کنند، سازمان مجاهدین با همان پرچم معروف فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا، [8] کمونیست ها با پرچم داس و چکش که همان آرم پرچم شوروی بود، به این راهپیمایی آمده بودند، کمونیست ها روی پرچم های خاص خود نوشته بودند "کار برای کارگر، زمین برای برزگر" و...

آن زمان خیلی از مسلمانان شش آتشه افتخار می کردند که عضو سازمان مجاهدین خلق و زیر این پرچم مزین به این آیه قرآن باشند، مردم می گفتند بهترین مبارزین همین ها هستند، که مثلا شایع بود که اینها به فلسطین رفته و از آنجا نیرو آورده اند که آموزش شان بدهند، آن زمان من یادم هست که می گفتند در محل "پل چوبی"، که یک پل بزرگ در آن زمان در تهران بود، این ها آنقدر مبارز و چریک بودند که از پایین پل یک نیروی سازمان رفته بود روی پل، و یک پلیس مسلح را خلع السلاح کرده است و...

آقای (سید محمود) طالقانی هم همان نزدیکی های پل چوبی، در پیچ شمیران زندگی می کرد، یک شرکت سنگینی بود به نام شرکت اتفاق، روبروی آن یک کوچه کجی بود، که یک اتومبیل هم نمی توانست رفت و آمد کند، در همان کوچه منزل آقای طالقانی بود.

در طول کل دوره انقلاب ما دو یا سه تا از این نوع تظاهرات ها داشتیم، که در اوج آن جمعیتی حدود 5 هزار نفر در آن شرکت کردند، چرا که از روستاها هم تظاهرات کننده به شهر آمدند، شهرستان شاهرود آن زمان جمعیت زیادی نداشت، در زمان انقلاب خیابان سی متری نادر بهترین و توسعه یافت ترین خیابان شهر بود، آسفالت این سی متری هم تا همانجایی که اکنون با خیابان 15 خرداد تقاطع می کند، ادامه داشت و به بعد آن تقریبا بیابان و باغات و محله قدیمی و بید آباد بود.

در تغییرات نام شهرستان شاهرود اول آرامشهر بود، بعد آنرا "اسلامشهر" می نامیدند، بعد نام امامشهر را برای آن انتخاب کردند؛ و بعد هم گفتند، اینجا همان شاهرود است، انجمن اسلامی ادارات شهر، این اسم را برای شهرستان به تصویب رساند، که اسم شاهرود به امامشهر تغییر کند، تابلوها را هم عوض کردند، ولی بعد گفتند که این "شاه" در اسم شاهرود وجود دارد ربطی به شاهِ پهلوی ندارد، و شاهرود نام یک رود تاریخی است که از این شهر عبور می کرده است، پس همان شاهرود بماند.

شاهرود به معنی رودِ شاه نیست، بلکه به معنی رود بزرگ است. اسم امامشهر را انجمن اسلامی ادارات که عملا اداره شهر را بعد از پیروزی انقلاب در دست گرفته بود، انتخاب کرد، آنها هم آدم های عجیبی بودند، یکی از اینها روی سرش در اداره نوشته بود "استفاده از تلفن اداره حتی با پرداخت وجه هم جایز نیست – امام خمینی،" بعد همین آدم پیکان اداره (آن موقع بهترین ماشین ادارات پیکان بود) را گرفته و خانم های فامیل را سوار کرده بود و آورده بود به مزار شاهرود، برای دیدار از اهل قبور، به ایشان گفتم تلفن مهمتر است یا ماشین، از آنجایی متوجه منظور سوال من نشد، گفت ماشین، گفتم شما که استفاده از تلفن را در محیط اداره حتی با پرداخت وجه مجاز نمی دانی، چطور پیکان اداره برای این کار مجاز دانسته و این همه را سوار کرده و اینجا آوردی؟!!،

گفت پول بنزینش را می دهم، گفتم شما همین ماشین را به من بدهید تا برای امور خانواده خود استفاده کنم، من هم پول بنزین، هم روغن، هم استهلاکش را می دهم، اصلا یک ریال از خرج های آن را از اداره نمی گیرم، گفت، نه آقا من از نظر اداری از شما مسئولیت بالاتری دارم و... یک چنین آدم هایی رییس انجمن اسلامی شدند، و تصمیم گیری می کردند.

قبل از انقلاب هم که به شاهرود آرامشهر می گفتند، یک حالت طعنه داشت، که در این شهر هیچ خبری از انقلاب نیست، ولی با پیروزی انقلاب همین انجمن های اسلامی کم کم روی کار آمدند، گفتند اسلامشهر، بعد به اسم امامشهر که رسیدند تابلوهای شهر را هم عوض کردند، یک مدتی هم امامشهر بود و بعد اصلاح کردند که به خاطر رود تاریخی، شهر همان شاهرود بماند.    

این انجمن های اسلامی که چنین تصمیماتی می گرفت، بعد از پیروزی راه افتاد، تا به حل و فصل امورات مردم بپردازد، و در نبود دولت مستقر، کارهای شهر را به سامان برساند. یکی از بزرگترین ادارات شهرستان شاهرود شرکت ذغالسنگ البرز شرقی بود که در شهر بیشترین کارمند و کارکنان را داشت، هم خطاط و هم فلزکار داشتند، و تابلوهایی را با نام جدید شهر، در همین شرکت نوشتند و نصب کردند.

 

پایگاه اصلی انقلاب و چهار راه انقلاب :

پایگاه اصلی انقلاب در مسجد مدرسه قلعه شهرستان شاهرود بود، و چهار راه مدرسه قلعه را چهار راه انقلاب می گفتند. راهپیمایی ها هم از همانجا شکل می گرفت و رقم می خورد. آن دفعه ایی که 5 هزار نفر شرکت کننده داشتیم، از چهار راه انقلاب به سمت خیابان نادر تظاهرات کردیم و بعد راهپیمایی را در خیابان نادر ادامه داده و و تا تقاطع خیابان های تهران و نادر، که همانجا راهپیمایی پایان یافت و جمعیت از هم پاشید.

بعضی هم از همانجا به بسطام رفتند که شهید سید جعفر میرغفوریان و ناصر بیاری در این حادثه شهید شدند. البته من آخرش هم نفهیمدیم که این دو جزو تظاهرات کننده ها بودند، یا این که همزمان با بازگشت تظاهرکنندگان از جایی بر می گشتند و مورد اصابت گلوله قرار گرفتند، ولی گفتند این دو در جریان تظاهرات شرکت داشتند و شهید شدند.

تظاهرات ها در شهر شاهرود آرام بود و کار خلاف قانونی انجام نمی شد، مثل آتش زدن بانک و... لذا تیر اندازی زیادی هم صورت نمی گرفت، البته آنها دستور تیر هم داشتند، ولی از عمل به آن خود داری می کردند. یک نوع هماهنگی نانوشته بین تظاهر کنندگان و نظامیان بود، نه ما آنقدر پیش می رفتیم که آنها تیراندازی کنند و نه آنان به دنبال کشتن و تیراندازی بودند. [9]

آن دو نفر را هم بچه های ژاندارمری بسطام زدند، همانطور که گفته می شد اسحاق احسانفر را هم پلیس ها در شهر زده بودند، و این کشتارها کار نظامیان و ارتش نبود. تیراندازی زیادی در شهر نمی شد. لذا ارتش کشتاری در شهر نداشت. در شاهرود هیچگاه حکومت نظامی اعلام نشد. به نوعی آنها به میل ما بودند، و ما هم به نوعی به میل آنها.

ما به نوعی ابراز وجود می کردیم، عمده کار ما هم این بود که شب ها را در جلسات شرکت می کردیم و عموما صحبت می کردم، آن هم در جلسات شبانه، و تعداد کمی هم راهپیمایی داشتیم. عمده کار ما تشکیل همین جلسات و حرف زدن در مورد مبارزه بود. حتی همین اطلاعیه های امام هم کمتر به دست ما می رسید.

انقلاب در شهرستان شاهرود رهبری خاصی نداشت، وقتی که آب ها از آسیاب افتاد و دیگر نظامیان با مردم کاری نداشتند، این انجمن های اسلامی ابراز وجود کردند، و مردم هم به انقلاب پیوستند.

اعتصابات کاری هم داشتیم، ولی بیشتر سعی می کردیم امور شهر تعطیل نشود.

 

پلیس مردمی :

آن موقع ها از هر کسی که کاری بر می آمد، انجام می داد، من چون رانندگی می دانستم، گفتند شما از ترافیک شهری و کارهای پلیس بیشتر متوجه می شوید، لذا شما این امر را به عهده بگیرید، کل کسانی که برای هماهنگی کارهای جمع می شدیم، به اندازه گنجایش یک اتاق بیشتر نبودیم، من در فلکه (میدان) مرکزی مستقر شده و کارهای پلیس را انجام می دادم.

یک روز که من در حال انجام کارها پلیسی خود بودم، خبر رسید که یکی از نیروهای همکار پلیس ما را یک تریلی بلند کرده و با خود برده است، این نیروی ما، کمی لکنت زبان داشت، و یک تریلی را متوقف می کند، که چرا داخل شهر آمدی، و چون نمی توانست سریع صبحت کند، راننده تریلی راه می افتد و او را روی همان رکاب تریلی با خودش برده بود، وقتی به من خبر دادند، با سه چهار نفر دیگر از همکاران سوار پیکان اونجر من شدیم و به تعقیب تریلی رفتیم و دیدم جایی بیرون شهر پیاده اش کرده و رفته است.

با راننده تریلی هم برخوردی نکردیم، چون امکاناتی نداشتیم و...

وقتی تصادفی پیش می آمد، ما دخالت می کردیم و بین دو طرف صلح ایجاد می کردیم، می گفتیم که نه کروکی هست نه قانونی هست و... چند تا صلوات بفرستید و از هم بگذرید.

 

اولین انتخابات ریاست جمهوری بعد از انقلاب :

بعد پیروزی انقلاب هم یک راهپیمایی نسبتا بزرگی بود که آقای خامنه ایی در همین خیابان 17 شهریور که آن موقع خیابان "تخت جمشید" نام داشت، روی سقف یک اتومبیل ایستاده بود و سخنرانی می کرد، جمله ایی که از سخنرانی ایشان در آن موقع یادم هست، و موضوع صبحت از انتخابات ریاست جمهوری اول بود، که می گفت "نمی دانم چرا گاهی امام هندی می شود، و جلال افغانی الاصل[10]"

یک شیخی هم از مشهد آمده بود به نام استاد گرامی، نمی دانم هم کجا رفت، بعدش گم شد، و ما از سمت مسجد امام زمان در خیابان ایستگاه به سمت فلکه در حرکت بودیم، مسئول شعار هم همین استاد گرامی بود، شعار می داد "رئیس جمهوری ما امام است، ریاستِ به غیر او حرام است".

این ها را که می گویم مرا به یاد زمان قبل از انقلاب می اندازد، صبح در خیابان ری (خیابانی که در پشت بازار بود و به میدان شوش منتهی می شد)، مردم به سرکردگی همین آقای طیب (حاج رضایی) می گفتند، "بیهوده مپندار، مصدق پدر ماست، این پیر مجاهد به یقین تاج سر ماست،" و همین مردم بعد از ظهر که شد می خواندند "دکتر مصدق، تو پینه دوزی، کفش ثریا پاره شد باید بدوزی، باید بدوزی" ثریا کی بود؟ زن مصری شاه، صبح یک طرف بودند و عصر طرف دیگر، ما چه ملتی هستیم؟! الان هم همین طور هستیم، به هر طرف ما را هل بدهند می رویم.

مسلما این نوشته بازگو کننده تمام حوادث انقلاب در شاهرود نیست و این تنها پنجره ایی از دریچه چشمی است، که انقلاب را در شاهرود پیش برد، و در جریان بخشی از حوادث آن بوده است.

Click to enlarge image 1.jpg

شهدای انقلاب شاهرود - شهید اسحاق احسانفر

Click to enlarge image 139211211757093132098324.jpg

مردم در حال پایین کشیدن مجسمه شاه

[1] - جمشید پاسبان یکی از نیروهای اداره آگاهی شهرستان شاهرود بود، آن موقع آگاهی شاهرود دو نفر نیرو داشت، یکی همین جمشید بود که به جمشید پاسبان مشهور بود و یک نیروی دیگر، او فرد درشت هیکل و قوی بود. آن موقع اداره آگاهی یک افسر هم داشت که او خیلی جلو نمی آمد. جمشید پاسبان بعد از انقلاب چند سالی را در زندان بود و بعد آزاد شد و در همین شهر زندگی کرد و همینجا مرد. او اهل باغزندان شاهرود بود و اسم اصلی او جمشید عامریان بود.

[2] - منابع دیگر در خصوص نقش آیت الله توحیدی در روند انقلاب در شاهرود از قول آقای امینی امام جمعه شاهرود نوشته اند : "عموم انقلابیون شاهرود با محوریت مرحوم آیت‌الله توحیدی برنامه‌های اعتراضی ضد رژیم شاه را برنامه‌ریزی می‌کردند اما مهم‌تر از آن نقش‌آفرینی آن مرحوم در اوایل انقلاب بود یعنی آن روزهای بعد انقلاب که هنوز کمیته‌هایی شکل نگرفته بود و سپاه هم ایجاد نشده بود، ایشان برای نظم عمومی و حفظ اموال مردم و عموم، بیشترین نقش را ایفا کرد و بیشترین تلاش را داشت. وی می‌گوید: بعد از پیروزی انقلاب در همان روزهای نخست آیت‌الله توحیدی نیروهایی را تعیین کرد تا در سطح شهر نگهبانی دهند این امر برای آن بود که کسی اسلحه‌ای را از پادگان بیرون نبَرَد و یا شهربانی قدیم، در تصرف درنیاید همچنین اموال عمومی صدمه‌ای نبیند که این درایت آن مرحوم بسیار اثرگذار بود. آن مرحوم تا زمانی که در قید حیات بودند همیشه در قید مسائل انقلاب بودند."  منبعی دیگر در خصوص آیت الله توحیدی می گوید : آیت الله توحیدی از شخصیت های برجسته و از علمای موثر شاهرود بود که اصولا رهبری مبارزات و تظاهرات را برعهده داشت. برخی از مبارزین اقداماتی مانند شیشه شکستن و ... را داشتند که آیت الله توحیدی بسیار این اقدامات را نهی می کرد و فقط بر تظاهرات و مبارزات بدون خشونت تاکید داشتند. وی توصیه می کردند که حرکت های انقلابی وجود داشته باشد، ولی انقلابیون با نیروهای شهربانی درگیر نشوند چون بیشتر نیروها ی شهربانی محلی بودند و اصلا مناسب نبود جلوی هم بایستند."

[3] - بر سنگ قبر این شهید در مزار شهدای شاهرود نوشته اند :  سید جعفر میرغفوریان، فرزند سید حسین، ولادت 1327، شهادت 9  دیماه 1357، که در حین راهپیمایی بدست مزدوران رژیم پهلوی در مقابل پاسگاه ژاندارمری بسطام به درجه رفیع شهادت نایل گردید.

[4] - حاج غلام بیاری پدر ناصر بود که زمین های محدوده مسجد جواد الائمه و آنطرف روبروی سینما و قسمتی از خیابان فروغی زمین هایش متعلق به پدرش بود، این مسجد قبلا معروف به مسجد حاج غلام بیاری بود که بعد به مسجد جواد الائمه تغییر نام یافت. در منبعی دیگر در خصوص این شهید آورده اند که : "ناصر بیاری سال 1329 در شهرستان شاهرود از استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش علی‌اکبر و مادرش ‌طیبه نام داشت. مقطع ابتدایی را در دبستان خاقانی شاهرود پشت سر گذاشت. او به دلیل علاقه به صنعت پس از ترک تحصیل در یک کارگاه لوله‌کشی مشغول‌ کار شد. پس از چندی ازدواج کرد. او در روزهای اوج انقلاب در سال 1357، با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها کنار مردم انقلابی علیه حکومت پهلوی قرار گرفت. در جلسات مذهبی حضور داشت و نوارهای سخنرانی و اعلامیه‌های امام‌خمینی(ره) را مخفیانه پخش‌ می‌کرد. تا اینکه روز 9 دی 1357، در تظاهرات جاده شاهرود ـ بسطام توسط نیروهای حکومت پهلوی براثر اصابت گلوله به سر و سینه، به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است."

[5] - منابع دیگر تعداد شهدا را بیشتر اعلام می دارد از جمله : "سید جعفر میر غفوریان، قربانعلی میرآخوری، ولی‌الله محمدی، محمدمهدی کریمی، نرگس قصابان، ناصر بیاری، شیخ محمدحسین باقری، رجبعلی کریمی، شیخ حسین حیدری، محمد مهدوی میغان، اسحاق احسان فر و علی‌اصغر مخبریان از شهیدان انقلاب در شاهرود هستند. حجت‌الاسلام محمدحسین پور می‌گوید: شهید میرآخوری تک شهید انقلاب اسلامی بسطام در روز بیست و سوم بهمن‌ماه با تیر مستقیم دژخیمانی که هنوز باور نمی‌کردند انقلاب به پیروزی رسیده شهید شد، شهید احسانی فرد در روز پانزدهم بهمن‌ماه در جریان راهپیمایی کارکنان ذوب‌آهن و مردم شاهرود به شهادت رسید و میر غفوریان در روز نهم بهمن ماه درست در ابتدای جاده بسطام مورد اصابت مستقیم گلوله قرار گرفت که در کنار او ناصر بیاری نیز به شهادت رسید، همچنین شهیده نرگس قصابان از شاهرودی‌هایی بودند که در تظاهرات مردم گرگان علیه رژیم پهلوی شهید شدند. خاطرات و مواردی از این شهدا در حال جمع‌آوری است و لذا امیدواریم که بتوانیم این اطلاعات را در اختیار نسل جوان جامعه قرار دهیم." 

منبع دیگری در خصوص شهید میراخوری نوشته است : "قربانعلی میرآخوری سال 1315 در بسطام از توابع شهر شاهرود در استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش محمدحسن و مادرش آسیه نام داشت. تا پایان مقطع ابتدایی در دبستان بایزید تحصیل ‌کرد و به دلیل فقر مالی از ادامه تحصیل بازماند. پس کنار پدر به کشاورزی پرداخت. مدتی بعد، در سال 1338 ازدواج کرد که حاصل زندگی مشترکش 5 فرزند بود. در روزهای پرشور انقلاب، در روستا، در راهپیمایی‌ها علیه حکومت پهلوی شرکت می‌کرد. او در مجالس مذهبی و سخنرانی‌ها حضوری فعال داشت؛ تا اینکه روز 23 بهمن 1357، در زادگاهش هنگامی که برای تصرف ژاندارمری همراه مردم در تظاهرات شرکت کرده‌ بود؛ با تیراندازی مأموران حکومت پهلوی و اصابت گلوله، از ناحیه سر و پا به شدت مجروح شد و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد."  

منبع دیگری در خصوص شهید ولی الله محمدی عنوان داشته است : "شهید ولی الله محمدی با اوج گیری تظاهرات مردم علیه رژیم در روز 22 بهمن 1357 هنگام تسخیر ساختمان رادیو تلویزیون به دست نیروهای مزدور شاه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. شهید ولی الله محمدی در سال 1333 در روستای دهملا از توابع شهرستان شاهرود در خانواده ای ساده و مذهبی متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش به پایان رساند به خاطر فقر مالی مجبور به ترک تحصیل و مشغول به کار شد. تلاش در زندگی از وی جوانی پرکار، باهوش، مهربان، با گذشت و فداکار ساخته بود. در سال 1351 به تهران رفت تا دوره مکانیکی را کامل فرا گیرد. در آنجا با افراد مذهبی زیادی آشنا شد و همین باعث شد تا رابطه بسیار خوبی با آنها پیدا کند. در جلسات قرائت قرآن شرکت می کرد و در ماههای محرم و صفر شرکت فعالی در هیئت داشت. در سال 54 مغازه مکانیکی شخصی خود را دایر و یک سال بعد نیز ازدواج کرد. افزون بر استفاده از نوارهای سخنرانی و مطالعه رسانه امام (ره) در سال های 56 و 57 و با آغاز مبارزات مردم علیه رژیم، فعالیت او نیز بیشتر شد. با اوج گیری تظاهرات مردم علیه رژیم در روز 22 بهمن 1357 هنگام تسخیر ساختمان رادیو تلویزیون به دست نیروهای مزدور شاه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و پیکر پاکش را بعد از چند ساعت به بیمارستان انتقال می دهند که توسط یکی از دوستانش شناسایی و برای دفن تحویل خانواده شهید داده می شود ".

منبع دیگری در خصوص شهید محمد مهدی کریمی نوشته است : "محمدمهدی کریمی سال 1331 در روستای خانخودی شاهرود، در استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش محمدعلی و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس‌ خواند. سپس به تهران مهاجرت کرد و به شغل آزاد پرداخت. سال 1352 ازدواج کرد و صاحب یک فرزند شد. هم‌زمان با روزهای اوج انقلاب اسلامی کنار مردم انقلابی قرار گرفت و در اکثر تظاهرات و راهپیمایی‌ها حضور داشت. تا اینکه روز 22 بهمن 1357، در خیابانی در تهران که اکنون امام خمینی، هنگام جمع‌آوری کمک برای مجروحان، خودرو حامل او توسط عوامل حکومت پهلوی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به دلیل شدت جراحات به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرا(س) در تهران واقع است."

منبعی در خصوص نحوه شهادت خانم قصابان آورده است : "شهیده نرگس قصابان در سال 1308 در شهر شاهرود متولد شد و پس از مدتی به گرگان هجرت کرد. دوران نوجوانی را در گرگان سپری و پس از چندی ازدواج کرد؛ زندگی را با صمیمیت و شادی شروع کرد و زنی شایسته و متعهد برای همسرش بود. همزمان با اوج‏ گیری ‏درگیری مردم با دژخیمان شاهنشاهی، وی همراه با آنها حرکت می‏ کرد و نمی‏ توانست جدای از مردم انقلابی باشد. مردم انقلابی گرگان همزمان با هفتمین روز واقعه مشهد که در آن روز مأموران رژیم شاه با حمله به حرم مطهر امام رضا(ع) عده‌ای از مردم انقلابی آنجا را شهید و مجروح نمودند، در روز یکشنبه 5 آذر 1357 به خاطر اطاعت از حضرت امام خمینی (ره) و اعلام عزای عمومی از سوی ایشان به دلیل اهانت مأموران رژیم طاغوت به حرم مطهر حضرت امام رضا (ع)، دست به راهپیمایی اعتراض آمیزی زدند. در این روز عده ‏ای از مردم به خانه شهید پناه آوردند، وی در منزلش را باز کرد و در همان هنگام مورد اصابت گلوله مزدوران واقع شد و پس از مدتی به شهادت رسید و با پیوستن به شهیدان دیگر دین خود را به انقلاب اسلامی ادا کرد. مردم گرگان در این روز 14 شهید و بیش از 150 نفر جانباز را تقدیم انقلاب نموده است."

منبعی در خصوص نحوه شهادت شهید محمد حسین باقری نوشته است :  "محمدحسین باقری سال 1327 در روستای ده‌ملا، از توابع شهرستان شاهرود در استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش رضی‌الله و مادرش معصومه نام داشت. او روحانی شد. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. با گسترش موج انقلاب در کشور به جمع انقلابیون پیوست و با حضور در راهپیمایی‌ها و تظاهرات به یاری انقلاب شتافت. تا اینکه در روز 24 بهمن 1357، در تهران با شلیک گلوله گروه‌های ضد انقلاب به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. او را شیخ محمدحسین نیز می‌نامیدند."

منبعی در خصوص شهید رجبعلی کریمی نوشت :  "رجبعلی کریمی سال 1330 در روستای بیارجمند از توابع شهرستان شاهرود به‌دنیا آمد. پدرش اسماعیل و مادرش زهرا نام داشت. به دلیل کمبود امکانات تنها تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند. سپس به کارگری پرداخت بود. او پدر و مادر خود را قبل از انقلاب از دست داد و سرپرستی تنها خواهرش را به عهده گرفت و در یک مغازه برنج فروشی مشغول به کار شد. او برای تامین معاش و به منظور یافتن کار بهتر به تهران رفت. در روزهای اوج انقلاب، روز 17 شهریور 1357، در تظاهرات در منطقه سرچشمه تهران توسط نیروهای حکومت پهلوی بر اثر اصابت گلوله به شکم و پهلو، به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد."

منبعی در خصوص شهید حسین حیدری نوشته است : "شهید حجت الله حسین حیدری در سال ۱۳۴۶ به دست مزدوران ساواک بعد از شکنجه در زندان شهربانی سمنان به علت داشتن اعلامیه های امام راحل در راه انتقال به تهران برای مداوا در قطار به شهادت و در وادی السلام قم در کنار شهید نواب صفوی دفن می شود."

یک منبع اینترنتی در خصوص شهید محمد مهدوی نوشته است : "شهید محمد مهدوی، بیست و سوم خرداد 1331، در روستای میقان از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد، پدرش غلامحسین فوت 1336 و مادرش نجمه خانم نام داشت، تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت، تکنسین لوکوموتیو بود، بیست و دوم بهمن 1357، در تهران هنگام تسخیر ساختمان رادیو و تلوزیون توسط عوامل رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده الازمن تابعه شهرستان علی‌آبادکتول قرار دارد."

یک منبع اینترنتی در خصوص شهید علی اصغر مخبریان نوشت : "علی‌اصغر مخبریان سال 1330 در شهر بابل به‌دنیا آمد. پدرش عباس و مادرش زهره‌بیگم نام داشت. ده ساله بود که پدر خود را از دست داد. تحصیلاتش را تا پایان دوره ابتدایی ادامه داد و سپس به کسب تجربه در رشته جوشکاری پرداخت و در این حرفه مشغول به‌کار شد. مدتی بعد ازدواج کرد. حاصل زندگی مشترکش سه فرزند بود. به دنبال اوج‌گیری انقلاب اسلامی به صفوف مبارزین پیوست و در تظاهرات و راهپیمایی‌ها علیه حکومت پهلوی شرکت کرد. تا اینکه روز 15 مهر 1357، در بابل و در محلی به نام پل سنگ، هنگام تظاهرات علیه حکومت پهلوی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد."

[6] - بر سنگ قبر این شهید در مزار شهدای شاهرود نوشته اند :  شهید اسحاق احسانفر فرزند عباسعلی، ولادت 1335، شهادت 8 بهمن 1357، که در حین تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی توسط مزدوران رژیم منفور پهلوی در محل کوچه سینما پیام شاهرود به درجه رفیع شهادت نایل گردید، جوان های ما شهادت را طالبند، شهادت را یک فوز عظیم می دانند. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

شاهد دیگری نحوه شهادت ایشان را اینطور به تصویر کشیده است : "تظاهراتی بود که نیروهای شهربانی جلوی تظاهر کنندگان را گرفتند و مردم هم به کوچه های اطراف هجوم بردند.در یکی از این کوچه ها که مردم زیادی به آنجا هجوم برده بودند و در آن کوچه همچنان جمع بودند، سر دیگر این کوچه به خیابان دیگری منتهی می شد، که دیدیم نیروهای شهربانی سر کوچه آمدند و اسلحه هایشان را به سمت جمعیت گرفتند. اول چند تیرهوایی شلیک کردند که جوششی در کوچه ایجاد شد. مردم خواستند به سمت عقب فرار کنند که فردی با دوچرخه در تظاهرات و در آن کوچه حضور داشت که جمعیتی که به سمت عقب حرکت می کرد به این فرد و دوچرخه اش برخوردند و عده ای روی زمین افتادند. شهربانی ها هم به سمت مردم و گویا بیشتر به سمت پاهای مردم شلیک می کردند تا فقط زخمی شوند که تیر به یکی از افراد به نام اسحاق احسان فرد خورد و مجروح شد که وی را به بیمارستان بردند ولی دوام نیاورد و شهید شد."

 در منبع دیگری آمده است : "شهید اسحاق احسانفر در سال ۱۳۳۵ بدنیا آمد و در ۱۳ بهمن سال ۱۳۵۷ در راهپیمایی مردم شاهرود بر علیه رژیم شاه در کوچه دبیرستان امام خمینی (ره) واقع در خیابان شهدا شاهرود بر اثر اصابت تیر مستقیم دژخیمان رژیم پهلوی شربت شهادت را نوشید و در گلزار شهدای شاهرود در کنار دیگر دوستان شهیدش آرام گرفت"

[7] - آیت الله محمد باقر طاهری محمودی در سال۱۳۱۱ در شاهرود به دنیا آمد و در سال 1372 دیده از جهان فرو بست. دانش دینی خود را در حوزه های علمیه نجف اشرف و قم نزد  اساتید خود همچون امام خمینی(ره)، آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله خویی، آیت الله شاهرودی، آیت الله حکیم و علامه طباطبائی کسب کرد و به درجه اجتهاد رسید. ایشان پس از بازگشت از عراق در شاهرود مستقر شده و در سال ۱۳۴۲ کتابخانه مسجد مصلی را بنا نهادند و بعد از انقلاب به عنوان اولین امام جمعه شهر منصوب و تا آخر عمر در همین سمت بودند. در یکی از منابع در خصوص نقش آیت الله طاهری عنوان شده است : "در یکی از اولین تظاهرات های شاهرود در سال 1356که از مسجد مصلی شروع شده بود و مردم و انقلابیون با سردادن شعار به سمت مدرسه قلعه در حرکت بودند، آیت الله طاهری پیش نماز مسجد مصلی نیز در جلو این تظاهرات حرکت می کرد. در بین مسیر نیروهای شهربانی جلوی تظاهرات را گرفتند و با قنداق اسلحه به سر آیت الله طاهری زدند و سرش را زخمی کردند. سپس وی را دستگیر و به شهربانی بردند. وقتی مردم فهمیدند چنین قضیه ای اتفاق افتاده، تظاهرات تشدید شد و مردم بیشتری در تظاهرات حضور یافتند. تظاهرات ادامه پیدا کرد و نزدیک مدرسه قلعه بودیم که نیروهای شهربانی دوباره ممانعت ایجاد کردند و با مردم درگیر شدند. نیروهای شهربانی اسلحه داشتند، مردم نیز از ترس شلیک کردن پراکنده شدند و به کوچه های اطراف گریختند، هرچند آنها شلیک نکردند ."

[8] - آیه 95 سوره نساء "هرگز مؤمنانی که بدون عذر از جهاد بازنشستند با آنان که به مال و جان در راه خدا جهاد کنند یکسان نخواهند بود، خدا مجاهدان (فداکار) به مال و جان را بر بازنشستگان (از جهاد) بلندی و برتری بخشیده و همه (اهل ایمان) را وعده پاداش نیکو فرموده، و خداوند مجاهدان را بر بازنشستگان به اجر و ثوابی بزرگ برتری داده است."   لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ ۚ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ۚ وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا

[9] - منبعی دیگر در این خصوص گفته است : "نیروهای شهربانی واقعا با مردم راه می آمدند و افرادی را هم که دستگیر کرده بودند، کتک مختصری می زدند و سپس آزاد می کردند و زیاد زندانی کردن در برنامه آنها نبود. مبنای آنها اینگونه نبود که به کشتار مردم اقدام کنند. ساواکی به آن معنای واقعی هم در شاهرود نبودند و عده ای بودند که بیشتر جزو حزب رستاخیز و خاطر خواه شاه بودند."

[10] - جلال الدین فارسی

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی